بخشی از مقاله
چکیده
گذشته از فکر تقدیرگرایی و موقوف نمودن همه وقایع و رویدادها به خواست و مشیّت الهی، که در نوشتههای تاریخی شیوعی تمام دارد، این آثار از پشتوانهای فلسفی و نظری که زایش و گسترش انواع و اقسام رویدادها را بشود بر بنیاد آنها تحلیل نمود، بیبهرهاند. این مسئله، به نحوی ترجمانِ تفاوتی است که میان تاریخنگاری و تاریخنگری وجود دارد؛ به دست دادن گزارشی از حوادث در خطّی تقویمی - = تاریخنگاری - یا پیوند دادن آنها در تکوین و تطوّر به فلسفه یا اندیشهای که بشود صدق و کذبش را مورد بررسی قرار داد - تاریخنگری - ، از یکدیگر قابل تشخیص و تمایز است.
با این وجود، نوشتههای تاریخی گذشتگان نیز اگرچه همگی از حیث تاریخنگاری بودن به هم میمانند، امّا از جهت شیوهها و فنون به نگارش درآمدن و گزارش شدن بر یک وتیره و به یک ارج و ارز نیستند. در این میان، تاریخ بیهقی، نوشتهبوالفضل بیهقی در حسب حال ایرانِ بخشی از عهد غزنوی، تاریخی است که نوع مواجهه نویسنده آن با رویدادها و کیفیّت گزارششان در آن، بسیار دیدنی است؛ هم از جهت چربدستی بیهقی در پردازش و گسترش صحنهها و هم از جهت موضعی که از آن به حوادث مینگرد و فاصله هنرمندانهاش با آنها. پژوهش پیش رو، که با توصیف و تحلیل اطّلاعات گردآورده به سرانجام رسیده است، تلاشی است در واکاوی وجوه این موضوع، با هدف تبیین برخی از ممیّزات شیوه تاریخنگاری ابوالفضل بیهقی نسبت به شیوه دیگر تاریخنگاران.
مقدّمه
میان تاریخنگاری با تاریخنگری باید قائل به فاصلهای شد. نوشتن تاریخ در معنای به رشته تحریر درآوردن حوادث و رویدادها در خطّی کرونولوژیک و تقویمی، تاریخنگاری است و متکّی کردن این حوادث و رویدادهای به رشته تحریر درآمده، به فلسفهای که تکوین و تطوّر حوادث و رویدادها بر مبنای آن تحلیل تواند شد، تاریخنگری. »یکی به معنی نگارش و تدوین تاریخ و دیگری حوالت و عنایت به تاریخ به معنی تفکّر تاریخی و بر اساس بینش و جهت و تبیین جریانات و وقایع تاریخی - «روحانی، . - 140 : 1371 برخی از اندیشمندان، از جمله شادروان عبدالحسین زرّینکوب، گاه تلویحاً و گاه به صراحت، تاریخنگری را همان فلسفه تاریخ دانسته و از تاریخنگری، فلسفه تاریخ را مراد نموده اند - صالحی، . - 16 :1379 به هرحال پر بیراه نیست اگر بر آن باشیم که آنچه عمدتاً در گذشته ایران رواج داشته است تاریخنگاری بوده است.
تاریخ طبری، تاریخ بیهقی، تاریخ یمینی، راحهالصّدور و آیه السّرور، سلجوقنامه، تاریخ جهانگشا، تاریخ عالمآرای عبّاسی، مطلع السعدین، تجارب السّلف، تاریخ فخری و...، با وجود تفاوتهای ساختاریای که دارند، یکسره نگارشهای تاریخیاند و همگی نیز اگر مبتنی بر نگرهای بوده باشند، آن نگره تقدیرگرایی بوده است که نویسندگان این تواریخ، احتمالاً به مقدار زیادی تحت تأثیر فکر اشعری بدان باورمند بودهاند و بر طبق آن، حوادث و رویدادهای تاریخی، از بر تخت نشستن و از تخت به زیر آمدن شاهان گرفته تا کشتارها و اسارتها و نهبها و غارتها همگی موقوف است به اراده الهی و خواست وی. به گفته صاحب تاریخ جهانگشای:هرچه» از خیر و شرّ و نفع و ضرّ در این عالم کون و فساد به ظهور میپیوندد، به تقدیر حکیمی مختار منوط است و به ارادت قادری کامگار مربوط، که صادرات افعال او بر قانون حکمت و مقتضای فضیلت و معدلت تواند بود و آنچه از وقایع واقع شود از تخریب بلاد و تفریق عباد از نکبت اخیار و استیلای اشرار، حکمتها در ضمن آن مندرج باشد -
«جوینی، . - 118 : 1387 بنا بر این بینش تقدیرگرا، »از قضا و قدر به عقل و بصر حذر نتوان کرد و آدمی چو آفتاب هرکجا که رود، بلا و محنت چو سایه ملازم او بود و تقدیر سابق لاحق، لاَ مَرَدﱠ لِقَضائِهِ وَ لاَ مانعَ لِحُکمِهِ وَ بَلائِهِ - «راوندی، . - 121 :1364 از اینروست که پادشاهان ظالم و بدرفتار، نمودهای غضب و انتقام الهی به شمار میآیند - ابن طقطقی، - 42 :1389 وحتّی کسی چون چنگیزخان، به روایت همین مورّخین به مثابه عذابی الهی تصویر میشود که به بادافره گناهکاری مردمان بر ایشان تاخته و آنها را به بلای خود گرفتار ساخته است.
رفته رفته از زمان مشروطه، که دوره کوتاه روشنگری در تاریخ فکر ایرانی است، تحت تأثیر غرب، تاریخها تا حدّی مبتنی بر فلسفه یا مبانی نظری میشوند. از جمله این فلسفهها یا نظریهها میتوان به ایده »جامعه کوتاهمدّت«محمّدعلی همایون کاتوزیان اشاره داشت. بنا بر این نظریه، تاریخ ایران علیرغم دیریازی و پر افت و خیز بودن، در بلندمدّت از تداوم برخوردار نبوده، بلکه مجموعهای از دورههای کوتاه به هم پیوسته را دربرمیگرفته است.
این کوتاهمدّتبودگی، البته تبعات متعددی از »انقطاع تجربه و عدم حافظه تاریخی - «همایون کاتوزیان، - 35 :1393 تا عدم انباشت سرمایه، شیوع باور به تئوری توطئه، فردیّتگرایی ناپایدارو» بودن موقعیّت صاحب منصبان و فقدان امنیّت شغلی در سطح مناصب عالی، خاصّه وزارت - زیبا کلام، - 193 : 1387 را به دنبال داشته است. مرکز ثقل همه این تبعات نیز استبداد و خودکامگی حکومتها بوده است:»در سراسر تاریخ ایران به جز چند مورد استثنایی، تضادی بنیادی میان حکومت و جامعه وجود داشت. گرایش حکومت به قدرت مطلق و استبدادی، و گرایش جامعه به سوی شورش و آشوب - یا هرج و مرج، فتنه و مانند آن - بود.
معنای لغوی استبداد، رفتار یا حکومت خودکامه است؛ مفهومی که چه از نظر لغوی و چه از نظر کارکرد اجتماعی، با حکومت مطلقی کهقریباًت در فاصله سالهای 1500 و 1900در اروپا وجود داشت متفاوت است. تاریخ ایران معمولاً شاهد یکی از این چهار حالت بود: حکومت مطلق و استبدادی؛ حکومت استبدادی ضعیف؛ انقلاب؛ و آشوب-که معمولاً حکومت مطلق و استبدادی را به دنبال میآورد - «همایون کاتوزیان، . - 10 :1392 امّا در تاریخنگاری نیز همه نویسندگانی را که میشناسیم، در یک پایه و مایه نیستند.
برخی نوشتههای تاریخیشان را با تقیّد به صحّت و دقّت در ضبط رویدادها به نگارش درآوردهاند و برخی با بیتوجّهی به این قبیل مسائل. برخی به گزارشی خشک از حوادث و رویدادها بسنده کردهاند و برخی نثرشان را به آرایهای متنوّع ادبی آراستهاند و برخی حتّی چنان در این باره اصرار ورزیدهاند که نوشتهشان به صراحت از پنهان شدن تاریخ در لایهای تو در توی ادبیّت خبر میدهد. ابوالفضل بیهقی، از آن دست تاریخنگارانی است که علاوه بر آنکهدقّت و صحّت تاریخنگاری را پیش چشم داشته است، از وجوه ادبیسازی نثر خویش نیز غافل نبوده است. در کار بیهقی، ادبیات و تاریخ را میشود در آمیزشی هنرمندانه و خلاقّانه با یکدیگر دید. طرفه آنکه گزارش بیهقی از رویدادها و حوادث واقعی جهان بیرون، گاه چنان است که به روایتها و داستانهای امروزی پهلو میزند و به تعبیری، بنا بر نظریه تاریخگرایی نوین که تاریخ را داستانِ بازگو کننده گذشته فرهنگی ملّتها ارزیابی میکند.