بخشی از مقاله

درمان كاتارتيك چيست

در روانكاوي به خاطر آوردن ،خاطات گذشته بيمار زماني كه با بيرون ريزي عاطفي بر انگيختگي هاي بيمار همراهي مي شود.بيمار صمن اينكه به ياد مي آورد كه در چه شرايطي نشانه هاي بيماريش براي نخستين بار به وجود آمده اند.نشانه هاي بهبود در او ظاهر مي شود.اگر تجديد خاطره ي صنه فراموش شده،اگر به هر دليلي بدون برون ريزي عاطفي همراه و سركوب شده ،جلوه و بروز يابد،باز آفريني خاطره ي مزبور در جلسه ي روانكاوي،بدون اثر خواهد بود.در ظاهر،بيماري و تجديد سلامتي وابسته به اين عواطف آني است.


بايد دانست كه تجديد و باز آفريني صحنه ها و خاطرات،در صورتي به عقده گشايي و درمان كمك مي كند كه بار عاطفي سركوب شده ي وابسته به اين خاطرات،در زمان باز آفريني و تجديد آنها بروز نمايند.براي نمونه به صورت بروز خشم شديد،گريه،خنده يا حركات اندام ها كه همه بيانگر نوعي بار عاطفي هستند.
 درمان كاتارتيك با استفاده از هيپنوز:
روش درمان كاتارتيك را براي اولين بار يك پزشك ويني به نام دكتر بروئر براي درمان يك دختر جوان دچار هيستري بكار برد.بيمار دكتر بروئر يك دختر جوان 21 ساله،بيسيار با هوش بود.او در طي دو سال از بيماريش يك سلسله نشانه ها از اختلالات جسماني ورواني شديد از خود بروز داده بود.او در دست و پاي راست خود احساس انقباض شديد همراه با بي حسي كامل داشت،البته گاهي اين حالت در دست و پاي چپ او هم آشكار مي شد.اشكال در حركت چشم ها و اختلالات فراوان در توانايي بينايي،نا تواني در راست نگه داشتن سر،سرفه هاي

عصبي شديد،حالت تهوع نسبت به هر نوع ماده غذايي و ناتواني در بلع آب در طي چندين هفته –با وجود عطش مفرط از زمره ي نشانه هاي اين بيمار بودند.او افزون بر اين دچار اختلال در تكلم نيز بود، به نوعي كه از بيان و درك حتي زبان مادريش ناتوان شده و در نهايت در معرض حالات آبسانس1 يا غياب(نبودن حضور روحي)،حالات گيجي و منگي،هذيان،تغيير شخصيت نيز قرار مي گرفت.به نظر،طبيعي مي رسد اگر تمام نشانه هاي بيان شده را به يك گرفتاري عضوي مغزي نسبت دهيم،بيماري اي كه اميد به بهبودي آن نخواهد بود و در نهايت،بيمار به

سبب آن به زودي خواهد مرد.هنگامي كه علائمي از اين نوع در نزد زن جواني ديده مي شودكه اعضاء مهم او مانند قلب،كليه ها و غيره به طور كامل سالم هستند ولي بيمار با ضربه هاي عاطفي شديد برخورد نموده-به خصوص هنگامي كه اين نشانه ها به صورت شديد و گسترده بروز نمايند-پزشكان مطمئن هستند كه خطري بيماري را تهديد نمي كند.آن ها مي دانند كه در اين مورد،يك گرفتاري عضوي مغزي وجود نداشته و اين حالتي عجيب و غريب است كه پزشكان يوناني پيشتر نام هيستري را به آن داده بودند،حالتي كه بيمار را تهديد نكرده

و اميد به بهبودي كامل را به جاي مي گذارد.نشانه هاي بيمار هنگامي بروز مي كند كه دختر جوان از پدر بيمارش كه بسيار براي او عزير بوده و مراقبت مي كرده ولي بيماري دختر جوان او را مجبور مي كند تا از مراقبت از پدرش كنار بكشد(در طول اين بيماري پدر بيمار از پا درمي آيد).
درمان:روش دوستانه همراه با همدردي كه دكتر بروئر از خود در مشاهده ي بيمار نشان داد،براي بيمار به عنوان نخستين كمك درماني جلوه مي نمود.در حالت هاي غياب و تغييرات

روحي همراه با گيجي،بيمار عادت داشت كه چيزي يا كلماتي را زير زبان به آهستگي بگويد.اين كلمات به ظاهر،مربوط به زندگي خصوصي و شخصي او بوده است.دكتر بروئر شروع به تكرار اين كلمات كرده و بدين گونه بيمار را وارد حالتي مشابه هيپنوز مي نمود.او كلمات را يكي پس از ديگري تكرار مي كرد،با اين اميد كه افكاري كه بيمار را به خود مشغول داشته ،بروز نمايد.بدين گونه بيمار به دام افتاده و آغاز به بيان داستاني مي نمود.بدين گونه اين كلمات،وجود پندار هاي او را آشكار ساختند.


آنها تخيلاتي همراه با حزن و اندوه عميق بود و نيز گاهي همراه با زيبايي خاص كه مي توان از آن ها به عنوان خواب و خيال ياد كرد.هسته ي مركزي اين خواب و خيالات،دختر جواني بر بالين پدر بيمارشبود.پس از بيان چند نمونه از اين پندار ها،او به دنياي رواني عادي بازگشت.بهبودي چندين ساعت طول كشيد ولي روز بعد نشانه هاي بهبودي ناپديد گرديد.اين روش بار ديگر به همان صورت مورد استفاده قرار گرفت و رويا ها و پندار هاي جديدي را آشكار ساخت.


به زودي تشخيص داديم كه به طور اتفاقي يك چنين روند تصفيه و پاكيزه نمودن روح،چيزي بيشتر از دور نمودن و بر طرف كردن زود گذر گيجي رواني-كه به طور پيوسته دوباره زنده مي گردد-را تحقق مي بخشيد.بدين معني كه نشانه هاي بيمار گونه ناپديد مي شوند و اين هنگامي تحقق مي يافت كه در زير هيپنوز،بيمار مي توانست با بيرون ريختن عاطفي بر انگيختگي هاي خود،بياد بياورد كه در چه شرايطي اين نشانه ها براي نخستين بار به وجود آمده اند.


در آن هنگام ،تابستان بود و براي مدتي هوا بسيار گرم شده بود.بيمار از تشنگي رنج بسيار مي برد زيرا بدون آن كه علت آن را بدانيم،به طور ناگهاني او از نوشيدن آب،ناتوان شده بود.او مي توانست ليوان آب را نگاه دارد ولي درست درزماني كه لبانش با ليوان تماس مي يافت او ليوان را با يك حالت ترس از آب(هيدروفوبي)از خود دور مي كرد.در طي اين چند ثانيه به طور حتم و به گونه اي آشكار،او در حالت غياب روحي بسر مي برده است.او تنها از ميوه ها براي سد عطش خود كه وي را رنج مي داد،استفاده مي نمود.اين مشكل از حدود شش هفته

پيش پديد آمده بود.در نهايت ،يك روز در زير هيپنوز ،او از خدمتكار انگليسي اش –كه بيمار،وي را دوست نداشته ياد كرده و با تمام علائمي كه حاكي از يك تنفر عميق است،چنين بيان مي كند كه روزي به اطاق اين زن خدمتكار مي رود و در آن جا سگ كوچكي را مي بيند،در حالي كه «اين جانور زشت»از يك ليوان آب مي خورده ولي بيمار به حسب رعايت ادب با ديدن اين صحنه چيزي نمي گويد.پس از آن كه در زير هيپنوز،اين شرح حادثه تمام شد و او به طرز شديدي خشم خود-كه تا كنون در بند كشيده شده بود-را بروز داد،تقاضاي نوشيدن كرده و يك ليوان بزگ آب را نوشيد و با لبانش كه كماكان بر ليوان آب بود،از زير هيپنوز بيدار شد و بدين ترتيب اين مشكل بيمار براي هميشه ناپديد گرديد.


بروئر به نسبت در همه ي موارد مشاهده نمود كه نشانه ها به بياني،بقاياي آزموده هاي عاطفي بوده و بدين علت،فرويد و بروئر بعد ها نام آسيب ها يا تروماهاي رواني را بر اين آزموده ها گذاشتند.ويژگي خاص اين آزموده ها ،متعلق به صحنه ي آسيبي است كه آن ها را باعث شده است و بر اساس تعبير اطلاق شده،نشانه ها توسط صحنه هايي مشخص و تعيين مي گردند كه اين صحنه ها به نوبه خود در بردارنده ي بقايايي از خاطرات گذشته هستند و لازم نيست كه در اين خاطرات،الزاما آثار نشانه هاي متفاوت و پيچيده نوروز ها(روان نژندي

ها)را يافت.با وجود اين،بر خلاف آنچه انتظار داشتيم و علامت بيمارگونه،هميشه تنها از يك حادثه،(در گذشته)سرچشمه نمي گرفت و به جاي آن،بيشتر از آسيب هاي رواني فراوان-كه اغلب مشابه و تكراري بودند-ريشه مي گرفت.در نتيجه مي بايست از لحاظ زماني،تمامي اين سري خاطرات بيمار گونه را بار ديگر باز سازي نمود،ولي اين بار در جهت معكوس (از لحاظ سير تحول زماني)يعني از نزديك ترين به طرف قديمي ترين.بايد دانست اگر در طي اين روند بازنگري و بازسازي،ما از يك خاطره ي حد واسط و مياني غفلت ورزيم،هرگز نمي توانيم به

نخستين آسيب يا تروماي رواني در سير اين خاطرات دست يابيم.بروئر چنين تعريف مي كند كه اشكالات بينايي بيمارش مربوط به شرايط زير است،بيمار با چشمان پر از اشك بر بالين پدرش نشسته بوده،هنگامي كه او از بيمار ما ساعت را مي پرسد،اشك هاي وي نمي گذاشته اند كه او به درستي ببيند.اما با وجود اين او تلاش مي كند تا با نزديك كردن ساعت به چشم خود آن را ببيند،در اين زمان است كه صفحه ي ساعت به نظر او خيلي بزرگ مي نمايد،سپس او مي كوشد تا اشك هايش را نكاه دارد،به گونه اي كه پدر بيمارش آن ها را نبيند.او تمام اين خاطات و تاثيرات بيمار گونه را بيان مي كند،خاطرات زماني كه آنا به مراقبت از پدر بيمارش مشغول بوده است،يك بار شب هنگام،او در حالي كه بسيار هراسناك بوده-زيرا كه

 

پدرش دچار تب شديدي بوده است-از خواب بر مي خيزد،در اين هنگام او بسيار عصبي بوده زيرا بر طبق قرار مي بايستي جراحي از وين براي انجام عمل جراحي به نزد ايشان مي آمده،در حالي كه مادرش هم آن جا نبوده است.آنا بر بالين پدرش نشسته در حالي كه بازوي راستش بر روي دسته ي صندلي قرار گرفته،او به حال نيمه خوابي وارد مي شودو در اين حالت مار سياهي را مي بيند كه از ديوار خارج و به طرف پدرش براي گزيدن او نزديك مي شود.بسيار محتمل است كه در مرتع پشت منزل آن ها،مار هايي وجود داشته كه پيش از آن بيمار ما را ترسانده و سرچشمه ي اين توهم گرديده است.او در دنياي خواب مي خواهد كه مار را فرار دهد ولي گويا فلج شده است،بازوي راستش بر روي دسته ي صندلي به خواب رفته و از اين رو ،بي حس و بي حركت شده است.هنگامي كه آنا بازوي خود را نگاه مي كند چنين به نظرش مي رسد كه انگشتانش (ناخن هاي او)به مار هاي كوچكي با سر هاي

 

بزرگ تبديل شده اند.بي شك او تلاش هايي براي دور نمودن مار با دست راست فلج خود نموده و بدين گونه بي حس و فلج بودن به توهم ديدن مار ارتباط مي يابد.هنگامي كه اين توهم برطرف و آنا از حالت نيمه خواب خارج مي شود،با هراس زياد سعي به دعا كردن مي نمايد ولي توانايي سخن گفتن را به تمام زبان ها از دست مي دهد (آنا در حالت طبيعي به غير از زبان مادري ،به زبان هاي ديگري هم سخت مي گفته است)در نهايت او با يافتن يك شعر بچگانه بزبان انگليسي شروع به صحبت مي كند و به اين گونه مي توانست فقط بزبان انگليسي انديشيده و دعا كند.با يادآوري اين صحنه در زير هيپنوز،گرفتگي عضلات دست راست او كه از آغاز بيماري وجود داشته،برطرف مي شود و بدين صورت،درمان پايان مي پذيرد.


 درمان كاتارتيك با استفاده از تداعي آزاد:
از آنجايي كه فرويد با وجود تمامي كوشش هايش تنها توانست گروه كوچكي از بيمارنش را در حالت هيپنوز قرار دهد و معتقد بود تنها با رها كردن هيپنوز است كه مي توان پديده هاي مقاومت و واپس زدن و نمايشي دقيق از سير تحول بيماري به طور واقعي را مشاهده نمود.در هيپنوز،مقاومت به طور روشن ديده نمي شود زيرا دروازه به سوي بخش هاي نهاني ناخودآگاه روان گشوده است.با وجود اين،هيپنوز باعث تقويت و افزايش مقاومت در مرز هاي اين زمينه مي گردد.هيپنوز،دي.اري استوار و محكم خواهد ساخت كه باقي مانده ي محتويات ناخودآگاه را دور از دسترس مي نمايد.بدين ترتيب فرويد،هيپنوز را رهاكرد.و تصميم گرفت درمان كاتارتيك را به شيوه ديگري انجام دهد.بدين منظور فرويد تلاش مي نمود با نگاه داشتن

 

بيماران در حالت عادي-يعني خود آگاهي-كار خود را انجام دهد.در نگاه اول،اين مساله به نظر كاري غير منطقي مي نمود كه شايد شانس موفقيتي را به همراه نمي داشت،در اينجا فرويد به تجربه اي كه در نزد برنهايم ديده بود اشاره مي كند.فرويد مي گويد برنهايم به ما نشان داده بود كه افرادي كه او در حالت راه رفتن در خواب هيپنوتيك قرار داده و به توسط آن ها كار هاي مختلفي را انجام مي داد،به ظاهر خاطره مربوط به آنچه در زير هيپنوز ديده بودند را از ياد مي بردند.فرويد مي گويد هنگامي كه اين افراد از خواب هيپنوز بيدار مي شدند و از آنچه برايشان در زمان هيپنوز گذشته بود سوال مي شد،آن ها در آغاز چنين وانمود مي كردند كه چيزي نمي دانند و چيزي را به ياد نمي آورند.اما اگر آنها را رها نكرده و با اطمينان خاطر دادن كه مي توانند اين خاطرات را به ياد بياورند،به آن ها فشار مي آورديم،خاطرات از ياد رفته دوباره بدون كم و كاست ظاهر مي گرديد.فرويد در روش تداعي آزاد همين كار را با

 

بيمارانش انجام مي داد و هنگامي كه بيماران او وانمود مي كردند كه چيزي به خاطر نمي آورند،به آن ها اطمينان خاطر مي داد كه هنگامي كه من دست خود را بر روي پيشاني شما مي گذارم،خاطره اي كه به ذهن شما مي رسد،خاطره ي درست است.بدين ترتيب فرويد موفق شد بدون بكار گيري هيپنوز درمان كاتارتيك را انجام دهد.
بنابر اين قاعده اساسي در روش تداعي آزاد اين است كه بيمار بايد هر چيزي را كه به ذهنش خطور مي كند بيان كند.البته اين كار آن طور كه در نگاه اول به نظر مي رسد آسان نيست.بيمار براي اين كار بايد جلوي سانسور و غربال افكار مسخره،پرخاشگرانه،شرم آور يا جنسي خود را بگيرد.ما در سراسر زندگي ياد مي گيريم براي مرقبت از خودمان و ديگران ،روي اين افكار خويش كنترل داشته باشيم.بيمار و درمانگر با تداعي آزاد مي توانند مباني پنهان و قديمي مشكلات را كشف كنند.طبق سنت،در اين روش درمانگر پشت بيماري كه روي تخت

 

روان كاوي خوابيده مي نشيند.به اين ترتيب،درمانگر در محدوده ديده بيمار قرار نمي گيرد و مانع جريان تداعي نمي شود.يكي ديگر از دلايلي كه درمانگر پشت بيمار مي نشيند اين است كه روزي شش ساعت يا بيشتر نگاه كردن بيماربه درمانگر مي تواند خسته كننده باشد.هدف از استفاده از تخت روان كاوي اين است كه بيمار راحت باشد و بتواند تداعي آزاد را با آسايش بيشتري انجام بدهد.
فرض روان كاو اين است كه يك تداعي موجب تداعي ديگر خواهد شد با ادامه يافتن اين فرايند،واپس زدن از وي دور شده است.پديده هاي جايگزين سازي در طول درمان روان كاوي بيمار،آشكار مي گردند.

 


براي درمان و بهبودي بيمار بايد رابطه اي كه بين علامت بيمار گونه و ايده ي واپس زده شده وجود دارد آشكار شود.اگر بتوانيم آنچه كه واپس زده شده است را به مرز خودآگاهي فرد برسانيم كه اين امر نيازمند غلبه بر مقاومت هاي شديد است-مشكل رواني فرد حل و فصل شدني است.بيمار مي تواند زير نظر و هدايت پزشك و با آگاهي كامل از ارتباط موجود ميان انديشه ي واپس زده شده و علامت بيمار گونه ،به پاسخي مناسب تر نسبت به آنچه از راه واپس زدن انديشه ي مزبور مي رسيد،برسد.يك چنين متدي مي تواند كشمكش هاي رواني و نوروز ها(روان نژندي ها)را بهبود ببخشد.

 

 برآمد درمان به صورت هاي زير خواهد بود:
1-گاهي بيمار به عنوان برآمد درمان مي پذيرد كه در واپس زدن تمايل بيماري زا،راه نادرست را مي پيموده و به طور كامل و نسبي،تمايل خود را (در اندازه ي خودآگاه)مي پذيرد.
2-گاهي تمايل مزبور به طرف هدفي بالاتر راهنمايي مي گردد كه به آن والايش گويند.گاهي ما متوجه مي شويم كه بهتر مي بود تمايل مزبور را دور انداخته و از آن صرف نظر كنيم.
3-ولي به هر حال ما مكانيزم اتوماتيك ولي بدون كارايي واپس زدن،را با قضاوت اخلاقي و به كمك بخش هاي والا و روحاني انسان جايگزين مي نماييم و در زير نور خودآگاه و آگاهي

كامل است كه ما برتمايل مزبور پيروز مي شويم.
درمانگر به افكار و اميال نا هشيار بيمارش نزديك تر و نزديك تر مي شود.گاهي مجموعه تداعي ها خيلي واضح و روشن نيستند.اما با گذشت چند جلسه،تداعي ها الگوي مشخصي پيدا مي كنند و روان كاو مي تواند بر مبناي مضامين تكرار شوندآنها،به تفسير آنها بپردازد.اين تداعي ها غالبا منتهي به خاطرات و مشكلات دوران كودكي مي شوند.اين خاطرات قديمي و فراموش شده براي روانكاو حكم سر نخ هاي ساختار شخصيت و تحول و رشد آن را دارند.


فرويد باور داشت كه هيچ تصادفي در مورد اطلاعاتي كه در طول مدت تداعي آزاد فاش مي شدند وجود ندارد و اين اطلاعات در معرض انتخاب هشيار بيمار قرار ندارند.
فرويد معتقد بود كه خاطرات فراموش شده گم نشده اند و كماكان در مالكيت و در دسترس بيمار هستند.گرچه مستقيما در دسترس بيمار نيستند ولي بواسطه تداعي آزاد به خودآگاه رسيده و در دسترس بيمار قرار مي گيرند.اين خاطرات براي خارج شدن از ضمير ناخودآگاه آماده هستند.ولي نيرويي وجود دارد كه از خودآگاه شدن آن ها جلوگيري مي كند.وجود چنين نيرويي قطعي است زيرا ما انجام كوشش و تلاش را در آوردن اين خاطرات از ناخودآگاه به خودآگاه احساس مي نماييم.بدين ترتيب براي خودآگاه كردن خاطرات فراموش شده بايد انرژي

و نيرو صرف نمود.
فرويد اين نيرو كه حالت بيماري را نگا مي دارد مقيوممت مي نامد.و مي گويد ما براي بهبودي بيمارو بازگشت او به حالت طبيعي ناگزير هستيم اين مقاومت را برطرف نمائيم.
نيروهايي كه امروز مخالفت مي كنند با اينكه خاطره ي فراموش شده به سطح خودآگاه برسد در واقع همان نيرويي است كه در زمان آسيب رواني در گذشته،باعث پيدايش اين فراموشي و واپس زدن شده است.بنابراين بايد دانست اين نيروها چه هستند كه شرايط پيدايش واپس زدن هستند.فرويد اين مطلب را اين گونه توضيح مي دهد كه در همه موارد،يك تمايل شديدي در فرد احساس شده كه اين تمايل در مخالفت كامل با ساير آرزوهاي فرد بوده و با اعتقادات اخلاقي وي منافات داشته است.به دنبال اين نبرد و كشمكش دروني،يك تعارض كوتاه بوجود مي آيد و سپس تمايل فرد واپس زده مي شود و ازخودآگاهي بيرون رانده مي شود و فراموش مي شود.اگر فرد آن تمايل و كششي كه داشت مي پذيرفت و يا ادامه اين كشمكش دروني مي توانست باعث حالت ناخوشي شديدتري در فرد شود.لذا مكانيزم واپس زدن مانع از پيدايش اين احساس ناخوشايند در فرد مي شود.


بعنوان مثال تصور كنيد كه دريك سالن كنفرانس،در بين شنوندگان آرام و هوشيار،فردي پيدا شود كه با صحبت ها يا خنده هاي نامناسب و بي جاي خود و يا با كوبيدن پايش برزمين،مرا آزرده و باعث آشفتگي من گردد.در اين صورت من اعلام خواهم كرد كه بدين گونه نمي توانم به سخنراني خود ادامه دهم.به دنبال اين قضيه،شماري از شنوندگان و حضار سرسخت به پاخواسته و به دنبال يك درگيري كوتاه،فرد را از سالن كنفرانس خارج مي كنند.بدين گونه او به بياني واپس زده مي شود و من مي توانم كنفرانس خود را ادامه دهم،ولي براي آن كه اين مشكل تكرار نشود-در حالي كه فرد بيرون رانده شده تلاش مي كند كه دوباره وارد سالن كنفرانس شود-افراي كه به ياري من برخواسته بودند،صندلي هاي خود را پشت در مي فشارند و بدين نحو تشكيل مقاومتي را در برابر ورود دوباره ي او مي دهند.اگر اكنون حوادث مثال خودمان را به ديدگاه روانشناختي جابه جا كنيم و به جاي سالن كنفرانس،خودآگاه و به جاي فضاي پشت در سالن،ناخودآگاه را قرار دهيم،بدين گونه تصوير به نسبت خوبي از پديدهي واپسزدن خواهيم داشت.مسلم است كه با دور كردن سوژه اي كه مزاحم سخنراني بود و با

قرار دادن محافظان در برابر در-با وجود اين كه همه چيز تمام نشده-به خوبي مي تواند چنين پيش آيد كه مورد رانده شده ي ناراحت ولي مصمم،دوباره باعث ناهنجاري و آشفتگي شود.او ديگر در سالن نيست،اين درست است،ما از حضور او،از خنده هاي نيش دار او و نيز از صحبت هاي با صداي بلند او راحت شده ايم ولي با وجود اين،از پاره اي جهات،مكانيزم واپس زدن بدون اثر باقي مانده است زيرا در بيرون در،فرد رانده شده باعث يك سر و صداي تحمل ناپذير مي شود،او داد و فريادزده و مشت و لگد بر در مي كوبد و بدين گونه كنفرانس را بيش از پيش،مختل مي كند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید