بخشی از مقاله

غم و شادي عرفاني و کيفيت آن در ديوان سنايي
چکيده
جايگاه غم و شادي به عنوان مهمترين حالات روحي انسان در زندگي او آشکار است . شاعران عارف ايراني درآثارشان مفصلاً به غم و شادي و انواع و جلوه هاي آن پرداخته اند که با بررسي آن علاوه بر شناخت تفکرآنان درمورد غم و شادي انسان ، مي توان به ارائه ي راهکارهايي براي رساندن انسان به شادي هاي حقيقي و غيرزودگذر پرداخت . سنايي غزنوي به عنوان اولين شاعر عارف ايران ، در کلياتش به تفصيل به انواع غم و شادي پرداخته و غم هاي محمود (غم هايي که انسان را به شادي مي رساند) و شادي هاي محمود (حقيقي و بادوام ) را از غم هاي مذموم (غم هايي که در ظاهر با اهميت هستند اما انسان را دچار شديدترين اندوه ها مي کنند) و شادي هاي مذموم (زودگذر و فريبنده ) جدا کرده و مصاديق و موارد هريک را مفصلاً بيان کرده است . در اين مقاله با روش تحليل محتوايي ديوان سنايي به بررسي انواع غم و شادي محمود و مذموم در شعر سنايي مي پردازيم و انديشه ي وي را درباره ي غم و شادي بيان مي کنيم .
واژگان کليدي: سنايي ، غم و شادي محمود و مذموم ، هدفگرايي ، غم عشق .
١- مقدمه :
به اعتقاد بسياري از فيلسوفان و عالمان عصر حاضر، انسان معاصر به علت غرق شدن در زندگي صنعتي و هول و ولاي قدرتمندتر شدن و تسلط بر طبيعت ، دچار حس انزوا و يأس شده لذا امروزه بيش از گذشته راه هاي رسيدن به شادي و در واقع غلبه ي شادي بر غم در زندگي انسان مطرح شده است . با اين حال روانشناسان و دانشمندان بسياري هم هستند که با ارائه ي روش هايي به دنبال برقرار کردن تعادل بين انسان امروزي و احساسات از هم گسيخته ي او هستند. از جمله اين راهکارها تبيين «هدفگرايي » براي انسان است که در روانشناسي معاصر بسيار حائز اهميت است . شلدون (Sheldon) و ليمبوميرسکي (Lymbomirsky) اخيراً مدل جديدي در باب عوامل تعيين کننده ي شادي ارائه کرده اند. آنان اين عوامل را سه قسمت کرده اند شامل : ۱- نقطه ي شروع ثابت (آمادگي و استعداد ذاتي و ژنتيکي )، ۲- شرايط (وضعيت اقتصادي و اجتماعي )، ۳- کنش هاي عمدي (فرايندهاي تلاش مدار و مقصودنگر زندگي فرد که شامل جنبه هاي شناختي مانند داشتن نگرش هاي مثبت و کمالگرا است و جنبه هاي رفتاري مانند ابراز علاقه به ديگران و ورزش کردن و جنبه هاي خواسته هاي ارادي يعني تعيين و دنبال کردن اهداف شخصي معني دار است . پس شادي رابطه ي تنگاتنگي با هدفگرايي دارد و هدفگرايي بيشتر تحت تأثير کنش هاي عمدي ).
(intentional activities است (جوکار، ۱۳۸۶: ۴۴-۴۲). با توجه به مطلب فوق ، واضح است که عرفا (البته نه عارف نماها) به علت برخوردار بودن از کنش هاي عمدي متعالي تر نسبت به عوام بيشتر و بهتر به شادي مي رسند و کمتر و ديرتر دچار غم و انزوا و يأس و افسردگي مي شوند. حکيم سنايي غزنوي به عنوان اولين شاعر عارف ، در آثار خود از جمله در ديوان اشعارش ضمن بيان انواع غم و شادي دنيوي و عرفاني ، راهکارهاي سودمندي براي رسيدن به شادي طبق نظر عارفانه ي خود ارائه داده است که تبيين آنها براي خوانندگان محترم ، هدف اين مقاله است .
پيشينه ي پژوهش :
در مورد پيشينه ي پژوهش با ارجاع به پايگاه هاي مختلف علمي و فهرست مقالات ايرج افشار و سايت رسمي کتابخانه هاي ايران ، در زمينه ي غم و شادي از نظر عرفا تاکنون کتاب مستقلي نگاشته نشده اما مقالات و مطالبي وجود دارد که البته بيشتر، غم و شادي را در آثارمولوي و سنايي بررسي کرده اند که از آن جمله مي توان به مقالات «بررسي غم و شادي در مثنوي مولوي »مرضيه بهبهاني (۱۳۸۷) و «غم و شادي از ديدگاه مولانا»، محمدرضا برزگرخالقي (١٣٨٩)، اشاره کرد. اما در مورد سنايي با توجه به کتاب «کتابشناسي توصيفي سنايي » اين موضوع به طور مستقل کارنشده و در برخي کتب مانند «افق
هاي شعر و انديشه سنايي »، مهدي زرقاني (۱۳۸۷) و در برخي مقالات مانند «درد دين و دين غم و شادي عرفاني و کيفيت آن در ديوان سنايي ورزي عاشقانه از ديدگاه سنايي » محمد بهنام فر و محمود خليلي (۱۳۸۹) مطالبي عنوان شده است لکن اين مطالب در طول و خلال بحث و موضوع اصلي به ميان آمده و به صورت مستقل و از نگاهي واحد مورد بررسي قرار نگرفته اند.
٢- غم و شادي عرفاني و کيفيت آن در ديوان سنايي:عرفا به تأثير و تأسي از قرآن و احاديث و روايات معتبر اسلام ، غم و شادي را به دو نوع کلي مجازي و حقيقي تقسيم کرده - اند. «در برخي از آيات قرآن آمده که انسان ها به اموري دلخوش و شادند که ناپايدار و فريبنده و درواقع کاذب است . ازجمله مي توان به آياتي با اين مضامين اشاره کرد: دلخوشي به زندگي دنيا در حالي که زندگي دنيا در برابر آخرت متاعي بيش نيست (قرآن ،٢٦.رعد)، دلخوش بودن به دانش و عقايد باطل در برابر معجزات و ادله ي روشن انبيا که حاصل آن عدم پذيرش انبيا و آمادگي براي دريافت عذاب الهي است (قرآن ، ٨٣. غافر)، شادي منافقان به ظاهر مسلمان از غم و رنجي که بر مومنان وارد مي شود در حالي که از تقدير و عذاب الهي غافلند (قرآن ،٥٠. توبه ) و...»(باهنر، ١٣٨٧: ٩٥). ويژگي تمام موارد مذکور شادي بر اموري است که باطل ، نابود شدني و گمراه کننده است و حاصل همه ي آنها گرفتار شدن در عذاب الهي است . شاعران عارف هم از جمله سنايي و مولوي غم و شادي را به دو نوع کلي محمود و مذموم تقسيم کرده اند و براي هرکدام مصاديقي قائل شده اند. در اين قسمت غم و شادي را در شعر سنايي براساس نزديک يا دورکردن انسان از شادي و آرامش جاودان به دونوع محمود و مذموم تقسيم کرده مصاديق هريک را بيان کرده ايم :
٢-١- انواع غم از ديد سنايي :بسامد غم و مترادفات آن در ديوان سنايي به اين صورت است : غم (۴۱۶بار)، افسردگي (۳)، اندوه (۳۰)، پژمان (۱)، تيمار(۲۶)،حزن (۱۵)، دژم (۷)، عنا(۱۹)، کرب (۴)، کُرم (۲)، محنت (۳۲).
۲-١-١- غم محمود(شادي بخش ):
٢-١-١-١- غم عشق الهي : از نظر سنايي گاه غم و رنج عشق الهي و تحمل آن خود سبب شادي و طرب است و حتي بيش از شادي نزد او ارزش دارد چرا که اين غم ، افسردگي و بن بست فکري نيست بلکه غم عشق است و غم هاي ديگر را پاک مي برد:
به مهر عشق در ملک خدا آن دهخدا گردد که شادي خانه دل در(سميناايي ،ش۵ه۳۸غ۱م : ۰س۴از۱د) در بحر غمان غوطـه ور از روي حقيقت کاندر صدف عشق به از غم گهري نيست
(همان : ۱۰۰)
عالم همه بي رنج حقيـري ز غـم عشـق اي بي خبــر از رنج حقيري چه حقيري
(همان : ۶۶۴) از نگاه سنايي غم و سختي ويژگي ثابت عشق است . «سنايي در توجيه شاعرانه ي اين موضوع مي گويد سلطان عشق بدان جهت هر لحظه در جام عاشقان زهر مي ريزد که مدعيان دروغين و نااهلان نتوانند پا در حريم عشق نهند» (زرقاني ، ۱۳۷۸: ۱۳۰).
جـز تيـر بـلا نـبـود در تـرکـش عشـق جز مسند عشق نيست در مفرش عشق
(سنايي ، ۱۳۸۵: ۱۱۴۹)
اين منم زاري که از عشق بتان شيدا شدم آري اندر عاشقي زاري و شيدايي بود
(همان : ۸۷۲)
همــي تــا مـيـان عاشـقي را ببسـتم بـلا را سـوي خويشـتـن ره گـشـادم
(همان : ۳۶۱)
آيتي کز فال عشق تـو بـرآيـد مـرمـرا اندر آن آيت به جز اندوه و غم تفسير نيست
(همان :۸۷۲)
غـمــخــواره شـديــم در ره عشــق وز خـوردن غـم همـيـشـه شـاديــم
(همان : ۹۵۲) بسامد اين تفکر در ديوان سنايي از ديگر موضوعات او بيشتر است که براي پرهيز از اطناب به همين ابيات بسنده مي کنيم . اما اينکه چرا در نظر عرفا، عشق مترادف غم است بايد گفت همانگونه که با اقرار توبه ، زهد حاصل مي شود با ايجاد محبت ، شوق براي لقاي محبوب ايجاد مي شود و مسلماً اين شوق ، محب را در غم و هيجان ديدار محبوب فرو مي برد تا به اشتياق برسد.
سوداي تو عقـل را چو مـن مجنـون کرد عشق تو چو ساغر دل من پرخون کرد
غم و شادي عرفاني و کيفيت آن در ديوان سنايي 165
شوقت که چو شحنه ايست در ملک خرد هر چيز که يافت جز غمت بيرون کرد
(همان : ۱۱۲۹)
امادليل ]]]]تحمل سختي هاي عشق اين است که اين رنج هديه اي است از معشوق به عاشق : گر بود شايسته ي غم خوردن تو جـان مـن آن نصيب از دولت عشق تو بس باشد مرا
(همان : ۷۹۷)
٢-١-١-٢: غم فراق : يکي از غم هاي عرفاني شعر سنايي غم هجران يار است که بسيارمهم و مقدمه ي شادي است :
همه داد است بيدادي چوتو درکوي دين آيي همه شاديست غم خوردن چو داني زيست با هجران چو بوتيمار شو در عشق تا پيوسته ره جويي چو بلبل بــر اميد وصــل منشين هشت (هممه ن ع:ري۱ـ۳ـا۴ن )
سنايي اولين کسي است که در شعر با ديدي متفاوت به مسأله ي هجران نگاه مي کند.
به نظر او سالک در هجران بايد دو معيار و عامل مهم را رعايت کند. يکي اين که به اميد وصل در يک زمان خاص و قريب نباشد و براي وصل زمان قائل نشود و به اصطلاح خود سنايي ، بداند با هجران چگونه زندگي کند و ديگر اين که هرگز از هجران ننالد، آن وقت است که با رعايت اين ها به شادي مي رسد و غم هجران براي او همه شادي مي شود.
غم هاي تو در ميان جان دارم من شادي ز غم تو يک جهان دارم من (سنايي ، ۱۳۸۵: ۱۱۶) ادندورا تحت لوشاصـکـنل ـتدو ممريناجدـادن ي را کبافـدرردوودهگــدرـاطرب مـکني د ايدمرـمان را (همان : ۱۱۶) مولوي که بسياري از انديشه هاي عرفاني سنايي را با صورت و فرم دلنشين تر بيان کرده
اين نوع نظر به هجر را در مثنوي چنين بيان مي کند:
شرح اين بگـذارم و گيــرم گلــه از جفــاي آن نگـــار ده دلــه نالـم ايـرا نالـه ها خــوش آيدش از دو عالم ناله و غــم بايـدش چـون ننـالـم تلــخ از دستــان او چون نيم در حلقـه ي مستان او عاشقم بر رنج خويش و دردخويش بهر خشنودي شاه فـرد خويش
من ز جان جان شکايت مي کنــم من نيم شاکـي روايت مي کنم (مولوي ، ۱۳۷۹، ج ۱: ۲۶۹).
در برخي ابيات که مختص به عشق زميني است باز هم هجر محبوب است لکن به اين دليل که وصل باعث خواري شاعر مي شود زيرا معشوق هرجايي است و به او مختص نيست .
اين مضمون در مکتب وقوع بسيار ديده مي شود:
هجر تو خوش است اگرچه زارم دارد وصل تـو بتر کــه بــي قرارم دارد
هجر تو عزيـز و وصــل خـوارم دارد ايــن نيــز مــزاج (سرنوازيي گــا۵ر۳۸د۱ا:رد۱۱۲۸) پس ج چه درعشق آسماني ج چه ج زميني ، ج غم ج هجرج ازج نظرج سنايي ج مثبت جج است اما با رويکردهاي مختلف .
٢-١-١-٣- غم (درد) دين :طرفه مرغان بر درخت دين همي نالند زار اندر آن گلزار جانت را نواي زارکو؟(همان : ۵۷۶)بسامد «درد دين » در ديوان سنايي بسيار بالاست . اما منظور از درد - دين چيست و چگونه باعث شادي عارف مي شود؟ استاد فروزانفر در ذيل اين بيت مثنوي مولوي : گفت رو هرکه غم دين برگزيد باقي غم هــا خـدا از وي بريد
بيان مي کند که «درد دين » مأخوذ از حديثي است به اين شرح : «من جعل الهمومَّ همٌاً واحداً کفاه اللهُ همٍ دنياه و من تشعٌبت به الهَموم لم يبال اللهُ في اي اوديه الدنيا هلک : کسي که تمام هم و غم خود را براي دين يکجا به کار گيرد، از حمايت خداوند در رفع غم هاي دنيويش برخوردار مي شود اما آن کس که هم و غم دنيا او را از پرداختن به دين دور کند در دنيا به هر مهلکه اي مي افتد و از خداوند کمترين حمايت و توجهي نخواهد داشت »
(فروزانفر، ۱۳۷۴: ۱۳۶).شفيعي کدکني درباره ي درد در نظام فکري عارفان چنين مي گويد:
«درد در زبان اين طايفه استعداد تأّثر از امور ذوقي و روحاني است و عبارت است از قابليت اشتعال ذاتي در برابر جرقه هاي کشفي و شهودي . همان چيزي که مي تواند انگيزه ي کارهاي اساسي در سلوک به حساب آيد»(مولوي ، ۱۳۸۷: ۴۲۷). با اين تعريف قانونمند و جامع مشخص شد که منظور از درد دين تنها رعايت واجبات و محرمات نيست . سالکي که درد دين دارد يعني حق تعالي از آغاز او را منظور عنايت خود کرده و به او نيرويي داده که با مشاهده ي کوچکترين نشانه هاي کشف و شهود بسيار متأّثر مي شود و به اصطلاح دچار«قبض و بسط » مي شود؛ و اين سالک که خود را داراي چنين موهبتي مي يابد براي طي راه سلوک انگيزه ي بيشتري مي يابد و تلاش بيشتري مي کند و پس از طيٌ مقامات و انتقال از «تلوٌن » به «تمکين »، به آن درجه از مقام عرفاني مي رسد که با کوچکترين کشف و شهودي ، علاوه بر متأّثر شدن و دچار حال شدن ، مي تواند در آن احوال به ثبوت برسد و به مقام نائل شود و به بالاترين معرفت شهودي و عرفاني برسد و به فناي في الله نائل شود. ج آنچه در بالا ذکر شد دقيقاً در چهارچوب فکري سنايي است يعني سنايي در اشعار خود معتقد است که درد دين ، جج سرانجام جج با ج فناي صفات سالک حاصل مي شود يعني همان مرحله ي رسيدن به تمکين :
همه درد است کار دين همه خونست راه حق ازين درد آسمان گردان وزان خون حلق ها قربان (سنايي ، ۱۳۸۵: ۴۳۱)
درد دين خود بوالعجب دردي است کاندر وي چو شمع چون شوي بيمار بهتر گردي (ازهمگارن د:ن ۵ز۸د۴ن )
عمـر در کار غـم ديـن کـرد خواهـم تـا مگـر چون نمانم بنده اي گويد سنايي شد فنا(همان :۴۲)
سنايي چند جا وقتي از درد دين سخن مي گويد از بودردا ياد مي کند:
ازين مشتي رياست جوي رعنا هيچ نگشايد مسلماني ز سلمان جوي و درد دين ز بودردا(همان : ۵۵)
احتمالاً سنايي در اين ابيات اشاره به حديثي دارد که بودردا از رسول (ص ) نقل کرده و جريان آن را غزالي در احياء علوم الدين آورده : «من ازدادَّ علماً ازدادَّ وَّجَّعاً» (غزالي ، ۱۳۸۶:
۷۲۸). در راستاي بحث «درد دين » اشاره به اصطلاح «وصل » از ديد سنايي نيز لازم است . در نزد صوفيه ، وصال «مقام وحدت را گويند مع الله تعالي سرٌاً و جهراً و وصل ، وحدت حقيقي را گويند که آن واسطه است ميان ظهور و بطون و نيز وصل عبارت از رفتار سالک است در اوصاف حق تعالي و آن تحقق است به اسماي تعالي » (گوهرين ، ج ۱۰، ۱۳۸۳: ۹۹). عبارت فوق جامع نظر صوفيه در مورد وصل در موجزترين عبارت است . قصد ما در اينجا بيان نکته ي ظريفي است که مورد غفلت واقع شده و آن يک نوع کاربرد ديگر واژه ي «وصل » است .
همانطور که از تعريف فوق برمي آيد يکي از معاني وصل مظهريت اسما و صفات الهي است که با فناي سالک رخ مي دهد. درواقع وصل در اينجا مترادف با درد دين است
گاه کوه قاف و گه دريا شوي گاه سيمرغ و گهي عنقا شوي (مولوي ، ۱۳۷۹، ج ۱: ۱۵۵).

در اين تعريف «وصل » همان درد دين و فناي صوفيه است نه آنچه که در بين عوام مصطلح است : يعني ؛ قرب به حق در عالم بالا. پس اگر سنايي از وصل مي نالد منظورش
سختي هاي راه فنا است و البته اين غمي محمود و شادي بخش است :
چو من وصل جمال دوسـت جويـم مرا ديـده پـر از زنگـار بايـد(سنايي ، ۱۳۸۵: ۸۷۶) اندر همه عمر من بسي وقـت صبوح آمد بر مـن خيـال آن راحت روح پرسيد ز من که چون شدي تو مجروح گفتم ز وصال تو همين بـود فتوح (همان : ۱۱۲۶) وصال جستن عاشق نشان بي خبريست که تيره روز همه عاشقان وصال کند(همان : ۸۶۴)
٢-١-١-٤- غم رعايت نکردن واجبات و محرمات : مسلم است که رعايت کردن شريعت و واجبات و محرمات پيش نياز رسيدن به درد دين است و قطعاً بدون آن نمي توان به درد دين رسيد. در ديوان سنايي بارها مخاطب ، به اجراي درست و به موقع واجبات و پرهيز از محرٌمات تشويق و تنبيه شده است . واضح است که ناراحتي و پشيماني از عدم رعايت درست مفاد شريعت ، انسان را به انجام درست و رعايت آن ، وا مي دارد و به شادي مي رساند.
در ديوان بارها به ابياتي با موضوع فوق برمي خوريم که براي پرهيز از اطناب به برخي از آنهااشاره مي کنيم :
٢-١-١-٥- غم به حج رفتن با جان پيش از به حج رفتن با جسم :
در غم حج بودن اکنون از اداي حج به است من بگفتم اين سخــن گو خواه شايي خــوا مشــاي از دل و جان رفت بايد سوي خانه ي ايزدي چون به صورت رفت خواهي ، خوا به سر ش(هخماون ا :ب ۰پا۱ي ۶)
٢-١-١-٦- غم فوت نماز:
گر فوت شد يکي نماز از تو بنگر که شوي همي ز رنجوران (سنايي ، ۱۳۸۵: ۴۳۶)
٢-١-٢- غم مذموم (رنج آور):

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید