بخشی از مقاله
بررسی تاریخ وادبیات اندلس
مقدمه
یکی ازراههایی که برای شناخت یک کشور ویژگی های آن وجودداردبررسی تاریخ آن سرزمین ومطالعه ادبیات آن است.وقتی سخن ازاندلس پیش می آید،لزوم بررسی تاریخ وادبیات آن درذهن خطورمی کند.اندلس تاریخی گسترده وپرآشوب دارد.دسته های مختلفی چون بربرها،گوتها،مسیحیان ومسلمانان درآنجاحکومت وقدرت نمایی کرده اند. ازاین روی برآن شدیم که تحلیلی ازدوره حکومت مسلمانان دردوره امویان داشته باشیم.مسلمانان تقریباًهشت قرن دراندلس زندگی کردندوتوانستندباتکیه برقوای نظامی وارداین کشورشوند.آنان دراین مدت پایه های تمدنی درخشان راپایه ریزی کردندودرزمینه های علمی
وفرهنگی به پیشرفتهای چشمگیری دست یافتند.درنتیجه این سرزمین یکی ازمراکز مهم انتقال تمدن اسلامی به اروپاوهمچنین پل ارتباطی میان شرق وغرب درزمینه های مختلف فرهنگی شد.دراین مدت حکومت های مختلفی دراندلس حکمرانی کردند که یکی ازآنهاحکومت اموی است.حکومت اموی دراندلس،حکومتی مقتدربوده وویژگیهایی داشته است.دراین دوره دامنه ادب گسترش یافت وبرتعدادشاعران وادیبان افزوده شد.وبسیاری ازعلمای شرق رابه خودجذب کرند.ودانشمندان بزرگی راپرورش دادندکه هرکدام ازآنهاآثاربسیار ارزنده علمی وفلسفی راداشتند.خودامراء هم اهل شعروادب
بودندوشعردرنزدآنهاجایگاه خاصی پیداکرد.
اکثرتحقیقات پیشین تنها اشاره ای گذرا به این موضوع داشتند.لذاانگیزه من ازانتخاب این موضوع ، جمع آوری و بررسی شعرامرای اموی بوده وبرای اینکه بحث تازه ای درزمینه تاریخ امویان دراندلس انجام شودسبب شدتابه این موضوع بپردازم وبرای انجام این پژوهش ازکتابها ومنابع موجوددرکتابخانه های ایران استفاده کردم.
توجه به شعرامرای اموی چیزجدیدی نبوده،درباره پیشینه چنین موضوعی بایدگفت که درزمان مستنصرهم یک چنین کاری انجام شده.همانطورکه حمیدی درکتاب جذوۃ المقتبس به این نکته اشاره کردکه:اوازهرفرصتی برای تشویق به تالیف استفاده می کرد.گویندکه وقتی برای یکی ازنبردهایش از قرطبه بیرون می رفت(325ق/963م)،ابن صفارخواست که به دلیل ضعف جسمی ازهمراهی بااوخودداری کند،حکم به این شرط پذیرفت که تعهدکنداشعارامراء وخلفای اموی
رادرکتابی گردآورد؛درست مانندکاری که صولی درزمینه اشعارعباسیان انجام داده است.ابن صفارهم پذیرفت وچنین کتابی راتالیف نمود.جالب اینکه احمدبن نصر،پیش ازبازگشت مستنصر،کتاب رادرطلیطله از داوبر دو مستنصرازدیدنش بسیارشادمان شد.(951،1/394).امامتاسفانه این کتاب بدست مانرسیده
است.وبعدازآن هم کارمستقلی دراین زمینه انجام نشده بود.تااینکه من درمیانه کاربه کتابی برخوردکردم به نام الامراء الامویون الشعراء فی اندلس نوشته ابراهیم بیضون.نویسنده دراین کتاب برخی ازاشعارامراءراگردآوری کرده وبه نقدوتحلیل آنهاپرداخته.اماتفاوت کارمن بااین کتاب دراین است که علاوه برگردآوری همه اشعاربه دسته بندی وبررسی ویژگی های شعری آنها پرداختم ودرانتهای اشعارهریک ازامراءبه نکات بلاغی آن اشاره ای داشته ام.
دراین پژوهش سعی نموده ام که باتکیه برآثارارزشمندمورخانی همچون ابن ابار،مقری،ابن عذاری،ابن بسام،وبامراجعه به منابع کهن وبااستفاده به مصداق های تاریخی مسلم درتاریخ وادب اندلس به جمع آوری وبررسی اشعاربپردازم.
این رساله ی شامل یک مقدمه،سه فصل ونتیجه گیری است.هرفصل ازبخشهایی تشکیل شده،نخستین فصل شامل تاریخ اندلس است.باتوجه به اینکه موضوع رساله من بررسی شعرامرای اموی است لازم بوددرموردتاریخ پیش ازامراءهم بحثی داشته باشیم.لذابخش اول درموردفتح اندلس است وبخش دوم که دنباله بحث پیشین است اختصاص داردبه دوره ی حکومت والیان وبخش سوم شامل روی کارآمدن دولت اموی تاسرنگونی آنان است.
فصل دوم شامل شعراندلسی وویژگیهای آن است.شعراندلسی درزمان حکومت اموی آئینه تمام نمای شعرشرقی بود.اندلسی هادائماًبامشرق زمین ارتباط داشتندوازهمان موضوعات شرقی اتخاذ می کردندوساختاروقالب شرقی رابه کارمی بردند.ازآنجاکه طبیعت اندلس بسیارزیبا وجذاب بودبرروح شاعرتاثیری عمیق می گذاشت.ازاین روی ذوق وقریحه اوشکوفامی شدوآنان طبیعت رامانند یک انسان زنده تصورمی کردندوبااوسخن می گفتندوزیبایی هایش راتوصیف می کردند.
فصل سوم،شعرامرای اموی دراندلس رادربرمی گیرد.دراین فصل ابتداتاجائیکه درمنابع ذکرشده بوداشعارامراءراجمع آوری کردم،بعدبه دسته بندی ابیات پرداختم وباتوجه به اینکه کارم بررسی ابیات بوده پیش ازآوردن هرقطعه معنای کلی ابیات را به گونه ای آوردم که به ترجمه نزدیک است.واگرنکته خاصی دربرخی ازشعراءبوده به آن اشاره کرده ام ونکاتی ازویژگی شعری آنهاراذکرکرده ام.درآخرهم به نتیجه گیری آن پرداخته ام.
درپایان اذعان می دارم رساله ی حاضرعاری از لغزش وکاستی نیست؛اماامیدوارم که این پژوهش فتح بابی برای پرداختن به موضوعاتی ازاین قبیل باشد.
1-1آندلس
آندلس ، نامی است که عرب ها به شبه جزیره ایبریا، واقع در جنوب اروپا اطلاق کردند. این سرزمین در نزد یونانیان به نام ایبریا ودر نزد رومیان به اسم اسپانیا خوانده می شد. (بدر، 1980، 95)
گمان می رود که این کلمه،تحریف شده کلمه واندالیسیا باشدکه این نام از مهاجمین واندال گرفته شده است.آنان مردمی از نژاد ژرمن ویا اصل اسلاوی بودند که پس از استقرار در شبه جزیره ایبریا،دولت خود را به شمال آفریقا توسعه داده وبر آن منطقه نیز حکومت کردند. (بستانی، بی تا، 472-471)
از این رو نخستین قومی که در دوران کهن در این سرزمین ساکن شدند،اندلوش (اندلس،فندلس) نامیده شد. (حجی،1997، 37)
شبه جزیره ایبریه در جنوب غربی قاره اروپا واقع است،که به وسیله کوه های برانس از قاره اروپا، وتنگه جبل الطارق از شمال قاره آفریقا جدا شده است. از شمال غربی تا جنوب غربی آن در امتداد آبهای اقیانوس اطلس واز شرق تا جنوب شرقی آن در امتداد دریای مدیترانه است. (مقری، 1968،1/152،حجی،1977، 35). بدین ترتیب اندلس ناحیه ای است آباد وخرم که دارای کوه ها وآب های روان ومعادنی از زر وسیم وبناهایی سنگی داشته است؛ مورخان اسلام وغرب از آن به نام "بهشت سرزمین های اسلامی" یاد کرده اند. (حمیری، 1937، 162).
1-2 فتح اندلس
هنگامی که نیروهای مسلمان در کناره های نزدیک و جزیره های همسایه اسپانیا گسترش می یافت این سرزمین تحت حکومت گوت ها بود. (ابن قتیبه، 1967 ،2/86-85). مسلمانان، مغرب دور راگشوده وبر شهر طنجه دست یافته بودند وبرای سیطره کامل بر مغرب، کافی بود شهر سبته اگر در مقابل طنجه ودر سوی دیگر زبانه مغربی قرار داشت، به تصرف خود در آورند. تصرف این شهراز آن جهت برای مسلمانان دشوار بود که فرمان روای شهر-کنت جولیان- با تمام توان به دفاع از آن پرداخت وهر گونه حمله ای را که به منظور فتح آنها آن جا رخ می داد، دفع می کرد. با این وصف، موسی پسرنصیر ، مشتاق دستیابی بر این شهر مستحکم شد وسرانجام به آن چه می خواست، رسید.(مونس، 1959، 52)
مسلمان زمانی که مغرب را به طور کامل فتح کردند، طبیعی بود که موج کشور گشایی شان آرام نگیرد ولذا طارق با سپاهیان عرب همراه خود، در کنار طنجه اردو زد. (بلاذری، 1959، 232)
موسی نیز نوزده هزار سپاهی از بربرهای به اسلام گرویده رابا سلاح وذخیره کامل در اختیار طارق قرار داد. با گذشت زمان وپس از انتشار اسلام درمغرب، مردم آن سرزمین برای پیش بردن پرچم آیین نو، جرأت وآمادگی پیدا کردند. بدین ترتیب اندیشه فتح اندلس یا اسپانیای اسلامی به اذهان آنان خطور کرد. (مقری، 1968، 1/107، 111، 117)
در این هنگام نامه ای از کنت جولیان به موسی رسید که در آن مسلمانان را به فتح اندلس فراخوانده و وعده داده بود که سنگرهای خود را به ایشان خواهد سپرد. موسی از طریق منابع اطلاعاتی کنت جولیان وهم پیمانانش با خبرشد که اوضاع داخلی اسپانیا سخت دچار آشفتگی واختلاف سیاسی است واز این روی، به ندای وی پاسخ مثبت داد. (ابن عذاری، 1951، 4/2؛ مؤلف مجهول، 1981، 5)
در پی پیشنهاد جولیان مبنی براین که سبته وپایگاه های دیگرش را در اختیار مسلمانان گذاشته وگشتی های خود رابرای حمل لشکر اسلام در اختیار آنان قرار داده ولشکر خود رابه موسی سپرده واورا در تمام مراحل راهنمایی کند، موسی از خلیفه اموی ولید بن عبدالملک برای شروع عملیات نظر خواست وخلیفه موافقت خود رابا این شرط اعلام کرد که نخست، قدرت اندلس را با اعزام گروه هایی برای حمله های کوچک وگذارا بیازمایند. (مؤلف مجهول، 1989،5 عنان،1366، 1/37).
بدین منظور در رمضان 91 ق. برابر با 710 م نیروی کوچکی مرکب از پانصد تن از جنگجویان که صدتن از ایشان سواره بودند با گذر از تنگه به شبه جزیره ایبریا در آمدند. این حمله به فرماندهی ابوزرعه بن مالک معافری انجام شد. این گروه در جزیره ای مقابل سبته که بعدها به نام فاتح آن، "طریف" نام گذاری شد، فرود آمدند وحملات خودرا آغاز کرده، با انبوهی از غنایم به دست آمده به سلامت باز گشتند. موفقیت آمیز بودن این یورش، مسلمانان را به فتح اندلس امیدوارساخت وآنان را تشویق کرد به فرماندهی طارق به حمله ای بزرگ تر بپردازند. (عنان؛ 1366، 1/38-37).
بدین ترتیب طارق در ماه رجب 92ق. برابر با آوریل 711م از تنگه عبور کرد ودر کنار کوهی لنگر انداخت که با انتساب به وی، "جبل الطارق" نام گرفت. (حجی، 1997، 46) طارق در مدتی کوتاه، شهرهای استجه سپس قرطبه، غرناطه، البیره وطلیطله را تصرف کرد، به طرف شمال رفت وپس از عبور از قشتاله ولیون و کوه های آستوریاس، بر سواحل جنوبی اندلس دست یافت ودر مدت یک سال از جنوب تا شمال اندلس را تصرف کرد. (ابن قوطیه، 1982، 35-34).
طارق، اخبار پیشروی ها را به اطلاع موسی رسانید وچون از موسی بن نصیر کمک خواست، او نیز در رمضان 93ق/ ژوئن 712م. با سپاهی مجهز حمله ی خود را آغاز کرد وپس از گذشت یک سال از شروع حمله ی موسی، دو فرمانده در شهر طلبیره واقع در شمال غربی طلیطله، به هم رسیدند وپس از مدتی اندلس به دست مسلمانان فتح شد. آنان از دورترین نقطه جنوبی تا کوهساران پیرنه و سواحل شمالی را از مالقه و طرکونه و در شرق تا اشبونه در غرب را گشودند و از دشت های جنوبی تا ارتفاعات قشتاله را تصرف کردند واز هیچ شهربزرگ یا دژ استواری نگذشتند؛ مگر اینکه برفرازش پرچم اسلام را برافراشته، آنان سرزمین را تحت قلمرو وسیع دولت بزرگ اسلامی درآوردند. (مؤلف مجهول، 1989،15).
سرانجام در سال 95ق. طارق و موسی بن نصیر از سوی ولید بن عبدالملک به دمشق فراخوانده شدند و پیشروی ها متوقف شد.
در برخی منابع آمده است که ولید بعد از باخبرشدن ازفتح وپیروزی موسی بن نصیر به او بدگمان شده و پنداشت که او قصد دارد وی را از خلافت خلع وخود در آن جا حکومت کند. نامه های موسی هم به علت درگیری ها مدتی به تأخیر افتاده بود واین امر بربدگمانی خلیفه اموی افزود. اما موسی چنین فکری درسرنداشت؛ بلکه می خواست سپاه اسلام را پس ازفتح کامل اروپا از طریق قسطنطنیه وآسیای صغیر به شام، پایتخت خلافت اسلامی برساند وبه این ترتیب تمامی حوزه
مدیترانه را تحت اختیار دولت اسلامی درآورد. اما اصرار ولید به آمدن اوبه دمشق وی را از هدفش بازداشت. (ابن عذاری، 1951، 2/20؛ مؤلف مجهول، 1989، 19).
به هرحال، موسی در سال 95ق. برابر با 714م اندلس را ترک کرد وهنوز در راه بازگشت به شام بود که ولید بن عبدالملک درگذشت وبرادرش سلیمان به مدت دوسال جانشین او شد. موسی بن نصیر هم درحالی که فرزند خود عبدالعزیز رابه عنوان والی به حکومت اندلس گماشته بود، خود در مدینه درگذشت. (سالم، 1962، 112)
1-3 از فتح تابرپایی دولت اموی
همان گونه که درفصل پیش اشاره شد عبدالعزیزبن موسی بن نصیر از همان زمان که پدرش موسی در صفر سال 95ق. خاک اندلس راترک گفت، عهده دار امارت این سرزمین شد.
یکی از کارهای عمده ی عبدالعزیز به عنوان نخستین حکم ران اندلس درعصر والیان، ادامه وتکمیل فتوحات این سرزمین ود. اونقاطی از اندلس راکه درزمان پدرش ناگشوده بود، گشود؛ به خصوص درطول ساحل شرقی اندلس وتاشهر بارسلون پیش رفت. دراین منطقه بایکی از نجبای گوت به نام تدمیر پیمان بست وبه مقتضای این پیمان، قلمرو اوتحت نظارت مستقیم حکومت مسلمان درآمد. (مراکشی، 1963، 35؛ سالم، 1971، 31)
سپس برای آرامش اوضاع، سیاست مسالمت وآشتی رادر پیش گرفت. اومردی خیرخواه وبا فضیلت بود. به حکومت نوپا واداره ی آن
سامان بخشید وبرای اجرای احکام قانونی وتنظیم اصول مدنیت اسلامی، دیوان تأسیس کرد. تا احکام واصول را به تناسب اوضاع رعایای جدید تنظیم کند. ( ابن اثیر، 1944، 5/8). وشهر اشبیلیله را پدرش موسی به پایتختی حکومت برگزید و او( عبدالعزیز) با همسرش دردیر (سانتا روفینا) ساکن شد واز دیر به عنوان مسجد برای برگزاری شعائر اسلامی استفاده کرد. (مؤلف مجهول، 1989، 20). عبدالعزیز به رقم سیاست مسالمت طلبانه خود؛ نتوانست میان قبیله های گوناگون، وفاق ودوستی پدید آورد وحتی به فروخواباندن شورش های سپاه خود موفق نشد؛ زیرا که بیش از حد مطیع همسرش بود وبه آئین ها وتشریفات
سلطنت علاقه مند بود ودر اهداف خودثابت قدم نبود. چنان که برخی مورخان گفته اند: ((وی به سان شاهان گوت، افسر گوهرنشانی برسرمی نهاد وبه یارانش درهنگام باریابی فرمان می داد که برایش به خاک بیفتند.)) هم چنین گفته اند که اوبه مسیحی شدن متهم شده بود وبرای استقرار حکومتی مستقل در اندلس تلاش می کرد. به همین دلیل گروهی از سپاه به تحریک سلیمان – خلیفه اموی – درسال 97ق . درحالی که عبدالعزیز درمسجد اشبیلیه درحال نماز بود، او راپس از یک سال ودو ماه حکومت، به قتل رساندند. (مؤلف مجهول، 1989، 20؛ ابن اثیر، 1994، 5/9).
سپاه اندلس پس از ترور عبدالعزیز و بعد از مدتی که اندلس بدون والی بود ایوب – پسر حبیب لخمی – خواهر زاده ی موسی بن نصیر را به حکومت اندلس برگزیدند او مردی صالح و پرهیزگار بود . (عنان ، 1366 ، 1 / 73)
مهمترین اقدامی که از جانب وی انجام گرفت ، انتقال مرکز حکومت از اشبیلیه به قرطبه بود ؛ زیرا که این شهر از مرکزیت بیشتری برخوردار بود و برای پایتخت مناسب تر بود . اما دوران حکومت او کوتاه بود و فقط شش ماه دوام داشت . (سعدون ، 1998 ، 27 )
اما ازآن جایی که حکومت اندلس تحت اختیار کارگزار آفریقا قرار داشت محمدبن یزید – حاکم وقت آفریقا – پس از مرگ عبدالعزیز بن موسی، اقدام سپاهیان درانتخاب ایوب بن حبیب به امارت اندلس را تأیید نکرد و بلافاصله درذیحجه سال 97ق. حربن عبدالرحمن بن ثقفی رابه امارت آنجا فرستاد (ابن خلدون، 1366، 169)، حربه همراه چهارصد نفر از سران افریقیه وارد اندلس شد. این فرمانروای جدید درآغاز به سرکوبی فتنه هاومنازعاتی که میان عرب ها وبربر درگرفته بود پرداخت ولشکر را اصلاح کرد واوضاع را به نظم درآورد وسراسر کشور را امنیت بخشید. سپس لشکری را آماده کرد ورهسپار شمال شد تا شهرها ودژهای شمالی راکه مسلمانان پیش ازاین تصرف کرده بودند وبار دیگر به دست مسیحیان افتاده بود، باز پس گیرد؛ اما به علت اغتشاشاتی که در قرطبه به وجود آمدلشکر راباز پس خواند. وی مرد ستم کار وسخت گیربود وبه مدت دوسال وهشت ماه دراین کشور حکومت کرد.(عنان، 1366، 1/74- 73)
سلیمان بن عبدالملک در دهم صفر سال 99ق. درگذشت وعمربن عبدالعزیز به جای وی به خلافت رسید واو سمح بن مالک خولانی را برای اداره اندلس برگزید. (مؤلف مجهول، 1989 ، 30 ) وی مقرر داشت که اندلس به خاطراهمیتی که دارد ایالتی مستقل از افریقیه، بی واسطه، تابع دستگاه خلافت باشد. (عنان، 1366، 1/74) سمح درجنگاوری ومملکت داری مهارت بسیار داشت وبه اصطلاحات جدید مالی وعمرانی پرداخت. پل رومی قرطبه برروی نهر وادی الکبیر که آن رابه نواحی جنوبی اندلس وصل می کرد ویران شده بود؛ به طوری که مردم فقط با قایق، قادر به عبور ازرودخانه بودند. عرب ها برای رفتن از جنوب به پایتخت خود، نیاز شدیدی به یک پل مستحکم داشتند. سمح طی نامه ای به عمربن عبدالعزیز از وی اجازه تعمیر این پل راخواست. خلیفه نیز به وی این اجازه راداد
وسمح موفق گردید پل رومی قرطبه را به نحو زیبا ومستحکمی احداث کند. ( مؤلف مجهول، 1989، 31-30). وی علی رغم تلاش هایی که درجهت اصلاح امور کشور انجام داد به سرکوبی یاغیان پرداخت وفتوحات خودرا ادامه داد وشهرهای شمالی اندلس همچون: قرقشونه، وسپتمانیا ونارین را تصرف کرد ودامنه
متصرفات راتاجنوب فرانسه ادامه داد وبه علت علاقه ای که به جهاد داشت، طولی نکشید که در روز عرفه سال 102ق پس از پیشروی دردل سرزمین گالیا وپس از نبرد با مسیحیان آن سوی رشته کوه های پیرنه در نزدیکی دروازه های تولوز به شهادت رسید. (ابن عذاری، 1951، 2/26) دراین جنگ بسیاری از مسلمانان کشته شدند وارتش اسلام درپرتو تلاش یکی از بزرگان سپاه به نام عبدالرحمن بن عبدالله غافقی توانست عقب نشینی کند. عبدالرحمن که سپاهیان، وی رابه ریاست وفرماندهی خود انتخاب کرده بودند – تمام توان خود رادرراه جمع آوری سپاه پراکنده ی مسلمانان وعقب نشاندن آن ها به کارگرفت تا آن که به اندلس بازگشت ونخستین دوره حکومت او از همین جا آغاز شد.(مونس ، بی تا، 252). اما بیش از چند ماه دوام نیاورد تا آن گاه که عنبسه بن سحیم الکلبی آمد. اورا بشربن صفوان الکلبی – والی افریقیه – برای حکومت اندلس انتخاب کرده بود. وی درماه صفر سال 103 ق. به اندلس آمد وبه تنظیم امور واصلاح سپاه وآماده کردن آن برای غزوات تازه پرداخت ودر اواخر سال 105ق. برابر با 724م. به شهرهای شمالی حمله کرد وبار دیگر از کوه های پیرنه گذشت وبسیاری از دژها را تصاحب کرد ودرسال 107ق. برابر با 725م درهنگام نبرد، به سختی مجروح شد ودیده از جهان فروبست. (عنان، 1366، 1/83). پس از او عزره بن عبدالله الفهری
به حکومت رسید وتنها دوماه درآن منصب باقی ماند وپس از یحیی بن سلمه الکلبی به حکومت رسید. وی درماه شوال سال 107وارد اندلس شد ودوسال ونیم درآن کشور حکومت کرد ودرایام او اتفاق یا جنگی که قابل ذکر باشد واقع نشد. ( ابن خلدون، 1366، 3/169؛ عنان، 1366،1/83) این سه نفر مجموعا هفت سال براندلس حکومت کردند ودراین مدت به جانب داری از قبایل کلبی – یمنی برخاستند. حمایت این حکام از یمنی ها طبیعتا نارضایتی وخشم قبایل قیسی رابه
دنبال داشت. قیسی ها هم به دنبال فرصتی بودند تا انتقام خودرا از قبایل رقیب بگیرند. این انتظارچندان به طول نیانجامید وبا انتخاب عبیده بن عبدالرحمن سلمی به عنوان حکم ران آفریقا اوضاع حکومت به نفع قیسی ها تغییر یافت. (ابن اثیر، 1994، 5/56) از این به بعد اندلس سال ها شاهد فرمانروایی قیسیان
بود. دراین مدت یمنی ها با رنج ها ومصائب سختی مواجه شدند. در خلال این سال ها عثمان بن ابی سعید الحثعمی (شعبان 110- محرم111)، حذیفه بن الاخوض القیسی(ربیع الاول 110 – شعبان 110)،هیثم بن عفیر الکنانی (محرم 111- ذیقعد111)ومحمدبن عبدالله اشجعی (ذیقعده 111- محرم 112) براندلس حکومت کردند. (مؤلف مجهول، 1989، 31). از این عده هثیم چنان بریمنی ها سخت گرفت که موجبات خشم آنان را فراهم آورد وسخت گیری او به حدی رسید که هشام به رقم قیسی بودن خود ، کار هثیم رازشت شمرد وپس از عزل او به شدت کیفرش کرد. (مؤنس، 1959، 170)
از دوران هیثم به بعد، خصومت آشکار وخطرناک قیسیان ویمنیان در اندلس آغاز شد که این خصومت در آینده ای نزدیک، بدترین تأثیرات رابرسرنوشت اسلام در اندلس به جای گذاشت. عبیده بن عبدالرحمن سلمی، حکم ران آفریقیه، پس از عزل هیثم در صفرسال 112 ق.عبدالرحمن بن عبدالله غافقی رابه امارت اندلس برگزید. وی از جنگاوران بزرگ اندلس بود وبیش تر زندگی خود راتا آن زمان در جنگ با دشمنان آن سوی جبال پیرنه گذرانده بود. (مؤلف مجهول، 32 ، 1989) وی سرداری بزرگ بود وآگاهی او از فنون نبرد دربسیاری از جنگ ها به ثبوت رسیده ودر اداره مملکت و فرمان روایی توانا وخردمند وبدون تردید از بزرگ ترین والیان
اندلس بود. (زبیب، 1995، 2/80) اودر آغاز فرمان روایی اش به سرزمین های مختلف اندلس سرکشید وکارها رابه نظم درآورد. همچنین درصدد بود تا انتقام خون سمح بن مالک رابگیرد. به همین منظور دراوایل سال 114ق. با انبوهی از سپاهیان به طرف شمال حرکت کرد وپس از عبوراز جبال پیرنه وارد فرانسه شد. او موفق شد درظرف چند ماه، نیمی از جنوب فرانسه را از مشرق تا مغرب تسخیر نماید. (عنان، 1366، 1/92 -91) شارل مارتل – سردار فرانک ها – که این بارخطر راجدی می دید با تدارک لشکری عظیم از تیره های گوناگون چون فرانک ها وژرمن ها به مقابله با عبدالرحمن شتافت. گرچه درآغاز این جنگ، پیروزی از آن مسلمانان بود؛ اما حادثه ای باعث تغییر سرنوشت جنگ شد. گروهی از لشکریان شارل مارتل موفق شدند خود رابه اردوگاه غنایم برسانند ومسلمانان
ترسیدند که مبادا همه آن اموال به دست دشمن بیفتدو درنتیجه گروهی برای دفاع از غنایم به تلاش وتکاپو افتادند وبین سپاهیان مسلمان اختلاف افتاد وتلاش عبدالرحمن برای انسجام سپاه به جایی نرسید وخود لحظاتی بعد درجریان جنگ کشته شد وبامرگ او جنگ به پایان رسید. درپایان آن روز، مسلمانان به عقب بازگشتند واین واقعه در تواریخ اسلامی به واقعه ((بلاط الشهداء)) شهرت پیدا کرده علت این نام گذاری آن بود که شمار بسیاری از بزرگان مسلمین وتابعین درآن به شهادت رسیدند. (عبادی، 1978، 84- 83؛ سعدون ، 1998، 37- 34). شکست مسلمانان در بلاط الشهداء وکشته شدن عبدالرحمن دررمضان سال 114ق. کشور رادربحرانی بزرگ فروبرد. زیرا یمنیان با استفاده از مرگ غافقی- رئیس وبزرگ خود – عبدالملک بن قطن – را دراول شوال 114 ق. به حکومت برگزیدند. وی
به منظور سرکوب شورشیان عازم شمال شد وپس از سرکوب آنان با عبور از جبال پیرنه وارد بلاد بشکنس (بسکونیه ) شد. (ابن اثیر، 1994، 5/80). او درچندین نبرد زیان های فراوان دید وبه قرطبه بازگشت وپس ازدو سال حکومت درسال 116ق. عزل شد وعقبه بن حجاج سلولی به جای او به حکومت رسید وبه مدت هفت سال حکومت کرد که طبق گفته صاحب اخبار مجموعه قسمت عمده ای از هفت سال حکومت وی، صرف جنگ وکشورگشایی در آن سوی کوه های پیرنه، درجنوب خاک فرانسه گردید.(34- 33). دراین زمان درافریقیه میان عرب ها وبربرها اختلاف افتاد ودامنه این اختلاف به اندلس کشیده شد. شهرهای مارده، طلبیره واسترقه را آشوب فرا گرفت. دراین هنگام عبدالملک بن قطن هم عقبه بن حجاج رااز حکومت عزل وخود با پشتیبانی یمنی ها برای دومین بار به حکومت اندلس
رسید. اوبرای سرکوب شورشیان از بلج بن بشیر قیسری – فرمانده لشکر شام – درسبته یاری خواست وبه کمک او بربرها رادر قرطبه وطلیطله درهم شکست. اما پس از چندی بلج بر عبدالملک شورید واو رابه قتل رساند وحکومت اندلس رابه دست گرفت. (مؤلف مجهول، 1989، 44- 42، ابن اثیر، 1994، 5/92).
دراین میان فرزندان عبدالملک در سرقسطه شروع به مخالفت کردند وآماده ی نبرد شدند ودرسال 124ق درجنگی که میان شامیان با بربرها وعرب های اسپانیا در گرفت، بلج به شدت زخمی شد و براثر شدت جراحات وارد شده در گذشت ودر نهایت جنگ به نفع شامیان به پایان رسید. وپیروز مندانه به قرطبه بازگشتند. ثعلبه بن سلامه عاملی حاکم اندلس شد. (عنان، 1366، 1/130- 129). ثعلبه که به مقاومت در مقابل اعراب محلی تصمیم گرفته بود در نظر لشکریانش از
محبوبیت زیادی برخوردار بود. (مؤلف مجهول، 1989، 24) با این وصف عرب ها وبربرها وی رادر جنگ شکست دادند و وادار کردند که به قرطبه عقب نشینی کند؛ اما هنگام پراکنده شدن محاصره کنندگان،فرصت را مساعد دید وبه آنان هجوم برد وزنان و تعداد زیادی از رزمندگانشان را اسیر و برده کرد.(عنان، 1365، 1/131)
در اواخر دوره والیان درگیری ها افزایش یافته بود واضطراب وآشفتگی همه جا را فراگرفته بود ومردم به دسته های مختلف تقسیم شده بودند. هر گروه به طور جداگانه ومستقل به امور داخلی رسیدگی می کردند که در این آشوب وبی نظمی، مردی از اعراب جنوب، والی اندلس می شود. او ابوالخطار حسام بن ضرار
الکلبی نام داشت. در این هنگام کشمکش میان عرب های قحطانی وعدنانی برای کسب حکومت به اندلس کشیده شده بود. او برای مقابله با این اختلافات هر یک از قبایل را در یکی از شهرهای اندلس جای داد؛ مثلا دمشقیان را به البیره فرستاد؛ فلسطینی ها رابه شذونه واهالی حمص را به اشبیله فرستاد وزمین های وسیع وحاصل خیزی را به آنان داد وتلاش کرد که میان قیسی ها ویمنی ها به تدبیر حکومت کند. (مقری، 1968، 1/237)