بخشی از مقاله
اطلاعات
ساده ترين و واضح¬ترين تعريفي كه مي¬توان از اطلاعات گفت: سازماندهي دروني ، سازماندهي اجزاء باهم و شكل دادن ماهيتي متفاوت با قبل است. مثلا گفتن اين جمله كه خورشيد طلوع كرد، اطلاعات نيست ولي خورشيدطلوع نكرد حاوي اطلاعات است، چون چيزجديدي گفته شده و خلق اطلاعاتي رخ داده است. دانايي در مغز به اطلاعات تبديل و اين اطلاعات از طريق زبانیو نمايش به خارج از مغز منتقل ميشوند. فرانك تايپلر در كتاب خود مي¬گويد: موجود زنده هر موجودي است كه¬اطلاعات را كد كند ويا با اطلاعات كدشده¬اي كه به وسيله¬ي انتخاب طبيعي حفظ كرده به صورت رمز در آورد.
در روز ميلياردها علامت واطلاعات به صورت صوت ،رنگ، تصوير و يا ادراك ذهني به سيستم مغزي، روحي و رواني انسان وارد مي¬شود وتحت تاثير امواج بسياري در جهان قرار مي¬گيرد. ولي مغز انسان آن اطلاعاتي را دريافت مي¬كندكه براي رشد سيستم مناسب¬تر است واساس و بنيان زيستي او را به هم نمي¬زند. اطلاعات را مي¬توان فرآيندهايي دانست كه در مغز ما در نتيجه¬ي تعامل بين نورونها خلق مي¬شود ويا به عبارتي ديگر" واكنش حاصل از محركي خارجي است كه طرز رفتار انسان را مشروط ميكند". ودر نتيجه¬ي اين محرك خارجي ما مي¬توانيم كه به شناختي از محيط اطراف خود برسيم. به بياني ديگر اطلاعات شناخت نيست، بلكه ابزاري در جهت شناخت است. انسان از آنجايي كه
سيستمي باز ، غيرخطي ( در نتيجه¬ي تعامل بين اجزاي آن) و تكاملي است پيوسته در حال تبادل و تعامل اطلاعات با محيط اطراف خويش است. درحقيقت تبادل اطلاعات يكي از علل به وجود آمدن تعامل در يك سيستم نظام يافته است.
ارتباطات « اطلاعات
خيلي از عقلا به¬خصوص در مباحث مرتبط با متافيزيك معتقدند كه ماده به انرژي و انرژي خودبه چيز پايدارتر يعني به اطلاعات تبديل مي¬شود.هنگامي كه همه چيز به اطلاعات تبديل شد. ديگر امكان وقوع هيچ گونه جهشي, وجود نخواهد داشت و جهان به آخر خود خواهد رسيد. اطلاعات چيزي فراتر از جرم و انرژي و مستقل از اين دو است. اطلاعات به جرم و انرژي دستور مي¬دهدكه چگونه تغيير كنندتا سيستم به هدف خود برسد. هرچه اطلاعات يك سيستم بيشتر شود، نظم موجود در آن سيستم هم بيشتر مي¬شود. اطلاعات همراه با ساختار سازمان و چينش آن است كه معني مي¬يابد .اطلاعات چهارمين عنصر حياتي¬است وقابليت¬هاي كار سسيتم رادربردارد. مثلا اگر جاي يك نورون تغيير كند، قابليت يا
نحوه¬ي¬عملكرد آن نيز تغيييرمي¬كند. اطلاعات شانوني يك تفكري است كه خلق اطلاعات در نظر گرفته ميشود. در اين تفكر خلق اطلاعات اهميت نداردو اطلاعات شانوني رشد وتكامل پيدا نمي¬كنند. در صورتيكه آن اطلاعاتي كه در بدن انسان است قابليت رشد و تكميل دارند. اساسا اطلاعات و تكامل در ارتباط با يكديگر هستند. اين تغيير سازمان است¬كه باعث خلق اطلاعات و كشف راه حلهاي جديد مي¬شودو باعث ميشودكه ما كاري بتوانيم بكنيم كه هيچ رباتي نمي¬تواند بكند.
در سيستم¬هاي بيولوژيكي حتما3 بخش را داريم: ( جرم، انرژي و اطلاعات) اين سه بخش شالوده¬ي يك سيستم بيولوژيكي و هوشمند است. در حيوانات بعد اطلاعات كمتر است اما بعد ماده و انرژي وجود دارد. اطلاعات نقش مهمي در كنترل ماده و انرژي دارد. اگر هم ماده و هم انرژي تغيير كند،عملكرد سيستم تغيير مي¬كند. به عنوان مثال اگر مسير عصبي را قطع كنيم چيزي از عضله (ماده و انرژي آن )كم و زياد نمي¬¬شودولي عملكرد آن عضله مثل قبل نيست و نميتواند كه مثل قبل عملكرد داشته باشد.اطلاعات در كامپيوترهمان نرم افزار
است و از جنس اطلاعات شانوني است، يعني قابليت خلق اطلاعات ندارد و هر چه هست مصرف اطلاعات است.اطلاعات به خودي خود چيزي نيست و نمي¬تواند مستقل ازفيزيك و جرم و انرژي باشد. در واقع همه¬ي سيستم¬ها سه وجهي نيستند و سيستم هايي سه وجهي هستند كه قابليت هوش و خلق اطلاعات را داشته باشند(مثل انسان). در منطقه هم پوشاني اطلاعات و انرژي كار ،اطلاعات و جرم كالا، جرم و انرژي (قانون انيشتن) ، و در منطقه همپوشاني هرسه حيات و خلق پديده¬هاي جديد را داريم.اين هم ارزي جرم و انرژي
يك استدلال قياسي است. از ديدگاه متافيزيك، انرژي ظرفيت و استعداد تغيير حالت ذرات بنيادي به هنگام تكوين و تكميل است و جوهر هستي در نهايت همان انرژي آگاهي و شناخت است كه به صورت يك موج اوليه اطلاعات در هستي حركت مي¬كند . انرژي فيزيكي ذرات اوليه چيزي جز اطلاعات و آگاهي سازمان يافته نيست. از همين آگاهي و اطلاعات موجود در يك سيستم فيزيكي است كه مي¬توان پي به اسرارماده برد. افزايش اطلاعات مسلما انرژي الكتريكي و جنبشي انسان را زياد نمي¬كند، اماممكن است انرژي حياتي انسان و ميدان¬هايي با انرژي اطلاعاتي بيشتر راافزايش دهد. يك مجموعه¬ي منظم داراي اطلاعات و انرژي آگاه و هوشمندي است كه مجموعه¬ي نامنظم ندارد. انرژي انسان بالاترين اطلاعات را دارد، چون او نقطه¬ي همگراي آگاهي هستي است.
دنياي زير اتمي، متقارن با دنياي بزرگتر از اتم است و اين تقارن در سيستم كل عالم و از ديدگاه كل¬نگري كامل مي¬شود. منهاي بي¬نهايت بامثبت بي¬نهايت متقارن هستند. اماوقتي اين دو به هم ميرسند، جزء در كل ادغام مي¬شود، تقارن كامل مي¬شود و هستي تبديل به يك ميدان واحد آگاهي مي¬شود. حركت جوهري نشانه¬ي شعور ذرات و آگاهي كل هستي است.
به چشم جهان¬بين ببين نهان جهان را به چشم عيان¬بين نبيني نهان را
تئوري كوانتوم با نفوذ و شناخت دنياي زير اتمي و درك اسرار ماده و طبيعت، همان كاري را مي¬كند كه روح انسان در حال مكاشفه با طبيعت و هستي مي¬كند. در حقيقت عرفان و علم هر دو به يك¬هدف مي¬رسند.
اصول كنترل در سيستمهاي زنده و سيبرنتيكي
کنترل کننده هاي سيبرنتيکي اصولا بايد داراي خواص يادگيري و حافظه باشند و اين همان چيزي است که در کنترل کننده هاي ديگري که تا بحال آموخته ايم به چشم نمي خورد به عنوان مثال موتوري را در نظر بگيريد که مثلا 3000 بار کار کرده است ، در واقع اين موتور براي انجام عملش نيازمند تمرين و تجربه و تکرار قبلي نخواهد بود ، چرا؟ به اين دليل که اين سيستم کاملا بسته و تخصصي است و به همين دليل است که پس از مدتي فرسوده مي شود و دچار اشکال مي گردد درست برخلاف سيستمهاي باز که تکرار در آنها باعث ايجاد يادگيري و مهارت در آنها مي گردد و همين يادگيري است که باعث مي گردد که سيستم بتواند اعمالي چون پيشبيني و پيشگويي را انجام دهد .
بحث سيبرنتيك اين است كه بشر به سمت ساخت سيستمي برود كه بتواند يك پديده (target) و يا به طور كلي يك رفتار بيولوژيكي را دنبال كند. مفهوم ديگر اين است كه سيستم¬كنترلي را توليد كند كه رفتار (عملكرد سيستم بيولوژيكي ) را به سمت يك نقطه يا رفتار مطلوب ببرد،چيزي كه در كنترل به آن set point مي¬گوييم.
فرق سيستم كنترل سيبرنتيكي با سيستمهاي كنترلي كه قبلا داشتيم در اين است كه ما در اينجا بايك سيستم پويا و پيچيده سروكار داريم (مثل سيستم كنترل قند،قلب، فشار خون و...).هنر سيبرنتيك اين است كه سازگاري(تطبيق پذيري) و خودسازماندهي (self organization) را به سيستم القا كند، يعني اگر هدفي را به عنوان هدف كنترلي در نظر ميگيرد با وجود تمام نويزها و اغتشاشاتي كه در محيط ودرمسير تكاملش وجود دارد، داراي قابليت¬هاي تطبيق پذيري و خود سازماندهي¬باشدتا بتواند كه به آن هدف برسد.
در سيستم براي شناسايي و مقابله¬ي با نويزها و اغتشاشات احتمالي سه روش (بافر،پيش-خوراندو پس¬خوراند) وجوددارد. در حالت بافر كاري كه انجام مي¬دهدفقط اين است كه سيستم را به سمت يك نقطه¬ي تعادل مي¬برد، در صورتي كه درسيستم¬هاي بيولوژيكي سيستم به آن fixed point نمي¬رسد بلكه در حول و حوش آن بر روي يك دايره¬ي حدي (limit circle) حركت مي¬كند، بنابراين با بافر نمي¬توان يك سيستم بيولوژيكي را تنظيم كنيم. در حالت پيش-خوراند، بايد قبل از اينكه اغتشاش به سيستم واردشود آن¬را پيش¬بيني كرده و با regulator تنظيمش كند.
اين روش هم براي سيستم¬هايي كه دائما در حال تحول هستند (مانندسيستمهاي بيولوژيكي)، خيلي سخت است.هنر كنترل سيبرنتيك، پيش¬بيني سيستمي است كه غيرقابل پيش¬بيني است. روش كنترلي بايد طوري باشدكه پيش¬بيني كند درحالي كه به سيستم آسيبي نمي¬زند.در خيلي از سيستمهاي بدن همين طور است، مثلا پانكراس قبل از اينكه قند بالابرود با يك سيستم هوشمند، پيش¬بيني مي¬كندو انسولين را به خون تزريق مي¬كند و جلوي افزايش ناگهاني آن را مي¬گيرد. در بدني كه سالم است خود بدن اين پيش¬بيني را ميكند اما اگر مشكلي داشته باشد بايد مدلي را ارائه كنيم كه اين مشكل را پيش¬بيني كند. در بحث پيش¬خوراند پيش¬بيني را داريم ولي در پس¬خوراند،پيش¬بيني نداريم.
كنترل بيولوژيكي هوشمند، سيستم را به سمت عملكرد مطلوب برمي¬گرداند. مثلا خيلي از كارهاي مهارتي از اين قبيل هستند(بحث پس¬خوراند) در واقع براي اينكه از ناپايداري سيستم جلوگيري شود، مجبورمي¬شويم فيدبك بگذاريم. پيش¬خوراند در بعضي از ارگانهاي زنده وجود دارد ولي فيدبك در بسياري از وسايل و تجهيزات پزشكي استفاده مي¬شود.
هر سيستمي كه تنوع پاسخگويي در برخورد با مشكلاتي را كه برايش پيش مي¬آيد را داشته باشد، آن سيستم جاودانه¬تر و پايدارتر است. به نوعي تطبيق¬پذيري به علت حفظ بقا در دل اين مفهوم نهفته است. تطبيق لازمه¬ي تكامل و حفظ بقا است. مثلا ما انسانها به مرور زمان تكامل فكري براي مقابله با اغتشاشات محيط پيدا مي¬كنيم. پس سيستم بايد سيستمي با تنوع پاسخگويي باشد. به طور كلي قسمتهاي يك سيستم كنترلي از اين قسمتها تشكيل شده¬اند:
1. set point ( نقطه مطلوب، هدف) كه در اغلب سيستمها حفظ بقا و يا عملكرد سيستم است.
2. decision ( تصميم و متعاقبا عمل و اثرگذاري بر روي سيستم )
در فرآيند اثرگذاري ممكن است اختلالاتي به ديناميك سيستم وارد شود كه سيستم بايد از آنها فيدبك بگيرد تا عملكرد را به سمت هدف ببرد. يعني يك سيستم كنترلي بايد از خروجي و اثري كه روي محيط ميگذارد براي اصلاح خوب فيدبك بگيرد. اگر بخواهد سيستم كنترلر موفق شود، فيدبك تبديل به اطلاعات و آگاهي مي¬شود و اطلاعات پردازش مي¬شودكه آيا براي سيستم خوب است يا نه؟ اگر خوب بود سيستم تشويق مي¬شود و به سمتي مي¬رود كه از اين اطلاعات طوري استفاده كند كه براي سيستم خوب باشد. مشابه همين كار در مغز با ترشح دوپامين صورت مي¬گيرد ( با كم و زياد شدن اين ماده كه اثر تشويق و تنبيه دارد). بنابراين هر سيستم كنترل سيبرنتيكي هدفي دارد و در مسير رسيدن به اين هدف اختلالاتي در آن شكل مي¬گيردكه سيستم هيچ كنترلي بر روي آن ندارد ، ولي بايد براي مقابله¬ي با آن مدلي را ارائه دهد.
متغيرهاي مشاوره شامل متغيرهايي هستندكه سيستم مي¬خواهد به خاطر اثرگذاري مطلوبي كه بر روي سيستم دارد بشناسد و تحت كنترل به نحو بهينه قرار دهد.¬ مرحله¬ي آگاهي كه در آن مدلي از محيط شكل مي¬گيرد، زيرا براي ماندن در محيط بايدنسبت به محيط شناخت داشته باشيم.
فيدبك←آگاهي←ايجاد مدل
. در موجودات زنده سازماندهي سلسله مراتبي مطرح است . سلسله مراتب مفهوم اطلاعاتي دارد. يعني مغز نسبت به نخاع در مرتبه بالاتري از نظر اطلاعاتي قرار دارد. (براي كنترل) ما در بدن كنترل سلسله مراتبي داريم، يعني به ترتيب اولويت كنترل مي¬كنيم. در سطحهاي مختلف بدن، عملكردكنترلي و هدف متفاوت است. مثلا فرمانهاي مغز در spinal cord تبديل به فرمانهاي حركتي مي¬شود. مغزاستراتژي برنامه حركت مي¬دهد، از مغز فرمانها به سيستم عضلات مي¬رود و در نهايت اثر روي محيط مانند حركت دست در فضا شكل
مي¬گيرد.ساختار سلسله مراتبي درنتيجه¬ي تخصصي شدن است كه شكل مي¬گيرد مثلا در سلولهاي بنيادي جنين همه¬ي سلول ها يك توانمندي بالفعل دارنديعني همه يك نوع كار را ميكنند وحالت هيئتي دارند.اما اگر انسان به سمت تخصصي شدن پيش رود نتيجه آن ماشيني شدن و در نهايت تباهي خواهد بود. زيرا در اثر تخصصي شدن تعاملات (ميزان اثر گذاري و اثر پذيري) كاهش مي يابد. بنابراين براي حفظ كل و جلوگيري از فروپاشي تعامل از طريق لايه ها و طبقات صورت مي پذيرد (تعامل سلسله مراتبي) . مثلا مخ و سلولهايش در
لايه خود با هم تعامل دارند اما با مخچه از طريق لايه و طبقات تعامل انجام ميشود.اما اگر اين سلسله مراتب بوجود نيايد انسان تبديل به روبات خواهد شد. در واقع كل و تخصصي شدن بواسطه سلسله مراتب حفظ ميشود. در هر كدام از لايه ها نيز رفتار قطعي نيست (بواسطه تعاملات) و در يك محدوده داراي انعطاف پذيري است. در سازماندهي سلسله مراتبي طبقه مغز تعامل جدي با ساير اجزاي بدن دارد . مسئله مهم ديگر در اين سازماندهي پيدا كردن تعداد بهينه سلسله مراتب است. مثلا اگر تعداد سلسله مراتب زياد شود نتيجه آن افزايش بروكراسي و تخصصي شدن بيش از حد كارها خواهد بود.
فراگيري
يادگيري به اين معني است كه انسان از خطاها و اشتباهاتي كه در گذشته با آن مواجه شده است تجربه اندوخته كند.بعضي از انواع كنترل كننده¬ها فراگير(يادگير) هستند.يعني از اتفاقات محيطي چيزي ياد ميگيرند و براي مقابله با آنها در مراحل آينده، راه حل ارائه مي¬دهند. سيستم تشويق و تنبيه يكي از اين نوع سيستم¬هاست. مثلااگر trajectory دست به سمت target برود تشويق، ودر غير اين صورت تنبيه مي¬گرد و كنترلر بدن اين كار را به صورت online انجام مي¬دهد. در سيستم ارزياب بايد معيار ارزيابي وجود داشته باشد تا بتوانيم عملكرد سيستم را با آن ارزيابي و بهبود ببخشيم. واحد خروجي اثرگذاري كه كنترلر روي محيط ميگذارد را به سيستم ارزياب مي¬دهد و آن هم با معيار ارزيابي مقايسه مي¬كند اگر اختلاف غير از صفرشد، با تشويق و تنبيه به سمتي مي¬رود كه عملكردش بهينه گردد.
به اعتقاد وينر يادگيري دو نوع است: (فيلوژنيك و آنتو¬ژنيك)
فيلوژنيك ( يادگيري مبتني برنسل به نسل): نسل به نسل قدرت يادگيري افراد افزايش مي-يابد. البته هنوزدانش چنداني در رابطه¬ي با عملكرد اصلي مغز و چگونگي انتقال اطلاعات از نسلي به نسلي ديگردر دسترس نيست ولي عده¬اي آنرا بار سلولهاي عصبي فعال شده، البته نه به تمامي كه از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشودمي¬دانند به طوري كه هر فردي بيش از فرد نسل قبل, و كمتر از فرد نسل بعد از خود داراي سلولهاي عصبي فعال خواهد بود. براساس اين نظريه, انسان داراي ظرفيت رو به تزايدي براي كسب شناخت است. و اين مسئله در رشد او, به مثابه موجودي عامل و فعال كه تفكرش درحال پختگي است, دخالت دارد. هوش انسان اوليه، از همان مراحل نخستين آفرينش, از طريق دريافتهاي پياپي و منظم
اطلاعات, از جهان بروني و انطباق خود با آن اطلاعات, افزايش يافته است تا اينكه اكنون بعد از هزاران سال, ما به اين مرحله از تكامل¬مان رسيدهايم. براي تطبيق پذيري اين افزايش اطلاعات لازم است و باعث حفظ بقا در برابر حوادث به صورت محكم تر ميشود. وينر معتقد است كه يادگيري براي هر انسان از قبل از تولد شکل مي گيرد که در واقع اين گفته وي مهر تاييدي است بر انتقال ژنتيکي که به نوعي همان ذخيره اطلاعات تلقي مي گردد .