بخشی از مقاله
مقدمه
هيجان ما بسيار پيچيده تر از آن هستند كه ابتدا به چشم مي خوردند . در هنگام اول همگي هيجان ما را به عنوان احساس مي شناسيم ما شادي وترس را مي شناسيم زيرا جنبه ي احساسي آنها طبق تجربه ي ما خيلي با ند هستند وقتي با تهديديمواجه مي شويمترس يا به سمت هدفي پيشرفت مي كنيم (شادي )تقزيباًغير ممكن است كه متوجه جنبه ي احساسي هيجان نشويم . اما به همان صورتي كه بيني بخشي از صورت است ،احساس نيز فقط جزئي از
هيجان است ،هيجان ما چند بُعدي هستند . آنها به صورت پديده هاي ذهني ،زيستي ،هدفمند واجتماعي وجود دارند ،هيجان ها تا اندازه اي احساس هاي ذهني هستند به اين صورت كه باعث مي شوند به شيوه خاصي ،مثل عصباني يا خوشحال ،احساس كنيم امّا هيجان ها واكنش هاي زيستي هستند زندگي پر از چالش ها ،استرس ها ومشكلاتي است كه بايد حل شوند وهوش هيجاني به عنوان راه حلهايي براي اين چالش ها ،استرس ها ومشكلات وجود دارند
،هيجان ما با هماهنگ كردن احساسات ،بر انگيختگي ،هدف وبيانگري فرآيندهاي هيجان وضعيت ما در ارتباط با محيط امان تثبيت مي كنند دليونيسون (1999 ) وما را به پاسخهاي اختصاصي وكار آمدي مجهز مي كند كه با مسايل بقاي جسماني واجتماعي متناسب هستند بر خي اعتقاد دارند كه هوش هيجاني هيچ
هدف مفيدي ندارد به نظر آنها هيجانها فعاليت جاري را مختل مي كند ،رفتا را آشفته مي كنند وعقل ومنطق را از ما مي گيرند هَپ (1948).مندله (1984)اين پژوهشگران هيجان وهوش هيجاني معتقدند كه هيجانها هزاران سال قبل وظايف تكاملي سهمي داشتند اما در دنياي مدرن امروزه ديگر اين وظيفه را ندارند اين موضوع با اين اظهار نظر كه هيجان قبل از رفتار واقع مي شوند تا به سازگاري با شرايطي كه مواجه مي شويم كلك كنند در تضادهاي آشكار قرار دارند . وهمه
قبول دارند كه هيجانها به نحوي كه فكر ،احساس ورفتار مي كنيم تأثير دارند ،بنابراين مسئله اين است كه آيا هيجانها سازگارند وكار كردي هستند يا ناسازگارند وغيركاركردي علت اينكه مرد وجناح مسئله (كاركردي در برابر غير كاركردي )معني دارند اين است كه هر درست هستند ،هيجانها هم شاهكار طرح تكاملي هستند به هوش هيجاني انسان در غالب طرح دو سيستمي عمل مي كند ،جنبه ي زيستي سيستم هيجان جنبه اي است كه انسانها با ساير حيوانات در آن سهيم اند وآن بخشي از سيستم هيجان است كه براي حل كردن تكاليف اساسي زندگي تكامل يافته است چون تعداد كمي از تكاليف را تعاءاساسي هستند
وسيستم هيجان وهوش هيجاني به صورت قالبي پاسخ مي دهد كه پاسخها محدود ،اما بسيار مناسبي را بيدج وهماهنگ مي كند واين شيوههاي قالبي پاسخ دهي به تكاليف اساسي زندگي همانهايي هستند كه در اول مطالب بيان كرديم .
(جان مارشال ريو به تأليف يحيي سيد محمدي .ص338.سال 1385)
بيان مسئله
همان گونه كه ارزيابي به آگاهي شناختي از هيجان كمك مي كند ،تعادل اجتماعي به آگاهي اجتماعي از هوش هيجاني كمك مي نمايد ،علاوه بر اين موقعيت اجتماعي –فرهنگي اي كه فرد در آن زندگي مي كند به آگاهي فرهنگي از هيجان كمك مي نمايد وروانشناسان اجتماعي ،جامعه شناسان و...ديگران معتقدندكه هيجان لزوماًپديده اي خصوصي زيستي ودرون رواني نيست .در عوض آنها باور دارند كه بسياري از هيجانها واستفاده از هوش هيجاني از تعامل اجتماعي وبستر فرهنگي سرچشمه مي گيرد وكساني كه ساختار فرهنگي هيجاني را بررسي مي كنند خاطر نشان مي سازند كه اگر فرهنگي را كه در آن زندگي مي كنند تغيير دهيد ،خزانه ي هيجاني شما نيز تغيير خواهد كرد براي مثال هوش هيجاني افرادي كه در مناطق مختلف زندگي مي كنند ممكن است ب
ا هم فرق كند وتأثير بسزا در تحصيل وپيشرفت آنها در تحصيلشان هم داشته باشد معمولاً مهمترين منبع هيجان روزمره ما افراد ديگر هستند وحل وفصل مشكلات خودمان وديگران وقتي با ديگران تعامل مي كنيم در مقايسه با زماني كه تنها هستيم يعني از هوش هيجاني بيشتر استفاده مي كنيم اگر رويدادها وتجربياتي را دنبال كنيم كه باعث شوند واكنش هيجاني داشته باشيم باعث مي شود كه به فكر بيفتيم كه هوش هيجاني به هيجان ما به كار افتاده است . ما در مقابل ديگران به اين نتيجه مي رسيم كه ديگران نه تنها باعث مي شوند كه هيجانها را درما ايجاد شوند بلكه به طور غير مستقيم از طريق اشاعه ي هيجان
نيز بر ما تأثير مي گذارد وباعث مي شود ما از طريق هوشي وارد عمل مي شويم (بهادري .1384.ص98).
اهميت وضرورت تحقيق
اهميت مسأله
هنگامي كه تعامل اجتماعي نه تنها خود را در معرض تأثير هوش هيجاني قرار مي دهيم بلكه در موقت گفتگويي قرار مي گيريم كه فرصتي را براي تجربه كردن در باره ي تجربيات هيجاني گذشته فراهم مي آورد فرآيندي كه به آن سهيم شدن اجتماعي در هيجان مي گويند ،سهيم شدن اجتماعي در گفتگوهاي هيجاني معمولاًزماني كه همراه افراد صميمي هستيم صورت مي گيرد وقتي افراد در هيجان هم سهيم مي شوند معمولاًاين كار را با گزارش كامل آنچه در طول رويداد هيجاني اتفاق افتاده است معني آن واحساسي كه فرد در حين ان داشته باشد را انجام مي دهند شنونده همدل ،هنگام سهيم شدن اجتماعي در هيجانها
مي تواند حمايت با كمك فراهم كند پاسخ ها به كنار آمدن را تقويت نمايد به تجربه ي هيجان مهني دهد وخود پنداره را تأييد كند ما از طريق همين سهم شدن هيجانات ،روابطي را براي زندگيمان حياطي هستند ،مثل پيشرفت تحصيلي ويا هرچه چيز ديگر بر قرار مي كنيم وآن را نگه مي داريم وتأثير هوش هيجاني وهيجانهايي ايجاد شده در آدمي مي تواند در رسيدن به موفقيت تأثيري داشته باشد وبا استفاده از آزمون وبررسي آن بر روي كارمندان زن ومرد شهر قزوين پرداخته ايم .(مهدوي رادمندي .سال 1387.ص96)
اهداف تحقيق :
هدف از تحقيق حاضر مقايسه هوش هيجاني در بين زنان ومردان كارمند شهر قزوين مي باشد .
فرضيه تحقيق :
بين هوش هيجاني زنان كارمند ومردان كارمند تفاوت معني داري وجود دارد .
متغيير هاي تحقيق :
هوش هيجاني :متغيير وابسته
جنسيت :متغيير مستقل
تعاريف عملياتي ونظري در رابطه با واژ ه ها ومفاهيم
تعريف نظري :
هوش هيجاني :عبارتند از يك كيفيت ذهني وپديدار شناختي بي همتا است كه جهت تكميل سيستم انگيزشي انسان است كه مي تواند نشأت گرفته از تجربه ها وابعاد هيجاني ديگر جهت رسيدن به هدف اصلي وكلي در زندگي (سيد يحيي محمدي .سال 1385.ص92)
تعريف عملياتي :
در پژوهش حاضر هوش هيجاني با استفاده از آزمون بار اِن اندازه گيزي مي شود .
فصل دوم
پيشينه ي ادبيات تحقيق
هيجان چيست ؟
هيجانها بسيار پيچيده تر از آن هستند كه ابتدا به چشم مي خورند .در نگاه اول ،همگي هيجان ها را به عنوان احساس ،مي شناسيم . ما شادي وترس را مي شناسيم زيرا جنبه ي احساسي آنها طبق تجربه ي ما خيلي بارز هستند .وقتي با تهديدي مواجه مي شويم (ترس )يا به سمت هدفي پيشرفت مي كنيم (شادي )،تقريباًغير ممكن است كه متوجه جنبه احساسي هيجان نشويم . اما به همان صورتي كه بيني بخشي از صورت است ،احساس ها نيز فقط جزئي از هيجان هستند .
هيجان ها چند بُعدي هستند . آنها به صورت پديده هاي ذهني ،زيستي ،هدفمندواجتماعي وجود دارند (ايزارد،1993).هيجانها تا اندازه اي احساس هاي ذهني هستند ،به اين صورت كه باعث مي شوند به شيوه ي خاصي ،مثل عصباني يا خوشحال ،احساس كنيم . اما هيجان ها واكنش هاي زيستي نيز هستند
،يعني ،پاسخ هاي بسيج كننده ي انرژي كه بدن را براي سازگار شدن با هر موقعيتي كه فرد با آن مواجه شده ،آماده مي كنند . هيجانها هدفمند هم هستند ،خيلي شبيه گرسنگي كه هدف دارد . براي مثال ،خشم ،ميل انگيزشي براي انجام دادن كاري ،مانند جنگيدن با دشمن يا اعتراض كردن به بي عدالتي درما
ايجاد مي كند كه در غير اين صورت چنين نمي كرديم . هيجانها پديده هاي اجتماعي نيز هستند . وقتي هيجان زده مي شويم ،علايم قابل تشخيص چهره اي ،ژستي وكلامي مي فرستيم كه ديگران را از كيفيت وشدت هيجان پذيري ما با خبر مي كنند (مثل حركت ابروها ،لحن صدا ).
با توجه به اين چهار ويژگي هيجان معلوم مي شود كه هيجان را نمي توان به روشني تعريف كرد . مشكل تعريف كردن هيجان ايد در ابتدا شما را مت
حير كند ،زيرا هيجانها در تجربيات روزمره ،خيلي سريع به نظر مي رسند . هر كسي مي داند كه تجربه ي شادي وخشم چگونه است بنابراين شايد بپرسيد ،«واقعاًمشكل تعريف كردن هيجان چيست؟»مشكل اين است :«تا وقتي از كسي خواسته نشده باشد هيجان را تعريف كند ،مي داند كه هيجان چيست »(فروراسل ،سال 1984).
هيچ يك از اين ابعاد مجزاي ذهني ،زيستي ،اجتماعي ،هيجان را به نحو شايسته اي تعريف نمي كند هريك از اين چهار بُعد فقط بر ويژگي متفاوت هيجان تأكيد دارد . براي شناختن وتعريف كردن هيجان ،بررسي هريك از چهار بُعد هيجان ونحوه اي كه بر يكديگر اثر متقابل مي گذارند ،ضرورت دارد . چهار بُعد (يا عنصر ) هيجان در شكل 1-11نشان داده شده است . اين شكل چهار مستطيل را نشان مي دهد كه هر كدام با جنبه ي مجزا ي هيجان مطابقت دارد . عنصر احساسي ،به هيجان تجربه ذهني مي دهد كه معني واهميت شخصي دارد . هيجانهم از نظر شدت وهم از نظر كيفيت ،در سطح ذهني (يا «پديدار شناختي »)احساس وتجربه مي شود . جنبه ي احساسي در فر آيندهاي شناختي وذهني ريشه دارد عنصر انگيختگي بدن ،فعال سازي ذهني وفيزيولوژيكي ،از جمله فعاليت
سيستم هاي خود مختار وهورموني را شامل مي شود كه رفتار مقابله كردن بدن را هنگام هيجان ،آماده وتنظيم مي كند انگيختگي بدن وفعال سازي فيزيولوژيكي به قدري با هيجان آميخته است كه اصلاًنمي توان فرد عصباني يا متنفر را كه بر انگيخته نباشد تصور كرد . وقتي هيجان زده مي شويم ،بدنمان براي عمل آماده مي شود واين آمادگي به صورت فيزيولوژيكي (ضربان قلب ،اپي نفري در جريان خون )ونظام عضلاني (حالت هوشيار بدن ،مشت گره كرده )مي باشد عنصر هدفمند ،حالت انگيزشي هدفمند به هيجان مي دهد تا براي مقابله كردن با شرايط هيجان آوري كه شخص مواجه شده ،اقدام لازم را انجام دهد . جنبه ي هدفمند توضيح مي دهد چرا افراد از هيجانشان بهره مند مي شوند كسي كه هيجان ندارد در مقايسه با ساير افراد در وضعيت اجتماعي وتكاملي نا مطلوبي قرار دارد . براي مثال ،تصور كنيد كسي كه توانايي ترس ،علاقه ،يا عشق ندارد از لحاظ بقاي اجتماعي وجسماني چقدر معلول است . عنصر اجتماعي –بيانگر ،جنبه ي ارتباطي هيجان است . تجربيات خصوصي حالتهاي بدن ژستها
آواگري ها ،و جلوه هاي صورت ،علني مي شوند . وقتي هيجان خود را ابراز مي كنيم به صورت غير كلامي به ديگران مي رسانيم چه احساسي داريم وچگونه موقيت موجود را تعبير مي كنيم .براي مثال،وقتي كسي نامه اي خصوصي را باز مي كند ،به صورت او نگاه مي كنيم وبه لحن صدايش گوش مي كنيم تا از هيجان او سردر آوريم .بنابراين ،هيجانها كل وجود ما يعني ،احساسها ،انگيختگي بدن ،احساس هدفمندي وارتباطهاي غير كلامي را فعال مي كنند . باتوجه به
اين مقدمه درباره چهار عنصر هيجان ،اكنون مي توانيم هيجان را به صورت مقدماتي تعريف كنيم . هيجانها پديده هاي احساسي –انگيختگي –هدفمند – بيانگر كم دوام هستند .كه به ما كمك مي كنند كه با فرصتها وچالشهايي كه هنگام رويدادهاي مهم زندگي مواجه مي شويم ،سازگار شويم .چونهيجانها در پاسخ به رويدادهاي مهم زندگي ايجاد مي شوند ،شكل 1-11مسيري از «رويداد مهم زندگي »به «هيجان »را در بر دارد . تعريف كردن هيجان خيلي پيچيده تر از تعريف «مجموع اجزاي آن »است .هيجان نوعي ساختار روان شناختي است كه اين چهار جنبه ي تجربه را در يك الگوي همزمان هماهنگ مي كند . به همين علت است كه اصطلاح «هيجان »در شكل 1-11 به صورت ساختاري مجزا از عناصر مفرد آن ،نشان داده شده است .
هيجان همان چيزي است كه عناصر احساس ،انگيختگي ،هدفمندي ،وبيانگري را در واكنشي منسجم به رويداد فراخوان تنظيم مي كند . براي مثال ،در مورد ترس ،رويداد فراخوان مي تواند شيبهاي تند اسكي باشد ،در حالي كه در اين واكنش ،احساس ها ،انگيختگي بدن ،اميال هدفمند ،وارتباط هاي غير كلامي علني را در بر دارد .بنابراين ،اسكي باز تهديد شده ،احساس وحشت مي كند (جنبه ي احساسي )،قلبش به تپش مي افتد (جنبه ي انگيختگي بدن )،شديداًميل دارد از خودش محافظت كند (جنبه ي هدفمند )،وچشمان پر تنش وگوشه هاي دهان به عقب كشيده شده نشان مي دهد (جنبه ي بيانگر ). اين عناصر هماهنگ ومتقابلاًحمايت كننده ،حالت واكنش پذيري به خطر محيطي را كه هيجان ترس است تشكيل مي دهند .
اين توصيف هيجان نشان مي دهد كه جنبه هاي مختلف تجربه ،مكمل وهماهنگ كننده ي يكديگر هستند (آوريل 1990؛لدوكس ،1989)براي مثال ،آنچه افراد احساس مي كنند با نحوه اي كه عضلات صورتشان را حركت مي دهند ،ارتباط دارد . براي مثال ،وقتي غذاي گنديده اي را مي بينيد ،نحوه اي كه بيني خود را چروك مي اندازيد ولب بالاي خود را منقبض مي كنيد ،به صورت يك سيستم احساسي – بيانگري منسجم ،هماهنگ شده اند .
همين طور ،نحوه اي كه صورت خودتان را حركت مي دهيد ،با واكنش پذيري فيزيولوژيكي شما ،مانند پايين بردن ابرو وفشردن محكم لبها به هم ،با افزايش ضربان قلب وبالا رفتن دماي پوست ،هماهنگ است (ديويد سون وهمكاران 1990).
اين روابط متقابل وهماهنگي بين چهار عنصر متفاوت هيجان در شكل 1-11با خطوطي كه هر جنبه ي هيجان را به سه جنبه ي ديگر مرتبط مي كند نشان داده شده اند . فلش هاي دو طرفه نشان مي دهند كه براي مثال ،تغييرات در احساسها ،برانگيختگي بدن تأثير مي گذارد وهمان گونه كه تغييرات در انگيختگي بدن ،بر احساسهاتأثير مي گذارد . شكل 2-1از اصل انتزاعي كه در شكل 1-11نشان داده شده است ،مثالي عيني در اختيار مي گذارد . غم نوعي واكنش هيجاني به مواجه شدن با رويداد مهمي چون جدايي يا شكست است . اين احساس ناخوشايند برانگيختگي خموده ي بدن ،احساس هدفمندي براي دگرگون كردن جدايي وجلوه ي صورت مشخص غم ،تأثير مي گذارد تا ما را براي سازگار شدن با شرايط محيطي ،آماده كنند .«هيجان »واژه اي است كه روانشناسان براي ناميدن اين فرآيند هماهنگ شده وهمزمان به كار مي برند .
رابطه ي هيجان با انگيزش :
هيجانها به دو صورت با انگيزش ارتباط دارند . اولاًهيجانها يك نوع انگيزه هستند . هيجانها مانند همه انگيزه هاي ديگر (مثل نيازها ،شناختها )رفتار را نيرومند وهدايت مي كنند . براي مثال ،خشم منابع ذهني ،فيزيولوژيكي ،هورموني ،عضلاني را بسيج مي كند (يعني رفتار را نيرومند مي كند )تا به هدف خاصي ،مانند غلبه كردن بر موانع يا رفع بي عدالتي ،برسد (يعني رفتار را هدايت مي كند ). ثانياً،هيجانها به عنوان يك سيستم «نمايش »عمل مي كنند تا نشان دهد سازگاري فرد چقدر خوب يا بد پيش مي رود . براي مثال ،شادي از پيش روي به سمت هدفمان ،در حالي كه پريشاني از شكست خبر مي دهد .
هيجان به عنوان انگيزش :
اغلب پژوهشگران هيجان قبول دارند كه هيجانها به صورت نوعي انگيزه عمل مي كنند . اما برخي پژوهشگران از اين فراتر مي روند ومي گويند هيجانها سيستم انگيزشي نخستين را تشكيل مي دهند (تامكيتز ،1962،1963،1984؛ايزارد 1991). در طول 100سال تاريخ روان شناسي ،سايق هاي فيزيولوژيكي (گرسنگي ،تشنگي ،خواب ،ميل جنسي ،درد )بر انگيزاننده هاي نخستين محسوب مي شدند (هان ،1943،1952). محروميت از هوا نمونه اي از آن است . محروم شدن از هوا ،سابق فيزيولوژيكي ايجاد مي كند كه مي تواند توجه كامل فرد را جلب كرده ،عمل او را نيرومند كند ،ورفتار را به سمت هدف خاصي هدايت نمايد .بنابراين ،منطقي به نظر مي رسد كه نتيجه بگيريم ،محروميت از هوا،انگيزه اي قوي را براي اقدامات لازم جهت بدست آوردن هوا براي برگرداندن تعادل حياتي ،به بار مي آورد (به فصل 4 مراجعه كنيد ).
اما سيلوان تامكينز،پژوهشگر هيجان ،اين استدلال ،اين حقيقت ظاهري را «خطاي اساسي »ناميد . تامكينز،فقدان هوا ،واكنش هيجاني نيرومندي را به وجود مي آورد –واكنش ترس يا وحشت . همين وحشت است كه انگيزش عمل كردن را تأمين مي كند ،بنابراين وحشت ،نه محروميت از هوا يا به خطر افتادن تعادل حياتي بدن ،علت اصلي رفتار با انگيزه ي دست وپا زدن وحشت زده است . بنابراين ،اگر هيجان را حذف كنيم انگيزش را حذف كرده ايم .
هيجان به عنوان سيستم نمايش:
هيجان همچنين ،وضعيت حالتهاي نگيزشي دائماًدر حال تغيير فرد ووضعيت سازگاري او را نمايش مي دهند (باك ،1988).هيجانهاي مثبت ،مشغوليت وخشنودي حالتهاي انگيزشي ما را منعكس مي كنند ،در حالي كه هيجانهاي منفي ،بي اعتنايي وناكامي حالتهاي انگيزشي ما را نشان مي دهند .هيجانهاي مثبت همچنين سازگاري موفقيت آميز را با شرايطي كه مواجه مي شويم نشان مي دهند ،در حالي كه هيجانهاي منفي ،سازگاري ناموفق را منعكس مي كنند .
هيجانها از اين نقطه نظر ،لزوماًمانند نيازها وشناختها ،انگيزه نيستند ،بلكه در عوض ،وضعيت ارضاءشده يا ناكام شده ي انگيزه ها را منعكس مي كنند . براي مثال انگيزش جنسي ونحوه اي كه هيجان پيشرفت جاري را گزارش مي دهد (« نمايش مي دهد »)واز اين طريق به برخي از رفتارها كمك مي كند واز رفتارهاي ديگر جلوگيري مي نمايد ،در نظر بگيريد .هنگام آميزش جنسي ،هيجانهاي مثبتي چون علاقه وشادي علامت مي دهند كه همه چيز رو به راه است وبه رفتار جنسي كمك مي كنند . هيجانهاي منفي مانند نفرت ،خشم وگناه ،علامت مي دهند كه هيچ چيز رو به راه نيست واز رفتار جنسي جلوگيري مي كنند . هيجانهاي مثبت ،هنگام فعال كردن وارضاءكردن انگيزه هاي فرد (يعني علاقه ،شادي )،به صورت استعاره ،چراغ سبزي را براي ادامه دادن رفتار روشن مي كنند . از سوي ديگر هيجانهاي منفي هنگام فعال كردن وارضاءكردن انگيزه هاي فرد (يعني ،نفرت ،گناه )،چراغ قرمزي را براي متوقف كردن رفتار روشن مي كنند .
چه چيزي موجب هيجان مي شود ؟
وقتي با واقعه ي مهمي روبرو مي شويم ،به طوري كه شكل 3-11نشان مي دهد ،هيجان وارد كار مي شود . به طوري كه در اين شكل نشان داده شده اس ،ذهن (فرآيندهاي شناختي )وبدن افراد (فرايندهاي فيزيولوژيكي )به شيوه ي سازگارانه اي به اين واقع واكنش نشان مي دهد . يعني ،مواجه شدن با رويدادهاي مهم فرآيندهاي شناختي وزيستي را فعال مي كند كه جمعاًعناصر مهم هيجان از جمله احساسها ،انگيختگي بدن ،رفتار هدفمند ،وبيانگري را فعال مي سازند .
فرآيندهاي شناختي
رويداد موقعيتي مهم
فرآيندهاي زيستي
یکی از سؤال های اساسی در بررسی هیجان این است که چه چیزی موجب هیجان می شود؟ دیدگاه های متعددی نظیر آنهایی که زیستی ،روانی – تکاملی ،شناختی ،رشدی ،روان کاوی ،اجتماعی ،جامعه شناختی ،فرهنگی ،وانسان شناختی هستند ،وارد این بررسی علیتی می شوند . به رغم این تنوع ،آگاهی از اینکه چه چیزی موجب هیجان می شود بریک مجادله اساسی استوار است : زیست شناسی در برابر شناخت در واقع ،این مجادله می پرسد آیا هیجان ها عمدتا" پدیده های زیستی هستند یا شناختی . اگر هیجان ها عمدتا" زیستی باشند ،پس باید از یک منبع زیستی مانند مدارهای مغزی و نحوه ای که بدن به رویدادهای مهم واکنش نشان می دهد ،سر چشمه بگیرند . اما اگر هیجان ها عمدتا" شناختی باشند .در این صورت باید از رویدادهای ذهنی علیتی،مانندارزیابی های ذهنی از معنی موقعیت برای سلامتی فردسرچشمه
بگیرند
زیست شناسی و شناخت
دیدگاههای شناختی و زیستی باهم تصویر جامعی از فرایندهیجان در اختیار می گذارند . بااین حال ،قبول کردن این نکته که جنبه های شناختی و زیستی هردو بنای هیجان هستنداین سؤال را پیش می کشد که کدام یک اصلی است : عوامل زیستی یا شناختی . آنهایی که طرفدار برتری شناخت هستند معتقدند تا وقتی افراد معنی و اهمیت شخصی یک رویداد را به صورت شناختی ارزیابی نکرده باشند ،نمی توانند به صورت هیجانی پاسخ دهند :آیا این رویداد به سلامتی ربطی دارد ؟آیا با سلامتی فردی عزیز ارتباط دارد ؟ اهمیت دارد ؟ فایده دارد ؟ زیانبار است ؟ ابتدا معنی برقرار می شود وبعد هیجان مطابق باآن روی می دهد .
ارزیابی معنی ،موجب هیجان می شود . آنهایی که طرفدار برتری عوامل زیستی هستند ،معتقدند واکنش های هیجانی لزوما" به ارزیابی های شناختی نیازی ندارند . رویدادهای متفاوت ،مانند فعالیت عصبی زیر قشری یا جلوه های صورت خودانگیخته ،هیجان را فعال می کنند . از دید نظریه پرداز زیستی ،هیجان ها می توانند بدون رویدادشناختی قبل ازآن ،روی دهند ،ولی نمی توانند بدون رویداد زیستی قبل ازآن روی دهند . بنابراین ،عوامل زیستی ،نه شناختی ،برتراند .
دیدگاه زیستی
کارول ایزارد (1989، 1991)،پل اکمن (1992)،وجک پنکسپ(1982، 1994)سه نماینده دیدگاه زیستی هستند . ایزارد اعلام می دارد که اطفال به رغم کمبودهای شناختی ،(مثل وازگان محدود ،گنجایش حافظه محدود )به برخی رویدادها ،به صورت هیجانی پاسخ می دهند . برای مثال ،یک بچه 20 روزه ،در پاسخ به صدای تیز انسان ،لبخند می زند (ولف ،1969)ویک بچه دو ماهه در پاسخ به درد ،خشم نشان می دهد (ایزارد و همکاران ،1983). بعد از اینکه کودک زبان را فرامی گیرد و استفاده از توانایی های حافظه بلند مدت را آغاز می کند ،بسیاری از رویدادهای هیجانی ،مقدار زیادی پردازش شناختی رادر بر دارند . با این حال به رغم
پرمایگی فعالیت شناختی در فرایند هیجان ،ایزارد (1989 )تاکید دارد که بیشتر پردازش هیجانی رویدادهای زندگی ،غیر شناختی هستند ،یعنی خودکار و ناهشیارند و ساختارهای زیر قشری میانجی آنها می شود . چون کودکان از لحاظ زیستی پیشرفته ولی از لحاظ شناختی ضعیف هستند ،برتری عوامل
زیستی در هیجان را بهتر به اثبات می رسانند.
اکمن (1992)خاطر نشان می سازد که هیجان ها بسیار سریع شروع می شوند ،کوتاه مدت اند ،و می توانند به صورت خودکار / غیر اردای ،روی دهند . بنابراین ،وقتی به صورت هیجانی عمل می کنیم ،حتی قبل از اینکه از این هیجان پذیری آگاه باشیم ،هیجان ها درما روی می دهند . هیجان ها به این علت زیستی هستند که از طریق ارزش سازگاری شان برای پرداختن به تکالیف اساسی زندگی ،تکامل یافته اند . اکمن نیز مانند ایزارد ،دخالت عوامل شناختی ،اجتماعی ،وفرهنگی رادر تجربه هیجان قبول دارد ،اما نتیجه می گیرد که علت اصلی هیجان ،عوامل زیستی است نه یادگیری ،تعامل اجتماعی ،یا تاریخچه جامعه پذیری .
از نظر پنکسپ (1982 ،1994)،هیجان ها از مدارهای عصبی که فعالیت مغز را تنظیم می کنند ناشی می شوند (مثل رویدادهای زیست شیمی و عصب – هورمونی ).پنکسپ قبول دارد که بررسی اعماق مدارهای مغزی از بررسی احساس هایی که بر چسب کلامی به آنها زده ایم ،دشوارتر است . اما او تاکید دارد که مدارهای مغزی شالوده زیستی تجربه هیجان هستند . برای مثال ،ما (وسایر حیوانات )مدار مغزی خشم ،مدار مغزی ترس ،مدار مغزی غم ،وچند مدار دیگر را به ارث می بریم . دلیل منطقی برای حمایت کردن از دیدگاه زیستی
پنکسپ از سه یافته حاصل می شود:
1- چون معمولا" بر زبان آوردن حالت های هیجانی دشوار است ،پس آنها باید علت های غیر شناختی (نه زبانی )داشته باشند .
2- تجربه هیجان را می توان با روش های غیر شناختی ،مانند تحریک برقی مغز یا فعالیت نظام عضلانی صورت ایجاد کرد .
3- هیجان ها در اطفال و حیوانات روی می دهند .
دیدگاه شناختی
سه نماینده دیدگاه شناختی ،ریچارد لازاروس (1984 ،1991 )،کلاس شرر (1994،1994 ،1997)،وبرناردوینر (1986)هستند . به نظر هریک از این نظریه پردازان ،فعالیت شناختی شرط لازم هیجان است . اگر پردازش شناختی حذف
شود . هیجان ناپدید خواهد شد .
لازاروس معتقد است که بدون آگاهی از ارتباط شخصی یک رویداد با سلامتی فرد ،دلیلی برای پاسخ دادن به صورت هیجانی وجود ندارد . محرک هایی که نامربوط ارزیابی می شوند ،واکنش های هیجانی را ایجاد نمی کنند . از نظر لازاروس ،ارزیابی شناختی فرد از معنی یک رویداد (نه آن رویداد به تنهایی )،زمینه را برای تجربه هیجان آماده می سازد . یعنی اتومبیلی که به سمت شما می آید موجب ترس نمی شود مگر اینکه نحوه نزدیک شدن آن طوری باشد که تصور کنید سلامتی شما به گونه ای در معرض خطر قرار دارد فرایند هیجان انگیز با خود رویداد وواکنش زیستی فرد به آن ،شروع نمیشود
بلکه با ارزیابی شناختی معنی آن ،شروع می شود .
شرر(1994،1997)با لازاروس موافق است که برخی از تجربیات زندگی موجب هیجان می شوند در حالی که تجربیات دیگر موجب آن نمی شوند . او چند ارزیابی شناختی خاص را که موجب تجربیات هیجانی می شوند ،مشخص کرده است ،از جمله اینکه :آیا این رویداد خوب است یا بد ؟آیا می توانم یا این موقعیت به طرز موفقیت آمیزی مقابله کنم ؟وآیا این رویداد از نظر اخلاقی مانعی ندارد ؟پاسخ به این سؤال های چگونه موقعیتی را که باآن مواجه می شویم ارزیابی می کنیم ،نوع پردازش شناختی را که موجب هیجان
ها می شود تشکیل می دهد .
وینر (1986) در تحلیل انتسابی هیجان ،روی پردازش اطلاعاتی که بعد از وقوع پیامدهای زندگی صورت می گیرند تمرکز می کند . یعنی ،نظریه انتساب روی تفکر و تامل بعد از موفقیت ها و شکست ها ،تاکید دارد . بعد از موفقیت ،اگر معتقد باشیم که خودمان آن را به بار آورده ایم ،یک هیجان به وجود می آید (غرور )،در حالی که اگر باور داشته باشیم که دوستمان آن را به بارآورده است ،هیجان متفاوتی به وجود می آید (تشکر). توجه کنید که پیامد و رویداد زندگی ممکن است یکسان باشند ،اما اگر انتساب متفاوت باشد ،دراین صورت تجربه هیجان نیز متفاوت خواهد بود . بنابراین ،انتساب ،نه
رویداد یا پیامد ،هیجان را به بار می آورد .
فایده ای که از مجادله شناخت در برابر زیست شناسی حاصل می شود این است که هردو طرف به روشنی دیدگاه خودشان را بیان می کنند . وقتی به هردو دیدگاه فکر می کنیم این سؤال ها مطرح می شوند :کدام یک درست است؟یا کدام یک درست تر است ؟روان شناسان هیجان تلاش کرده اند به این
سؤال پاسخ دهند ودو پاسخ پدیدار شده است .
دیدگاه دو سیستمی
یک پاسخ به سؤال "چه چیزی موجب هیجان می شود؟"این است که شناخت و عوامل زیستی هردو موجب هیجان می شوند . طبق دیدگاه باک (1984)،انسان هادو سیستم همزمان دارند که هیجان را فعال وتنظیم می کنند . یک سیتم ،سیستم فطری،خودانگیخته ،وفیزلوژیکی است که به صورت غیرارادی به محرک های هیجانی واکنش نشان می دهد . سیستم دیگر ،سیستم شناختی مبتنی بر تجربه است که به صورت تعبیری و اجتماعی واکنش نشان می دهد . سیستم فیزیولوژیکی هیجان در تاریخ تکامل انسان ابتدا به وجود آمده است (یعنی ،سیستم لیمبیک )،در حالی که سیستم شناختی هیجان بعدا"که انسان ها به طور فزاینده ای متفکر و اجتماعی شدند به وجود آمده است (یعنی قشر تازه مخ ). سیستم زیستی ابتدایی و سیستم شناختی جدید با هم ترکیب می شوند ومکانیزم هیجان دو سیستمی بسیار انطباق را به
وجود می آورند .
دیدگاه دو سیستمی در شکل 4-11 نشان داده شده است (باک ،1984).سیستم اول ،زیستی است منشاءآن به تاریخ تکامل باستانی گونه برمیگردد. اطلاعات حسی به سرعت ،خودکار ،وبه صورت ناهشیار توسط ساختارها وگذرگاه های زی قشری (یعنی لیمبیک )پردازش می شود . سیستم دوم ،شناختی است وبه تاریخچه اجتماعی و فرهنگی منحصر به فرد انسان بستگی دارد . اطلاعات حسی به صورت ارزیابی ،تعبیری وهشیار توسط گذرگاه های مغزی پردازش می شود . این دو سیستم هیجان مکمل هم هستند (نه رقیب هم )وبرای فعال
کردن و تنظیم کردن تجربه هیجان باهم کارمیکنند .
رابرت لیونسون (1994)با فرض کردن اینکه چگونه سیستم های هیجان زیستی و شناختی تعامل می کنند ،نظریه دو سیستمی را قدری جلوتر می برد .این دو سیستم به جای اینکه موازی هم باشند ،بر یکدیگر تاثیر می گذارند .پنکسپ اضافه می کند که برخی هیجان ها عمدتا"از سیستم زیستی به وجودمیآیند در حالی که هیجان های دیگر عمدتا"از سیستم شناختی ناشی می شوند . هیجان هایی مانند ترس وخشم عمدتا"از مدارهای عصبی زیر قشری ناشی می شوند (به قول باک از ساختار ها وگذرگاه های زیر قشری ).اما هیجان های دیگررا نمی توان بخوبی با مدارهای عصبی زیر قشری توجیه کرد . در عوض ،آنها عمدتا"از تجربه شخصی ،سرمشق گیری اجتماعی و بسترهای فرهنگی ناشی می شوند . این طبقه بندی هیجان ها عمدتا"از ارزیابی ،انتظارات و انتسابها به وجود می آیند (به قول باک از
ساختارها وگذرگاه های مغزی ).چند تا هیجان وجود دارد ؟
مجادله شناخت – زیست شناسی به طور مستقیم سؤال مهم دیگری را پیش می کشد :چند تا هیجان وجوددارد ؟ دیدگاه زیستی بر هیجان ها ی اصلی تاکید می کند (مثل خشم ،ترس )وبه هیجان های ثانوی یا اکتسابی کم بها می دهد . دیدگاه شناختی ،به اهمیت هیجان های اصلی واقف است ولی تاکید دارد که جالب بودن تجربه هیجانی به خاطر تجربیات فردی ،اجتماعی و فرهنگی است . بنابراین ماجرای مهم و جالب در هیجان ،به هیجان های پیچیده (ثانوی اکتسابی )مربوط می شود . در نهایت هر پاسخی به سؤال "چند تا هیجان وجود دارد ؟"بستگی دارد به اینکه فرد طرفدار دیدگاه زیستی باشد یا دیدگاه
شناختی .
دیدگاه زیستی
دیدگاه زیستی معمولا" روی چند هیجان اصلی تاکید می کند که حداقل دویاسه وحداکثر ده تا هستند . هر نظریه پرداز زیستی دلیل بسیار خوبی برای مطرح کردن تعداد خاصی هیجان دارد ،گو اینکه روی هر طرح تاکید متفاوتی می شود . هشت سبک پژوهش در بررسی زیستی هیجان ها ،در شکل 6-11 نشان داده شده است . این شکل ،تعداد هیجان هایی را که یافته های تجربی هر سبک پیشنهاد کرده اند ،نشان می دهد ،دلیل منطقی نظریه پردازی را که آن توصیه کرده توضیح می دهد ،وبرای مطالعه بیشتر منابعی
را ارایه می دهد .
ریچارد سولومون (1980)دو سیستم مغزی لذتی ،ناهشیار را مشخص می کند . این سیستم ها طوری عمل می کنند که تجربه ناخوشایندی به طور خودکار وبازتابی با هرگونه تجربه لذت بخش مقابله می کند ،به همان صورت که تجربه لذت بخش به طور خودکار وبازتابی با هرگونه تجربه ناخوشایندی مقابله می نماید (مثلا" "فرایند متضاد " سرخوشی ،هنگام اسکی بازی ،با ترس مقابله می کند و جایگزین آن می شود ")جفری گری (1994) سه هیجان را معرفی می
کند که در مدارهای مغزی مجزا ریشه دارند : سیستم رویکرد رفتاری (شادی )،سیستم جنگ یا گریز (خشم / ترس )و سیستم بازداری رفتاری (اضطراب )جک پنکسپ (1982) براساس چهار گذرگاه هیجان آور درون سیستم لیمبیک که از لحاظ نوروآناتومی مجزا هستند. چهار هیجان شادی ،غم ،خشم وترس تاکید دارند ،زیرا این هیجان ها واکنش به فعالیت های اساسی را منعکس می کنند :موفقیت (شادی )،شکست (غم )،ممانعت (خشم )وبلا تکلیفی (ترس ).سیلوان
تامکینز (1970) شش هیجان علاقه ،ترس،تعجب ،خشم ،اندوه وشادی را مشخص کرد زیرا از نظر او شش حالت مجزای شلیک عصبی ،این هیجان های متفاوت را به وجود می آورند (مثلا" افزایش سریع در سرعت شلیک عصبی ،تعجب را به بار می آورد )پل اکمن (1992 ،1994) شش هیجان ها با جلوه صورت همگانی (میان فرهنگی )مطابق باآن ،ارتباط دارد . رابرت پلاچیک (1980) از هشت هیجان خشم ،نفرت ،غم ،تعجب ،ترس ،تایید ،شادی و انتظار نام می برد ،زیرا هریک با نشانگان هیجان – رفتار مشترک در تمام ارگانیزمهای جاندار مطابقت دارد (مثلا" ترس با محافظت مطابقت دارد )سرانجام اینکه کارول ایزارد (1991) ده هیجان را براساس نظریه هیجان های متمایز خود معرفی می کند: خشم ،ترس ،اندوه ،شادی
،نفرت ،تعجب ،شرم ،گناه ،علاقه ،حقارت .
هریک از این هشت سبک پژوهش قبول دارد که (1) تعداد کمی هیجان اصلی وجوددارد (2) هیجان های اصلی در تمام انسانها (وحیوانات )مشترک هستند ،و(3) هیجان های اصلی ثمره زیست شناسی
و تکامل هستند .آنچه این هشت سبک پژوهش را متمایز می کند این است که هریک علت زیستی متفاوتی را
برای تجربه هیجانی مشخص می کند .
دیدگاه شناختی
دیدگاه شناختی قاطعانه تاکید دارد که انسان ها خیلی بیشتر از 2تا10 هیجانی را که دیدگاه زیستی مشخص کرده است ،تجربه می کنند . نظریه پردازان شناختی می گویند البته درست است که تعداد محدودی مدار عصبی ،جلوه های صورت ،وواکنش های بدنی (مثل واکنش جنگ یا گریز )وجوددارد ،اما چند هیجان مختلف می توانند از یک واکنش زیستی ایجاد شوند . برای مثال یک پاسخ فیزیولوژیکی ،مانند بالا رفتن فشار خون ،می تواند مبنای زیستی خشم ،حسادت ،یا رشک باشد . فشار خون بالا و ارزیابی بی عدالتی ،موجب خشم می شود ؛فشار خون بالا واین ارزیابی که دیگری در جایگاه مطلوب تری از خود قرار دارد ،موجب رشک می شود . از دید نظریه پردازان شناختی ،زبان ،دانش شخصی ،تاریخچه جامعه پذیری و انتظارات فرهنگی به وجود
می آید . انسان ها تعداد زیادی هیجان را تجربه می کنند .
درشکل 7-11 نه سبک پژوهش در بررسی شناختی هیجان ها نشان داده شده است . این شکل دلیل منطقی ای که هر نظریه پرداز هیجان ها را براساس آن مطرح کرده است و منابعی رابرای مطالعه بیشتر ،ارایه می دهد . این شکل نشان می دهد که همه نظریه پردازان شناختی به سؤال "چند تا هیجان وجوددارد ؟"با پاسخ مشابهی جواب می دهند ،یعنی تقریبا"تعداد بی نهایتی هیجان وجوددارد . علت آن این است که نظریه پردازان شناختی دراین فرض مشترک هستند که " هیجان ها در پاسخ به ساختارهای معنی موقعیت های خاص به وجود می آیند ؛هیجان های مختلف در پاسخ به ساختارهای معنی متفاوت به وجود می
آیند "(فریجدا ؟،1988). اینکه نظریه های شناختی چه تفاوتی دارند بستگی دارد به اینکه چگونه نحوه ای که افراد معنی یک موقعیت را تعبیر می کنند ،توصیف می نمایند . موقعیت می تواند زمینه ای را برای تعبیر کردن حالت انگیختگی فرد تامین کند ،فرد می تواند حالت انگیختگی خودش را تعبیر کند وافراد را می توان برای تعبیر کردن حالت انگیختگی خودشان اجتماعی کرد . علاوه براین افراد رابطه خود با محیط و تاثیر آن برسلامتی ،معنی و خاطراتی که از موقعیت های مختلف دارند و انتسابهای خود رادرباره اینکه چرا پیامدهای خوب وبد روی دادند ارزیابی می کنند وتجربیات هیجانی عمیقا"با زبان ،روش های رفتار کردن به
شیوه مورد نظر
جامعه و نقش های اجتماعی افراد ارتباط دارند .
وظایف اجتماعی
هیجان ها علاوه بر وظایف کنارآمدن ،وظایف اجتماعی هم دارند (ایزارد
،1989 ؛کلتنروهایت ،1999، منستید ،1991 )هیجان ها :
1- احساسات مارا به دیگران منتقل می کنند .
2- برنحوه ای که دیگران با ماتعامل می کنند تاثیر می گذارند
3- به تعامل اجتماعی کمک می کنند .
4- روابط را ایجاد ،حفظو قطع می کنند .
جلوه های هیجانی ،پیام های نیرومند وغیر کلامی هستندکه احساسات مارابه دیگران انتقال می دهند .کودکان از طریق جلوه های هیجانی ،آنچه راکه نمی توانند به صورت کلامی منتقل کنند،به صورت غیر کلامی ازطریق صورت ،صداورفتارهیجانی درکل ،انتقال می دهند .کودکان بعداز تولد می توانند شادی ،علاقه ونفرت را ابراز کنند؛دردوماهگی می توانند غم وخشم را نیز ابراز کنند ؛ودر شش ماهگی می توانند ترس را ابراز کنند (ایزارد ،1989 ).درطول دوران طفولیت ،علاقه ،شادی ،غم ،نفرت و خشم تقریبا" 100درصد جلوه های صورت مبتنی بر هیجان را نشان می دهند (ایزارد وهمکاران ،1995) . مراقبت کنندگان ،این جلوه های صورت را با اطمینان تشخیص می دهند وبه دقت تعبیر می کنند (ایزارد و همکاران 1980 ).بنابراین جلوه های صورت کودکان مراقبت مخصوص هیجان مراقبت کنندگان را هدایت می کنند .
جلوه های هیجانی بر نحوه تعامل افراد تاثیر می گذارند به طوری که جلوه هیجانی یک نفر می تواند موجب واکنش های رفتاری گزینشی در نفر دوم شود . برای مثال ،وقتی کودکان برسر اسباب بازی دعوا می کنند کودکی که خشم یا غم نشان می دهد در مقایسه با کودکی که این هیجان را نشان نمی دهد به احتمال بیشتر آن اسباب بازی را تصاحب می کند (کامراس 1977 ؛رینولدز1982) . جلوه هیجانی به صورت غیر کلامی به دیگران می رساند که رفتار قریب الوقوع
احتمالی فرد چه خواهد بود . اگر اسباب بازی گرفته شود کودکی که خشم نشان می دهد از احتمال حمله قریب الوقوع خبر می دهد در حالی که کودکی که ابراز غم می کند ،از احتمال گریه کردن خبر می دهد . این علامت که فرد احتمالا" حمله یا گریه خواهد کرد اغلب باعث تصاحب دوباره اسباب بازی از دست رفته می شود (یا جلوگیری از گرفته شدن اسباب بازی از همان ابتدا ).بنابراین هیجان ها در رابطه با تغامل اجتماعی ،چندین وظیفه دارند که وظایف اطلاع رسانی (من این طوری احساس می کنم )هشدار دهنده (این کاری است که می خواهم انجام دهم )ودستور دهنده (این کاری است که از شما می خواهم انجام
دهید )ازآن جمله هستند .جلوه های هیجانی به این طریق مشوق های اجتماعی (لبخند شادی )بازدارنده های اجتماعی (چهره خشمگین )وپیام های غیر کلامی (چهره شرمنده )را منتقل می کنند که تعامل های اجتماعی را آسان و هماهنگ می کنند (فرنالد 1992؛کلتنروباسول
1997،ترونیک 1989).
بسیاری از جلوه های هیجانی به صورت اجتماعی ،نه زیستی برانگیخته می شوند این ادعا عجیب به نظر می رسد زیرا عموما" فرض براین است که وقتی افراد شادهستند لبخند می زنند ووقتی غمگین هستند اخم می کنند .بااین حال زمانی که افراد احساس شادی نمی کنند نیز بارها لبخند می زنند . افراد گاهی
برای اینکه به تمایل اجتماعی کمک کنند لبخند می زنند .