بخشی از مقاله
رسانه و ارتباط بین فرهنگی
نقش رسانهها در ایجاد و یا تعمیق روابط فرهنگی میان ملل، البته بدیهی است و انکارناپذیر. در این مقام، این مباحث کلّی را پیش نمیکشیم، بلکه در پی آنیم که ببینیم رسانههای دو کشور ایران و افغانستان با توجه به مشترکات عمیق و دیرینة فرهنگی، تا چه اندازه توانستهاند پُل ارتباط دو ملّت همسایه باشند.
این حقیقتی است که این دو کشور در این منطقه بیشترین مشترکات فرهنگی را دارند. در این منطقه هیچ کشوری را نمیتوان یافت که در حوزة دین، زبان و خط با ایران یگانگی کامل داشته باشد و برعکس.
پاکستان با ایران همدین است، ولی همزبان نیست. تاجیکستان همدین و همزبان است، ولی مردمش خط فارسی را نمیشناسند. فقط مردم افغانستاناند که همه زمینههای لازم برای ارتباط را دارند. فقط آنچه مانده است، خود ارتباط است. به واقع در هیچ جای دنیا، مردمی نمیتوانند بهتر از مردم افغانستان با رسانههای ایران ارتباط بگیرند و برعکس.
ولی با این وصف، به نظر میرسد که این رسانهها نتوانستهاند به تناسب ظرفیت و توان نفوذ خود، شناخت و آگاهی متقابل ایجاد کنند.
اگر از جهت ایرانی قضیه بنگریم، مردم ایران سخت نسبت به سرزمین و مردم افغانستان بیاطلاعاند. بسیاری از آنان حتی از موقعیت و نفوذ والای زبان فارسی در آن کشور بیخبرند; جغرافیای تاریخی افغانستان را نمیشناسند و باور این حقیقت برایشان دشوار است که مثلاً بلخ و غزنی و هرات (شهرهایی با مفاخر بسیار ادبی) در افغانستان واقع شدهاند.
مسلماً در این میان بخشی از کوتاهی، به رسانههای افغانستان بر میگردد که هنوز نتوانستهاند به صورت فراگیر و گسترده معرّف کشور خویش برای همسایگان باشند. کمبود امکانات مالی و مهمتر از آن پراکندهشدن نیروهای انسانی، رسانههای افغانستان را فقط در داخل کشور و آن هم در پیمانهای اندک، محدود کرده است.
اما بخشی دیگر از این تقصیر متوجه رسانههای ایران است. در اینجا حضور افغانستان نه کمیّت لازم را دارد و نه کیفیت شایسته را. این حضور تقریباً به اخبار محدود میشود و آن هم اخباری که بیشتر اوقات کشور ما را برای مردم ایران، جایی نامطلوب با مردمی نامطلوبتر نشان میدهد. تقریباً در هیچیک از برنامههای فرهنگی تلویزیون ایران، ما بخشی ثابت ـ ولو با زمان اندک ـ برای معرفی افغانستان، فرهنگ و مردم آن ندیدهایم.
در این نباید تردید کرد که صدا و سیمای ایران وسیعترین رسانه در میان فارسیزبانان است و شاید علاوه بر هفتاد میلیون مخاطب ایرانی، حداقل ده میلیون مخاطب غیرایرانی هم داشته باشد. به راستی در مقابل هر هفت ساعت برنامه برای ایران، یک ساعت برای دیگر کشورهای فارسیزبان هم داریم؟ در مقابل هفتاد ساعت یک ساعت داریم؟ در مقابل هفتصد ساعت یک ساعت داریم؟ من گمان نمیکنم، چون تلویزیون ایران در همه شبکههای سراسری (گذشته از شبکههای استانی) در سال حداقل چهل هزار ساعت برنامه دارد. به راستی مجموع برنامههای فرهنگی تلویزیون برای افغانستان یا دربارة افغانستان به چهل ساعت در سال میرسد؟ یعنی یک هزارم؟
اما این بحث کیفیت بود. در حوزة کمیت، وضعیت نابسامانتر است، چون تصویری که در این ساعتهای محدود در طول سال از افغانستان در رسانههای کشور همسایهاش نمایان میشود، تصویری است مخدوش و حتی گاه بیزاریآفرین. ما پیش از این تصویر نادرست لهجة فارسی افغانستان در مجموعة تلویزیونی «چهارخونه» را دیدهایم و من چون در آن مورد مقالة مفصلی نوشتهام، سخن را به درازا نمیکشانم.
چنین است که مردم ایران نسبت به همسایگان شرقی خود آگاهی دقیق و واضحی ندارند. وقتی شناخت اندک است، همدلی و همراهی نیز کم میشود و این موضوع، تأثیراتش را در امور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دو کشور هم نشان میدهد.
تجربه نشان داده است که بیشترین دوستداران افغانستان در میان ملّت ایران ـ که البته اندک هم نبودهاند و بعضی از آنها خدمات بسیاری در مسیر همدلی و همراهی میان دو ملّت کردهاند ـ همانهایی بودهاند که باری به تصادف یا براثر ارتباط با جامعة مهاجر، به آگاهی و شناخت نسبت به افغانستان رسیدهاند. آنگاه احساس این همه وجوه اشتراک چنان آنها را به وجد آورده است که گاه مال و جان در راه بهبود روابط دو کشور گذاشتهاند. پس باید پذیرفت که گام اول همدلی، شناخت است و شناخت هم چیزی است وابسته به رسانهها.
اما برای این که همه برف را به بام همسایه نیفکنده باشیم، خوب است یادآوری کنیم که طرف افغانستانی قضیه هم در امر رسانهها چندان روی خوشی برای ارتباط نشان نداده است. درست به همان پیمانه که مردم افغانستان علاقهمند محصولات رسانهای همزبانانشان بودهاند، حاکمیتهای این کشور کوشیدهاند با نفی این وجوه ارتباط، بدبینی میان دو ملّت را دامن زنند و با کمرنگکردن زبان فارسی در رسمیات افغانستان، به این ناآشنایی مردم ایران نسبت به کشور ما بیفزایند. من امروز با پدیدة جالبی مواجه شدم; تابلو شرکت هواپیمایی افغانستان در خیابان جم مشهد که در آن با خطّ درشت نوشته شده است: «د آریانا افغان هوایی شرکت.»
یک تابلو خودش یک رسانه است. امروز بسیاری از اطلاعرسانیهای بازرگانی توسط تابلوهای بزرگ سطح شهر صورت میگیرد. به راستی تابلو پشتو (که البته حتی یک کلمهاش هم اصالتاً پشتو نیست و فقط کلمات فارسی و عربی با ترکیبی دیگر در آن ظاهر شدهاند) در شهری که حتی یک پشتوزبان ندارد، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ مخاطبان ایرانی از آن چه پیامی میگیرند؟
اما از حوزة رسانههای رسمی که بیرون میآییم، به نظر میرسد که در دو حوزة دیگر، رسانههای دو کشور این کمکاری را تا حدود قابل توجهی جبران کردهاند
یکی از آنها، رسانههای مکتوب در حوزة دانش و فرهنگ است، یعنی مجلات، کتابها و تولیدات سمعی و بصری که بعضی از آنها میتوانند به راستی همچون یک رسانة فراگیر، اذهان را متوجه خویش سازند. اهل ادب و قلم دو کشور، بر خلاف اهل سیاست به خوبی توانستهاند این وفاق را تجربه کنند و به راستی آن مایه از شناخت و همدلی که میان اهل هنر و ادب دو کشور دیده میشود، در کمتر عرصة دیگری قابل مشاهده است. به گمان من صفحات ادبی روزنامههای کثیرالانتشار و نیز نشریات فرهنگی در این میان بسیار مؤثر بوده است. به واقع بسیاری از اهل قلم افغانستان که بعداً توانستند پلهای ارتباط خوبی بسازند، در این رسانهها مطرح شدند.
حوزة دیگر، رسانههای الکترونیکی است یعنی وبلاگها و سایتهای فارسی که البته مرز نمیشناسند و بلکه مرزها را از میان بر میدارند. این مرز نشناختن البته گاهی از جهت سرازیر شدن محصولات فرهنگی غرب، برای ما دلپذیر نیست، ولی از جهت ارتباط میان فرهنگیان بسیار خوشایند است.
ولی با این همه ما هنوز به جایی نرسیدهایم که مثلاً اگر شاعری افغانستانی در محفلی شعر میخواند، در ذهن هیچ یک از مستمعان این پرسش ایجاد نشود که «او زبان فارسی را از کجا آموخته است؟»
تحلیل گفتمان انتقادی به ما کمک می کند تا بتوانیم بفهمیم گفته های اشخاص تا چه اندازه نتیجه ایدئولوژی ها ی فردی و سیاسی اجتماعی آنهاست و این ایدئولوژی ها هنگام رویارویی با جناح مقابل ، چگونه مورد بحث قرار می گیرد ( باتیا، 2006).کولر (2005) و ون دایک (1995) معتقدند ، مساله درون و بیرون گروه در تحلیل انتقادی گفتمان ، مساله ای بسیار مهم و حیاتی است. متون طوری نوشته می شوند که منافع فردی و گروهی را تامین تامین کنند (ون دایک ، 1993).
از نگاه پدنکارماگال و رملینگر (2006) ، رویکرد تحلیل گفتمان انتقادی به ما کمک می کند تا از طریق تحلیل ابعاد زبان شناختی متن ، تولیدات معناشناختی آن را مورد آزمون قرار دهیم. از نگاه این دو ، تحلیل گفتمان انتقادی هم نظریه و هم روش است و توجه خاصی به ساختارهای اجتماعی مرتبط ، که روابط قدرت را تولید و تقویت کرده ، یا تغییر می دهند و به چالش می کشند ، دارد. اکثر قضاوتهایی که در تحلیل گفتمان انتقادی انجام می شود بیشتر با ارزشها و نظرها سروکار دارند تا با واقعیتها ( فلاوردیو ،1999).
از نظر فرکلاف (1989) و ون دایک (1993) ، لفظ انتقادی به این دلیل به تحلیل گفتمان اضافه شده که بتواند روابط میان زبان ، قدرت و ایدئولوژی که برای مردم عادی قابل تشخیص نیستند را برملا کند ( به نقل از والاسکو ساکریستان و فورتس اولیویرا، 2006).
فرکلاف (1992) دررویکرد تحلیل گفتمان انتقادی خود ایدئولوژی را ساختهایی معنایی می داند که در تولید ، بازتولید و تغییر روابط نابرابر قدرت نقش دارند ( به نقل از سلطانی ، 1384). بدین ترتیب ایدئولوژی ،به واسطه معنا با گفتمان و زبان که ابزار تولید معنا هستند پیوند می خورد.
صاحب نظران در تحليل انتقادى گفتمان به مانند بارت معتقدند افراد «هم ارباب زبان و هم برده آنند» و اين يعنى مطرح كردن مفهوم عامل (agent) در اين مفاهيم. تحلیل گفتمان انتقادی ( CDA ) سعى در دستيابى به نظريه اى متعادل دارد. تعادل ميان اين دو پيش نهاده: «زبان ساخته شده است» و «زبان سازنده است» به بيانى ديگر نزد ايشان كنش گفتمانى پويا مطرح مى شود كه در ديالكتيكى سيال هم توليد شدگى و هم توليد كنندگى گفتمان و پوشش دهد.
در نظريه گفتمان لاكلائو و موفه اين گفتمان است كه تنها و تنها به وجود آورنده جهان اجتماعى است، حال آنكه نزد فركلاف زبان تنها يكى از اشكال كنش اجتماعى است. نظريه پردازان ماركسيست ايدئولوژى را اسباب دست يك قطب تماميت خواه مى شمرده و هيچ علاقه اى نيز به ساختار ايدئولوژى هاى خاص و يا چگونگى ارائه آنها در محيط هاى خاص نداشتند، در حالى كه CDA و خاص فركلاف به رد چنين ديدگاه هايى كه سوژه در آنها ذاتى منفعل است مى پردازد.
تحلیل گفتمان سیاسی
هدف اصلی دراین بخش ارائه یک چارچوب تحلیلی برای تحقیق درباره گفتمان سیاسی در رسانه های ارتباط جمعی معاصر است . گفتمان سیاسی به عنوان یک "نظم گفتمانی "_ این اصطلاح به اختصار شرح داده می شود- درک شده است که به طور مداوم در داخل فرایندهای وسیع تر تغییر فرهنگی و اجتماعی در حال تغییر است که این فرایندها خود رسانه ها و هم سایر حوزه های اجتماعی که مرتبط با آنها هستند را تحت تاثیر قرار می دهند .
در تحلیل گفتمان سیاسی رسانه ها ( و درحقیقت هرنوعی از گفتمان) باید به دو امر توجه کرد: اول:توجه به رویدادهای ارتباطی و دوم: نظم گفتمانی. هدف آن باید به طور همزمان توضیح رویدادهای ارتباطی خاص و تشکیل و دگرگونی نظم سیاسی گفتمان باشد. منظور از نظم سیاسی گفتمان، پیکربندی ساختمند ژانرها و گفتمان هایی است که گفتمان سیاسی را تشکیل می دهند، نظامی اگرچه باز و تغییرکننده - که گفتمان سیاسی اش را در نقطه مشخصی از زمان معین و حدود آنرا مشخص می کند .
نظم های گفتمانی زمینه های عملی هستند که در اصطلاحات گفتمانی خاص دیده شده اند .
در این نسخه CDAسه گونه مختلف تحلیل به شکل عبارت های ادغام شده به یکدیگر مرتبط می شوند تا اعمال فرهنگی و اجتماعی را به خصلت های متن پیوند دهند. این سه قسم تحلیل عبارتند از:
• تحلیل متون (گفتاری، نوشتاری، یا ترکیبی از وجوه نشانه شناختی برای نمونه متون تلویزیونی).
• تحلیل اعمال گفتمانی تولید، توزیع و مصرف متن.
• تحلیل اعمال فرهنگی و اجتماعی ای که اعمال گفتمانی و متون را شکل می دهند.
یک ویژگی کلیدی این نسخه CDA این است که پیوند بین متون و جامعه یا فرهنگ بواسطه اعمال گفتمانی صورت گرفته است.
اما توجه در اینجا به طور کلی بر روی بینامتنیت است: (یعنی) بر روی اینکه چگونه در تولید و تفسیر یک متن مردم به متون دیگر و انواع متونی که از نظر فرهنگی در دسترس آنهاست، تکیه می کنند. این منبع فرهنگی برای تولید و مصرف متن از مفهومی که از فوکو (1984) عاریت گرفته است، یعنی"نظم گفتمانی" مفهوم سازی می شود. ادعای مطرح شده در اینجا این است که متون گرایشی دوگانه به "سیستمها در معنای گسترده آن دارند: هم سیستم های زبانی و هم نظم های گفتمانی وجود دارند. رابطه متن-سیستم در هر دو حالت دیالکتیک است: متن ها بر سیستم ها تکیه می کنند و همچنین آنها را تشکیل یا بازتشکیل می دهند
یک نظم گفتمانی یک پیکربندی ساختمند از ژانرها و گفتمان ها (و شاید سایر عناصر از قبیل صداها، رجیسترها و سبک ها است که مرتبط با یک حوزه اجتماعی مشخص است؛ برای مثال نظم گفتمانی یک مدرسه. به هنگام توصیف یک چنین نظم گفتمانی ای، اعمال گفتمانی سازنده آن مشخص می شود(سلطانی و دیگران، 1387: 65-90).
+ نوشته شده توسط بیژن تفضلی در چهارشنبه 2 دی1388 و ساعت 3:44 | نظر بدهید
مطالعات خبر-قسمت نهم
بیژن تفضلی
مطالعات فرهنگي (انتقادي) بريتانيايي در مورد خبر
رويكرد انتقادي بريتانيايي از نظر رويكردي كه به رابطه ميان رسانه هاي جمعي و سياست دارد، اساسا نئو- ماركسيستي است و ارتباط نزديكي با ساختارگرايي كه پیشتر بررسي شد، دارد. اين رويكرد، ديدگاههاي انتقادي را در چارچوب سنت ماركسيسم مورد توجه قرار مي دهد اما با افكار اوليه ماركسيست ها تفاوت اساسي دارد. درحاليكه ماركسيست هاي نخستين رسانه را تابع محض ايدئولوژي حاكم بر جامعه مي دانستند، رويكرد انتقادي، رسانه را يك صنعت آگاه مي داند كه زيركانه از نظم سياسي موجود حمايت مي كند (Enzenberger, 1974).
به همين دليل در جايي كه از منظر ماركسيست ها، رسانه ها كاملا تحت كنترل نخبگان حكومتي و ايدئولوژي طبقه حاكم هستند؛ در رويكرد انتقادي، رسانه به وسيله تاثيرگذاري بر فرهنگ عمومي به ويژه زبان، از ايدئولوژي مسلط حمايت مي كند اما به روزنامه نگار اجازه مي دهد كه تصور يك گزارشگر بي طرف و عيني گرا از اطلاعات سياسي را از خود داشته باشد (Hall, 1982).
در مطالعات رويكرد انتقادي، رسانه ها بي طرف، عقل سليمي ،يا واسطه هاي منطقي رويدادهاي اجتماعي نيستندبلکه بالذات به بازتوليد ايدئولوژي هاي از پيش فرمول بندي شده، كمك مي كنند (Van Dijk, 1988). رسانه ها با بازسازي واقعيت اجتماعي به عنوان نوعي بازتوليد نيروها و ايدئولوژي هاي مسلط در جامعه، از ايدئولوژي حاكم حمايت مي كنند.
بنابراين مطالعات انتقادي به ماهيت ايدئولوژيك پيام هاي رسانه ها به عنوان بازسازي ايدئولوژي مسلط، توجه دارد و روش هاي رمزگذاري عناصر يك نظم فرهنگي مسلط به عنوان نوعي "معناي مرجح" را تحليل مي كند (Hall, 1980). متدهاي آنان براي بررسي شيوه هاي ساخت پيام در رسانه ها و فهميدن اين كه چه معنايي مي دهند، تركيبي از نشانه شناسي، ساختارگرايي و رويكردهاي ادبياتي انتقادي است (Lumley& O'shaughnessy, 1985 in Wolff, 1988).