بخشی از مقاله
چكيده
ناصر خسرو شاعری توانا، فیلسوفی اندیشمند و از چهره های درخشان ادبی و علمی ایران است. وی خواستار جامعه ای پاک و منزّه، به دور از مفاسد اخلاقی است.
دیوان ناصر خسرو سرشار از پند و اندرز بر پایۀ مذهب و حکمت است. از پیروی نفس، دروغ، ریا، حرص و آزمندی، خواب و خور، دنیاپرستی و تجمّل، تکبّر، نادانی و ستمکاری نهی، و به زهد و طاعت و خرسندی، مناعت طبع، فروتنی، دانش، حقیقت جویی، دادگری و نام نیک تشویق می کند و در همه جا زیربنای اخلاق وبنیاد فکری وی «دین» و «مذهب» است.
از نظر او برای رسیدن به فضایل و ملکات فاضله، ریاضت های علمی و عملی ضروری است. بنا بر این در مرحلۀ نخست، شناخت فضایل و رذایل و آگاهی از شخصیّت و جایگاه واقعی انسان ضرورت دارد سپس مبارزه و مجاهده با نفس امّاره؛ زیرا آن که بر هواهای نفسانی غالب نشود، نمی تواند به مرحلۀ فضیلت و کرامت و سلامت نفس نایل شود.
فضایل اخلاقی در شعر ناصر به بهترین و مؤثّرترین بیان و از سویدای جان با دلی آکنده از صفا و خلوص آمده است و در این پایان نامه سعی شده فضایل و رذایلی که در دیوان این شاعر حکیم انعکاس یافته تفکیک و مورد بررسی قرار گیرد.
فصل اول
کلیات پژوهش
مقدمه:
شكّي نيست كه همه خواهان نيك بختي و سعادتند و براي رسيدن به اين هدف بزرگ راهي جز تزكيه و تصفيه و تهذيب نفس، يعني كسب مكارم و فضايل و دوري از رذايل اخلاق، وجود ندارد، كه انبياي عظام و اولياي كرام عليهمالسّلام بدين طريق رفته و طالبان حقيقت را به اين راه دعوت كردهاند.
مهمترين مسألهاي كه فراوان مورد توجه آيين مقدّس اسلام قرار گرفته و در رسيدن به كمالات و فضايل انساني نقش اساسي دارد مسألهي تزكيهي نفس و پرورش روح است كه به عنوان يك امر حياتي و ضروري مطرح ميباشد. به هر حال، براي رسيدن به فضايل و ملكات فاضله رياضتهاي علمي و عملي لازم است. در مرحله اول، شناخت فضايل و رذايل و آگاهي از شخصيّت و جايگاه واقعي انسان ضرورت دارد سپس مبارزه و مجاهدت با نفس امّاره؛ چرا كه اگر مجاهدت و مبارزه نباشد، انسان بر هواهاي نفساني غالب نميشود و كسي كه از اين ميدان پيروز و سربلند بيرون نيايد به مرحلهي فضيلت و كرامت و سلامت نفس نائل نميشود و آن كس كه به مرحله سلامت نفس نرسد، در روز حساب و ميزان از تبهكاران است.
مطالعهي تمدّنها و جوامع بشري پيشين و علل انحطاط آنها در طول تاريخ، اين حقيقت را بر ما روشن ميسازد كه جوامع بشري بدون برخورداري از فضايل اخلاقی و صفات حمیده و تخلّق به آنها و دوری از رذایل و صفات زشت و ناپسند نميتواند قوامي داشته باشد و سعادتمند و موفّق شود.
كليّات وتعاريف:
توجّه به اين كه يكي از مهمترين ويژگيهاي انسان، تربيت پذيري است كه از آغاز پيدايش جوامع انساني شروع شده و در طول تاريخ ادامه داشته و همچنان خواهد داشت.
تعليم و تربيت به معني نشو و نماي عقل و روح انساني است كه نسل حاضر حاصل آموختهها و تجربههاي خود و گذشتگان را به نسل بعد منتقل ميسازد. ترقّي و تكامل و تمدّن انسانها در ابعاد مختلف، معلول همين تعليم و تربيت عمومي و پيوسته است.
تعليم و تربيت تا ساليان دراز يك حرفه نبود و مسئولان خاصي نداشت، بلكه پدران و مادران و بزرگان قبيله اين وظيفهي مهم را انجام ميدادند و در بيشتر مواقع توسط شاعران صاحب ذوقي چون ناصر خسرو و... در خلال شعرهايشان در مورد مسائل تربيتي و رذايل و فضايل سخن به ميان آوردهاند.
با توجّه به اين كه در اكثر سرودههاي شاعران به فضايل و رذايل اشاره شده است، در اين پایان نامه سعي شده با توجّه به نكات اخلاقي و مسائل تربيتي كه در ديوان حكيم فرزانه، ناصرخسرو انعكاس يافته به تفكيك مورد بررسي قرار گيرد.
اهمّيّت و ضرورت مسأله:
با توجّه به اين كه انسان موجودي است دو بعدي، يعني فطرت انساني داراي بعد نفساني و روحاني ميباشد، انسان هم ميتواند سير صعودي پيدا كند و هم سير نزولي، در نهاد او هم گرايش به خيرها و نيكيهاوجود دارد و هم گرايش به شرها و زشتيها، انسان هم داراي عقل و نفس لوّامه است كه او را به سوي خيرها و فضيلتها هدايت ميكند و هم نفس امّاره كه او را به رذايل و زشتيها سوق ميدهد.
نفس انساني هم داراي نيروي صلاح است و هم داراي نيروي فساد. آفرينش انسان بي هدف و لغو نيست. چنان که در قرآن آمده:« وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدونِ. و نیافریدیم پری و آدمی را مگر برای آن که بپرستند مرا.» با اين هدف آفريده شده تا با علم و عمل صالح و اخلاق نيكو روح انساني خود را پرورش و تكامل دهد و براي زندگي خوب و نوراني جهان پس از مرگ آماده سازد، بنابراين ضرورت ايجاب ميكند كه افق انديشهي شاعران بزرگي چون ناصرخسرو مورد كنكاش و تفحّص قرار گيرد و ارزشهاي والاي انساني اشاره شده در آثارش كه در اخلاق و عمل انسان بار ارزشي فراوان دارد به بحث گذارده شود.
اهداف تحقيق:
الف ـ اهمّيّت فراوان و ارزش اخلاق اسلامي و لزوم يادگيري قواعد علم اخلاق.
ب ـ بررسي فضايل و رذايل اخلاقي در كتابهاي اخلاقي و ضرورت شناخت این كه انسان داراي چه فضايل و رذايل اخلاقي است تا خود را از رذايل پاك و به فضايل آراسته گرداند.
ج ـ تطبيق و بررسي نظر شاعر مورد بحث يعني ناصر خسرو در مورد فضايل و رذايل با نظرات علما و دانشمندان علم اخلاق.
سؤالات تحقيق:
الف ـ بررسي مسائل اخلاقي چه مقدار در سعادت بشر نقش دارد؟
ب ـ رابطهي دين و اخلاق چگونه است؟
ج ـ ميزان توجّه ناصر خسرو به فضايل و رذايل تا چه حدّ بوده است؟
د ـ تقسيم بندي فضايل و رذايل اخلاقي بين علما و دانشمندان اسلامي و ناصر خسرو تا چه حد به هم نزديك است؟
پيشينهي تحقيق:
در خصوص فضايل و رذايل اخلاقي، پژوهشهاي ارجمندي توسط علماي اخلاق كه غالباً مبناي قرآني دارد صورت گرفته است. همچنين توسّط اساتيد ادبيّات آثار ناصر خسرو مورد مُداقّه و كنكاش قرار گرفته است. امّا به صورت اخصّ تحقيق جداگانهاي كه مبناي آن تطبيق سرودهها با فضايل و رذايل اخلاقي باشد، صورت نگرفته است.
روش انجام تحقيق:
ابتدا با مراجعه به كتابهاي اخلاقي علماي اسلامي، مواردي كه جزو فضايل و رذايل محسوب ميشوند به طور مشترك شناسايي و فيشبرداري شد، سپس ابيات ديوان ناصر خسرو مورد مطالعه قرار گرفته و فیش برداری شده و به استاد راهنما ارائه گردیده و از او نظر خواسته شد. بعد مطالب دسته بندی شده و از فیش به صفحات پایان نامه منتقل گردید و برحسب فهرست موضوعي طبقهبندي گرديد.
و در خلال هر بحث، به شواهدي از ساير آثار ناصر خسرو و همچنين به امثال و حكم فارسي اشاره شده تا در مواقع لزوم، آراء و عقايد شاعر مورد نظر مورد موشكافي و دقّت كافي قرار گرفته باشد.
لازم به ذکر است که در بعضی از کتب اخلاقی علمای اسلامی، تقسیم بندی فضایل و رذایل به بیش از هفتاد مورد می رسد و در این پایان نامه امکان بررسی همه موارد امکان پذیر نمی باشد، بنا براین سعی شده به تعدادی از آن ها اشاره شود که در اکثر کتاب ها به آن موارد پرداخته شده است.
توضیح این که ترتیب تقسیم بندی فضایل و رذایل نوشته شده در پایان نامه، بر اساس تقسیم بندی دانشمندانی چون خواجه نصیر طوسی و ابن مِسکوَیه می باشد.
فصل دوم
زندگینامهي ناصر خسرو
«زندگینامهي ناصر خسرو»
حکیم ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی معروف به ناصر، ملقّب و متخلّص به «حجت» در ماه ذیالقعده سال 394 هـ . ق در قبادیان از نواحی بلخ متولد شد:
بگذشت ز هجرت پس سیصد، نود و چار بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر*
(3855)
انتسابش به قبادیان بلخ ـ که مولد او بود ـ از اشعارش نمایان است:
پیوسته شدم نسب به یمگان کز نسل قبادیان گسستم
(6683)
خودش، همیشه در اشعار و کتابهایش خود را «ناصر»، «ناصرخسرو» و زمانی «ناصربن خسرو» مینامد:
همــان ناصـرم من کـه خــالی نبــود زمن مجلسِ میــر و صــدرِ وزیـــر
(4246)
***
هر که بوی داروی من یابد از تو بیگمان گویدت تو بر طریق ناصر دین خسروی
(10327)
از آغاز جوانی به فراگرفتن دانشهای گوناگون همّت گماشت تا آن جا که اعلام میکند:
نماند از هیچ گون دانش که من زان نکردم استفــادت بیش و کمتــر
(4118)
به اطّلاعات خود بر علوم متداوله و تحصیل فنون و اخبار در اشعارش اشاره میکند و شاهد دعوی خود را آگاهي از شعر و حساب و ادب خویش میداند.
ور ترا از من برین دعوی گوا باید ،گواست مر مرا هم شعر و هم علم حساب و هم ادب
(745)
حتی قدرت بازوی ادب را از خود میداند:
ادب را به من بود بازو قوی به من بود چشم کتابت قریر*
(4248)
و کاغذ به خاطر الفاظ او به خود فخر میکند:
به تحـریر الفاظ من فخــر کرد همی کاغذ از دست من بر حریر
(4249)
تا جایی که سخن را در برابر طبع خویش اسیر میداند:
دبیـران اسیـرنـد پیـش سخـن سخن پیش طبعم به طبعست اسیر
(4251)
دربار سلطان محمود و سلطان مسعود را دیده و به کارهای دیوانی مشغول بوده و در نزد وزرا، حرمت و حشمتی داشته است:
پیش وزیـر با خطـر و حشـمتم بدانک میرم همی خطاب کند خواجة خطیر
(3467)
به خاطر خوشگذرانیهای دورهي جوانی خویشتن را سرزنش میکند:
آن کردی از فساد که گر یادت آید آن رویت سیاه گردد و تیره شود ضمیر
(3472)
به هندوستان و سند و ترکستان و افغانستان مسافرتها کرده است. قبل از بیست و هشت سالگی به تصنیف کتاب و تألیف پرداخته. در چهل سالگی تحولّی روحی به او دست داد و در پی تحرّی حقیقت به درِ شهری رسید که اجرام فلک بندهي او بودند و آفاق در تسخیر او:
روزی برسیـدم به در شهـری کـان را اجـرام فلک بنـده بُد، آفــاق مسخّر*
(3896)
با رسیدن به دروازهي این شهر عقل و خردش گفت که هر حاجتی داری و جویای هر حقیقتی هستی در اینجا طلب کن و از این درگاه عبور نکن:
شهری که من آنجا چو رسیدم خردم گفت اینجا بطلب حاجت و زین منزل مگذر
(3901)
ارتباط ناصر با خلفای فاطمی مصر که مذهب اسماعیلیه داشتند، از همین زمان آغاز میشود. امام اسماعیلی در مقابل پاسخ به پرسشهای ناصر مهری محکم بر لبانش زد و اسرار اسماعیلی را در لوای پاسخ بیان کرد:
گفتا بدهم داروی با حجّت و برهـان لیکن بنهم مهری محکم به لبت بر...
راضی شدم و مهـر بکرد آنگـه دارو هر روز بتــدریج همی داد مــزوّر..*
دستم به کف دست نبی داد به بیعت زیر شجـرِ عــالیْ پرســایه و مثمَر
(3931ـ3926)
بنابراین در اوج التهاب و آوارگی خویش، هنگامی که سرانجام خسته و مانده در مصر، رهبر گمشدهي خود را در هالهي وجود خلیفهي فاطمی متجلّی میبیند، چون و چرای دعوتش را یکباره به دیده و دل میخرد و جانی تازه مییابد و این زمان، سراسیمه عنان توسن سرکش اختیار را از کف میدهد و ذوق زده و شیفته و شوریده حال سرمست از بادهي غرور وصال به خود میبالد و حماسهي پیروزی، پایکوبان میسراید که:
فاطمیـم فاطمیـم فاطمـی تا تو بدرّی ز غـم ای ظاهری!
*** (9222)
داغ مستنصر بالله نهادستـم بر بر و سینه و بر پهنة پیشانی
(9651)
سرانجام از طرف امام فاطمی آن زمان، ابوتمیم معدبن علی المستنصر بالله به عنوان «حجت جزیرهي خراسان» تعیین شد:
ای حجّت زمین خراسان! بگوی بر راستی سخن که تویی ضامنش
(5089)
جامعهي رسمی او را بددین، قرمطی، رافضی، معتزله میخواند، از طرف مراجع معتبر و شاید خلافت بغداد تکفیر میگردد و مورد تعقیب مأموران سلجوقی و عمّال خلیفه و روحانیون قشری و رشوتخوار، واقع میشود و بعد از اقامت در نیشابور و مازندران و گیلان، سرانجام به قریهي کوهستانی یمگان پناه میبرد و این دوره ـ که از حدود 63 سالگی تا پایان زندگی او طول میکشد ـ دورهي شکنجهي روحی اوست. کندهای که زمانی شعله ور بود اينك در خاکستر سرد ملال و درماندگی غرق است و در نهایت، پارسایانه و عبوس عمر سپری میکند.
دل پر اندوهتر از نار پر از دانه تن گدازندهتر از نال* زمستاني
(9613)
معروفترین آثار او عبارتند از: سفرنامه، وجه دین، خوانالاخوان، جامعالحکمتین، زادالمسافرین، گشایش و رهایش و دیوان اشعار. ناصر سالها در درهي یمگان محصور بود تا در سال 481 هـ . ق درگذشت و جسد او در قصبهي جرم ـ که اکنون جزو کشور افغانستان است ـ نزدیک قشلاق «حضرت سید» کنونی به خاک سپرده شده است. مسافرانی که به این قشلاق میآیند، گنبد سفید کوچکی را ـ که بر فراز آرامگاه ابدی ناصر ساخته شده است ـ از دور مشاهده میکنند.
(برای معرفی ناصر از منابع ذیل استفاده شده است: (با کاروان حله دکترزرین کوب، 1355) و (بیست گفتار ج 1، محقق، 1363) (تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا، 1355) (تحلیل اشعار ناصر خسرو، دکتر محقق، 1368) (دیداری با اهل قلم، دکتر یوسفی، 1355) (مقدمۀ تقی زاده بر دیوان ناصر خسرو وبه تصحیح مجتبی مینوی، 1384)
فصل سوم
بحثی دربارهي اخلاق و آشنایی با چند نظر فلسفی
بحثی دربارهي اخلاق و آشنایی با چند نظر فلسفی
اخلاق از جمله مباحث مهمّ علمی و فلسفی است که از قرون گذشته تا امروز مورد بررسی و تحقیق دانشمندان بوده و هست، و دربارهي آن از جهت تعریف اخلاق، شناخت خوب و بد اخلاق و نقش فضایل و رذایل اخلاقی در زندگی بشر، بحث بسیار کردهاند. اخلاق را میتوان از دو دیدگاه مورد ارزیابی قرار داد: اخلاق فلسفی و اخلاق دینی و مذهبی که اولی مبتنی بر عقل و دومی بر اساس نقل است.
در اسلام آن چه که در قرآن مجید و سخنان پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اطهار علیهم السّلام دربارهي انسان و فضایل و رذایل انسانی وارد شده تشکیل دهندهي «اخلاق دینی و مذهبی» است که از اهمّیّت فراوانی برخوردار است. پیغمبر اکرم (ص) خود تصریح فرمود که: «بُعِثتُ لِاُ تَّّمِمَ مکارِمَ الاخلاقِ. برانگیخته شدم تا در جامعه مکارم اخلاق را تکمیل نمایم.» و سیرت شخصي او که نمونه و نموداری از اخلاق حسنه و فضایل و کمالات انسانی است که بنا بر فرموده خداوند «لَقَد کانَ لَکُم فِی رَسولِ اللهِ اُسَوهٌ حَسَنَهٌ. البتّه شما را در اقتدای به رسول خدا چه در صبر و مقاومت با دشمن چه دیگر اوصاف و افعال نیکو خیر و سعادت بسیار است.» (احزاب/ 21) باید مورد اقتدا و تأسّی هر فرد مسلمان قرار گیرد تا بدان به سعادت دنیوی و اخروی دست یابد.
اخلاق فلسفی مبتنی بر عقاید و آرای فیلسوفان یونان و نظر آنان دربارهي انسان و فضایل و رذایل است و باید تذکّر داد که این دو نظام اخلاقی با هم چندان اختلافی ندارند چه دانشمندان اسلامی بنا بر آیهي شریفهي «فَبَشِّر عِبادِ الَّذینَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ. (ای رسول) تو هم آن بندگان را به رحمت من بشارت ده آن بندگان که چون سخن بشنوند نیکوترین آن را عمل کنند.» (الزّمر/ 17 و 18)
در کتاب دومین بیست گفتار آمده که:« میر سید شریف جرجانی آن را بدین گونه تعریف کرده است: اَلطِّبُ الرّّوحانِیُّ هُوَ العِلمُ بِکَمالاتِ القُلوبِ و آفاتِهَا و أَمراضِهَا وَ أدوَاءِهَا وَ بِکَیفِیَّهِ صِحَّتِها و اِعتِدالِها. از این روی است که محمد بن زکریای رازی کتاب اخلاق فلسفی خود را به «الطبالروحانی» موسوم ساخته و ابوسعیدبن بختیشوع کتاب خود را به نام «طبالنفس و مداواه الاخلاق» نامیده است و در قرآن مجید در آیه شریفه: «فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرََضاً» اشاره به بیماری نفس شده و روایت نبوی: «اَلمَرَضُ نَوعانِ: مَرَضُ القلوبِ و مَرَض الاَبدانِ» نیز آن را تأیید میکند.» (محقق، 1369: 75 ،73)
در کتاب کلیات فلسفه چنین آمده:«علم اخلاق: این کلمه بیشتر بر مجموعهای از قواعد و اصول که آدمیان را در زندگی به کار میآید دلالت دارد. وقتی از اخلاق پزشکی سخن میگوییم منظورمان قواعدی است که سلوک و رفتار پزشکان را با یکدیگر و با بیمارشان منظم و رهبری میکند. فلاسفه وقتی دربارهي اخلاق صحبت میکنند این لفظ را فقط به همین معنی به کار نمیبرند بلکه علاوه بر آن، منظور آنان از این لفظ مطالعهای نظری است. آن چه در اخلاق مورد مطالعه و تحقیق قرار میگیرد « نظریهها» است. این نظریهها که گاهی نظریات اخلاقی نامیده میشود، به مسائلی مانند این که «آدمیان چگونه باید رفتار کنند و زندگی نیک برای انسان چیست»؟ و نظیر آن مربوط است.
سرچشمهي اخلاق در زندگی روزانه است اگر اخلاق را صرفاً به عنوان مطالعهای علمی و نظری که هیچ ارتباطی با حیات روزمرهي مردم نداشته باشد در نظر بگیریم، اشتباه کردهایم. هر انسانی که با اوضاع و احوال خاصی در زندگی روزانهي خود روبروست به اندازهای که دربارهي آن میاندیشد، یک فیلسوف اخلاق است.
تفاوت میان تفکّرات انسان عادی و تفکّرات فیلسوف آن است که فیلسوف غالباً منظمتر و معمولاً کلیتر میاندیشد، فرد معمولی ممکن است صرفاً بکوشد مسألهي خاصی را حل کند و این کوشش را با نحوهي عمل به خصوصی در اوضاع و احوال مناسب به انجام رساند، فیلسوف میکوشد مسأله را تعمیم دهد وی فقط نمیپرسد: نحوهي عمل صحیح برای این شخص در این اوضاع و احوال چیست؟ بلکه میپرسد: زندگی خوب برای همهي آدمیان چگونه زندگانی است؟ غایت و مقصود، تلاش و کوشش همهي آدمیان چیست؟ آیا آن غایت و هدف افزایش لذّت است؟ آیا سعادت است؟ آیا انجام وظیفه تکلیف است؟ فیلسوف مانند انسان عادی مطالعه و توجه خود را به علم اخلاق با تفکّر دربارهي اوضاع و احوالی که برای مردم مشترک است آغاز میکند، لیکن برای بحثهای جامعتر، از این فراتر میرود. همین گونه تفکر نظری و انتزاعی است که نظریهي اخلاقی را به وجود میآورد.» (مجتبوی، 1373 : 9)
دو مسأله همواره در علم اخلاق مطرح بوده است: «یکی این که زندگی خوب چیست و به عبارت دیگر، غایت (ایدهآل) زندگی چه باید باشد و دیگر این که آدمی برای رسیدن به این غایت چگونه باید رفتار کند؟ هر یک از نظامهای اخلاقی به این سؤال پاسخ دادهاند و در هر یک از آنها به یکی از جهات زندگی و رفتار
بیشتر توجّه شده است. بعضی در تعیین مقیاس اخلاق به کسب شناسایی و معرفت صحیح دربارهي عمل قائل شدند. که افلاطونیان باشند، و بعضی حدّ وسط و اعتدال را مقیاس قرار دادند که ارسطوییان باشند و بعضی آن را تکلیفی دانستهاند که رفتار انسان را طبق این قاعده منظّم کند که انسان چنان عمل کند که گویی غیر او آن کار را انجام میدهد یعنی رفتار او بتواند برای همه کس قاعدهي کلی باشد و بعضی لذّت را هدف و غایت زندگی انگاشتند.» (مجتبوی، 1373: 20،15،10)
در کتاب اخلاق از نظر همزیستی و ازرشهای انسان آمده: «اکثر فلاسفه و دانشمندان، از قدما و متأخّرین، فضایل اخلاقی را از ارکان اساسی سعادت بشر به حساب آورده، آن را مایهي تعالی و تکامل مادّی و معنوی میدانند و معتقد هستند که صفات حمیده و خلقیات پسندیده عامل وظیفه شناسی و معیار زندگی انسان است. جوامع بشری در پرتو اخلاق خوب میتوانند پیوندهای دوستی را بین خود محکم کنند و از حسن روابط اجتماعی برخوردار گردند در رفاه و آسایش زیست کنند و به کامیابی و موفّقیّتی که شایستهي مقام انسان است دست یابند.»
در همان کتاب از قول سقراط میگوید: «انسان جویای خوشی و سعادت است و جز این تکلیفی ندارد اما خوشی به استیفای لذّات و شهوات به دست نمیآید بلکه به وسیلهي جلوگیری از خواهشهای نفسانی ـ بهتر میسّر میگردد و سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است. بنابراین سعادت هر کس در این است که وظایف خود را نسبت به دیگران انجام دهد.»
و از قول ارسطو میگوید: «هیچ وجودی به غایت خود نمیرسد مگر آن که همواره وظیفهای که براي او مقرّر است به بهترین وجه اجرا کند و انجام وظیفه به بهترین وجه برای هر وجودی فضیلت است». (فلسفی، 1356: 2)
پس طبق نظر ارسطو غایت مطلوب انسان یعنی خوشی و سعادت با فضیلت حاصل میشود.
در کتاب کلیات فلسفه آمده:« افلاطون خیر را ملاک فعل اخلاقی قرار داده و چون منظور وی از خیر همان زیبایی معقول است میتوان گفت که تکیهي افلاطون به فعل اخلاقی از آن جهت است که خیر زیباست پس اخلاق نوعی زیبایی جویی است اما زیبایی عقلی (از نظر عقل، سخن راست زیبا و ستوده است و سخن دروغ زشت و منفور است). »(مجتبوی، 1373: 79)
او معتقد است که آدمی باید خیر و شر را بشناسد و کشف حقیقت و طبیعت خیر امری است عقلی و شر و بدکاری نتیجهي جهل؛ یعنی، نشناختن خیر است به این ترتیب قوانین اخلاقی مطلق و عینی است و خوبی یک صفت مطلق است آدمی یا خیر را میشناسد و خوب عمل میکند و یا به خیر معرفت ندارد و بد عمل میکند. (همان: 20)
ارسطو ملاک اخلاق را حدّ وسط یا اعتدال دانسته و با این عمل پای عقل را وسط کشیده چون عقل قوای بدن را از حالت افراط و تفریط به تعادل و اعتدال بر میگرداند.
کانت میگوید: «فعل اخلاقی آن است که صرفاً به حکم حس تکلیف انجام شود نه از روی تمایلات یا عادت، تکلیف از ناحیهي وجدان سرچشمه میگیرد و وجدان همان است که در فطرت هر کس وجود دارد. فعل اخلافی فعلی است که از انگیزه و نیّت نیک سرچشمه گرفته باشد و در عبارتی میگوید: هیچ چیز در دنیا و حتی خارج از آن نمیتوان تصوّر کرد که بتوان آن را بدون قید و شرط نیک نامید مگر اراده نیک را.» (همان : 21)
مجتبوی از دکارت نقل می کند: «اگر چه هر فردی از ما از افراد دیگر جداست ولیکن چون تنها نمیتوانیم زیست کنیم ناچار باید منافع خود را تابع منافع حقیقی جماعتی که جز آنها هستیم، بنماییم و اگر کسی این حس را داشته باشد که صلاح کل مقدّم بر صلاح جزء است مکارم والا از او ظهور خواهد کرد و حتّی برای خدمت به دیگران جان خود را به خطر خواهد انداخت. خلاصه آن که عمل انسان همواره باید موافق عقل باشد و اگر چنین شود البتّه سعادت و خرسندی خاطر ـ که مراد و منظور از علم اخلاق همان است ـ حاصل خواهد گردید». (همان: 3)
در کتاب گفتار فلسفی در مورد نظرات فلاسفه در مورد اخلاق چنین آمده: «در مقابل این دانشمندان طرفدار اخلاق، گروهی از فلاسفه هستند که بشر را تنها از دیدگاه مادی نگریسته و به اصالت لذّت و شهوت و قدرت و خلاصه فردپرستی عقیده دارند، نه تنها اخلاق را معیار خوشبختی و مایهي تعالی و تکامل بشر نمیشناسند بلکه آن را مانع تحقّق آرزوها و سدّ راه کامیابی میدانند و عقیده دارند که مقرّرات اخلاقی یک سلسله دستورهای بی فایده و مهمل است و نتیجهای جز تحدید شخصیت و سلب آزادی و تقلیل لذایذ به بار نمیآورد.
در همان کتاب آمده: «آریستیپ، فيلسوف معاصر افلاطون که در قرن چهارم قبل از میلاد زندگی میکرده گفته است: خیر عبارت است از لذّات و شرّ جز الم نیست و هدف بشر در حیات، کام دل گرفتن از لذایذ جهان است. از این رو به سوی آن پویان است و از الم و درد و ناملایمات گریزان و چون گذشته و آینده به دست ما نیست، عقل حکم میکند که باید از لذّات و خوشی موجود استفاده کرد و فکر را به نتایج نیک و بد آن مشغول نداشت».
و همچنین آمده: «نیچه عقیده داشت که: خود را باید خواست و خود را باید پرستید و ضعیف و ناتوان را باید رها کرد تا از میان برود و درد و رنج کاسته شود و ناتوان بر دوش توانا بار نباشد و سنگ راهش نباشد. مرد برتر آن است که نیرومند باشد، به نیرومندی زندگی کند و هوی و تمایلات خویش را برآورده سازد، خوش باشد و خود را خواجه و خداوند بداند و هر مانعی که برای خواجگی در پیش بیاید از میان بردارد و از خطر نهراسد و از جنگ و جدل نترسد».
جان دیویی معتقد است که: «همواره افراد خودخواه و جاه طلبی وجود دارند که در نظر آنان اصول اخلاقی چیزهایی بیفایده و مهمل است زیرا تنها هدفشان نیل به تمایلات و رساندن کشتی آرزوها و خواستههای خویش به ساحل مقصود است به همین جهت در راه راست یافتن به هدفهای خود همه چیز را مجاز میدانند».
این گروه فردپرست و لذّتجو، اصول اخلاقی و مقرّرات اجتماعی را به منزلهي مانع و سدّی در راه پیشرفت تمایلات و استعدادهای فردی تلقّی میکنند و عدم آزادی را در ارضای خواهشها و شهوات مایهي محدود ساختن پرورش شخصیت انفرادی میپندارند و معتقدند که باید هر چه بیشتر از شهوات و احساسات خود پیروی کنند و به مقرّرات و اصول اجتماعی بی اعتنا باشند و به طور کلی در نظر آنان بهترین اخلاق، پشت پا زدن به اصول و مقرّرات اخلاقی است که مانع آزادی میگردند.
این گروه مخالف اخلاق، گمان میکردهاند که آزادی انسان در آزادی غرایز و شهوات اوست و تصوّر میکنند که اگر کسی به اصول اخلاقی و مقرّرات اجتماعی پشت پا بزند و تنها پیرو خواهشهای نفسانی خود باشد به آزادی دست مییابد و آزاد زندگی خواهد کرد غافل از آن که اطاعت از غرایز و تمایلات حیوانی نه تنها معیار آزادی نیست بلکه برعکس مایهي بردگی و اسارت است وکسی که فرمانبردار هوای نفس خود میشود در واقع بندگی شهوات خویش را میپذیرد و با این عمل به پستترین و ذلّت بارترین بردگیها تن میدهد .»(فلسفی، 1356 :21، 5، 3)
در کتاب الحدیث جلد دوم آمده: «حضرت علی(ع) این گروه مطیع نفس امّاره را خرمن عقل به آتش کشیده میداند: قَد اَحرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ وَ اَماتَت قَلبَهُ وَ اَو لَهَت عَلیها نَفسَهُ. تمایلات نفسانی و شهوات خرمن عقل وی را آتش زدهاند و دلش را کشتهاند و او را واله و شیفتهي نفس خود کردهاند.
در روايتي ديگر میفرماید: مَن لَم یَملِک شَهَوتَهُ لَم یَملِک عَقلَهُ. کسی که مالک نفس خود نیست، مالک عقل خود نخواهد بود.(فرید، 1365، ج2: 56)
اهل دیانت میگویند که : «فعل اخلاقی آن است که هدف وانگیزهاش، رضای خدا باشد. واضح است که از این قول مسألهي «خود» نفی میشود، یعنی جلب نفع و دفع ضرر از خود به عنوان فعل اخلاقی نیست ولی هدف نهایی رضای حق است نه رساندن نفع به غیر». (مجتبوی، 1373: 79)
شهید مطهری اخلاق را از مقولهي عبادت و پرستش میداند: «انسان به همان میزان که خدا را ناآگاهانه پرستش میکند، ناآگاهانه هم یک سلسله دستورهای الهی را پیروی میکند ـ وقتی که شعور ناآگاهش تبدیل شود به شعور آگاه ـ که پیغمبران برای همین آمدهاند ـ آن وقت دیگر تمام کارهای او میشود اخلاقی... یعنی وقتی برنامهي زندگی ما بر اساس تکلیف و رضای حق تنظیم شد، آن وقت خوردن ما، خوابیدن ما، راه رفتن ما، حرف زدن ما و خلاصه زندگی و مردن ما یکپارچه میشود اخلاق « اِنَّ صَلاتی و نُسُکی وَ مَحیایَ و مَماتی لِلّهِ رَبِّ العالمینَ. (انعام/ 162) همانا نماز و طاعت و کلیهي اعمال من و حیات و ممات من همه برای خداست که پروردگار جهانهاست. »(شهید مطهری، 1373: 133، 132 )
پس تكليف و راه رسيدن به سعادت موضوع علم اخلاق است. علم اخلاق، مانند روانشناسي و ادبيات دربارهي تصوّرات و عواطف و اميال انسان بحث ميكند و براي رساندن انسان به كمال مطلوب به افعال و عواطف او، از لحاظ خوبي و بدي، امتياز ميدهد و ارزش هر يك را معين ميكند و تكليف و وظيفهي انسان را مشخص ميسازد. اجراي برخي از اعمال را واجب ميداند و احتراز از بعضي ديگر را لازم ميشمارد و براي انديشه و گفتار و كردار قواعد و دستورهايي مقرّر ميكند. در اين علم، نظريههاي اخلاقي و سياسي و اجتماعي دربارهي رفتار انسان ارزيابي ميشود.بنابراين هدف و فايدهي علم اخلاق هدايت ارادهي انسانها به سوي خيرات و كمالات و ممارست در فضايل و دوري از ارتكاب پليديها و جلوگيري از رذايل ميباشد و لذا علماي علم اخلاق مهمترين فايدهي اين علم را تغيير خُلق انسانها و تحوّل روحي آدميان ذكر كردهاند.
فصل چهارم
قوای نفس
قوای نفس
در کتاب دومین بیست گفتار در مورد قوای نفس آمده: «اساسیترین مفاهیم در اخلاق فلسفی مفهوم نفوس سهگانه یعنی نفس ناطقه و نفس غضبیّه و نفس شهوانیّه از یک سو و مفهوم عقل و هوی از سوی دیگر و به دنبال آن مفهوم فضایل و رذایل و شعب و فروع آن و بالاخره مفهوم اعتدال است.» (محقق، 1369: 80)
ابو زکریا یحیی بن عُدَی در تعریف اخلاق میگوید: «حالتی از نفس است که آدمی کارهای خویش را بدان، بدون اندیشه و اختیار انجام میدهد. اخلاق گاه در برخی از افراد فطری و غریزی است و در بعضی دیگر در سایهي تمرینها و جد و جهدها حاصل میگردد». (یحیی بن عدی، 1371: 50)
و در بیان علت اختلاف اخلاق که سرمنشأ آن نفس است، نفوس سه گانه را این گونه نام میبرد: «نفس شهوانیّه، نفس غضبیّه و نفس ناطقه و همهي اخلاق از این سه نیرو صادر و به آنها بازگشت میکنند».(همان: 50)