بخشی از مقاله

زندگی امام علی
علی بن ابيطالب به سرپرستی پسر عمويش پيامبر پرورش يافت و سپس شاگرد وی شد و اخلاق وروش او درباره زندگی و خلق فراگرفت و به ارث برد و اين ميراث در قلب و عقل او بطور يکسان نفوذ يافت . در برسی قرآن با بينش و نظر حکيمانه ای – که مغز اشياء را جستجو می کند تا حقايق آنرا بدست آورد – دقت نمود و در زمان طولانی خلافت ابوبکر و عمر و عثمان فرصت يافت که به اين بررسی عميق و کامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را به خوبی بداند و درک کند وزبان وقلب او بوسيله آن استوار گردد و با آن بهم آميزد .

اوصاف ظاهری امام
کسانی که اوصاف ظاهری امام علی بن ابيطالب را نقل و تعريف کرده اند گفته اند : علی در وقتی که کامل مرد بود قامتی معتدل ومتناسب داشت که کمی کوتاه به نظر می رسيد رنگ او سخت گندم گون بود . ريش سفيد و بلندی داشت و چشمانی درشت و سياه . زيبا صورت وگشاده روی کثير التبسم بود باگردنی دراز مانند ابريق نقره فامم !. شانه های پهنی داشت واستخوان های آن مانند شيران بود . و دارای ساعد و بازوی چنان در هم فرو رفته که از يکديگر پيدا نبودند . با پنجه های پهن و درشت وشکمی که کمی چاق به نظر می رسيد !. عظله ساق پا کتف و منتهای آن باريک بود !. عظله بازوان نيز سطبر بود با انتهايی باريک . در راه رفتن شبيه پيامبر بود آنچنان که گويي پيامبر راه ميرود و هنگامی که به ميدان روميکرد حالت دو و با شتاب می رفت و به هيچ چيزی اعتنا و توجه نمی کرد.


از نظر نيروی بدنی و قوای جسمی طوری بود که باعث شگفتی همگان بود . و بسيار ديده شد که سوار قهرمانی را بدون کوچک ترين رنج و دشواری همانند کودک تازه متولد با دست بلند کرده و به زمين می کوبيد . و بسا بازوی دلاوری را می گرفت و گويی که جانش را می گرفت !. بدان سان که که ديگر قدرت نفس کشيدن نداشت . و معروف است که با هيچ قهرمانی – به هراندازه که نيرومند و در جنگ آوری شهره بود – به مبارزه برنخاست مگر آنکه او را از پای درآورد .


گاهی دری بزرگ را برمی داشت که قهرمانان از کندن و حرکت دادن آن عاجز و ناتوان بودند و آنرا با يک دست می گرفت و مانند سپری عادی سپرش قرار می داد . و سنگ بزرگ و سنگينی را با يک دست بلند می کرد که هرگز گروهی از مردان بطور دسته جمعی هم قادر به برداشتن آن نبود .
دلاوری ها و قهرمانی های امام علی فقط منحصر به ميدان های کارزار نيست بلکه او در روشن انديشی پاکی وجدان سحر بيان عمق و کمال انسانيت شور و حرارت ايمان بلندی همت و فکر هواداری از رنج ديده ها و ستم کشيده ها در برابر خود کامگان و ستم پيشگان و فروتنی در مقابل درخشش هرگونه حقی نيز قهرمان بود .

 

خصوصيات اخلاقی امام
بسيار دشوار و ساختگی خواهد بود خصايل و اخلاق يک انسان – بويژه اگر بزرگ مردی باشد – جدا از هم بيان شود چه آن ها طوری به هم پيوسته و در هم موثر و تکميل کننده يکديگرند که ممکن است يکی سبب ديگری و ديگری نتيجه آن باشد و يا در انگيزه و نتيجه مرادف همديگر باشند . روی اين اصل بحث و بررسی ما يک تقسيم بندی نظری است که در تطبيق خارجی نمای واحدی را تشکيل می دهد و در سايه همين تقسيم نظری است که من ميتوانم به استنتاج منطقی برسم استنتاجی که بطور عادی و طبيعی جريان دارد. والبته همه اينها بطور اشاره و اختصار خواهد بود و هدف نهايی ما آن است که شخصيت امام علی را از تمامی جنبه ها بشناسيم تا اين شناخت و آشنايی به خصلت ها و اخلاق امام محوری باشد که بحث آينده ما به دور آن بچرخد .


عبادت و پرستش امام:
علی بن ابيطالب به پرهيزگاری وتقوا مشهور است که همين عامل بسياری از کارهای او درباره شخص خود و نزديکان و مردم است و به عقيده من پارسايی و تقوای علی چيزی از قماش پرستش و عبادت پارسايان ديگر نيست که ناشی از شرايط اوضاع يا هوای نفسانی باشد . عبادت در نظر علی پيگيری باتمام تقوا برای پيوند همه حلقه های عالم هستی است بطوری که می خواهد حتی زمين و آسمان رابه هم بپيوندد . و مفهومی است از مفاهيم جهاد در راه پيوند زندگی با هرگونه خير و نيکی ... اين عبادت در هر صورت چيزی است از روح سرکشی و عصيان بر ضد فساد و تباهی که علی ميخواهد همه جانبه با آن بجنگد و قيامی است بر ضد نفاق و روح استثمار و کشتار به خاطر منافع گروه خاص از يک طرف و بر ضد خواری و فقر و بيچارگی و ضعف و همه صفات پستی که عصر مضطرب و پريشان او با آن متمايز بود ازطرف ديگر.


اين عبادت نمودار بزرگی از روح شهادت در راه چيزیست که علی آنرا عدالت می داند. آيا تقوای او از مقتضيات اين ايمان نيست که خود از آن چنين سخن می گويد :" نشانه ايمان آن است که راستی را اگرچه به ضرر تو باشد به دروغ اگر چه به سود تو باشد ترجيح دهی"؟ و آيا او خود شهيد اين راستی و درستی نگرديد؟ در صورتی که منافع زمانش در نادرستی و دروغ بود ! ...
علی در عبادت و تقوای خود نيز مانند سياست و حکومتش اسلوبی خاص و روشی جديد داشت. عبادت علی آنچنان است که گويی شاعری مجذوب در مقابل وجود مطلق با دلی پاک و توجهی تام می ايستاد و هنگامی که زيبايی اين هستی برای او کشف وروشن می شود اين آيه زيبا را از خود می خواند که در آن دستور کاملی برای پارسايی آزادگان و عبادت بزرگان می بينيم :" گروهی خدا را به اميدی پرستش کردند و اين عبادت سوداگران است. گروهی از روی ترس خدا را می پرستند و اين عبادت بندگان است و گروهی ديگر برای سپاس و شکر خدا را پرستش کردند و اين عبادت آزادگان است !"


پس عبادت امام کاری منفی از قماش عبادت فردی ترسو و يا سوداگر نيست – چنانکه وضع بسياری از عبادت کنندگان چنين است – بلکه عمل مثبت انسان بزرگی است که خود و جهان هستی را می نگرد و برپايه خبرگی مردی پر تجربه و عقل فيلسوف و قلب شاعر استوار است !.


با همين مفهوم درباره عبادت و تقوا بود که علی مردم را دعوت ميکرد تا در راه خير همه انسانها پرهيزگاری کنند يابگو: در راه کاری بزرگتر از اميدی سوداگرانه در نعمت های جهان ديگر ... علی مردم را به تقوا و پرهيز کاری می خواهد تا شايد از اين راه به عدالت بپردازد و حق مظلوم را از ظالم بستاند و می گفت:" بر شما باد تقوا و پرهيزگاری ... و عدالت بر دوست و دشمن ". و از نظر امام تقوا سودی ندارد مگر آنکه تو را وادارد کهحق را پيش از آنکه به چشم بينی بپذيری و بر آن کس که دشمن داری ستم روان داری و در راه آن کس که دوست داری به گناه آلوده نشوی و بر کسی نيرنگ و حيله نورزی و از آنکه بر تو بدی کرده در گذری!.


زهد:
هر کس که معنی عبادت را اين چنين درک کند او به زندگی همانطور می نگرد که علی بن ابيطالب می نگريست!. او ديگر بخاطر متاع دنيوی و لذت زودگذر زندگی نمی کند. بلکه زندگی را بخاطر هدف های بزرگی می خواهد که با خواست های بزرگ درون او هم آهنگ باشند.


و روی همين اصل بود که علی در دنيا زهد می ورزيد و بر خود سخت گرفت. او در زهد خود صادق بود چنانکه در همه کارها و در هرچه که از قلب و زبان او صادر گرديد صادق بود. در لذت دنيا زهد ورزيد چنانکه بر عوامل دولت و حکومت و هر آنچه که مورد نظر ديگران است و آنرا هدف زندگی و وجود خود می دانند بی رغبت بود . از آنجاست که او با فرزندان خود در خانه کوچکی بسر می برد خانه ای که خلافت – نه سلطنت – به آن روی آورد. و از همين جا بود که او نان جوی را می خورد که همسرش به دست خود آن را آسياب کرده بود

و در همين هنگام فرمانداران او را از خوشی های شام و نيکی های مصر و نعمتهای عراق و از چيزهايی که در حجاز بدست می آمد بهره مند می گشتند . و تازه بسيار می شد که خود او بجای همسرش کار آسيا کردن جو را به عهده می گرفت در حالی که او – امير المومنين – ورييس حکومت بود . و از نان خشکی می خورد که آنرا به زانو می شکست و اگر هوا به شدت سرد می شد او پوشاکی که آزار سرما را از او دور کند نداشت بلکه به همان لباس نازک تابستانی اکتفا می کرد و اين عالی ترين مرتبه پاکی و صفای روح است.


جوانمردی :
علی بن ابيطالب مردانگی را در بهترين معانی آن و با هرچه که اين صفت می تواند در خود جمع کند مجسم می ساخت . خويشتن داری و بزرگ منشی که دو اصل از اصول حقيقت جوانمردی و مردانگی است هر دو از خصلت های امام بود و از همين جا بود که دوست نداشت به کسی آزار برساند ولو اينکه او را اذيت کرده باشد و يا به کسی در ستم و تجاوز پيشی جويد اگر چه مطمئن باشد که او قصد کشتنش را دارد. روح خويشتن داری و بزرگ منشی او را به اين مقام بلند رسانيد که از ناسزا گوئی به بنی اميه در روزی که از هر سوی به او دشنام می دادند خودداری کند زيرا از اخلاق بزرگ آن نيست که دشمنان خود را به خاطر ناسزا گوئی ناسزا بگويد بلکه او ياران خود را هم از ناسزا گوئی به بنی اميه منع نمود.


گذشت:
مروت وگذشت امام کمياب تر از آن است که در تاريخ نظيری داشته باشد و رويدادهايی که در زندگی او در اين زمينه نقل شده بيشتر از آن است که به حساب آيد و ما برای نمونه يک رويداد را نقل می کنيم : امام بر سربازان خود فرمان داد که مبادا در حال خشم و ناراحتی دشمنی را که فرار می کند به قتل برسانند يا دشمنی را که زخمی است به حال خود بگذارند و به او کمک ننمايند او همچنين نهی کرد که پوشاک کسی را بردارند يا مالی را به ناحق بگيرند..

.
صدق و اخلاص:
اين صفات انسانی و پسنديده در رشته زنجيری بی انتها به هم پيوسته اند و بعضی بر بعضی ديگر نشانه و گواهند. از عالی ترين حلقه های اين زنجير صدق و اخلاص است راستی و صدق علی به مرحله ای رسيد که خلافت را از دست او خارج ساخت و اگر علی به جای راستی چيز ديگری را در بعضی اوقات می پذيرفت نه دشمنی بر او دست می يافت و نه دوستی از او روی می تافت!.


شجاعت:
شجاعت در چهار چوب صحيح خود يک کار بدنی و جسمانی نيست بلکه خصلتی از خصال نفس و مزيتی از مزايای ايمان است شجاعت امام از امام بمثابه بيان طرز فکر و به منزله عمل ناشی از اراده است زيرا محور شجاعت دفاع از حق و ايمان به نيکی است.
اگر ما بدانيم که عبد الله بن زبير از نيرومند ترين قهرمانان و از سخت ترين دشمنان علی بود در آن وقتی که ميخواهد در شجاعت خود مبالغه کند خود را چنان نشان می دهد که در برابر علی در ميدان جنگ ايستاده است! مقدار شجاعت علی را به خوبی در می يابيم.


علی باهمه نيروی شگرف و شجاعت فوق العاده ای که داشت در هيچ موقعيتی به ظلم دست نيالود. همه راويان و تاريخ نويسان در اين امر متحدند که علی تا مجبور نمی شد وارد کارزار نمی شد. او تا ميتوانست سعی ميکرد که از راههای مسالمت آميز اختلافات را با دشمنان خود برطرف سازد و از خونريزی و جنگ جلوگيری کند و هميشه اين سخن را به فرزندش حسن تکرار ميکرد :" هرگز کسی را به مبارزه دعوت نکن ". و چون گفتار امام از دل پاکی خارج ميشد خود اوی نيز وصيت به فرزندش حسن را هميشه مورد عمل قرار می داد و از نبرد جز در صورت اضطرار و ناچاری پرهيز می کرد.


دوری از ظلم و ستم:
خصلت دوری از ظلم اصلی از اصول روح علی و خلقی از اخلاق علی است. و همين خصلت با انديشه کلی علی پيوند ناگسستنی داشت انديشه ای که بر پايه مردم دوستی وفاء به عهد و نگهداری پيمان استوار بود مگر آنکه مردم خيانتی در پيمان کنند و بی رحمی پيشه سازد که اين روش در منطق امام قابل اغماض نبود...


و از عالی ترين نمودارهای دوستی و نشانه های وفا آن است که قهرمانی در ميدان جنگ بايستد و به دوستان و آشنايان سابق خود که اکنون به جنگ او آمده اند به چشم برادری بنگرد و آنان را به صلح بخواند و سابقه عهد و پيمان را بياد آنان بياورد و بدين ترتيب بخواهد که آن ها اسلحه را کنار بگذارند و مشکلات امور را به نحوی که به صلح و صفا نزديک تر است رفع نمايند او با دشمنی نمی جنگد که با او سابقه دوستی دارد مگر پس از آنکه اين سابقه را بياد او آورد و دوران برادری و صفا را گوشزد کند و شايد در دوستی قديمی چيزی باشد که وجدان اين دشمن را بيدار سازد و او را از دشمنی و ستيز مانع گردد. اگر اين جوشش بزرگ و وفاء و مهر از دل علی سرچشمه نمی گرفت علی صداقت را بر عداوت ترجيح نمی داد.


عدالت:
و هيچ جای شگفت نيست که علی دادگرترين مردم باشد بلکه اگر چنين نبود جای تعجب بود!.
داستان علی در موضوع عدالت از يادگارهای پرارزشی است که مقام انسانيت و روح انسانی را شرف می بخشد. از همين نمونه ها است آن چه که گفتيم: علی برادر خود عقيل را که می خواست اندک تصرفی در مال مردم بکند ردکرد زيرا که بيچارگان نيازمندتری وجود داشتند و اين مال سهم آن ها بود. برادرش او را تهديد کرد که به معاويه خواهد پيوست!

ولی اين تهديد کوچک ترين تاثيری در علی نداشت... و عقيل به سوی معاويه شتافت در حالی که می گفت:" معاويه برای دنيای من بهتر است ". امام در موقع محاکمه يا اجرای عدالت بين خود و توده مردم فرقی نمی گذاشت بلکه برای آرامش روح خويش در صورت لزوم در محاکمه شرکت می کرد و به همين سبب علی وقتی که زره خود را در نزد يک مرد عادی مسيحی پيدا کرد او را به پيش يکی از قضات بنام شريح برد تا موضوع را در آنجا حل کنند. هنگامی که هر دو در برابر قاضی قرار گرفتند

علی گفت: اين زره من است و من آن را نه فروخته ام و نه به کسی بخشيده ام! قاضی از مرد مسيحی پرسيد که درباره ادعای پيشوای مسلمانان چه می گوئی؟ عرب مسيحی گفت: اين زره از آن من است و البته من اميرمومنان را دروغگو نمی دانم!. قاضی بسوی علی برگشت و پرسيد: شما: گواه و دليلی داريد که اين زره مال شماست؟ علی خنديد و گفت: شريح راست گفت! من گواهی ندارم و شريح حکم داد که زره مال مرد مسيحی است.
مرد مسيحی آن را گرفت و به راه افتاد و اميرمومنان به او می نگريست ولی آن مرد چند قدمی بيشتر نرفته بود که برگشت و گفت: من شهادت می دهم که اين گونه داوری از داوری های پيامبران است. پيشوای مسلمانان مرا به نزد قاضی می آورد و قاضی بر ضد او حکم می دهد!. وسپس گفت به خدا زره از آن توست ومن در ادعای خود دروغگو بودم ... و پس از مدتها مردم ديدند که اين مرد از با وفاترين سربازان و بهترين ياران علی گشته و در ماجرای نهروان برضد خوارج در کنار علی ايستاده است!.
صراحت:
صراحت خصلتی درنزد مردان بزرگ است. و اين خصلت در نزد علی بود زيرا که با خصلت های ديگر علی در سرچشمه پيوند دارد. و در واقع صراحت، راستی، اخلاص، مردانگی و صفاتی از اين قبيل همه باهم برادرند. و اين صراحت علی بود که چيزی را که در دل يا در نظر داشت پنهان نمی ساخت و آنچه را که در درون و نيت خود نداشت اظهار نمی کرد. او در رفتار با دشمنان تجاوز کارش با مکر و حيله آشنائی نداشت، در صورتی که از همه کس بهتر می دانست که نيرنگ و فريب، تنها راه رهائی از توطئه های آنان است. از بخت سابق ما در باره صدق و اخلاص امام، می توان به صراحت مطلق او که از مزايای صدق و اخلاص است به خوبی پی برد. و البته اين يکی از برتری ها و مزيت های بی شمار امام بود.
سادگی:
از اصول اخلاقی امام تکيه او به سادگی در هر موردی بود. او از تکلف بيزار و منزجر بود و بلکه گاهی اين امر ملاک قضاوت از نظر وی بود و می گفت:" بدترين برادران کسی است که بايد بخاطر او به تکلف پرداخت " و باز می گفت:" اگر مومنی برادر خود را به خجلت اندازد از او جدا شده است"! ومراد از خجلت احترام دوست تا حد تکلف و تشريفات بيجا است.


علی در فکری که اظهار می کرد يا پند و اندرزی که می داد يا در مالی که می بخشيد و يا از بخشش آن جلوگيری می کرد خود نمائی و تظاهر نداشت. اين خصلت چنان با طبيعت علی آميخته و همراه بود که صاحب غرضان نتوانستند او را به مکر و حيله وادارند و چاپلوسان تملق گوی از اينکه نظر او را بسوی خود متوجه سازند مايوس و نا اميد شدند و از اينجا بود که به علی نسبت سنگدلی وبی رحمی ، خشونت و تکبر بر مردم ، می دانند!.


ولای امام نه بطور عمد و نه به نحو ساختگی سنگدل و بی رحم متکبر نبود بلکه هر چه که از او سر می زد ناشی از طبيعت و سرشت او بود بدون آنکه کوچک ترين تکلف و ريا و خود نمايی در کار باشد. ولی چون اکثريت آن هايی که دور او را گرفته بودند غرض آلود و سودجو بودند و علی به آن ها بدگمان شد، به خود تکلف راه نداد که اين بدگمانی را پنهان بدارد و از آنجا بود که آنان علی را متهم می ساختند که سنگدل و متکبر است !.
درستی درک و احساس و اظهار آن نه تکبر و خودخواهی و نه خشونت و سنگدلی است بلکه علی بشدت تکبر و خودپسندی را تقبيح می کرد و چه بسيار بود که او فرزندان و ياران و فرمانداران خود را از تکبر و خودپسندی نهی می کرد و از سخنان او در نصيحت آنان است:" هرگز خودپسند مباش" و بدان که خودپسندی بهيچ روی شايسته نيست و آفت خردها و انديشه هاست.


علی تکلف راحتی در نزد ثنا گويان هم تبقيح می نمود. گاهی يکی از آنان در مدح و تعريف او راه افراط را می پيمود و علی او را از ادامه سخن باز می داشت و می گفت:" من کمتر از آن هستم که تو می گوئی" و گاهی مطلب برعکس می شد و گوينده او را متهم می داشت و علی بدون تکلف آن چه را که از باطن و نيت او می دانست پنهان نمی کرد و می گفت :" بالاتر از آنم که در دل داری "! علی تکلف دوستانش را در دوستی غلو آميز و تکلف دشمنان را در دشمنی افراط آميز دوست نمی داشت و می گفت :" دو گروه درباره من به هلاکت افتادند دوستانی که راه اغراق می پيمايند و دشمنانی که راه تفريط می روند"!. و اين برای آن که در هر افراطی نشانه های تکلف پيداست !. او نه تکبر می ورزد و نه تواضع می کند زيرا در هر دو تکلف وجود دارد بلکه او خود را آن چنان که هست نشان می دهد ... او صريح بود بسان صراحت حق و صراحت طبيعت!.


اما خشونت! هرگز در اخلاق امام وجود نداشت بلکه او سرتا پا گذشت و صفا، صراحت و سادگی بود.
پاکدلی:
از امتيازات اخلاق علی پاکدلی او بود. او کينه ای از مخلوقی بدل نداشت و هيچ گونه دشمنی را حتی نسبت به سخت ترين دشمنانش که هميشه از روی حسادت و بددلی بر او کينه می ورزيدند نمی شناخت. او فرزندان و نزديکان خود را پيش از مرگ خود از کشتن نزديکان قاتلش – ابن ملجم – نهی نمود و برکشته شدن طلحه – که سر علی را می خواست – گريه کرد و با شور و سوز صادقانه و دوستانه ای در مرگ او ناله کرد و رثاگفت. به اصحاب خود توصيه کرد که با خوارج پس از وی جنگ نکنند در صورتی که آن ها با علی جنگيدند و قاتل او نزديک يکی از آنان بود وهمين خوارج به همان مقدار به او و يارانش آزار اذيت کردند که معاويه و عمروعاص و يارانش براو و اصحابش آزار رسانيدند. واين توصيه شايد برای آن بود که علی احساس می کرد که خوارج با آنکه در اشتباه و گمراهی هستند ولی طالب حق می باشند.


از همه اين ها گذشته در سراسر تاريخ زندگی علی و اخبار مربوط به آن چيزی که حاکی از خصلت کينه ورزی او نسبت به دشمنانش باشد وجود ندارد.
کينه توزی از طبيعت مردانگی نيست ولو اين که تن به ظلم ندادن و از ستم به ديگران آشفته شدن از خصلت های مردانگی است. ولی اين طبيعت زيبای علی در ميان گروهی از کينه جويان بددل وافراطی گرفتارشده بود و سخنان ارجدار علی هميشه حاکی از اندوه جان کاهی است ... اندوه و غم از آن که او چنان پاکی و مهر دارد و ديگران آن چنان مکر و نيرنگی دارند.


بخشش:
و از اخلاق خاص علی کرم و بخشش او بود که حد و مرزی نداشت ولی بخششی که در اصول و هدف پاک و سالم بود.
کرم و بخشش علی چيزی است که از همه مردانگی های او پرده بر می داشت وبا جان ودل او به هم آميخته است. او با اينکه دختر خود را از اينکه گردن بندی را از بيت المال به امانت گرفته در عيدی از اعياد به آن آرايش کند توبيخ می کند و با اينکه برادر خود عقيل را که مختصری از مال عمومی مردم را بيجا خواسته بود از خود می رنجاند و با اينکه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بی کوشش و بدون حق را از خود طرد می کند با اين حال چنان که در روايات صحيح آمده است او با دست خود نخل های گروهی از يهوديان را در مدينه سيراب می کند تا آنجا که دست او تاول می زند و زخم می شود و گاه مزدی راکه می گيرد به بيچارگان و درماندگان می بخشد و يا با آن بردگانی را می خرد و بلافاصله آزاد می سازد.
اعتماد به نفس:
به تنهايی به نماز رفتن علی و عدم قبول همراهی محافظانی که او را از خطر دشمنان بی شماری که اطرافش را گرفته بودند نگهبانی کنند شاهد اعتماد به حق و حقيقتی است که تاروپود وجود او را فرا گرفته بود. اصولا : آيا زندگی وی سلسله ای از کردارها و گفتارهايی نيست که به خوبی نشان می دهند که اين مرد بزرگ به راستی و درستی آن چه که انجام می داد اطمينان کامل داشت و در اين اطمينان استوار بود؟ زيرا که گفتار و کردار او ناشی از عقلی کامل و اخلاقی بزرگ بود.
اصولا اعتماد به نفس چيزی است که بالضروره ملازم اين خصائل ياد شده است.


مقدمه ای بر اين بحث
بی گمان امام می خواسته است ، به حق ، از انحراف جلوگيری کند و ملت خود را به وضع قبلی خود که اجرای دستور خدائی بود برگرداند ، همان خدائی که کتابی روشن و روشنگر از قوانين و احکام در ميان آنان فرود آورد ، و امت در پرتو نور آن در پشت سر پيغمبر در زندگی اش ، و در پشت سر چند تن ازرهبران انگشت شمار ايمان ، در مدتی کوتاه که در عمر دولتها و ملتها هيچ به حساب نمی آيد ، به راه افتاد ، سپس راهها برای مسلمانان ، متعدد و پراکنده شد ، روز به روز و مرحله به مرحله از فرمانبری به اجتهاد ، به تأويل ، به تحميل ، و بالاخره به تبديل منحرف شدند،و اين واژگونی بود.


وآن نيرنگ دگرگونی ! برای اينکه امور و مردم را به تدريج و با گامهائی آرام و بدون صدا به پيش راند . در نتيجه ، مردم نا آگاهانه ، نظری را به نظر ديگر ، شيوه ای را به شيوه ی ديگر ، و عملی را به عمل ديگر و زندگی را به زندگي ديگری تغيير دادند . و به اشتباه از يک سرنقيض به سر ديگر منتقل شدند .
اگر گفتار جامع امام برای مردم در روز بيعت نوعی کنايه و اشاره به تغيير اوضاع و نفوس و کشانيدن آنها به عقب ، در بر داشت ، با کمال روشنی و صراحت درمان قطعی اين تغيير که دنيای انسان برتر را برايشان تباه ساخته عوامل عقبگرد و از هم گسستگی را در ميانشان پراکنده کرده است ، نيز جهت ايشان تجويز شد.عناصر و مواد دارويی تجويز شده ، برای شخص شناخته شده بود ، هر عنصری از آن برای بهبودی انديشه ، شفا يافتن قلب ، و زنده ساختن روح سودی در بر داشت ، و مجتمع را پيش از غلتيدن در پرتگاه سقوط نجات می داد ، و ساختمان استوار و بلندی که ترجمان و نمايانگر رفتاری پسنديده ، عملی شايسته ، با درکی درخشان ، و اراده ای قطعی و اجرائی خردمندانه باشد ، از نو بر پا می ساخت .


تحليلی بر سخنان امام در زمان رسيدن به خلافت
با بيان جامعي كه در زمان رسيدن به خلافت براي مردم ايراد كرد ، پروندة خود را گشود ، تا روش خود را توضيح دهد ، و شيوة رفتار خويش را به روشني اعلام كند .و او چنين گفت:
((.... مبادا افرادي از شما – كه در نعمتهاي دنيا غرقه شده ، املاك و زمينها برگرفته ، نهرها شكافته ، بر مركبهاي تندرو سوار شده ، كنيزكان سيمين تن زيبا روي انتخاب كرده برايشان به صورت ننگ و عار درآمده است – اگر از اين تجملات خود بي بهره شدند و به حقوقي كه دارند و آان را مي شناسند باز گردانيده نشدند ، فردا بگويند : پسر ابي طالب ما را از حقوقمان محروم كرد !))


پس اين سخن يك اعلاميه و ابلاغ بود ؟
هم ابلاغ بود و هم اخطار ! گفتاري روشنتر از نور ، ونظري برنده تر از شمشير ،‌و راهي مستقيم همچون پل صراط پيوسته به روشني اعلام كرد : آن ثروت بي حساب كه گروهي از آنان ، در سالهاي گذشته ، بي هيچ موجبي ، از بيت المال صاحب شده اند ، اكنون ساعت قطعي بازگردانيدن به حق و عادلانة آن به منبع اصليش فرا رسيده است .

و ديگر تبعيض قائل شدن در تقسيم بيت مال ، به اين دليل و آن بهانه ، از امروز در مجتمع جديدشان هيچ جايي نخواهد داشت : اگر چه آنچه مي گفته اند ، يا مي گيرند ، به عنوان صلة رحم دريافت مي داشته اند ، يا عطاي سخاوتمندانه اي در پاداش جهاد بوده ، يا غنيمتي بوده كه چند برابر حقشان به نام سابقة همنشيني يا پيشي در ايمان مي گرفتنه اند . اگر چه در حوزة رجالي باشند كه عنوان اشرافي يافته اند ، يا نژادشان آنان را از توده مقدم ساخته باشد . زيرا مال مال خداست . و همة افراد ملت در بردن سهم يكسان هستند ، و شيوه برابري و يكساني كه رسول خدا در ميان همگان گذاشت غير قابل نقض مي باشد ، و اجا زه کم وزياد کردن آن براي هيچ انساني ، نيرومند يا ناتوان ، نژاده يا كم نژاد ، قدرتمند و حاكم يا بادار حكومت شده ، داده نشده است .
امام در دنبال آن گفت :
(( ... توجه داشته باشيد هر شخصي از مهاجران وانصار از رفقاي رسول خدا كه از لحاظ رفاقتش خود را برتر از ديگران مي داند ، برتري را فردا در پيشگاه خدا طلب كند ، و پاداش و مزدش با خداست . و هر شخصي كه دعوت خدا و رسول را پاسخ داد ، ملت و آيين ما را تصديق كرده ، به دينمان در آمده و روي به قبله ما آورده است مستوجب حقوق و حدود اسلام گرديده است ... ))


در تعيين وظيفه هيچ اختلافي در ميانشان نبود ، و همگي ملزم بودند به سطح اين تكليف برسند ، زيرا نتيجه عمل اجتماعي و تجزيه ناپذير بود ، همچون دستگاهي كه با تمام اجزاي ريز و درشت خود ، با هماهنگي و يكپارچگي كار مي كند و هيچ جزيي در هيچ حال نمي تواند به گونه ديگري به عمل بپردازد.
اين است نظر امام درباره مردم و دارايي ، كه گفت :
(( شما بندكان خدا هستيد و مال متعلق به خداست ، به يكسان در ميان شما تقسيم مي شود ، در اينباره هيچكس بر ديگري برتري ندارد ، پرواداران را فردا بهترين مزد و برترين پاداش در پيشگاه خدا است . خدا براي پرواگيران دنيا را به عنوان مزد و پاداش تعيين نكرده است .... ))


واه چه زيبا گفتاري و راست سخني . پروردگارش را تصديق كرده پيغمبرش را راستگو دانسته است ، و با اين نگرش آگاه منطبق با حق ، و استوار گر داد ، و همهنگ با منطق واقعيت زنده اي كه در شرايط جهاد و پيكار براي نشر كلمه الله بر حكومت فرمانروايي داشت ، امتش را هم تصديق كرده است . حتي با اين سخن به فرمان سنت و قانون طبيعت گردن گذاشته است ،‌همان سنت و قانوني كه بر انسانيت فرمان نمي راند تا همگي را بصورت وحدتي به هم پيوسته در آورد ، و همه افرادش را برادراني شبيه و يكسان سازد .
علاوه بر همه اينها گفتارش بوسيله عمل او تصديق مي شود ، سخن را به پايان مي رساند و آنان را به ديدار فردا دعوت مي كند :
(( ... اگر ان شاء الله فردائي بود ، پيش ما بيائيد . زيرا در نزد ما مالي است كه آنرا به روي شما تقسيم مي كنيم . بدون شك هيچ يك از شما ، چه عرب و چه غير عرب كه از مستحقان عطا بوده يا نبوده است ، در صورتي كه مسلمان آزاده اي باشد ، نبايد از ديگري عقب بماند ... ))مساواتي كامل در مال خدا ، بدون هيچ تفاوت يا تبعيضي ، اگر چه منزلتها متفاوت باشد ، يا از نژادهاي گونه گون باشند ،‌ زيرا همگي در حق يكسان مي باشند .


عدالت برای همه ی مردم از سوی همه ی مردم
با مرزهايي روشن و مفهوم و بدون هيچ ابهامي براي جستجوگران . عدالتي همگاني و فراگيرنده كه هيچ انساني از آن بي بهره نگردد . بدون كوتاهي و تقصيري آهنگ اجرا داشته باشد . بدون گزافه گويي ، با گذشت ، و بدون هيچ اطلاقي ، نسبي باشد . در ميدان امكان وسيع بگنجدة در حدود توانهاي بشري ، و در چار چوب نيروهاي اجرائي و در مرزهاي شرايط و افكار قرار گيرد . اين عدالت واقعيتي است كه ميدانهاي قانون خدا را مي شناسد . طبيعت بشر را درك مي كند ، و با زمان و مكان مرتبط است . در همانجا كه تشكيل شده نمي ايستد كه منجمد گردد و بميرد ، و با بال خيال به پرواز در نمي آيد كه در خلأ بيكران سرگردان شود . به سوي كمال نمي گرايد كه از جهان پايين برتر رفته در جهاني بي مردم سر در آورد زيرا كمال بر روي زمين و در بشر از جمله امور محال مي باشد .


بي گمان عدالت اين جهاني است و به كمال نمي رسد ، ليكن مي تواند رنگ همه جانبگي بر سيما داشته باشد ، با منظور و هدف ايده آل هماهنگ نمي شود ، اما با مفهوم همگاني همراه است .


اين بود خواست امام . و اين چكيدة سخناني بود كه روز شنبه ، يازده روز گذشته از ماه ذيحجة سال سي و پنج هجري يعني سال رسيدن به سرپرستي امور مسلمانان ، ايراد كرد . و نيز خلاصة درسهاي مستفاد از تجربة انسانيت بس بزرگي است كه مجتمع او را از سالهاي اندك پس از رسول خدا از سر گذرانيده به امروز رسيده است . چون شخص جريان رفتار عمومي و رفتار خصوصي را پيگيري كند ، به روشني در ميابد ، كه چگونه در هر دو جنبه خط انحراف سقوط مي كند تا اينكه به نقطة صفر مي رسد . در ابتداي خط، مجتمع اسلامي به عدالت ، به عنوان طرز تفكر و برنامه عمل و شيوه زندگي ، چنگ مي زند . اين خط راه صعود را_ با خزش و يا پرش _ در پيش مي گيرد و به سوي سخت ترين هدفها و مهمترين اوجها روانه مي شود ، همينكه در اين رفتن به سستي مي گرايد ، مجتمع با اصرار اين عدالت را با فعاليت و تحرك برقرار مي دارد و از آن دست مي كشد .


با وجود اينكه حقيقت ادعاي ما ، در نخستين وهله ، به آساني درك مي شود ، اما اگر از همان ابتدا دروجدان انسان نفوذ نكند راهي براي رسيدن به حقيقتش وجود ندارد . و چنانچه عدالت برتر را بر فراز خود احساس نكرده باشد ، و ما عدالت الهي را بر فراز آن مي بينيم آن حقيقت نفوذ نمي كند . تعجب ندارد ، زيرا عدالت ، با وجود رفعت و همه جانبگي وقدرتي كه دارد ، شعله اي است فراز اين كه راه بشر را براي رسيدن به عدالت مطلوب روشن مي گرداند ، ودستي راهنما افراد بشر را از غارهاي تيرة ستم و بيغوله هاي تاريك تجاوز كاري بيرون مي آورد تا دلهايشان

را در ابتداي راه روشن قرار دهد . ناظر و مراقبي نيرومند بر جريان حركاتشان نظارت دارد ، و گامهايشان را در صورت انحراف و كجروي تعقيب مي كند .
از جمله مسلمات بديهي اين است كه احساس عدالت الهي كردن و اين احساس در جانها مستقر شدن ، بوسيلة ايمان _ نه بوسيلة علم تنها _ صورت مي گيرد . شخص نسبت به چيزي جهل دارد و در نتيجه بدان ايمان پيدا نمي كند ، در حقيقت بدان علم پيدا مي كند سپس علمش _ از روي عناد يا انحراف _ به حد ايمان پيدا كردن بدان نمي رسد ، يا از روي شك بدان معتقد مي شود ، و شناختش دربارة آن موضوع با نتيجة ديگر شناختهاي معنوي و ماديش در هم مي آميزد . اگر آن را احساس كند با تمام وجود _ برتر از آگاهي عقلي _ از آن به دست مي آورد كه شعله اش هرگز خاموش نمي شود ، وبا اثر خود بر تمام ديگر دركهايش تفوق مي يابد .


اين است عدالت خدا . شعاعهاي نوري كه از آسمان احساس و آگاهي بر بشر مي تابد و چون روشنايي چراغ در اين زندگي سو سو مي زند . دلهايشان را روشن مي سازد تا راه را به آنان بنمايد ، و همانند نگهباني خواب نشناس بر فراز سرشان آويزان است . چون اشعة فرو رونده اي رفتارشان را كشف كرده هيچ ظاهر آشكار و اندرون پنهاني از نظرش پوشيده نمي ماند . چون ميزاني بر پا گردد ، همة اقدامهاي آنان : رفتار ، گفتار و پندارشان ، را مي سنجد و به حق ارزش مي نهد و با ترازوي دقيق و سالمي وزن مي كند ، بي هيچ اشتباهي و كم گذاشتني ؛ زيرا همة آنان در پيشگاه پروردگارشان داخل در حساب مي باشند .

با وجود اين ، پاداشي كه عدالت الهي در برابر وفا كردن به امانت ، براي هر انسان قابل است همچنان از رازهاي سر به مهر علم خدا است ، پرده از روي آن كنار نمي رود تا مردم در زندگي نخستين خود اندازة دقيقش را بدانند ، و ادراك بشري از شناختن نوع آن يا دريافتن اندازه اش بسي نارسا است .در اين حقيقت شكي نيست . زيرا عدالت پروردگار رساتر و بخشايش آن فرا گيرنده تر از آن است كه تنها اجرا كرذن و انجام دادن به تنهايي را پاية سنجش كند و ارزش عمل قرار دهد ، و معيار پاداش و كيفر سازد ،

چه خداي سبحان به چيزي احاطه دارد كه دانش بشر آنرا از اسرار جهان هستي به شمار مي آورد ، و اين سبب و مسببهاي آشكار و نهان و مؤثرهاي پيدا و پنهان است كه عادتا بر رفتار بشر فرمان مي راند ، و نيز بدان سبب كه عدل خداي متعال وابسته به مشيت او و همراه با رحمتش بوده با سنجش بي نظير خود ارزيابي كرده هر كس را بر طبق خواست عادلانه خويش يافت كيفر مي دهد و هر كس در اين مسير با خواست عفو او همراه بود از آن برخوردار مي گردد .


انسان ، با ديد دروني خويش ، در ميان دو سوي اين عدالت والا در جهاني بيكران از عواطف و انفعالات، شناور است . در اين مسافرت دراز ، به صورتهاي گوناگوني از دريافته هاي نفساني و ذهني برخورد كرده آنها را بر صفحه احساس خود ، تا آنجا كه قدرت اين احساس ماده تلقي و پذيرش باشد ، منعكس مي كند . گاه با احساس خود مي بيند ، گاه با عقلش ، ليكن در هر دو حال به وجود صورتهاي درك شده يقين داشته با دركي روحي يا دريافتي عقلاني ، بدان ها ايمان پيدا مي كند .اگر چه ممكن است اين دو وسيله يقين پيدا كردن با هم مختلف باشد ، و در مقدار ايمان متفاوت ، و اگر چه هر كدام درك ديگري را منكر شود يا با آن موافق باشد .درك روحي آن قسمت عدالت الهي را در مي يابد و به شگفت در مي آيد كه ناشناخته ، در جهان غيب خدا از دانش مردم نهفته ، به خواست سرشار از رحمتش وابسته است . يا اينكه در شگفتي خود را به رويشان گشاده وجود انسان را از بيم و اميد سرشار ، و از ترس حساب خدا ، و اميد بخشش او لبريز مي سازد.


آگاهي عقلاني به جهت شناخته شده اي پا مي گذارد ، كه داراي رمزي مشخص است ، بازداشتن و فرماندادنهايش روشن و در برابر گنه عمل و ارزش اجرا پاداش حتمي دارد ، لذا انسان در مي يابد كه چگونه راه مي سپرد و رفتار آزادانه اش او را به چه سرانجام مي كشاند و به هنگام حسابرسي در چه مرتبه اي از پاداش يا كيفر قرار دارد .


نفس بشري سفري بس دراز در عدالت بيكران خدا در پيش دارد . سفري بس دراز به درازي زندگانيها و امتداد روزگاران . گامهاي دستاوردهاي ذاتي شدة انسان و نيروهاي ارادي و عاطفي اكتسابي و فطريش ، در ميان دو جهت اين عدالت والا در آمد و رفت است كه جهت حتمي و لازم ، كه براي هر عمل حكمي ، و براي هر اجرا پاداشي تعيين مي كند ، و جهت مشيت سرشار از رحمتش ، كه براي عفو دري گشاده دارد ، و آمرزش را برفراز قصاص قرار مي دهد .


بر بيكران پهنة اين بيابان نا پيدا كنارة احساس و آگاهي و در ميان مرزهاي نامشخص معلوم و مجهول ، قضاي حسابشدة رقم زده و قضاي پنهان مورد اميد است كه وجدان و ضمير انسان ، با گام خرد و بال روان ، در التزام اين عدالت ايده آل والا در آمد و رفت است ، يا با الهامجويي از ريشه ها و پايه هايش براي عمل و حساب و پاداش ، خود را همانند آن مي سازد ،‌روش ترسيم ميكند ، رفتار به نظم در مي آورد ، توبيخها و پاداشها را مشخص مي گرداند ، و در اين صورت ، با همراهي ممكن و همانندي نزديك ، در ساية عدالتي جديد قرار مي گيرد كه رنگ دنيوي دارد و – به نظر خودش – ضامن ادامة جريان حركت زندگي در مجتمعي پسنديده و مرفه ، و با هماهنگي و روابط ميان همة اجزائش بدون هيچ آشفتگي و عدم تعادلي مي باشد .


امام خواسته است در ضمن سخنان خود ، مردمش را به آنچنان شيوة عدالت دنيوي مورد پسندي آگاه گرداند كه از طغيان باز مي دارد آرامش مي پراكند ، زندگي انساني ارجمندي فراهم مي سازد ، نيروها در ساية آن متوازن مي گردند ، تناقضات متعادل مي شوند ، و بالأخره نزديك با دور ، همگان با گزيدگان ، نژادگان با بي نژادان ، همچون هنگامي كه در پيشگاه خدا يكسان بودند ، يكسان و برابر مي شوند . با اين اقدام خود كاري جز اين نكرده است كه بدانان چيزي را يادآوري كند كه در گذشته اي نزديك داشته اند و اكنون بدست فراموشي سپرده اند . اگر آنان – تا آن روز – حكم قرآن را درك كردند ، و خود را بدون هيچ اجازة عدولي بدان متعهد ساختند ، وضعشان براي هميشه به سامان مي رسد ، و پيوسته در جهانهاي برين پرواز كرده هدفهاي پست آنان را به گل و لجن نمي چسباند .


از پيش خود چيز تازه اي نياورده است . ليكن برايشان توضيح داده كه چگونه مي توانند عدالت خود را بر روي زمين با چنان شيوه اي براي هميشه اجرا كنند كه بشر توان اجرايش را دارد ، با انديشه هاي گوناگون مي سازد ، با شرايط مختلف و اندازه هاي متفاوت و انگيزه هاي متعدد و با هر چيزي كه ممكن است طبيعت انسان و شرايط محيط ها را دگرگون سازد و فرا گيرد ، جور در مي آيد . چون در گفتارش نيك بنگريم بدون ابهام مي توانيم اصول اساسي ، يا برنامه هايي وسيع ، براي سياست امور و ادارة مردم در آن بيابيم ،

و از خلال كلمات روشنايي بخش او همان عدالت مورد نظر ساده و آسان را ، بر پايه اي كلي ، و دور از فرو رفتن در جزئيات و دقايق ، به خاطر اجتناب از اختلاف نظرها ، در يابيم . منصف به عموميتي است كه بنيادهاي نرمش را برايش فراهم مي سازد ، و خصوصيت قدرت يافتن بر شكل دادن آن به گونه اي كه متناسب و شايسته براي اجرا در همة مجتمع ها ، و در همة زمانها و مكانها باشد ، بدان مي دهد .
عدالتي با اين فراگيرندگي بيكران و امكانات وسيع ، بيگمان شايستگي دارد كه بشريت را از تسلط ستم در زندگي خصوصي و اجتماعي شخص بر روي زمين آزاد سازد .


شگفت انگيز نيست . زيرا عدالت دو قطب دارد : حق خود ، و حق ديگري ، هر دو حق روياروي و همراه با هم در درون انسان مي زيند ، و نشايد كه به عمل پردازند مگر با هم ، همسنگ و هماهنگ . در نتيجه آن دو را – با اين شيوة عمل متعادل – شايد كه هر دو جنبة زندگي بشر را نگه دارند : جنبة خصوصي و اجتماعي آن را ، نظام موزون و ناموزونش را و بايد كه ستونهاي پيوند هاي فردي و روابط جمعي را از فروريختن و ويراني حفظ كنند . واين دو قطب ، بدون اين تعادل ، مي توانند نظام را ويران كنند و روابط و پيوندها را از هم بگسلند ،

زيرا در اين صورت ، فاصلة موجود ميان احساس به خويش شخص ، و طغيان عليه افراد پيرامون خود را تهي مي گذراند ، و اين شخص هر طور بخواهد در فرد پرستي فرو مي رود . با ديدن ستمهاي مجتمع نسبت به خود ايمانش سست مي گردد ،‌احساس همكاري با ديگران در وجودش به ضعف مي گرايد و ميل به كار كردن براي ديگران پيدا نمي كند .

در اينجا شايسته نيست از دادگري مادي براي فراهم ساختن خوراك و نوشيدني و پوشيدني شخص و اينگونه چيزها سخن به ميان آيد ، زيرا زندگي بشر بر روي زمين ، به معناي حقيقي آن ، موجوديتي تمدني است ، نه چارپاوار و حيواني كه نهايت خواستش تأمين اين مواد باشد ، و نيز بدان جهت كه محيط متناسب با شرايط زندگي انسان تنها در فراهم شدن خواستهاي محسوس جسم كه حيوان بي زبان غريزي را مطلوب است ، نمي باشد . اينها هرگز براي زندگي بشر كه داراي حيات و طپش قلب و انديشه هاي فعال ، و واكنشهاي نفس است و قدرتشان بر همة رفتارهاي انسان چيره است ، بسنده نيست .


يه علت همين دو جنبه متقابل عدالت امكان پذير دنيايي بود كه اميرالمؤمنين در سخنان آغاز خلافتش ، به عنوان مسئولي آگاه همچنانكه از ژرفاي جانها خبر مي دهد از عمق اوضاع هم آگاه مي سازد ، و همچنانكه و قايع را معرفي مي كند انتظارهاي بعدي را هم بيان مي دارد .
همانگونه ديگري را احساس مي كند كه خود را . در نتيجه به رهبري همين احساس متعادل ، براي مردم به صورت فردي و براي همگان به صورت جمعي به عمل مي پردازد .

چون در سخنان خود با بينش و اگاهي ، از اين نقطه آغاز ميان خود دوستي و ديگر خواهي ، گرفتن و بخشش ،خويشتن خواهي و ديگر دوستي به راه مي افتد ، قواعد اوليه اي براي شيوة خود وضع مي كند : تقسيم عادلانه ميان جنبة طبيعت حيواني كه در خواستهاي جسمي و احساسات نفساني نمايان مي شود و ميان جنبة طبيعت زندگي مدني آنان كه در احساس فردي و جمعيشان هويدا مي گردد

، با اين اقدام خود ، هدفش تنها كشف سالمترين پايه ها و نيرومندترين بنيادها جهت رهبري افراد و ملتها بود . واينها همه بيش از نظرهاي جديد نسبت به عدالت اجتماعي مورد استفادة فرد ، و عدالت سياسي مورد اجراي دولت بود . وانديشة انساني معاصر فقط قرنها پس از ظهور اسلام بدين دو اصل رسيد ، آن هم پس از مدتها كشمكش مسلكي ميان مكتبهاي فلسفي و عقايد فكري ، و در ضمن پيكارهاي خونين ميان قدرتهاي طغيانگر كه براي ركود و نگه داشتن وضع موجود مي جنگيدند و ميان نيروهاي آزاديبخش كه جهت تغيير پيكار مي كردند .


در زمينة عدالت اجتماعي – به مفهوم مصطلح امروزي – كه در خدمت افراد مي باشد و آنان را به صورت انسان منظور مي دارد نه همچون چارپايان امام به زندگي فرد همچون هسته اي جهت زندگي جمعي نظر مي كرد ، و به امت به عنوان محيطي ارگانيك كه اندامهايش جمعيتها هستند ، مي نگريست . چكيدة نظرش وجوب گردآوري هسته ها همه براي هماهنگي و همبستگي بود به عنوان تضميني جهت درستي و سلامت جسم كلي و يكپارچة انسان . وي بدان جهت چنين نظر توحيدي و يكتايي داشت كه مي ديد نظر اسلام ،‌ و يكي از اصول مهمش ، گردآوردن همة مردم به صورت يك واحد است ، و همگي را با وجود اختلاف در ميان نژاد عرب و عجم ، و مقام خاص و عام ، و وضع فقير و ثروتمند ، و رنگ سياه و سفيد ، به يك چشم مي نگرد .

زيرا سرچشمة همه يكي است ، ريشة تمام شاخه هاي بشري يكي و پايه هاي آفريش و مراحل تكوين – از عناصر مواد اولية تركيب كنندة اجسام گرفته تا نطفه ها ، و جنين ، و جسم كامل آن ، هسته هاي ساختماني ، اندامها و دستگاههاي حركت و سكون ، مراكز حس ، كار اندامها و نشانه هاي ظاهري و تشريحي همگي – يكي است . همة افرد را بدون هيچ ضمن اختلاف ، در حقيقت بزرگي كه اين وحدت را تأكيد مي كند ، و آن انتسابشان به عبوديت خدا است ، يكي مي داند .

((همگی بنده ی خدا هستيد...)):
در اينجا علتی جهت پرسش نيست تا چون دلالت الفاظ را با مدلول آنها بسنجيم ، و صفات را با موصوف ها برابر کنيم ببينيم آيا به عدالت پی می بريم يا به مساوات . علتی وجود ندارد ،زيرا مرزهای جداکننده ميان معانی مجرد و والا همچون اين صفات وديگر صفاتی مانند حق وخير وآزادی ، آنقدر باريک و دقيق می باشند که از شدت باريکی تقريبا" پنهان و غير قابل تشخيص هستند .
برای مثال ، آزادی ، به عنوان مدلول رهائی وارد اذهان می شود ، و رهائی فشار وارد آوردن نمی شناسد . زيرا صفتی همه جانبه است که بدون هيچ تبعيض و گزينشی تمام جنبه ها رادربر می گيرد . در اين صورت می توان آن را ازجهتی مساوات دانست.


مساوات هم به معناي گشايشي براي همه و برابري و توازني ميان همه است ، دهش آن همه و گرفتنش از همگان يكسان است ، تعادلي است ميان بخشش و پذيرش و تعادلي است كامل در حقوق و وظايف ، پس مساوات عدالتي است كه اجحاف در طبيعت آن راه ندارد.
اگر عدل – به عنوان يک اصل- ممکن نيست جز بر پايه ای که وحدت بشر را لازم می شمارد ، در اذهان جايگزين گردد ، عملی ساختن آنهم – به عنوان يک واقعيت – امکان ندارد در زندگی وجود داشته باشد مگر بر پايه ی عملی شدن وحدت قانون. هر دو وحدت ، همراه با يکديگر ، همه جانبگی و فرا گيرندگی را تضمين و از تجاوز کاری و سرکشی منع می کنند . هر دو ملازم و کامل کننده ی يکديگرند ، زيرا طرز فکر – هر فکر عقلی – نمی تواند به صورت لفظی خشک و بدون تأثير در زندگی بشر باقی ماند که همه ی سعيش به آرزو انداختن خيالها ، و منحرف کردن روياهاست ، و راه عملی گرديدن و رسيدن به جهان رفتار را نمی شناسد.


همبستگی انسان که همه ی فرزندان بشريت را بدون توجه به نژاد و رنگ و زبان و مقام ، و بدون تفاوتهای طبيعی بيولوژيک ، در بر می گيرد ، و وحدت قانون که بر همگان فرمان مي راند ، و در مرزهای خود عمل می کند،بر طبق سرشت مدنيت گرايشان به حکومت می پردازد . هر دو ، اساس رفتار و ارزيابی ، و ميزان عدالت همه جانبه ی بدون ستم و تجاوزی است .
اينک ميزانی که امام بدان می دارد:
((من کشاننده ی شما به راه روشن پيغمبرتان و مجری فرمانهائی هستم که به من دستور داده است...))


هيچ آئِينی استوارتر ، هيچ راهی مستقيم تر ، و هيچ ميزانی عادلانه تر برای سنجش کردارها و گفتارها ، علاوه بر نيتها ، از کتاب خدا ، آنچنانکه تعليمات پيغمبر عملی و روشن ساخته ، نه آنچنانکه نظريه های خصوصی در نوسان ارائه می دهند و تأويلهای گوناگون عرضه می دارند ، نمی باشد .
با اين تعيين دقيق روش حتمی و واجب ، هيچ راهی برای توجيه احکام ، يا تجاوز به اصول و مبادی آن ، بطور جزئی يا کلی ، برای تعديل ، وجود ندارد . ثابتی است تغيير نا پذير کاملي است تجزيه نا بردار و جاويدانی است نيستی نشناس . زيرا همانند بقای خدا هميشگی است ريا، و تا هنگامی که زندگی نوع بشر بر سطح اِين سياره انسانی پا بر جا است ، وحقيقت گويا به وحدت انسان دوام دارد ، آن هم استوار و پايدار می باشد .


اگر ما در خصوصيات و عناصر تشکيل دهنده ی قرآن به عنوان يک قانون تيز بنگريم ، در می يابيم که در ميان همه ی قوانين منحصر به فرد است ، و با چنان نيروئی تسلط خود را بر مجتمعش بر قرار ساخته که هيچ آئينی پيش از آن از چنين امتيازی بر خور دار نبوده است ، و پس از آن هم هيچيک از قوانين موضوعه ی انديشه ی رو به تکامل انسانی ، در هيچ يک از زمانها و مکانها به چنين وضعی نائل نشده است و نخواهد شد.


اصل بديهی و حتمی قوانين موضوعه اين است که واکنش تمايلات مجتمعی است که برای آن بوجود می آيد تا امنيت مردمش را تحقق بخشد منافع آنانرا تأمين کند ، با وجود اين ، منظور مورد انتظار همه ی آن مردم را بر نمی آورد ، زيرا در حقيقت تنها از سوی گروهی صادر شده است که دارای نفوذ هستند و همگان از نظرهای خصوصی و منظورهای شخصی آنان به هنگام وضع قانون اطمينان ندارند . اين نيز مسلم است که هر مجتمعی ، از خلال قانون خود ، از حق حکمفرمائی خود بر همه ی افراد مجتمع خويش استفاده می کنند ، خواه اين افراد راضی باشند ، خواه نا راضی ، زيرا حکومت قانون بر پايه ی رضايت افراد گذاشته نشده است

، بلکه به محض پيوستن آنان به زندگی در چارچوب اين مجتمع و تمايلشان بدان ، بايد قانون را گردن گذارند ، زيرا تمايل موجب طرفداری است ، و طرفداری اقتضا دارد که واقعيت موجود را به رسميت شناسند و بدان تسليم شوند و معلوم است که افراد مجتمع در برابر اين قانون جاری ، که بايد همگی به متنش عمل کرده اوامر و نواهيش را با وجود کمبودها و نارسائيهايش به اجرا گذارند ، تسليم می شوند ، و نمی گو ئِيم راضی می گردند . مگر اينکه گروهی از آنان بتوانند تغييرات جديدی در آن به وجود آورند که باز هم به نفع آن گروه به همان سر نوشت دچار می گردد .


ولی قرآن ، به عنوان يک قانون ، شبيه به اين قوانين وضع شده نيست ، هم از لحاظ سرشت و صفات با آنها مغاير است ، و هم از نظر اصول و جهت گيريها . زيرا از اساس و منشأ با آنها شبيه نيست . از جهت عمق و احاطه هم بی نظير است ، همه ی انسانها را در گنجايش خود می گنجاند و کسی را به خاطر محيط يا مجتمع خاصش پراکنده و دسته دسته نمی سازد . همه ی زمان را هم يکی دانسته ، آن را به گذشته ی کهن ، و جديد کنون و قابل جدائی برای به حرکت در آمدن و تغيير ، تقسيم نمی کند. همه ی مکانها را هم برای بشر به صورت يک قرارگاه در می آورد ، تمام دشتها و تپه ها و خشک و خرم زمين را يکی دانسته مرزی ميان نقاط مختلف قائل نيست .


سلطه ای که قرآن به عنوان يک قانون برای مردم به وجود می آورد زندگيشان را به بهترين شکل سازمان می دهد. اقتدار و عدالت اين سلطه از هيچ بشری- با طبيعتهای مختلف ، و نظری متعارض و درکهای گوناگونشان – پوشيده نيست ، زيرا به الهام فطرت ، و ابتدائی ترين درک خردها ، يا تپش ايمان ، آن را می شناسند .


سلطه و مقامی است که در تلاش به دست آوردن نفعی از خلال نص اين قانون برای خودش نمی باشد تا بدانوسيله قدرتش را بيشتر گرداند و نفوذش را استوارتر کند ، زيرا طبيعتا دارای قدرتی بی انتها و برتر از همه ی نيرو و خواستها است. آفرينش و دستور تنها به دست او است همه ی زيانها و سودها در اختيارش می باشد ، بدون هيچ منازع و شريکی آغازها و سر نوشتها را می سازد . در نتيجه نيازی به استثمار بشر ، يا گروهی از آنان ندارد . از همه ی افراد بشر بی نياز و همگان به وی نيازمندند . وبا اين ((بيطرفی))با تمام معنی و مدلول جديد اين لفظ ، جهتی ندارد که در قانون خود ، جانب فردی را عليه ديگری بگيرد ، يا تنها از يک گروه طرفداری کند .

با تمام بزرگی و جلالش ، از فراز قدرت خويش بر جهان هستی تسلط و مراقبت دارد ، و نسبت به همه ی جريانهای جهانهای دور و نزديک دارای احاطه می باشد. از آن جمله است جهان بشر با همه ی تنازع بقائهائی که در آن موج ميزند ، و خواستهائی که در جانهای افراد می خزد ، يا آنچه در زندگيشان اثر می گذارد ، تمام نگاههای چشمها و اميدها را می بيند ،هر سودی را می جويند و از هر زيانی اجتناب می ورزند درحيطه ی آگاهی اوست. به هر چه می دانند و نمی دانند آشنا است. آنچه را در می يابند و نمی فهمند درک می کند. پس از همه کس برای به سامان آوردن امور و منافع دنيايشان داناتر است که : چگونه شيوه های رفتار ترسيم شود ، در قضاوت به چه گونه ای با عدالت حکم شود ، و نشانه ها و اسلوبهای کردار به چه سوئی کشيده شود. مستقيم ترين راه ، و بهترين مقصد و شايسته ترين وسيله چه می باشد.


فرمانهای صادره قرآن –به عنوان قانون – با پديده ای بی نظير منحصر به فرد است ، هيچ قانونی پيش از آن چنين نبوده ، گمان نمی کنيم پس از آن هم تا امروز قانون ديگر آئينی بدان شکل وضع شده باشد. به مجرد اعلام فرمانی برای مردم تسلط آن را واجب نمی سازد ، و احکامش را به طريق اعتراف و به رسميت شناختن لازم الاجراء نمی داند . واقعيت مشهود چنان است که حقوق فرمانروائی خود بر افراد مجتمعش را به شيوه ی وجوب اجباری ، همچون ديگر قوانين در جوامع مختلف ، از راه تبعيت و سر به فرمان گذاشتن ، تحميل نمی کند ، بلکه احکام خود را از راه دليل آوردن و قانع ساختن ميان مردم پخش می کند.


موضوعی که بدون هيچ اختلافی اثبات شده اين است که قرآن به شيوه ی فهمانيدن و نظر کردن خود را به همه ی مردم عرضه داشته است ، نه به گونه ی دستور حتمی و تحميلی. با روش خاص خودبطور اجمال ((وحدانيتی)) را ارائه می دهد که اصل و مبدئی کلی است و همه ی قواعد تشريعی که پيوند ميان خدا با مردم را ، وميان مردم با مردم رامشخص می کند از آن ريشه منشعب شده اند . لذا هر کس بدين اصل ايمان بياورد وارد اسلام شده است. وهر کس به دين اسلام در آمد به مجتمعش منسوب گرديده ،

منسوبان به مجتمع از روی رضايت قانونی را پذيرا شده اند که از کلمه ی توحيد سر چشمه گرفته است.
نيازی نيست به تحليل وحدانيت بپردازيم تا برايمان آشکار شود که اين وحدانيت به حق ، پايه ی هر اصل تشريعی در اسلام می باشد ، زيرا عبارت ((لا اله الا الله ))ما را از اين تحليل بی نياز می گرداند وراه هر بحث و جدال را می بندد. هر نوع ربوبيتی جز ربوبيت الله را نفی ، وجز قدرت منزهش هر قدرتی را نابود ، و هر مشيتی جز مشيت او وهر نيروي جز نيروی او را زائل می کند . با اين شعار همه ی افراد بشر را تنها در عبوديت خدا گرد آوری ميکند.، و همه را مطمئن می سازد که روی خود را از هر کسی جز او بگردانند ، و لذا عقل انسانی را از ترس و خرافه آزاد می گرداند .

آن را از ترس افراد همچون خويش آزاد می سازد. چه ، همگی در برابر قدرت آفريدگارشان به يکسان ناتوان می باشند ، و از ترس کيفر و اميد به خشنوديش نگران . با اين اصل ، بندگی انسان برای انسان را ملغا ساخت. و از حکومت خرافات که آنان را به پرستش نمودهای جهان هستی يا بتها يا قهرمانان گذشته ی خانواده يا ملوک و روسا آزاد ساخت و به ذلت عقلها در برابر اوهام خاتمه داد . از خلال اصل کليش : کلمه ی ((توحيد)) ، قانون قرآنی به مردم عرضه شد ، می خواهند بپذيرند ، می خواهند رد کنند . و اين نخستين قانون در تاريخ می باشد – از لحاظ ايمان به عقل و تقديس رأی آزاد – که خود را در معرض نظر انتخابی می گذارد ، و داوطلبانه در برابر نظر جوئی تسليم می شود ، پيش از آنکه به حق حکومت قانونی خود بر مجتمع خويش دست بزند خود را در معرض يک رفراندوم عمومی قرار می دهد .


اين است وضع قرآن به عنوان يک قانون ، در نظر انديشه ی ((بی طرفی )) که نه ستم می کند و نه متمايل می گردد ، و در نظر واقعيت تاريخی مستند . کاملتر و عادلانه تر از هر قانون قديم و جديد جهان ، که بر خلاف همه ی آنها با حق رضايت ، بر افراد مجتمعش حکومت می کند نه به حکم تحميل . کلمه ی توحيد را که در عبارت ((لا اله الا الله )) نمايان شده است – که ميان خود و او ، از شعله ايمان قلبيش ، و از رهبری عقلش به سوی حقيقت اعلام می دارد يا بوسيله ی آن با رسول خدا بيعت می کند – گذرنامه ی ورود او به مجتمع اسلامی است ، و مسلمانی چون ديگر افراد آن مجتمع می شود . وثيقه ی به رسميت شناختن اختياری قرآن ، قانونی است که خود را ملزم به اجرای آن می داند ، زيرا به يک اصل کلی اعتراف کرده است . و به دنبال آن ، وسيله ی تضمين حقوق وی ، و اجرای وظايفش ، همين قرآن است که به روشنی قوانين آسمانی را از متن آن استخراج می کند ، و همه ی مسلمانان را به يکسان در تحت يک قاعده در می آورد .


اما در سخنراني خلافت خويش ، از مساوات همگاني در حقوق و وظايف سخن گفته ، عدالت اجتماعي – ايده آل بشريت – تا امروز را آشكار مي كند كه چگونه مي باشد و چگونه ، در صورتي كه غافلان به خواب رفته آن را فراموش نكنند ، به صورت همگاني و كامل ، در اسلام همبستگي اجتماع و يكپارچگي مردم را عملي مي سازد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید