بخشی از مقاله
منابع
1- The Work جيمز وستلي - مجيد آصفي - انتشارات كلام شيدا
2- مثنوي معنوي مولوي
3- مقالات كريشنا مورتي
4- فيزيك عرفاني - دكتر رعنا قاسمي
معنويت - دكتر بهرام الهي
براي شناسايي موانع آگاهي بايد اول خود آگاهي را تا حدودي شناسايي كنيم و براي اين منظور سؤالي به اين مضمون مطرح ميشود ، كه آگاهي چيست ؟ چه فرقي با دانش دارد ؟ و … كلاً دونوع سؤال اساسي وجود دارد . يكي از نوع بودشي و نوعي ديگر دانشي است .
براي سؤالات دانشي ميتوان جوابي با كلمات و واژه ها و منطقي كه قابل انتقال باشد، پيدا كرد ، اما براي سؤالات بودشي تنها ميتوان جوابي نزديك به كيفيت جواب سؤال پيدا كرد كه به راحتي قابل انتقال نيست و اصلاً جواب واقعي نيست بلكه تنها فلش و راهنمايي است در درون خود فرد كه جواب را كه يك كيفيت است در درون خود تجربه كند . در مكتب TM مثال جالبي از اين مورد وجود دارد كه مثلاً شما چگونه مي توانيد توت فرنگي و يا مزه آنرا براي كسي كه توت فرنگي را نخورده توضيح دهيد و يا داستان فيل و شمع در مثنوي معنوي مولوي كه مي گويد:
فيلي از هندوستان در شهري كه مردمش تا به حال فيل نديده بودند آوردند و آنرا در يك خانه تاريك گذاشتند و به هر كسي گفتند : برويد و بگوييد آن چيست . يكي رفت و خرطوم فيل را لمس كرد و گفت يك مار بزرگ و ديگري گوشهاي فيل را لمس كرد و گفت : بادبزنهايي بزرگ و …كه اگر يكي از آنها شمعي در دست داشت مي توانست واقعيت فيل را ببيند و يا گفته معروفي كه، دائوئي كه به نوشته در آيد دائو نيست .
سؤالات مربوط به آگاهي هم از نوع بودشي است و تنها ميتوان با دانش ، فلشي براي راهنمايي حقيقت جو درست كرد تا او خود آنرا در درون خود تجربه كند . آگاهي را تعريفهاي مختلفي كرده اند كه از جمله آنها ميتوان به هوشياري يا حساس بودن معنا كرد ، نه تفكر و نه دانش صرفاً هوشياري و زنده بودن ، رابطه هر چيزي با مبدأ اصلي آن ، كيفيتي از هوشياري برتر ، تجربه اي از بسط و گسترش ، ماهيتي از بودن و …. ولي در كل آگاهي، نه دانش است و نه احساسي خام بلكه به وسيله اين ابزار به كيفيتي از هوشياري و بودش مي رسيم كه به آن مرتبه اي خاص از آگاهي مي گويند .
حال مي رسيم به تعريف آگاهي برتر . آگاهي برتر مفهومي است نسبي ، مثلاً ممكن است سطحي از بودش كه براي فردي آگاهي برتر ناميده ميشود سطحي باشد كه اكنون فرد ديگري در آن باشد ويا از آن گذشته باشد . اما در تعريفي كلي ميتوان گفت : آگاهي برتر سطح و كيفيتي از بودش است كه بالاتر و برتر از بودش كنوني فرد ميباشد كه در معنايي كاربردي تر، لطيف تر ، پرنورتر ، رهاتر و بسط يافته تر از آگاهي فعلي است . براي آگاهي از بودشي نو موانعي در فرد وجود دارد كه قسمتي از آنها خودآگاه وقسمتي ديگر از آنها ناخودآگاه هستند كه در عملكرد فردخود را نمايش مي دهند . براي شناخت اين موانع و برطرف كردن آنها مي بايست فرد مشاهده گري درگير با موضوع باشد يعني در حين اينكه درگير موضوع باشد بتواند خود و موضوع را بدون قضاوت و تجزيه تحليل نظاره و مشاهده كند .
بايد توجه داشته باشيد كه الكترون با توجه به نور كه به آن تابيده ميشود جاي خود را تغيير ميدهد . « مشاهده و مشاهده گر ». مثلاً در يك مشاجره سه نوع برخورد ميشود اولي كه خود را كاملاً درگير مشاجره مي كنند و از خود غافل ميشوند و درگير احساسات ، عقايد و تجزيه تحليل هاي قضاوت گونه خود ميشوند ، نوع ديگر خود را درگير موضوع نمي كند و سعي ميكند خود را وارد آن نكند و در خود فرو مي رود و از موضوع غافل ميشود و نوع سومي هم وجود دارد كه فرد بالاترين درگيري را با موضوع پيدا ميكند ولي در عين حال خود و موضوع را مشاهده كرده و درسهايي براي بودشي نو از آن ميگيرد .1 حال به بررسي بعضي از اين موانع ميپردازيم البته موانع بسيار ديگري وجود دارند كه شناسايي و برطرف كردن آنها برعهده خود حقيقت جو ميباشد و اينها تنها ميتوانند راهنمايي براي يافتن بقيه آن باشد. حال به بررسي برخي از آنها ميپردازيم .
عدم كنترل بر احساسات و افكار :
گوئي انسان ماهيت خود را از دست داده وفراموش كرده است كه احساسات و افكار ابزاري هستند براي زندگي بهتر چون يا احساسات از هم گسيخته راهبري او را در زندگي بر عهده دارد و يا افكاري محدود و بسته اورا محدود مي كند . انسان حتي نمي تواند از بروز احساسات منفي خود در خود جلوگيري كند و يا با منطقي ناقص ،خود را بر حق مي داند تا ديگران را كشتار كند و حق ديگري را پايمال كند .
پيش چشمت داشتي شيشه كبود
زان سبب دنيا كبودت مي نمود
تمرين 1: الف : زندگي خود را مشاهده كنيد و ببينيد در كجاها درگير خوشايندها و ناخوشايندهاي بوده ايد از خود بپرسيد براي چه ؟ چرا ؟ آيا اين طرز نگرش صدمه اي به من در آن رابطه نزده است ؟
تمرين ب : علامتي براي خود مثلاً يك علامت ضربدر بر دستتان بزنيد و هر بار كه در حال تجزيه و تحليل و قضاوت بوديد و يا از چيزي خوشتان آمد و يا بدتان آمد ،درحالي كه با موضوع درگير مي شويد ، خودتان ، احساستان و افكارتان را نظاره كنيد بدون هيچ قضاوتي ومقايسه اي فقط و فقط مشاهده كنيد بدون هيچ پيشداوري و بعد آنها را در دفتري يادداشت كنيد و فكر كنيد آيا ميشد احساس يا فكر ديگري مي كردم كه مرا در برخورد و كيفيت برتر ياري كند . حداقل 5 مورد از آن افكار را بنويسيد و فكر كنيد چرا اينگونه برخورد نكرديد .
2- ترس ومقاومت در برابر تغيير :
ممكن است اين انديشه را شنيده باشيد كه « ترك عادت موجب مرض » اين يك واقعيت وجودي در بشر و براي ذهن است .
ذهن كه خود توده اي از انرژي وقتي به چيزهايي عادت ميكند شيارهايي از انرژي در درون خود درست ميكند ، كه حركت بر روي اين شيارها يا انجام عادتها موجب لذت و تغيير آنها موجب ترس ميشود . بشر از كودكي توسط خانواده و جامعه برنامه ريزي ميشود و الگوهايي تكرار شوند و يا عاداتي و يا منطقي به او داده ميشود . اين عادات باعث يك عملكرد تكراري و الگودار ميشود كه كاملاً خشك و بي روح است . يكي از كاركردهاي شناخت و آگاهي تغيير اين عادات و الگوها و نگرش هاست كه اين باعث مقاومت و ترس فرد ميشود . راهكار اين موضوع پذيرش است كه تنها با تغيير نگرش به وجود ميآيد . تنها يك حقيقت جو است كه به دنبال تغيير خود و يافتن بودشي نو ميباشد و با شجاعت در راه تغيير نگرش خود گام بر مي دارد و در برابر هر آگاهي جديدي نه آنرا رد ميكند و نه آنرا قبول ميكند بلكه به عنوان يك محقق بر روي آن فكر ميكند و اگر آنرا مناسب تشخيص داد به آن عمل ميكند .
تمرين الف - به نحوه راه رفتن خود توجه كنيد ، حركت دستها ، حركت پاها و…. ببينيد كه حتي راه رفتن شما هم عادتي بيش نيست و در مرحله بعد سعي كنيد جور ديگري راه برويد و توجه كنيد كه چه احساسي پيدا ميكنيد ، آنرا يادداشت كنيد .
تمرين ب : با دستي كه عادت نداريد سعي به نوشتن كنيد به حالت خود دقت كنيد .
تمرين ج : يكي از عادات تغذيه اي خود را مثلاً نوشيدن چاي را قطع كنيد ببينيد چه حالتي برايتان پيش ميآيد ؟ روي آن فكر كنيد ؟ آيا وابسته به آن عادت هستيد و … مسلماً كشف اينكه ما تقريباً هيچ كنترلي بر روي خودمان و زندگي خود نداريم تحقير آميز خواهد بود . در جهان روزمره متعارف ، تجربه اهانت و تحقير « من » چيزي است كه از آن پرهيز ميشود، در كار ، آموزش و … اما تحقير و پوچي ضربه اي واقعي كه براي پرتاب كردن فرد به آگاهي برتر ضروري است . فرد در عادتها و زندگي روزمره خود از ارزشيابي واقعي خود « تنها و تنها خود نه جامعه و ….» فرارمي كند در حاليكه براي رسيدن به آگاهي برتراين بسيار ضروري است . داستان افسانه اي آليس در سرزمين عجايب و آينه را به خاطر مي آوريد كه همه چيز سروته و وارونه بود و گلها حرف مي زدنند ؟ آن بياني سري و باطني از چيزي است كه معناي كار بر روي خود براي رسيدن به آگاهي برتررا ميدهد . براي نائل آمدن به كيفيت برتر حضورمي بايست شجاعانه كيفيت متفاوت از آن چه ديگران انجام ميدهد را ، تجربه كرد كه ممكن كاملاً متضاد امور عادي و روزمره باشد البته بدون دخالت در حريم و صدمه زدن به چيزي .
ممكن است اين انديشه را شنيده باشيد كه زندگي يك پندار و خيال است . اگر ما عادت « وجود خارجي قائل شدن » براي هر چيزي را رها سازيم و منشأ هر چيزي را در درون خود جستجو كنيم آنگاه مي توانيم حجابي را كه براي خود درست كرده ايم را كه همان حجاب و پرده پندار است را بدريم .
مردان خدا پرده پندار دريدند
يعني همه جا غير خود آ هيچ نديدند
و حال به بررسي چند فرايند ميپردازيم كه اين پرده پندار را براي ما به وجود ميآورد كه اگر بر روي آنها دقت كنيم متوجه مي شويم كه نمايانگر شكل خاصي از اتلاف انرژي توجه مان هستند كه بر بيرون تمركز يافته اند .