بخشی از مقاله


شاه آرماني در ايران باستان و بايستگي هاي او

چکيده
در آموزههاي اخلاقي و ديني ايران باستان مشروعيت سياسي شاه زماني محرز است که بايستگيهاي مورد نظر اين آموزهها را واجد باشد. احراز اين بايستگيها البته پارهاي ذاتي و پارهاي اکتسابي است . رواج آموزههاي اخلاقي و ديني در جامعه ايران باستان و بازتاب آن در ذهنيت فرهنگي جامعه از حاکم سياسي انتظاراتي را طلب ميکند که فراتر از حاکم معمولي است به طوري که اين انتظارات ميتواند در «شاه آرماني» تجلي پيدا کند. بايستگيهاي شاه آرماني را متون ديني و اسطورههاي قومي بازتاب دادهاند. بنيان مقالۀ پيش رو بر شناسايي، اهميت و توصيف و تحليل آن بايستگيها گذاشته شده است .
واژگان کليدي: شاه آرماني، بايستگيها، فرّ، نژادگي، هنر (تعليم و تربيت )، خِرَد.
از بررسي متون زرتشتي به دست ميآيد که انسان در دين مزديسنا جايگاهي والا دارد. انسان به عنوان برترين آفريده خداوند منظور شده است و جامع همه ويژگيهايي است که هر يک از آفريدگانِ ديگرِ گيتي جداگانه در خود دارند. از اين رو آدمي کاملترين آفريده خدا دانسته شده و پرتو زميني و مادي او تلقي مي گردد. اما جايگاه شاه در چنين نگرشي از اين هم فراتر ميرود و نسبتِ به مردم، همانندِ نسبتِ مردم به همه آفريده هاي عالم است . يعني همانگونه که انسان مجموعه اي از همه ويژگيهاي آفريدگان ديگر است ، شاه نيز گردآورنده همه ويژگي هاي يک يک آدميان در خويشتن است . اين تعبير به مأخذ دينکرد صورت گرفته است :
آفريدگار آدمي را چنان آفريده است که همه ويژگيها و راستاها (= جنبه هاي) همه آفريدگان ديگر در او يکجا گردآمده است ؛ و آدمي، شکل (Xdesak) گيتوي (= gitikieh يا مادي) اورمزد است .
نيروي ويژگيهاي همه آدميان در يک شاه نيک يگانه ، در شاه کشورها گردآمده است .١
شاخص ترين اين ويژگيها از زبان فردوسي چنين آمده است :


ســزد گــر گمــاني بــري بــر ســه چيــز کـــزين ســـه گذشـــت چهارســـت نيـــز
هنــر بــا نــژاد اســت و بــا گــوهر اســت سه چيز است و هر سه به بند انـدر اسـت
هنـــر کـــيُ بـــود تـــا نباشـــد گُهـــر؟ نـــژاده کســـي ديـــدهاي بـــيهنـــر؟
گُهـــر آن کـــه از فـــر يـــزدان بـــود نيـــازد بـــه بـــد دســـت و بـــد نشـــنود
نـــژاد آن کـــه باشـــد ز تخـــم پـــدر ســـزد کايـــد از تخــــم پـــاکيزه بــــر
هنـــر آنکـــه آمـــوزي از هـــر کســـي بکوشـــي و پيچـــي زرنجـــش بســـي
از ايــن هــر ســه گــوهر بــود مايــه دار کــــه زيبــــا بــــود خلقــــتِ کردگــــار
چـــو هـــر ســـه بيـــابي خِـــرَد بايـــدت شناســــندە نيــــک و بــــد بايــــدت
چون اين چـار بـا يـک تـن آيـد بـه هـم بياســـــايد از درد و از رنـــــج و غـــــم
2
مگر مرگ کـز مـرگ خـود چـاره نيسـت و زو تيزتــــــر پتيــــــاره نيســــــت


بدين ترتيب شاه بايد داراي فرّ و هنر و نژاد و خِرَد باشد که بنا بر آنچه از کلام فردوسي استنباط مي شود در اين بين فرّ مهم ترين است «ُگهر آن که از فّر يزدانُ بود» و يا «از اين هر سه گوهر بود مايه دار».
فرّ: «نيرويي است ايزدي، اهورايي که به کالبدهاي گوناگون در ميآيد و با هر کس همراه شد، او را پيروزمند و توانا و شکوهمند و شکست ناپذير مي سازد.»٣
مهم ترين و اصليترين مأخذ مفهوم فرّ، اوستاست که در يشت ها و به ويژه زامياد يشت به تفصيل از فرّ سخن به ميان آمده است :
«فرّ کياني» مزدا آفريده بسيار ستوده زبردست پرهيزگار کارگر چالاک را که برتر از ديگر آفريدگان است مي ستاييم

فرّي که از آن اهورامزداست و اهورامزدا از پرتو آن، آفريدگان [مقصود سوشيانها است ] را پديد
آورد: بسيار خوب و زيبا و دلکش و درخشان و کارآمد ... .
فرّ کياني نيرومند مزدا آفريده را براي شکوه و فرّش با ستايش بلند مي ستاييم .٦
فرّ کياني نيرومند مزدا آفريده را با آب «زور» و «هوم» آميخته به شير و «برسم » و زبان خِرَد و سخن مينوي و گفتار و کردار نيک مي ستاييم .٧
فرّي که از آن امشاسپندان است : آن شهرياران تيزبين بزرگوار بسيار تواناي دليرِ اهوراييِ نيستي
ناپذير پاک ... .
فرّي که از آن ايزدان مينوي و جهاني و سوشيانهاي زاييده و نزاييده ـ نوآوران و دگرگون سازندگان
جهان است .
فرّي که ديرزماني از آن «هوشنگ ِ» پيشدادي بود، چنان که بر هفت کشور [روي زمين ] پادشاهي کرد و به مردمان و ديوان و جادوان و پريان و «کرپن »ها و «کوي»هاي ستمکار [دست يافت ] و دو
سوم از ديوان مازندران و دروغ پرستان «ورن» را بر انداخت ... .
فرّي که از آن «تهمورث» زيناوند بود، چنان که بر هفت کشور [روي زمين ] پادشاهي کرد ... .
فرّي که ديرزماني از آن جمشيد دارنده گله و رمۀ خوب بود، چنان که بر هفت کشورِ روي زمين
پادشاهي کرد ... .
... فرّي که از آن خاندانهاي ايراني و «زرتشت » پاک است . فرّي که افراسياب تورانيِ نابکار به آرزوي ربودن آن از درياي «فراخ کرت» جامه از تن برگرفت و شناکنان از پي آن شتافت . فرّ تاختن
گرفت و از دسترس افراسياب به در رفت ... .
... فرّي که از آن کسي است که شهرياري وي از آنجايي که رود «هيرمند» درياچۀ «کيانسي» را پديد
آورده برخاسته است ... .
... فرّي کياني براي ياري مردان پاک و دين مزداپرستي، پناه خاندانهاي ايراني و جانوران پنجگانه
است .
فرّي که به «کيقباد» و «کياپيوه» و «کيکاووس » و «کيآرش» و «کيبيارش» و «کيسياوش»
پيوست .
فرّي که به کيخسرو پيوست : براي نيروي خوب ساخته اش براي پيروزي اهورا آفريده اش، براي برتري پيروزمندانه اش، براي فرمان خوب روان شدهاش ، براي فرمان دگرگون ناشدنيش ، براي فرمان
چيرگي ناپذيرش، براي شکست بي درنگ دشمنانش ... .
فرّي که از آن زرتشت پاک بود که به شيوە دين انديشيد، که به شيوە دين سُخن گفت ، که به شيوه دين رفتار کرد، که در سراسر جهان خاکي در راستي، راست ترين ، در شهرياري بهترين شهريار، در شکوه شکوهمندترين ، در فرّ فرّهمندترين و در پيروزي پيروزمندترين بود.١٨

فرّي که از کيگشتاسب بود که به شيوه دين انديشيد، به شيون دين سخن گفت و به شيوه دين
رفتار کرد، بدين سان که او اين دين را بستود، ديوان را از نزد پاکان براند.
فرّي که به سوشيانت پيروزمند و ديگر يارانش پيوسته است ، بدان هنگام که آنان گيتي را دگرگون
کنند و از نو بسازند.
به طوري که ملاحظه مي شود فرّ در واقع از آنِ بهترين ها و برگزيدگان است از زرتشت پيامبر گرفته تا پادشاهان پيشدادي و کيانيِ مورد تأييد و سوشيانت هاي رهاننده . لذا فرّ نصيب نابکاران نمي شود چون خواست اهورا مزداست . تلاش سه گانۀ افراسياب «نابکار» براي به چنگ آوردن فرّ و عدم موفقّيت وي در اين امر در يشتها، کردە هشتم ، بند ٥٧ تا ٦٤ و کردە دوازدهم بند ٨٢ آمده است . همچنين است ناکاميِ ضحاک (= آژيدَهاک) «بدسرشت » در فراچنگ آوردن فرّ.
در اوستا از دو فرّ سخن رفته است ، يکي فرّ کياني و ديگري فرّ ايراني که نخستين فرّ موجب پادشاهي و کاميابي سران و بزرگان کشور است ؛ از فرّ هوشنگ و تهمورث و جمشيد و ديگر
پادشاهان پيشدادي و کياني تا گشتاسب . شادروان معين در اين باره مينويسد:
پس از سپري شدن روزگار پادشاهي کيگشتاسب ، ديگر فرّ به کسي تعلق نگرفت ، امّا اهورامزدا آن را تا دامنه رستاخيز براي ايرانيان نگاه دارد و سوشيانت Soshyant (موعود زرتشتي) از فرّ ايزدي برخوردار شود، و از کنار درياچه هامون برخيزد، و گيتي را پر از راستي و عدل و داد کند، به همين
جهت «شاه بهرام» موعود را «ورجاوند» لقب داده اند.
فرّ ديگر يعني فرّ ايراني که مخصوص ايرانيان است و آنان را از چهارپايان و گله ، از شکوه و
خرد و دانش برخوردار ميکند و مايۀ دولت و چيرگي بر بيگانگان است .
يکي ديگر از مآخذ بررسي اسطوره وتاريخ ايران باستان به ويژه آيين ملک داري و شهريار آرماني و بايستگي هاي او چنانکه در آغاز سخن به آن اشارت رفت ، شاهنامه فردوسي است . در اين اثر گرانسنگ درباره فرّ که اساسيترين بايستگيِ شاه آرماني است و همه وجوه استعمال مفهوم آن به تفصيل مطلب هست .
فردوسي نيز فرّ را ناشي از ايزد و موهبتِ او مي داند. در شاهنامه فرّ به عنوان شکوه، رونق ، اعتبار، شأن و شوکت ، نيروي يزداني که به موهبت به شاهان به ويژه شاهان کياني داده شده مطرح است .


جایی از مطلق فرّ سخن میرود: بزرگی بدو یافته زیب و فرّو24گاهی از فرّ کیی یا فرّ :کیان به فرّک یی رنج کوتاه کرد25گاه. فرّ شاهنشاهی به کار رفته استکمر: بست با فرّ شاهنشاهی.26 زمانی به عنوان فرّ پیروزی و شکوه پیروزی آمده است:زگیتی پرستندۀ فرّ نصر.27 در جایی به صورت فرّه آمده و مترادف با بخت دانسته شده استاز: آن بر شده فرّه و بخت او.28فرّه موبدی هم به کار رفته استبمانند: با فرّه موبدان 29.

از دارندۀ فر به صورت فرهمند یاد شده استشاهنشاه: را فرّهمند آمدش ؛30 و زمانی که صحبت از شأن و شوکت وعظمت است، فرّهی استعمال میشودنشسته: جهاندار با فرّهی.31

بدینسان ملاحظه می شود که یکی از بنیادیترین بایستگیهای شاه آرمانی فرّ است که گاه حتی پیش از آن که شاه زاده شده باشد ممکن است به خواست یزدان از آن برخوردار باشد؛ چنان که این امر دربارۀ شاپور دوم مصداق پیدا میکند و به قول حکیمتوس او با فرّ از مادر زاده شده و پادشاهی یافت:

بــه چنــدین زمــان تخــت بیکــار بــود ســــر مهتــــران پــــر ز تیمــــار بــــود
...
بســـی برنیامـــد کـــزان خـــو بچهـــر یکــی کــودک آمــد چــو تابنــده مهــر
ســـــراینده دهقـــــان موبـــــد نـــــژاد از ایــــن داســــتانم چنــــین داد یــــاد
کــــه موبــــد ورانــــام شــــاپور کــــرد بـــدان شـــادمانی یکـــی ســـور کـــرد
تـــو گفتــی همـــه فـــرّه ایـــزدی اســـت بـــرو ســـایه رایـــت بخـــردی اســـت32

به گفته فردوسی با حضور پادشاه فرّهمند همه امور کشور دستخوش دگرگونی بنیادین یا به عبارتی »دگرگونهتر« شده و بدی جای خود را به خوبی میدهد. این دگرگونی بر اثر وجود شاه آرمانی تنها به کشور داری و فرمانروایی مربوط نمیشود، بلکهحتّی در قلمرو امور طبیعی نیز دگرگونیهایِ بنیادین صورت میگیرد و به قولی از این حیث:

شاه آرمانی در اندیشه ایرانشهری، مانند رئیس اول در فلسفه سیاسی ابونصر فارابی » همچون پروردگاری بر روی زمین« عمل میکند که از برکت وجود او همه جا آبادان و زمین و زمان به کام مردمان باشد.33


به گفته فتحاالله مجتبایی فرّه یا خوره:

صورت مثالی و مینویی کمالات و فضیلتهای خاص دین یاران و رزمیاران و دهقانان است، به این معنی اصلی است مجرد و معقول، لکن یادآور میشویم که خوره نیز چون سایر مفاهیم مجرد اوستایی ... تشخص (Personification) میپذیرد، و به چندین صورت ظاهر میشود: گاهی چون چیزی نامشخص به اشخاص و اشیا میپیوندد ...، و گاه در قالب موجوداتی چون مرغ وارغن (زامیاد یشت، 34 تا 37،) برّه( کارنامه اردشیر بابکان)و غُرم(= میش کوهی، داستان اردشیر بابکان در شاهنامه فردوسی) تجسم میپذیرد، اما در همه حال تنها به آفریدگان راستگرای (Aša Van) اهورا مزدا تعلق مییابد و کارش رساندن این گونه آفریدگان است به کمالی که خاص آنها است.34

هر چند واژۀ فرّ در متون مذهبی و اساطیری بهکرّات به کار گرفته شده است ولی در دوره تاریخی هخامنشیان در هیچ یک از سنگنوشتههای مربوطه به پادشاهان این سلسله چنین واژهای به کار نرفته است، اما چنان کهیشترپ گذشت اگر فرّموهبت الهی است و دارندۀ آن مؤید به تأیید اهورا مزدا بوده است، میتوان چنین تأییدی را در سراسر سنگ نوشتهها از زبان شاهان هخامنشی دریافت کرد.

داریوش اول در کتیبه بیستون در بند پنجم میگوید: »به خواست اهورامزدا من شاه هستم، اهورا مزدا شاهی را به من عطا فرمود« و در بند نهم میگوید: »اهورا مزدا این شاهی را به من بخشید. اهورا مزدا مرا یاری کرد تا این شاهی را به دست آورم. به خواست اهورا مزدا من این شاهی را دارم35.«
در کتیبه داریوش در تخت جمشید نیز تصریح شده است:

اهورا مزدای بزرگ، بزرگترین خدایان، او داریوش را شاه آفرید. او به وی شاهی را ارزانی فرمود. به خواست اهورا مزدا داریوش شاه است.36

در کتیبه نقش رستم، داریوش برگزیده بودن خود را از طرف اهورا مزدا مطرح میکند.37 داریوش در اینجا برگزیده شده است تا زمین را از آشفتگی برهاند.38 در بند یکم کتیبه دیگر نقش رستم از زبان داریوش آمده است:

خدای بزرگ (است) اهورامزدا، که این شکوهی را که دیده میشود آفریده، که خرد و فعالیت را بر داریوش شاه فروفرستاد.39

تأییدات الهی شاهان هخامنشی و برگزیده بودن آنها تقریباً در تمامی کتیبههای شاهان این سلسه مشهود است.


نژاد: از دیگر بایستگیهای شاه آرمانی در اندیشه سیاسی ایرانی، نژاد پس از فرّ حائز اهمیت است. نژاد همچونفرّ هویتی است ذاتی نه اکتسابی. در این اندیشه تنها کسی که از نژاد و تخمه شاهان باشد شایستگیِ احراز مقام سلطنت را دارد. در بخش بیستم بندهش تبار شاهی به تفضیل برشمرده شده است:

لهراسب پسر زاب,پسر منوش، پسر کیِپسین، پسر کیاپیوه، پسر کیقباد است، و از کیلهراسب، گشتاسب وزیر و دیگر برادران زاده شدند. از گشتاسب اسفندیار و پشیوتن زاده شدند و از اسفندیار بهمن و آذرتریش و مهرتریش و دیگران زاده شدند.40

در روایاتی که از این مفهوم به دورۀ اسلامی رسیده است، اهمیت تفاخر نژاد، اصالت دودمان و ترسیم شجرۀ انساب چنان است که در تاریخ اساطیری ایران به شهادت مسعودی، منوچهر، همچون درختی بود که فروغ نسب همه ایرانیان به او میپیوست ... 41.

اول آنها منوشهر بود که صد سال و بیست سال پادشاهی کرد و ایرانیان او را سخت معتبر دانند و چیزها از او گویند و معجزهها یاد کنند، مابین او و فریدون سیزده نسل بود. وی از فرزندان ایرج پسر فریدون بود و هفت پسر داشت که نسب غالب مردم ایران و طبقات ملوکشان به آنها میرسد و چون درختی است که فروغ نسب ایرانیان بدو میپیوندد ... 41.

اهمیت نژادگی موجب پیدایش وظیفه مهم تبارشناسی در دربار شاهان ایران باستان گردیده است. در پارۀ کوتاهی از بندهش به چنین مرتبهای اشاره شده است:
به ماریندک، شاهی پتشخوارگر و نیاشماری و مقیم دربار بودن داده شد42
شادروان مهرداد بهار در توضیح این مطلب نوشته است:

برشمردن نیاکان از کیومرث تا فرد مورد نظر از سنتهای جوامع زرتشتی است، به ویژه به هنگام مرگ نزدیکان, این برشماری نیاکان در مراسم یادبود او ضروری بوده است.43

برشمردن تبار و تفاخر و تأکید بدان جدای از پادشاهان پیشدادی و کیانی و متونِ اساطیری در دوران تاریخی در سنگنوشتههای پادشاهان باستانی به ویژه هخامنشیان مدام تکرار شده است؛ چنان که کورش پس از فتح بابل بر دیرینه بودن تخمه شاهی خود تاکید میورزد.44

داریوش در سنگنوشتههای خود ضمن برشمردن تبار خود بر اصالت خود و خاندان خود تأکید میکند:

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید