بخشی از مقاله

چکیده

برخی از مناطق به سبب اهمیت راهبردی آنها و نیز به اقتضای عناصر بومی و محلی که درون خود دارند در بلندمدت به کانونهای جغرافیای بحرانزا تبدیل میشوند، به گونهای که هر نوع فرآیند سیاسی در این جغرافیا طبیعی باعث تأثیرگذاری سریع آن بر جغرافیای انسانی آن شده و منجر به افراطگرایی و بحران در آن قلمرو میشود. آسیای مرکزی نیز از این مسئله مستثنی نیست. بطوری که استقرار گروههای افراطگرا در این منطقه و نیز قرابت ارضی برخی کشورهای این منطقه با افغانستان علاوه بر تشدید قدرت گفتمانسازی و اعمال نفوذ جریانهای افراطگرایی موجب تشکیل یک کمربند امنیتی- سیاسی در این منطقه گردیده است.

بنابراین ژئوپلیتیک افراطگرایی در این منطقه میتواند به عنوان منبع بحرانزایی در آسیای مرکزی تلقی شود که موجب سریز بحران و ناامنی به کشورهای ایران، روسیه و چین شود و پویشهای امنیتی منطقه را متأثر از خود سازد. به همین جهت پژوهش حاضر تلاش دارد ماهیت و مؤلفههای ژئوپلیتیک افراطگرایی در منطقه آسیای مرکزی را مورد بررسی قرار دهد. در واقع، هدف پاسخگویی به این پرسش اساسی است که چه ویژگیهاو عواملی منجر به شکلگیری ژئوپلیتیک افراطگرایی در منطقه آسیای مرکزی شده است؟ ماهیت این عوامل چیست و چگونه باعث تشدید ناامنی در این منطقه میشود.

یافتههای پژوهش نشان میدهد که ژئوپلیتیک افراطگرایی در این منطقه حاصل امتزاج مؤلفههایی چون ژئواستراتژیک بودن منطقه و همجواری آن با سه قدرت روسیه و چین و ایران، قرار داشتن دره فرغانه به عنوان کانون جغرافیایی بحرانزا در این منطقه و نیز همجواری منطقه با افغانستان و تأثیرپذیری آسیای مرکزی از تحولات افغانستان و وجود نارکوتروریسم منطقهای است. از سویی ماهیت ساختار فرهنگی اجتماعی کانونهای جغرافیایی بحرانزا در این مناطق چون وجود پیوندهای مشترک قومی و هویتی میان مردمان این قلمرو موجب وابستگی و تأثیرپذیری شدید پویشهای امنیتی آنها شده است.

-1 مقدمه

آسیای مرکزی در جغرافیای کنونی جهان در نقطه اتصال دو قاره آسیا و اروپا قرار گرفته و از موقعیت جغرافیایی بسیار مهمی برخوردار است. کشورهای آسیای مرکزی از شمال و غرب با روسیه و دریای خزر، از جنوب با ایران و افغانستان و از مشرق با چین همسایهاند. با توجه به این اوصاف و ویژگیها، شرایط ژئوپولیتیک خاص منطقه آسیای مرکزی، ارزش استراتژیک و موقعیت
راهبردی ویژهای به آن در نظام بینالملل اعطا نموده است.  اما کشورهای منطقه آسیای مرکزی به جای بهرهمندی و تأثیرپذیری از چنین مزیت ژئوپلیتیکی - همجواری با قدرتهای مهم جهان چون روسیه، ایران و چین - که میتواند به عنوان یک فرصت برای رشد و توسعه آنان تلقی شود همواره از تهدیدات ژئوپلیتیکی منطقه - همجواری با افغانستان - به عنوان یک عامل بیرونی تأثیر پذیرفتهاند که به چالشی در برابر آنها مبدل گشته است.

علاوه بر این مسئله، کشورهای منطقه پس از استقلال با دو تحول ژئوپلیتیکی مواجه شدند؛ یک بعد داخلی؛ میراثی از بحرانهای به جا مانده از سیاستهای دوران شورویچون بحران هویت، بحران قومیت و مسائل مرزی و... بُعد دیگر بُعد منطقهای؛ خلاء قدرت ناشی از فروپاشی شوروی و افزایش رقابت میان قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای. برآیند تمام این تهدیدات ژئوپلیتیکی را میتوان در قالب جنبشهای اسلامی افراطی - مانند سلفیسم، سوفیستها ، وهابیت و طالبانیزم - ، قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان، تجزیه طلبی، سلاح کشتار جمعی، جنبشهای جداییطلبی و انقلابهای رنگی، فقر و فحشا، بیکاری، فساد، پولشویی مشاهده نمود که همه این عوامل، منطقه را به سرزمینی بیثبات تغییر داده است که در این بین موضوع افراطگرایی مذهبی به دلیل پیوند با دو عامل تروریسم و جداییطلبی اهمیت ویژهای مییابد. بنابراین مقاله حاضر با تأکید بر جغرافیای سیاسی افراطگرایی در آسیای مرکزی تلاش میکند به بررسی بنیان و علل شکلگیری افراطگرایی در این پهنه جغرافیایی با استفاده از چارچوب نظری مفهومی ژئوپلیتیک افراطگرایی بپردازد.

-2 چارچوب نظری؛ مفهوم ژئوپلیتیک افراطگرایی

ژئوپلیتیک در مفهوم مصطلح خود از اواخر قرن نوزدهم و تحت تأثیر تحولات اروپا وارد ادبیات سیاسی- نظامی شد. از تحولات سیاسی اروپا از جمله وقوع جنگ جهانی اول و به ویژه تمایل آلمان به برهم زدن نظم موجود جهان و توسعه سرزمینی به عنوان مهمترین عوامل شکلگیری ژئوپلیتیک یاد میشود. »کارل هاوس هوفر2« بنیانگذار مکتب آلمانی ژئوپلیتیک میگوید: ژئوپلیتیک تحقیق در خصوص رابطه میان زمین و سیاست است.

»ریمون آرون3« در کتاب »جنگ و صلح« در تعریف خود، ژئوپلیتیک را عبارت از طراحی جغرافیایی روابط استراتژیک همراه با تحلیل اقتصادی- جغرافیایی منابع و تفسیر نگرشهای دیپلماتیک حاصل از حیات جوامع بشری و محیط زیست پیرامون آنها میداند - واعظی، . - 18 :1387 دیدگاههای متفاوتی در مورد تعریف مفهوم ژئوپلیتیک در میان اندیشمندان وجود دارد اما در نهایت میتوان گفت که ژئوپلیتیک علم مطالعه روابط متقابل جغرافیا، قدرت و سیاست و کنشهای ناشی از ترکیب آنها با یکدیگر است.

از سوی دیگر با تغییر و تحولات به وجود آمده در نظام بینالملل، همواره مفهوم ژئوپلیتیک نیز دچار دگرگونی شده است، گاهی دستیابی به خشکی، گاهی تسلط بر دریاهای آزاد و زمانی دیگر تسلط بر منابع انرژی و معدنی، جوهر مفهوم ژئوپلیتیک برتر را تشکیل میداد اما تعابیر جدید ژئوپلیتیک، »تولید قدرت از جغرافیای طبیعی و انسانی« را هدف اساسی توجه به آن میداند - عزتی، . - 2 :1386 طبق این تفسیر نو، قدرت بحرانسازی یا امنیتزایی یک منطقه ژئوپلیتیک به شدت متأثر از عوامل محیط جغرافیایی است که انسانها نیز به دلیل تأثیر فزاینده خود در سرنوشت سیاسی ، عنصر مؤثری در این روند محسوب میشوند در واقع به باور علمای ژئوپلیتیک مهمترین عامل در نظریههای جدید ژئوپلیتیک، »انسان« و تعاملات انسانی در پهنه جغرافیاست منطقه آسیای مرکزی نیز یکی از مناطق جغرافیایی است که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به دلیل کارکرد سیاسی عوامل جغرافیای موجود و شکلگیری رقابتهای سیاسی به یک منطقه ژئوپلیتیک پویا تبدیل شده است.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و رهاشدن میلیونها مسلمان از قید الگوی ضد دینی کمونیستی و تلاش آنها برای توجه بیشتر به مذهب و دین اسلام به عنوان بخشی از هویت فراموش شده خود، زمینه مناسبی برای گسترش گرایشهای مختلف اسلامی از جمله برداشت افراطی از اسلام فراهم کرد. تاریخچه نفوذ جریانهای سلفی- وهابی در کشورهای آسیای مرکزی در دو دهه گذشته نشان میدهد که اندیشههای سلفی و وهابی از مجراهای گوناگونی وارد این پهنه جغرافیایی شده است. در ادامه این پژوهش در دو بخش قبل و بعد از فروپاشی شوروی به مهمترین فاکتورهای مختلفی که به شکلگیری ژئوپلیتیک افراطگرایی آسیای مرکزی منجر شده است پرداخته میشود.

-3 عوامل زمینهساز بروز افراطگرایی قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی

عمده تحلیلگران مسائل منطقهای معتقدند در درک بحرانهای منطقهای میباید به تاریخ این منطقه بازگشت با توجه به این موضوع در این میان دوره تاریخی که بیش از همه در شکلدهی به وضعیت فعلی منطقه آسیای مرکزی مؤثر بوده دوره تسلط هفتاد ساله اتحاد جماهیر شوروی بر منطقه است. تحلیل کلان آن است که ریشه و مبنای اساسی مشکلات پس از فروپاشی این جمهوریها را باید در اقداماتی یافت که شوروی در این کشورها انجام داده است. از عمدهترین این اقدامات که در واقع در بستر داخلی این منطقه رخ داده است میتوان به هویتزدایی قومی و هویتزدایی دینی در این دوران اشاره نمود:

-3-1  هویتزدایی دینی و بحران افراطگرایی

هنگامی که بلشویکها به قدرت رسیدند تردیدی در آغاز یک هجوم تمام عیار به نهاد و اندیشه دینی نداشتند و این رویکردی بود که تا پایان حیات شوروی با شدت و ضعف در جریان بود. شوروی تنها قدرتی بود که جراحات قابل توجهی را بر اسلام وارد کرد. الحاد و کفرورزی سازماندهی شده دولت، مردم را به جهت جدا شدن از دین تحت فشار قرار داد. سیاست بلشویکها، آمیختن و به هم پیوستن همه ملتها تحت یک چارچوب خاص و ایجاد یک انسان شورویائی بود. آنها با این هدف بسیاری را تبعید کردند و تصفیههای بزرگ آغاز شد. مردم تحت فشار قرار گرفتند که دینشان را ترک کنند و به ایدئولوژی مارکسیسم - لنینیسم روی آوردند . - Hunter, 1992: 6 - دولت همواره سعی در ریشهکنی دین یا تحت کنترل درآوردن آن را داشت - Peker,

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید