بخشی از مقاله

ستايش و توصيف ، دو جولانگاه فرخي سيستاني در شاعري

چکيده

فرخي سيستاني ، شاعر بزرگ ايران در قرن پنجم هجري بوده است . سـبک خراسـاني ، سـبک رايـج عصر فرخي و سرودن شعر در قالب قصيده با درون مايه هاي ستايش و توصيف ، ميدان هنرنمايي اغلـب شاعران آن دوره بوده است . ولي در هر دو زمينه ي مورد بحث ، يعني ستايش و توصيف ، فرخي قـدرت طبع و قريحه ي شگفتي داشته است ؛ به گونه اي که موجبات سرافرازي شاعر و راه يافتن بـه دربارهـاي اميران را براي او فراهم مي آورد. قصيده ي معروف «داغگاه » شاهد بارزي بر اين هنر فرخي است .

در اين مقاله تلاش مي کنيم از هنرنمايي و قدرت طبع فرخي در دو محور ستايش و توصيف سخن بگوييم و بر اين نکته تأکيد کنيم که فرخي ، همه ي امکانات شعري ، از جمله توصيف را در خدمت مدح و ستايش که درون مايه ي اصلي اشعار اوست ، به کار گرفته است .

واژگان کليدي : وصف ، ستايش ، قصيده ، فرخي ، ممدوح .

مقدمه

سرزمين کهن سيستان ، با داشتن مرداني بزرگ و نام آور، شهرت و افتخاري ديرينه دارد. حضور خاندان پر نام و نشان زال و رستم ـ که ادبيات حماسي فارسي مشحون از قهرماني ها و دلاوري هاي آنان است ـ بهترين شاهد تاريخ ارزشمند آن مرز و بوم است . چنانکه برخاستن خاندان صفاري از آن سرزمين نيز گواه ديگري است .

در ادب فارسي نيز، سرزمين سيستان ، سهم قابل توجهي در پرورش شاعران و اديبان و رشد و تعالي ادبيات فارسي داشته است . به گونه اي که برخي اولين شاعر زبان فارسي را )محمد بن وصيف سيستاني » شاعر مداح دربار يعقوب ليث صفاري دانسته اند. (ر.ک : محجوب ، بي تا: ۸۲) باري در اين مقاله ، به معرفي يکي از شاعران بزرگ سيستاني در قرن پنجم هجري ، فرخي ، و دو جولانگاه هنرنمايي او يعني ستايش و توصيف مي پردازيم .

فرخي سيستاني

ابوالحسن علي بن جولوغ ، فرخي سيستاني ، (متوفي ۴۲۹ ه .ق ) شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري و از جمله ي سرآمدان سخن در تمام ادوار ادبي فارسي است .

(صفا، ۱۳۷۱: ۱۲۶) قديم ترين کتابي که حاوي شرح حال گونه اي از فرخي است ، چهارمقاله ي نظامي عروضي ـ در قرن ششم هجري ـ است . نظامي عروضي در مقالت دوم ـ که در ماهيت علم شعر و صلاحيت شاعر است ـ حکايتي درباره ي توانايي فرخي در فن شعر آورده است .

(ر.ک : نظامي عروضي ، ۱۳۳۱: ۵۷-۶۴) بر اساس آن حکايت ، فرخي اهل سيستان و پسر جولوغ است که )طبعي بغايت نيکو داشت و شعر خوش گفتي و چنگ تر زدي و خدمت دهقاني کردي از دهاقين سيستان .» (همان : ۵۷)

چون فرخي زني خواست و خرجش بيشتر شد، از دهقان تقاضاي انعام بيشتر کرد، اما نيافت . فرخي   مأيوس گشت و از صادر و وارد استخبار مي کرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحي شنود تا روي بدو آرد، باشد که اصابتي يابد، تا خبر کردند او را از امير ابوالمظفر چغاني به چغانيان   قصيده اي بگفت و عزيمت آن جانب کرد؛ با کاروان حله برفتم زسيستان با حله ي تنيده ز دل بافته ز جان .» (همان : ۵۷)

