بخشی از مقاله
رابطه عدالت با همدلی و همبستگی اجتماعی مردم
گونه شناسي مفاهيم عدالت اجتماعي:
1. مفهوم سلبي(منفي) يا ايجابي(اثباتي) عدالت: وقتي به دنبال عوامل رفع تضييع حقوق افراد و ايجاد نضامي براي مساله هستيم به جنبه سلبي مفهوم عدالت توجه نموده ايم اما زماني که براي مثال، به تبيين روابط عادلانه ميان افراد مي پردازيم و در صدد ايجاد روابطي عادلانه هستيم، از جنبه ايجابي به بحث پرداخته ايم. صحبت ار توزيع مجدد ثروت يک بحث ايجابي است..
2. مفهوم عدالت مي تواند محافظه کارانه يا اصلاح طلبانه باشد. مفهوم سلبي عدالت يک مفهوم محافظه کارانه است. بحث ايجابي نيز به مباحث اصلاحي منتهي مي گردد.
3. مفهوم اقلي يا اکثري عدالت: وقتي خواهان برقراري عدالت در بخش خاصي مانند حفظ شهروندان در برابر حکومت هستيم با مفهومي اقلي روبروييم اما زماني که خواهان عدالت در همه بخش ها و زمينه ها باشيم، مواجه با مفهومي حداکثري مفاهيمي فربه خواهيم بود.
4. مفهوم عدالت گاه سياسي و گاه اجتماعي است.سياسي زماني است که به ارتباط ما با حکومت مربوط است ام وقتي به گروه هايي مثل خانواده، همکاران و غيره مي پردازد، اجتماعي است.
مباني معرفت شناسي عدالت
هر نظريه اجتماعي حداقل با سه رکن مواجه است: انسان شناسي، ارزش شناسي و عقلانيت.
در بحث انسان شناسي، ديدگاه ما در خصوص انسان مهم است آيا انسان را موجودي خردمند مي دانيم که با خرد خويش مي تواند راه خود را پيدا کند؟ در انديشه هاي اسلامي، با چگونه انساني روبروييم؟ رابطه انسان و طبيعت چگونه رابطه هاي است؟ رابطه انسان با انسان هاي ديگر چطور؟ رتبطه انسان با خيرو با خداوند چه تاثيري در روابط ديگرش دارد؟ آيا ما براي انسان نقش انتخابگري قائليم و يا انسان اسلام هميشه منتظر است تا کسي دست او را بگيرد؟ شان آزادي انسان چقدر است؟
در باب رکن دوم که ارزش هاي پذيرفته شده در يک فرهنگ است، بايد بدانيم اين ارزش ها از کجا آمده اند و آيا پذيرفتن آنها فرايندي عقلي داشته است يا خير. در هر فرهنگ ارزش هايي وجود دارد و آنچه با هم فرق مي کند نوع رابطه اين ارزش ها با يکديگر است. مساله ديگر اين است که ايا ما اب مجموعه منظم و منسجمي از ارزش ها مواجهيم يا خير. ارزش ها بايد بگونه اي با هم ارتباط داشته باشند تا دچار تزاحم دروني نگردند. ارزش ها هميشه در يک نظام ارزشي
مطرح مي شوند. به علت اختلاف ارزش ها در هرنظام ارزشي با ديگر نظام ها، فرهنگ ها با هم فرق مي کند. يک فرهنگ ازادي محور است و فرهنگي ديگر ارزشي ديگر را محوريت مي دهد. در نظام ارزشي ما ارزش ها چگونه با هم در ارتباط هستند؟ چه ارزش هايي فراتر و چه ارزش هايي فروتر هستند؟ خيرهاي برتر و برترين نزد ما کدامند؟و چه مفهوم و معنايي دارند؟ جايگاه تقوي کجاست و چگومه قابل اندازه گيري است؟ چه جايگاهي در ارتباط با موضوع انتخاب ما دارد؟در مساله ولايت، تبعيت و التزام جايگاه عقل چيست و جايگاه مصلحت کدام است؟
عقلانيت ها از يکديگر متفاوت است. يک ليبرال اومانيسم در مباحث خود تنها به عقل بشر تکيه مي کند اما يک مسلمان به وحي نيز اعتقاد دارد. جايگاه عقل در اين دو فرهنگ با يکديگر متفاوت است. بايستي بدانيم عقل انسان چه جايگاهي در استدلاي هايمان(به عنوان مسلمان و معتقد به وحي) دارد. کارکرد عقل در مراجعه به وحي چيست؟ آيا عقلانيت مورد نظر ما زمانمند و مقيد به زمان و مکان است؟ آيا در چارچوب تفکر اسلامي به نوعي تعدد قايل هستيم؟ حد و مرز ان چيست؟ آيا مي توانيم به سمت يک اجماع حرکت کينم و تعدد رايمان را حل نماييم؟ راه و روش ان چيست؟آيا حقيقت را تفسير، تاويل، کشف يا اختراع مي کنيم؟
بنابراين مطابق ديدگاه کتاب، بايستي مباني انسان شناسي، ارزشي و اخلاقي و مباني عقلاني نظريه عدالت اجتماعي را بدانيم. بايستي بدانيم که:
1. مباني انسان شناسي نظريه عدالت اجتماعي در اسلام چيست؟
2. جايگاه عدالت در نظام ارزشي اسلام چيست؟ با چه ارزشهايي همتراز و يا در تضاد قرار مي گيرد. و چه ارزش هاي اخلاقي اي پايه سياست قرار مي گيرند؟
3. مطابق انديشه هاي اسلامي، چه ديدگاهي نسبت به عقل وجود دارد؟ عدالت تا چه اندازه متاثر از عقل است و در چه جاهايي بايد به وحي رجوع نمود؟ آيا در انديشه اسلام، با مفهوم و درکي يکسان از عدالت مواجهيم و يا اختلاف نظر وجود دارد؟ اين اختلافات اگر وجود دارد، در چه فسمت هايي است؟ آيا قابل حل است؟ از چه راهي مي توان به اجماعي در زمينه عدالت دست يافت؟
البته چنانکه پيداست در دل سه رکن معرفتي فوق، مباني ديگري نهفته است که بايد حل شود و نيز سوالات ديگري که در زمينه راه و روش هاي دست يافتن به اجماع و رسيدن به حقيقت وجود دارد.
گفتمان عدالت؛ پيش شرط ظهور
اشاره : غيبت و ظهور، ازپديدههاى پررمز و راز، و در عين حال پر جاذبه تاريخ است. در چرايى غيبت صحبتهاى فراوانى شده است و در باره زمان ظهور و شرايط آن سخنهاى گوناگونى گفته شده است. در اين نوشتار برآنيم تا يكى از پيششرطهاى ظهور را كه كمتر و يا اصلا به آن توجهى نشده است، مورد بررسى قرار دهيم. اين پيش شرط عبارت است از اين كه عدالت، گفتمان بشر قرار گيرد. چيزى كه هم اكنون شاهد آن نيستيم.
1 - امامت؛ نياز بشريت
»امامت« در تفكر شيعى، يعنى زمامدارى و اداره امور بشر در راستاى هدايت الهى. انسان به معنى عام كلمه هيچگاه از وجود راهبر و راهنما بىنياز نبوده و نيست.1 و به همين جهت زمين هيچگاه از حجت خداوند خالى نبوده، نيست و نخواهد بود. اولين انسان روى زمين، حجت خداوند بوده است و آخرين انسان نيز حجت خداوند خواهد بود. از زمان حضرت آدم(ع) تا كنون، همواره زمين از حجت خداوند بهرهمند بوده است.2 هر جا انسان يافت شود، امام و حجت خداوند وجود خواهد داشت، حتى اگر تعداد انسانها به حدّ تشكيل يك جامعه نرسد.3 بنابر اين، پيش از انسان و همراه انسانها و پس از آنها، حجت خداوند وجود خواهد داشت.4
2 - نادر بودن دولت امامت
تاريخ بشر از آغاز تاكنون، به ندرت شاهد تشكيل »دولت امامت« بوده است. هرچند خداوند براى اداره امور بشر، طرح امامت را ارائه كرده است، اما در عمل كمتر اين امر تحقق پيدا كرده است. شايد دولت امامت در طول تاريخ انگشت شمار باشد. اين خود جاى سؤال دارد كه اگر امامت نياز بشريت است، چرا دولت امامت، به ندرت تشكيل شده است؟
3 - آفرينش و قوانين تكوينى وتشريعى
جواب پرسش فوق را از اينجا آغاز مىكنيم كه در نظام آفرينش انسان، دو گونه قانون وجود دارد: قوانين تكوين و قوانين تشريع. خداوند متعال وظايف و تكاليفى را براى بشر در نظر گرفته است كه »شريعت« ناميده مىشود. هرچند قوانين شريعت، مسؤليتآور است و انسان بايد در برابر آن پاسخگو باشد. اما نظام آفرينش را خداوند به گونهاى تنظيم، طراحى و برنامهريزى عامل اصلى ستم، چيزى است كه هم در حاكميت سلطان (نظامهاى سلطنتى) وجود دارد و هم در حاكميت مردم (نظامهاى دموكراتيك). از ديدگاه دين منشأ ظلم و ستم، هواى نفس است. هوس آدمى، كارخانه توليد ظلم است.
نكرده كه بشر ناخواسته و به اجبار هر چه را در شريعت آمده است، عمل كند. بلكه به بشر اختيار و حق انتخاب داده است.5 انسان »مىتواند« انتخاب كند و شريعت را برنگزيند. اين امكان در نظام آفرينش انسان قرار داده شده كه اگر بشر خواست راهى غير از راه خدا را برگزيند، خواست او در عمل انجام شود. پس هرچند شرعاً موظف به انجام قوانين شريعت است، اما تكويناً مجبور به پذيرش شريعت نيست، بلكه بايد خود انتخاب كند و برگزيند.
4 - امامت، تابع قوانين تشريع و تكوين
امامت نيز تابع همين دو دسته از قوانين تشريع و تكوين است. امامت از قوانين شريعت است و لذا بشر به پيروى آن موظف است و درباره آن بايد پاسخگو باشد. اما به حكم تكوين، حاكميت يافتن امامت و تشكيل دولت امامت، اجبارى و به صورت تكوينى صورت نمىپذيرد، بلكه بر اساس آن چه در شماره 3 گفتيم، انسان بايد آن را انتخاب كند و در راه استقرار دولت امامت تلاش نمايد.
5 - استضعاف امامت
اگر بشر به وظيفه خود درقبال امامت عمل نكند، پديده »استضعاف امامت« پيش مىآيد. استضعاف امامت يعنى تضعيف امامت و بىياور گذاشتن آن. آنگاه كه جامعهاى جريان امامت را تنها گذارد و منطق آن را نپذيرد و آن را در اقليت قرار دهد و به انزوا سوق دهد، گفته مىشود كه امامت را تضعيف كردهاند. استضعاف امامت، كاهش نقش آن در جامعه، و به طور مشخص كنار گذاشتن آن از جريان حاكميت است.
6 - رهآورد استضعاف
رهآورد استضعاف امامت، دو چيز بوده است: اوّل »خانهنشينى امامت« و دوم »غيبت امامت«. بر همين اساس مىتوان اين مقطع از تاريخ امامت را به دو دوره خانهنشينى و غيبت تقسيم كرد. دوره خانهنشينى، تا پيش از آخرين امام است و دوره غيبت، مربوط به امام آخرين. در مكتب اسلام تعداد امام، معين و محدود است. از اين رو در آخرين امام، پديده خانهنشينى (كه نهايت آن شهادت است) رخ نمىدهد. براى وضعيت آخرين امام، تدبير خداوند متعال غيبت و سپس ظهور است.
