بخشی از مقاله

وكالت آزاد

وكيل دادگستري يك عضو مستقل در مجموعه خدمات قضائي است . وكيل به كار آزاد اشتغال دارد و نوع فعاليت او با فعاليت اصناف نيز متفاوت است . وكيل دادگستري اشتغال به مشاوره و وكالت مستقل در تمام زمينه هاي حقوقي دارد .


هر فردي در چهارچوب قانون حق دارد در هر زمينه از حقوق ، از خدمات وكيل مورد انتخاب خود بهره مند گردد . هر شخصي مي تواند چه براي دريافت مشاوره ، چه در برابر دادگاه ، چه در داوري و چه در برابر ساير ارگانها و مقامات ، وكيل دادگستري را به وكالت خود تعيين نمايد . مقررات وكالت و مشاوره حقوقي آنچه را كه ما تحت عنوان وكالت آزاد مي ناميم طي مواد 1 تا 3 مقرر كرده است . كانون وكلاي دادگستري آلمان فدرال در مجمع موسس خود اين امر را در مادة 1 آيين نامه وكالت دادگستري تحت عنوان وكالت آزاد دادگستري تاييد و به شرح زير و به طور مشخص تر بيان نموده است :


1 – وكيل دادگستري شغل خود را به صورت آزاد ، به ارادة خود و به دور از اجبار ، تا جايي كه قانون و يا مقررات شغلي تكليف خاصي مشخص نكرده باشد تعيين مي كند .
2 – آزادي هاي وكيل حقوق شهروندان در قانون را تضمين مي كند . فعاليتهاي وكيل در خدمت تحقق حكومت قانون قرار دارد .
3 – به عنوان مشاور غير وابسته و نماينده در تمام زمينه هاي حقوقي ، وكيل موكل خود را د ر مقابل امكان تضييع حقوق او مورد حمايت قرار مي دهد و به صورت قانوني و با جلوگيري از به وجود آمدن تضاد و اختلاف و در جهت حل اختلاف و نزاع او را همراهي مي كند . در مقابل اشتباهات دادگاه و مراجع رسمي و در موارد نقض حقوق اساسي و تجاوز از حدود قانوني توسط حكومت ، او را مورد حمايت قرار مي دهد .


صحبت كردن راجع به وكالت آزاد در جامعه آلمان داراي جنبه سپاس آميز و همچنين خلاف آن مي باشد . جنبة سپاس آميز آن اينكه ، براي من كه شغل خود را وكالت دادگستري قرار داده ام اين امكان را به دست مي دهد تا از آن براي خدمت به مردم و جامعه در يك جامعه داراي حكومت قانون استفاده كنم .


جنبه ناسپاسانه ، از آن جهت است كه اگر دچار دلسوزي عوامانه براي خودم نشوم بايستي بعضي از نكات راجع به صحبتهايي كه دربارة موقعيت شغلي ما يا بعضي از همكاران گفته شده يا مي شود را بيان و تحليل نمايم. سخناني كه در واقع لباس وكالت را از تن وكيل دادگستري خارج مي كند و او را در هياتي ناروشن و حتي مهره اي خطرناك جلوه گر مي سازد.
يك – تاريخچه


از يك طرف (به نقل قول مستقيم ) دادگاه قانون اساسي فدرال « مفهوم اوليه عملي وكالت آزاد را در جهت تحكيم جامعه حكومت قانون » و آن را « عامل ضروري در تلاش براي محدود نمودن قدرت حكومتي » دانسته است . به نظر دادگاه قانون اساسي « ترتيبي داده شده است كه از نظر احقاق حقوق و حاكميت قانون تعادلي در دفاع حقوقي ايجاد شود و سلاح لازمي در اختيار مردم قرار


گيرد كه مورد اعتماد آنها باشد و منافع آنها را تا حد امكان به دور از تاثيرات حكومت محقق نمايد . » براي « هوفمن Huffmann » وكالت آزاد « حامل و حافظ قانون است » .

از سوي ديگر در يك همه پرسي آزمايشي در سال 1986 ، 54 درصد مردم گفته اند كه اميد وارند در تمام عمرشان با وكيل دادگستري كاري نداشته باشند . در اغلب پرسشها ، پاسخ اين بود كه وكيل يك عنصر مزاحم ، سوء استفاده كننده از قانون است و توسل به او آخرين وسيله از روي ناچاري مي باشد ، به طوري كه در نزد او همه چيز به دعوي ختم مي شود و از هر چيزي يك دعوي مي سازد . ساير شايعات ناپسند مردم در اين باره وكيل دادگستري را به عنوان مثال كسي كه دعوي دوست دارد و مغلطه كننده در كلام يا در قانون و شرخر عنوان

كرده اند . اين گونه شايعات حتي در ميان روشنفكران نيز خريدار دارد براي مثال « دارندورف Dahrendorf » من باب انتقاد مي گويد كه هر چه تعداد وكلا بيشتر باشد مشكلات حقوقي بيشتر حادث مي شوند و مي گويد كه وكلا براي درآوردن مخارج خود طرفين را به دعوي تشويق مي كنند به جاي اينكه آن مشكلات را حل و فصل كنند حتي ايجاد دعوي مي كنند . چگونه اين مخالفت گويي ها را مي شود توضيح داد ؟
آيا آنها فقط تناقض ادعا و واقعيت را بازگو مي كنند ؟ يا اينكه اين امر مربوط به يك چهره غير واقعي از وكيل دادگستري در نزد مردم مي باشد .
1 – تقابل قضاوتهاي قابل توجه و بي ارزش درباره وكالت دادگستري فقط مربوط به دوران ما نمي شود و به نوشته در اشپيگل در سال 1989 كه يك صفحه تمام درباره اين موضوع نوشته بود اين موضوع به هيچ وجه رابطه اي با از دست رفتن اعتبار وكلا در جامعه ندارد . در سالهاي قديم چهره مشابهي از وكلا ساخته شده بود .


از يك سو تمجيد زياد ، مثلا يك شعر قديمي ژرمني وكيل را به عنوان شواليه قانون مي ستايد . در Codex Justitianus در 1500 سال پيش نوشته شده بود وكلايي كه مشكل حقوقي را حل مي كنند و فرد گرفتاري را كمك مي كنند تا حق خود را پس بگيرد كم ارج تر از كساني كه براي كشور و خانواده خودشان خدمت مي كنند نيستند . يك شهردار فرانسوي به نام داگوسو Schwaermte در سال 1813 تعريف كرده است كه وكالت دادگستري امروز مانند هميشه يك دانش و يك هنر است . او مي گويد همانقدر قديمي چون قضاوت همانقدر اصيل چون پاكدامني و همان اندازه مهم مانند عدالت . ديدفوير باخ در سال 1821 در رابطه با ملاحظات او درباره جامعه و رشد عدالت گستري گفته است كه ماموريت وكيل مدافع بر پايه حق ازلي و ابدي و همچنين عدم برابري انسانها از لحاظ استبداد و بضاعت و توانايي است


براي رودولف فن گنايست سال 1867 ، سال ايجاد وكالت آزاد است و اولين شرط براي رفورم در دادگستري اتريش را ايجاد وكالت آزاد مي داند و آن را نقطه ارشميدس نام مي نهد كه از آن مبداءروابط نادرست در دادگستري پروس دوباره از مسيرهاي حقوقي به مبداء آن پس فرستاده مي شود .


از طرف ديگر در كتاب Corpus Juris Fridericianum وكلاي دادگستري مورد سرزنش قرار مي گيرند كه « بيشتر در اين مورد تلاش دارند كه دعوي را به نفع موكل تمام كنند و كمتر به فكر روشن كردن حقيقت امر و واقعيت هستند . » « تمام ابزار و هنر دفاع را به كار مي برند تا حقيقت را كتمان كنند و حقيقت را رنگ ديگري بزنند و آن را در جهت خلاف اعمال كنند . »

فردريش كبير در فرمان خود به كابينه اش اين امر را مخالف طبيعت امور توصيف مي نمايد كه طرفين پس از اقامه دعاوي و شكايات خود مستقيما مورد سوال قاضي قرار نگيرند بلكه مسايل ناچيز خود را به وسيله وكلاي غني مطرح نمايند. او مي افزايد اين وكلا تمايل بسيار دارند كه دادرسي طولاني بشود و دعاوي افزايش يابند چون كه درآمد آنها به اين طريق افزايش مي يابد و تمام ثروت آنها از اين راه كسب مي شود . وقتي كه قاضي پرونده را بعد از اينكه وكيل با لوايح خود حقيقت را در جهت منافعش وارونه يا به طور ناقص جلوه بدهد ، به

دست بگيرد طبيعي است كه حكم كننده مسير حق را گم كرده در نتيجه دلايل غير مسجل را مي پذيرد و چون در بيراهة ايجاد شده مي افتد اغلب در پايان به طور ناخواسته به دادن راي غير منصفانه مجبور مي شود . فردريش به اين جهت بالاخره پس از مدتي وكالت را ملغي كرد و زماني كه وكلا بعد از آن لااقل به عنوان آماده كننده موضوعات براي قضات غير قابل صرف نظر بودن خود را ثابت كردند ، آنها را به صورت شبيه به مامورين دولت و به عنوان دستياران مشورتي Assistenzraeten و سپس كميسر دادگستري Justikanmissare به كار گرفتند و آنها را حقوق بگير دولت ساختند و در نهايت طبق قانون آنها را Rechtsanwalt ناميدند و وكيل يا نمايندة حقوقي در اين تاريخ دوباره اجازه فعاليت به عنوان وكيل دادگستري يافت . در

اغلب ايالات ديگر آلمان مامور دولت شدن وكلا تحقق پيدا نكرد ولي در آنجا نيز به استثناي ايالت ورتمبرگ كه موقعيتي قابل افتخار داشته اند و عموما وكلا داراي موقعيتي نيمه دولتي بوده اند . وكلا اغلب به عنوان افراد كمك دهنده به دادگاه تنزل مقام پيدا كردند و تحت نظارت دادگاه قرار گرفتند و اين نظارت در طرز رفتار آنها در دادگاه ، در زندگي خصوصي و از آن بدتر در مورد مفيد بودن يا نبودن دادرسي اعمال مي شد . با همه اين بندهايي كه قانون ايجاد كرده بود البته در نيمة اول قرن 19 آگاهي وكلاي دادگستري افزايش يافت و وكلا به تدريج براي مبارزه جهت آزادي خود با هم متحد شدند . البته بندهايي كه به دست و پاي آنان بسته شده بود بالاخره با تصويب قانون وكالت در سال 1878 توسط رايش كه به موجب آن وكالت آزاد به رسميت شناخته شده بود برداشته شد .


2 – تاريخچه اي كه گفته شد فقط در لباس رسمي ، كلاه و لباده اي كه توسط مقامات براي وكلا تعيين شده بود تا از دور قابل تشخيص باشند خلاصه نمي شود بلكه شامل ريشه هاي تاريخي بسياري از پيش داوري هاي مردم درباره وكلا كه متاسفانه هنوز هم در جامعه وجود دارد نيزمي گردد . مثل اينكه وكيل دادگستري را با دستياران دادگاه در قرن گذشته

مقايسه مي كنند ، مطلبي است كه از همه پرسي سال 1986 به دست آمده است . هر چند كه از زمانهاي قديم دادن جواز مشاوره حقوقي جدا و خارج از دادگاه شناخته شده بود ولي مقامات پروس وكلا را محدود كرده بودند كه فقط در مرحله دادرسي به عنوان كمك قاضي فعاليت كنند و از وكيل دستياري براي دادگاه ساخته بودند . وكيل مطابق قانون 1849 پروس ظاهرا عنوان وكيل دادگستري را به خود اختصاص داده بود ولي در عمل همچنان مانند سابق كه « كميسر دادگستري » ناميده مي شد وظيفه اش فرمانبرداري از قضات بود .
به دليل وابستگي او به دادرسي تنها منبع درآمد او هم همان شركت در مراحل دادرسي بود . براي او فقط زماني يك موضوع منجر به گرفتن وكالت مي شد كه مساله در دادگاه طرح و دادرسي شروع مي گرديد . از اين رو شبهة غير قابل انكاري ايجاد شده بود و آن اينكه هر چه دستمزد وكلا در دادرسي كمتر بود آنها سعي مي كردند دادرسي را طولاني تر كنند تا از اين طريق درآمد بيشتري كسب نمايند .


وابستگي وكلا به دادگاهها و انتظار دادگاهها نسبت به مطيع بودن وكلا يا تبعيت آنان از دادگاه ، باعث سست شدن اعتقاد مراجعين نسبت به آنان مي شد و اين فكر را در مردم تقويت مي كرد كه وكيل فقط به منافع موكل خود فكر مي كند و يا لااقل در درجه اول منافع موكل اوست كه همه اعمال او را هدايت مي كند . سيستم قضائي آن دوران نقش وكيل را نه در قالب يك عنصر دست اول براي احقاق حقوق موكلش در مقابل دادگاه ، بلكه به صورت عاملي تحت اراده و عنصر زير دست دادگاه براي احقاق حقوق عامه تعيين كرده بود . وكيل مهره

اي بود در محاق قدرت و زير سايه دادگاه و از نظر مردم دست او با قضات در يك كاسه فرو مي رفت و با ساز قاضي مي رقصيد يا اينكه مجبور بود جلب رضايت او را بكند و تاثيري در راي قاضي نسبت به قضيه نداشت . وكيل كه وظيفه او فقط روشن كردن قضيه بود كمتر مي توانست با اظهارات حقوقي خود دادگاه را قانع كند و بيشتر از طريق تشريح و توصيف واقعه عمل مي نمود . اين امر باعث شده بود كه بسياري از متداعيين وظيفه وكيل خود را فقط در تشريح دعوي خود مي ديدند تا از آن طريق يك نتيجه مناسب حقوقي به دست بياورند يا حتي با توجه به ضرب المثلهاي آن دوران مرتكب دروغ پردازي معمول وكلا در دادرسي بشوند . وضعيت بد اقتصادي وكالت در قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم بسياري از وكلا را به اين اعمال

مجبور مي كرد و از طرف ديگر نگراني موكلين را كه وكيل كوشش خواهد كرد آنها را با مخارج غير لازم و يا من غير حق متضرر نمايد تقويت مي نمود . علاوه بر اين در بسياري از ايالات آلمان وكيل بر اساس ارزش موضوع وكالت ، حق الوكاله دريافت نمي كرد بلكه بر طبق تعداد صفحات لايحه اش دستمزد مي گرفت و اين امري است كه هنوز باعث شنيدن ضرب المثلهاي منفي در خصوص وكلا مي باشد از قبيل اينكه وكلا براي اين زياد مي نويسند چون كه بسته به مقدار آن پول مي گيرند . در اين خصوص گانز Gans به درستي مي نويسد كه در آلمان از قرنها پيش از طريق اعمال تفتيش عقايد در امر دادرسي حقوقي و كيفري و به وسيله مامورين مخفي قضائي و تحت اقتدار قضات و پرونده سازي و قوانين فراوان غير عقلايي ، ارزش وكيل دادگستري به نازل ترين درجه خود رسيد و زنجيرهاي مقررات شغلي و منافع حقير تعيين شده براي او شرف او را در جامعه لكه دار نمود .


مزيد بر آن مقامات حاكمه ، جامعة نامطلوب وكالت را از صافي موانع گزينشي مي گذرانيدند ، نامطلوب از اين نظر كه با اين همه باز هم بايد تعدادي وكلاي غير وابسته در آن روزگار باقي مانده بود باشند كه توانسته بودند از تمام موانع بگذرند و در جامعه وكالت باقي بمانند . به همين دليل در پروس تعداد قضات چهار برابر تعداد وكلا بود .


اين تعداد كم از وكلا اغلب نمي توانستند وراي وظايف دستياري خود براي دادگاهها به علت كمبود وقت ، فعاليتهاي ديگري در زمينه مشاوره حقوقي انجام بدهند . اين مطلب باعث شد كه در ابعاد وسيعي مشاوره هاي حقوقي خارج از دادگاه و انجام مقدمات طرح دعوي به افرادي كه به هيچ وجه براي امر وكالت تربيت نشده محول بشود كه نام آنها را وكلاي كناري گذاشته بودند و اين افراد غالبا بدون هر گونه احساس مسووليتي طرح دعوي يا تعقيب آن را به دست گرفته و نقش فوق العاده اي در به وجود آمدن تصوير ناپسند براي وكلا داشته اند بخصوص كه بخشا تبديل به وكلاي رسمي نيز مي شده اند .


دو – مفهوم
به پيش داوري هاي گفته شده نبايد امروز زياد بال و پر داده شود حتي اگر ما مجبور باشيم كه هنوز براي رفع آنها تلاش كنيم . طبق آمار عمومي نيمي از مردم مي گويند كه نمي خواهند در عمر خود يك بار هم از كمك وكيل برخوردار باشند . از طرف ديگر همه پرسي هاي متعددي از سالها پيش نشان مي دهد كه اهميت و اعتبار وكلا در جامعه مقام دوم را به خود اختصاص مي دهد . از طرفي در همه پرسي هاي همسطح همه پرسي قبلي ، دو سوم اشخاصي كه قبلا با وكيل سر و كار داشته اند مي گويند كه از خدمات آنها راضي بوده اند . از اين همه پرسي ها نتيجه گرفته مي شود كه :


سوء ظن نسبت به وكلا در درجه اول با كساني است كه هرگز با وكيل تماس نداشته اند . اگر از پرسش شوندگان راجع به دلايل انتقاد آنها از وكلا پرسيده شود ، اين افراد يقينا در درجه اول جوابي را كه ميشاگوتمن Micha Guttmann در موارد ديگري داده بود خواهند داد كه « خدا را شكر مي كنم كه ما تا به حال با وكيل دادگستري سر و كار نداشته ايم ولي ما به طور متواتر بدگويي از آنها را مي شنويم . »
وكالت دادگستري امروز تصوير كاملا متفاوتي را از خود ارائه مي كند . صلاحيت او به صورت فوق العاده اي افزايش يافته و شرايط خارجي نيز كاملا تغيير يافته اند . مدتهاست كه ديگر وكيل دادگستري فقط از طريق طرح و تعقيب دادرسي ارتزاق نمي كند . در سال 1990 واسيلفسكي Wasilefski در يك بررسي آماري به نتيجه هاي زير رسيد كه وكلاي دادگستري 70 % موارد داوري كه در آن دخيل بوده اند را در خارج از دادگاهها حل و فصل نموده اند و امروزه مهمترين فعاليتهاي وكلاي دادگستري هم از نظر اشتغال و هم از نظر كسب درآمد آنها در همين زمينه است نه در زمينه طرح و تعقيب دعوي در اين مورد دارن دورف Dahrendorf افزايش مقدار دعاوي ندانسته است بلكه به عكس آمار نشان مي دهد كه در حالي كه مثلا از تاريخ 1/1/1986 تا 1/1/2000 تعداد وكلا از 486058 نفر به 104067 نفر يعني 9/113 % افزايش داشته ، برعكس تعداد دعاوي مدني در اين دوران تنزل يافته است . نه فقط به

مناسبت فعاليتهاي خارج از دادگاه وضعيت وكالت دچار تغيير يا دگرگوني شده باشد بلكه در جهان تغييرات شگرفي در جامعه شناسي و همچنين تغييرات بسياري در جامعه به وجود آمده است . كساني كه اكنون به عنوان وكيل اشتغال دارند مانند سابق فقط از طبقه اشراف نيستند بلكه از تمام طبقات اجتماعي مي باشند . مرجع جديد براي صدور جوازهاي وكالت تركيب سني وكلا را به طور كلي دگرگون كرده است و يك تغيير شگرفي در جوان نمودن اين شغل ايجاد شده و اين امر جدايي وكلا از جامعه را از بين برده و از طرف ديگر تقاضا براي مشاوره هاي حقوقي از طرف همه طبقات اجتماعي و به عبارت ديگر احتياج مردم به كمكهاي حقوقي در رابطه با تقاضاي مشاوره و كمك حقوقي در امور روزمره دائما افزايش يافته است كه من ( نويسنده ) به اين موضوع دوباره خواهم پرداخت . در اينجا يك حركت اجتماعي در حال تشكيل است و آن اينكه مناسبات بين مردم و وكلاي دادگستري هر زمان بيش از پيش بر يكديگر اثر مي گذارند براي به وجود آمدن اين مناسبات آزادي و استقلال وكلا عنصر تعيين كننده بوده و هست .


از زمان پايان سيستم مطلق گرايي Asbolutismus و برقراري يك سيستم حقوقي مبتني بر آزادي ، وظيفه قانون اين است كه قدرت دولت قانوني را محدود كند و از اين طريق محيطي را به وجود بياورد و محافظت كند كه در آن مردم بتوانند درباره سرنوشت خود تصميم بگيرند . اصول قانون اساسي Soziale Komponente در اين باره مقرر مي دارد كه قانون ، آزادي را حمايت مي كند . قانون حمايت اجتماعي را به مردم عرضه مي كند .
با صرف قانونگزاري تمام كارها درست نمي شود . قانون مي تواند نه فقط به وسيله قانون شكنان كه تعمدا قانون را رعايت نمي كنند مورد تجاوز قرار گيرد بلكه به گفته اشترن Stern اين يك واقعيت ابدي است در جايي كه بشر مراحل احقاق حق را تعقيب مي كند اشتباهاتي نيز پيش خواهد آمد و ممكن است سهوا بي عدالتي هايي به وجود بيايند . يك تجربه ديگر

 

 

 

نشان مي دهد كه تمام بكارگيري قانون از طريق دولت ، تلاشي است براي اعمال قدرت و به طور ناخودآگاه اين مساله دچار اين ميكروب مي شود كه موانع مزاحم قانوني در مقابل مسايل مهمتر فدا گردند يا اينكه آنها را در مقابل يك حكم يا نظم قوي تر كمي به كنار بزنند . اين گونه اعمال در تمام زمينه هاي زندگي انساني و اجتماعي گسترش يافته اند . هر ك

 

 

 

 

 

 

 

جا كه عوامل موجود در تقابل نيروها به علت محيط اقتصادي يا تفاوت نيرو و توان صاحبانشان داراي توازن نباشند به طور خودآگاه يا ناخودآگاه نيروي قدرتمندتر سعي مي كند كه سهم بيشتري در اين بازي از آنچه را كه قانون براي او در نظر گرفته است به خود اختصاص دهد و آن طرفي كه در موقعيت بدتر قرار دارد و ضعيف تر است سعي مي كند كه حق بيشتري از آنچه قانون براي او پيش بيني كرده است مطالبه كند .

 

 

 

 

 


ولي از طرف ديگر از مردم ما در خصوص اعمال صحيح قانون بيش از حد خواسته شده است . كشور قانونمند ما از مدتها پيش تقريبا روابط زندگي مردم را به طور وسيعي در چ

 

 

 

ود قوانين مطلع باشند ترمينولوژي و زبان حقوقي كه مردم با آن بيگانه هستند باعث مي شود كه آنها بسياري از قوانين را بدون كمك حقوقي نتوانند بفهمند و بنابر اين نتوانند آن را درست رعايت كنند . در هر صورت اين امر باعث سوء تفاهم بسيار مي گردد . همين مطلب در خصوص آراي دادگاهها و احكام اداري نيز صادق است . به اين ترتيب كه يك شهروند به افرادي وابسته است كه آنها اين متون را بشناسند و تا به او بگويند كه حقوقش چيست و تا كجا اين حقوق ادامه داشته و به كجا ختم مي شود و براي احقاق حقوقش در كنار او قرار بگيرند . براي اين امر توانايي تخصصي لازم است و آن را ممكن است در بسياري از مشاغل يافت ، ولي تنها توانايي كافي نيست . مردم لازم دارند كه مشاورين و وكلاي حقوقي داشته باش

 

 

واهد نمود و به منافع شخص ديگري توجه نخواهد كرد . فقط در اين زمان موقعيت برابر و وسايل دفاع برابر براي مردم در مقابل طرف تضمين مي گردد . فقط وقتي مقدمات آن فراهم مي شود كه در مواردي كه لازم باشد موكل در مقابل مشاور خود تمام اسرار شخصي خود را نيز بتواند باز كند براي اين منظور هم در گذشته بوده و هم اينك شغل وكالت دادگستري در نظر گرفته شده است . او براي اين منظور وجود دارد كه يك قضيه را توسط تبادل لوايح يا اظهارات و پاسخگويي به اظهارات به پيش ببرد و يا اينكه از آن دفاع كند . فقط در چنين صورتي م

 

 

ل دعاوي است كه ما مي شناسيم . وكيل به دنبال امكان تفسير يا كمبود يا نقص در قوانين مي گردد تا از آن به نفع موكلش مدد بگيرد . به اين دليل نمي توان گفت كه وكيل يك كلاهبردار قانوني است بلكه چنان كه « هاينريش هاينه » مي گويد وكيل دادگستري آنچه كه در چهارچوب قانون يا در وضعيت آزاد در اختيار او قرار دارد را فهميده و آن را باز مي كند . .وكيل دادگستري از طريق انجام وظائف و اعمال تجربه ها و توانايي هاي خاص خودش به اين توانايي دست مي يابد . براي هيچ كس ديگري غير از او اين همه قضاياي مختلف مطرح نمي گردد . او بهتر از هر كس ديگري علتهاي پشت پرده اين اختلافات را درك مي كند . به اين دليل طبيعي است كه وكيل در موارد مشابهي گاهي در اين طرف و گاهي در سم

 

وع را و فردا درست موضوع مقابل آن را مورد دفاع قرار مي دهد ، اين امر در حقيقت جزو موارد ممتازة اين شغل است : لزوم اينكه موضوعات متضاد با هم را بتوان مورد دفاع قرار داد وكيل را قادر مي سازد كه هر مورد را در هنگامي كه به او مراجعه مي نمايند دوباره بازبيني كند و روي پيش داوري هاي خود عمل ننمايد و هر بار مورد را با سيستم حقوقي بررسي قدرت و ضعف قضيه را آن طور كه بايد ، بسنجد . 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید