بخشی از مقاله
بررسی شکاف نسلی و دلایل آن
دلايل شكاف ميان نسلها چيست؟
جام جم آنلاين: شكاف نسلها بر قطع پيوندها و روابط بين نسلي اشاره دارد و نخستين بار در دهه 60 ميلادي توسط صاحبنظران اجتماعي در كشورهاي غربي مطرح شد كه به بررسي و ساختارشناسي اختلافات فرهنگي ميان والدين و فرزندان ميپرداخت. اين پديده از آن تاريخ تا امروز از ابعاد گوناگون مورد بررسي قرار گرفته و تعاريف متفاوتي نيز براي آن ارائه شده است.
يكي از جامعترين تعاريف، شكاف يا فاصله ميان نسلها را چنين تبيين ميكند: شكاف نسلها مفهومي است كه اختلاف فاحش رواني، اجتماعي، فرهنگي و تفاوت معنادار در بينش و آگاهي، باورها، تصورات، انتظارات، جهتگيريهاي ارزشي و الگوهاي رفتاري ميان 2 نسل همزمان در يك جامعه را مورد توجه قرار ميدهد.
در كشور ما نيز همانند ديگر ملل و بويژه كشورهاي در حال توسعه، فاصله نسلها و تبعات ناشي از آن در شوون زندگي فردي و اجتماعي افراد بوضوح عيان است و لزوم چارهانديشي براي آن بر كسي پوشيده نيست.
بخصوص در سالهاي اخير كه در برخي مناسبات رفتاري فاصله ميان نسلها با وجود اخطارها و افكارها در حال تبديل به شكافي عميق و دامنهدار است و محل مناقشات و نابساماني بسيار ميشود. در اين مقاله، فهرستي از مهمترين عوامل به وجود آورنده شكاف نسلها در جامعه ايراني همراه توضيح مختصري ارائه شده است.
تغيير و تحول گسترده در شوون زندگي
تغيير دائمي اجتنابناپذير است و امري مذموم و ناپسند شمرده نميشود؛ اما نبود سيستمي براي جذب تغييرات و بومي كردن آن، نابرابري دسترسي به اطلاعات، انجماد فكري درباره لزوم پذيرش تحول و بدبين بودن درخصوص مظاهر دنياي جديد، تغييرات گسترده و عميق را به عامل اصلي شكاف ميان نسلها تبديل ميكند. تغييرات در حوزههاي متنوع زندگي نظير فني، تكنولوژيكي، فلسفه زندگي و شيوههاي انجام كار دائمي است و با گسترش ارتباطات نسلهاي اجتماعي به تناوب از آن بهرهمند ميشوند.
پيشرفتها و ابداعات جديد از هر سو زندگي بشر را در برميگيرند و نسلهاي جديد به فراخور علاقه و اقتضاي سني سريعتر از آن آگاه ميشوند و دنياي فكري خويش را براساس آن پايهريزي ميكنند.
آنها در دسترسي به اطلاعات تغيير و شناخت و يادگيري آن در جامعه نقش پيشرو را بازي ميكنند و والدين و بزرگترها غالبا از غافله جا ميمانند.
يك مثال آشكار در اين باره كاربردهاي رايانه و اينترنت در امور روزمره است كه در يك خانواده، جوانها و نوجوانان از اطلاعات و روشهاي به روز آن بهره مي برند و در مقابل، والدين و سالمندان به قول خودشان حتي بلد نيستند رايانه را روشن كنند يا به فضاي مجازي وب متصل شوند.
ناگفته پيداست اين مظاهر نوين زندگي، دنياي جديدي براي نسلهاي نو مي سازد كه بزرگترها با آن بيگانهاند و حتي كار به جايي ميرسد كه شنيدن جملاتي نظير «دوره و زمانه عوض شده» و «جوانهاي امروزي در دنياي خودشان سير ميكنند» اين روزها عادي و تكراري شده است.
مروري بر تحولات اجتماعي نشان ميدهد جمود فكري همواره در برابر تغيير ايستادگي ميكند و حتي آن را غيراخلاقي و هنجارشكن ميداند. از اين رو تقابل سنت و مدرنيته به رويارويي ثبات و تغيير تعبير ميشود. والدين و بزرگترها ثبات را عاملي براي هدايت نسل جديد تلقي ميكنند و عدول از آن را نميپذيرند.
ديگر اين كه اخلاقيات، شرع و اصالت امور را به سنت نسبت ميدهند و تغيير و بيثباتي را عاري از آن ميپندارند. اين انجماد فكري حتي با تغيير آشكار شيوههاي زندگي نيز از ميان نميرود و اصرار بر حفظ آن سردرگمي و تعليق را در جامعه باعث ميشود، كنشهاي مختلف اجتماعي به كار ميافتد و تضادها آشكار ميشود.
اينجاست كه بيهويتي نسلي تازه رخ مينمايد، چرا كه نميتواند ميان آنچه به نظرش درست ميرسد، آنچه واقعيت دارد و آنچه به وي القا ميشود رابطهاي معقول و مناسب بيابد.
ديگر آن كه تبعات ناشي از تغيير بر يكديگر و بر ماهيت تغيير تاثير ميگذارند و يكديگر را تشديد ميكنند.
اينچنين ميشودكه تجلي تغييرات گاهي از حقيقت موجود آن در جامعه پيشي ميگيرد؛ براي مثال جواني برآمده از يك خانواده سنتي و مذهبي با تفكرات آوانگارد يا لااباليگري دست و پنجه نرم ميكند و الخ...
نارساييهاي تعليم و تربيت
والدين فرزند را براي زندگي در آينده تربيت نميكنند. معيارهاي تعليم و تربيت آنها بيشتر به گذشته نظر دارد. آنان تلاش ميكنند با الگو قرار دادن خويش از فرزندشان انساني شبيه خود بسازند. آن هم با معيارها و باورهايي كه در سن و سال خودشان قبول ميكنند و ميپذيرند و ممكن است براي فرزند نامفهوم باشد.
اقتضائات سني معمولا ناديده گرفته ميشود و والدين حتي خطاهاي خويش را در دوران نوجواني و جواني تجربههاي شخصي ميپندارند و تجربه آنها را براي فرزندان قبيح تصوير ميكنند.
جالب اين كه آنچه در جامعه ما فرزندسالاري ناميده ميشود، در حقيقت فرزند ابزاري است؛ چراكه فرزندان در معرض تبديل به شخصيتي قرار دارند كه والدين آرزو ميبرند در اين حوزه تجربيات اصيل و بكر زندگي بيشتر در لفافه نصايح آزاردهنده و تكراري همراه با ملغمهاي از خاطرات، حرفها و ديدگاههاي قديمي و غيركاربردي به نسلهاي تازه منتقل ميشود و آنچه نتيجه ميدهد، گوشهايي است كه نصيحت نميگيرد و دلخوري بزرگترها كه به عقل و ادراك سالم جوانها مشكوكند!
نارسايي در انتقال ميراث گذشتگان و تجربههاي صحيح و كاربردي به دليل آشكار كردن تضادها و ناهمگونيها در خط مشي زندگي و اختلافات كلامي بتدريج يا يكباره به شكاف عميق ميان نسلها دامن ميزند و مشكل را حادتر ميكند.
تصوير ناعادلانه و مخربي كه گاهي بزرگترها از نسل جوان ميسازند و آنها را به بياعتنايي نسبت به آموزههاي ديني، ريشههاي تاريخي و شوون اصيل رفتاري متهم ميكنند، نتيجه همين ناتواني در انتقال مفاهيم، دريافت بازخورد و اختلافات ناشي از رابطه ناقص است.
شرايط اقتصادي
شرايط اقتصادي بر شيوه زندگي نسلها تاثير ميگذارد و حتي ممكن است به بيگانگي آنها از يكديگر و بروز تلقيهاي متضاد از زندگي و هويت فردي و اجتماعي منجر شود. تغيير شرايط اقتصادي افراد هر نسلي را به مقايسه با نسلهاي ديگر واميدارد و مناسبات عقيدتي و رفتاري آنان را تا حد خودرايي و خويشتنمداري توجيه ميكند.
استقلال اعضاي يك نسل و برآورده كردن انتظارات نيز در گرو توانايي اقتصادي است و تحقق نيافتن آنها به نارضايتي و فاصله ميان نسلها ميانجامد. يك مثال در اين باره مشكلات ناشي از بالا رفتن سن ازدواج است.
پسر جواني كه تا 30 سالگي در خانه پدرش ميماند، با مقايسه شرايط خود و پدر به اين نتيجه ميرسد كه وي الگوي مناسبي براي زندگياش نيست؛ چراكه چنين شرايطي را تجربه نكرده است. اين الگوزدايي رابطه دختران و مادران را نيز شامل ميشود و به انزواي ذهني يك نسل با اسلاف خويش دامن ميزند.
بيپاسخ ماندن نياز يك نسل به استقلالطلبي و نداشتن توانايي مالي براي ترك خانواده اوليه و تشكيل خانوادهاي جديد با معيارها و آرمانهاي نوين هويت حقيقي و آرماني وي را مخدوش ميكند و با ادامه اين روند شكاف ميان نسلها عميقتر و مخربتر ميشود.
مقاومت منفي در برابر تغيير ارزشها
درباره تغيير ارزشها معمولا خلط مبحث ميشود و به دليل موضعگيريهاي ضد و نقيض و نامناسب در اين باره پرداختن به آن نيز بر پيچيدگي مبحث ميافزايد. در اين باره به ذكر مثالي ساده اكتفا ميشود كه شايد تا حدي روشنگر موضوع باشد.
دختران امروزي برخلاف مادرانشان مهارتهايي نظير آشپزي، دوخت و دوز و صنايع دستي را ارزش تلقي نميكنند و اصرار مادران بر يادگيري اين مهارتها اغلب محل مناقشه و تقابل ميشود. حتي اصرارها و انكارها در اين باره به جدل درباره حقوق زن در خانواده و اجتماع ميانجامد و موجب تضادهاي بيشتر ميشود.
در حالي كه ميتوان پذيرفت دختران نسلهاي جديد با مرداني از نسل خودشان ازدواج ميكنند و به هر ترتيب با تفاهم متقابل مشكلات را از پيش رو برميدارند. علاوه بر آن، يادگيري چنين مهارتهايي بنا به اقتضاي زندگي الزامي ميشود و مانند آداب كودكداري هر زماني كه لازم باشد فرا گرفته ميشود.
با پذيرش مثبت درباره تغيير ارزشها هر چند بر نادرست يا كاذببودن آنها اصرار باشد، حداقل پيوندهاي عميق خانوادگي گسسته نميشود و موضعگيريهاي غيرمنطقي بر مشكلات نميافزايد. جاي ارزشهاي قديمي خالي نميماند و ارزشهاي نوين در ميان نسلهاي جديد پذيرفته و دروني ميشوند كه در هر صورت مقاومت در برابر آنها بر مشكلات شكاف نسلها ميافزايد.
ضعفها و كاركرد نادرست نهاد خانواده
خانواده واحد بنيادي اجتماع است و پيوندهاي نسبي و اصيل نظير رابطه ولدي، والدي، برادري و خواهري در آن وجود دارد كه از اعضاي خود در برابر ناملايمات اجتماعي حمايت ميكند. نقش اين نهاد در جلوگيري از فاصله نسلها بر كسي پوشيده نيست، اما به دليل نارساييهاي مختلف كه از جنبههاي رفتاري و روانشناسي قابل بررسي است، برخي خانوادهها نهتنها در اين زمينه به ياري نسلهاي جداافتاده نميشتابند، بلكه به عميقتر شدن فاصلهها نيز دامن ميزنند.
اعطاي آزاديهاي بيحد و حصر به فرزندان، اعتماد كامل به جامعه براي اجتماعي شدن نسلهاي نوپا، دور كردن فرزند از محيط خانواده به بهانه مشغله كاري والدين و از طريق سپردن آنها به مهد و مراكز آموزشي مشكلاتي هستند كه در اين حوزه مطرح ميشود و ريشه آن را بايد در رفتار و مسووليتشناسي اعضاي خانواده و بويژه والدين جستجو كرد.
علاوه بر آن، كمرنگ بودن پيوندهاي عاطفي و ارتباطات كلامي در خانواده موجب ميشود فاصله ميان نسلها تا رسيدن به مرحله بحران و آشكاري تضادهاي اساسي پنهان بماند و فرصتهاي مغتنم و ارزشمندي كه اين نهاد براي همگرايي خانواده در اختيار دارد ناكارآمد و بيتاثير شود.
تبليغات
جهان مدرن با تبليغات پيوند خورده است. انتفاع اقتصادي از راههاي مختلفي نظير ترويج مد و تبليغ مصرفگرايي، زيادهخواهي و راحتطلبي بر مناسبات اجتماعي تاثير ميگذارد و توقعات جديد و بيسابقه ميآفريند.
نسل نوپا نيز به فراخور سن و روحيه كمالگرايي خود به مطالبه اين توقعات جديد ميپردازد و برآوردهنشدن انتظارات موجب نارضايتي آنها ميشود. ناگفته پيداست نارضايتي بتدريج به افزايش فاصلهها و حتي خصومت منجر ميشود و ميان نسلها تضادهاي نامعقول رفتاري به وجود ميآورد.
بيپاسخ ماندن پرسشها
چنانكه اشاره شد، نسلهاي تازه در زندگي اجتماعي با تغييرات دائمي مواجه ميشوند و اين تقابل و سردرگمي موجب پرسشگري ميشود و اگر پاسخها قانعكننده نباشد يا حداقل به زباني قابل فهم براي نسل جديد ارائه نشود، بر فاصلهها ميافزايد. پرسشگران به پرسشگران ميپيوندند و در مقابل كساني كه پرسش نميكنند و پاسخي هم براي پرسشها ندارند صف ميآرايند.
از آنجا كه بزرگترها ميدانند در فرهنگ، هميشه حق با بزرگترهاست و دهان كوچكترها هميشه بوي شير ميدهد، اغلب گفتگوي منطقي ميان طرفين انجام نميشود و كار به تخريب و بدگويي ميكشد. مگر آن كه مصلحي پيدا شود و براي آشتي ميانداري كند. البته اگر صدايش به جايي برسد و قانع كردن و قانع شدني در كار باشد.
عدم پذيرش تفاوت ديدگاهها
تفاوت ديدگاهها طبيعي و اغلب سازنده است. در مقابل رد نظرهاي مخالف و ديدگاههاي متفاوت و خودرايي و خود حقبيني به نفي شعور و درك صاحبان ساير ديدگاهها تعبير ميشود و قدرت تخريبي ايجاد ميكند. هنگامي كه فرد يا نسلي تنها ديدگاه ويژهاي را كه مورد تاييد او و همقطارانش است بپسندد و از پذيرش يا شنيدن نظر مخالف سر باز زند، زمينههاي جدايي ميان افراد فراهم ميآيد.
اين را هم بايد از نارساييهاي فرهنگي جامعه ايراني دانست و مطلقگرايي كاذبي كه گاهي گريبانگير گروهها و نسلها ميشود و به طرد آنها از يكديگر ميانجامد.
اسكار وايلد، نويسنده ايرلندي در اين باره سخن نغزي دارد كه ذكرش خالي از لطف نيست. به زعم وي: «وقتي همه با من هم عقيده ميشوند تازه احساس ميكنم كه اشتباه كردهام»
آسيب ديگري كه در اين حوزه مطرح ميشود، نبود فرهنگ گفتگو است. تمايل نداشتن براي بحث منطقي، تفاوت نسلها را پذيرفته نشده باقي ميگذارد و جز شكاف ميان اعضاي آن چارهاي نميماند. محترم شمردن عقيده و ديدگاه ديگران در جامعه ما تنها در حد حرف باقي ميماند و به قول خودمان «آخرش هم حرف خودت را ميزني».
اعمال محدوديتهاي نابجا
والدين اغلب فرزندانشان را در معرض خطر و تمايل به آن فرض ميكنند. آنها اراده و اختيار نسلهاي جوان را براي پرهيز و امتناع قبول ندارند و همواره ميكوشند با نظارت دقيق جوانان را از آسيبها مصون نگهدارند.
اعمال محدوديت درباره دوستيابي، نحوه لباس پوشيدن، معاشرت و حتي صحبت و اظهارنظر كردن تفاوتهاي فكري و شوون رابطه ميان نسلها را بهصورت منفي تجلي ميدهد و راه زندگي آنان را از يكديگر جدا ميكند.
تجربه سالهاي اخير نيز گواهي ميدهد محدوديت و محروميت آنجا كه نابجا يا بيش از اندازه باشد، نتيجه كاملا معكوسي در پي دارد و مخفيكاري و تضعيف رابطه صادقانه را موجب ميشود.
عدم حمايت فكري
حلقه رابطه ميان دو يا چند نسل كه آنها را از شكاف و جدايي نجات ميدهد حمايت فكري و انتقال صحيح روشهاي مواجهه با مناسبات زندگي است. هر نسلي در دوره خودش زندگي ميكند. با اين حال از تجارب و راهنماييهاي نسل پيشين بينياز نيست. عدم حمايت فكري و عملي، نسلهاي تازه را در برابر واقعيات زندگي تنها و بيتجربه رها ميكند و به بيغوله ميكشاند.
بزرگترها بايد بپذيرند كه جامعه را جوانترها ميسازند و رشد و سلامت يك اجتماع پويا، در گرو فعاليت و كاميابي جوانان آن است. تجربههاي زندگي كه در فرهنگ عرفي ما، چون گوهر گرانبها هستند، تنها در صورتي ارزشمندند كه به جوانترها منتقل شوند تا به كار آيند و چيزي بر آنها افزوده شود.
عدم حمايت نسلهاي پيشين از جوانترها بويژه در حوزه انديشه براي آنان خلاهاي رواني بزرگي پديد ميآورد كه در برابر آنها چه غالب باشند و چه مغلوب جز جدايي و شكاف نسبت به پيشينيان حاصلي ندارد.
پيامدهاي شكاف نسلها
شكاف نسلها جامعه را از تكاپو و اشتياق نسلهاي جوان و تازه نفس محروم ميسازد و عرصه را بر خلاقيت و نوآوري تنگ ميكند.
جامعه را از تبديل شدن به يك پيكر واحد باز ميدارد، انسجام سازنده آن را برهم ميزند. تجارب پرسابقه و مهارتهاي ارزشمند رفتاري و عملكردي نسلهاي زنجيروار را عقيم ميگذارد و راههاي پيشرفت را مسدود ميكند.