بخشی از مقاله
عوامل اجتماعی و فرهنگی موثر بر انزوای اجتماعی جوانان شهر اقلید
چکیده
سنجش میزان انزوای اجتماعی در گروه های اجتماعی به عنوان شاخصی برای نشان دادن میزان مدیریت اخلاقی و چگونگی اعمال کنترل و نظارت اجتماعی و اجتماعی شدن موفق نیز یاد می شود. پژوهش حاضر از نظر نوع هدف یک بررسی کاربردی، از نظر وسعت پهنانگر، از نظر دامنه خرد و از نظر زمانی یک بررسی مقطعی می باشد. روش تحقیق در این پژوهش روش میدانی با استفاده از تکنیک پیمایش و ابزار جمع آوری داده ها پرسشنامه می باشد. همچنین حجم نمونه در این تحقیق 374 نفر است. از نظریات فیشر، هربرت مارکوزه، فردینبرگ، ماری لوین و ریدلی جهت بررسی ارتباط بین متغیرهایی چون اعتماد اجتماعی، رضایت از زندگی، پایگاه اقتصادی – اجتماعی، استفاده از رسانه های جمعی داخلی، استفاده از رسانه های جمعی خارجی، وضعیت تأهل، سن، جنس و تحصیلات به عنوان متغیرهای مستقل و انزوای اجتماعی به عنوان متغیر وابسته استفاده گردید. نتایج تحقیق نشان داد که بین اعتماد اجتماعی و انزوای اجتماعی جوانان ارتباط منفی و معکوس، بین رضایت از زندگی و انزوای اجتماعی جوانان ارتباط منفی و معکوس، بین میزان استفاده از رسانه های جمعی داخلی و انزوای اجتماعی جوانان ارتباط مثبت و مستقیم، بین میزان استفاده از رسانه های جمعی خارجی و انزوای اجتماعی جوانان ارتباط مثبت و مستقیم، بین سن و انزوای اجتماعی جوانان ارتباط منفی و معکوس دارد. بین جنس و انزوای اجتماعی جوانان ارتباط وجود دارد. بین وضعیت تأهل و انزوای اجتماعی جوانان ارتباط وجود دارد. اما بین متغیرهای پایگاه اقتصادی – اجتماعی و تحصیلات با انزوای اجتماعی ارتباط معناداری مشاهده نشد.
واژههای کلیدی: انزوای اجتماعی، رضایت از زندگی، رسانه، متغیرهای جمعیتی، جوانان، شهر اقلید.
مقدمه
جامعه ایرانی به عنوان یک جامعه در حال گذار، شرایط ویژه ای را تجربه می کند. شرایطی که در حالتی بینا بین از پایداری و ناپایداری قرار دارد. شاید مهم ترین مسئله ای که در تحلیل پدیده های اجتماعی در چنین جامعه ای باید در نظر گرفت این واقعیت است که ایران به عنوان یک جامعه در حال گذار که به واسطه ضرورت های تاریخی درگیر روابط مدرن با پیرامون خود است با مجموعه ای از بحران های دوره گذار و مسائل مربوط به جوامع مدرن به طور هم زمان دست به گریبان است. مسائلی که غفلت از هر کدام این جامعه را تا حد زیادی در معرض آسیب های ناشی از آنومی اجتماعی قرار می دهد.
شاید یکی از مسائل مهمی که درباره گرفتاری های اجتماعی در ایران امروز به چشم می آید میزان انزوای اجتماعی و گسستگی حاصل از آن است که به لحاظ ذهنی در انسان ایرانی احساس بی پناهی مضاعف و عدم امنیت و اعتماد و از این طریق ایجاد احساس محرومیت و عدم رضایتمندی از زندگی را تولید می نماید .
انزوای اجتماعی در واقع حالتی است که در آن فرد یا مجموعه ای از افراد به واسطه درکی که از شرایط محیط پیرامون خود دارند تحت تاثیر انگیزه های متفاوت فردی واجتماعی ارتباط خود با پیرامون را قطع کرده به صورت یک گروه در خود به حیات ادامه می دهند.
چنان چه می دانیم یکی از مهم ترین مشکلات در جوامع در حال توسعه عدم وجود توافق عمومی درباره اهداف اصلی جامعه و گسست و تعارض ذهنی و نظری کنش گران عمده اجتماعی درباره دورنمای نهایی و اهداف عمومی آن جامعه است. این در حالی است که بر اساس اعتقاد محققان و نظریه پردازان اجتماعی در جوامع کنونی، صرفا در بستر روابط شبکه تعاملات درون گروهی است که افراد فرایند اجتماعی شدن و پیوستگی ارگانیگ را طی می کنند. در همین فضا است که ارزش ها و هنجارها درونی می شوند و الگوهای رفتار جمعی نهادینه می شوند و تجمیع هویت های متکثر تسهیل می گردد.
مبانی نظری پژوهش
موضوع بیگانگی و انزوا از نظر اگوست کنت جامعه و ساخت اجتماعی است. شکل بیگانگی از نظر کنت پریشانی، بی نظمی و رکود و سکون می باشد؛ تا آنجایی که می توان استنباط کرد وی علل بیگانگی را عدم تکامل معرفت بشری و همچنین فقدان آگاهی و خرد نسبت به واقعیت های هستی بیان می کند (بیدگلی، .(1379 کنت همانند بسیاری از متفکران عصر خویششدیداً تحت تأثیر جریانات اجتماعی قرن 18 م که برخاسته از انقلاب کبیر فرانسه و عصر افکار روشنفکری بود قرار داشت. با انقلاب کبیر فرانسه تغییر بنیادی در اصول ارزشی جامعه فرانسه به وجود آمد و ساختار اجتماعی این جامعه دستخوش تغییر شد. چنین تحولیخصوصاًساخت فامیلی و سیاسی(خانواده و دولت ) را متأثر ساخت. انقلاب همراه با تأثیرات صنعتی شدن، افکار جدیدی را در بین برخی از متفکرین، توسعه و قوام بخشید؛ از آن جمله عطف توجه غالب فلاسفه عصر روشنگری به مسأله سرنوشت وآینده انسان و جامعه بود. اگوست کنت نیز همانند فلاسفه عصر خویش در این اندیشه شد که طرحی جهت توسعه و بازسازی جامعه پی ریزی کند. کنت متأثر از جریانات فکری عصر خود به وضع تئوری اجتماعی خویش در طریقی منحصر به فرد نائل آمد (محسنی تبریزی، .(1370
اگوست کنت که از فلاسفه اجتماعی اثبات گراست بطور صریح واژه بیگانگی و انزوا را در تئوری تطور تفکر و معرفت بشری مطرح نمی کند، اما برخی از مفسرین آراء کنت باور دارند تحلیل وی از فرایندتکاملِتفکر و تطورمعرفتِانسان در ارتباط تنگاتنگ با مفهوم بیگانگی است. کنت بیگانگی را به مفهوم فقدان آگاهی و خرد نسبت به واقعیت های هستی در نظر می گیرد و
در قانون سه مرحله ای خود نحوه و میزان ارتباط، برخورد، برداشت و شناخت انسان ها نسبت به نمودها و واقعیت های هستی را نشان می دهد. در واقع تز اگوست کنت نشانگر خروج آدمی از انزوا و ورود به آگاهی ضمن جریانی تکاملی است و شناخت علمی واقعیت ها نقطه پایان انزوا و سر آغاز آگاهی و معرفت علمی است (بیدگلی، .(1379
سه اصل کلیدی همواره بر افکار کنت سلطه داشت:
1. همه واقعیت ها از جمله واقعیت های اجتماعی تابع نیروها و قوانین طبیعی هستند.
2. تغییرات در قالب تکامل صورت می گیرند و تابع قانونمندی های طبیعی هستند.
3. تکامل خود به مفهوم توسعه و تعالی است .
قبل از کنت این اصول توسط متفکرینی چون بونالد و کندرسه ابراز شده بود. کنت با ربط این اصول به تفکر بشری به تنظیم و فرموله کردن قانون سه مرحله ای تطور و تکامل معرفت انسان نائل آمد.سن سیمون استاد کنت و تورگو نیز قبلا آرائی شبیه کنت در زمینه تکامل معرفت ابزار نموده بودند. قانون سه مرحله ای تکامل در نظریه کنت شامل: مرحله تفکرثبوتی یا پوزیویستی است. در مرحله تفکر ربانی افکار در قالب های دینی ریخته شده و نیروهای فوق بشری بر تفکر انسانی سلطه دارندنتیجتاً.همه پدیده ها و واقعیت های هستی معلول عملکرد این نیروها هستند. از ویژگیهای بارز تفکر متافیزیکال آن است که وقایع با توجه به کیفیات ذاتی آن ها و از طریق تمثیل تبیین و تشریح می شوند. از دیدگاه کنت تفکر مثبت یا عقلانی و عملی بهترین داوری شفابخش جهت آلام اجتماعی و رهاندن جامعه از پریشانی، بی نظمی و رکود و سکون است. توسعه و تعالی که مترادف با مفهوم تطور نظم اجتماعی موزن و منسجمی است تنها از طریق کاربرد اصول علمی (روش علمی) جهت مشکلات و معضلات اجتماعی تحقق می یابد (بیدگلی، .(1379
مارکس بحث انزوای اجتماعی را در قالب نظریه ی بسیار مشهورش درباره بیگانگی مطرح کرده است. مارکس الیناسیون را »بیگانگی« و »بیگانه بودن با خویش« معنی می کند و آن را انزوای انسان از فرآورده خویش، از خویشتن خویش، جامعه خویش و سرشت خویش می داند. در نگاه مارکس »الیناسیون، فرو مایگی شخصیت و تهی کردن انسان از انسانیت خویش است. نخستین دغدغه های فکری درباب از خودبیگانگی، در حوزه نوشتارهای آغازین او دیده می شود. نوشته هایی که ابتدا رنگ و بوی فلسفی داشتند و بعدها با نگارش کتاب سرمایه به طرف جامعه شناسی حرکت کردند.
مارکس مفهوم از خودبیگانگی را از هگل و فوئرباخ گرفت و آن را به معنای وسیعتری بکار برد. بنابر تعریف وی، بیگانگی حالت کسی است که بر اثر اوضاع و احوال گرداگردش- اوضاع مذهبی، اقتصادی، سیاسی- دیگر از خود اختیاری ندارد تا جایی که با او چون شیئی رفتار می شود و او برده ی اشیاء، خاصه برده ی پول می گردد و در حقیقت بودن را فدای داشتن می کند. در سیستم مارکس از خودبیگانگی به وضعیتی گفته می شود که در آن کردار شخص به صورت قدرت بیگانه ای در می آید و به جای اینکه در اراده ی او باشد مخالف و مسلط بر وی می شود (ستوده، .(1389
مفهوم بیگانگی مارکس چهار جنبه عمده به شرح زیر دارد: الف) انسان از طبیعت بیگانه شده است؛
ب) انسان از خودش بیگانه شده (منزوی شدن از فعالیت خودش) است؛ ج) از »وجود نوعی« خویش (از وجود خود در حکم عضو نوع انسانی) بیگانه شده است؛ د) انسان از انسان بیگانه شده است (از سایر انسانها) (مساروش، .(1380
نخستین مورد از چهار خاصه ی بیگانگی، ارتباط کارگر با محصول کار خود را بیان می کند که در عین حال بنابه نظر مارکس، ارتباط او با دنیای حسی خارجی، اعیان طبیعت، نیز هست.
از سوی دیگر، مورد دوم بیان رابطه ی کار با عمل تولید در فرایند کار است، یعنی رابطه ی کارگر با فعالیت خودش در حکم فعالیتی بیگانه که به خودی خود و بر اساس آن رضایتی برای او ایجاد نمی شود بلکه این رضایت ناشی از فروش آن به کس دیگر است. (این یعنی اینکه خود فعالیت نیست که برای او رضایتی فراهم آورد بلکه این رضایت ناشی از خاصیتی مجرد در آن است: قابل فروش بودنش تحت شرایطی معین). مارکس هم چنین نخستین خاصه را »بیگانگی شی ء« می نامد در حالی که دومی »بیگانگی از خود« است.
وجه سوم- بیگانگی انسان از جود نوعی خود- با مفهومی مرتبط است که مطابق آن، عین کار عبارت است از عینیت یابی زندگی نوعی انسان، چون انسان » خود را نه تنها از نظر فکری، درآگاهی، بلکه در عمل نیز، در واقعیت تکثیر می کند و بنابراین در جهانی که خود آفریده است درخود غدر می کند.
در خاصه ی چهارم، آنها را نسبت به رابطه انسان با سایر انسانها لحاظ می کند. همان طور که مارکس در این مورد می گوید: »پیامد بلافصل این واقعیت که انسان از محصول کار خود، از فعالیت زندگی اش، از وجود نوعی اش بیگانه شده است، بیگانگی انسان از انسان است هر آینه انسان با خویشتن مقابله کند در واقع با سایر انسانها مقابله کرده است. آنچه در خصوص رابطه ی انسان با کارش، با محصول کارش و با خودش مصداق دارد، در خصوص رابطه انسان با سایر انسانها و با کار و عین کار سایر انسانها نیز مصداق دارد. در واقع، این قضیه که طبیعت نوعی انسان از خودبیگانه شده است به این معناست که انسانی از انسانی دیگر بیگانه شده، همان طور که هر کدامشان از طبیعت اساسی انسان بیگانه شده اند« (مساروش، .(1380
مارکس برخلاف انتزاعیت هگلی و پسرفت فوئرباخی در تاریخیت رابطه دیالکتیکی، میان بودشناسی وانسان شناسی ماتریالیستی را کشف نمود و تاکید کرد که احساسات و عواطف انسانصرفاًپدیده هایی انسان شناختی در معنی (محدودتر) نیستند. بلکه تأیید حقیقت بودشناختی وجود ذاتی (طبیعت) اند.
زیمل در تبیین انزوای اجتماعی به تحلیل رویکرد تضاد با دید کارکردی می پردازد. از نقطه نظر او، سرآغاز تاریخی انزوای اجتماعی زمانی است که قدرتهای انسانی در حسی ترین وضعیت خود قرار دارند و در چنین شرایطی خلاقیت و معنا بخشی از بین می رود. جورج زیمل زندگی در مادر شهر (متروپلیس)ها را که رقابت، تقسیم کار، یکنواخت (روتینه) شدن روابط، تخصص، فردگرائی، قبول روح عینی و طرد روح ذهنی را به فرد تحمیل می کند و او را به بیگانگی سوق می دهد عامل اصلی سرگردانی انسان مدرن بشمار میآورد (محسنی تبریزی، .(1381
زیمل در مطالعاتش به روابط متقابل توجه بسیاری داشت. به باور او در رابطه ای که بین دو نفر وجود دارد، گروه به معنای واقعی وجود ندارد، به همین دلیل، نبود یک نفر می تواند گروه را منحل کند. اما با ورود نفر سوم، روابط تغییر کرده، گروه و نظامی فراتر به وجود می آید. نفر سوم می تواند میانجی باشد یا دو نفر با هم علیه او همدست شوند.
به هر حال روابط پیچیده تری شکل می گیرد، به طوری که نبود یکی نمی تواند به نظام و گروه صدمه بزند. بنابراین به باور زیمل افزایش جمعیت، نظامی فراتر از تک تک افراد به وجود می آورد که به مرور بر آنها سلطه می یابد. افزایش جمعیت با تخصصی شدن و شهرنشینی، افراد را به هویت های تکه پاره ای بدل می کند و آنها دیگر احساس تعلق به چیزی را ندارند. در کلان شهرها افراد مانند اجتماعات سنتی با تمام وجود عضو یک حلقه اجتماعی نیستند، فقط جزئی از خود را وقف هریک از روابط شان می کنند و محصولی که در هرجا ایجاد می کنند را آنقدر کوچک می پندارند که حتی این فکر به ذهن شان خطور نمی کند که همین محصولات آنها فرهنگ را می سازد. زیمل عدم تعلق فرد و آزادی از قید و بند روابط سنتی را عاملی برای از خود بیگانگی انسان در شهرها می داند. انسان با رهایی از وجدان جمعی دورکیمی بیشتر از همیشه به اسارت درمی آید، زیرا دچار تنهایی و
سرگشتگی شده و خود را سازنده جهانی که در آن زندگی می کند، نمی داند و بدتر، اینکه حس می کند در همین جهان اسیر و زندانی است. زیمل در فلسفه پول اشاره می کند که به دلیل تقسیم کار پیشرفته و تخصصی شدن در شهرها جامعه نیازمند یک وسیله جهانی داد و ستد است که این کارکرد را پول انجام می دهد. سیطره پول ناشی از وجود روحیه حسابگری و ریاضیات در شهرهاست. او سیطره پول بر زندگی و تفوق فرهنگ عینی و جمعی را بر فرهنگ ذهنی و شخصی، عامل از خود بیگانگی و تراژدی فرهنگی می داند (روزنامه شرق، .(1390
زیمل در زندگی شهری یک نوع آزادی می بیند. اما بر خلاف دورکیم معتقد است که این آزادی شهری از ارواح خبیثه است. وی اشاره می کند که این آزادی، آزادی نیست، اسارت است. و به زعم زیمل فرد در هیچ جای دیگر جز در شهرهای بزرگ تا این حد احساس تنهایی و گمشدگی ندارد. بنایراین زیمل در قضاوت در مورد شهر بیشتر هم سوی تونیس است تا دورکیم (صدیق سروستانی، .(1382
به نظر زیمل در شهر نوعی »دلزدگی« رواج دارد که ناشی از اقتصاد پولی و اشاعه تفکر حاصل از این پدیده در تمام عرصه های زندگی است و در واقع در ارتباطات انسان ها بایکدیگر نوعی بی تفاوتی و خونسردی یافت شده که در جوامع کوچکتر کمتر مشاهده می شود. این مسأله که ناشی از وجود تقسیم کارتخصصی در شهرهاست انسان ها را وادار کرده که در برابر هر نقش خاصی که در موقعیت های مکانی و زمانی متفاوت روبرو می شوند ارتباطات خاصی برای ایفای آن نقش ایفاء کنند. به نظر او چگونگی شهرنشینی از خود بیگانگی، انزوای ذهنی و بی اعتمادی ارتباطی انسان را افزایش می دهد. به نظر زیمل تأثیراتی که متروپلیس ها بر ساختار زندگی اجتماعی شهرنشینان می گذارد عبارت از.1» تحریکات عصبی ناشی از تغییر سریع محرکهای بیرونی..2 نیاز به اتکاء به عقل وعقل گرایی، دقت و دقت شناسی. .3 شی وارگی انسان ها به دلیل اقتصاد پولی و عقلانیت حاکم بر زندگی شهری..4 تعلقات جزئی و خاص و برخوردهای احتیاط آمیز..5 احساس تنهائی، انزوا و ازخودبیگانگی و....6 ارزش زدایی از هنر و دیگر وجوه فرهنگ انسانی.« (شارع پور،.(1390
پیشینه پژوهش:
ربیعی و محمدزاده یزدی (1392) پژوهشی را با عنوان آسیب شناسی فضای مجازی، بررسی تاثیر استفاده از اینترنت بر انزوای اجتماعی دانشجویان به انجام رساندند. هدف این پژوهش، بررسی آسیب شناختی فضای مجازی است. به این منظور، تاثیر استفاده از اینترنت بر انزوای اجتماعی جوانان در میان 220 دانشجو در مقاطع مختلف تحصیلی با به کارگیری پرسشنامه محقق ساخته و استفاده از پرسشنامه اینترنتی مورد بررسی قرار گرفته است. یافته ها حاکی از آن است که یکی از متغیرهایی که بیشترین اثر را بر انزوای اجتماعی دارد، استفاده اجتماعی از اینترنت است. نتیجه تحقیق حاکی از آن است که استفاده اجتماعی از اینترنت با بتای 24 درصد دارای تاثیر مستقیمی بر انزوای اجتماعی است.
پیراسته و دیگران (1390) پژوهشی را با عنوان نقش اضطراب ناشی از ارزیابی منفی اجتماعی در انزوای اجتماعی نوجوانان به انجام رساندند. در پژوهش حاضر نقش اضطراب ناشی از ارزیابی منفی اجتماعی در انزوای اجتماعی گروهی از نوجوانان 14 تا 18 ساله شهر یاسوج بررسی شد.
چلبی و امیرکافی ( (1383 مطالعه ای را با عنوان تحلیل چند سطحی انزوای اجتماعی به انجام رساندند. تحقیق حاضر با تاکید بر عنصر رابطه ای به مطالعه انزوای اجتماعی می پردازد و علل و پیامدهای آن را مورد بررسی قرار می دهد. این تحقیق از نوع پیمایشی است که طی آن با 734 نفر از شهروندان تهران و کرمان بین سنین 20 تا70 سال مصاحبه شده است. حجم نمونه به ترتیب برای دو شهر مذکور معادل 530 و 204 نفر می باشد. برای تحلیل داده ها از مدل سازی خطی سلسله مراتبی استفاده