بخشی از مقاله
رذايل اخلاقي
آرزو و آمال طولاني
طول امل(آرزو) عبارت است از: اميدهاى بسيار در دنيا، و آرزوهاى دراز، و توقّع زندگانى دنيا، و بقاى در آن.
بيا كه قصر امل سخت سست بنياد است به فكر باش كه بنياد عمر بر باد است
مجو درستى عهد از جهان سست نهاد كه اين عجوزه، عروس هزار داماد است
و سبب اين صفت پليد دو چيز است:
يكى جهل و نادانى است، چون جاهل، اعتماد مىكند بر جواني خود و با وجود دوران جواني، مرگ خود را دور مي پندارد. و بيچاره مسكين ملاحظه نمىنمايد كه اگر اهل شهرش را بشمارند صد يك آن پير نيستند و پيش از آمدن زمان پيرى به چنگ گرگ أجل گرفتار گشتهاند. تا يك نفر پير مي ميرد هزار كودك و جوان مرده. و يا تكيه بر صحت حال عمومي خود مي نمايد
و بعيد مي داند كه مرگ ناگهاني، گريبان او را بگيرد. و غافل مي شود از اينكه مرگ ناگهاني چه بعدي دارد. چه بسيار صاحبان بدن قوي كه به مرگ ناگهاني از دنيا رفتند. اگر بر فرض مرگ ناگهاني بعيد باشد امّا بيماري ناگهاني كه بعيد نيست، و هر مرضى ناگهاني عارض مىشود. و چون مرض بر بدن رسيد، مرگ استبعاد ندارد.
پيوند عمر بسته به موئيست هوش دار غمخوار خويش باش، غم روزگار چيست مرگ، پيرى و جوانى نمىشناسد. شب و روز نمىداند. و سفر و غير سفر نزد او يكسان است. بهار و خزان و زمستان و تابستان، براي او تفاوت نمىكند. نه آن را وقتى است خاص، و نه زمانى است مخصوص.
ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد. و جاهل از اينها غافل. هر روز چندين تابوت طفل و جوان را مىبرند و به تشييع جنازه دوستان و آشنايان مىروند و جنازه خود را هيچ به ياد نمي آورند.
و سبب دوّم براى آرزوهاي طولاني، محبّت دنياى پست و أنس به لذتهاي گذرا است، زيرا انسان چون انس به شهوات و لذّات گرفت و در دل او دوستى مال و منال و أولاد و عيال و خانه و مسكن و املاك و مركبها(وسايل نقليه) و غير اينها جاي گير شد، و جدايي از آنها بر او دشوار گرديد دل او به زير بار فكر مردن نمىرود. و از تصوّر مرگ خود، نفرت مىكند. و اگر گاهى به خاطر او خطور كند خود را به فكر ديگر مىاندازد. و از مشاهده كفن و كافور كراهت مىدارد.
بلكه دل خود را پيوسته به فكر زندگانى دنيا مىاندازد. و خود را به اميد و آرزو تسلّى مىدهد. و از ياد مرگ غفلت مىورزد. و تصوّر نزديك رسيدن آن را نمىكند. و اگر احيانا ياد آخرت و اعمال خود افتاد و مردن خود را تصوّر نمود، نفس أمّاره و شيطان او را به وعده فريب مىدهد.
پس مىگويد كه: امر پروردگار دراز است و هنوز تو در اوّل عمرى، حال چندى به كامرانى و خوشگذراني و جمع اسباب دنيوى مشغول باش تا بزرگ شوى در آن وقت توبه كن و مهيّاى كار آخرت شو. چون بزرگ شد گويد: حال جوانى، هنوز كجاست تا وقت پيرى، چون پير شوى توبه خواهى كرد و به اعمال صالحه خواهى پرداخت.
و اگر به مرتبه پيرى رسيد با خود گويد: ان شاء اللّه اين خانه را تمام كنم، يا اين مزرعه را آباد نمايم، يا اين پسر را داماد كنم، يا آن دختر را برايش بگيرم بعد از آن دست از دنيا مىكشم و در گوشهاى به عبادت مشغول مىشوم. و هر شغلى كه تمام مىشود باز شغلى ديگر روى مىدهد. و همچنين هر روز را امروز و فردا مىكند تا ناگاه مرگ، گلوى او را بىگمان مىگيرد و وقت كار مىگذرد.
روزگارت رفت زينگون حالها همچو «تيه» [1]و قوم موسى سالها سال بىگه گشت و وقتت گشت طى جز سيه روئى و فعل زشت نى هين مگو فردا كه فرداها گذشت تا به كلّى نگذرد ايام كشت هين و هين اى راه رو بىگاه شد آفتاب عمرت اندر چاه شد اين قدر عمرى كه ماندستت بتاز تا بزايد زين دو دم عمر دراز تا نمردهست اين چراغ با گهر هين فتيلهاش ساز و روغن زودتر و اين بيچاره كه هر روز به خود وعده فردا مىدهد
و به تأخير مىگذراند غافل است از اينكه: آنكه او را وعده مىدهد فردا هم با او است. و دست فريب او دراز است. بلكه هر روز قوّت او بيشتر مىشود و اميد اين، افزون مىگردد، زيرا اهل دنيا را هرگز فراغت از شغل حاصل نمىشود. و فارغ از دنيا كسى است كه به يكبارگى دست از آن بردارد و آستين بر او افشاند.
و چون دانستى كه منشأ آرزوهاي طولاني، محبّت دنيا و جهل و نادانى است مىدانى كه خلاصى از اين مرض ممكن نيست مگر به دفع اين دو سبب به آنچه گذشت در معالجه حبّ دنيا، و به ملاحظه احوال اين منزل موقت، و گوش دادن موعظه ها و نصيحتها از صاحبان نفوس مقدّسه طاهره و تفكّر در احوال خود، و تدبّر در روزگار خود.
پس بايد گاهى سرى بر زانو نهد و آينده خود را به نظر در آورد و ببيند كه يقيني تر از مرگ از براى او چه چيز است. و فكر كند كه البّته روزى جنازه او را بر دوش خواهند كشيد. و فرزندان و برادرانش گريبان در مرگش خواهند دريد. و زن و عيالش گيسو پريشان خواهند نمود.
و او را در قبر تنها خواهند گذاشت و به ميان مال و اسباب اندوخته او خواهند افتاد.
اين سيل متّفق بكند روزى اين درخت وين باد مختلف بكشد روزى اين چراغ و تأمّل كند كه شايد تخته تابوت او امروز در دست نجّار باشد. يا كفن او از دست گازر (رختشوى) بر آمده باشد. و خشت لحد او از قالب در آمده باشد. پس چاره در كار خود كند و با خود گويد: كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش كى روى ره، ز كه پرسى، چه كنى، چون باشى
معالجه آرزوهاي طولاني
بدان كه: معالجه مرض آرزوهاي طولاني، ياد مرگ و خيال مردن است، زيرا ياد مرگ، آدمى را از دنيا دلگير و دل را از دنيا سير مىسازد.
و از اين جهت حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود: «بسيار ياد آوريد شكننده لذّتها را. عرض كردند: يا رسول اللّه آن چيست؟ فرمود: مرگ است، و هيچ بندهاى نيست كه حقيقت آن را ياد كند مگر اينكه وسعت دنيا بر او تنگ مىشود. و اگر سختي و دردي دارد
و دل او به سبب کاري از دنيا تنگ شده است گشاده مىگردد». و به آن حضرت عرض كردند كه: «آيا كسى با شهداى أحد محشور خواهد شد؟ فرمود: بلى كسى كه شبانه روزى بيست مرتبه مرگ را ياد كند». و فرمود: «كسى كه شايسته عنايت و دوستى حقّ - سبحانه و تعالى - شود، و سزاوار سعادت گردد، أجل پيش چشم او آيد، و هميشه در برابر او باشد،
و آرزو و أميد دنيا به پشت سر وى رود - يعنى هميشه در فكر مرگ باشد و هيچ در ياد أمور دنيوى و اسباب زندگانى نباشد -. و چون كسى مستحقّ شقاوت و دوستى شيطان شود و شايسته آن باشد كه: شيطان متولّى امور و صاحب اختيار او باشد بر عكس آن مىشود. يعنى آرزو به پيش چشم وى آيد و أجل به پشت سر او رود».
روزى از آن سرور پرسيدند كه: «بزرگترين و كريمترين مردم كيست؟ فرمود: هر كه بيشتر در فكر مردن باشد. و زيادتر آماده و مهيّاى مرگ شده باشد. ايشاناند زيركان كه دريافتند شرف و بزرگى دنيا و كرامت و نعمت آخرت را». و از آن جناب روايت شده است
كه فرمود: «چارهاى از مردن نيست، مرگ آمد با آنچه در آن هست. و آورد روح راحت و رو آوردن مبارك را به بهشت برين براى كسانى كه اهل سراى جاويدند كه سعيشان براى آنجا، و شوقشان به سوى آن بود». و فرمود كه: «مرگ تحفه و هديه مؤمن است». بلى:
چون از اينجا وارهد آنجا رود در شكر خانه ابد ساكن شود گويد آنجا خاك را «مىبيختم» زين جهان پاك مىبگريختم اى دريغا پيش از اين بودى أجل تا عذابم كم بدى اندر «وحل» از حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - روايت شده است كه: «چون جنازه كسى را بردارى فكر كن كه گويا تو خود آن كس هستى كه در تابوت است و آن را برداشتهاند.
و خود را چنان فرض كن كه: به عالم آخرت رفتهاى و از پروردگار خود درخواست نمودهاى كه تو را به دنيا برگرداند. و سؤال تو را پذيرفته و تو را دوباره به دنيا فرستاده است. ببين كه چه خواهى كرد و چه عمل از سر خواهى گرفت». پس فرمود: «اى عجب از قومى كه از اوّل تا به آخر ايشان را گرفتهاند و محبوس ساختهاند و نداى كوچ رحيل ايشان بلند شده و ايشان مشغول بازى هستند».
ابو بصير به خدمت آن حضرت شكايت كرد از وسواسى، كه او را در امر دنيا عارض مىشد. حضرت فرمود: «اى أبو محمد ياد آور زمانى را كه بندهاى اعضاى تو در قبر از يكديگر جدا خواهد شد و دوستان تو، تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشيد و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانههاى خود برخواهند گشت و كرم از سوراخهاى بينى تو بيرون خواهد آمد و مار و مور زمين گوشت بدن تو را خواهند خورد. و هرگاه اين معنى را متذكّر شوى امور دنيا بر تو سهل و آسان خواهد شد.
أبو بصير مىگويد: به خدا قسم كه هر وقت غم و اندوهى از امر دنيا به من مىرسيد چون به فكر اينها مىافتادم از آن فارغ مىشدم و ديگر از براى من غصه از امر دنيا باقى نمىماند». و فرمود كه: «ياد مرگ، خواهشهاى باطل را از دل زايل مىكند. و گياههاى غفلت را مىكند. و دل را به وعدههاى إلهى قوى و مطمئن مىگرداند. و طبع را رقيق و نازك مىسازد.
و هوا و هوس را مىشكند. و آتش حرص را فرو مىنشاند. و دنيا را حقير و بىمقدار مىسازد. و بعد از آن فرمود: اين معنى سخنى است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود: «تفكّر ساعه خير من عباده سنه». يعنى: «فكر كردن يك ساعت، بهتر است از عبادت يك سال». و اين در وقتى است كه آدمى طنابهاى خيمه خود را از دنيا بكند و در زمين آخرت محكم ببندد. و شكّ نداشته باشد كه كسى كه اين چنين، مرگ را ياد كند رحمت بر او نازل مىشود.
و بعد از آن فرمود كه: «مرگ، اول منزلى است از منازل آخرت و آخر منزلى است از منازل دنيا، پس خوشا به حال كسى كه در منزل اوّل او را اكرام كنند». بلى اى برادر عجب و هزار عجب از كسانى كه مرگ را فراموش كردهاند و از آن غافل گشتهاند و حال اينكه از براى بنى آدم امرى از آن يقينىتر نيست. و هيچ چيز از آن به او نزديكتر و شتابانتر نيست.
« ايْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُروُجٍ مُشَيَّدَه 4: 78». يعنى: «هر جا كه بوده باشيد مرگ شما را در خواهد يافت اگر چه در برجهاى محكم داخل شده باشيد». كدام باد بهارى وزيد در آفاق كه باز در عقبش نكبت خزانى نيست مر وى است كه: «هيچ خانوادهاى نيست مگر اينكه ملك الموت شبانه روزى پنج مرتبه ايشان را بازديد مىنمايد». و عجب است كه: آدمى خيره سر، يقين به مرگ دارد و مىداند كه چنين روزى به او خواهد رسيد و باز از خواب غفلت بيدار نمىشود و مطلقا در فكر كار ساختن آنجا نيست.
خانه پر گندم و يك جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانى نيست و بالجمله مرگ، قضيّهاى است كه: بر هر كسى وارد مىشود. و كسى را فرار از آن ممكن نيست. پس نمىدانم كه اين غفلت چيست بلى: كسى كه داند عاقبت امر او مرگ است. و خاك، بستر خواب او، و كرم و مار و عقرب انيس و همنشين او، و قبر محل قرار او خواهد بود، و زير زمين جايگاه او، و قيامت وعدهگاه او، سزاوار آن است كه: حسرت و ندامت او بسيار، و اشك چشمش پيوسته بر رخسار او جارى باشد. و فكر و ذكر او منحصر در همين بوده، و رنج او عظيم، و درد دل او شديد باشد.
آرى: خواب خرگوش و سگ اندر پى خطاست خواب خود در چشم ترسنده كجاست و خود را از اهل قبر بداند و از خيل مردگان شمارد، زيرا هر چه خواهد آمد نزديك است. و دور آن است كه نيايد.
اين خانه كه خانه وبال است پيداست كه وقف چند سال است انگار كه «هفت سبع» [1] خواندى يا هفت هزار سال ماندى آخر نه اسير بايدت گشت چون هفت هزار سال بگذشت چون قامت ما براى غرق است
كوتاه و دراز او چه فرق است بلى: غفلت مردم از مردن به جهت فراموشى ايشان از آن و كم ياد كردن آن است. و اگر كسى هم گاهى آن را ياد كند ياد آن مىكند به دلى كه گرفتار شهوتهاى نفسانيه و علايق دنيويه است. و چنين يادى سودى نمىدهد
بلكه بايد مانند كسى بود كه سفر درازى اراده كرده باشد كه در راه آن بيابانهاى بىآب و گياه، يا درياى خطرناك باشد، و فكرى به غير از فكر آن راه ندارد. كسى كه به اين نحو بياد مردن افتد و مكرر ياد آن كند در دل او اثر مىكند. و به تدريج نشاط او از دنيا كم مىشود. و طبع او از دنيا منزجر مىگردد.
و از آن دل شكسته مىشود. و مهياى سفر آخرت مىگردد. و بر هر طالب نجاتى لازم است كه هر روز، گاهى مردن را ياد آورد. و زمانى متذكر گردد از امثال و اقران و برادران و ياران و دوستان و آشنايان را كه رفتهاند و در خاك خفتهاند و از همنشينى همصحبتان خود پا كشيدهاند و در وحشت آباد گور تنها مانده، از فرشهاى رنگارنگ گذشته، و بر روى خاك خوابيدهاند. و ياد آورد خوابگاه ايشان را در بستر خاك.
و به فكر صورت و هيئت ايشان افتد. و آمد و شد ايشان را با يكديگر به خاطر گذراند. و ياد آورد كه: حال چگونه خاك، صورت ايشان را از همريخته و اجزاى ايشان را در قبر از هم پاشيده، زنانشان بيوه گشته و گرد يتيمى بر فرق اطفالشان نشسته، اموالشان تلف، و خانهها از ايشان خالى مانده، و نامهاشان از صفحه روزگار بر افتاده.
پس يك يك از گذشتگان را به خاطر گذراند. و ايّام حياتشان را متذكّر شود. و خنده و نشاط او را فكر كند. و اميد و آرزوهاى او را ياد آورد. و سعى در جمع اسباب زندگانيش را تصوّر نمايد. و ياد آورد پاهاى او را كه به آنها آمد و شد مىنمود كه مفاصل آنها از هم جدا شده. و زبان او را كه با آن با ياران سخن مىگفت چگونه خورش مار و مور گشته و دهان او را كه خندههاى قاهقاه مىنمود چگونه از خاك پر شده. و دندانهايش خاك گشته. و آرزوهايش بر باد رفته.
چند استخوان كه هاون دوران روزگار خوردش چنان بكوفت كه مغزش غبار كرد اى جان برادر گاهى بر خاك دوستان گذشته گذرى كن، و بر لوح مزارشان نگاه عبرت آميزي بنما. ساعتى به گورستان رو و تفكّر كن كه در زير قدمت به دو ذرع راه چه خبر، و چه صحبت است.
و در شكافهاى «زهره شكاف» [2] قبر چه ولوله و وحشت است. همجنسان خود را بين كه با خاك تيره يكسان گشته. ودوستان و آشنايان را نگر كه ناله حسرتشان از فلك گذشته. ببين كه: در آنجا رفيقاناند كه ترك دوستى گفته و دوستاناند كه روى از ما نهفته. پدران مايند مهر پدرى بريده. مادراناند دامن از دست اطفال كشيده، طفلان مايند در دامن دايه مرگ خوابيده،
فرزندان مايند سر بر خشت لحد نهاده، برادراناند ياد برادرى فراموش كرده، زنان مايند با معشوق اجل دست در آغوش كرده و گردن كشاناند سر به گريبان مذلت كشيده، سنگدلاناند به سنگ قبر، نرم و هموار گشته، فرمانرواياناند در عزاى نافرمانى نشسته، جهانگشاياناند در حجله خاك در بر روى خود بسته، تاجداراناند نيم خشتى بزير سر نهاده
، لشكركشاناند تنها و بيكس مانده، يوسف جمالاناند از پى هم به چاه گور سرنگون، نكوروياناند در پيش آئينه مرگ زشت و زبون، نوداماداناند به عوض زلف عروس، مار سياه بر گردن پيچيده، نو عروساناند به جاى سرمه، خاك گور در چشم كشيده، عالماناند اجزاى كتاب وجودشان از هم پاشيده، وزيراناند «چاقوي» مرگ، نامشان را از دفتر روزگار تراشيده، تاجراناند بىسود و سرمايه در حجره قبر افتاده، سوداگراناند سوداى سود از سرشان در رفته، زارعاناند مزرع عمرشان خشك شده، دهقاناناند دهقان قضا بيخشان بركنده، پس خود به اين ترانه دردناك مترنّم شو:
چرا دل بر اين كاروانگه نهيم كه ياران برفتند و ما بر رهيم تفرّج كنان، بر هوا و هوس گذشتيم بر خاك بسيار كس كسانى كه از ما به غيب اندرند بيايند و بر خاك ما بگذرند پس از ما همى گل دهد بوستان نشينند با يكديگر دوستان دريغا كه بىما بسى روزگار برويد گل و بشكفد نوبهار بسى تير و دى ماه و اردى بهشت بيايد كه ما خاك باشيم
و خشت جهان بين كه با مهربانان خويش زنا مهربانى چه آورد پيش چه پيچى در اين عالم پيچ پيچ كه هيچ است از آن سود و سرمايه هيچ درختى است شش پهلو و چار بيخ تنى چند را بسته بر چار ميخ مقيمى نبينى در اين باغ كس تماشا كند هر كسى يك نفس و بعد از اين در احوال خود تأمّل كن كه تو نيز مثل ايشان در غفلت و جهلى. ياد آور زمانى را كه: تو نيز مثل گذشتگان عمرت به سرآيد و زندگيت به پايان رسد، خار نيستى به دامن هستيت
در آويزد و منادى پروردگار نداى كوچ در دهد، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجهات بكشند، و دوستان و خويشان تو يقين به مرگ كنند، اعضايت از حركت باز ماند، و زبانت از گفتن بيفتد، و عرق حسرت از جبينت بريزد، و جان عزيزت بار سفر نيستى بربندد، و يقين به مرگ نمايى. از هر طرف نگرى دادرسى نبينى. و از هر سو نظر افكنى فرياد رسى نيابى، ناگاه ملك الموت به امر پروردگار درآيد و گويد:
كه هان منشين كه ياران برنشستند «بنه برنه» كه ايشان رخت بستند و خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعيفت افكند و قلاب هلاك بر كالبد نحيفت اندازد و ميان جسم و جانت جدايى افكند، و دوستان و برادران ناله حسرت در ماتمت ساز كنند. و دوستان و ياران به مرگت گريه آغاز كنند. پس بر تابوت تخته بندت سازند و خواهى نخواهى به زندان گورت درآورند. و درِ خلاصي بر رويت ببندند و دوستان و يارانت برگردند، و تو را تنها در وحشتخانه گور بگذارند.
و چون چندى به امثال اين افكار پردازى به تدريج ياد مرگ در برابر تو هميشه حاضر مىگردد. و دلت از دنيا و آمال آن سير مىشود. و آماده سفر آخرت مىگردى.
و هان، هان از ياد مرگ، مگريز و آن را از فكر خود بيرون مكن كه آن خود خواهد آمد. چنان كه خداى - تعالى - مىفرمايد : «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ 62: 8».
يعنى: «بگو به مردمان كه: موت، آن چنان كه از او مىگريزيد او شما را در مىيابد و به ملاقات شما مىرسد». و ملاحظه كن حكايت جناب سيّد انبياء را به ابو ذر غفارى كه فرمود: «اى ابا ذر غنيمت شمار پنج چيز را پيش از رسيدن پنج چيز: جوانى خود را غنيمت دان پيش از آنكه ايّام پيرى در رسد. و صحّت خود را غنيمت دان پيش از آنكه بيمارى، تو را فرو گيرد. و زندگانى خود را غنيمت دان پيش از آنكه مرگ، تو را دريابد. و غناى خود را غنيمت شمار پيش از آنكه فقير گردى.
و فراغت خود را غنيمت دان پيش از آنكه به خود مشغول شوى». پيش از آن برون كنندت از ده، رخت بر گاو، و بار بر خر نه. حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - چون از اصحاب خود غفلت را مشاهده فرمودى فرياد بركشيدى كه: «مرگ، شما را در رسيد و شما را فرو گرفت، يا به شقاوت يا به سعادت». مروى است كه: «هيچ صبح و شامى نيست مگر اينكه منادى ندا مىكند كه: «ايها النّاس الرحيل، الرحيل». آوردهاند كه: «در بنى اسرائيل مردى بود جبّار، با اموال بىشمار و غرور بسيار، روزى با يكى از حرم، خلوت نموده بود كه شخصى با هيبت و غضب داخل شد.
آن مرد غضباك شده گفت كه: تو كيستى و كه تو را اذن دخول داده؟ گفت: من كسى هستم كه احتياج به اذن دخول ندارم. و از ابهت ملوك و سلاطين نمىترسم. و هيچ گردن كشى نمي تواند مرا منع كند. پس لرزه بر اعضاى آن مرد افتاد و از خوف بيهوش شد. بعد از ساعتى سر برداشت در نهايت عجز و شكستگى گفت: پس تو ملك الموتى؟ گفت: بلى. گفت: آيا مهلتى هست كه من فكرى از براى روز سياه خود كنم؟ گفت:
«هيهات انقطعت مدتك و انقضت انفاسك فليس في تأخيرك سبيل». يعنى: مدّت زندگانى تو تمام شد و نفسهاى تو به آخر رسيده. گفت: مرا به كجا خواهى برد؟ عزرائيل گفت: به جانب عملى كه كردهاى. گفت: من عمل صالحى نكردهام و از براى خود خانهاى نساختهام. گفت: ترا مىبرم به سوى آتشى كه پوست از سر مىكند.
حضرت عيسى - عليه السّلام - كاسه سرى را ديد افتاده پايى بر آن زده گفت: «به اذن خدا تكلّم كن و بگو چه كس بودى. آن سر به تكلّم آمده گفت: يا روح اللّه من پادشاه عظيم الشّأنى بودم، روزى بر تخت خود نشسته بودم و تاج سلطنت بر سر نهاده و خدمتگزاران و حشم و جنود و لشكر در كنار و حوالى من بود، ناگاه ملك الموت بر من داخل شد. به مجرّد آمدن، اعضاى من از همديگر جدا شده و روح من به جانب عزرائيل رفت و جمعيّت من متفرّق گرديد. اى پيغمبر خدا؛ كاش هر جمعيّتى اوّل متفرّق باشد».
فغان كاين ستمكاره «گوژ» پشت يكى را نپرورد كاخر نكشت
سر سروران رو به خاك اندراست تن پاكشان در «مغاك [1]» اندر است
از آن خسروان خوار و فرسوده بين به خاك سيه توده در توده بين
چراغى نيفروخت گيتى به مهر كه آخر «نيندود» دودش به چهر
نيفشاند تخمى كشاورز دهر كه ندرود بىگاهش از داس قهر
نهالى در اين باغ سر بر نزد كه دهرش به كين ارّه بر سر نزد
سرى را زمانه نيفراخته كه پايانش از پا نينداخته
كجا شامگه اخترى تابناك برآمد كه نامد سحرگه به خاك
انتقام جوئي
يعنى كسى كه بدى با انسان كند اگر او نيز در صدد بدى كردن به مثل آنچه او كرده است يا بالاتر برآيد اين انتقام جوئي است، اين حالت تا جايي پيش مي رود كه اگر چه شرعا حرام باشد، باز هم مرتكب آن مي شود، مانند: مكافات غيبت به غيبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان. و همچنين غير اينها از افعال محرمه. و شكى در حرمت آن نيست.
رسول خدا - صلّى اللّه عليه و آله - فرمودند كه: «اگر مردى تو را سرزنش كند به عيبى كه در تو هست، تو سرزنش مكن او را به آنچه در اوست». و نيز فرمودند: «دو نفر كه يكديگر را دشنام مىدهند دو شيطاناند كه همديگر را مىدرند». «روزى در مجلس حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - ، شخصى به يكى از صحابه دشنام داد، و او ساكت بود، بعد از آن، او نيز شروع كرد به تلافى آن. حضرت برخاستند و فرمودند كه: فرشته از جانب تو جواب مىداد و چون خود به سخن آمدى فرشته رفت و شيطان آمد،
و در مجلسى كه شيطان در آن است من نمىنشينم». پس بر مرد ديندار لازم است كه هر گاه از كسى نسبت به او ظلمى صادر شود در گفتار يا كردار، اگر از شريعت مقدسه جزائى و انتقامى به جهت آن مقرر است به آن اكتفا كند و از آن تعدى نكند، اگر چه بهتر آن است كه از آن نيز چشم بپوشد و از آن شخص عفو كند. و اگر در شرع، جزاء معيّنى به جهت آن نرسيده است پا از دايره شرع بيرون ننهد. و اگر سخنى بگويد، سخنى باشد كه حرام نباشد،
مثل اينكه: در مقابل كسى كه او را مذمت كند يا دشنام دهد و مانند آن از چيزهائى كه در شرع مكافاتى ندارد همين قدر گويد كه: اى بىحيا، و اى بد خلق، و اى بىآبرو، و اى بىشرم - اگر اين صفات را داشته باشد -. يا بگويد خدا جزاى تو را بدهد، يا خدا از تو انتقام كشد، يا تو كيستى كه من جواب تو را گويم، يا اى جاهل، و اى احمق. و اين دروغ نيست، زيرا كه هيچ كس از جهل و حمق خالى نيست.
همچنان كه مروى است كه: «مردم همه در شناختن ذات خدا احمقاند». و بهتر اين است كه زبان به اينها نيز نگشايد و حواله آن را به رب الارباب نمايد، زيرا كه بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشكل است. و اكثر مردم در وقت غضب از ضبط خود عاجزند.
بلى اگر مقامى باشد كه اگر مطلقا متعرض نشود به بىغيرتى و بىحميّتى منجر شود، با حلم و حوصله و موافقت شريعت مقدسه، مكافات نمايد. و چون في الجمله مكافات نمود زود راضى شود.
از حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه: «بنى آدم طبقات مختلفاند: بعضى دير به غضب مىآيند و زود غضب ايشان بر مىگردد. و بعضى زود به غضب مىآيند و زود بر مىگردند. و طايفهاى زود به غضب مىآيند و دير راضى مىشوند. و جماعتى دير به غضب مىآيند و دير خشنود مىشوند و بهترين اين طوايف كسانى هستند كه دير غضبناك مىشوند.
و زود خشنود مىگردند. و بدترين ايشان، آناناند كه زود به غضب آيند و دير راضى شوند». و بدان كه علاج ترك انتقام اين است كه: تأمل در بدى عاقبت آن در دنيا و آخرت كند و بداند كه اگر انتقام آن را به پروردگار حواله كند البته منتقم حقيقى از او انتقام كشد، همچنان كه مكرر مشاهده شده و به تجربه رسيده و اخبار و آيات بر آن دلالت دارند.
بلى: به چشم خويش ديدم در گذرگاه كه زد بر جان مورى مرغكى راه
هنوز از صيد منقارش نپرداخت كه مرغ ديگر آمد كار او ساخت
علاوه بر اينكه اگر آن شخصى كه بدى كرده او را از انسانيت في الجمله بهرهاى هست از سكوت و مكافات نكردن بيشتر تنبيه و تأديب مىشود، و اثر الم و شرمسارى و خجالت او بيشتر از انتقام توست. و اگر از انسانيت بىبهره و بىنصيب است تلافى تو نيز چندان اثرى در او نمىكند، بلكه هر چه نسبت به او گوئى تفاوتى در حال او هم نمىرسد و تو باز از مقابله و برابرى با او ضايع و بى وقع مىگردى زيادتر از آنچه آن شخص با تو كرده.
بلى: سگى پاى صحرا نشينى گزيد به خشمى كه زهرش ز دندان چكيد
شب از درد بيچاره خوابش نبرد به خيل اندرش دخترى بود خرد
پدر را جفا كرد و تندى نمود كه آخر تو را نيز دندان نبود
پس از گريه مرد پراكنده روز بخنديد كاى دختر دلفروز
محال است اگر تيغ بر سر خورم كه دندان به پاى سگ اندر برم
و بعد از اين تأمل كند در فوايد ضد انتقام كه همانا «عفو كردن» است و چون مكرر چنين كند از براى او ملكه و عادت ميشود .
اهانت و تحقير ديگران
اهانت و تحقير نمودن بندگان خدا و مذمت آن. شكي نيست كه اين صفت مذمومه در شريعت مقدسه حرام، و موجب هلاكت صاحب آن است.
از حضرت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ روايت شده است كه: «خداي ـ تعالي ـ فرمود: هر كه اهانت برساند به يكي از دوستان من، پس كمر به مبارزهي با من بسته است».[1]
و در حديث ديگر از آن سرور منقول است كه: «پروردگار عالم ـ جل شأنه ـ فرمود: به تحقيق كه با من جنگ كرده است هر كه ذليل كند يكي از بندگان مؤمن مرا».[2]
و از حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ مروي است كه: «هر كه پست و حقير كند مؤمني را ـ خواه مسكين باشد و خواه غير مسكين ـ خداي ـ تعالي ـ باز نميايستد از پست كردن و دشمني او، تا رجوع كند از آنچه به آن مؤمن كرده است.»[3]
و احاديث در اين خصوص بسيار است.
و هر كه نسبت ميان خدا و بندهي او را في الجمله ادراك كند، و ربط خاصي كه ميان خالق و مخلوق است بفهمد، ميداند كه اهانت بنده، اهانت مولاي اوست، و تحقير مخلوقي، في الحقيقه تحقير خالق اوست. و همين قدر در مذمت اين عمل كافي است.
پس بر هر عاقلي واجب است كه پيوسته متذكر اين معني بوده باشد، و اخبار و آثاري را كه در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد، و آنچه در خصوص مدح و تعظيم ايشان رسيده است نصب العين خود نمايد، و خود را از اين عمل (كار) قبيح باز داد تا موجب رسوايي او در دنيا و آخرت نگردد.
تعظيم و احترام كردن به بندگان خدا و فضيلت آن
و مخفي نماند كه ضدّ اين صفت، كه اكرام و تعظيم و احترام داشتن بندگان خدا بوده باشد، از شريفترين عملها و با فضيلتترين كارها است.
و در حديث قدسي وارد شده است كه: «حق ـ سبحانه و تعالي ـ فرمود كه: بايد ايمن شود از غضب من هر كه اكرام كند بندهي مؤمن مرا».[4]
و از حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ روايت شده است كه: «هيچ بندهاي از امت من نيست كه نيكويي و نرمي كند با برادر مؤمن خود، به نوعي از ملاطفت، مگر اينكه خدا از خدمهي بهشت خدمتكار از براي او مقررّ ميفرمايد.»[5]
و از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ مروي است كه: «هر كه ذلت را از روي برادر مؤمن خود بردارد، خداي ـ تعالي ـ ده حسنه براي او مينويسد، و هر كه بر روي برادر مؤمن خود تبسم كند، خداي ـ تعالي ـ از براي او حسنه ثابت كند.»[6]
و فرمود: «هر كه برادر مؤمن خود را تحسين كند، خداي ـ تعالي ـ تا روز قيامت براي او تحسين مينويسد.»[7]
و فرمود: «هر كه نزد برادر مسلم خود آيد و او را گرامي دارد، خداي تعالي را گرامي داشته است.»[8]
روزي آن حضرت به اسحق بن عمار فرمود كه: «اي اسحق! به دوستان من هر قدر تواني احسان كن، كه هيچ مؤمني احسان به مؤمني نكرد و اعانت او ننمود مگر اينكه صورت ابليس را خراشيد، و دل او را مجروح ساخت.»[9]
و از جملهي اموري كه انسان را به اكرام و تعظيم مردم وا ميدارد، آن است كه به تجربه ثابت شده است كه: هر كه به هر نظري مردم را ميبيند، مردم نيز به آن نظر به او نگاه ميكنند و او را ميبينند.
آري، هر كس هر چه ميكارد درو ميكند. همينت پسند است اگر بشنوي كه گر خار كاري سمن[10] ندروي و بدان كه ـ همچنان كه مذكور شد ـ گرامي داشتن و عزت دادن جميع طبقات مردم، به قدري كه سزاوار ايشان است از جملهي اعمال پسنديده است. و شايسته است كه انسان بعضي از اصناف مردم را به تعظيم و اكرام بيشتري اختصاص دهد، و از آن جمله اهل علم و فضل و صاحبان ورع و تقوي است، زيرا در احاديث بسيار تأكيد زياد در اكرام و تعظيم اين دو طبقه جليله وارد شده.
احترام پيران
و از آن جمله پيران و ريش سفيدان اهل اسلام است، كه گرامي داشتن و احترام زياد ايشان بر جوانان لازم و حتمي است.
و حضرت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود كه: «هر كه مراعات كند برتري بزرگتر از خود را به جهت زياد بودن سن او، و احترام كند او را، خداي تعالي او را از ترس روز قيامت ايمن ميگرداند.»[11]
و از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ روايت شده است كه: «بزرگ شمردن بزرگان پير، و تعظيم آنان، تعظيم و بزرگ شمردن خداست.»[12]
و فرمود كه: «از ما نيست هر كه احترام نكند پيران ما را، و رحم نكند بر بچههاي ما».[13]
و از جملهي كساني كه زيادتي احترام به ايشان سزاوار است، بزرگ طايفه و بخشنده طايفه است. و حضرت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود كه: «هرگاه كريم قوم، و بزرگ ايشان بر شما وارد شود، اكرام او كنيد.»[14]
احترام سادات
و از جملهي طوايفي كه زيادتي تعظيم و اكرام ايشان لازم، و احترام ايشان حتمي است، سلسلهي جليلهي سادات علويه است، كه دوست داشتن و محبت ايشان، اجر رسالت و مزد نبوت است.
و از حضرت رسالت پناهي ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ مروي است كه: «شفاعت من ثابت است از براي هر كه اعانت كند ذرّيّهي مرا به دست يا زبان يا با مال خود.»[15]
و فرمود: «چهار نفر را من شفاعت خواهم نمود در روز قيامت، اگر چه به قدر گناه تمام اهل دنيا را آورده باشند:
يكي: آنكه اكرام كند ذرّيّهي مرا.
دوم: آنكه حاجت ايشان را برآورد.
سيّم: آنكه تلاش نمايد از براي ايشان در وقتي كه گرفتار باشند.
چهارم: آنكه به دل و زبان، با ايشان دوستي و محبت كند.»[16]
و فرمود: «اكرام كنيد خوبان ذرّيّهي مرا از براي خدا، و بدان ايشان را از براي من».[17] و احاديث در فضيلت سادات، و اجر اكرام و تعظيم ايشان بينهايت است. و آنچه مذكور شد از براي اهل ايمان كافي است.
________________________________________
[1] . بحارالانوار، ج75، ص155، ح25، كافي، ج2، ص352، ح7.
[2] . بحارالانوار، ج75، ص158، ح28، كافي، ج2، ص352، ح6.
[3] . كافي، ج2، ص351، ح4.
[4] . بحارالانوار، ج67، ص71، ح36.
[5] . كافي، ج2، ص206، ح4، بحارالانوار، ج74، ص298، ح33.
[6] . بحارالانوار، ج74، ص297، ح30، كافي، ج2، ص205، ح1.
[7] . بحارالانوار، ج74، ص298، ح31، كافي، ج2، ص206، ح2.
[8] . بحارالانوار، ج74، ص298، ح32، كافي، ج2، ص206، ح3.
[9] . كافي، ج2، ص207، ح9، بحارالانوار، ج74، ص301، ح38.
[10] . مخفف ياسمن، اسم گل خوشبويي است.
[11] . بحارالانوار، ج75، ص137، ذيل ح5.
[12] . كافي، ج2،ص165.
[13] . همان.
[14] . محجة البيضاء، ج3، ص372.
[15] . جامع الاخبار، ص140.
[16] . خصال شيخ صدوق، باب الاربعة، ص196، ح1.
[17] . جامع الاخبار، ص140.
برگرفته از كتاب: معراج السعاده - ملا احمد نراقي، ص336
بداخلاقي و کج خلقي
بداخلاقي نزديك به غلظت و بدخوئى است و ظاهر آن است كه: غلظت و درشتى از ثمرات كج خلقى باشد. همچنان كه انقباض روى و دلتنگى و بد كلامى نيز از آثار آن است. و اين صفت از نتايج قوه غضبيه است. و اين از جمله صفاتى است كه آدمى را از خالق و خلق دور مىكند، و از نظر مردم مىافكند، و طبعها را از او متنفر مىكند.
و هر كج خلقى اغلب مسخره مردمان و مضحكه ايشان مىشود، و لحظهاى از حزن و الم و اندوه و غم خالى نيست.
و از اين جهت حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - فرمودند كه: «هر كه بد خلق است خود را معذب دارد». و بسيار مىشود كه به واسطه كج خلقى ضررهاى عظيم به آدمى مىرسد، و از نفعهاى بزرگ محروم مىشود، و عاقبت هم آدمى را به عذاب اخروى مىافكند.
مروى است كه: روزى به حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - عرض كردند كه:
«فلان زن روزها روزه مىگيرد و شبها را به عبادت به پاى مىدارد و ليكن بد خلق است و از كج خلقى به همسايگان خود آزار مىرساند. آن حضرت فرمودند: هيچ خيرى در او نيست، و او از اهل جهنم است». و آن حضرت فرمودند كه: «بد خلقى بنده را مىرساند
تا اسفل درك جهنم». و باز آن حضرت فرمودند كه: «خدا منع كرده است قبول توبه بد خلق را. عرض كردند كه: چرا يا رسول اللّه؟ فرمودند: به علت اينكه هر وقت از گناهى توبه كرد در گناهى بدتر مىافتد». و فرمودند كه: «بد خلقى گناهى است كه آمرزيده نمىشود». و بعضى از بزرگان گفتهاند كه: «اگر مصاحبت و همنشينى كنم با فاسق فاجر خوش خلقى، دوستتر دارم كه با عابد كج خلقى بنشينم».
معالجه كج خلقى
و معالجه اين صفت ذميمه نيز مانند ساير صفات آن است كه: انسان مفاسد دنيايي و آخرتي آن را به ياد آورد و ملاحظه كند كه اين صفت، خالق و خلايق را با او دشمن مىكند، پس مهياى اين گردد كه اين را از خود دفع نمايد. بعد از آن در وقت هر سخنى و حركتى در فكر باشد كه كج خلقى از او سر نزند و خود را محافظت كند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملكه او گردد و از براى او معتاد شود.
چنانچه مذكور شد ضد اين صفت مهلكه حسن خلق است كه از شريفترين صفات و فضائل ملكات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبى آن مىكنند. پيغمبر خدا - صلّى اللّه عليه و آله - فرمودند كه: «در كفه ميزان اعمال در روز قيامت، چيزى بهتر از حسن خلق نيست». و روزى به عموزاده هاي خود فرمودند كه: «اى فرزندان عبد المطلب اگر وسعت آن را نداريد كه مردم را به اموال خود توانايي دهيد پس با ايشان به گشاده رويى ملاقات كنيد».
و نيز آن حضرت فرمودند كه: «خدا دين اسلام را خالص از براى خود گردانيد. و صلاحيت ندارد از براى اين دين مگر سخاوت و حسن خلق. پس دين خود را به اين دو زينت دهيد». و به آن جناب عرض كردند كه: «ايمان كدام يك از مؤمنين افضل است؟ فرمودند:
هر كدام كه خوش خلقترند». و باز فرمودند كه: «دوستترين شما در نزد من و نزديكترين شما در روز قيامت به من، خوش خلقترين شماست». و نيز فرمودند كه: «حسن خلق، گناه را مىگدازد هم چنانكه خورشيد يخ را مىگدازد». و از آن بزرگوار مروى است كه: «بندهاى مىشود كم عبادت باشد، ولى به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظيم و اشرف منازل برسد».
و به ام حبيبه - كه زوجه آن حضرت بود - فرمودند كه: «آدم خوش خلق، خوبى دنيا و آخرت را گرفت». و مروى است از آن حضرت كه فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را مىرساند به درجه كسى كه روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد». و نيز آن حضرت فرمودند كه: «نيكان شما خوش خلقاناند، كه مردم به دور و كنار آنها جمع مىشوند، و به آنها نزديك مىشوند، و با ايشان الفت و انس مىگيرند، و
ايشان نيز با مردم انس مىگيرند». و از حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - مروى است كه: «مردى به خدمت حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - آمد و عرض كرد كه: يا رسول اللّه مرا وصيتى كن.
حضرت او را به چند چيز توصيه فرمودند و از جمله آنها اين بود كه: با برادر مؤمن با گشاده رويى ملاقات كن». و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق - عليه السّلام - فرمودند كه: «نيكى و خوش خلقى، ولايات را آباد مىگرداند و عمرها را زياد مىكند». و فرمودند كه: «به درستى كه خداى - تعالى - بنده را به حسن خلق ثواب كسى مىدهد
كه صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد». و نيز از آن حضرت مروى است كه: «نيكى و احسان كردن با مردم و خوشروئى با ايشان، باعث دوستى مردم مىشوند، و آدمى را از اين جهت داخل بهشت مىنمايند. و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور مىكنند و داخل آتش مىكنند». و كسى كه در اين اخبار، و ساير اخبارى كه در اين خصوص وارد شده است
تأمّل كند و به وجدان خود و تجربيات رجوع كند، و احوال كج خلقان و خوش خلقان را تتبّع كند مىيابد كه: هر بد خلقى از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر مىگردند، و با او دشمناند: و به اين سبب از بذل و عطاى ديگران هم محروم است. و هر خوش خلقى را خدا و خلق دوست دارند و هميشه محل فيض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.
مؤمنان از او استفاده مي کنند و خير او به ايشان مىرسد. و مقاصد و خواسته هاي بندگان خدا بوسيله او بر آورده مىشود. و از اين جهت خدا هيچ پيغمبرى را بر نينگيخت مگر اينكه اين صفت در او كامل و تام بود. بلكه صفت خوش خلقى افضل صفات پيغمبران، و اشرف اخلاق برگزيدگان است.
و از اين جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از براى حبيب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود:
« وَ انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ». [1] و از كثرت شرافت اين صفت فاضله، سرور پيغمبران و سيد انس و جان در اين صفت به غايت رسيده بودند، و در نهايت آن جا گرفته بودند.
حتى اينكه وارد شده است كه: «روزى آن سرور در مسجد با جماعتى از اصحاب نشسته بودند و مشغول تكلّم بودند، كنيزكى از شخصى از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانيد، پنهانى گوشه جامه آن كوه حلم و وقار را گرفت. چون آن حضرت مطّلع شد برخاست و گمان كرد كه او با حضرت کاري دارد. چون آن حضرت بر خاست كنيزك هيچ سخنى نگفت و حضرت نيز با او سخنى نفرمودند و در جاى مبارك خود نشستند.
باز كنيزك آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست. تا سه دفعه آن كنيزك چنين عملى را انجام داد و آن حضرت برخاست. و در دفعه چهارم كه حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - بر خاستند آن كنيزك از عقب آن حضرت قدرى از جامه آن حضرت را جدا كرده، برداشت و روانه شد. مردمان گفتند:
اى کنيز اين چه عملى بود كه كردى؟ حضرت را سه دفعه بر از جايش بلند کردي و سخن نگفتى مطلب تو چه بود؟ كنيزك گفت: در خانه ما شخص مريضى بود، اهل خانه مرا فرستادند كه پارهاى از جامه حضرت را ببرم كه آن را به مريض بندند تا شفا يابد، پس هر مرتبه كه خواستم قدرى از جامه حضرت را بگيرم چنين تصور فرمودند كه مرا با ايشان کاري است، من حيا كردم و بر من گران بود كه از آن حضرت خواهش كنم قدرى جامه خود را به من دهند».
برخي روايات درباره بداخلاقي و کج خلقي
قال الصادق -عليه السلام-: اِنَّ سوءَ الخُلقِ لَيُفسِدٌ العملَ كما يُفسِدُ الخلُّ العسلَ
همانا بد اخلاقي فاسد ميكند عمل را همچنان كه سركه عسل را فاسد ميكند.
قال رسول الله -صلي الله عليه و آله -: خصلتان لايَجتمعان في مؤمنٍ البُخلُ و سوءُ الخلق
دو خصلت است كه در مؤمن جمع نميشود (يافت نميشوند) بُخل و بد اخلاقي.
قال رسول الله -صلي الله عليه و آله -: اِنّ العبدَ لَيَبلُغُ مِن سوءِ خُلقه اسفَلَ دركِ جهنّمَ
همانا بنده به خاطر بد اخلاقي به پايينترين طبقه جهنم راه پيدا ميكند.
قال عليٌّ -عليه السلام-: مَن ساءَ خُلقُه ضاقَ رزقُه
كسي كه بد اخلاق باشد روزياش كم ميشود.
قال عليٌّ -عليه السلام-: سوءُ الخُلقِ يوحِشُ النفسَ و يَرفعُ الاُنسَ
سوء خلق باعث وحشت نفس و از بين بردن انس و الفت با ديگران است.
قال عليٌّ -عليه السلام-: سوءُ الخلقِ نَكدُ العيشِ و عذابُ النفسِ
سوء خلق باعث سختي در معيشت و زندگي انسان بوده و سبب عذاب هميشگي اوست.
ميزان الحكمه، ج3، ص 152
[1] . يعنى: «و در حقيقت تو بر نيكو خلقى عظيم (و آئين و شرعى بزرگ) آراستهاى». قلم، (سوره 68)، آيه 4.
برگرفته از كتاب: معراج السعاده- مرحوم نراقي، ص176
بذله گويي و مزاح
بذله گويي و مزاح يكي از موارد حسن رفتار است ولي بايد توجه داشت كه از جمله آفات زبان كه مانند ديگر آفات آن آثار سوء و عواقب خطرناكي را به دنبال دارد مزاح و شوخي است. به همين جهت، در آداب ديني براي مزاح و شوخ طبعي حدّ و مرزي مشخص شده است كه اگر از آن حد تجاوز كنند آثار نا مطلوبي به بار خواهد آورد. بنابر اين، انسان بايد مالك زبان خود باشد و هنگام مزاح و شوخي بعد مثبت و منفي آن را در نظر بگيرد
و حتي الامكان از بذله گويي بپرهيزد، كه هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد. زيرا اگر كسي زندگي خود را با شوخي و بذله گويي سپري كند و در مزاح كردن به حدّ افراط كشيده شود به تدريج در اثر عادت به مزاح در برخورد با مسائل جدّي نيز جدّي نخواهد بود و كسي كه در زندگي و در برابر وظايف خود احساس مسئوليت نكند
نميتواند به حال خود و اجتماع مفيد باشد. بديهي است كسي كه روح شوخي و مزاح بر او غلبه كند حسّ واقع بيني را از دست ميدهد و آن گونه كه بايد حقايق را درك نميكند و ديگران نيز مطالب او را جدّي تلقّي نميكنند.
آنچه از مجموعه روايات ائمه معصومين _ عليهم السلام _ استفاده ميشود اين است كه مزاح و شوخي تا حدّي مطلوب است، زيرا پيشوايان ديني ما به طور مطلق از مزاح نهي نكردهاند بلكه شوخ طبعي را به طور نسبي و در شرايط خاص ستودهاند و حتّي خود آن بزرگواران گاهي مزاح ميكردند، چنانكه رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ فرمود:
إنّي لأمزح و لا أقول إلا حقّا؛[1] من مزاح ميكنم ولي سخني جز حق نميگويم.»
شخصي به نام معمّر بن خلاد ميگويد:
«سألت ابا الحسن _ عليه السلام _ فقلت: جعلت فداك الرّجل يكون مع القوم فيجري بينهم كلام يمزحون و يضحكون فقال: لا بأس ما لم يكن، فظننت أنّه عني الفحش، ثمّ قال: إنّ رسول اللّه _ صلّي اللّه عليه و آله _ كان يأتيه الأعرابيّ فيأتي إليه الهديّه ثمّ يقول مكانه: أعطنا ثمن هديّتنا فيضحك رسول اللّه _ صلّي اللّه عليه و آله _ و كان إذا اغتمّ يقول: ما فعل الاعرابي ليته اتانا.»[2] از امام هشتم علي بن موسي الرضا عليهما السلام پرسيدم: قربانت شوم، اگر كسي در ميان جمعيتي باشد كه هنگام سخن گفتن با يكديگر شوخي ميكنند
و ميخندند وظيفه او چيست؟ فرمود: باكي نيست تا زماني كه نباشد. و من گمان دارم كه مقصود حضرت فحش بود. يعني در صورتي كه مزاح و شوخي توأم با فحش و ناسزاگويي نباشد اشكالي ندارد. سپس فرمود: رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ اين گونه بود
كه مرد اعرابي خدمت آن حضرت ميرسيد و براي ايشان هديهاي ميآورد و همانجا ميگفت بهاي هديهام را بپردازيد و رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ ميخنديد. و هر گاه اندوهگين ميشد ميفرمود: آن مرد چادر نشين چه شد؟ اي كاش نزد ما ميآمد.
شخص ديگري ميگويد كه امام صادق _ عليه السلام _ فرمود:
«ما من مؤمن إلا و فيه دعابه، قلت و ما الدّعابه؟ قال المزاح؛[3] هيچ مؤمني نيست جز اينكه در او دعابه هست. عرض كردم: دعابه چيست؟ فرمود: مزاح.»
امام باقر _ عليه السلام _ فرمود:
«إنّ اللّه عزّ و جلّ يحبّ المداعب في الجماعه بلا رفث؛[4] خداوند انسان شوخ طبع را دوست دارد به شرط آنكه از گناه و ناسزاگويي بپرهيزد.»
روش پيامبر و ائمّه معصومين _ عليهم السلام _
رسول گرامي اسلام _ صلّي اللّه عليه و آله _ و ائمه معصومين _ عليهم السلام _ نيز مزاح ميكردند (نمونهاش از رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ گذشت) و مردم را نيز به آن ترغيب مينمودند، چنانكه امام صادق _ عليه السلام _ به شخصي فرمود:
«آيا با يكديگر مزاح ميكنيد؟ آن مرد گفت: كم مزاح ميكنيم. (امام _ عليه السلام _) فرمود: اين طور نباشيد
زيرا شوخي نشانه خوش خلقي است و به وسيله شوخي برادر ديني خود را خوشحال ميكني. سپس فرمود: رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ براي اينكه كسي را خوشحال كند با او مزاح ميكرد.»[5]
و حضرت علي _ عليه السلام _ فرمود:
«كان رسول اللّه _ صلّي اللّه عليه و آله _ : ليسرّ الرّجل من أصحابه اذا راه مغموما بالمداعبه؛[6] رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ هرگاه يكي از اصحاب خود را اندوهگين ميديد او را با شوخي و مزاح خوشحال ميكرد.»
و در حديث ديگر از امام صادق _ عليه السلام _ آمده است:
كان رسول اللّه _ صلّي اللّه عليه و آله _: «يداعب و لا يقول إلا حقّا؛[7] پيامبر خدا _ صلّي اللّه عليه و آله » _ مزاح ميكرد ولي جز حق سخني نميگفت.»
و نيز كسي از ابن عباس پرسيد:
«أ كان النّبي _ صلّي اللّه عليه و آله _ يمزح؟ فقال كان النّبي _ صلّي اللّه عليه و آله _ يمزح؛[8] آيا رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ مزاح ميكرد؟ گفت: آري.»
پس پيشوايان ديني ما نيز مزاح ميكردند ولي تا حدي كه به افراط نرسد.
اينها احاديثي بود كه تا حدّي نسبت به مزاح و شوخي نظر مثبت داشت.
جنبههاي منفي مزاح
از رواياتي كه گذشت تا حدّي جنبه مثبت مزاح روشن شد، حال به احاديثي ميپردازيم كه جنبه منفي مزاح را بيان ميكند.
مزاح شخصيت انسان را از بين ميبرد:
رسول خدا _ صلّي اللّه عليه و آله _ به امير مؤمنان _ عليه السلام _ فرمود:
«يا علي لا تمزح فيذهب بهاؤك؛[9] اي علي از مزاح بپرهيز كه شخصيت تو را از بين ميبرد.»
حمران بن اعين ميگويد: خدمت امام صادق _ عليه السلام _ شرفياب شدم و از حضرت تقاضا كردم مرا توصيه و سفارش كند. آن بزرگوار پس از سفارش به تقوا فرمود:
«و ايّاك و المزاح فانّه يذهب هيبه الرّجل و ماء وجهه...؛[10] از شوخي بپرهيز زيرا بزرگي و عظمت شخص را از بين ميبرد و موجب ريختن آبروي او ميگردد.»
در حديث ديگري نيز از آن امام ميخوانيم كه به شخصي فرمود:
«أوصيك بتقوي اللّه و إيّاك و المزاح فإنّه يذهب بالبهاء؛[11] تو را به تقوا سفارش ميكنم و توصيه ميكنم كه از مزاح بپرهيز زيرا ابّهت و سنگيني تو را از بين ميبرد.»
پيامبر اكرم _ صلّي اللّه عليه و آله _ فرمود:
«كثره المزاح تذهب بماء الوجه؛[12] مزاح بيش از حد آبروي شخص را ميبرد.»
و امام صادق _ عليه السلام _ در حديثي فرمود:
«إيّاكم و المزاح فإنّه يذهب بماء الوجه؛[13] از شوخي بپرهيزيد چرا كه آبروي انسان را ميبرد.»
مزاح و جري شدن مردم:
اثر سوء ديگر مزاح اين است كه مردم به انسان جري شده و براي او ارزش و احترامي قائل نميشوند. از اين رو امام صادق _ عليه السلام _ فرمود:
«لا تمازح فيجترأ عليك؛[14] شوخي مكن كه روي مردم به تو باز ميشود.»
البته روايات ياد شده در نکوهش مزاح، منظور مزاح و شوخي است که نابجا باشد و به تمسخر ديگران منجر شود و آبرو و حيثيت ديگران ريخته شود و ... و گرنه مزاح و شوخي معقول اشکالي ندارد.
گفتهاند كه: «هر چيزي تخمي دارد، و تخم عداوت و دشمني شوخي است.» و از مفاسد شوخي آن است كه دهان را به هرزه خندي ميگشايد و آدمي را به خنده ميآورد، و خنده، دل را تاريك و آبرو و وقار را تمام ميكند. و به اين جهت خداي ـ تعالي ـ نهي از آن فرموده كه:
«فَليَضحكوا قليلا وَ ليَبكوا كَثيرا»، يعني: بسيار كم بخنديد و بسيار گريه كنيد.»[15]
و حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود كه: «هرگاه بدانيد آنچه من ميدانم، هر آينه كم خواهيد خنديد.»[16]
و شكي نيست كه خندهي بسيار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
يكي از بزرگان با خود خطاب كرد و گفت: «اي نفس! ميخندي و حال اين كه شايد كفن تو اكنون در دست گازر باشد و آن را گازري كند.»[17]
بلي، كسي را كه مرحلهاي چون مرگ در پيش، و خانهاي چون آخرت در عقب، و دشمني چون شيطان در كمين، و محاسبي چون كرام الكاتبين قرين، عمري چون برق در گذر، و منزلي چون دنيا كه محل صد هزار گونه خطر است مستقر، خنديدن و شوخي كردن نيست، و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بيخبري.
مباش ايمن كه اين درياي خاموش نكردهست آدمي خوردن فراموش
ز رنگ ايمن نبيني آب جويي مسلم نيست از سنگي سبويي
يك امروز است ما را «نقد ايام»[18] بر آن هم اعتمادي نيست تا شام
يكي از بزرگان دين شخصي را ديد كه ميخندد، گفت: «آيا به تو رسيده است كه وارد آتش جهنم خواهي شد؟ گفت: بلي. گفت: آيا دانستهاي كه از آن خواهي گذشت؟ گفت: نه. گفت: پس به چه اميد ميخندي؟ گويند: آن شخص را ديگر كسي خندان نديد.»[19]
و مخفي نماند كه خنده مذموم، قهقهه است كه با صدا باشد، اما تبسم كه كسي صدايي از او نشنود مذموم نيست بلكه ممدوح است. و تبسّم نمودن پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ معروف و مشهور است. و همچنين شوخي و مزاح مذموم در وقتي است كه كسي افراط در آن كند، يا مشتمل بر دروغ و غيبت باشد، يا باعث آزردگي و خجالت ديگري شود.
اما مزاح اندك، كه از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل يا ايذاء و اهانتي نباشد و باعث شكفتگي خاطري گردد مذموم نيست و مكرّر از حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ صادر شده، و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور يافته چنانچه بعضي از آن در كتب اصحاب مسطور و مذكور است.[20]
[1] . علامه مجلسي، بحار الانوار، ج16، ص116.
[2] . محمد بن يعقوب کليني، الکافي، ج2، ص663.
[3] . الکافي، همان.
[4] . همان.
[5] . همان.
[6] . محدث نوري، مستدرک الوسائل، ج8 ص407.
[7] . همان، ص408.
[8] . همان، ص413.
[9] . شيخ حر عاملي، رسائل الشيعه، ج12، ص113.
[10] . وسائل الشيعه، همان.
[11] . همان.
[12] . الکافي، همان، ص665.
[13] . همان، ص664.
[14] . الکافي، همان، ص665.
[15] . توبه (سورهي 9)، آيهي 82.
[16] . احياء العلوم، ج3، ص111، محجة البيضاء، ج5، ص232.
[17] . همان منابع.
[18] . روزگار در دست ماست.
[19] . احياء العلوم، ج3، ص111، محجة البيضاء، ج5، ص232.
[20] . بحارالانوار، ج16، ص298،ح2.
آيت الله مهدوي كني- نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي, ص563
بهتان و تهمت
بهتان و تهمت عبارتست از اينكه انسان در حق غير به چيزي كه راضي نيست دروغ بگويد به عبارت ديگر چيزي را به دروغ به ديگري نسبت دهد و شخصي كه مرتكب گناه و عمل زشتي نشده به انجام آن متهم كند و يا عيب و نقصي را كه در او نيست به او بچسباند و فرقي نيست كه اين نسبت دروغ در حضور او باشد يا در غياب.
بهتان و تهمت از گناهان كبيره است و در قرآن مجيد به شدت از آن نهي، و عذاب شديدي براي آن ذكر گرديده كه به آن اشاره خواهد شد.
در حقيقت بهتان بدترين نوع دروغ است و چنانچه اتهام شخص در غياب وي باشد غيبت هم بشمار ميآيد و انسان در واقع مرتكب دو گناه شده است يكي دورغ و ديگري غيبت و بزرگترين ظلم در حق برادر مؤمن آنست كه او را متهم به ارتكاب گناهي كني كه هرگز آنرا انجام نداده است. بهتان باصطلاح همين برچسب زدن به اين و آن است كه متاسفانه همواره در جوامع بشري مطرح بوده و امروزه نيز بزرگترين ابزار دشمنان و مخالفان است.
آثار سوء اجتماعي:
نتيجه بهتان و افتراء به اين و آن اينست كه نظام اجتماعي دير يا زود از هم بپاشد و عدالت اجتماعي از بين برو.د حق باطل و باطل حق جلوه كند، بيگناهان متهم و گرفتار، و گناهكاران تبرئه و آزاد باشند، حسن ظن به سوء ظن نسبت بكديگر تبديل گردد
و اعتماد عمومي مردم از يكديگر سلب شود و زمينهي هرج و مرج فراهم گردد و نا امني و نار ضايتي رشد يابد، دوستي و صميميت جايش را به كينه و عداوت بدهد، مردم پراكنده و متفرق و بدون ارتباط با يكديگر زندگي كنند و از تجمع و تشكل و انسجام خبري نباشد
بدون شك چنين جامعهاي نميتواند دوام و بقاء داشته باشد بلكه بزودي سقوط خواهد كرد و مردم آن هلاك و گرفتار انواع مشكلات و بلايا خواهند شد. و لذا امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: هر گاه مؤمني برادر مؤمن خويش را متهم سازد و به او تهمت بزند ايمان از قلب او محو ميشود همچنانكه نمك در آب ذوب ميگردد.
[1] و وقتي ايمان مؤمن ذوب شد و ديگر اثري از ايمان در قلبش باقي نماند جايگاهش دوزخ است چنانكه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فرمود[2]: هر كس به مرد يا زن با ايماني بهتان بزند يا دربارهي كسي چيزي بگويد كه در او نيست خداوند در قيامت او را بر تلي از آتش قرار ميدهد تا از آنچه گفته است خارج شود. و از عهدهي گفتهي خود بيرون آيد.
در قرآن كريم بيش از چهل آيه درباره تهمت و بهتان به مردم در رابطه با جريانات مختلفي نازل شده كه چند نمونه مهم آن ذكر ميشود.
چند نكته مهم:
1- تهمت دو صورت دارد:
الف ـ افتراء: تهمت زننده با علم و آگاهي، گناه يا عيبي را به شخصي نسبت ميدهد يعني ميداند كه آن شخص داراي اين عيب نيست و يا اين گناه از او صادر نشده است مع الوصف آن را به او نسبت ميدهد و حتي گاهي خود او مرتكب عمل زشتي شده ولي براي نجات خود از گرفتاري و فرار از مجازات آنرا به ديگري نسبت ميدهد، كه در اصطلاح به آن افتراء گويند.
ب ـ بهتان: تهمت زننده بدون علم بلكه از روي ظن و گمان چيزي را به شخصي نسبت ميدهد مانند نمونهي اول و دوم كه در اصطلاح به آن بهتان گويند. ريشهي صورت دوم همان سوء ظن و بدبيني نسبت به ديگران است كه موجب ميشود هر كاري كه از ديگران صادر شود آنرا حمل بر فساد و بدي كند. و اكثر تهمتها بخاطر ناآگاهي و سوء ظن است، و لذا خداوند در قرآن ميفرمايد: اي مؤمنان از بسياري از گمانها بپرهيزيد زيرا بعضي از گمانها گناه است.[3]
البته كاملاً روشن است كه پيدايش ظن و گمان يا وهم و خيال در ذهن امري غير اختياري ميباشد و حسن و قبح، ثواب و عقاب در قلمرو افعال اختياري است نه غير اختياري، بنابراين مراد اينستكه به گمان خود ترتيب اثر ندهيد و از عمل بدون علم اجتناب ورزيد زيرا بسياري از كساني كه بدون علم و بر اساس حدس و گمان عمل ميكنند مرتكب گناه و معصيت ميشوند.
چنانچه در آيه ديگر فرمود: از آنچه بدان علم نداري پيروي مكن[4] و در جاي ديگر گروهي را بخاطر اينكه به سوء ظن خود ترتيب اثر دادند ملامت و سرزنش ميكند و ميفرمايد: شما بدگمان شديد و سوء ظن پيدا كرديد و بر اساس آن عمل كرديد پس هلاك و تباه گشتيد.[5] و نيز ميفرمايد: مشركان پيروي نميكنند مگر گمان را و آنان گمان آوران هستند.[6]
2- حمل فعل مسلمان بر صحت:
1- مؤمن نه تنها نبايد به برادر و خواهر مؤمن خويش سوء ظن داشته باشد و به آن ترتيب اثر بدهد بلكه بايد عمل او را حمل بر صحت كند و بكوشد تا سوء ظن خويش را به حسن ظن تبديل نمايد.
امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ در اين رابطه مي فرمايد: بايد گفتار و كردار برادر ديني خود را به بهترين وجه قرار دهي مگر اينكه يقين پيدا كني و راه توجيه (حمل بر صحت) بر تو بسته باشد. و نبايد به سخن برادرت بد گمان باشي در حاليكه تو محمل خوبي براي توجيه كلام او مييابي.[7]
همچنين محمد بن فضيل ميگويد[8] به امام هفتم عرض كردم: بعضي از افراد موثق براي من خبر آوردند كه يكي از برادران ديني دربارهي من مطلبي گفته كه آنرا نميپسندم از او در اين باره سؤال كردم، او انكار نمود تكليف من چيست؟ حضرت فرمود: گوش و چشمت را نسبت به برادرت تكذيب كن بطوريكه اگر پنجاه عادل در نزد تو گواهي بدهند
كه فلاني دربارهي تو چنين مطلب نادرستي را مطرح ساخته تو بايد آنان را تكذيب، و برادر ايماني خود را تصديق كني و آنچه را كه باعث ريختن آبروي او ميشود اشاعه ندهي كه در غير اين صورت از مصاديق آيهي: ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه في الذين امنوا، خواهي بود.