بخشی از مقاله

چکيده
هزار و يک شب کتابي چند مليتي است که در طي ساليان متوالي نگارش يافته و چندين زبان و فرهنگ را تجربه کرده و از جايگاه ويژه اي در ميان سرزمين - هاي زادگاهش و چه بسا کشورهاي غربي برخوردار است . راويان و نقالان اين اثر آگاهانه يا ناآگاهانه نام هاي شخصيت هاي داستان را به گونه اي گزينش نموده اند که با کنش و شخصيت آنان بسيار همانندي دارد. در اين اثنا نام گزيني زنان در کتابي که با کنش و حضور پررنگ زنان نقش گرفته است و با دنيايي رمزي و سمبوليک پيوندي ناگسستني دارد بسيار مهم و ارزشمند تلقي ميشود. مطالعۀ نام ها در اين کتاب به شناخت بيشتر اين اثر و افشاي هويت زنان در تاريخ گمشده شان ياري ميرساند. در اين مقاله کوشش شده است تا با رويکردي زن مدارانه و با توجه به طبقۀ اجتماعي زنان نام هاي زنان و ارزش توصيفي آنان در هزار و يک شب نشان داده شود. جامعۀ آماري مورد بررسي، حکايت هاي جلد اول هزار و يک شب ترجمۀ عبداللطيف تسوجي (نشر هرمس ) است . نتايج نشان ميدهد نام گزيني زنان در اين کتاب از جايگاهي ويژه برخوردار است و از نظر آوايي، معنايي و رمزي با شخصيت و کنش آنان پيوندهاي ناگسستني و معناداري دارد. مثال هاي مختلف در بهره گيري راويان از شيوه هاي مختلف ، اين نظر را تأييد ميکند.
کليدواژه ها: هزار و يک شب ، طبقات زنان ، نام گزيني زنان

مقدمه
يکي از راه هاي شخصيت پردازي استفاده از نام است . نام ها درجهان داستان ، هويت افراد را مشخص و معلوم ميکنند. نامي که ماهرانه انتخاب شده است به آساني ميتواند براي القاي هدف نويسنده در شخصيت پردازي استفاده شود. استفاده و انتخاب بجا و درست نام اشخاص داستاني بستگي به موضوع و هدف مورد نظر نويسنده دارد. «در عالم داستان نويسي چون نويسندگان از روي قصد و اراده گاه به خلق واقعيت ها به صورت آرماني و گاه به صورت هجوآميز و دست کاريشده ميپردازند، به اين خاطر بسياري از نام ها و واقعيت ها با تعمد و طرح از پيش تعيين شده ، داراي مفاهيم ضمني، استعاري و کنايي هستند و بر حقايقي فراتر از سطح ظاهري و بافت طبيعي خود دلالت مي کنند» (شيري، ١٣٨٧: .(141
«منتقدان ادبي درصددند تا بدانند که نام هاي خاص شخصيت هاي داستان تا چه اندازه دلخواه يا برعکس توجيه پذير است . رولان بارت معتقد است : بايد در باب هر نام خاص دقيقا تأمل کرد؛ زيرا نام خاص اگر بتوان گفت ، شاه دال هاست و معاني ضمني اش (connotations)، غني و اجتماعي و نمادين اند» (قويمي، ١٣٨٨: ٥٣).
ساده ترين شيوة شخصيت پردازي استفاده از اسم عام يا خاص است . نويسنده متناسب با طرح و ساختار داستانش اسمي براي شخصيت هاي اثر انتخاب ميکند. اين اسم به طور معمول خنثي و اتفاقي نيست و داراي بار عاطفي و اجتماعي و نشان دهندة خاستگاه فکري نويسنده است . «نقش اصلي نام هر شخصيت اين است که نشان بدهد شخصيت مورد نظر را بايد فردي خاص تلقي کرد و نه يک سنخ ، اين برازندگي نام نبايد چنان باشد که به نقش اصلي آن خللي وارد آورد» (لاج ، ١٣٧٤: ٣٠). اسم هاي داستان در خدمت قشربندي آن هستند. اسم خاص به دنيايي از مشخصه هاي معنايي دست پيدا ميکند. کالر (Culler)
معتقد است که «اسم خاص باعث مي شود که شخصيت بيرون از مشخصه هاي معنايياش وجود داشته باشد، مشخصه هايي که مجموعۀ آن ها کل شخصيت را ميسازد. خواننده به کمک اسم خاص به هستي شخصيت داستان دست پيدا ميکند. مشخصه هاي معنايي شخصيت ، تنها سر آغاز راه اوست ؛ جاده اي است که به معنا مي رسد. شخصيت نميداند که انتهاي جاده به کجا مي رسد. همه چيز بستگي به روند نام گذاري داستان دارد» (اخوت ، ١٣٧١: ١٦٥). چنان که اين روند در سير روايت به تأييد و تثبيت مفاهيمي ميپردازد که در ذهن خواننده شکل گرفته است و در انتهاي داستان نيز در حکم کليدواژه هايي است که بر واقعي شمردن کنش هاي داستاني صحه ميگذارند. به هر حال امروزه داستان نويسان ، نام هاي پر مفهومي را مي پسندند که از روي تصادف انتخاب نشده باشند. اين نکته ميتواند بخشي از بار مفهومي داستان را به خصوص در داستان کوتاه که فضا براي بيان داستاني بسيار تنگ دامنه است ، به مخاطب القا کند. پاره اي از ابتکار و هنر داستان نويس در گزينش اسامي شخصيت ها و عنوان داستان است (حنيف ، ١٣٧٩: ٢١٦).
