بخشی از مقاله
چکیده
»نفس« موضوعی است که در دانشهای گوناگون از زوایای مختلف بررسی شده است و سیمای آن در حوزه روانشناسی فلسفی و علم اخلاق برجستگی ویژهای دارد. خواجهنصیرالدین طوسی ازجمله فلاسفهای است که در کتاب اخلاق ناصری،نفس را در پیوند با علم اخلاق مورد مداقّه قرار داده و ضمن نقل و نقد آرای حکمای مسلمان و متفکران یونان، تعریفی از نفس ارائه کرده که ترکیبی از »تعریف به حسب ذات« و »تعریف به حسب اسم« است. اثبات وجود نفس با علم حضوری، تکیه بر جوهریت نفس، اعتقاد به بساطت نفس، مجرد بودن نفس، ذاتی بودن ادراک نفس و سرانجام محسوس نبودن نفس ازجمله مطالبی است که خواجه به آنها پرداخته و با اقامه برهان در پی اثبات این ویژگیهای نفس برآمده است. تلاش خواجه در پرداختن به نفس، از سویی وامدار پیشینیان است و از سوی دیگر، خالی از نوآوری نیست. پژوهش حاضر که با روش تحلیلی، توصیفی و مقایسهای فراهم شده، در پی ریشهیابی دیدگاه خواجه درباره نفس و نشان دادن نوآوریهای او و ویژگی های مثبت و منفی نگاه وی است.
.1 مقدمه
نفس در لغت، جان، روح، خون،ٌ خود هرکس، خود هرچیز، حقیقت شیء، هستی و عین هرچیز، ذات، شخص، کس - دهخدا، 1377، ذیل واژه - ، و در اصطلاح فلسفی، یکی از جواهر پنجگانه در حکمت مشاء است. حکما در طول تاریخ برای نفس، انواعی را ذکر کردهاند که ذیل نفوس ارضی و نفوس سماوی قرار میگیرند - ر.ک: ابنسینا، 1375، الف، ج2، ص. - 290نفوس ارضی که به سه دسته نباتی، حیوانی و انسانی تقسیم میشوند، سلسلهای ذومراتب را تشکیل میدهند که مرتبه بالاتر، مستلزم مرتبه پایینتر است، نه برعکس، و پایینترین و ضعیفترین مرتبه این سلسله، نفس نباتی، و بالاترین و قویترین آن، نفس انسانی است - کاپلستون، 1380،صص374. - 375نفوس سماوی یا همان نفوس فلکی براساس هیئت بطلمیوسی است که آسمانهارا دارای نُه فلک تودرتو میدانستند - ر.ک: ابوریحان بیرونی، 1386، صص5657؛ قطبالدین شیرازی، 1385،.
ابنمنظور میگوید که خون را ازآنرو نفس گویند که با خارج شدن خون از بدن، جان نیز خارج میشود:وإنما» سمّی الدم 1 نفساً لأنّ النّفس تخرج بخروجه« - ابنمنظور، 1426ق2005/م، ذیل واژه - صص676678؛ علامه حلّی، 1432ق، ص237؛ فروغی، 1385، ص - 48 که دارای فهم و شعورند و شوق به کمال بینهایت دارند؛ یعنی میخواهند به مبادی عالیه - عقول عشره - مشبّه شوند و همین امر سبب حرکت دورانی آنها میشود. خواجه دراینباره، هنگام شرح کلامی از ابنسینا میگوید: یرید ]الشیخ الرئیس[ أن یشیر إلی غایه الحرکه السماویه وهی التشبه بالمبادئ العالیه التی هی العقول المجرده - ابنسینا، 1375، الف، ج3، ص.160 همچنین ر.ک: قطبالدین شیرازی، 1385، صص790. - 796 اما پیشرفتهای علم هیئت و آشکار شدن بطلان هیئت بطلمیوسی نشان داد که اعتقاد به نفس فلکی از پایبست ویران است - ر.ک: فیاضی،1390، صص55. - 58
پیش از بیان تعریف نفس، ذکر این نکته لازم است که تعاریف بهطورکلی بر یک اساس به دو گونه »تعریف به حسب ذات« - تعریف ماهوی - و »تعریف به حسب اسم« تقسیم می شوند که اولی تعریف شیء است از دریچه مفهومیِ ماهوی ذاتی آن، و دومی تعریفی است که معرﱠف را از دریچه تحلیل مفهومی عرضیِ شامل نسبت معرفی میکند. بنابراین نفس را از دو جنبه میتوان نگریست: جنبه فینفسه کهوجهمانت صرفاً به ذات آن باشد، و جنبه ارتباط داشتن با آثار و افعالش، بهویژه افعالی که در بدن انجام میدهد و با تعبیر »تدبیر« و »تصرف« از آن یاد میکنند، و توجهمانبه جنبه اضافی و نسبی آن باشد - ر.ک: عبودیت، 1392، صص77. - 81
ابنسینا در طبیعیات شفا،هنگام تعریف نفس، واژه نفس را اسم برای مسمّای خود از آن جهت که اضافه و نسبتی دارد، معرفی، و رسیدگی به ذات و جوهر آن را به مباحث بعدی موکول میکند - ر.ک: ابنسینا، 1375، ب، ص. - 13 فخر رازی نیز در المباحث المشرقیه، در باب مربوط به علمالنفس، نخست نفس را تعریف کرده و سپس در فصلی دیگر به بیان ماهیت آن پرداخته است - ر.ک: فخرالدین رازی، 1418ق، ج2، صص235. - 237 اینها نشان میدهد که تعریف حکما برای نفس، عموماً از قبیل تعریف به حسب اسم است و ماهیت نفس را روشن نمی کند.ارسطو تعریفی برای نفس دارد که غالب حکمای مسلمان، آن را پذیرفتهاند. براساس این تعریف، نفس، کمال اول برای جسم طبیعی آلی است - ر.ک: ارسطاطالیس، 1384، ص16؛ ارسطو، 1387، صص7783؛ ابنسینا، 1375، الف، ج2، ص290؛ همو، 1375، ب، صص2122؛ فخرالدین رازی، 1418ق، ج2، ص234؛ علامه حلّی، 1432ق، ص274؛ فیاضی، 1390، ص. - 32
منظور از کمال در این تعریف، چیزی است که با آن، نقایص شیء برطرف، و ذات یا صفات آن، تامّ و کامل میشود. اما کمال بر دو گونه است:
.1 کمال اول که تمامکننده ذات شیء است و بدون آن، نوعیت شیء تمام نمی شود و فعلیت نمییابد؛ .2 کمال ثانی که تمامکننده صفتی از صفات شیء است و به آن عرض یا عرضی میگویند - ر.ک:ابنسینا، 1375، ب، صص21. - 22جسم در تعریف نفس، جوهر دارای ابعاد سهگانه است - مسکویه رازی، بی تا، ص30؛ ابنسینا، 1375، الف، ج2، ص5؛ فخرالدین رازی، 1418ق، ج2، ص - 9 و طبیعی، مقابل صناعی - مصنوعی - است. بنابراین منظور از جسم طبیعی، جسمی است که به خودی خود در طبیعت وجود دارد و ساخته دست بشر نیست. اما نفس، کمال هر جسم طبیعی نیست؛ بلکه کمال برای جسم طبیعی »آلی« است و آلی یعنی دارای اندام و اعضا - ارگانیک - . ابنسینا میگوید:
کمال، کمال برای چیزی است - کمال، صفت نسبی است و باید به چیزی اضافه شود و گفته شود: کمالِ» آن چیز. - « بنابراین »نفس« کمال چیزی است و آن چیز »جسم« است.ٌ... البته نه هر جسمی؛ بلکه جسم طبیعیای که کمالات ثانویاش - افعالش - را با آلات انجام میدهد... ؛ بنابراین نفسی که در صدد تعریف آن هستیم، کمال برای جسم طبیعی آلی است - ابنسینا، 1375، ب، ص. - 22بنابراین نفس، چیزی است که حقیقت اجسامِ طبیعی دارای عضو را تشکیل میدهد - فیاضی، 1390، ص - 34 و این تعریف، همه اقسام نفس را شامل میشود.ٍ پژوهش حاضر با بررسی تعریف خواجهنصیرالدین طوسی در اخلاق ناصری از نفس انسانی بهشیوه تحلیلی، توصیفی و مقایسه ای - به صورت توأمان - در پی آن است که ریشههای این تعریف را در آثار حکمای پیشین بیابد و نوآوریهای خواجه را نشان دهد. با وجود اینکه پیش از این آثار فراوانی درمورد نفس، خواجهنصیرالدین طوسی و اخلاق ناصری تهیه و عرضه شده، اما در خصوص موضوع مقاله پیشرو پژوهش مستقلی صورت نگرفته است. تنها پژوهشی که بیشترین قرابت را با نوشتار حاضر دارد، مقالهای است با عنوان »نفس شناسی در کلام اسلامی سده های ششم