بخشی از مقاله

چکيده
يکي از شيوه هاي تطبيق و مقايسه متون حماسي با يکديگر ، مقايسه آنها از حيث اصول حماسه سرايي است که اين مقاله به مقايسه گرشاسب نامه اسدي طوسي با شاهنامه فردوسي با توجه به اصول حماسه که در کتاب انواع ادبي دکتر سيروس شميسا ذکر شده مي پردازد ، ابتدا دو متن مورد نظر تهيه و سپس به بررسي بيست و سه ويژگي مورد نظر در آنها مي پردازيم پس از بررسي مشخص شد اکثر اصول حماسه در هر دو اثر به کار گرفته شده اما بسامد کاربرد آنها در شاهنامه به مراتب بيشتر از گرشاسب نامه است و علت اصلي آن است که شاهنامه مجموعه اي از حماسه هاي مختلف است و شامل زندگي ده ها پهلوان است اما گرشاسب نامه موضوع واحد دارد و در مورد زندگي يک قهرمان است و به همين خاطر بعضي از اصول حماسه در گرشاسب نامه هيچ نمود يا مصداقي ندارد و بيشترين مختصات حماسه در شاهنامه فردوسي به کار رفته است .
کليد واژه ها : گرشاسب نامه ، شاهنامه ، حماسه ، اصول حماسه
مقدمه
« حماسه » در لغت به معناي دلاوري و شجاعت است ( معين ، ١٣٧١ : ١٣٧٢) و در اصطلاح شعري است داستاني با زمينه ي قهرماني ، قومي و ملي که حوادثي خارق العاده در آن جريان دارد در اين نوع شعر شاعر هيچ گاه عواطف شخصي خود را در اصل داستان وارد نمي کند و آن را به پيروي از اميال خويش تغيير نمي دهد به همين سبب ، در سرگذشت يا شرح قهرماني هاي پهلوانان و شخصيت هاي داستان خود هرگز دخالت نمي ورزد و به نام و کام خود در باب انها داوري نمي کند .
در اين جا شاعر با داستانهاي شفاهي و مدون سروکار دارد که در آن ها شرح پهلواني ها ، عواطف و احساسات مختلف مردم يک روزگار و مظاهر ميهن دوستي و فداکاري و جنگ با تباهي و سياهي ها آمده است ( صفا ، ١٣٦٩ :٤ )
درادبيات ملل دو نوع منظومه هاي حماســي وجود دارد نخســت منظومه هاي حماســي طبيعي و ملي و دوم منظومه هاي حماسـي مصـنوع و منظور از حماسـه هاي طبيعي و ملي آن است که از نتايج افکار و قرايح و علايق و عواطف يک ملت که در طي قرن ها تنها براي بيان وجوه عظمت و نبوغ آن قوم بوجود آمده است اين نوع حماسه ها سرشار از ياد جنگ ها ، پهلواني ها ، جان فشــاني ها ، و در عين حال ، لبريز از آثار تمدن و مظاهر روح و فکر مردم يک کشــور در قرن هاي معيني از ادوار حياتي ايشـــان اســـت که معمولا از آن ها به دوره هاي پهلواني تعبير ميکنيم که شـــاهنامه ي فردوســـي و گرشاسب نامه اسدي طوسي از اين نوع هستند (صفا ، ١٣٦٩،٥ )
هرچند حماســه ها همه يک نوع هســتند و يک کانون مشــترک دارند اما در جزئيات بين آنها فرق هاي زيادي اســت . ( شميسا ،١٣٨١: ٧٥ )
و منظور از جزئيات همان مختصـات حماسـه هسـت که ما در پي ، هر يک از اصول موردنظر را ذکر مي کنيم و به بازتاب آن در گرشاسب نامه و شاهنامه و مي پردازيم .
١- حماسه ، جنگاوري ، بهادري و شهسواري ها
مثلا در زندگي رستم ( و ديگر پهلوانان شاهنامه مانند اسفنديار و گيو و طوس ) مدام با جنگ ها و بهادري ها مواجهيم در حماسه هاي ايراني همواره انگيزه نبردها والاست مثلا در جنگ هاي رستم با افراسياب که در جهت دفاع از کشور است و در جنگ رستم و اسفنديار بايد توجه داشت که رستم در جهت حفظ آبرو و نام خود است که تن به جنگ مي دهد و در مقابل خواست اسفنديار که مي خواهد دست او را ببندد مي گويد : « چرخ بلند نمي تواند دست مرا ببندد »
اسفنديار هم برخلاف طرح ظاهري داستان - که انگيزه را اطاعت از فرمان شاه مطرح مي کند - براي اعتلاي دين بهي است که مي جنگد ( شميسا ، ١٣٨١ : ٧٥ )
بايد توجه داشت که موضوع حماسه هر چه باشد بايد در بافتي از جنگاوري و رشادت ها مطرح شود ( همان : ٧٥ ) در گرشاسب نامه هم همواره انگيزه نبردها والاست مثلا در زندگي گرشاسب و ديگر پهلوانان گرشاسب نامه مانند ( نريمان و سام ) مداوم با جنگ ها و لشکرکشي ها مواجهيم که انگيزه تمام اين جنگ ها دفاع از کشور است که به عنوان نمونه مي توان به جنگ گرشاسب با بهو اشاره کرد. بهو يکي از مقامات سپاهي در لشکر مهراج ، شاه هند است که با مهراج شاه شروع به نافرماني و آغاز به جنگ مي کند مهراج اين خبر را به ضحاک مي گويد و ضحاک گرشاسب را روانه هند مي کند و گرشاسب پس از انجام چهار جنگ متعدد با لشکر و سالاران و خسرو هندوان آنها را شکست و بهو را در حال فرار دستگير و بردار مي کند ( اسدي طوسي ،١٣٨٢: ٨٠- ١٣٠) . واز اين قبيل جنگ ها ميتوان به جنگ هاي گرشاسب با شاه کابل ( همان :٢١٩ - ٢٣٣ ) با شاه لاقطه ( همان :٢٥١-٢٥٤ ) با شاه قيروان ( همان : ٢١٩ - ٢٣٧ ) با خاقان چين ( همان : ٣٠٢- ٣١٣ ) با فغفور چين ( همان :٣٢٣ -٣٦٠ ) با شاه طنجه ( همان :٣٨٣ - ٣٩٠ ) با شاه قاقره ( همان ٢٥٩-٢٦٧ ) اشاره کرد .
٢-حماسه ها و جانوران خارق العاده
درحماسه حيوانات نقش هاي بزرگي دارند و نمي توان آن ها را جانوران معمولي به شمار آورد مثلا رخش ، اسب عادي نيست و مي بينيم که در گذشتن رستم از هفت خان در خان اول هنگامي که رستم در خواب عميق فرو مي رود با شير مي جنگد و شير را از پاي در مي آورد و حتي در برخي از جنگ ها خود تصميماتي اخذ مي کند ( فردوسي ١٣٨٦ ، ج ١٩٦:١ (
و يا سيمرغ هنگامي که سام زال را در دامنه ي البرز کوه رها مي کند او را به آشيانه خود مي برد و او را در دامان خود مي پروراند و به نوعي دايه او محسوب مي شود ( همان ، ج ١ : ٨٦ )
و سيمرغ پري به زال مي دهد تا در مواقع حساس بسوزاند تا فورا به نزد او حاضر شود ( همان ، ج ١ : ٨٨ )

و سيمرغ در ولادت رستم نقش ماما را دارد ( همان ، ج ١٣٨:١) و هموست که شيوه پيروزي بر اسفنديار روئين تن را به رستم مي آموزد ( همان ، ج ١: ١٠٢٨ )
اما در گرشاسب نامه چنين حيواناتي که داراي نقش هاي بزرگ باشند و به نوعي خارق العاده محسوب شوند وجود ندارد .