نام گذاري تاريخي
«با مطالعۀ نام شناسي تاريخي داستان ميتوان تا حدودي به روند فکري جامعه پي برد و تغييرات احتمالي آن را بررسي کرد؛ مثلا مي توان اين نکته را روشن کرد که چرا در دوره اي نام هاي خاصي در جامعه و همين طور در داستان معمول ميشوند و در چه شرايطي اين اسم ها فراموش ميشوند و يا تغيير شکل مييابند و يا چرا سياست هاي نام گذاري داستاني در دوره اي با دورة ديگر متفاوت است » (اخوت ، ١٣٧١ :١٦٤).
شايان ذکر است که يادآوري و احياي گوشه هايي از فرهنگ و تاريخ گذشته با انتخاب نام هاي اسطوره اي و تاريخي، يکي از دلايل نام گذاري شخصيت هاي قصه است (شيري، ١٣٨٧: .(125
هزار و يک شب کتابي ترجمه شده است ؛ سال ترجمه شدن اين کتاب از پهلوي به عربي مصادف با اوج ترجمۀ کتاب ها١ به عربي در قرن سوم است . علاقۀ خلفاي عباسي به داشتن نام و آوازه اي چونان شاهان ساساني و آشنايي با فرهنگ شهرنشيني بيش از پيش آن ها را دنياطلب بار آورد. در نتيجه هنگام ترجمۀ کتاب هايي چون هزار و يک شب ، بسياري از نام هاي قهرمانان قصه ها با گذاشتن نام خلفاي عباسي بر روي آن ها جواز ترجمه را کسب کرد. چنان که با قهرمان پروريهاي هارون الرشيد و وزراي با فراستش کار فروبستۀ قصه هاي هزار و يک شب گره گشايي ميشود. به طور کلي، شباهت هاي بسياري ميتوان در بين اسامي تاريخي خلفاي عباسي وزيران ، شاعران و کنيزان آن زمان با شخصيت هاي قصه ها پيدا کرد. به گفته مورخان اگر چه اين قصه ها مستند نيستند وليکن کنش و نقش اين شخصيت ها در قصه هاي هزار و يک شب هماهنگيهاي فراواني با نمونه هاي آنان در کتب تاريخي دارد (زيدان ، ١٣٨٦: ٤٩٣٣).
با توجه عنوان پژوهش حاضر، زنان تاريخي نيز در اين قصه ها نمايان هستند؛ از قبيل زبيده ، زنان ، خواهران و يا دختران برمکيان و زناني چون شيرين که از نظر شکل شناسي اسم هاي داستاني ، چندان قابل ارزيابي نيستند و علت اينکه تنها در دوره ترجمۀ کتاب از چنين نام هايي براي نام گزيني شخصيت هاي قصه ها استفاده شده ، سنديت بخشيدن به حاکميت خلفاي عباسي و نيز ماندگاري بيشتر قصه ها در لفاف خلافت بوده است .
نام شناسي ادبيات فولکوريک
نام شناسي قصه هاي هزار و يک شب از چند منظر قابل بررسي است که گرايش به هرکدام از آن ها شکل شناسي نام هاي قصه ها را تحت الشعاع قرار ميدهد. از ديدگاه فولکلورشناسان ، شکل شناسي نام هاي قصه به مراتب از داستان ساده تراست . به اعتقاد پراپ ، قصه هاي عاميانه صرف نظر از تنوع ظاهري آن ها، ساختار مشترکي دارند و اين با اندک تفاوتي دربارة تمام قصه هاي ملل قابل صدق است . به نظر وي «در قصه فقط نقش قهرمانان آن مهم است .
او قهرمانان قصه را بازيگران مينامد. از اين رو ديگر مهم نيست که اسمي فرضا مذکر است يا مؤنث ؛ تنها نقش آن اهميت دارد» (اخوت ، ١٣٧١: ١٦٤). مکاريک نيز نگرش صورتگرايان روسي از جمله پراپ را در بحث شخصيت پردازي رويکردي افراطي مي شمرد: «يک رويکرد افراطي در اين مورد آن است که شخصيت پردازي را تابعي از ساختار پيرنگ ، و مجموعه اي از نقش هاي کارکردي يا عناصر روايي ميانگارد» (مکاريک ، ١٣٨٨: ١٩٣). به نظر مي رسد حضور زنان و کنشمندي آنان را در قصه هاي هزار و يک شب بتوان با توجه به نظريۀ پراپ توجيه کرد و اين عامل را به اجتماع آن زمان و تضعيف نظام مردسالاري مربوط ندانست ؛ زيرا در قصه «نقش » و قهرمان پروري مهم و ارزشمند است نه شخص مؤنث يا مذکر؛ شايد به همين دليل است که زنان هزار و يک شب يک سر و گردن از شخصيت هاي زن ديگر آثار ادبي کلاسيک آزادي بيشتري دارند. از سوي ديگر ميتوان به شکل شناسي آشکارتري از نام هاي شخصيت هاي قصه ها دست يافت ؛ بدين ترتيب که با توجه به اهميت «نقش » قهرمانان در ادبيات عاميانه ، نام هاي داستاني هم بيشتر براساس «نقش » آنان انتخاب ميشوند.
اخوت هم معتقد است :
در قصه هاي عاميانه ، آدم هاي قصه معمولا نمونه اي کلي (تيپ ) و قهرمان اند و نه شخصيت و اين امر منتج از ديدگاه نويسندگان اين نوع قصه نسبت به جهان است . از ديد اين نويسندگان ، جهان از نمونه هاي کلي و ازلي تشکيل شده است و نه اجزاء مجزا و منفرد. نمونۀ اين را تقريبا در تمام قصه ها و حکايت ها مشاهده مي کنيم : شير، روباه ، گربه ، موش زيرک، نامادري، همه اسم هاي عام وکلي اند. حال اگر در قصه اي قهرماني اسمي خاص داشت نشانۀ اهميت آن است (اخوت ، ١٣٧١:
.(172
اما در قصه هاي هزار و يک شب بعضي از قصه ها ساختار پيچيده تري دارند و در طي زمان هاي مختلف تدوين و پرداخته شده اند؛ لذا کشف شيوه هاي شکل شناسي اسم هاي آن در شناخت بستري از فرهنگ هاي مختلف و ادبيات عاميانه حائز اهميت است و با توجه به رمزي بودن برخي از قصه ها غور و ژرف انديشي بيشتري را ميطلبد.
نام شناسي با رويکرد فمنيستي
از آنجا که در اين پژوهش ، شکل شناسي نام هاي زنان بررسي شده است نام شناسي زنان در قصه ها از منظر فمنيست ها نيز قابل مطالعه و بررسي است ؛ به گونه اي که شکل شناسي بعضي از نام هاي زنان در قصه ها تنها با کاربرد ضمير يا اسم جنس (زن ) که بيشتر بار منفي و تحقيرآلود دارد، شکل مي گيرد. اخوت معتقد است که انبوه ادبيات مردسالار از شکل شناسي نام هاي داستاني به شيوة اسم جنس با بار تحقيرآلود پر است . در قصه هاي هزار و يک شب نيز اين بار تحقيرآلود بر دوش بعضي از قصه ها سنگيني ميکند؛ چنان که کاربرد نام ها به صورت اسم جنس «زن »، «دختر» يا نام گذاري زنان بر اساس نام اولين فرزند پسر، وجود دارد و در شکل شديدتر به صورت «فلانه »، «روسپي» و نظاير آن ديده ميشود. در بسياري از موارد به ويژه طبقات کنيزان ، انبوه کاربردها و توصيفات ظاهري زنان و به ويژه نام گذاري آن ها با توصيف اندام هاي زنانه ، شخصيت زنان را در حد يک شي ء تنزل داده است که نشانگر نگرش ابزاري به زن و تأثير آن حتي در نام گزيني زنان در قصه هاست .
نام شناسي و ادبيات ترجمه
هزار و يک شب کتابي ترجمه شده است و «در ترجمۀ يک اثر، ارزش توصيفي نام ها از دست ميرود و نام ها براي خوانندگان ، از معنايي که داشتند، عاري مي شوند. اما نام هاي شفافي در اين کتاب يافت ميشوند که به گفتۀ هامون از لحاظ عملکرد ... به فشردة طرح و قصد قصه گو در قصه گويي ميمانند و پيش نمايش سرنوشت شخصيت هاي (nomen-numen) صاحبان آن نام هاي خاص ، محسوب ميشوند» (قويمي، ١٣٨٨: ٥٤).
در بررسي نام هاي هزار و يک شب ، عامل تأثير ترجمه بر نام هاي کتاب ، تا حدودي رنگ مي بازد. آميختگي زبان پارسي با عربي باعث شده که بين نام هاي شخصيت هاي اين دو زبان در ترجمه تفاوت عمده اي ايجاد نشود؛ چرا که بسياري از اسامي که حتي هم اکنون در زبان فارسي براي نام هاي اشخاص برگزيده ميشود، عربي است . از طرفي سهم ايران در آفرينش حکايت هاي هزار و يک شب و حضور شهرزاد بر تارک اين قصۀ بلند انکارنکردني است و چه بسا برخي از نام هاي به کار رفته در اين حکايت ها فارسي است که در ذيل بررسي نام هاي زنان ، به برخي از آنان که در فرهنگ ها ريشه يابي شده اند، پرداخته شد.
جورج ليکاف زبان شناس معروف آمريکايي براي دسته بندي انواع نام ها در داستان ، چهار شيوه را مطرح کرده است : ١. اسم خاص ؛ ٢. توصيف ؛ ٣. اسم عام (يا نوع و جنس )؛ ٤. ضمير (به نقل از اخوت ، ١٣٧١: ١٦٣). بر اين اساس مي توان نام گزيني زنان هزار و يک شب را بر مبناي نظريۀ ليکاف به سه دسته تقسيم نمود:
الف ) نام گزيني بر مبناي اسم خاص
بديهي است که بازتاب فرهنگ حاکم بر طبقات مختلف اجتماعي به خصوص دو طبقۀ اشراف و فرودست جامعه در شماري از نام گذاريها تأثير ميگذارد. استفاده از القاب و عناويني چون سيده ، خاتون و ملکه در قصه ها، نمايشي از فرهنگ اشرافي است ؛ بيشتر زنان درباري بر اين اساس نام گزيني شده اند.
ب ) نام گزيني بر مبناي توصيف
اين بخش بيشتر شامل نام هاي کنيزان است . بخش عظيمي از نام هاي زنان هزار و يک شب اختصاص به کنيزان دارد که ترکيب هاي دوتايي نام ، معرف زيبايي ايشان است ؛ مانند شمس النهار، قوةالقلوب ، قرةالعين و نظاير آن .
ج ) نام گزيني بر اساس اسم هاي عام
در قصه هاي هزار و يک شب ، نام هاي زنان درباري از زنان فرودست و طبقۀ عوام به مراتب بيشتر است و زنان عوام بيشتر با اسم هاي عام و جنس مانند دختر و زن يا براساس محل سکونت مانند زن دهاتي، نام گذاري ميشوند. گاهي مبناي نام گذاري زنان بر اساس سن و سال صورت ميپذيرد؛ مانند عجوزه ها که بيشتر با همين عنوان و کمتر با ذکر نامي از اين دسته از زنان به يکي از طبقات زنان هزار و يک شب بدل ميشوند. در پژوهش حاضر، نخست طبقات زنان به چهار دستۀ کنيزان ، عجوزان ، زنان درباري و زنان غيردرباري تقسيم و سپس پيوندهاي نام گزيني اين طبقه با کنش و نقش آنان بررسي مي شود.
١. نام گزيني کنيزان در داستان هاي هزار و يک شب
زنان گمنامان مکتوبات تاريخ گذشته اند و آنچه از بررسي نام هاي خاص آنان در قصه هاي هزار و يک شب به دست آمد، بيانگر اين نکته است که در غالب موارد، شخصيت هاي زن ، بي نام اند. اما اين امر در مورد کنيزان صدق نمي کند. اين طبقه تنها زنان باهويت و شناسنامه دار قصه هايند! چون در کنار «کالاهاي نشانه دار»، آن ها هم نامدار ميشوند! رنگ ، نژاد، شکل ، اندام هاي زنانه ، دانش و حتي نام آن ها معرفي شده است ! «با اينکه ميدانيم نام در واقع بار هويت بخشي دارد و در حقيقت محروم کردن از نام ، معادل به رسميت نشناختن موجوديت و هويت متفاوتي است که بر پايۀ انديشه اي متفاوت شکل گرفته است » (احمدي خراساني، ١٣٨٢: ٥٨). اگرچه بيهويتي اين طبقه با نام هاي آنان و توصيف شفاف از گفتمان و حضور زنانه شان در قصه ها اندکي جبران ميشود، اما در خلال قصه ها از اين نمايش دروغين هويت ، پرده برداشته مي شود. زماني که درمييابيم حتي نام هاي اين کنيزان با جايگزيني نام هاي ديگر توسط صاحبانشان تغيير يافته است .
در بين نام هاي عربي کنيزان ، نام هاي فارسي نيز ديده مي شود که بيانگر نکته اي است . شايد اين نام ها، نام هاي اصيل نسخۀ هزار افسان اند که هنگام ترجمۀ هزار و يک شب به عربي ، به دلايلي برگردانده نشده اند. به اعتقاد شميسا بر کنيزان از باب تحقير، اغلب اسامي فارسي چون پريزاد، دلشاد، فرنگيس و نظاير آن مي نهادند؛ حال آنکه زنان آزاد اسامي مذهبي چون زينب و فاطمه داشتند (شميسا، ١٣٧٧: ٩٥٥). البته اين ديدگاه با توجه به شمار اندک نام هاي فارسي کنيزان (دو نام ) حداقل در اين اثر تأييد نمي شود. در حکايت «نعمت و نعم » (٥٨: ٧١٩)٢، نعم که نام اصلي اش «سعدي» است ، کنيزکي است که به همراه مادرش «توفيق » از دکۀ کنيزفروشان خريده مي شود. صاحب اين دو کنيز، ربيع بن حاتم ، خداوند مال است . دختر عموي ربيع از کنيزک نام او را ميپرسد و بعد به پيشنهاد پسرعمويش نامش را تغيير ميدهد:
کنيزک گفت : نام من توفيق و نام دختر سعدي است . گفت : راست گفتي او سعدي است و هر که او را خريده سعد است . پس از آن گفت : اي پسر عم او را چه نام خواهي نهاد؟ ربيع گفت : هرچه تو اختيار کني. دختر عم ربيع گفت : نعم . ربيع گفت : نکو نامش بنهادي (ص ٧١٩).
با اين شيوة تغيير نام ، نام هاي واقعي کنيزان به حداقل ميرسد. اگرچه ميتوان پيوندهاي ظريفي را بين نام آن ها و سرنوشت ، شخصيت ، رفتار و کردارشان در قصه ها يافت که رهاورد نقالان اين قصه ها در طول روند شکل گيري کتاب است . از سوي ديگر هماننديهاي زيادي بين نام اين کنيزان و کنيزاني که در کتاب هاي تاريخي ثبت شده است ، ديده ميشود که بيانگر شخصيت نيمه واقعي اين طبقه است . شيوة ديگر نام گذاري کنيزان ، مخاطب قرار دادن آنان با القابي است که با ظاهر کنيزان و نقش مثبت يا منفي آن ها در قصه مرتبط است . معمولا با القابي چون «زهره جبين ، ماهروي، قمرمنظر و ...» و در نقش هاي منفي با لقب «روسپي» توصيف ميشوند. از آنجايي که نثر مورد نظر ترجمه است ، نميتوان در مورد اين القاب که برساختۀ ذهن مؤلف يا مترجم يا ديگري است ، نظري قطعي داد.
همان طور که ذکر شد اين صفات و القاب براي تمامي کنيزان خوب و بد به کار برده شده است . اما نمونۀ شفاف اين نام گذاري را در حکايت «خداوند شش کنيز» ميتوان ديد. در اين حکايت ، فضاي قصه کاملا به کنيزان اختصاص دارد. کنيزان به صفات و خصوصيات ظاهريشان نام گذاري ميشوند. بازيگر اين نمايش مردي است که شش تن کنيزان داشت . يکي از آن ها سپيداندام و ديگري گندم گون و يکي فربه و چارمين لاغر و پنجمين زرد و ششمين سياه . ولي همۀ ايشان خوبرو و دانشمند و به صنعت غنا و نواختن عود آشنا بودند (ص ٩٢١).
خواجۀ کنيزکان در اين نمايش ، هر کدام را با القابي به نواختن و خواندن فرا ميخواند؛ کنيز سپيد با لقب «اي ماهروي»، کنيزک گندم گون با «اي آتشين روي»، کنيزک لاغر با «اي حور بهشتي »، کنيزک زرد با «اي آفتاب روشن »، و کنيزک سياه با لقب «اي مردمک چشم » و اين گونه زيبايي، رنگ ، نژاد و ملاکهاي ظاهري کنيزان ، بهانه اي براي دادن القاب و در نتيجه نام گذاري آنان مي گردد.
آمار نشان ميدهد کنيزان درباري با نام هاي خاص ، از کنيزان غيردرباري بسي بيشترند و اين فزوني چه در نام و چه در حضورشان در قصه ، در نيمۀ دوم کتاب بيشتر است ، چون اين کنيزکان در فضاي نيمه تاريخي قصرهاي خلفا جلوه گري ميکنند. از طرفي اگرچه «معيارهاي بلندي قصه و پيچيدگي زمينه چيني در اعطاي نامي خاص به شخصيت داستان ، نقشي تعيين کننده دارند ... و نقال براي آنکه به شخصيت داستان نامي خاص بدهد، لازم است که آن شخصيت ، قهرمان ماجراجويي باشد» (قويمي: ١٣٨٨: ٥٤ و ٥٥)، اما در قصه هايي که کنيزکان در آن ها حضور دارند اين موضوع کاملا صدق نمي کند؛ چون قصه ها کوتاه اند و کنيزان حضوري کنش پذير دارند و مي توان داشتن «نام خاص » را براي اين کنيزکان به خاطر «کالابودگي» و در جهت معرفي آنان براي فروش بالاتر قلمداد کرد.
در ادامه به برخي از همگونيهاي آوايي و نوشتاري و معنايي نام هاي تعدادي از کنيزان ميپردازيم که با شخصيت ، رفتار، اخلاق و منش آن ها در روند قصه ، پيوندي ناگسستني دارند.
اين نام ها اگرچه بيشتر ريشۀ عربي دارند، اما معاني لغوي آن ها دربيشتر فرهنگ هاي فارسي يافت مي شود.
در يک نماي کلي، بيشتر اسامي اين کنيزان ترکيب هاي دوتايي هستند: انيس الجليس ، قوه القلوب ، شمس النهار، دنانير عواده ، شجره الدر، قره العين که گويا، نماي ظاهري اين کنيزان را توصيف ميکنند؛ کنيزاني که عود نوازند و موسيقي و ساز و آواز با روح آن ها عجين شده است .
حتي در واژه هاي ساده ، اين قضيه صدق مي کند: نام هايي چون بدر، فاتن ، شمشاد، رشا٣ براي توصيف زيبايي هاي کنيزان است
مليحه : اولين کنيز با نام خاص در حکايت «بيگوش » (١٩٥:٣٠) و با نقشي حاشيه اي ظهور ميکند؛ اما نام او با عملش در قصه بسيار همخواني دارد. کنيزکي که بعد از کشته شدن مردان ساده لوح گرفتار در دام زنان ، نمک بر روي زخم آن ها ميپاشد تا از مرگ آن ها مطمئن شود: «غلام ... بانگ برزد که يا مليحه ! در حال ، کنيزکي طبقي نمک در دست پديد شد و نمک
بر زخم هاي برادرم پراکنيد» (٢٠٠:١٩٩). همان گونه که ملاحظه مي شود نام کنيزک ، «مليحه : زن با نمک يا نمکين » با عملي که انجام ميدهد، پاشيدن نمک (: ملح ) بسيار همخواني دارد.
نام او کار و عمل او را توصيف ميکند و پيوند ظريفي را بين شخصيت و عمل ، در قصه ايجاد مي نمايد.
انيس الجليس : دومين کنيز با نام ، در حکايت «دو وزير» (٣٢:٢١٠) است . پيکري از زيبايي و ساز و آواز که تمامي اين هنرها در والاترين حد خود در اين کنيزک جمع است . «انيس » در فرهنگ معين به معناي «همدم و دل آرام » است و «جليس » هم به معناي «هم نشين و مصاحب » است که در ترکيب معکوس در معناي «هم نشين دلارام » با روند شخصيت اين داستان بسيار همخواني دارد. اين کنيز و معشوقش هنگام فرار خود در باغي که متعلق به خليفه است ، مخفي مي شوند. نگهبان باغ ، آن ها را ميپذيرد و پس از آشنايي با انيس الجليس و محبوبش ، بزمي شبانه به پا مي کند. دور شراب و آواز و ساز در اين مهماني شبانه اوج ميگيرد و اين عيش هنگامي کامل ميشود که هارون الرشيد و جعفر نيز به طور ناشناس در اين بزم شرکت مي کنند. انيس الجليس چونان نامش ، اين بزم را با زيبايي و هنر ساز و آواز و شعر در هم ميتند و شبي به يادماندني را براي همه فراهم مي کند. در همين محفل (مجلس : جليس : جلس ) خليفه با انيس ، انس ميگيرد و علي نورالدين او را به خليفه هديه ميکند. اما بيتابي کنيزک از عشق به علي، به خليفه ميفهماند که آن دو عاشق هم اند و اين گونه پرده از کار عشق آن دو فرومي افتد. همان طور که تا حدودي شرح داده شد، نام اين کنيز نيز با عملکرد او در قصه همخواني دارد.
از نظر آوايي، نام اين کنيز با معشوق او علي نورالدين متناسب است ؛ هردو با صداي همزه «أ»٤ آغاز ميشوند و از پنج هجا تشکيل شده اند. از طرفي ديگر «مشابهت نام قهرمان مرد با نام قهرمان زن ، تقريبا همواره نويدبخش شکفتگي عشقي عميق ميان شخصيت هاست » (قويمي،
١٣٨٨: ٥٨) که اين موضوع در سراسر اين قصه و تا انتها که اين دو عاشق و معشوق به وصال علني خويش ميرسند، وجود دارد.
شمس النهار: مشابهت زيادي در نام شمس النهار و معشوق او عليبن بکار وجود دارد: هر دو نام با هجاي «ار» پايان ميپذيرد. عشق آن دو با شور و حال عاشقان هجران کشيده ، گريستن و مرگ هر دو عاشق ، پايان مي پذيرد. مرگ شمس النهار، چونان خورشيدي (شمس ) پر فروغ در عشق ، ماندگار مي شود. حتي پسوند «بکار» در نام محبوب او (عليبن بکار)، نوعي مشابهت با
«کرب » (رنج ) و «بکي» (گريستن ) دارد که با شخصيت اين عاشق به وصال نارسيده ، گريستن ها و غش کردن بيشمار او درقصه ، هماهنگ است .
نعم : حکايت «نعمت و نعم » (٥٨: ٧١٩) دقيقا از همين الگو پيروي مي کند: نعم و نعمت نام دو دلداده است که براي وصال هم تلاش زيادي مي کنند. از سوي ديگر، اين دو از کودکي با هم بزرگ ميشوند و نعم نامي است که از خردسالي بر اين کنيز گذاشته مي شود. «اين مشابهت ، از واقعيتي فرهنگي، حکايت دارد: بدين معني که ايرانيان و اعراب مايل اند به فرزندانشان نام هاي کمابيش مشابه بدهند» (قويمي، ١٣٨٨: ٥٧).
قوه القلوب ٥: اين کنيزک که مورد حسادت زبيده ، همسر هارون قرار مي گيرد، در حکايت «ايوب و فرزندان » (٣٣: ٢٤٢)، سوگلي خليفه است که بعد از دسيسۀ زبيده بازرگاني غانم نام ، او را نجات داده ، عاشق او ميشود. غانم خواهان وصال با قوه القلوب است اما قوه القلوب (با توجه به نامش : نيروبخش دل ها) به محبوبش نيروي صبر و شکيبايي ميبخشد تا خوددار باشد. چون ميداند که به خليفه تعلق دارد. غانم نيز با کشف اين موضوع از خلوت با کنيز خودداري مي کند.
خيزران و قضيب : دو کنيز با نقش نديم خليفه در حکايت «ايوب و فرزندان » (٣٣: ٢٤٢) نقش حاشيه اي کوتاه ، اما مهمي را ايفا ميکنند و با نجوا کردن خليفه را از دسيسۀ همسرش زبيده ، در مورد قوه القلوب (سوگلي خليفه ) آگاه ميکنند. در قاموس الأسماء العربيه آمده است که ، «خيزران » قسمي ني است (نصر الحتي، ١٤١٢: ٨١) در فرهنگ معين «قضيب » همان شاخۀ نرم و تازة درخت معني شده و سپس اين بيت منوچهري شاهد مثال آورده مي شود: «مي زعفري خور ز دست بتي. که گويي قضيب است از خيزران » همان گونه که ملاحظه ميشود اين دو کنيز با اين نام هاي خاص دقيقا با هم يک نقش را ايفا مي کنند. حتي در شعر منوچهري و در فرهنگ ها هم قضيب را شاخۀ خيزران گفته اند. کلمۀ خيزران در فرهنگ معين کنايه از شخص لاغر نيز دانسته شده است .
نکتۀ جالب تري که از نام اين دو کنيز بر ميآيد عملي است که در قصه عهده دار آن هستند (ص ٢٥٨)؛ اگرچه به صراحت نام برده نشده که آن ها خليفۀ به خواب رفته در بستر را، باد ميزنند، اما دقيقا چنين تصويري را در قصۀ «باقي حکايت صياد» (ص ٤٢) (شاهزادة سنگي) شاهد هستيم . در آن قصه دو کنيز ديگر که دقيقا مشغول باد زدن شاه هستند، راز همسر خيانتکار شاه را با هم نجوا مي کنند. شايان ذکر است که نام هاي خاص اين دو کنيز (خيزران و قضيب ) با نقششان در قصه (گرفتن بادبزن هايي از شاخه هاي نرم خيزران و قضيب ) پيوند ظريفي ايجاد ميکنند.
صفيه : معني اين واژه در فرهنگ معين اين گونه آمده است : «مؤنث صفي، گزيده از غنيمت که پيغمبر، امام ، يا رئيس براي خود بردارد». صفيه هم در داستان «ملک نعمان » (٣٦: ٢٦٦) غنيمتي بزرگ است ؛ کنيزي خردمند و زيبا با اصل و نسب شاهانه است ؛ دختر ملک افريدون .
تنها کنيزي است که ملک نعمان از او صاحب فرزنداني دانشمند و عالم مي شود. اين زن که هويت خود را در ابتدا براي شوهرش ملک نعمان آشکار نميکند، توسط عجوزي ربوده ميشود و به نزد پدر باز ميگردد.
مرجانه : در فرهنگ معين «واحد مرجان و مرواريدي کوچک » ناميده شده است . به نقل از همين فرهنگ ، مرجان با معناي «مرواريد» در عربي استعمال ميشده است . مرجانه همدم ملکه ابريزه و دايۀ پسر اوست . تنها شاهدي است که از سرنوشت دردآلود خاتون خود، پرده برمي دارد و گره گشايي قصه به دست اوست . همين کنيز بعد از قتل ملک ابريزه ، با نشان دادن «گوهر»ي (: مرواريد: مرجان ) هويت اصلي پدر و مادر اين شاهزاده را بعد از ساليان دراز، بر همه نمايان ميکند.

ابتدا در مورد سرگذشت اين مرواريدها به متن قصه ميپردازيم تا پيوند آن با نام مرجانه و ارزش سمبوليک نام اين کنيز نمايان گردد. سه گوهر که صاحب اصلي آن صفيه دختر ملک افريدون بود بعد از اسارتش به ملکه ابريزه ميرسد. خاصيت اين سه گوهر اين است که اگر يکي از آن ها با کودکي باشد به آن «کودک المي نرسد و تب نکند و بيمار نشود» (ص ٢٦٩). مرجانه بعد از مرگ خاتون ، گوهر را برگردن پسر ملکه مي آويزد و او را تربيت مي کند.
در انتهاي قصه ، مرجانه با نشان دادن همين گوهر و دو گوهر مشابه که بر گردن برادر و خواهر ملک رومزان است ، هويت اين شاهزاده را به عنوان وارث ملک نعمان به خاندان او مي نماياند (ص ٥١١). «مرجانه » با «مرواريد» و «گوهر» پيوند دارد؛ ارزش سمبوليک اين نام در پيوند نام او با نقش گوهرها نمايان ميشود: تنها سند افشاي هويت اصلي پسر خاتون (ملک رومزان ) يک گوهر است و عهده دار ارائۀ اين سند مرجانه است .
ياسمين : در حکايت علاءالدين ابوالشامات (٧٤٥:٥٩) ياسمين کنيزي فروخته شده به علاءالدين است . هم زمان پسر والي نيز عاشق همين کنيز مي شود. به دليل هزينۀ بيشتري که علاءالدين صرف خريد کنيز ميکند، پسر والي از خريد او باز ميماند و در عشق ياسمين ميميرد. اما نکتۀ جالب توجه ارتباط نام اين کنيز با پسر والي است . در مورد شخصيت پسر والي که حيظلم بظاظه نام دارد مي خوانيم : «اين پسر قبيح المنظر و کريه الرايحه است ».
در فرهنگ ها بيشتر بر «خوشبويي» ياسمين تأکيد شده است . از سويي هنگامي که پسرک عاشق از مادرش ، ياسمين را طلب ميکند، مادر اين گونه پاسخ ميدهد: «چون رياحين فروش از اينجا بگذرد من يک دسته ياسمين از براي تو شرا مي کنم » (ص ٧٧٥). پس «ياسمين » در ذهنيت راويان قصه ، معنايي معادل «ريحان » دارد. اين خوشبويي ياسمين با کريه الرايحه بودن پسر والي تناسبي معکوس دارد و يادآور عدم سنخيت بين او و ياسمين است . از سويي ديگر ياسمين دختري جسور و باهوش است و پسر والي کندذهن و ساده ، در نتيجه ، او حاضر است به سخت ترين کارهاي مطبخ تن بسپارد تا خود را از دنياي پسري که فرسنگ ها با او فاصله دارد، دور نگه دارد؛ فاصله اي که از نام او و توصيف پسر والي نيز شناخته ميشود و سرانجام با جسارت و مقاومت در اين کار دست رد به سينۀ حيظلم کريه الرايحه مي زند.
دنانير عواده : در حکايت «کرم يحيي برمکي » (٧٤: ٨٧٠) هارون از منصور طلب داشت و منصور پولي براي اداي قرضش نداشت و دست به دامن يحيي شد. يحيي برمکي از کنيزک خود، دنانير عواده ، قرض ميگيرد. در اين حکايت کنيز، منجي جان يک نفر است . اين کنيز نام و نشان دارد و از آخر نامش (عواده : عواد: عود زن )، به نوازندگياش ميتوان پي برد. دنانير در برآوردن اين نياز به کمک منصور ميشتابد؛ چونان نامش ، «دنانير» که بنا بر فرهنگ المنجد و قاموس الأسماء العربيه جمع واژة «دينار» است . اين نام با نقشي که او در قصه ايفا ميکند، مشابهت دارد.
محبوبه : در حکايت «مطابقت دو خواب » (٩١: ٩٥٤) نيز عشق و حب محبوبه ، کنيز محبوب متوکل عباسي، نمايان مي شود. از سوي ديگر، عشق متوکل در دل کنيزک، باعث ميشود که کنيز، نام خليفه را با مشک بر عارض خود نقش کند. محبوبه بعد از مرگ خليفه تنها کنيزي است که تسلي نمي يابد. عشق او به خليفه و عملکردش در قصه ، با ريشۀ نام او، «حب » بسيار همخواني دارد.
تودد٦ و زمرد: آوردن نام اين دو کنيز در کنار هم ، به علت هماننديهاي شگفتي است که اين دو کنيز دارند. نخست معناي واژه ها بررسي ميشود: «تودد» در فرهنگ معين به معناي «دوستي» است . غذامي در مورد ريشه يابي نام اين کنيز به اين نکته اشاره مي کند که تودد هم ريشۀ «مودت » است و با ذکر آيۀ «تلقون اليهم بالموده » که در آن «مودت » به معناي کتاب آمده ، معتقد است که بين نام کنيز و کتاب ، ارتباطي ريشه اي وجود دارد: کنيزک به مثابۀ کتابي است که علوم زمانه را در خود جمع دارد (غذامي، ١٣٨٦: ١١١). معناي اين نام وقتي ارزش پيدا مي کند که ميبينيم تودد در مناظره ، مانند کتابي سرگشوده تمام دانش هاي زمان خود را ظاهر ميکند و عالمان زمان را شکست مي دهد.
«زمرد» در اصل ، واژه اي يوناني و به معناي «سنگ سبز قيمتي » است . در فرهنگ نمادها، زمرد مظهر قدرت اوليه و نشانۀ نيروهاي مثبت زمين است . در اين مفهوم زمرد نماد بهار، زندگي نوشکفته ، تغيير و تحول است و با نيروهاي زمستاني مرگبار و به درون پيچيده مقابله مي کند. در نهايت زمرد، خاصيت آفروديتي ٧ نيز دارد (شواليه و گربران ، ١٣٨٢: ٤٥٩٤٦١). اين معناي نمادين زمرد با عملکرد شخصيت او در قصه ، بسيار هماهنگ است . زمرد عاشقي از جان گذشته است و به مجدالدين وفاداري در عشق مي آموزد. با دشمنانش به مقابله بر ميخيزد و در پايان به تاج و تخت پادشاهياش پشت پا ميزند تا زندگي پرشور خود را با محبوبش آغاز کند.
همانندي نام زمرد با تودد: به ظاهر تشابهي معنايي بين اين دو نام وجود ندارد، اما تشابه آوايي و هموزن بودن اين دو واژه (بر وزن فعولن (U--) رکني از ارکان بحر متقارب ) يادآور «حماسۀ» پرشور اين دو کنيز از طبقۀ عوام است ؛ حماسه اي بزرگ که پشت مردان ميدان رزم و دانش را خم مي کند: تودد در مناظره اي با تمام عالمان و دانشمندان زمان خود آن ها را شکست داده و لباس دانش را از تنشان ميکند و زمرد در هيئت مردان و در لباس پادشاهان با عدالت حکم ميکند و از دشمنان خود انتقامي سخت ميگيرد. اين دو کنيز تنها قهرمانان زن در طبقۀ خود هستند که رفتاري فاعلانه دارند و نام هايشان چونان نام هاي ديگر کنيزان نيست که تنها تصويري از زيبايي و آواز و نوازندگيشان باشد.
٢. نام گزيني عجوزان در داستان هاي هزار و يک شب
سه عجوز، در جلد اول هزار ويک شب نام دارند و هر سه درقصۀ «ملک نعمان » هستند: ذات الدواهي مهم ترين اين عجوزان است ، نام وي از نظر ارزش توصيفي شخصيت حائز اهميت است ؛ چون بين نام اين عجوز (ذات الدواهي: اصل زيرکي) و کنش او (مکرهاي پيدرپي او) ارتباط مستقيمي وجود دارد. از طرف ديگر افزودن ذات بر سر آن ، گونه اي نهادينه شدن مکر و حيله و هوشياري را در نهاد اين پيرزن به اثبات ميرساند. معناهاي ديگري چون بلا و مصيبت و امور عظيم به دنبال واژة «دواهي» آمده است ؛ اين معاني نيز به گونه اي با شخصيت اين عجوز ارتباطي تنگاتنگ پيدا مي کنند: ذات الدواهي براي جامعۀ مردسالار، بليه و مصيبتي عظيم بود. او دو پادشاه ، ملک نعمان و پسرش را ميکشد و با دسيسه هاي اوست که سپاه ملک نعمان شکست ميخورد. او بلا است ، چون زاهدمآب است و از معتقدات مسلمانان در لباس اولياءالله بهره ميگيرد و عليه آنان اقدام ميکند. حتي اين عجوز با همين معنا (بلا)، توصيف ميشود: «الغرض ، او آفتي از آفات و بليتي از بليات بود» (ص ٣٦٦).
دو عجوز ديگر با نام هاي سعدانه و باکون ٨ نيز در همين حکايت وجود دارند. سعدانه بار مثبتي را به ذهن متبادر مي کند. اين عجوز واسطۀ وصال نوه هاي ملک نعمان است و عملکرد سعد و مثبت او بر خلاف دو عجوز ديگر، با نامش همخواني دارد. از بقيۀ عجوزان نامي برده نمي شود و آنان تنها عنوان «عجوز» را يدک ميکشند. گاهي شيوه هاي نام گذاري اين عجوزه ها بر اساس نام فرزند پسرشان بوده است .
٣. نام گزيني زنان درباري در داستان هاي هزار و يک شب
در دسته بندي زنان فرمانروا و وابسته به دربار، به نسبت کنيزان شاهد نام هاي کمتري هستيم ؛ ولي اين طبقه در نام گذاري، در سطح بالاتري به نسبت زنان عامه و عجوزان قرار دارند.
زنان منفي و تاريک اين طبقه هيچ کدام نامي ندارند. آنچه از بررسي اين نام ها به دست ميآيد پيوندها و تناسبات شگفتي است که به طور حتم از نگاه هوشمندانۀ ناقلان و راويان قصه ها هم پنهان نمانده است .
شهرزاد: دختري که قريب سه سال از زندگي خود را به قصه گويي براي شاهي خودکامه و خونريز اختصاص داد. اين پادشاه با درک خيانت همسرش سه سال دختران بيگناه را به کام مرگ فرستاد؛ در اين ميان شهرزاد آخرين نامزد شاه شد و با جسارتي تمام خود را به جادوي کلام مسلح نمود و شهريار مستبد را درمان کرد و آبروي زنان را بازگرداند.
هيچ شکي در ايراني بودن نام شهرزاد وجود ندارد و محققان در چندين کتاب و مقاله به تفصيل از آن سخن رانده اند.٩ در اينجا برآنيم تا مشابهت نام اين شهبانوي قصه گو را با عملکردش و در مقابله با ديگر شخصيت هاي قصه بررسي کنيم .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید