بخشی از مقاله
مکتب اصالت واقع تقریبأ روبروی مکتب اصالت تصور می باشد
رآلیسم نیز مانند ایده آلیسم یکی از قدیمی ترین فلسفه در فرهنگ غرب است که تاریخ آن دست کم به یونان باستان برمی گردد .
اینان ، اصل استقلال (ناپیوستگی ) بین اشیاء و انسان معتقدند . صاحبان این نظر در اصل چنین اعتقاد دارند که واقیت به معرفت و ارزش مستقل از ذهن انسان وجود دارد. و نیز به اصل قابلیت شناسایی جهان انچنان که هست توجه دارند .
به تعبیر دیگر رآلیسم عقیده ایده آلیست ها را که تنها اندیشه های واقعی هستند مردود می داند. به یک معنا می توان گفت که به نظر رآلیست فقط ماده واقعی است . این سخن بدان معنا نیست که هم واقع گرایان ، ماده گرایان افراطی باشند . آنچه اهمیت دارد این است که ماده نمونه روشنی از واقعیت مستقل است .
رآلیسم ها گفته اند معیار واقعی بودن از راه تجربه کردن مشخص می شود.
جان لاک معتقد بود که ذهن انسان هنگام تولد چون صفحه ای نانوشته است و در طول زندگی انسان از طریق حواس به کسب معرفت می پردازد.
گ.یند: هر چیز سازگار با طبیعت ارزشمند است و به وسیله عمل تعقل ارزشها معین می گردد
واقع گرایان به چند دسته تقسیم شده اند :
1- واقع گرایان عقلی: اینان برای خلاقیت و خودانگیختگی ارزش فراوانی قائلند و هدف اولیه آموزش و پرورش را آماده کردن انسان برای زندگی آینده می دانند اما آمادگی را در تعادل قوای عقلانی جستجو می کنند و نه صرفأ در سازگاری با محیط وجد اراده در انسان را برای شدن مهم می دانند .
2- واقع گرایان علمی: اغلب اینان جبر گرا هستند و گویند واقعیت های علمی عینی و عملی بایستی به عنوان محور اصلی آموزش و پرورش تلقی گرد.
می توان تشبیهات فراوانی بین این گروه و پیروان فلسفه تحقیقی پوزیتیوسم، اصالت تجربه:آمپریسم و طبیعت گرایی: نانورالیسم مشاهده نمود.
3- واقع گرایان اسلامی.
«مراحل ظهور رئالیسم»
ظهور رئالیسم قدیم
ارسطو(384-322ق م)
افلاطون معتقد بود که ماده واقیت ندارد و باید به مثل توجه کرد ، با این حال ارسطو شاگرد افلاتطون ، این تفکر را مطرح کرد که هرچند ممکن است مثل به خودی خود مهم باشد اما تحقیق مناسب در مورد ماده نمی تواند ما را به مثل بهتر و متمایزتر برساند .
ارسطو حدود بیست سال در آکادمی افلاطون تحصیل کرد و سرانجام مدرسه خود را به نام لیسه را بنا نهاد.
به گفته ارسطو مثل (صور) مانند اندیشه خدا یا اندیشه یک درخت می تواند بدون ماده وجود داشته باشد . اما هیچ ماده ای بدون صور نیست ، هر جزئی از ماده دو خاصیت کلی و جزئی دارد . مردم در صفات جزئی با هم متفاوتند ، آنها شکل و اندازه های متفاوت ارند و هیچ دو انسان دقیقآ شبیه هم نیستند . اما بی تردید همه مردم در برخی صفات کلی با همدیگر سهیمند و این صفات را می توان «انسان بودن » نامید.
ارسطو معتقد بود که باید بادل مشغول مطالعه و ادراک واقیت همه اشیاء باشیم .
اما تفاوت دیدگاه افلاطون و ارسطو این بود که ارسطو فکر می کرد که آدمی از طریق مطالعه اشیاء مادی می تواند صورت را دریابد و افلاطون معتقد بود که تنها از طریق برخی انواع استدلال از قبیل جدل می توان به صورت دست یافت.
ارسطو دلیل می آورد که صور اشیاء یعنی ویژگی های کلی آن ، ثابت باقی مانده هرگز تغیر نمی کنند در حالی که عناصر ویژه تشکیل دهنده آن حتما تغییر می کند . مثلا افراد انسانی می میرند، اما انسان بودن باقی می ماند.
ارسطو و افلاطون در این نکته که صورت ثابت و ماده پیوسته متغیر است توافق داشتند اما ارسطو معتقد بود که صورت همراه ماده خاص و حتی نیرو محرکه آن است . به نظر ارسطو هر شیء «روح» ضعیفی دارد که آن را به راه راست هدایت می کند .
رئالیسم مذهبی
توماس آکونیاس (1225-1274 م)
اندیشه های ارسطو بر مذهب مسیحیت تاثیر فراوان نداشت و درست مخالف نوشته ها ی آگوستن که رهبانیت را ترویج می کرد در بسیاری زمینه ها بدین سو متمایل بود که از سکولاریزه ترین کلیسا حمایت کند . به تدریج اندشه های ارسطو در مسیحیت ادغام شد و بنیان فلسفی آن را فراهم کرد .
اکونیاس اعتقاد داشت که خدا ماده را از عدم آفریده و همان گونه که ارسطو می گفت ، خدا محرک غیر متحرکی است که به جهان ، معنا و هدف می دهد . او در اثر مانده گار خود به نام مایع الهیات ، مطالب مربوط به مسیحیت را جمع بندی کرده است .
او عقیده داشت تمام حقایق به صورت همیشگی در خدا وجود دارد. حقایق از طریق وحی الهی به مردم می رسد . اما خدا آدمیان را قدرت اندیشیدن بخشیده تا برای درک حقیقت تلاش کنند.
ارسطو و آکونیاس ، هر دو به اصل دوگانگی واقیت اعتقاد داشتند . این موضوع را می توان در نگرش ارسطو نسبت به ماده و صورت و در نگرش آکونیاس به عد مادی و عقلانی انسان ، ملاحظه کرد . بعدها این دوگانگی به تضادی بزرگ میان دیدگاه علمی و مذهبی در موئرد واقعیت منجر شد.
ظهور رآلیسم جدید
دو چهره برجسته تر رئالیسم جدید، فرانسیس بیکن و جان لاک ، هستند این دو فیلسوف به ابداع شیوه های منظم تفکر و راههای افزایش ادراکات انسان مبادرت ورزیده اند .
جهان بینی در رئالیسم
ارسطو معتقد بود بدان دلیل که وقایع به صورت منظم رخ می دهد بنابراین جهان دارای طرح و نظم است . دانه بلوط به درخت بلوط تبدیل می شود و نه به درخت چنار ، جهان را از طریق اهداف آن می توان شناخت بنابرای هر اتفاقی از طریق اهداف آن قابل تبین است.
توازن واژه ی اصلی در دیدگاه ارسطو است . او تمام جهان را به گونه ای متوازن شبکه منظم می دید . تا آنجا که به آدمیان مربوط است . او بدن و ذهن را آن گونه که افلاغطون می پنداشت با یکدیگر مخالف نمی دید ، به نظر او بدن ابزاری است که به وسیله آن اطلاعات را از طریق ادراک حسی دریافت می کنیم اطلاعات خام حسی به وسیله استدلال ذهن سازماندهی می شود . ذهن با بررسی جزئیاتی که از طریق ادراک حسی دریافت کرد به اصول کلی می رسد .
معرفت شناسی رئالیستی
معرفت شناسی رئالیستی «نظریه ناظر» نام گرفته که به معنی آن است که ما « ناظران» واقعت هستیم در حالی که ما همگی در فرایند واحدی از شناخت مشارکت داریم « نظارت» می تواند شامل گستره وسیعی از شیوه های گردآوری داده ها از خام ترین تا دقیق ترین روش ها باشد .
با آنکه «نظریه نظارتی شناخت» ممکن است کارپذیر جلوه کند ولی برای آموزش و
پرورش دلالتهای صنعتی فراوانی دارد . آموزش و پرورش باید تجربه کارآموزی و تمریناتی را تدارک ببیند که استدلالهای بالقوه ما را برای آنکه به مشاهده گری دقیق و کاشف واقعیت تبدیل شویم ، پرورش دهند و ما را در کاربرد ابزارها و فناوری که موجب افزایش دقت شناخت ما در باره کیهان و جهان ، یاری کند.
مسأله فلسفی و تربیتی رئالیسم عبارت است از استخراج یا اختراع ساختارهایی است که طرز کار جهان ، انسان و جامعه را تببین می کند.
رئالیست به عنوان ناظری که برای کشف ساختار واقعیت به پژوهش می پردازد ، کاشف واقع است از پیش موجو مستقل و مقدم بر تجربه خویش ، از طریق مشاهده دقیق، ما می توانیم ساختار اشیاء دلخواه فعل و انفعال آنها را را تعیین کنیم.
نظری شناخت واقع گرایان« نظریه تطابقی» نیز خوانده شده است.
ارزش شناسی رئالیستی
ارزش شناسی رئالیستی نظریه ای عینی مبتنی براین باور است که ماهیت ارزشی اشیاء را می توان از طریق شناخت حدس زد . ارزش یک فعل در شیء یا در روابط بین اشیاء نهفته است به نحوی بتان آن را شناخت ، مورد قضاوت قرار داد یا برآورد.
رئالیست ها معتقدند که افعال و ارزش گذاریهای ما را می توان بر مبنای معیارهای عینی مورد ارزیابی قرار داد .
رئالیست ها که فرد ورزی را به عنوان خصیصه ممتاز و فصل ممیز انسان ارج می نهد ، ما را ترغیب می کند تا ارزشهایمان را بر وقف خواستار واقعیت سازمان دهیم از راه حصول معرفت نسبت به واقعیت مادی ، طبیعی، اجتماعی، انسان می توانیم به انتخابهای واقع گرایانه و پایداری دست یابیم.
اهداف آموزش و پرورش رئالیستی
هدف آموزش و پرورش رئالیستی کمک به انسان در نیل به خوشبختی از طریق پرورش استعدادهای آنان برای نیل به حداکثر کمال.
بر این اساس اهداف آموزش و پرورش عبارتند از:
1- پرورش قوه عقل- یعنی عالی ترین قوه انسان از طریق مطالعه رشته های سازمان یافته علم و دتانش.
2- ترغیب انسان ها به تعریف[ تشخیص] خویش از راه صورتبندی انتخابهای خویش خود به شیوه عقلانی شکوفا ساختن خویش از راه فعلیت بخشیدن استعدادهای خود برای حداکثر کمال .
3- واقع گرایان کودک محور هستند.
4- بررسی و تفکر بیش از توجه به تجربه.
5- گنجاندن علوم طبیعی به جای مواد ادبی محض در برنامه تحصیلی را مهم می دانند.
اهداف تعلیم و تربیت رئالیسم
توماس ها یا مربیانی که از عقاید آکونیاس پیروی می کنند ، اعتقاد دارند که برنامه آموزشی باید متضمن معرفت علمی و نظری یا تخیل باشد .
برای مثال تعلیم و تربیت به افراد کمک می کند که خودآگاه شوند به گونه ای که بتوانند در مورد اعمال خود فکر کنند .
از طرف دیگر رئالیست غیر دینی به جای جهان عقلانی متعالی که احتمال دارد داده های حسی به آن ختم شود . بر جهان مادی محسوس، فرآیندها و طرحها تاکید می کند . اساسأ رهیافت آنها ماهیت علمی است.
رآلیسم غیر دینی بر شناخت جهان مادی از طریق تدوین شیوه های دقیق تحقیق تاکید می کند.
رآلیست های غیر دین مطالعه علم و شیوه دقیق علمی را توسعه دادند . آنها معتقد بودند باید جهان را بشناسیم تا از آن برای تضمین بقای خود استفاده کنیم مثلا هربرت اسپنسر فیلسوف قرن نوزدهم بریتانیا، صیانت ذات را هدف اساسی و اولیه تعلیم و تربیت می دانست.
رآلیست ها بر جنبه «علمی» تعلیم و تربیت تاکید زیاد دارد و برداشت آنها از علمی ، رشد منش و اخلاق را در برمی گیرد . جان لاک، جوان اف و هربرت اسپنسر هر سه معتقدند مقصد اساسی تعلیم و تربیت باید تربیت اخلاقی باشد .به نظر لاک ، منش خوب آن است که در فراگیری عقلانی سرآمد باشد . به نظر هربارت ، تربیت اخلاقی را در علم می توان یافت و اسپنسر نیز با این نظریه موافق است.
رئالیست ها توافق دارند که تعلیم و تربیت باید بر مسأئل اساسی و علمی مبتنی باشد اما در رهیافت های فردی نسبت به این امور اختلاف دارند .
از نظر ارسطو تعلیم و تربیت بیش از هر چیز ، تربیت اخلاقی است و این تاکید بر تربیت اخلاقی در نظریه های او راجع به موظبت پیش از تولد و بازی های کودکان نیز مشهور است.علت این امر نیز آن است که ارسطو مانند افلاطون تربیت اخلاقی را از تربیت اجتماعی و ساسی و تربیت فردی را از
ارسطو تعلیم و تربیت را دارای دو هدف می داند که یکی هدف فردی یا طبیعی دیگری را هدف اجتماعی یا سیاسی نامیده است و این دو هدف به غایت واحد که همان سعادت است منتهی می شود . به نظر او غرض از تعلیم و تربیت در غایت ایجاد فضیلت در انسان است و مقصود از فیلت در انسان «کمال فعالیت عقلی او یا علو مرتبه» این فعالیت است .
هدف دیگر تعلیم و تربیت به نظر ارسطو ، هدف اجتماعی یا سیاسی است و آن عبارت از ایجاد فضیلت مدتی در انسان است.
ارسطو مانند استاد خود تعلیم و تربیت را در قالب جامعه و مصالح آرمان آن تصور و مطالعه می کند با این تفاوت که جامعه مورد نظر او در مقایسه با « مدینه فاضله» افلاطونی عینی تر و به واقعیت جامعه آن زمان نزدیکتر است.