7 - انواع حاكميت
با استضعاف امامت، فصلى در تاريخ بشر گشوده مىشود كه بايد آن را »گسست امّت از امامت« ناميد. در اين فصل جديد، بشر از طرح شريعت الهى براى اداره جامعه، فاصله گرفت و به »طرحهاى بشرى« روى آورد و بدين سان نوع ديگرى از حاكميت، شكل گرفت. در اين نوع از حاكميت، بشر به جاى خدا نشست و همه امور را بر اساس خواست خود تنظيم كرد. از اين روى قرآن كريم از دو نوع حاكميت نام مىبرد: »حاكميت نور« و »حاكميت نار«. امام صادق(ع) در تبيين ديدگاه قرآن كريم درباره نوع اوّل حاكميت، به اين آيه شريفه استناد مىكنند كه خداوند مىفرمايد:
َجَعَلْنَهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا.
... و همه را پيشوايانى ساختيم كه به امر ما هدايت مىكنند.6
سپس حضرت در تبيين نقطه محورى اين نوع از حاكميت، دست بر روى كلمه بأمرنا مىگذارند و در تفسير آن مىفرمايند:
يعنى نه به خواست مردم؛ در اين حاكميت، خواست خداوند را بر خواست بشر و حكم خداوند را بر حكم بشر مقدم مىدارند.
همچنين درباره نوع دوم حاكميت از ديدگاه قرآن كريم، به اين آيه شريفه استناد مىكنند كه خداوند مىفرمايند:
وَجَعَلْنَهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يوم القِيمَةِ لايُنصَرُونَ7.
و آنان را از آنگونه پيشوايانى ساختيم كه مردم را به آتش دعوت مىكنند و در روز قيامت كسى ياريشان نكند.
و سپس در تبيين محور حركت اين نوع حاكميت به دو مطلب مهم اشاره مىفرمايند: يكى اين كه خواست مردم را بر خواست خداوند و حكم مردم را بر حكم خداوند مقدم مىسازند؛ و ديگرى اين كه ماهيت اين كار، مبنا قرار گرفتن »هوس« به جاى قرآن كريم است8.
در منطق قرآن و حديث، حاكميت نوع دوم، »طاغوت« خوانده مىشود.
8 - انواع طاغوتها
بنابر آن چه گذشت مىتوان گفت كه دوره گسست، دوره ايدههاى بشرى و نظامهاى مبتنى بر ايدههاى بشرى
اگر بشر به وظيفه خود درقبال امامت عمل نكند، پديده »استضعاف امامت« پيش مىآيد. استضعاف امامت يعنى تضعيف امامت و بىياور گذاشتن آن.
در يك نگاه كلى، حداقل در اين دوره، بشر دو ايده و نظام را تجربه كرده است: يكى نظامهاى سلطنتى و ديگرى نظامهاى دموكراتيك يا مردم سالار. اين دو نظام، هر دو بر مبناى خواست بشر مىچرخند.
نظامهاى سلطنتى بر مبناى خواست سلطان اداره مىشوند و مردم مجبور به پذيرش قوانين او هستند. در اين نظامها، بدترين ستمها و ظلمها در حق بشر روا داشته شد.
نارضايتى از نظامهاى سلطنتى حركتى را بهوجود آورد كه با »مشروطه سازى« آغاز و به »دموكراسى« ختم شد. دموكراسى نيز بر مبناى خواست بشر مىچرخد؛ البته نه خواست حاكم، بلكه خواست توده مردم. در نظامهاى سلطنتى خواست حاكم مبناى نظم عمومى و اداره جامعه بود و در نظامهاى دموكراتيك، خواست توده مردم. در نظريه دموكراسى، »تعيين حاكم« به خواست مردم است، »وضع قانون و نوع آن« نيز به نظر مردم بسته است و حتى در »قضاوت« يكى از پايههاى اصلى اين است كه تشخيص مجرم بودن يا نبودن با افكار عمومى است كه از طريق هيئت منصفه اعمال مىشود.
9 - دموكراسى؛ فراگيرترين حاكميت امروز
اين سخن درستى است كه امروز دموكراسى و مفاهيمى همچون آزادى، مورد پذيرش عموم بشر است. همانگونه كه گفتيم نظامهاى سلطنتىِ استبدادى و موروثى، بشر را به وادى دموكراسى و آزادى كشاندند. شايد بتوان گفت كه بشر آزادى و دموكراسى را به عنوان روش و شيوهاى براى احقاق حقوق خود و به ارمغان آوردن عدالت برگزيده است. تصور بشر بر اين است كه اگر آزاد باشد و حق انتخاب داشته باشد و قوانين را طبق ميل خود تنظيم كند، ظلمى بر او نخواهد رفت و حقوقش پايمال نخواهد شد. اين ايده، يك علتشناسى دارد و يك رهآورد استضعاف امامت، دو چيز بوده است: اوّل »خانهنشينى امامت« و دوم »غيبت امامت«. بر همين اساس مىتوان اين مقطع از تاريخ امامت را به دو دوره خانهنشينى و غيبت تقسيم كرد.
روششناسى. در مرحله علتشناسى، سلطنت و حاكميت مطلق يك نفر را عامل ظلم شناخت و در مرحله روششناسى، دموكراسى و آزادى را روشى براى تحقق عدالت و پايان دادن به ستم يافت. سؤال اين است كه آيا اين علتشناسى و روششناسى، به درستى انجام شده است؟
10 - دموكراسى يا حاكميت هوس جمعى
عامل اصلى ظلم و ستم، فقط مطلق العنان بودن شخصى به نام پادشاه نيست تا با تغيير اين روش، بتوان »ستم« را مرتفع كرد، بلكه اين، شكلى از اشكال ستم است. عامل اصلى ستم، چيزى است كه هم در حاكميت سلطان (نظامهاى سلطنتى) وجود دارد و هم در حاكميت مردم (نظامهاى دموكراتيك). از ديدگاه دين منشأ ظلم و ستم، هواى نفس است. هوس آدمى، كارخانه توليد ظلم است. اگر هواى نفس و هوس انسان مبناى حركت قرار گيرد و منشأ نظم اجتماعى شود، رهآوردى جز ستم و فساد نخواهد داشت، چه اين هوس، هوس يك نفر به نام شاه باشد و يا هوس توده مردم.
دموكراسى يك پيشفرض دارد و آن اين است كه »خواست« بشر با »مصلحت« او هماهنگ است و حال آنكه اين دو الزاماً منطبق بر هم نيستند. اين مكرر تجربه شده كه بشر گاهى چيزى را طلب مىكند و حال آنكه به مصلحت او نيست و گاهى از چيزى گريزان است و حال آنكه به مصلحت او است. قرآن كريم با اشاره به اين حقيقت مىفرمايد:
وعَسى أن تَكرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم وَ عَسى أَن تُحُّبوا شَيئاً وَ هُوَ شرُّ لَكُم وَاللَّهُ يَعَلمُ وَ انتُم لا تَعلَمُونَ.9
شايد چيزى را خوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد. خدا مىداند و شما نمىدانيد.
بنابراين، حاكميت »خواست مردم« نمىتواند مصلحت بشر را تضمين و عدالت را به ارمغان آورد. و امروز متأسفانه براى دنياى دموكراسى، ملاك اول اين است كه حاكم را خود انتخاب كند و به اين نمىانديشد كه شخص حاكم چه ويژگىهايى داشته باشد و آيا مىتواند عدالت را به ارمغان آورد يا نه؟ و آيا خودش عادل هست يا نه؟
همچنين براى دنياى دموكراسى، مهم اين نيست كه آيا اين قانون واقعاً بر مبناى عدالت و مصلحت او است يا نه؟ بلكه مهم اين است كه قانون مطابق خواست مردم باشد. اگر افكار عمومى چيزى را طلب كرد، به قانون تبديل مىشود و اجرا مىگردد و سپس بر اساس آن داورى صورت مىگيرد و با استضعاف امامت، فصلى در تاريخ بشر گشوده مىشود كه بايد آن را »گسست امّت از امامت« ناميد. در اين فصل جديد، بشر از طرح شريعت الهى براى اداره جامعه، فاصله گرفت و به »طرحهاى بشرى« روى آورد حق و باطل مشخص مىگردد. پس كار دموكراسى وآزادى، حاكمكردن هوسبر جامعه و قانونمندكردن هواى نفس است. در حقيقت دموكراسى شكل ديگرى از حاكميتهوسبربشرراارائه كرده است. درشكلاوّل آن، هوس انفرادى حاكميت داشت و در اين مدل، هوس جمعى.10
11 - امامت و حاكميت عدالت
عدالت مهمترين نياز بشر و بزرگترين گمشده او است و راه تحقق عدالت آن است كه منشأ ظلم و ستم؛ يعنى هواى نفس از قلمرو حاكم و قانون دور شود. »قانونِ هوس آلود« ظلم به بار مىآورد، چه هوس فردى باشد و چه هوس جمعى. »حاكم هوسباز«، ستم مىكند، چه با استبداد به حكومت رسيده باشد و چه با انتخاب مردم. راه رسيدن به عدالت، پالايش قدرت و قانون از هوس، و آرايش آن با عصمت است. عصمتِ قدرت و قانون تضمين كننده عدالت است و اين چيزى است كه در نظريه امامت وجود دارد. نظريه امامت، در حقيقت هواى نفس را از حوزه قدرت و قانون دور ساخته است و لذا توان اداره عادلانه جهان را دارد.
12 - دموكراسى؛ در چالش با امامت
امروز دموكراسى ايدهاى است فراگير كه مبناى آن اين است: همه چيز بايد به خواست و انتخاب بشر باشد. سؤال اين است كه اگر دموكراسى و آزادى مبناى بشر باشد و به عنوان اصل اول در كنشهاى وى پذيرفته شود، آيا مىتواند به امامت گردن نهد و اگر امامت حاكم نشود، آيا عدالت فراگير مىشود؟
براى يافتن پاسخ اين پرسش، ايده دموكراسى را با نظريه امامت مىسنجيم و امامت را بر دموكراسى عرضه مىكنيم تا ببينيم دموكراسى در برابر امامت چه موضعى انتخاب مىكند. در امامت مجموعهاى از اصول ثابت وجود دارند كه هيچگاه تغيير نمىكنند. يكى از اين اصول، مشخص بودن حاكم يا زمامدار است. در نظريه امامت، شخص امام، با انتخاب مردم به امامت نمىرسد، بلكه مردم امامت او را مىپذيرند. به عبارت ديگر، مردم با انتخاب خود، سمت »امامت ناس« را
به وى اعطا نمىكنند، بلكه پيش از اظهار نظر مردم، او امام است، چه مردم او را برگزينند و چه برنگزينند. اگر بنا باشد نظريه امامت حاكميت يابد، امام و زمامدار آن مشخص و معين است و نظر مردم اگر بر خلاف آن باشد، تأثيرى ندارد.
اصل ديگر، ثابت بودن قانون است. در نظريه امامت، قانون بر اساس خواست مردم تنظيم نمىشود، بلكه قانون را خداوند متعال تنظيم مىكند و مردم بايد آن را بپذيرند، چه مطابق ميل آنان باشد و چه نباشد.
حال اگر مبنا و اصل براى بشر اين باشد كه همه چيز به انتخاب خود او صورت گيرد و تنظيم شود، آيا بشر مىتواند به امامت گردن نهد؟ و اگر امامت حاكم نشود، آيا عدالت فراگير مىشود؟ بدون شك بشر دموكراتيزه شده، نمىتواند نظام ولايت را بپذيرد و به آن گردن نهد.
13 - راه عدالت
پيش از اين گفتيم كه آن چه را مردم برگزينند، حاكم مىشود و گفتيم تا مردم بر مدار دموكراسى و آزادى حركت كنند، امامت حاكم نمىشود و تا امامت حاكم نشود، عدالت به ارمغان نمىآيد. بنابراين، راه عدالت آن است كه بشر محور خود را از دموكراسى و آزادى، به عدالت منتقل سازد. همان گونه كه بشر روزگارى براى فرار از ستم، از سلطنت به دموكراسى منتقل شد، گام بعدى آن است كه براى رسيدن به عدالت، بايد از محوريت دموكراسى و آزادى، به محوريت عدالت منتقل شود.
عدالت مهمترين نياز بشر و بزرگترين گمشده او است و راه تحقق عدالت آن است كه منشأ ظلم و ستم؛ يعنى هواى نفس از قلمرو حاكم و قانون دور شود. »قانونِ هوس آلود« ظلم به بار مىآورد، چه هوس فردى باشد و چه هوس جمعى.
14 - ظهور عدالت
اگر آن چه گفتيم رخ دهد و گفتمان دموكراسى به گفتمان عدالت تبديل شود، زمان ظهور مرد عدالت نيز فراخواهد رسيد. اين يك اصل است كه ميان دولت و ملت سنخيت وجود دارد. دولتى مىتواند شكل بگيرد و پايدار بماند كه با آرمانها و خواستههاى ملت هماهنگ باشد. در صورت ناهماهنگى، پديدارى و پايدارى دولتها با مشكل مواجه مىشود و بلكه امكان ندارد. پيامبر اكرم (ص) دراينباره مىفرمايد:
كما تكونون يولّى عليكم.
هرگونه كه باشيد، حاكمى متناسب با آن بر شما حكومت خواهد كرد.11
بر همين اساس مىتوان گفت كه تا گفتمان بشر از دموكراسى به عدالت تغيير نيابد، مرد عدالت ظهور نخواهد كرد و دولت عدالت شكل نخواهد گرفت. امام عدالت، مأموم عدالتمدار مىخواهد و دولت عدالت، ملت عدالتخواه. در همين رابطه حديث پر مغز و تأمل برانگيزى از امام باقر (ع) نقل شده است. حمران، يكى از ياران امام باقر(ع) از آن حضرت مىپرسد: اى كاش مىفرموديد قيام حضرت چه زمانى اتفاق خواهد افتاد تا دل ما شاد گردد! امام باقر(ع) در قالب يك حكايت پرمعنا، زمان را به سه دوره تقسيم مىكنند: »زمان گرگ«، »زمان ميش« و »زمان ترازو« و بدين سان حمران را متوجه اين نكته مىكنند كه تا »زمان ترازو« فرا
نرسد، زمان »عدالت گسترى« و حاكميت امام عدالت گستر نيز فرا نخواهد رسيد. در اين حديث شريف، گرگ نماد »ظلم و غصب« است و ميش نماد »عدالت خواهىِ منهاى عمل« و ترازو نماد »عدالت خواهى كامل و صادقانه«. امام باقر(ع) به خوبى روشن مىسازند كه اگر مردم »گرگ صفت« باشند، پديده غصب خلافت رخ خواهد داد و اگر »ميش صفت« باشند، هرچند تمايل به بازگرداندن خلافت غصب شده دارند، اما عملاً چنين اتفاقى نمىافتد و بالاخره اينكه اگر مردم
»ترازو صفت و عدالتمدار« باشند، حق غصب شده امامت را به صاحب اصلى آن بازمىگردانند.12 آرى در زمان ترازو است كه مردم پذيراى عدالت خواهند بود و آزادانه به سوى امام عدالت حركت مىكنند و حاكميت وى را به جان مىخرند و درست به همين دليل است كه مىگوييم: »گفتمان عدالت، پيش شرط ظهور است«.
مهدی و نهضت عدالت خواهی
و اشرقت الاَرض بِنورِ رَبِها
اينك افق را بنگريد كه خورشيد طالع مي شود ، تاريكي ها را مي شكافد و شوكت و سطوت خويش را بر همه جا مي گستراند ، سپاه فرشتگان در پيش رويش به تعظيم ايستاده ، چشم بر فرمان ، در پيشاپيش آنان جبرئيل امين دست ادب بر سينه دارد تا با اذن خداي جليل فرياد بردارد و از كران تا كران بانگ خويش را بگسترد كه اي مردمان ! گوش فرا داريد و بهوش باشيد :
جاءَ الحَق و زَهَقَ اَلباطِ:
حق آمد و باطل نابود شد
آري در طليعه آن روز دو خورشيد طلوع مي كند :خورشيد منظومه از شرق و خورشيد مهدوي از غرب ، با ياران و همرزمان خويش در كنار يكتا معبد توحيد ، كعبه مقدس .
آري فرزند مولود كعبه قيام الهي خويش را از اين جا به جهانيان اعلام مي دارد . زمان و زمين در انتظار اين لحظه بي شكيب بودند ، شبها و روزهاي بي شماري گذشته بود كه ناگهان فرمان پروردگار در رسيد ، اينك او مي آيد . همه جا را آذين بنديد ، سر تا پا گوش شويد تا بشنويد كه صاحب زمانه چه ميگويد : او وعده خداست و وعده خداوند حق است . اكنون اگر نيك بنگريد خواهيد ديد كه گلبرگها از خوشحالي شكفته اند و بر روي خورشيد لبخند مي زنند . آنان در انتظار اين زمان ، لحظه شماري مي كردند و در تب و تاب بودند .
گلهائي چند نيز پيش از شكوفائي اين نوگلان پژمردند و چشمشان بر چشمة خورشيد نيفتاد…
راستي تا آن زمان كه خورشيد بدمد چگونه بايد زندگي را گرمي بخشيد ؟ بهتر آنكه ياد خورشيد را لحظه به لحظه در سينه ها مان زنده بداريم تا فروغش روحمان را گرمي بخشد كه فرموده اند : تَوقع اَمر صاحِبك لَيلَك و نَهارِك : شبانه روز در انتظار ظهور صاحب الامر خود باشيد . خورشيد را بايد پاس داشت ، و از نور و گرميش سخن گفت و او را شناخت و شناساند و تا سرزدنش با تمامي وجود فرياد كنيم : كه در انتظار طلوع نشسته ايم . چه بهتر كه به فرمودة پيامبر بزرگوارe در حديث ثقلين اين شناخت را از سخـن خداونـد متعـال و كـلام دُربار پاكـان از آل محمـد برگيريم و گوش به پيـام دل .
از اين رو بر آن شديم تا خورشيد را در اين مجموعه با آن كلمات مقدس توصيف كنيم ، هر چند كه اين گزيده برگي از گلستان عطرآگين معارف آن بزرگواران مي باشد .
آب دريا را اگر نتوان كشيد پس به قدر تشنگي بايد چشيد با اذعان به ناتواني خود در اين خوشه چيني از خرمن معرفت از حضرت دوست ميخواهيم تا ياريمان كند و بتوانيم با استناد به احاديث و روايات به سوالاتي چند پاسخگو باشيم همه افراد كنجكاو ازخود مي پرسند :
1- آيا سرنوشت آينده بشريت صلح وعدالت و امنيت وآزادي انسانها از چنگال هرگونه ظلم و ستم وتبعيض واستعمار است ؟ يا آ نگونه كه بعضي پيش بيني ميكنند هرج ومرجها روز افزون فاصله ها بيشتر ، ناهماهنگي ها ونا به سامانيها فراوانتر ، وسرانجام يك جنگ اتمي – يا فوق اتمي – عالمگير ، پايه هاي تمدن انساني را ويران خواهد ساخت ، و اگر انسانهاي بر روي كره زمين باقي بمانند افرادي عقب مانده ، معلول ، بينوا ودرمانده خواهند بود.
2- اگر عقيده نخست صحيح است وسرانجام صلح وعدالت است به چه دليل ؟
3- اگر بنا هست جهان به سوي عدل وصلح وبرادري گام بر دارد ، آيا اجراي اين اصول بدون انقلاب ممكن است ؟ و به تعبير ديگر : آيا اصلاحات تدريجي و رفورمها توانايي بر دگرگون ساختن چهره عمومي جهان با اين همه ناهنجاريها دارند ؟
4- اگر لازم است انقلابي صورت گيردآيا تنها از طريق قوانين مادي امكان پذير است ، يا بدون استمداد از اصول معنوي وارزشهاي اصيل انساني ممكن نيست.
5- باز اگر قبول كنيم چنين انقلابي بهرحال انجام گرفتني است ، رهبر اين انقلاب چه صفاتي بايد داشته باشد ؟
6- آيا اين انقلاب الزاماُ به حكومت واحد جهاني ميانجامد ؟
7- آيا آمادگيهاي خاصي براي چنان حكومتي قبلا لازم نيست ؟
8- اين آمادگيها در دنياي كنوني وجود دارد يا نه ؟ و اگر ندارد آيا درحال حاضر جهان به سوي اين آمادگيها گام برميدارد يا به سوي عكس آن ؟
9- آيا اين امور – بهرحال باعقيده عمومي مذاهب جهان نسبت به ظهور يك مصلح بزرگ آسماني ارتباطي دارد ؟
10- اعتقاد عمومي مسلمانان به ظهور مهدي چگونه است و پيوند آن با اين مسائل سرنوشت سازچيست ؟
11- آيا اعتقاد به چنان ظهوري ما را به اصلاح عمومي جهان از طريق يك انقلاب همه جانبه نزديكتر ميسازد يا آنچنانكه بعضي مي انديشند دور ميكند ؟
12- و آخرين سؤال اينكه آيا اين فكر و عقيده عمومي مذاهب يك واقعيت عيني است و مولود دلايل منطقي ، يا يك تخيل است براي اشباع كاذب تمايلات سركوفته انسانها در مسير گمشده عمومي يعني ((صلح)) و ((عدالت )) ؟ ! …
شك نيست كه در يك نظر ابتدايي قرائن گواهي مي دهد كه دنيا به سوي فاجعه پيش مي رود ، فاجعه اي كه زائيده " ترك عواطف " ، در "افزايش فاصله ميان جوامع ثروتمند و فقير" ، " شدت گرفتن اختلافات و برخوردهاي دولتهاي بزرگ وكوچك " ، " سير تصاعدي جنايات " ، " نا بسامانيهاي اخلاقي و روحي و فكري " ، و " فرآورده هاي نا مطلوب و پيش بيني نشده زندگي ماشيني " و مانند آن است . فاجعة مقايسه وضع موجود با گذشتة نزديك ، چهرة آن را مشخص مي سازد ،
و عامل مؤثري براي نمو جوانه هاي بدبيني در اعماق فكر خوشبين ترين افراد محسوب مي گردد . آگاهان بين المللي مي گويند تنها حجم بمبهاي هسته اي موجود در زراد خانه هاي دولتهاي بزرگ براي نابود ساختن تمام آباديهاي كره زمين نه يك بار بلكه هفت بار! كافي است . اين سلاحها را با آن هزينه هاي
سرسام آور كه با ارقام نجومي قابل بيان است بي جهت نساخته اند ، بازيچه نيست ، براي مصرف در يك جنگ اتمي وحشتناك ساخته شده و پيدا كردن بهانه براي شروع آن ، در جهاني كه اين همه برخورد مرزي و تزاحم منافع ، و مناطق قابل انفجار وجود دارد كار مشكلي نيست . در سران بزرگ امروز دنيا نيز " حس جاه طلبي " و " جنون قدرت " نيز به اندازه كافي براي شروع چنين جنگي سراغ داريم ! بنابراين پيش بيني ميتوان كرد كه در آينده اي نه چندان دور " فاجعة بزرگ " روي دهد و احتمالاٌ بشريت در يك جنگ وسيع اتمي ، يا بر اثر فقر اقتصادي ناشي از انحصارطلبي قدرتهاي بزرگ ، يا پايان گرفتن منابع انرژي و يا غير قابل
زيست شدن محيط زيست ، از مبان برود ! ولي در برابر اين همه عوامل بدبيني ابتدايي ، مطالعات عميقتر نشان ميدهد آينده درخشاني در پيش است :
اين ابرهاي تيره و تار با غرش تندرهاي وحشت انگيز سرانجام كنار خواهد رفت . اين شام سياه قيرگون را صبح سپيد اميدي به دنبال است . اين سرماي سوزان زمستان جهل و فساد و زورگويي و ستم بهار شكوفان عدالتي در پي دارد . اين اندوه كشنده ، اين طوفان مرگبار ، و اين سيل ويرانگر سرانجام ، پايان ميگيرد ، و اگر خوب بنگريم در افقهاي دور دست نشانه هاي ساحل نجات به چشم مي خورد !
نخستين دليل منطقي براي اين موضوع قانون سير تكاملي جامعه هاست :
از آن روز كه انسان خود را شناخته هيچ گاه زندگي يكنواخت نداشته ، بلكه با الهام از انگيزه دروني وشايد ناآگاه كوشش داشته كه خود و جامعه خويش را به پيش براند .
از نظر مسكن يك روز غار نشين بود و امروز آسمان خراشهايي ساخته كه يك دستگاه آن ميتواند جمعيتي معادل يك شهر كوچك را در خود جاي دهد ، با تمام وسايل زندگي و همه امكانات لازم براي مردم يك شهر !
از نظر لباس يك روز از برگ درختان استفاده ميكرد ولي امروز هزاران نوع لباس با هزاران طرح ، و هزاران شكل در اختيار دارد و باز در جستجوي رنگها و طرحها و جنسهاي ديگر است .
يك روز غذايش فوق العاده ساده و محدود بود ، اما امروز به قدري متنوع و گوناگون شده كه تنها ذكر نام آنها نيازمند به يك كتاب بزرگ است .
يك روز مركبش تنها پايش بود ، اما امروز بر سفينه هاي فضائي سوار ميشود ، و آسمانها را زير پا ميگذارد ، و از كرات ديگر ديدن ميكند .
اما از نظر علم ودانش ، يك زمان بود كه تمام معلومات او در يك صفحه كاغذ ميگنجيد –گر چه هنوز خط اختراع نشده بود – ولي امروزه حتي ميليونها كتاب در رشته هاي مختلف بيانگر علوم و دانشهاي او نيست .
آن روز كشف آتش ، و اختراع جسم مدوري به شكل " چرخ " ، و حربه نوك تيزي مانند" خنجر " براي او كشف و اختراع بزرگي محسوب ميگشت ، و از اينكه با انداختن يك كنده درخت روي يك نهر توانسته از روي آن بگذرد بسيار خوشحال بود كه پلي ساخته است ، اما امروز صنايع سنگين و اختراعات حيرت انگيزش هر بيننده اي را گيج ميكند ، و سيستم پيچيده مغزهاي الكترونيكي او را در عالمي از رؤيا فرو ميبرد .
و عجيب اينكه به هيچيك از اينها قانع نيست و باز براي وصول به سطحي بالاتر و برتر ، تلاش وكوشش ميكند ، تلاشي پي گير و خستگي ناپذير .
از مجموع اين سخن نتيجه ميگيريم كه عشق به تكامل در درون جان آدمي شعله اي است جاودانه و خاموش ناشدني و در حقيقت يكي از امتيازات بزرگ
انسان كه او را از حيوانات و جانداران ديگر يعني جانداراني كه مليونها سال است درجا ميزنند و زندگي ظاهراٌ يكنواختي دارند جدا ميكند همين موضوع است .
و باز بخوبي ميتوان نتيجه گرفت كه اين نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست ، و همچنان انسان را در مسير تكاملها به پيش ميراند ، و نيروهايش را براي غلبة بر مشكلات و نابسامانيها و ناهنجاريهاي زندگي كنوني بسيج ميكند . و بسوي جامعه اي پيش ميبرد كه " تكاملهاي اخلاقي " در كنار " تكاملهاي مادي " قرار ميگيرد .
و بسوي جامعه اي كه در آن از جنگ و خونريزيهاي ويرانگر و ضد تكامل اثري نباشد .
و بسوي جامعه اي كه تنها " صلح و عدل "حاكم بر مقدرات انسانها باشد ، و روح تجاوزطلبي و استعمار كه مهمترين سد راه " تكامل مادي و معنوي " او است ، در آن مرده باشد . ممكن است كساني بگويند كه تكاملهاي گذشته همه در جنبه هاي مادي صورت گرفته ، و دليلي ندارد كه سير تكاملي معنويات را هم در برگيرد . ولي پاسخ اين سخن روشن است زيرا اولاٌ در تكاملهاي گذشته بسياري از اصول معنوي و انساني را نيز ميتوان يافت مثلاٌ در علوم و دانشهاي بشري كه در پرتوي تكامل پيشروي عظيم كرده است .
علوم غير مادي هم كم نيست ، و في المثل اعتقاد بشر نخستين درباره " خدا "كه بصورت پرستش قطعات سنگ و چوب حتي خرما بود هيچگونه شباهتي با درك يك دانشمند روشن ضمير خداشناس يا يك حكيم عارف رباني امروز ، از اين مسئله ندارد .
ثانياٌ تكامل در همه جا تكامل است ، و عشقي را كه در درون وجود نسبت به آن مي يابيم هيچ حد و مرزي را به رسميت نمي شناسد و در همة زمينه ها جوياي آن هستيم از اين گذشته اصول مادي و معنوي از هم جدا نيستند ، و في المثل روح ستيزه جويي و برتري طلبي ، و تجاوزگري ، به همان اندازه زندگي مادي انسانها را به هم ميريزند كه يك بمب اتمي پر قدرت ! بلكه دومي بدون اولي بكار نخواهد رفت ! .
اين است كه نخستين برقه اميد براي وصول و آينده اي روشن ، و دنيايي پر از صلح وصفا و برادري و برابري در پرتو قانون سير تكاملي جامعه ها در نظرها پايدار ميشود . بله هستي موهبتي است كه خالق هستي ها به مخلوقات خويش ارزاني داشته است و آنها را بدين نعمت موجوديت بخشيده است . هر موجودي بنا به ميزان درك و شعور خويش بهانه اي براي تداوم هستي جستجو ميكند اين بهانه ها ، همان آرزوهايي است كه در كنه ذات خويش به آنها دل بسته است و
زندگي خويش را وابسته به آن ميپندارد . انسانها هر مقدار كمال بيشتري داشته باشند و هستي بيشتري را درك كنند ، آرزوهايي بزرگتر با مفاهيمي عظيم تر خواهند داشت . اين انسان است كه در پناه بهره وري از عقل ، هستي را وسيع تر مي بيند لذا دامنة آرزوهايش گسترده تر از موجودات ديگر خواهد بود .
پهنة آرزوهاي انسان بسيار وسيع است چنان كه مي تواند همه چيز را در خود جاي دهد .
حتي آنچه را كه در واقعيت نمي تواند تحقق بخشد در آرزوها محقق ميكند و غير ممكن ها را ممكن ميسازد . اگرچه برخي از آرزوهاي دست نيافتني و غيرممكن را دنبال نميكند و براي آن نيرو صرف نمي نمايد زيرا آنرا عقلائي نمي بيند اما آن دسته از آرزوهايش كه خواسته هايي ممكن و انجام شدني است و گاهي با تلاش بسيار و صرف وقت و عمر زياد بدست ميآيد و گاه براحتي حاصل مي شود را دنبال ميكند .
چنين خواسته هايي است كه زندگي را تداوم ميبخشد و تلاش را جهت ميدهد و بذر اميد را در دل ميكارد و اين اميد سبب ادامه حيات و كوشش بيشتر ميشود براي مثال ، شخص بزرگسالي را در نظر بگيريم كه آرزو دارد جوان شود هر دلي كه عمري را ميگذراند آرزوي جواني و جوان شدن را در بر دارد و هر پيري به عمر گذشته افسوس خورده و براي جواني ارزش بسيار قائل است ولي هيچگاه به جوان شدن دوباره خويش دل نمي بندد و در نتيجه براي تحقق اين آرزو نيز تلاش
نميكند و باقي زندگي خويش را به كوشش در اين زمينه به هدر نميدهد چون ميداند اين امر ، يك امر محال و ناممكن است و اميد بستن به آن ، جز يك خيال باطل و اميد بيهوده چيز ديگري نيست . پس اين اميد است كه زندگي را معنادار ساخته سختيها را آسان ميكند و تحمل ، آنها را شيرين مينمايد . زنداني به اميد آزادي ، دوره محكوميت خويش را ميگذراند . اين اميد آزادي است كه او را پيش ميبرد و به فرداهايش معنا ميبخشد . زيرا در يكي از همين فرداها او نيز آزاديش را دوباره بدست خواهد آورد .
بيمار به اميد بهبودي ، دوره بيماري را سپري ميكند و معالجات سخت را بر خود هموار ميسازد و شبهاي طولاني را با درد ميگذراند و تلخي داروها را تحمل ميكند و اگر اطمينان مطلق داشت كه علاجي براي او نيست و يا اگر ميدانست شفاي او غير ممكن است به هيچ يك از معالجات تن در نميداد و هرگز قادر به تحمل وضعيت خويش نمي بود .
مادر به اميد نوزاد زيبايش ، دوره بارداري را طي ميكند و سنگيني بار را تحمل مينمايد ، زيرا آينده اي شيرين از كودكش ، پيش چشم او ترسيم شده است . خلاصه اينكه هر كس به اميدي ادامه ميدهد و پيش ميرود . اگر اميد به آينده اي بهتر نباشد و دور نماي زيباتري در پيش انسان گسترده نشده باشد ، هر انساني متوقف ميشود و مي ايستد . حذف اميد در حقيقت ، حذف توانايي و فلج كردن نيروي هر انسان تلاشگر است . شما نيز حتما بارها شنيده ايد كه انسان به اميد زنده است .
با مطالعه در احوال بشري ديديم كه اميد در امتداد آرزوهاي ممكن بشري پديد مي آيد و به خواسته هاي معقول آنها نيرو ميبخشد و سبب تلاش و كوشش و مبارزه و پيشروي ميشود و در انتها فهميديم كه اميد مسبب اصلي ادامه زندگي است .
سر از دريچة صبح اميد كرد برون كسي كه دامن شبهاي انتظار گرفت ما انتظار ميكشيم تا اميدمان ثمر بدهد و به نتيجه برسد . نهال اميدمان را با انتظار آبياري ميكنيم تا ميوه و نتيجة اين انتظار ، تحقق خواسته و هدف مطلوبمان باشد . انتظار قدمي ديگر است از جانب ما به سوي خواسته هاي ممكن و هدفهاي مطلوب زندگي .
كوهنوردي را در نظر بگيريد كه ستيغ قله اي را براي فتح و صعود برگزيده و به سوي آن در حركت است . قله ، هدف و آرزوي اوست كه به آن وابسته و اميدوار شده است و اين اميد سبب تلاش و اقدام و خلاصه محرك اصلي اوست . انتظار رسيدن به قله ، سبب ميشود تا او قدمي ديگر بردارد و ميخي ديگر بكوبد و هر بار سر را به سوي قله بلند كند و به فاصله كمتر شده خود و قله بنگرد تا بالاخره اميد او نتيجه داده انتظارش به پايان برسد و قله را فتح كند . انتظار است كه سبب ميشود نيروهاي خاموش آدمي روشن شود ، جهت بگيرد و با تلاش و همت نتيجه اي عظيم به بار آورد هر چه آرزويي مطلوبتر باشد و هر چه هدفي دوست داشتني تر باشد انتظارش سختتر و تلاش براي آن شيرين تر خواهد بود . انتظار عاملي است كه صبر و تلاش را به دنبال مي آورد و رسيدن به مطلوب را ممكن ميسازد . هر چه هدف نزديك شود صبر براي آن مشكلتر و تلاش براي آن بيشتر و جدي تر خواهد بود .