٣-قهرمان حماسه وکشتن جانوران مهيب
قهرمان حماسه ، جانور مهيب يا هيولائي را مي کشد در شاهنامه رستم در خان سوم اژدها را ( فردوسي١٣٨٦، ج ١ : ١٩٨ ) و در خان ششم ديو سپيد را مي کشد ( همان ، ج ١: ٢٠٧ )
و اسفنديار در خان سوم اژدها را از پاي در مي آورد ( همان ، ج ١ : ٩٥٣ )
و اردشير هم کرم هفتواد را نابود مي کند ( همان ، ج ٢ : ١٢٠٥ ) و سام اژدهاي رود کشف را از بين مي برد ( همان ، ج ١: ( 121
مرسوم ترين جانورکشي در حماسه هاي اصيل اژدها کشي است ( شميسا ،١٣٨١ : ٧٦ ) چنان که فريدون ضحاک را که در حقيقت اژدهايي است مي کشد ( همان ، ج ١ : ٤٣ )
در گرشاسب نامه هم قهرمان حماسه که گرشاسب است با جانوران مهيب و هيولائي مي جنگد و آنها را از پاي در ميآورد مثلا درجايي گرشاسب با اژدها ميجنگد و اژدها را از پاي در مي آورد ( اسدي طوسي ، ١٣٨٢: ٧٧-٧٨ ) و به عنوان نمونه هاي ديگر مي توان به جنگ گرشاسب با ببر ژيان ( همان : ٩٠ ) با زنگي ( همان :٢١٦ ) با ديو منهراس ( همان :٢٥٨ ) با سگسار ( همان :١٧١) با جانور مهيب ( همان :٣٩٧ ) با شيران ( همان :٢٠٣و ٢٢٥ ) با کرگدن ها ( همان : ١٦٠) و نسناس ها ( همان ١٢٦) و اژدهاي ديگر ( همان : ١٦٢- ١٦٣) اشاره کرد
٤- حماسه ها و گياهان عجيب با خواص جادويي
در حماسه با گياهان عجيبي که خواص جادويي دارند ، مواجهيم در شاهنامه (انار) از ميوه هاي مقدس است که به روايتي اسفنديار با خوردن ان خود را رويين تن ساخت و از خون سياوش ، گياه خون سياووشان رست که خاصيت داروئي دارد . ( شميسا ، ١٣٨١: ٧٦ ) و يا در داستان رستم و اسفنديار آمده است : « چنانچون بود مردم گز پرست » و به نظر مي رسد که گز از درختان مقدس بوده است . ( همان :٧٦ )
اما در گرشاسب نامه چنين گياهان عجيبي که خاصيت جادوئي داشته باشند وجود ندارد.
٥-قهرمان حماسه و موجود ما فوق طبيعي
قهرمان حماسه موجودي ما فوق طبيعي است و گاهي از خدا زادگان است و به هر حال مايه هاي الهي و فوق انساني دارد . درحماسه هاي ايراني به صراحت قهرمان را فرزند خدا ذکر نکرده اند ، اما يکي از نشانه هاي جاودانگي و خدامايگي ، عمر دراز قهرمان حماسه است ( شميسا ،١٣٨١ :٧٧ ) رستم به هنگام جنگ با اسفنديار ، پانصدساله است .
ز پـــانصـــــد هـــمـــانـــا قـــرونســـــت ســال کــه تــا مــن جــدا گشـــــتــم از پشـــــت زال
( فردوسي١٣٨٢، ج ١ : ١٠٠٥)
تولد او غيرمتعارف است و پدر او کسي است که در کوه خدايان ( البرز ) به وسيله يک نيروي خدايي (سيمرغ ) پرورده شده است و به يک تعبير معني اسم او چنين است : « تخمه يي که از روده زائيده شده است يا رودزاد » (روته – اوس – تخمن ) ( شميسا ،١٣٨١ : ٧٧ )
اسفنديار که خود موجودي غير معمولي و رويين تن است به رستم مي گويد که پدر تو « ديوزاد » است (همان :٧٧) اسکندر نيز هر چند عمر جاويدان ندارد ، اما در طلب عمر ابدي به دنبال آب حيات است ( همان :٧٧ )
در شاهنامه پادشاهان چون از فر ايزدي برخوردارند بنا بر اين داراي عمر طولاني هستند مثلا در جايي منوچهر به عمر خود که صد و بيست سال دارد اشاره ميکند
مــرا بــر صــــد و بــيست شــــد سـالــيــان بــه رنــج و بــه ســــخــتــي بــبســتــم مــيــان
( فردوسي١٣٨٢،ج ١: ١٤٤)
و يا در جائي فردوسي به عمر پانصد ساله فريدون اشاره مي کند ( همان ، ج ١ : ٤٧ )
در گرشاسب نامه به صراحت قهرمان را فرزند خدا ذکر نکرده اند ولي پادشاه را سايه کردگار مي داند مثلا گرشاسب در هنگام صحبت با پدر خود اثرط پادشاه را سايه کردگار مي خواند
بـــود پـــادشــــــاه ســــــايـــه کـــردگـــار بــي او پــادشـــــاهــي نــبــايــد بــه کــار
( اسدي طوسي ، ١٣٨٢ : ٨٢ )
و يکي از نشانه هاي جاودانگي و خدامايگي در گرشاسب نامه عمر دراز قهرمان حماسه است که بعنوان شاهد مثال به چند نمونه از آن مي پردازيم .
گرشاسب که بر اثر بيماري مريض و در بستر مرگ مي افتد ٧٣٣ سال دارد .
از آن پــس جــهــان پــهــلــوان گــاه چــنــد هــمــي زيســـــت خــرم دل و بــي گــزنــد
چـو بر هفتصــــدش شــــد ســـي و ســــه ســــال ز تــن مــرغ عــمــرش بــيــفــکــنــد بــال
( همان : ٤٠٠ ) اثرط وقتي بيمار مي شود و در آستانه مرگ قرار دارد ٢٨٥ ساله است ( همان : ٢٩٢ ) گرشاسب به هنگام جنگ با شاه طنجه ٧٠٠ ساله است ( همان :٣٨٦ )
گرشاسب در ديدن از دخمه سيامک ، پندهائي را بر لوحي مي بيند که به خط سيامک است و در آن سيامک به عمر خود که ١٦٦٦ سال است اشاره مي کند ( همان :١٧٤)
٦- حماسه و نيروهاي متافيزيکي (غيبي)
نيروهاي متافيزيکي( غيبي ) در حماسه نقش دارند قهرمان با خدايان مربوط است و با او سخن مي گويد . مکالمه قهرمان ( و به طور کلي انسان ) با خدايان در دوران عقل گرايي و سپري شدن عصر اساطير ، به صورت سخن گفتن با سپهر و چرخ درآمده است سوگند خوردن به خورشيد و روز و شب و امثال اينها که در دوران اساطيري هر يک ايزدي بوده اند ، در متون قديم به کرات ديده مي شود .
در شاهنامه سوگند خوردن به ( يزدان - به جان و سر شاه – تاج و تخت شاه – خورشيد – ماه - روز سپيد و شب لاژورد و شمشير و.... ) زياد ديده مي شود که به عنوان مثال به چند نمونه از آن اشاره مي کنيم .
بـــه دادار دارنـــده ســــــوگـــنـــد خـــورد بـــه روز ســــــپـــيـــد و شــــــب لاژورد
( فردوسي١٣٨٦، ج ١: ٤٨٢ )
بــه جــان و ســــرشــــاه و خــورشــــيــد و مــاه بـــه دادار هـــرمـــز و تـــخـــت وکـــلاه
( همان ، ج ١: ٤١١ )
بــه جــان و ســــرشــــاه و خــورشــــيــد و مــاه بـــه دادار هـــرمـــز و تـــخـــت وکـــلاه
( همان ، ج ١: ٤١١ )
بــه جــان و ســـــرشـــــاه ســوگــنــد خــورد بــه خـورشـــيــد و شـــمشـــيـر و دشــــت نـبـرد (همان ،ج ١: ١٠٢١)
بــه خــورشــــيــد و مــاه و بــه اســــتــا و زنــد کـــه دل را فـــراخـــي بـــه راه گـــزنـــد
(همان ،ج ١ : ١٠٣٠)
يــکــي ســــخــت ســــوگــنــد خــوردم بــه مــاه بــه تــاج و بــه تــخــت شــه نــيــکــخــواه
(همان ،ج ١ : ٤٠٩)
در برخي از نسخ رستم و سهراب ، رستم هنگام آخرين کشتي گرفتن با سهراب از خداوند مي خواهد که زور قبلي او را به او بازگرداند ( همان ، ج ١: ٢٧٨ )
و در داستان رستم و اسفنديار ، زال پدر رستم با احترام تمام ، در مقابل سيمرغ که جنبه الوهيت دارد قرار مي گيرد و با او سخن مي گويد ( همان ، ج ١: ٧٧ )
و در گرشاسب نامه هم مانند شاهنامه سوگند خوردن به ( دادار- چرخ – ماه - زمين -مهر و.... ) که هر يک ايزدي بوده اند ديده مي شود که ما فقط به ذکر چند نمونه از آن مي پردازيم .
ســـــپــهــبــد بــه دادار ســـــوگــنــد خــورد کـــه امـــروز تـــنـــهـــا نـــمـــايـــم نـــبـــرد
( اسدي طوسي،١٣٨٢: ٩٤ )
بــه چــرخ و مــه و مــهــر ســـــوگــنــد خــورد کــزيــن پــس فــرســـــتــم بــهــر جــاي مــرد
( همان : ١٩٥)
بــه چــرخ و زمــيــن کــرد ســـــوگــنــد يــاد کـــه امـــروز بـــدهـــم دريـــن جـــنـــگ داد
( همان :١١٣)
بـــه يـــزدان کـــه داد از بـــرخـــاک و آب زمــيــن را درنــگ و زمــان را شـــــتــاب
( همان :١٦٣ )
٧- حماسه و جنگ خدايان با يکديگر
گاهي گروهي از خدايان ، طرفدار يک قهرمان و گروهي طرفدار قهرمان ديگرند و در حقيقت نبرد دو قهرمان نبرد خدايان با يکديگرست آري حماسه گاهي جنگ خدايان با يکديگرست در شاهنامه در داستان رستم و اسفنديار ، اسفنديار قهرماني است که به وسيله ي نماينده اهورا مزدا (زرتشت ) رويين تن و شکست ناپذير شده است سيمرغ که رمزي از يک خداي ديگر ست ( مهر ، خورشيد ) به ياري رستم مي شتابد . جنگ رستم و اسفنديار ، جنگ دو آيين و مذهب است ( شميسا ،١٣٨١ :٧٨ ) اما اين مورد در گرشاسب نامه ديده نشده است
٨- عشق ايزد بانويي به قهرمان حماسه و عدم شيفتگي قهرمان به عشق او
ايزد بانويي يا زني عاشق قهرمان حماسه مي شود ، اما قهرمان به عشق او وقعي نمي نهد
داستان عشق تهمينه -دخترشاه سمنگان -به رستم و عدم شيفتگي رستم به او نيز از نظر ژرف ساخت از چنين الگويي متابعت مي کند . تهمينه شباهنگام به نزد رستم مي آيد و مي گويد :
تـــرايـــم کـــنـــون گـــر بـــخـــواهـــي مـرا نـــبـــيـــنـــد جـــزيـــن مرغ ومـــاهـــي مـــرا
( فردوسي ١٣٨٦ ، ج ١ : ٢٤٨ )
شايد از همين دست باشد ماجراي عشق سودابه به سياوش و عدم توجه سياوش به او مقصود ما اين است که پروتو تايپ عشق تهمينه ( شاهدخت سمنگان ) يا سودابه ( ماه هاماوران ) عشق ايزد بانوها به پهلوانان حماسي است ( شميسا ،١٣٨١: ٧٨ (
بايد توجه داشت که قهرمان حماسه مرد است مگر به ندرت .مثلا دربخشي از داستان رستم و سهراب با يک پهلوان حماسي زن که گردآفريد باشد مواجهيم . جالب است که او هم به عشق سهراب وقعي نمي نهد (همان :٧٨ )
اما در گرشاسب نامه با ماجراي دو عشق روبرو هستيم يکي عشق جمشيد به دختر کورنگ پادشاه زابل (اسدي طوسي١٣٨٢: ٥٨ ) و ديگري ماجراي عشق گرشاسب به دختر شاه روم ( همان : ٢٠٨ ) که برخلاف ويژگي که ذکر شد قهرمانان ما و معشوقه هاي آنها عاشق و معشوق يکديگرند .
٩- قهرمان حماسه ، قهرمان قومي ، ملي يا نژادي
رستم در شاهنامه از قهرمانان ملي است و همين امر در مورد گرشاسب هم مصداق دارد .
١٠-قلمرو قهرمان حماسه ، آفاق : زير زمين ، روي زمين و حتي آسمان ها
کاووس در شاهنامه بر آن است که به آسمان پرواز کند
شـــــنــيــدم کــه کــاووس شـــــد بــرفــلــک هــمــي رفــت تــا بــر رســـــد بــر مــلــک
( فردوسي ١٣٨٦ ،ج ١: ٢٣٦)
رستم در سيستان و سمنگان و توران و مازندران و.... همه جا ماجراهايي داشته است .
مي توان گفت که در حماسه هم مانند اسطوره زمان و مکان متعارف و منطقي نيست ( شميسا ١٣٨١ :٧٩ ) فرانک مادر فريدون براي پس گرفتن فرزندش نزد محافظ گاو مي رود و مي گويد : ( همان :٧٩ )
بـــبـــرم پـــي از خـــاک جـــادوســــــتـــان شـــــوم تـــا ســـــر مـــرز هـــنـــدوســـــتـــان شــــــوم نــــاپــــديــــد از مــــيــــان گــــروه بــرم خــوب رخ (فــريــدون )را بــه الــبــرز کــوه
(همان ، ج ١: ٣٢ )
وسپس چون فريدون به نبرد ضحاک ميرود سخن از بغداد است که از شهرهاي بعد از اسلام است ( همان : ٧٩)
بـــــه ارونـــــد رود انـــــدر آورد روي چــنــانــچــون بــود مــرد ديــهــيــم جــوي
دگــــر مــــنــــزل آن شــــــاه آزاد مــــرد لـــب دجلـــه و شـــــهـــر بـــغـــداد کـــرد
(همان ،جلد١: ٣٧)
اما در گرشاسب نامه چنين چيزي که قهرمان حماسه به زيرزمين يا به جهان مردگان و... برود وجود ندارد گرشاسب هم مانند رستم به هند و روم و توران و چين و... سفر مي کند و در همه جا ماجراهايي دارد .
١١- خارق العاده و غير طبيعي اعمال قهرمان حماسه
اعمال قهرمان حماسه ، خارق العاده و غير طبيعي است و به هر حال با منطق متعارف قابل سنجش نيست
و به اين ويژگي خرق عادت گويند و خرق عادت يعني جريان حوادثي که با منطق و تجربه علمي همسازي ندارد ( شفيعي کدکني ،١٣٧٢: ٩ ) و يا ادعا کردن وجود صفتي در کسي يا چيزي که آن صفت در آن شخص يا آن چيز وجود نداشته باشد و يا در حد معمول نباشد توانايي رستم به درجه اي است که درختي را مانند علفي از زمين مي کند و نره گوري را بر ان کباب مي کند اما درخت عظيم و نره گور بزرگ در دست تواناي او از پر مرغي هم کمتر است
چـــوآتـــش پـــراگـــنـــده شـــــد پـــيـــل تـــن درخــــتــــي بــــجســــــت از دربـابــــزن
يـــکـــي نـــره گـــوري بـــزد بـــر درخـــت کــه در چــنــگ او پــر مــرغــي نســـــخــت
چــو بــريــان شـد از هــم بــکــنــد و بــخــورد ز مـــغـــز اســـــتـــخـــوانـــش بـــرآورد گـــرد
(فردوسي١٣٨٦،ج ١: ٢٤٦)
و يا پس از تولد رستم به جاي يک دايه ده دايه به او شير مي دهند ( همان ، ج ١ :١٤١)
رستم به درجه اي عظيم خلقت است که هنگام نشستن يک سراز کساني که نزد او ايستاده اند بلندتر است و افراسياب با قامت هشتاد رشي خود از بلندي بالاي رستم به حيرت مي افتد ( صفا ، ١٣٦٩ : ٢٣٩ )
عظمت جثه رستم چنان است که براي بيرون کشيدن او از شکم مادر ناچارند پهلوي رودابه را بشکافند (همان ، ج ١: ١٣٨) يا بر سر چاه بيژن سنگي را که هفت پهلوان نمي توانند آن را بردارند از جاي بر مي کند ( همان ، ج ١: ٦٤٢ ) و با پاي خود پاره کوهي را که بهمن به سوي او افگند نگاه مي دارد ( همان ، ج ١،٩٩٢ )
واينکه هر اسبي توان کشيدن رستم را ندارد و با نشستن رستم براسب پشت حيوان خميده و شکمش بر روي زمين کشيده مي شود الا رخش ( همان ، ج ١ : ١٧١)
در گرشاسب نامه هم مانند شاهنامه اين ويژگي به چندين صورت تجلي يافته است :
خوراک گرشاسب مانند رستم در هر وعده يک گور خر بريان است که آن را به درختي به سيخ کشيده است
درخـــتـــي بـــکـــنـــد از لـــب آبـــگـــيـــر بـــرافـــروخـــت آتـــش زپـــيـــکـــان تـــيـــر بـــر آن آهـــنـــي نـــيـــزه يـــل فـــکـــن زد آن گـــور چـــون مـــرغ بـــر بـــابـــزن
( اسدي طوسي ،١٣٨٢: ٢٠٣ ) و يا اينکه گرشاسب براي خود جام ده مني مي سازد و فقط با جام ده مني شراب مي خورد ( همان :٢٨٧ ) سام هم مانند پدربزرگ خود گرشاسب فقط با جام ده مني شراب ميخورد ( همان : ٤١٢ )
گرشاسب چنان عظيم جثه و سنگين وزن است که هيچ اسبي توان حرکت او را ندارد و فقط پيل آن هم با رنج فراوان مي تواند او را به حرکت در آورد ( همان : ٢٤٤ )
ويژگي ديگري که اغلب قهرمانان حماسه آن را دارا هستند ان است که قهرمان با آنکه داراي سن کميست اما از نظر زور و دليري و بزرگي و فرهنگ از همه همسالان خود سر است درگرشاسب نامه طورگ ( اسدي طوسي ،١٣٨٢: ٦٥ ) گرشاسب (همان : ٦٩ و ٩٥ ) و سام ( همان :٤٠ ) و تور ( همان : ٦٣ ) در اين ويژگي مشترک اند.
١٢- قهرمان حماسه و مواجه شدن با ضد قهرمان
قهرمان حماسه در هر بخش از زندگي خود با يک ضد قهرمان مواجه است در تعريف ضد قهرمان بايد گفت که ضد قهرمان از حيث خصايص فردي نقطه مقابل قهرمان است قهرمان ، شخصيت اصلي داستان است که توانمندي انجام کارهاي بسيار در او هست اما ضد قهرمان کسي است که مقابل قهرمان قرار مي گيرد و تلاش مي کند او را از انجام دادن خواسته هاي خود بازدارد ( داد ، ١٣٨٥ :٣٣٧ )
رستم درگير افراسياب است اما آنجا که دو قهرمان با هم مواجه مي شوند و به ناچار بايد يکي بر ديگري فايق آيد حماسه تبديل به تراژدي مي شود مانند جنگ رستم با سهراب يا اسفنديار .
رستم و اسفنديار هر دو پهلواني آرماني و دوست داشتني هستند و شکست هر کدام ، در همه روزگاران ، همه دل ها را به درد مي آورد ( شميسا ، ١٣٨١ :٨١ )
در گرشاسب نامه هم گرشاسب در هر دوره اي از زندگي خود با ضد قهر مان هايي مثل بهو ، شاه لاقطه ، شاه قيروان و... مواجه است اما چيزي به عنوان تراژدي که دو قهرمان با هم مواجه شوند وجود ندارد .
١٣-قهرمان حماسه و سفرهاي دراز مخاطره آميز
قهرمان حماسه به سفرهاي دراز مخاطره آميز مي رود چنان که رستم واسفنديار در هفت خان هاي خود با دشواري کلاني روبرو مي شوند و در گرشاسب نامه جمشيد به زابلستان ( اسدي طوسي ،١٣٨٢: ٤٦ ) هندوستان ( همان : ٦٤ ) و چين ( همان : ٦٤ ) و... مي رود و در اين سفرهاي دور و دراز خود ماجراهايي دارد .
١٤- قهرمان حماسه و اعمال بزرگ ملي ، معنوي و حکمي
قهرمان حماسه اعمال بزرگي انجام مي دهد که اهميت ملي يا معنوي و حکمي دارد
مثلا جنگ هاي رستم و افراسياب توراني اهميت ملي و جنگ اسفنديار با ارجاسب توراني ارزش مذهبي دارد در گرشاسب نامه هم تمامي نبردها اهميت ملي دارند زيرا تمامي نبردها در جهت دفاع از کشور است مثل جنگ گرشاسب با بهو ( اسدي طوسي ،١٣٨٢: ٨-١٣٠) و..........

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید