بخشی از مقاله
ترجمان البلاغه
احمد آتش ، در سال 1917 به دنیا امد و در سال 1966 م در گذشت ،او اديب و ايرانشناس معروف كشور تركيه است . وي در آغچاكوي در ناحيه ي بيرجيك زاده شد .. تحصيلات ابتدايي را در مَرْعَش و تحصيلات متوسطه را در قونيه به پايان رساند .اتش درسال 1935م وارد مدرسه ي عالي استانبول شد و در گروه آموزشي زبان و ادبيات تركي دانشكده ي ادبيات استانبول به تحصيل مشغول شد .
آتش در باره ی اموختن زبان فارسی مينويسد :"من زبان فارسي را خود به خود آغاز كردم "او هنوز دانشجو بود كه ريتر- محقق المانی - در تعليم دروس خود ،- فارسي و عربي- ، از او ياري خواست . پس از آن كه احمد آتش در 1939 م موفق به گرفتن گواهي نامههاي تحصيلي لازم شد ، رسماً به سمت دستياري ريتر در دانشگاه استخدام گردید .اتش بعد از دفاع از رساله ي خود ، در اوايل سال 1943م به مقام « دانشياري » دست یافت. .
اودر تصحيح متون مختلف ، كه خود آن را " نقد و نشر متون" ميخواند ، شاگرد وفادار ريتر بود .احمدآتش از 1939 م با همكاري ريتر براي استقلال كرسي ادبيات عربي و فارسي کوشش بسیاركرد و. اين كار بسیارمهم هنگامي انجام گرفت كه آموزش همگاني عربي و فارسي از برنامه ي مدارس متوسطه و عالي حذف گرديده بود و اين دو درس در دانشكده ي ادبيات فقط جزئي تكميلي از دروس ديگر به حساب ميآمد . آتش همچنين در گسترش سازمان خاورشناسي ، كه به طور غيررسمي در 1938 م بنياد يافته بود ، بسيار كوشيد و از 1949م ( تاريخ مراجعت ريتر به آلمان ) تا هنگام وفات ، مسئوليت آموزشي كرسي ادبيات عربي و فارسي و مؤسسه يخاورشناسي را برعهده داشت.
احمد آتش در 1935 م به مقام استادي دست يافت و . با نشر نخستين شماره ي مجله ي خاورشناسي در 1956 م مؤسسه ي خاورشناسي را داراي نشريهاي تخصصي کرد . او افزون بر اين مسئوليت ها ، مديريت انتخابي هيأت تحريريه ي اسلام آنسيكلوپديسي ، عضويت كميته ي اداري انجمن جهاني پژوهش هاي خاورشناسي ، كه خود از بنيادگزاران آن بود ، عضويت بنياد تحقيقات فرهنگي ترك ، مجمع زبانشناسي ترك و نيز سرپرستي بخش اسلامي كتابخانه ي دانشگاه استانبول را براي مدتي برعهده داشت
احمد آتش محققي دقيق و دانشمندي پركار بود . وسعت مطالعات در باب موضوعات گوناگون ، كار مداوم در زمينه ي نسخههاي خطي كتابخانهها از او عالمي پرمايه ساخته بود .
آتش درباره ی کارهای علمی خود چنین مينويسد : كساني كه « از نزديك با حيات من آشنايي دارند ، ميدانند كه من به جز كارهاي علمي هيچ گرفتاري خارجي ندارم و در تهيه و نشر آثار خود
نيز به جز موجبات علمي هيچ عاملي مرا دچار وقفه نميكند ».
وی محضر بسیار از اساتید ان زمان مانند ، شرفالدين يالتقايه را درک کرد و آشنايي و تماس درازمدت با ريتر خاورشناس آلماني ، ازوي دانشمندي ممتاز و خاورشناسي برجسته ساخت .وی شاگردان بسیاری داشت كه برخي از آنان هماكنون در دانشگاه هاي تركيه تدريس ميكنند .
وی مردی خون گرم وبسیار مودب بود وهیچ گاه خود ستایی نمی کرد ،. انصاف او را می توان در ای
ن جمله اش به خوبی درک کرد : "اگر متن مورد انتقاد اشتباهاتي دارد ، اين اشتباهات تنها متوجه شخص من است ، نه اصول علمي . » او علاقه بسیاری به تهيه ي ميكروفيلم و فتوكپي نسخههاي خطي داشت كه در كارگاه كوچكي كه خود در سازمان خاورشناسي ترتيب داده بود ، بدان مشغول بود او.همه ي تحصيلاتش را در تركيه گذراند ، ولي وي به منظور شركت در كنگرهها و سمينارهاي
مختلف سفرهاي كوتاهي به خارج از تركيه نیز داشته استکه از ان جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد :
1-بيست و يكمين كنگره ي بينالمللي خاورشناسي ( پاريس ، 1948 م )
2- هزاره ي ابن سينا ( بغداد ، 1952 م )
3.- هزاره ي ابن سينا ( تهران ، 1954م )
4- بيست و سومين كنگره ي بينالمللي خاورشناسان ( كمبريج ، 1954 م )
5- بيست و پنجمين كنگره ي بينالمللي خاورشناسان ( مسكو ، 1960 م )
6- مراسم يادبود نهصدمين سال وفات خواجه عبدالله انصاري ( كابل وهرات، 1962 م )
7 -جلسات بحث و گفت وگو درباره ي تدوين تاريخ مفصل ايران (تهران، 1966م).
مقدمه ای بر ترجمان البلاغه :
ترجمان البلا غه قدیمی ترین اثر ادبی ایران بعد از اسلام است این کتاب قرن ها به فرخی شاعرمنسوب بوده است . رشید الدین
وطواط متوفی در 573 هجری در مقدمه حدایق السحر فی دقایق الشعر دلیل نگارش کتاب خود را پراشتباه بودن ونا خوش بودن
ترجمان البلاغه می داند ولی ازذکر نام نویسنده خود داری می کند . دومین مولفی که از ترجمان البلاغه یاد می کند یاقوت
حموی متوفی در 626 است که ان را منسوب به فرخی می داند .دولتشاه سمرقندی متوف
ی در 900 هجری نیز در جایی دیگر متذ
کر می شود که این کتاب متعلق به فرخی است .بعد ازوی کاتب چلبی و حاجی لطف علی بیک اذر ورضا قلی خان هدایت این
کتاب را بدون هیچ توضیح اضافی از فرخی می دانند در این میا ن میرزا محمد قزوینی در مقدمه المعجم تالیف قیس رازی
وشبلی نعمانی دانشمند بزرگ هندی به همین طریق پا ی نهاده وکتاب را متعلق به فرخی می دانند . همچنین عباس اقبال در
مقدمه خود بر حدایق السحر بمناسبت از بین رفتن ترجمان البلاغه تاسف می خورد.
نسخه ای قدیمی از ترجمان البلاغه تا کنون محفوظ مانده است که تاریخ کتا بت ان اخر رمضان 507 است و به تازگی در
کتابخانه ی فاتح در اسلامبول بدست امده است درصفحه ی اول این نسخه امده است کتا ب ترجمان البلاغه را محمد بن
عمرالرادویانی تصنیف کرده است باید دانست هیچ یک از مولفین گذشته ادعا نمی کنند که این کتاب را دیده اند .بنا بر این
انتساب ترجمان البلاغه به فرخی به سندی معتبرمتکی نیست . لذا شاهدی در دست
نسیت که نشان دهد ترجمان البلاغه را
محمدبن عمر الرادویانی ننوشته باشد .
محمد بن اقبال رادویانی وکتاب او: ا
نام این مولف تنها دراغاز کتاب ودر صفحه ی اول ان ثبت شده است ودر هیچیک ازمنابع تاریخ ادبیا ت ایران تا انجا که ما
در دسترس داریم به چنین اسمی بر نمی خوریم ودر کتاب جغرافیایی که ما می شناسیم به هیچ نقطه ای به اسم رادویان تصادف
نمی کنیم . ودر کتاب انساب نیز نسبی به شکل "الرادویانی " مذکورنیست . اما از برخی از شواهد واشعار که در این کتاب
ذکر شده است میتوان حدس زد که وی در شرق ترکستان وبه احتمال قوی در" فرغانه" متولد شده ومدتی در انجا زیسته است .
بازنويسي ترجمان البلاغه
فصل 1
ترصيع
در فارسي به معني به رشته كشيدن گوهر است . و آن هنگامي است كه شاعر يا نويسنده در نظم و نثر كلماتي را به كار برد كه از لحاظ وزن يكسان باشندوحروف قافیه ی یکسان داشته باشند . . اين صنعت در علم بلاغت جايگاه ويژه اي دارد ، زيرا هر گوينده اي نمي تواند به خوبي از آن سود ببرد .
مثال :
بدیدار ماهی بکردار شاهی بفرهنگ پیری بدولت جوانی
عنصری
روز بزمت نامدارا فاخته انباز باز روز رزمت كامكارا شير شاگرد شبان
عبدالجبّار زينبي
فصل 2
ترصيع و تجنيس
گرچه صنعت ترصيع در بلاغت مهم و قابل توجه است ، امّا هرگاه با صفتي ديگر هم چون تجنيس همراه شود ، زيباتر و چشم گير تر خواهد شد .
مثال :
بیمارم و کار زار وتو درمانی بیم آرم وکارزار وتو در مانی
شاعر؟
طور است به نوبت اندرون زرين طير است به زحمت اندرون پران
منجيك
فصل 3
تجنيس مطلق
جناس از الفاظ مشهور است . و آن چنان باشد كه در بيتي دو يا سه كلمه از نظر حروف ، اعراب و نقطه يكساني داشته باشند . چنيني بيتي را « مجانس » خوانند .
مثال :
بر همه نیکوان شهر شهی نیست با دو لبانت شهد ش
هی
شاعر؟
نام نكو بمان تو به هر برزن تا فضل تو پديذ شوذ بر زن
ربيعي
فصل 4
تجنیس مرکب
این فصل در کتاب نیست .
فصل 5
تجنيس مردّد
ان است كه كلمات هم قافيه ، كه در شكل و اعراب و معني مختلف باشند را پيوسته در ابيات بياورند .
مثال :
شهــي وقف كرده بـر آمال مال چن او ني بمردي كسي زآل زال
يزداني
دانم كی هيچ كس نكنذ مرتبت مرا دانم كه مرده بر دل ميراث خوار خوار
كسايي
فصل 6
تجنيس زايد
آن است كه نويسنده و يا شاعر دو كلمه را با يك معنا آورد ، و به آخر يكي از آن ها حرفي اضافه كند . مانند نام و نامه
. مثال :
آبست و زعفران حسد تو كي حاسدت بر چشم چشمه دارذ و بر چـهره زعفران
عنصري
سهي سروم از ناله چون نال گشته سها مانده از غم سهيل يماني
محمد عبده
فصل 7
مقلوب
واژگونه می باشد و هنگامي است كه شاعر سخني را در واژگونه به كار برد . و بر دوقسم است : يكي آن كه برخي از حروف قلب شوند . مانند : شاعر و عاشر . و ديگر آن كه همه ي كلمات واژگون به كار روند . مانند : درم و مرد
. مثال :
عهد و قوت را مداري ، سعد و نصرت را مراد عز و دولت را مكيني ، ملك و ملت را مكان
زينبي
فصل 8
مقلوب مستوي
آن است كه بيتي يا مصراعي را از انتها به ابتدا ( وارونه ) بتوان خوا
ند . به گونه اي كه معناي آن کامل باشد. و آن بر دو نوع است : اول آن هنگام كه در مقلوب خواندن ، عبارت تغييري پيدا نكند . و با همان وزن و معناي قبل باشد. .
مثال :
زيركا كبكا گريز زيت را نان آر تيز
شاعر ؟
و نوع دوم آن است كه عبارت در قلب تغيير يابد .
مثال :
رامشم درمان دردم گرم يار
شاعر ؟
كه اگر واژگونه خوانده شود ، مصراعي ديگر به دست مي آيد :
راي مرگم درد نا مردم شمار
هر چند در معني سست وگاه بي ارزش است ، اما به لحاظ صنعت شعري ، بديع و جالب است . و از اين نوع شعر ، به لحاظ سستي نظم آن ، كسي نمي تواند بيش از چهار بيت فرابگيرد . و يا اصلا بيش از آن نمي توان پيدا كرد . تنها چند بيت به عربي در كتاب « زهره » كه تأليف « خواجه محمّد بن داوود اصفهاني » است ، ديده ام .
فصل 9
مقلوب منجح
صنعتي است كه شاعر لفظي را در ابتداي بیت بياورد و مقلوب آن را به صورت قافيه به كار ببرد .
مثال :
زان دو جاذو نرگس مخمور با كشّي و ناز زار و گـريان و غرايونم همه روز دراز
شاعر ؟
فصل 10
مقتضب
در فارسي به معني « بازبريده » باشد . هنگامي است كه شاعر و نويسنده ،در نظم و نثر ، سخناني را بياورند که حروف انها متجانس وبه یکدیگر شبیه باشد .اما دبیران وعامه ی اهل فضل ان را مجانس می نامند .وپارسی گویان ان را اقتضاب گویند .
مثال :
تیر وتیغت تازه دارد دین تازی را همی چون کمین دارد کمانت بر کمان بذ گان
زهره در تن زهره گردذ بی گره گردذ زره زهره گویذ زه امیرا چون بزه کردی کمان
زینبی
فصل 11
مضارعه
به معني مانندگي و شباهت در شكل است . وان هنگامي باشد كه شاعر كلماتي را در بيت بياورد كه در نوشتن و حروف يكسان باشند اما در خواندن ، نقطه ها و اعراب و وزن يكي نباشند . مانند : تاريخ و نارنج یا در مثال زیر که امده است :
مثال :
بگزين ملكا بگزين ملكا پاك طبع تو به سان ملكا
ابوالعبّاس ِ عبّاس
گويند كه ابوالعبّاس ِ عبّاس اين قصيده را به فرغانه به نزد « بگزين ملك » فرستاد . ملك گمان برد كه نام وي دو بار در شعر آمده است . گفت : « اين شعر نيست . » پسري از پسرانش آن جا بود . و اين شعر را آن گونه كه درست بود ، خواند . ملك اين شعر را پسنديد و پاداشي نيكو براي ابوالعبّاس فرستاد .
مثال :
مگر غيب و عيب است كايزذ نداذت دگـر هـرچه بايست داني و داري
پيروزي
فصل12
مطابقه
آن است كه كلمه اي را كه در ابتداي بيتي اورده اند ، آن كلمه را در آخر همان بيت بياورند . فارسي گويان آن را « مطابق » گويند و دبيران آن را « ردالصدر علي الفخذ » نامند . يعني در ابتدا و انتها آوردن . البته آن چه را كه این گروه مطابق نام نهاده اند ، فاسی گویان" متضاد » می نامند .
مطابق را به شش نوع تقسيم مي كنند:
نوع اول آن است كه كلمه ي آغازين بيت را عينا در آخر بيت و به عنوان قافيه بياورند .
مثال :
سوگند خورم كز تو برذ حورا خوبي خوبيت عيان است چرا بايذ سوگند
عماره
نوع دوم آن باشد كه كلمه عينا در آغاز و پايان بيت بيايد ، اما معناي آن ها متفاوت باشد واین نوع پسندیده تر وبلیغ تر است .
مثال :
چـرا نايد آهـوي سيمين من كي بر چشم كردمش جاي چرا
غضايري
نوع سوم آن باشد كه كلمه دقيقا در آغاز بيت قرار نگيرد .
مثال :
اگـر نه تيمار از بهر عشقت بوذي به رامش تو ز گيتي برون شذي تيمار
عنصري
نوع چهارم ، همانند قسم سوم است ، با اين تفاوت كه دو كلمه معنايي متفاوت داشته باشند .
مثال :
من و آشنا انذر آن جام باده ازان پس كي افتاذم اين آشنايي
زينبي
گونه پنجم هنگامي است كه دو كلمه در اول واخر بیت اورده شود و هر دو از يك كلمه برگرفته و مشتق شده باشنداما میان دو کلمه کمی تفاوت باشد.
مثال :
خداونـدا مـرا معزول كردي سرانجام همه عمال عزل است
شاعر ؟
نوع ششم نيز همانند پنجم است ، با اين تفاوت كه معناي دو كلمه با
يك ديگر متفاوت هستند .
مثال :
گرت زمانه نيارذ نظير شايد از آنك تو از خداي برحمت زمانه را نظري
عنصري
فصل 13
متضاد
در فارسي آخشيج گويند . و آن هنگامي است كه شاعر يا دبير در سخنش الفاظي مخالف به كار برد . مانند : شب و روز . امّافاسی گویان انرا متضاد خواندو دبيران و خليل احمد اين صنعت را مطابق مي نامند .
مثال :
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد پیری بماند دیر وجوانی برفت زود
لبیبی
فصل 14
اعنات
گوينده در نظم و نثر خود را تکلفی كند به آوردن حرف يا كلماتي كه به آن ها نيازي نباشد و آن را در كلمه ي قافيه به كار ببرد .
مثال :
اي نازكك ميان و همه تن چو پرنيان ترسم كي در ركوع ترا بگسلد ميان
خسروي
فصل 15
اعنات القرينه
آن باشد كه گوينده ي سخن پس از اوردن قافیه ، سخني را به قرينه در بيتي بگنجاند(به صورت سجع ) .
مثال :
ز دینار گون بیذ وابر سپیذ زمین گشته زرین وسیمین سما
غضایری
فصل 16
استعاره
معناي آن « چيزي عاريت خواستن » است . اين صنعت چنان باشد كه در چيزي معنا یی باشد كه بتوان آن را براي چيز ديگري ، به عنوان عاريت ، اختيار نمود .- اطلاق اسمی است بر چیزی که مشابه حقیقی ان باشد در صفتی مشترک چنانکه مرد شجاع را شیر گویند . -
مثال :
ز گرد موکبشان چشم روز روشن کور ز بانگ مرکبشان گوش چرخ گردان کر
عنصری
فصل 17
تشبيه
از ديگر فنون بلاغت تشبيه است . و بهترين تشبيه آن باشد كه اگر وازگونه گردد ، خللي در آن به وجود نيايد . و هريك از اركان آن ( مشبّه و مشبّه به ) را بتوان در جاي یک ديگرقرار داد .
تشبيه بر چند نوع است :
يكي آن كه چيزي را در شباهت به شكل و ظاهر به چيزي ديگر مانند كنند ، و نوع ديگر آن است كه چيزي را در بعضي صفات و ويژگي ها به چيز ديگري شباهت دهند .مانند حرکت سکون رنگ شتاب و...
مثال :
اندر دل تو زفتی و بخیلی معروف تر از کردهای دیکر
خسروی
فصل 18
تشبيه مكنّي
اين صنعتی زيبا و نیکواست . و چنان است كه شاعر از چيزي كه تشبيه شده است خبر دهد ، بدون آن كه ادات تشبيه را در سخن خويش بياورد .
مثال :
چون پرند بیذگون بر روی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر ارذ کوهسار
فرخی
فصل 19
تشبيه مرجوع عنه
اين گونه از تشبيه ، آن است كه شاعر پس از آن كه چيزي را به چيزي مانند كرد ، به خاطر مبالغه در تشبيه ، آن را نفي كند . مثال :
بقد گويي سرو است در ميان قـبا به روي گويي ماهست برنهاذه كــلاه
چو ماه بوذ چو سرو و نه ماه بوذ و نه سرو كــمر نبندذ ســرو و كله ندارذ مــاه
فرخي
فصل 20
تشبيه شرطي
گاه شاعر چيزي را به چيزي مانند كند و براي آن شرطي قائل شود .
مثال :
به سرو مانذ گر سرو لاله دار بوذ به مورد مانذ گر مورد رويذ از نسرين
رودكي
فصل 21
تشبيه معكوس
هنگامي است كه شاعر دو چيز متضاد را با يك ديگر مقايسه كند و صفت هر يك را به ديگري منتسب گرداند . اهل منطق اين موضوع را « قياس عكس » گويند .اين نوع تشبيه را بسيار كم به كار برده اند .
مثال :
ز سمّ سواران و گـرد سپاه زمين ماه روي و زمي روي ماه
عنصري
فصل 22
تشبيه مزدوج
آن باشد كه شاعر صفتي از صفات خويش را ، با صفتي از مقصود مورد نظر خود را اورد و آن ها را به يك چيز مقايسه كندوبیشتر در غزل می اید .
مثال :
يك لفظ نايذ از دل من وز دهان تو يك موي نايذ از تن من وز ميان تو
شايذ بذن كي آيد جفتي كمان خوب زين خم گرفته پشت من و ابروان تو
شير و شبه نديذم مشك سياه و قير مانند روزگــار من و زلفكان تو
مانا عقيق نارذ هرگز كس از يمن هم رنگ اين سرشك من و دو لبان تو
منصور منطقي
فصل 23
حسن المطالع
آن است كه ابتداي سخن پخته و بديع باشد و اگر سخن شعر باشد ، بيت نخست آن بايد اين گونه باشد
که شنونده بداند که اول شعر است .
. مثال :
از ارزوی روی گل وروی دوستان زرین شذست روی من وروی بوستان
عنصري
فصل 24
حسن مخالص
از جمله بلاغت گویی های شعر آن است كه تخلص زيبا و نيكوداشته باشد . و چنان باشد كه شاعر بكوشد تا بيت تخلص را مستحكم و زيبا بياورد . و اگر قوي تر نگويد ، از ديگر ابيات سهل تر و ساده تر نسرايد ، تا كار خود را ازاستحکام و آراستگي دور نسازد.. زيرا كه شعر آراسته از ناآراسته با تخلص شناخته مي شود و هم چنين شعر تأثيرگذار نيز از تخلص آن تشخيص داده مي شود . مثال :
خجسته باشذ روی کسی که دیذه بوذ خجسته روی بت خویش بامداذ پگاه
اگر نبوذی بر من خجسته دیذن تو خذای شاد نکرذی مرا به دیذن شاه
فرخی
فصل 25
حسن مقاطع
یکی از صنايع بلاغت آن است كه در پايان شعر بيتي آورده شود كه از آراستگي لفظي و معنايي برخوردار باشد . چنان که پايان هر سخني بايد آراسته باشد ، چرا كه اگر كلام را با سخني خوشايند ختم كنند ، اثري نيك از خود برجاي خواهد گذاشت .
مثال :
کلاه و تخت و بتان و دعاو دولت و عز ز برت و زير وز پيش و پسّ و يمين و يسار
شهان رهي ملكان بنده عهد خوش دل شاذ ظفر معين ، طرب افزون ، تو ايمن ايزذ يار
قمري
فصل 26
سياقه الاعداد
آن است كه شاعر چند اسم را در بيتي به دنبال هم بياورد و براي آن كه سخنش را تمام كند و حق مطلب را به جا اورده باشد .
مثال :
نگين و تيغ و تاج و تخت و ملك و گنج با لشكر همه بر سان فرزندند سلطانشان پدر بر سر
شاعر ؟
فصل 27
اغراق در صفت
آن است كه در آوردن صفت چيزي اغراق شود ، به طوري كه عقل آن را نپذيرد واز ذهن به دور باشد .
وگویند : الشعراکذبه اعذبه شعرهرچه به دروغ تر با فروغ تر .
مثال :
بتير از چشم نابينا سپيذي نقطه بردارذ كي نـه ديده بيازارد نـه نابينا خبر دارذ
شهيد
فصل 1 / 28
جمع و تفريق و تقسيم
در فارسي ، جمع ، گرد كردن باشد و تقسيم ، بخش كردن . تفريق ، جدا كردن است . و اين باب خود به هفت بخش تقسيم مي شود : جمع ، تفريق ، تقسيم ، جمع و تفريق ، جمع و تقسيم ، تفريق و تقسيم ، و جمع و تفريق و تقسيم .
فصل 28
جمع وحده
آن ست كه شاعر در بيتي دو يا چند چيز را در وجهي شبيه به هم بداند . و آن ممکن است كه مذكور باشد و يا مضمر ویا یکی باشد یا بیشتر .
. مثال :
ماه گـاهي چو روي يار منست گه چو من كوژپشت و زرد و نزار
قمري
فصل 29
تفريق وحده
صنعت تفريق به تنهايي كاربرد كمي دارد و بيش تر با جمع مي آيد .احکام ان را در جمع و تفریق یاد می کنیم. .
مثال :
ابر چون تو كيست نيساني زر كـي بـارذ ابـر نيسانا
خسروي
فصل 30
تقسيم وحده
تقسيم ، بخش كردن باشد . و آن باشدكه شاعر دو يا چند چيز را بر دو يا چند چيز ديگر بخش كند .
مثال :
آن چي رويست آن شكفته گردش اندر گلستان وان چي جراره ست خفته سال و مه بر گل ستان
عنصري
فصل 31
جمع و تفريق
صنعتي بلاغی است كه در ابتدا دو چيز يا چند چیز را،در صفتي مشترك بياورند و سپس بين آن دو تفاوت بگذارند. .
مثال :
من و تو سخن چون توانيم گفتن من از بي دلي و تو از بي دهاني
مكي پنچهيري
فصل32
جمع و تقسيم
صنعتی است كه شاعر دو چيز را با هم ذكر كند و در مصراع ديگر آن را تفسير يا تقسيم نمايد .
مثال :
عجب دو چيز به يك چيز داد يك چيزش به ملك داد ســر تيــغ او قــرار و قــوام
عنصري
فصل 33
تفريق و تقسيم
در ابتدا چند چيز را تفریق مي كنند و انگاه آن ها را تقسيم مي نمايند.
. مثال :
نيست به خوبي رخانت ماه ازيراك ماه بگـرد رخت هميشه بتابذ
نجادي
فصل34
تنسيق الصّفات
صنعتی است بلاغی كه شاعر براي چيزي چند صفت بياورد .
مثال :
زیر کردارش بزرگی زیر گفتارش خرذ زیر پیمانش سپهر و زیر فرمانش جهان
فصل 35 عنصری
مراعات نظير
صنعتی است كه گوينده چيزهايي را كه معناشان به هم مربوط باشد ، در يك جا بياورد .
مثال :
دو زلفكانش چليپا شذ و لبان عيسي رخش زبور ملاحت شذ و ميان زنّار
يزداني
فصل 36
مدح موجّه
معناي موجّه ، دو رويه است . هر گاه شاعر صفتي از صفت هاي ممدوح خود را ، به چيزي مانند كند كه آن چيز هم از ويژگي هاي ممدوح باشد ، اين عمل را « توجيه » خوانند . و اين خود به ديبايي دو رويه شبيه است .
مثال :
ای ان کی ریاست را بنیاذی واصلی چونان کی سیاست را کانی ومکانی
یزدانی
فصل 37
تجاهل العارف
آن صنعتی باشد كه شاعر وانمود به ناآشنايي و ناآگاهي كند .
مثال :
زمینا پر ستاره گشتی از گل ندانم کاسمانی یا زمینی
قریع الدهر
فصل 38
التفات
درفارسي به آن « از پس نگريستن » می گویند . و آن هنگامي است كه شاعر از موضوعي بر سر موضوعي ديگر رود . پسر معتز امير المؤمنين چنين گويد كه : « التفات ، رفتن گوينده است از مخاطبه به مغايبه و از مغايبه به مخاطبه . »
مثال :
جز آن كی مستي عشقست ايچ مستي نيست همين بلات بسست اي به هر بلا خرسند
رودكي
فصل 39
تأكيد مدح شبيه به ذم
سخني را گویند كه گر چه مدح
وستایش است اما ظاهر آن به نكوهش شبيه است .
مثال :
بزلف كژ وليكن بقد و بالا راست بتن درست وليكن بچشمكان بيمار
رودكي
فصل 40
ارسال المثل در بيت
صنعتی است بلاغی كه شاعر سخني حكمت آميز را در قالب مثل ، در بيتي بياورد .
مثال :
زلفت همي بپيچذ و با من بذي كنذ نشگفت اگر بپيچذ هرك او كنذ بذي
قمري
فصل 41
ارسال المثلين در بيت
ان باشد كه شاعر در بيتي یا مصراعی دو سخن حكمت آميز را در قالب مثل ذكر كند .
مثال :
نه هر ک تیغی دارذ بحرب بایذ رفت نه هرک دارذ پازهر زهر باید خورذ
ابوالفتح بستی
فصل 42
تفسير خفي
ودر معني اين فصل آن باشد كه شاعر مصراع يا بيتي بگويد و در آن از چند چيز پی در پی وبدون تفسیر ياد كند وانگاه در مصراع ديكر آن ها را شرح دهدوبرای هر قسمت در بیت اول قسمی در بیت دوم باشد .واین ممکن است در یک بیت یا دو بیت یا حتی یک مصراع باشد .. .
مثال :
كلاه و تخت و بتان و دعا و دولت و عز زبرت و زيرت و پيش و پس و يمين و يسار
قمري
فصل 43
تفسير ظاهر
مانند تفسير خفي است ، به جز اين كه تفسير و توضيح در اين صنعت آشكار و واضح است ولي در تفسير خفي پوشيده و پنهان است .
مثال :
يا ببندذ يا گشـايذ يا ستانذ يا دهذد تا جهان برپاي باشذ شاه را اين باذ كار
آنچ بستانذ ولايت آن چه بدهذ خواسته آنچ بندذ پاي دشمن آنچ بگشايذ حصار
عنصري
فصل 44
اعتراض كلام در كلام قبل از تمام
و آن صنعتی باشد كه گوينده سخني را آغاز كند و پيش از آن كه تمام شود ، سخني ديگر را به ميان بياورد اهل سخن و فضلا اين آرايه را بسيار ستوده اند .
مثال :
صلاح بنده ي مخلص كي دائم افــزون باد و آن كسي كه همي نفي جست شذ كم و كاست
عنصري
فصل 45
كلام محتمل معاني ضدين
سخني است كه از آن دو معني مختلف به نظر برسد .
مثال :
در او آب چشمه در او آب جوي كي رنجه نبوذي در او آب جوي
عنصري
فصل 46
تعجّب
صنعتی است بلاغی كه شاعر موضوع سخن را از جايگاهي كه براي مخاطب آشنا و معروف است تغيير دهد و به محلّي ناآشنا و بيگانه مرتبط سازد . و يا مطلبي را از سخن حذف كند كه به آن مطلب معروف و مشهور بوده و يا آن كه چيزي را بخواهد بي مورد اثبات نمايد .
مثال :
نيستي ديوانه ، بر آتش چرا غلتي همي نيستي پروانه گرد شمع چون جولان كني
عنصري
فصل47
حسن تعليل
هنگامي است كه شاعر از چيزي كه صفات و ويژگي هاي بسيار دارد ، سخن بگويد . آن گاه برخي صفات آن را علت بعضي ويژگي هاي ديگر داند .
مثال :
ز بهر آن كی همي گريذ ابر بي سببي همي بخندذ بر روي لاله و گل نار
قمري
فصل 48
استدراك
صنعتی باشد كه شاعر بيتي را چنان بسرايد كه در آغاز ، به ظاهر هجو كند اما در ادامه وي را مدح نمايد .
مثال :
اثر میر نخواهم که بمانذ بجهان میر خواهم کی بوذ مانده بجای اثرا
رودکی
وگونه اي ديگر از استدراك وجود دارد كه به شيوه ي طنز است . بدين ترتيب كه در ابتدا سخن به نوعي باشد كه شاعر از گناه خود عذر مي خواهد ، اما در ادامه روشن مي شود كه هدفش افسوس و شوخی بوده است ..
مثال :
قلم منت هجا ك
رد و من آگاه نيم ز دهن بيرون كردم بسر كارد زبانش
بند بر پاي نهاذمش و سيه كردم روي وز درازا بكفانيذه همه پشت و ميانش
منجيك
فصل 49
عكس
در پارسي آن را « بازگردش » گويند وان عبارت است ازاینکه بتوان جای کلمه ی اخر را با کلمه ی اول در بیت یا مصراع تعویض نمود وبدین جهت است که ان را "عکس "گویند اگر این عمل در یک بیت باشد ان را" کامل "گویند واگر در یک مصراع باشد ان را "مخرج" یعنی نا تمام خوانند. اما اگر در خواندن سخن ، معني تغيير نكند ، به آن « متهادي » مي گويند و اگر معنا تغيير پيدا كرد ، « مجري » ناميده مي شود
. مثال:
كامل مجري تن نه همي باشذ آگه ز جان جان نه همي باشد آگه ز تن
حامدي
كامل متهادي :
بار بردارم و ز ايذر بروم بروم ز ايذر و بردارم بار
شاعر ؟
مخرج متهادي :
بـوسه ندهذ مـا را مـا را ندهذ بوسه غمگين دل ما دارذ دارذ دل ما غمگين
عنصري
انچه ذکر شد عکس به الفاظ است اما عکس به حروف در فصل مقلوب ذکر گردید .
فصل 50
سؤال و جواب
سؤال و جواب صنعتی بلاغی را كه شاعر در هر بيت یا مصراع پرسش مطرح كند و پاسخ را نيز در همان بيت بياورد .
. مثال :
هر سؤالي كزان گل سيراب دوش كردم همه بداذ جواب
گفتمش حور به شب نشايذ ديذ گفت پيذا بشب بوذ مهتاب
گفتم از تو كي برده دارذ مهر گفت از تو كي برده دارذ خواب
عنصري
گاه نيز در بيتي پرسش ها و پاسخ هاي پي در پي آورده اند
. مثال :
دل كو ؟ بستذ . به چي ؟ به لب . كي ؟ پيروز ناگـاه ؟ بلي . كجا ؟ بـه ره . كـي ؟ امـــروز
شاعر ؟
نوع ديگر هم آن است كه گوينده خود بپرسد و پاسخ نيز بدهد.
مثال:
هرك بذو بنگرذ چي گويذ گويذ ماه متوّج شذست و سرو مقرطق
منجيك
فصل 51
كنايه و تعريض
يكي از انواع فنون بلاغت « كنايه گفتن » است . و چنان باشد كه شاعر بيتي بر كنايه گويد .
مثال :
چو ديذه بازگشايذ قرار يابذ مرغ چو لب به خنده گشـابذ بپرذ …..
عنصري
فصل 52
لغاز و محاجات
از ديگر انواع صنايع بلاغت ، « لغز » - معما یا چیستان - گفتن است كه در امتحان طبع و ذوق و ذهن به كار مي رود ..
. مثال :
امیرک گوید :
دیدم دو هفته ماه وزدیبا بر او سلب از دور بنگریستم وماندم در او عجب
گفتم چی نامی ای بت گفتا کریم را بنگار با شگونه و نامم بکن طلب
( پاسخ آن « میرک » مي شود . )
فصل53
تضمين
درفارسی بنا كردن بيت است و آن است كه معني بيتي در بيت ديگر پديدار شود .
مثال :
اگـر شمشير و گرد لشكر تو بخواهذ روز جنگ و روز ميدان
يكي دريا كند صحراي آموي يكي خضرا كند درياي عمّان
عنصري
معني بيت نخست ، به بيت آخر پيدا مي گردد . تعريف ديگر تضمين آن است كه بيتي از سروده ي شاعري مورد پسند شاعر ديگري قرار گيرد و آن بيت را در ميان شعر خويش مي آورد . و براي آن كه به سرقت متهم نگردد ، به گونه اي ، با ذكر نام و يا كنايه به اين موضوع شاره مي كند كه بيت از شاعر ديگري است .
مثال :
بياذ جواني همي مويه دارم بران بيت بوطاهر خسرواني
جواني به بيهوذگي ياذ دارم دريغا جـواني دريغا جواني
محمد عبده
فصل 54
مسمّط
به معني گروه گروه شده است . هرگاه شاعر قصيده اي بگويد و هر بيت را چهار قسمت و يا بيش تر نمايد ، به گونه اي كه تا آخر قصيده همه با رعايت سجع ، بر يك وزن باشند . به جز بخش قافيه كه در حرف روي مختلف است .
مثال :
بيزارم از پياله وز ارغوان و لاله ما و خروش ناله كنجي گرفته تنها
كسايي
گاهی نيز ديده می شود كه شعري را مي توان به بخش هاي بيشتري تقسيم نمود .
مثال :
خيزيذ و خز آريذ كه هنگام خزان است باذ خنك از جانب خوارزم بزانست
آن برگ رزان بين كه بر آن شاخ رزانست گـويي كه يكي كارگه رنگ رزانست
دهقـان بتعجب سر انگشت گزانست كاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار
منوچهري
فصل 55
موشّح
اين كلمه از « وشاح » مشتق است . و وشاح در لغت به معناي گردن بند است . و آن است كه شاعر سخني را به صورت حرف به حرف در آغاز ابيات يك قصيده بياورد ، كه اگر آن حروف را جمع كنند سخني به دست می آيد .
. مثال :
دل دزد و دل رباي من آن سعتري پسر كاورد عمر من ز غم هجر خود بسر
رسمي نهاد عشقش بر من كی سال و ماه شو صبر خوذ فروش وغم عشق من بخر
يا جان بچنگ عشق سپار و مجوي جنگ يا يافه كن تو جان و دل و دين خوذ گذر
آري كرا فروغ دل و جان بوذ چو تو چاره نباشدش ز غم جان و درد سر
موقّري
فصل 56
ملمّع
آن است كه شاعر در قصيده اييگردر مقام ترجمه با همان وزن و قافيه ، به عربي بسراید..
مثال :
مُقتَدرا بالحُسنِ ماشاءَ عَصَب يَعلَم أنّي مِن هَواهُ في تَعَب
هر چند گفتم عشق را پنهان كنم بر صبر من بدريذ مژگانش سلب
شهيد بن الحسين
گاهي نیز در شعري يك مصراع عربي و مصراعي به زبان فارسي نيز ديده شده است .
بگفتم گفت بس کن ای خردمند علی الکدا ویحک کم تکدی
شاعر؟
فصل 57
مجرّد
صنعتی است كه گوينده حرف یا حروفي را در سخن خود به كار نبرد . و اين عمل بيش تر در زبان عربي امكان پذير است ، زيرا در زبان فارسي حروف و كلمات كم ترند. . آن گونه كه حسين ايلاقي در ابیات زیر « بدون الف » سروده است .
مثال :
زلفيــن بـرشكسته و قــدّ صنوبري زير دو زلف جعدش دو خطّ عنبري
دو لب عقيق و زير عقيقش دو رسته دُر نرگس دو چشم و زير دو نرگس گل طري
در ابیاتی كه ذكر شد حرف الف وجود ندارد . حال آن كه هيچ اثري از تكلف در آن ها پيدا نيست . الف از همه ي حرف هاي ديگر پركاربردتر است .
فصل 58
مقطّع
هرگاه شاعر شعري بسرايد كه حروف در آن به يك ديگر متصل نشده باشند .
مثال :
اي دل ز آرزوي وي زاري زاري از درد آن دو رخ زاري
روي زرد و دو رخ دو روذ روان از روان زاري و دل آزاري
شاعر ؟
و نادر تر ان است که شاعر در دو بيت : مصراع نخست همه ي حروف از هم جدا ، مصراع دوم دو حرف دو حرف ، مصراع سوم سه حرف سه حرف و در مصراع چهارم حروف چهار تا چهار تا به يكديگر متصل شده باشند.
مثال:
اي آرزوي روان و راذي را در بر مدحت تو خاطر ما پر گوهر
پشت سپه سپه شكن گنج گوهر لشكر شكني بكين محمد بظفر
برهاني
فصل 59
موصّل
از فنون بلاغت يكي آن باشد كه در نوشته ، هيچ حرف جدا – مانند: واو / الف/ دال - از ديگر حروف وجود نداشته باشد .
مثال :
بس كي غم عشقت صعبست بس عشقت كشتست نكشتست كس
فتنه منم خسته بسته منم عشقت بستست نبستم عسس
شاعر ؟
بسكـغمعشقتصعبستبس عشقتكشتستنكشتستكس
فتنـهمنمـخستهبستهمـنم عشقتبستسـتنبستـمعسس
شاعر ؟
فصل 60
مصحّف
هنگامي است كه شاعر بيتي را به گونه اي گوید كه آن را تنها با تغيير در اعرابِ حروف و نقطه ها بتوان به گونه اي ديگر خواند .:
مثال :
عزّي محبّتي و گل و گلبنان پذر عمّارِ بيسري و نكوسار در سفر
اگر اين بيت « مصحّف » شود اين گونه می خوانیم :
غرّي مُحنّثي و كل و كلتبان پذر غمّازِ بي سري و نگوسار در سقر
شاعر؟
فصل 61
مكرّر
آن صنعتی است كه قافيه تكرار شود ، يعني دوبار ان را بیاوریم .
. مثال :
ما مي بخواستيم زذن دوش جام جام چون تو بيامذيش بمانديم خام خام
از آدم اندرون ز تبارت كسي نماند كو را هجا نكردست منجيك نام نام
منجيك
فصل 62
مدوّر
آن هنگامی است كه شاعر ، شعر را دايره اي بگويد . به گونه اي كه اگر خواندن شعر از هر طرف آغاز شود وزن و معناي آن تغيير
ي نکند.
. مثال :
نگارينا چرا كردي رخان من بدين زردي