بخشی از مقاله
تعريف اقتصاد اسلامی
مسألهی اقتصاد، به عنوان یکی از مهمترین مسائل زندگی بشری، مطرح است، و اسلام نیز نگرش خاصی به آن دارد.
نگاه ویژهی اسلام
اقتصاد اسلامی بر خلاف اقتصاد غربی، بر قناعت و پرهیز از مصرفگرایی تأکید دارد. اقتصاد غربی نیازهای انسان را نامحدود و منابع و امکانات جهان را محدود میداند؛ در حالی که در اسلام منابع و امکانات نامحدود معرفی شدهاند. وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا
قرآن،سوره ابراهیم، آیه ۳۴
و اگر بخواهید نعمتهای خداوند را در شمار بیاورید نمیتوانید نعمتهای خداوند را به حد و حصری محدود کنید
اسلام مسألهی اقتصاد را(بر اساس اصالت انسان) به عنوان جزئی از مجموعه قوانین خود که تنها میتواند قسمتی از نواحی حیات انسانی را تنظیم کند، مورد توجه قرار داده و حل مشکلات اقتصادی را در اصلاح مبانی عقیدتی و اخلاقی مردم میداند
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَْرْضِ
قرآن مجید، آیهی ۹۶
و اگر مردم ایمان آورده و پرهیزگار بودند، ما ابواب بركات زمین و آسمان را بر آنها گشوده بودیم...
اسلام اقتصاد را در جهت اهداف عالیهی بشر دانسته و بر این اساس، نگرش سوسیالیستی و یا سرمایهداری که اقتصاد را مبنا قرار میدهند، رد میکند.
اصول روش اسلام در توزیع ثروت
اصول روش اسلام در توزيع ثروت تحريم ربا و استفاده از عقود اسلامی است. مزارعه، مساقات، و جعاله جايز است.
اقتصاد اسلامی در ایران
در سال ۱۹۷۸، روح الله خمینی ادعا کرد که شرکتهای چندملیتی اقتصاد ایران را در دست گرفتهاندو محمدرضاشاه به طور برنامهریزی شدهای کشاورزی را به نابودی میکشد تا به خارجیان فعال در حوزه کشاورزی تجاری کمک کند؛ وی اعلام کرد که هدف اصلیش را در اقتصاد کم شدن وابستگی ایران به غرب قرار خواهد داد؛ و این که اقتصاد بر اساس تعالیم اسلام پایهریزی خواهد شد
پانویس
1.↑ اقتصاد در مکتب اسلام، امام موسی صدر، مقدمه و پاورقی: علی حجتی کرمانی، مقدمه، ص سیزده
روششناسي اقتصاد اسلامي
اين مقاله درصدد پاسخ به اين پرسش است كه تجزيه و تحليل اقتصادي تا چه حد از ارزشهاي خود محققان متأثر بوده و اين تأثيرپذيري از كدامين مسيرها صورت ميپذيرد. مؤلف پس از پرداختن چيستي علم، سه جزء اساسي علم اقتصاد در (جايگاه يكي از علوم اجتماعي) را، پيشفرضها، داوريهاي ارزشي انديشهور اقتصاددان و بخش اثباتي آن كه به وصف واقعيت ميپردازد، ميداند. با توجه به اين سه جزء، چهار مسير براي امكان ورود ارزشها در تحليلهاي اقتصادي بهوسيلة مؤلف معرفي شده است:
1. انتخاب پيشفرضها؛
2. انتخاب موضوعات براي تحليل؛
3. انتخاب متغيرهاي مناسب براي مطالعه؛
4. انتخاب روشها و معيارها براي تأييد و آزمون.
روش مؤلف در اين مقاله، مقايسهاي - تطبيقي بين اقتصاد اسلامي و اقتصاد متعارف است؛ به همين سبب پس از ذكر نمونههايي از ورود ارزشها در اقتصاد اسلامي، نتيجه ميگيرد كه اقتصاد اسلامي از چهار جزء اساسي بهدست ميآيد: ارزشهاي بهدست آمده از قرآن، سنت و منابع مرتبط با آن؛ قضاياي اثباتي كه از طريق علم اقتصاد سنتي وارد علم اقتصاد اسلامي خواهد شد؛ قضاياي اثباتي كه از طريق قرآن و سنت وارد علم اقتصاد اسلامي ميشود، و روابطي كه مسلمانان و ديگران ممكن است از طريق مشاهدات، تحليل و تجزيه كشف كنند.
مهمترين دستاورد مؤلف در اين مقاله، اين فرضيه است كه اقتصاد اسلامي، پديدههاي اقتصادي را در سراسر جامعة بشري اعم از اسلامي يا غيراسلامي مطالعه ميكند و محدود به مطالعه و تحليل روابط در جامعهي مطلوب اسلامي نيست.
اهميت روششناسي
شكي نيست كه براي تدوين علم اقتصاد اسلامي، تبيين روششناسي روشن و ساده اهميت دارد. اگرچه به توافق بر روي همة ابعاد روششناسي نيازي نداريم، ديدگاههاي گوناگون هر چه كه هستند، بايد منطقي بوده، به روشني و سادگي تبيين شده باشند. موضوع روششناسي در شكل جديدش خاستگاه تحقيق كنوني است كه به اقتصاد اسلامي محدود ميشود. تبيين جديدي از اقتصاد اسلامي بهوسيلة اقتصاددانان و فقيهان در حال انجام است. دربارة اهميت توسعة بيشتر تبيين ساده از روششناسي اقتصاد اسلامي، جاي شبهه نيست. براي تمركز مباحث، من به بررسي دو مجموعه اصلي از پرسشها ميپردازم.
1. تا چه اندازه ارزشها مهم بوده، به تجزيه و تحليل اقتصادي ارتباط دارد؟ تا چه حد تجزيه و تحليل اقتصادي در واقع از ارزشهاي خود محققان متأثر ميشود؟ از طريق كدام مسيرها، اين ارزشها به تجزيه و تحليل اقتصادي راه مييابند؟
2. رابطه بين اقتصاد اسلامي و اقتصاد متعارف چيست؟
اجزاي يك علم (تجربي)
مقصود از علم چيست؟ علم چند تعريف دارد؟ يك تعريف ساده و منطقي در اينجا ميآيد:
علم هر ساختار نظاممندي از معرفت است كه نتايج كلي را ترسيم ميكند؛ نتايجي كه بتواند بهوسيلة هر روش منطقي (مانند تجزيه و تحليل منطقي يا مشاهده تجربي) مورد تأييد و آزمون قرار گيرد. در اين معنا، اقتصاد به طور آشكار علم است. علم به طور كلي، شامل تعميمهاي خاص يا گرايشهاي عمومي يا مشاهدات يا قوانين ميشود. اين موارد جنبههايي از علم هستند كه بهطور معمول افراد با مطالعة آن علم، با آنها آشنا ميشوند. فرد ناآشنا با علم كشاورزي ممكن است بتواند دربارة اثر كودها بر توليد، يا اثر آب بر رشد گياهان و غيره تمركز يابد. او علم كشاورزي را با روابط معروف بين متغيرها در زمينة كشاورزي پيوند خواهد داد. علم اقتصاد نيز براي چنين فردي ميتواند بر مطالعة روابطي از قبيل اثر قيمت بر مقدار تقاضا دلالت داشته باشد. اين افراد اغلب علم خاصي را از طريق امور كلي كه اين علم به آنها ميپردازد، مينگرند. بخشي از هر علم از جمله اقتصاد، شامل قوانين يا كليات يا روابط بين علت و معلولهايي است كه اين علم، آنها را كشف يا تحليل ميكند. براي غيرمتخصص، اينها مواردي هستند كه علم خاص را تشكيل ميدهند.
كوششهاي دانشمندان در هر زمينة خاصي سرانجام بهمنظور كشف روابط بين متغيرها، بهويژه بين علتها و معلولها دربارة آن علم خاص است. رابطه بين متغيرها، وصف واقعيت، شناخت دربارة مقولات و واحدهايي كه با هم ارتباط دارند، و ديگر موارد كه از اجزاي علم هستند، جنبة بنيادين و شايد آشكارترين دستاورد آن علم هستند. با وجود اين، علم فقط تركيبي از اين روابط نيست. علم اجزاي ديگري دارد كه كمتر آشكار بوده؛ ولي براي مبحث روششناسي فوقالعاده مهم هستند.
اقتصاد، بهويژه اقتصاد كلاسيك و علوم اجتماعي ديگر براي مبحث روششناسي، از سه جزء اساسي تشكيل شده است:
1. پيشفرضها: انديشههاي پيشزمينهاي هستند كه در آن علم، مورد آزمون يا تأييد قرار نميگيرند. اين پيشفرضها، اصول موضوعه براي تحليل علمي رفتاري فرض ميشوند.
2. دومين جزء مهم علم، ماهيت داوريهاي ارزشي است كه دانشمند بايد در دورة تحقيق علمي خود اتخاذ كند. اصولاً، تجزيه و تحليل علمي هر موضوع اصلي بايد كاملاً بيطرفانه باشد. پيش از دورة تحقيق يا در دوران تحقيق نبايد موضعگيري پيشيني اتخاذ شود؛ بنابراين، ارزشها چگونه ميتواند وارد تجزيه و تحليل علمي شود؟ اما در حقيقت ارزشها در فرايند تحليل علمي بهطور اجتنابناپذيري وارد ميشوند.
3. جزء سوم علم، بخش اثباتي آن است كه واقعيت را وصف كرده، روابط علت و معلولي را كه دانشمندان در آن زمينة خاص كشف ميكنند، ارائه ميدهد؛ بنابراين در هر علم اجتماعي، سه جزء وجود دارد: پيشفرضها يا فروض پيشزمينه كه خود بخشي از تجزيه و تحليل نبوده و اصولاً آزمونپذير نيستند؛ ارزشها كه بهطور قطع بر فرايند تحليل اثر ميگذارند، و روابط اثباتي كه اين علم خاص در دورة توسعهاش كشف ميكند.
قضاياي ارزشي در برابر قضاياي اثباتي
يك جنبة فوقالعاده مهم روششناسي علمي، دربارة تمايز بين ابعاد اثباتي و ارزشي هر قضيه است. تفاوت قضية ارزشي و اثباتي چيست؟ قضية ارزشي، قضيهاي است كه در آن، به ترجيحي، تصريح يا اشاره ميشود؛ بهطور نمونه، اگر سياستگذاران بگويند آنها بايد بيكاري در كشوري را محو كنند، اين، قضيهاي ترجيحي است. مفهوم ارزش، زماني آشكار ميشود كه براي فرد «الف» ترجيحي تبيين شود كه با ترجيح مورد نظر براي فرد «ب» متفاوت باشد. اگر بگويم كه داشتن نرخ بالايي از رشد مطلوب است، باز هم در حال ساختن گزارهاي ارزشي يا گزارهاي مبتني بر ارزشهاي صريح يا تلويحي هستم. گزارة ارزشي
نميتواند اثبات يا رد شود. اگر بگويم سيبها را بر پرتقالها ترجيح ميدهم، اين قضيهاي نيست كه بتوان آن را اثبات يا رد كرد. اين يك ترجيح است. فرد ممكن است با آن موافق يا مخالف باشد. اين نوع گزارهها در ترجيح امري بر بديلهاي خود، مرحلة مخصوصي از عمل يا سياست را تجويز ميكنند؛ به همين سبب قضاياي دستوري ناميده ميشوند. قضاياي ارزشي بهطور آشكار از نوع ديگري از قضايا كه قضاياي اثباتي نام دارند، متمايز ميشوند. گزاره اثباتي، واقعيت را وصف ميكند؛ بهطور نمونه، اگر اظهار شود قيمت پايينتر، تقاضا براي كالا را (با فرض ثبات بقية شرايط) افزايش ميدهد، اين گزارهاي اثباتي است كه واقعيت را تبيين ميكند. اين قضيه نميگويد كه آيا اين واقعيت مطلوب است يا نه. اگر بگويم اكنون در كرة ماه مردم زندگي ميكنند، اين گزاره، قضيهاي اثباتي و بهطور آشكار نادرست است؛
زيرا روشن است كه هيچ فردي در آنجا زندگي نميكند. گزارههاي اثباتي ميتوانند با تحليل منطقي يا مشاهده يا گاهي از طريق تجربه اثبات يا ابطال شوند. ويژگي اصلي آنها اين است كه بهجاي ابزار ترجيح كسي كه آن را ايجاد ميكند، واقعيت را وصف ميكند. روش جايگزين براي نگرش به چنين انديشهاي آن است كه بگويم: قضاياي ارزشي، دربارة «چه بايد باشد»؛ اما قضاياي اثباتي، دربارة «چه هست» است.
نقش ارزشها
مسيرهاي گوناگوني كه از طريق آنها، ارزشها وارد تحليل اقتصادي ميشوند، عبارتند از:
1. انتخاب پيشفرض؛
2. انتخاب موضوعات براي تحليل؛
3. انتخاب متغيرهايي از ميان متغيرهاي بيشماري كه بر هر پديدة اقتصادي تأثير ميگذارند و شايستگي مطالعه را دارند؛
4. انتخاب روشها و معيارهايي براي آزمون و تأييد فرضيهها.
در اينجا به نمونههايي از اين چهار جزء اشاره ميشود: انتخاب پيشفرضها يا فروض پيشين، نخستين جزء است؛ بهطور نمونه، پرسش از تهيسازي منابع طبيعي كه امروزه اغلب از آن در اقتصاد بحث ميشود، در نظر بگيريد. آيا منابع طبيعي براي زندگي بشر كافي و مناسب هستند؟ براي محققي كه به اين پرسش توجه ميكند، اين پيشفرض وجود دارد كه با توجه به نرخ رشد جمعيت، منابع موجود كافي است يا ميتواند كافي باشد. بسياري از پژوهشگران غربي دربارة اين موضوع يك فرض ضمني دارند كه جهان پديد آمده است؛ اما نه اينكه بهوسيلة پروردگار عالم و حكيم خلق شده باشد. هيچ قدرت مطلقي در پشت خلقت اين جهان و تعيين منابع موجود آن نيست. با اين پيشفرض ذهني كاملاً ممكن است كه آنها به سراغ اين پرسش بروند كه آيا اين منابع خاص كافي هستند يا نه. اگر به اين نتيجه برسند كه اين منابع در حال كاهش و كمبود هستند، ممكن است اينگونه تفسير كنند كه يا در رفتارهاي انسان اشتباهي وجود داشته يا مقدار اصلي آن منابع از آغاز درست نبوده است.
محقق ديگري كه ممكن است مسلمان باشد و دربارة همين پديده تحقيق ميكند، با صراحت با اين پيشفرض آغاز ميكند: جهان و زمين كه آفريدة ا است، اشيايي را دربرميگيرد كه سنجيده و متناسب هستند. افزون بر اين ميدانيم كه خداوند در قرآن آشكارا ميفرمايد: او زمين را طوري آفريده كه هر آنچه براي زندگي خوب انسان ضرورت دارد، در آن هست. با اين پيشفرض ذهني، هر نوع ناكافي بودن منابعي كه ممكن است يافت شوند، فقط ميتواند به رفتار انسان نسبت داده شود؛ بهطور نمونه كمبودها ميتواند بهسبب بهرهبرداري افراطي، استفادة مسرفانه يا اتراف منابع باشد. در اين مثال، سياستگذاران در
جستوجوي رفتار انسان خواهند بود. مسلمانان هرگز اين تلقي را ندارند كه مقدار اصلي آن منبع ممكن است كافي نباشد. اين نمونهاي است از اينكه چگونه پيشفرضهاي معين ميتواند بر عمل يا تحقيق علمي تأثير گذارد؛ سپس بايد به بررسي چگونگي انتخاب موضوعاتي پرداخت كه در هر تحقيق اقتصادي مهم شمرده ميشوند. پيشفرضهاي مربوط به اين زمينة خاص، بخشي از چشماندازهاي عمومي محقق است. نگرش او به انسان، زندگي، معناداري حيات بشري و غيره نادرست نخواهد بود. اگر گفته شود: روشي كه در آن، ارزشها بر تحقيق اقتصادي اثر ميگذارد، از طريق وجود چنين پيشفرضهايي در بخشي از محققان است؛ بهطور نمونه، ساختار اصلي اين نظرية اقتصاد متعارف به يك جنبه از رفتار اقتصادي بازميگردد كه با خودخواهي و نفعطلبي تصميمگيرنده تحريك ميشود.
جريان اصلي تحليل اقتصادي تا حد فراواني در اين مسير توسعه يافته است؛ اما انواع ديگر رفتار اقتصادي كه با سود يا ضرر شخصي تحريك نميشود، چطور؟ صرفنظر از هرگونه منافع مادي، انسانها ميتوانند با ملاحظات اخلاقي، با ملاحظات معنوي و با شوق دستيابي به اهداف متعالي تحريك شوند. اين نوع از رفتارهاي اقتصادي را بهطور معمول اقتصاددانان بررسي نكردهاند؛ زيرا اين موضوع براي اقتصاددانان نئوكلاسيك جاذبه ندارد. اين نگرش كه انسان موجودي خودخواه است كه دائم بهدنبال بهبود منفعت خود ميرود، بسيار غالب شد؛ بهگونهاي كه رفتار نوعدوستانهاي كه با پاداشهايي غير از منافع شخصي تحريك ميشود، بهطور عمده به فراموشي سپرده شد؛ البته اقتصاددانان تافتة جدابافتهاي نيستند و استثناها همواره ميتوانند يافت شوند؛ اما ساختار اصلي نظرية اقتصادي، آشكارا در همين مسير است. رفتار نوعدوستانه ميتواند در محيطهاي گوناگون زندگي پديدار شود؛ براي نمونه، تأسيس اوقاف، اهداي خون، توزيع كالا و خدمات در خانواده. اين موارد و بسياري ديگر از رفتارهاي انسان، ابعاد مهم رفتار اقتصادي هستند كه اغلب با ملاحظاتي غير از منفعت شخصي تصميمگيرنده تحريك ميشوند.
چرا در تحليل اقتصادي، رفتار نوعدوستانه برجستگي ندارد؟ اين كه بشر اساساً خودخواه در نظر گرفته شده و اينكه نظريهپردازان براي بحث و صرف وقت دربارة ابعاد غيرخودخواهانه اهميتي قائل نشدهاند، تعبيري از ارزش ضمني است. اين نمونهاي بود براي اينكه چگونه انتخاب موضوعات ارزشهاي خاصي را اظهار ميدارند. در تحليل نهايي، گزيري از اين واقعيت نيست كه ارزشها بهطور قطع بر علم تأثير ميگذارند. انتخاب هر موضوع بر نوعي اعتقاد دلالت دارد كه اين موضوع براي كسي مفيد بوده يا بهطريقي داراي اهميت است. با صرف منابع در مطالعه، تحقيق، نوشتن و تعليم اين موضوعات خاص، وقت و منابعي كه ميتوانست در تحقيقات ديگر صرف شود، مورد استفاده قرار ميگيرد. بايد خاطرنشان كرد حتي اگر زمان مساوي براي همة موضوعات تخصيص داده شود، مطابق يك نظام ارزشي برخي از آن موضوعات بسيار مهمترند.
سومين مسير كه بهوسيلة آن ارزشها به تحليل اقتصادي راه يافته، معرفي ميشوند، انتخاب متغيرهايي است كه بر پديدة اقتصادي اثر ميگذارد. واقعيتهاي اجتماعي عموماً پيچيده هستند؛ يعني از متغيرهاي بسياري تركيب يافتهاند؛ بهطور نمونه بر پديدة خاص رشد اقتصادي، احتمالاً صدها متغير تأثير ميگذارند. همة تئوريها، صرفنظر از تورشها، به انتخاب متغيرهايي ميپردازند كه از ديگران مهمترند. اين متغيرها ميتوانند در ساختن مدلهاي خاصي از واقعيت مورد استفاده قرار گيرند. صرفنظر از تئوري كه بهكار برده ميشود، فرايند انتخاب متغيرها حتمي و غيرقابل اجتناب بوده و انتخاب متغيرها از ارزشها تأثير ميپذيرد. در مثال رشد اقتصادي، تأثير سرمايهگذاري و چگونگي اثرش بر رشد بهوسيلة اقتصاددانان بهطور كامل بررسي شده است؛ اما برخي متغيرهاي ديگر وجود دارند كه بر رشد اثر ميگذارند. در نگاه عدهاي از اقتصاددانان (غيركلاسيك) اين متغيرها فوقالعاده مهم هستند؛ بهطور نمونه، گونار ميردال، دو عامل را ذكر ميكند كه به نظر او، بر توسعه در سراسر جهان سوم مؤثر است. يكي از آنها گروههاي فشار اجتماعي هستند كه جلو هرگونه تلاشي را ميگيرند؛ تلاشي كه وضعيت
موجود را بهبود يا تغيير ميدهد و وضعيتي كه بر منابع آنها ميافزايد. مطابق ديدگاه ميردال، مخالفت با هرگونه بهبود اجتماعي بهوسيلة اين گروهها، در كشورهاي بسياري مانع بنياديني براي رشد اقتصادي است. متغير مهم ديگري كه بر تلاشهاي توسعهاي و بر رشد مؤثر است، وجود فساد در بخش عمومي در بسياري از كشورها است. صرفنظر از اينكه موافق گونار ميردال باشيم يا نباشيم، ارزشها نقش اساسي در انتخاب متغيرها دارند. بيشتر كتابهاي درسي رايج كه به رشد اقتصادي پرداختهاند، بهدليل مجموعة ارزشهاي خودشان، به متغيري كه ميردال به آن ميپردازد، هرگز اشاره نكردهاند.
چهارمين مسيري كه بهوسيلة آن ارزشها بر تحليل اقتصادي اثر ميگذارد، انتخاب روشها و معيارها براي آزمون و تأييد فرضيهها است؛ بهطور نمونه، اكنون در ميان اقتصاددانان رسم است كه تا حد امكان به كميسازي توسل جسته، از تحليل آماري براي آزمون فرضيهشان استفاده ميكنند. دستيابي به رايانه حتي براي كساني كه فروض اساسي اين روش را نميدانند، اين فرايند را آسان ساخته است. تأكيد شديد بر كميسازي، متكي بر ارزشهاي خاصي بوده و از متغيرهايي كه كميتپذير نيستند، غفلت ميكند؛
در نتيجه در طول زمان تصوير تحريف شدهاي از واقعيت شكل گرفته ميشود؛ تصويري كه ممكن است درست باشد؛ اما بهسبب غفلت از قلمروهاي خاص، تحريف شده است؛ بهطور نمونه، بيشتر مطالعات مربوط به مهاجرت نيروي كار دربارة هزينهها و منافع پولي چنين تصميمهايي بحث ميكنند؛ زيرا اين موارد براي مقداري كردن آسان هستند. جنبههاي ديگر به حاشيه رانده شده است. شيفتگي به روشهاي كمي به قيمت از دست دادن متغيرهاي ديگري است كه اگر چه غيركمي هستند، مهم شمرده ميشوند. حاصل اين شيفتگي، الگويي است كه تصويري تحريف شده از واقعيت را ارائه ميدهد. اين مقاله با بهرهبرداري از روشهاي كمي مخالف نيست؛ ولي به اين حقيقت توجه ميدهد كه غفلت از برخي متغيرهاي مهم، صرفاً به اين دليل كه كمي كردن آنها مشكل يا خيلي گران است، تحريف از واقعيت را پديد ميآورد؛ در نتيجه، چهار مسير اساسي وجود دارد كه بهوسيلة ارزشها وارد فرايند تحليل اقتصادي ميشوند:
1. انتخاب پيشفرضها؛
2. انتخاب موضوعات براي تحليل؛
3. انتخاب متغيرهاي مناسب براي مطالعه؛
4. انتخاب روشها و معيارها براي تأييد و آزمون.