چون فرخي به درگاه چغانيان در ماوراءالنهر رسيد، فصل بهار بود و امير به داغگـاه . ناچـار شعر خود را بر خواجه عميد اسعد که پيشکار امير بود و مردي فاضل و شـعر دوسـت ، عرضـه کرد. خواجه که شعر خوش و استادانه ي فرخي را شـنيد و از سـويي ظـاهر شـوريده ي او را مشاهده نمود، هيچ باور نکرد که اين شعر از آن وي باشد. )بر سبيل امتحان گفت : امير به داغگاه است و من مي روم پيش او، و ترا با خود ببرم به داغگاه   قصيده اي گوي لايق وقت و صـفت داغگاه کن تا ترا پيش امير برم . فرخي آن شب برفت و قصيده اي پرداخت سخت نيکو و بامداد در پيش خواجه عميد اسعد آورد.» (همان : ۵۹-۵۸)

خواجه با شنيدن قصيده ي فرخي حيران شد و او را پيش امير برد. امير نيز چنـان از سـخن فرخي اظهار شگفتي نمود که او را در داغگاه آزاد گذاشت تا از هزار رأس کـره اسـب ، هرچـه گيرد براي خويش بردارد. فرخي که از شدت مسکنت روي به درگاه امير چغاني نهـاده بـود، در آنجا نواختي شايسته يافت . )کار فرخي در خدمت او عالي شد و تجملي تمام ساخت . پـس بـه خدمت سلطان يمين الدوله محمودرفت وچون سلطان محمود اورامتجمـل ديدبـه همـان چـشم دراونگريست وکارش بدانجارسيدکه تابيست غلام سيمين کمرازپس اوبرنشستندي .»(همان :۶۴) مدت توقف فرخي در چغانيان و نيز زمان عزيمت او به دربار محمود غزنـوي بـه روشـني معلوم نيست ؛ ولي آنچه معلوم است آن است که فرخي تا پايان عمر يعني سـال ۴۲۹ هجـري در دربار غزنويان به سر برده است . (ر.ک : يوسفي ، ۱۳۶۸: ۳۳-۱۳) فرخي و ستايش و توصيف دوره ي کمال شعري فرخي ، در آغاز قرن پنجم هجري ، همزمان با اوج فرمانروايي غزنويان سپري شده است . دوره اي که بساط شاعرپروري و شعردوستي سلاطين غزنـوي ، بـه خـصوص محمود و مسعود، پهن بود و غنايم بي شمار سرزمين هندوسـتان بـه وسـيله ي آن سـلاطين بـه صورت صله و پاداش به شاعران و اديبان بزرگ زمانه مي رسيد.

شاهان غزنوي به دلايل متعددي ، از جمله انتشار نام و آوازه ي آنان در بين مردم و حفظ و ثبت آن شکوه و شهرت در خلال ديوان هاي شعر، به تشويق و نيکوداشت شاعران مي پرداختند.

به علاوه ، شاهان غزنوي به ويژه محمود، مانند همه ي افراد بشر به خصوص ارباب قدرت ، از مدايح شعرا لذت مي برده و حس خودخواهي و غرورشان ارضا مي شده است . به همين جهت به شعرايي که حس خودخواهي و غرور سلطان را اقناع مي کرده اند، عنايت و محبت مي نموده اند. (ر.ک : يوسفي ، ۱۳۶۸: ۳۲۰)

فرخي که از آن اوضاع و احوال و سرشت ستايش دوست سلطان غزنـوي آگـاهي داشـت ، چنان در توصيف مبالغه آميز بزرگي و بزرگواري هاي آنان داد  سخن داد و از انعـام هـاي آنـان برخوردار شد که تا قرن ها، شاعران ديگر بر ثروت و مکنت او رشک مي بردند و با حـسرت از آن ياد مي کردند. (ر.ک : زرين کوب ، ۱۳۷۲: ۵۱)

اگرچه عده ي شاعران دربار محمود غزنوي را تا چهارصد نفر هم گفته انـد، (ر.ک : امـامي افشار، ۱۳۸۲: ۳۴) ولي فرخي را يکي از سه شاعر قصيده سراي معـروف آن عهـد ـ بـه همـراه عنصري و منوچهري ـ شمرده اند. (ر.ک : همان : ۵۷)

شعر مدحي و مديحه سرايي ، اگرچه از آغاز ادب فارسي معمول بود، ولي در عصر غزنويان به اوج رواج خود رسيد. (ر.ک : صـفا، ۱۳۷۱، ج ۱: ۱۰۰) همچنـان کـه توصـيف نيـز يکـي از موضوعات مهم شعري اين دوره بود. در هر دو زمينه ي مورد بحث ، يعني سـتايش و توصـيف ، قدرت و مهارت فرخي کم نظير است . ذبيح الله صفا مي گويد: )در مدح نيـز قـدرت خلاقـه ي خود را در اوصاف رايع ممدوحان به کار انداخته است . همه جـا از سـخن او چيـره دسـتي در وصف آشکار است و در انواع توصيف هاي او از قبيل اوصاف طبيعت و معاشيق و ممدوحان و اعمال آنها و ميدان هاي جنگ و نظاير اينها آثار اين مهارت ديده مي شود.» (همان : ۱۲۷)

باري ، فرخي شاعري درباري و ستايشگر است و مدح و ستايش صفت بارز شـاعري او بـه شمار مي رود. (ر.ک : يوسـفي ،۱۳۶۸: ۳۴۵-۳۴۴؛ سـبحاني ، ۱۳۷۶: ۵؛ شـفيعي کـدکني ، ۱۳۷۰: ۴۹۱-۴۸۹؛ امامي ، ۱۳۷۵: ۱۰۳). فرخي خود صريح تـر از ديگـران ، بـه دلايـل و انگيـزه هـاي پيوستگي به دربار شاهان و ستايش آنان پرداخته است . او در قصيده اي در مدح سلطان محمـود

غزنوي گفته است :

اي شهي کز همه شاهان چو همي درنگـرم      خدمت توست گرامي تر و شايستــه تـرم

تا همي زنده بوم خدمت توخواهــم کـرد      از ره راست گذشتم گــر ازيـن درگـذرم

دل من شيفته بر سايه و جــاه خطــرست      وندرين خدمت با سايـه و جـاه و خطـرم

يار من محتشماننـد و مــرا شاعــر نــام      شاعرم ليکن بـا محتشمـان سـر به ســرم

مرکبان دارم نيکو کـه بــه راهـم بکشنـد      دلبران دارم خوشرو که در ايشــان نگـرم

سيم دارم که بدان هرچــه بخواهـم بدهند     زر دارم کـه بـدان هـرچــه ببينم بخــرم

اين نوا من ، تو چه گويي ز کجـا يافتـه ام      ازعطاها کـه ازيـن مجلس فـرخنده بــرم

همه چيز من واقبـال مـن از دولت توست      خدمـت فـرخ تـوبـرد بـه خـورشيد سرم

بتـوان گفـت کـه ازخدمـت تـويابـم بـر      خدمت تـوبـه همـه وقتـي داده است برم

توهمـي دانـي وآگـه شـده اي ازدل مـن      که ره خدمت تومن بـه چـه شـادي سپرم

سيزده سال است امسال وفزون خواهدشـد     که من اي شــاه بديـن درگـه معمـوردرم

تا تواندرحضري مـن به حضـر پيش تـوام     تا تو اندر سفري بـا تـو مـن انـدر سفـرم

نه همي گويم شاهـا کـــه نبـايست چنين     نه همي خدمت خويش اي شه بر تو شمرم

اين بدان گفتـم تــا خلــق بداننـدکه من     چندسال است که پيوسته بديـن خانـه درم

دي کسي گفت که اجراي توچندست زمير     گفتم اجراي من اي دوست فزون ازهنرم   

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید