بخشی از مقاله
آموزش سواد رسانه اي : خلاقيت و نقادي شهروندان درفرهنگ رسانه اي امروز
ِ
چکيده :
اکنون انبوه رسانه هاي خرد و کلان ، محلي و جهاني ، دولتي و خصوصي و غيره ، فرهنگي را شکل داده و مي دهند که به آن نام فرهنگ رسانه اي داده اند. ما سوژه هاي چنين فرهنگي هستيم و در زيست جهان رسانه اي و بلکه چندين و چند رسانه اي زندگي مي کنيم . تعاملات هرروزه ما با رسانه هاي گوناگون اعم از تلويزيون ، راديو، مطبوعات ، سينما، اينترنت ، بازي هاي ويدئويي و رايانه اي و ديگر شکل هاي متکثر رسانه اي به خوبي نشان دهنده ماهيت فضايي است که پيرامون اميان شمکسل ئلگه رآفنتچنان درفزدويناليکتمييکيامبددام ه بارمسانصه ورهات نه هايکيينوازه م نخوتيصافاتت ه ازسيست .ت اهجمهيات ما در کنار اجتماع ، اقتصاد، سياست ، دموکراسي ، شهروندي و غيره هستند، بلکه همه اين موارد، مفاهيم و مختصاتي از ايندست در زيست جهان کنوني بيش از پيش رسانه اي مي شوند و اينجاست که مفاهيمي چون جامعه نمايش ، ارتباطات زسمييانسيو، به اليحبرادظ مومکعررافستي ،ششناهرخونت د وي کفرسهب نگآيگاوه ايلخ ازنمشاخنتداصرامت ي رگسرانده د هپا اس ز ادهرماييت دوچندان برخوردار مي شود و مطالعات رسانه اي ، آموزش سواد رسانه اي يا آنچه که اخيراً و بويژه در بريتانيا با عنوان آموزش رسانه اي (Media Education )
مطرح شده است را از انحصار آکادمي بيرون کشيده و به عرصه عمومي – از جمله محيط ها يا فضاهاي شهري و شهروندي مي کشاند.
آموزش سواد رسانه اي درصدد است تا توانايي گسترده اي را، نه تنها در رابطه با متون چاپي - چنان که پيشاپيش دال سواد بر آن دلالت مي کند- بلکه در ارتباط با ساير نظام هاي نمادين متشکل از تصاوير و اصوات ، رشد دهد. از اين توانايي اغلب به عنوان گونه اي گسترده تر از سواد عمومي خواندن و نوشتن تعبير مي روسدا.ه اکانيون ياوچدارپ فيرهمنوگ ضورعيسات نه داايردا.مبردوين ما،رستيواب د رسسواانده اريسا-ه عام يازتوساناوايدي متکن بهاي ي دستيابي ، تجزيه و تحليل ، ارزيابي و مبادله پيام در اشکال مختلف است و آموزش سواد رسانه اي هم سويه مصرف انتقادي رسانه ها را دربرمي گيرد و هم با سويه توليد رسانه اي سروکار دارد- درست مثل سواد عمومي که علاوه بر خواندن ، نوشتن متن را هم دربرمي گيرد- و از اينرو با مقوله خلاقيت سوژه انساني درگير مي شود. اين مقاله درصدد است با شرحي مناسب از آموزش سواد رسانه اي ، به 105 تبيين اين مطلب بپردازد که علاوه بر شکل هاي مستقيم و رسمي تدريس و آموزش سواد رسانه اي در مدارس ( يا دانشگاه ها) و زير سايه روابط معلم (استاد). دانش آموز(دانشجو)، شکل هاي غيررسمي آموزش را مي توان در محيط هاي خارج از مدرسه از جمله در ارتباط با مفهوم شهروندان و جامعه شهري دنبال کرد. اين امر به سبب پيوند مستقيم رسانه هاي محله اي و متکثر با شهروندان است و در اين زمينه ، آموزش و سواد رسانه اي با فعاليت هاي مدني و شهروندي پيوند مي خورد و به عنوان يکي از شاخص هاي مهم در آگاه و فعال بودن شهروندان يک شهر به شمار مي رود.
کليد واژه ها:
آموزش سواد رسانه اي ، آموزش رسانه اي ، سواد رسانه اي ، تفکر انتقادي ، خلاقيت ، رسانه هاي شهروندي ، شهروندي ، شهروندي فرهنگي ، فرهنگ رسانه اي
درآمد
«در زمانه ما سواد حاوي آموزش رسانه است .» اين عبارت درآمدي بر اعلان رسمي برنامه درسي در دوره ابتدائي مدارس لندن در سال ۱۹۸۹ يعني حدود دو دهه پيش است (باکينگهام ، ۱۳۸۹). يعني اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد شمسي . درست همان زمانه که ما به خود آمده بوديم و با مفهوم و ماديت رسانه (Medium) ( که عمدتاً براي ما در قالب راديو و تلويزيون يا صدا و سيما تجلي يافته است ) آشنائي مي يافتيم و سعي بر آن داشتيم تا با گسترش و جلوداري آن رسانه ، نه تنها به خصلت جمعي بودنش معنا بخشيم بلکه با تعريف کارويژه اسلامي ، بازوي پرتوان ارشاد و فرهنگ سازي درون جامعه گردد.
کارکردگرائي نهفته درون آن رسانه به مثابه نهاد ما را بازمي داشت از آنکه بدانيم و درنگ کنيم که «تلويزيون بر اين نظريه پرسش برانگيز اتکا دارد که بايد بتوان در همه جا، به هر چيزي که در هر کجا اتفاق مي افتد، آگاه شد. اگر قرار بر اين باشد که هر کسي قادر به ديدن هر چيزي باشد، در بلندمدت همه چيزهاي ديدني که زماني ارزش آنها به کميابي شان بود، بي ارزش خواهند شد. و اگر افراد بتوانند همه چيز را عملاً ببينند و بشنوند، شايد روزي فرا برسد که تقريباً به هيچ چيز به طور خاص علاقه نداشته باشند»(دانسي ، ۱۳۸۷: ۲۲۵). تلويزيون نه صرفاً واسطه يا کانال شسته رفته اي براي گذران امور است و نه پنجره اي شفاف رو به جهان بشري و هيچ رسانه ديگري نيز حاوي چنان خصلتي نيست . رسانه با رسانا و هادي فرق دارد. جريان برق به راحتي و بدون هيچ مقاومتي از درون يک جسم رسانا يا هادي عبور مي کند، البته نيمه رساناها يا نيمه هاديها ندک مقاومتي دارند. اما رسانه چندان محل عبور و مرور پيام هاي مطلوب و مقصود و آنچه که طلب مي کرديم همان شد، نيست . البته علاوه براين رسانه با آينه هم فرق دارد.
رسانه بازتاب واقعيت خارجي نيست ، بلکه برسازنده ي واقعيت است . اينجاست که رسانه به مثابه يک نظام بازنمائي (Representation) درنظر گرفته مي شود. و به همان ترتيب بازنمائي هم نه نمايش مجدد واقعيت ، که توليد مجدد يا بازتوليد ي طبق معيارها است . لذا يک تصوير بازنماي واقعيت پيش از حضور دوربين است ، اما اغلب اوقات اين گمان وجود دارد که آن تصوير بازتوليد واقعيت است ؛ تو گوئي ذات تصوير فريب است و همواره بايد مراقب دستکاري ها و سرهم بندي هاي موجود در تصاوير بود.
رسانه و منطق بازنمائي
رئاليسم يا واقع گرائي بعنوان يک رويکرد فکري و تکنيکي در هنر و فرهنگ ، در اين عبارت سهل الوصول خلاصه مي شد که « سعي بر آن دارد تا چيزها را همانطوريکه در واقع هستند، نشان دهد». اما بايد گفت که چنان ساده انگاري توهم بوده و بر سر رئاليسم بحث ها درگرفته است . اگر در آغاز رمان هاي رئال يا واقع گرا براي شخصيت هاشان اسامي واقعي انتخاب مي کردند و رخداد هاشان در مکان هاي شناخته شده اي مي گذشت ، برخي گونه هاي واقع گرا نيز بودند که مي خواستند همه ي جزئيات زندگي روزمره را در همه ابعادش مجسم کنند؛ رهيافتي که در سده نوزدهم ميلادي طبيعت گرائي نام گرفت و نمونه اعلايش رمان هاي زولا است . برخي نيز بر اين نظر بوده اند که نمي توان تمام زندگي را به نمايش گذاشت . مارکسيست ها هم به چنان گونه هائي نقد داشته اند و بر اين اعتقاد بوده اند که واقعيت يا حقيقت ژرف تري وجود دارد که نمي توان آنرا در قالب تصوير و تصور رئاليستي معمول صورت بندي کرد( براي نمونه ، نگاه کنيد به مباحثاتي که ميان دو منتقد ادبي يعني لوکاچ و برشت صورت گرفته است ، در ميتنستوي ، ۱۹۷۳). امروزه عليرغم دشواري هاي موجود در اين مفهوم ، بارها و بارها در مباحث مربوط به رسانه ها به گوش مي رسد. مثلاً هر چه برنامه اي اصيل تر و واقعي تر به نظر آيد، تحسين برانگيزتر خواهد بود، و هرچه ملودراماتيک تر باشد، محل نقد و چالش است . گاه سريال هاي آبکي تلويزيون مورد نقد قرار مي گيرند که به اندازه کافي بازنماي واقعيت نبوده اند: مثلاً بارها اتفاق مي افتد که شخصيت هاي تهراني در تقابلي نه چندان برجسته با شهرستاني نشاندار مي شوند. يا مثلاً فقرا به اندازه کافي فقير نشان داده نمي شوند. يا اقليت هاي قومي و مذهبي جايگاه چنداني در آنها ندارند. اين بازنمائي ها از نظر تجربي يا عيني واقعي نيستند. البته از سوي ديگر تحقيقات صورت گرفته توسط محققين بر مثلاً واکنش مخاطبان سريال تلويزيوني امريکائي دالاس نشان مي دهد که اين بازنمائي ها ممکن است حاوي پيام ها و احساس هايي باشند که بينندگان آنها را از نظر ذهني يا سوبژکتيو واقعي و مهم درنظر گيرند، که بدان واقع گرائي عاطفي گويند(آنگ ، ۱۹۸۵). به هرحال بايد بدانيم که ساده انگاري هاي درک واقعيت و رسانه ، نحوه ي بازنمايي و برساختن واقعيت توسط رسانه و الخ ، دشواري ها و مسائل پيراموني را پنهان مي پوشاند. نقد يا تحسين واقع گرايي بي تعريف و تشخيص معناها و پيوندهايش با رسانه ها در فرهنگ رسانه اي امروز ما با دقت و صراحت صورت نمي گيرد.
رسانه و مخاطب
رسانه نظام بازنمايي واقعيت است و برسازنده ي آن . علاوه بر اين مهم ، ويژگي ديگر رسانه ، مخاطب است . مخاطب جزء هميشگي يک فرايند ارتباطي بوده است که گاه بعنوان گيرنده و گاه رمزگشا خوانده شده است . در طيف نظريات مربوط به حوزه مطالعات رسانه ، ارتباطات و آنچه که چندي است در ايران ( و البته بيش از چهل سال در جهان ) به نام مطالعات فرهنگي شناخته شده است ، مخاطب گاه از جايگاهي کاملاً انفعالي برخوردار بوده است و از اينرو بعنوان توده يا مخاطب توده اي شناخته شده است و گاه نيز در کران ديگر طيف ، واجد فعاليتي کامل و سويه هاي مقاومت در برابر استيلا يا هژموني رسانه بوده است . در اوائل ظهور رسانه هاي جمعي ( يعني راديو، تلويزيون ، مطبوعات )، نظام هاي توتاليتر در دهه هاي
۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ توجه خود را صرفاً به کارکردهاي اثرگذاري ، اقناع و تغيير عقايد و باورهاي مخاطبين و بطور کلي به آنچه که به پروپاگاندا يا تبليغات سياسي معروف است ، معطوف کردند و در جنگ هاي جهاني از اين کارکردهاي رسانه بهره ها بردند. مي توان گفت که خود اين زمينه باعث شد تا رويکردهاي منفي نسبت به پذيرش و مصرف منفعل و اغفال و دستکاري مخاطب در قالب نظريه هاي جامعه توده اي ، صنعت فرهنگ ، گلوله جادوئي ، تزريق زيرپوستي نشاندار شوند. اما بعدها بويژه پس از اتفاقات اعتراضي و جنبش هاي دهه شصت و رشد جامعه شناسي و پروژه اي گشتن مطالعات فرهنگي در اروپا و امريکا، مخاطب رسانه ديگر منفعل و مصرف کننده ي صرف نبوده ، بلکه به شدت فعال در نظر گرفته مي شود.آنان علاوه بر توليد فرهنگ عامه يا فولکلور خود، مفسر فرهنگ هم به حساب مي آيند.
براي مثال ، پروپاگانداي رسانه هاي جمعي عليرغم استفاده از تکنيک هاي توليد و توزيع صنعتي ، ديگر بصورت تزريق پيام به مخاطب و پذيرش صرف ديده نمي شود؛ بلکه مخاطبان ابژه ها و مصنوعات فرهنگي را همچون متن تفسير مي کنند، با آنها چانه زني مي کنند، و آنها را به خود اختصاص داده و درون بافت خود يا آنچه که سپهرنشانه اي نام دارد و تجربه ي زيستي خويش فهم مي کنند. پس چيزي به نام توده وجود ندارد، آنچه وجود دارد فقط راه هاي مشاهده مردم بعنوان توده است .
بنا به رويکردهاي نشانه شناسانه و هرمنوتيکي به ارتباطات ( براي نمونه نگاه کنيد به هال ، ۱۳۷۸: ۱۲۰)، عمل تفسير يک پيام هرگز امري مسلم ، قطعي و بديهي نيست ، مخاطب با مهارت هاي تفسيري بيشتري همراه مي گردد و از اينروست که توانائي مقاومت در برابر يک نوع تفسير و رمزگشائي از فرهنگ موضوعي است که بويژه در مطالعه ي فرهنگ رسانه اي امروزه بدان توجه مي شود. چنان مخاطبي را مي توان مخاطب با سواد رسانه اي خواند، اويي که درباره چگونگي کاربست رسانه ها و تأثيرات آنها آگاه است و همچون سواد خواندن و نوشتن ، قادر است ابعاد متن رسانه را بطور انتقادي بازشناسد.بخواند.درک کند و به همان ترتيب توانائي توليد انتقادي متن رسانه اي را با در نظر گرفتن همه ابعاد و ويژگي هاي رسانه از جمله همان دوگان واقع گرائي . بازنمائي دارا است . او همان مخاطب مطلوب يا الگوي نظامي است که هم بر مبناي سفارش هاي فردي و جمعي دين رسمي اش اسلام بر آگاهي و نقادي و هم بر مبناي عقلانيت موجود در مردم سالاري اش بايستي بعنوان محصول سياست هاي فرهنگي . شهري خويش رشد يابد. بدين ترتيب آموزش رسانه و برآيند آن ، سواد رسانه اي از مؤلفه هاي ضروري شهروندي در جامعه ، محيط و فرهنگي است که از رسانه ها اشباع شده است .
آموزش سواد رسانه اي يا آموزش رسانه اي
آموزش سواد رسانه اي يا آموزش رسانه اي (Media Education) را نبايد با آموزش از طريق رسانه ها يا حتي رسانه هاي آموزشي اشتباه گرفت . شبکه آموزش در ميان کانال هاي تلويزيون جمهوري اسلامي ايران يکي از نمودهاي آموزش از طريق رسانه است و البته يکي از کارکردهاي مهم رسانه ها و بويژه رسانه فراگير و عامه پسندي چون تلويزيون و پيش از آن رسانه ائي چون کتاب ، آموزش بوده است . کتاب - بويژه کتاب هاي درسي مدارس - چه بسا رسانه برتر آموزشي باشد که در زمينه رقابت تعليم و تربيت گوي سبقت ربوده است . آموزش رسانه اي باز بدين معنا نيست که چگونه به رسانه يا کارکنان و حرفه اي هاي آن برنامه سازي ، اخلاق حرفه اي و مانند اين ها را آموزش دهيم ، اگر چه مي تواند در يک سطح و ساحتي اينها را هم شامل شود. آموزش رسانه اي در اصل و اساس به مواجهه يا برخورد ما- که در مرحله نخست مخاطب هستيم - با پديده اي به نام رسانه توجه دارد و سعي دارد نحوه اين مواجهه يا برخورد را تفسير و اصلاح نمايد. اين اصل زماني اهميت مي يابد که ما در فرهنگي زيست کنيم که نامش فرهنگ رسانه اي (Media Culture) نهاده اند و نفس سياست نام گذاري نيز قابل تأمل است ، چرا که همواره نام از رابطه محکمي بين شي ء يا چيز و زبان حکايت مي کند. اگر همين لحظه فاصله اي اندک ميان خود و آنچه که به دست گرفته ام و اين کلمات و جملات نقش بسته بر آنرا حک مي کنم ، با يک رسانه و اگر فاصله ائي ديگر بوجود آورده و چشمي بگردانم با رسانه هاي متعدد ديگر از جمله تلويزيون ، راديو، کتاب ، حتي آلبوم هاي موسيقي دلخواه ام درون قفسه ، احتمالا نقش هاي چاپي روي تي شرت و مانند آن نه تنها در محيط خانه که در خيابان ، در عرصه عمومي ، با تابلوهاي تبليغاتي ، ديوارنوشته ها، تصاوير و الخ روبرو مي شوم . اما اين تنها کافي نيست : فرهنگ رسانه اي يعني اينکه ما و رسانه آنگونه با هم کنار مي آييم که ما از مواجهه و توجه روزمره درمي گذريم و رسانه نيز وجود ما را از پيش فرض مي گيرد. اين درست به مانند رابطه ديالکتيکي طبيعت و فرهنگ است : ما از آن زمان که سوژه فرهنگ شديم ، هر روز از کنار خود طبيعي مان مي گذريم بي آنکه متوجه باشيم و فرهنگ نيز با بازتوليد طبيعت به شيوه اي پاستورال به اين گذار بي تأمل کمک کرده است . مثلاً کتاب مي نويسيم در فوائد گياهخواري ، بازار گل و گياه آپارتماني خوب رونق مي گيرد و الخ . نکته جالب توجه اين است که در فرهنگ ما ايرانيان ، تعبيه روزي به نام طبيعت ، آنهم بواسطه فرار از نحسي يک باور فرهنگي - و به تعبيري فرار از دست درازي خود فرهنگ - به دامان طبيعت ، درنگي انتقادي است که سعي مي کند سويه هاي آشتي ناپذير تقابل طبيعت و فرهنگ را هم بر ما آشکار سازد. به هر حال فرهنگ امروز فرهنگ رسانه اي است ، فرهنگي که درون خويش تقابل هاي ديالکتيکي گوناگوني جا خوش کرده اند. ديالکتيک حضور و غياب ، که حضور رسانه هاي جمعي و امروزه بعلاوه رسانه هاي نوين يا نوظهور (New Media)- مثلاً اينترنت ، بازي هاي رايانه اي و غيره - و غياب رسانه هاي سنتي مثل گرامافون ، ضبط صوت ، نوار کاست و...
معنادار مي شود. حضور رسانه هاي رسمي و بي رقيب و غياب رسانه هاي غير رسمي و رقابتي و مشارکتي نشاندار مي گردد. حضور اطلاعات فراوان ناشي از رسانه هاي داخلي و خارجي ، متکثر و يکپارچه ، رسمي و غيررسمي و غياب سواد رسانه اي که برآيند آموزش چگونگي مواجهه انتقادي با اين اطلاعات فراوان و در بسياري موارد اضافي است .
الن روبين در يادداشت سردبيري خويش براي نشريه ارتباطات (ويژه نامه سواد رسانه اي ، ۱۹۹۸) به طور خلاصه به سه تعريف از سواد رسانه اي (Media Literacy ) اشاره کرده است : نخست ، تعريف برگرفته از کنفرانس ملي سواد رسانه اي است که عبارت است از: توانايي دسترسي ، تجزيه و تحليل ، ارزيابي و تبادل و انتقال پيام ها؛ دوم برگرفته از تعريف پل مساريس محقق سواد رسانه اي است که مي گويد: دانايي نسبت به نحوه کارکرد رسانه ها در جامعه ؛ و سومين تعريف هم برگرفته از پژوهش لوئيس و ژالي است که عبارت است از: فهم و درک محدوديت هاي فرهنگي ، اقتصادي ، سياسي و فناورانه خلق ، توليد و مبادله پيام ها.
روبين در جمع بندي خود چنين مي نويسد که تمامي تعريف ها بر آگاهي ، دانش و عقلانيت خاصي تکيه و تأکيد دارند و آن پردازش شناختي اطلاعات است . اين تعاريف عمدتاً بر ارزيابي انتقادي پيام ها متمرکز شده اند، در حاليکه برخي نيز تبادل و انتقال پيام را مدنظر داشته اند؛ پس سواد رسانه اي مقوله اي است راجع به شناخت و فهم منابع و فناوري هاي ارتباطي ، رمزگان بکار رفته ، پيام هاي توليد شده ، و گزينش ، تفسير و تأثير آن پيام ها(۱۹۹۸: ۳).
ويليام کريست و جيمز پاتر نيز در همان شماره نشريه مذکور دورنماي ديگري از مقوله سواد رسانه اي مطرح مي کنند. آنان معتقدند که اکثر مفهوم سازي ها از سواد رسانه اي حاوي گزاره هاي مشترکي است که عبارت است از اينکه رسانه ها برساخته و سازنده واقعيت اند، رسانه ها دلالت هاي تجاري دارند، دلالت هاي ايدئولوژيک و سياسي دارند، در هر رسانه فرم و محتوا به هم مرتبط است ، هر رسانه زيباشناسي ، رمزگان ها و قراردادهاي خاص خود را داراست ، و در نهايت اينکه گيرندگان بر سر معاني موجود در رسانه چانه زني مي کنند(۱۹۹۸: ۷-۸).
پاتر در کتاب خود با عنوان سواد رسانه اي (۱۹۹۸) بنيان هاي مفهومي سواد رسانه اي را در قالب موارد ذيل بيان کرده است :
الف - سواد رسانه اي يک پيوستار است ، يک زنجيره و نه يک واحد جدا افتاده . سواد رسانه اي يک واحد درسي صرف در دبيرستان نيست ...سواد رسانه اي پيوستاري است که مراتب و درجات دارد...هميشه جا براي پيشرفت وجود دارد(صفحه ۶).
ب - سواد رسانه اي نيازمند توسعه و پيشرفت است . همانطور که ما به مراحل بالاتر باليدگي فکري ، عاطفي و اخلاقي دست مي يابيم ، توانائي مان در فهم و دريافت بيشتر پيام هاي رسانه اي نيز افزون مي گردد...باليدگي استعدادهاي بلقوه ي ما را برمي انگيزاند، اما در هر صورت ما بايستي فعالانه مهارت ها و شناخت مان را از ساختارها بسط دهيم تا ظرفيت خويش آزاد سازيم »(صفحات ۶-۷).
ج - سواد رسانه اي چندبعدي است . پاتر در اين زمينه چهار بعد از ابعاد سواد رسانه اي را که به مثابه يک پيوستار عمل مي کنند، مطرح مي کند. در حقيقت تعامل ما با پيام هاي رسانه اي از گذر چهار شيوه و با سطوح متنوعي از آگاهي و مهارت
صورت مي گيرد. اين ابعاد عبارتند از:
- حوزه ي شناختي که به فرايندهاي ذهني و تفکر ارجاع دارد.
- حوزه ي عاطفي که بعد احساسي است .
- حوزه ي زيبايي شناختي که به توانايي لذت ، فهم و ارزيابي محتواي
111 رسانه از زاويه ديد هنري ارجاع دارد.
- حوزه ي اخلاقي که به توانايي فهم و برداشت ارزش هاي نهفته در پيام ها اشاره دارد.
د- هدف سواد رسانه اي اعطاي کنترل بيشتر بر تفسيرهايمان است . همه ي پيام هاي رسانه اي از جنس تفسير اند...سواد رسانه اي جست و جوي ناممکن پيرامون پيام هاي واقعي يا عيني نيست . چنين پيام هايي اصلاً وجود خارجي ندارند(صفحه
.(۹
چنانچه در عبارت سواد رسانه اي دقت کنيم ، دال سواد پيشاپيش بر مهارت خواندن و نوشتن متون چاپي يا مکتوب دلالت مي کند. لکن طيف رسانه ها امروزه از مواد چاپي ، نوشتاري و مکتوب همچون کتاب ها، روزنامه ها و مجلات گرفته تا مواد صوتي - تصويري و رسانه هاي الکترونيکي چون راديو، تلويزيون ، سينما و البته رسانه هاي نوظهوري چون اينترنت که به نوعي ترکيب رسانه هاي نوشتاري سنتي با رسانه هاي صوتي - تصويري مدرن است . بدين ترتيب سواد نه همان سواد عمومي خواندن و نوشتن زبان فارسي در رسانه هاي حامل آن است ، که عبارت است از: دانش و مهارت خواندن و نوشتن همه انواع متون رسانه اي اعم از نوشتاري يا چاپي ، صوتي ، تصويري ، يا ترکيبي از اين ها. آموزش سواد رسانه اي نيز آموزش همان دانش و مهارتي است که در مرحله نخست در خواندن متون - فهم ، تجزيه و تحليل و ارزيابي انتقادي انواع پيام هاي رسانه اي است و در مرحله بعد شامل نوشتن متون - توليد پيام هاي خلاقانه خود افراد در قالب انواع رسانه اي است .
آموزش سواد رسانه اي : محورها و مفاهيم کليدي
آموزش سواد رسانه اي چارچوبي نظري را اصل قرار مي دهد و بر مبناي آن مجموعه اي از فنون و راهبردهاي عملي را ارائه مي کند. چارچوب نظري مورد بحث از چند پايه يا محور تشکيل شده است ، که در ابتداي اين نوشتار به طور ضمني به آنها اشاره شد. نخستين پايه يا محور، خود مفهوم رسانه ، متن رسانه اي و زبان رسانه است . رسانه را مي توان به عنوان يک ابزار واسطه ، وسيله يا نهاد معرفي مي کند: وسيله يا کانالي که از طريق آن ، تاثيرها يا اطلاعات انتقال يافته يا حمل ميشوند. وقتيکه ما مي خواهيم بطور غيرمستقيم ،بجاي ارتباط چهره به چهره يا تماس مستقيم با فرد، با مردم ارتباط برقرار کنيم ،از رسانه ها بهره مي بريم . اين تعريف مطلب مهمي را بازگو مي کند، بگونه اي که قابليت اين را دارد که اساس يک برنامه ي آموزشي مربوط به آموزش سواد رسانه اي باشد. رسانه ها پنجره ي شفافي به روي جهان ارائه نمي دهند. بلکه ، کانال يا مجراهائي فراهم
مي کنند تا از درون خود، بازنمايي ها و ايماژها ي برگرفته از جهان را بطور غيرمستقيم مبادله کنند.
بازنمايي محور دوم آموزش سواد رسانه اي است . رسانه ها پنجره ي شفافي به روي جهان نيستند بلکه روايت هاي با واسطه اي از جهان را فراهم مي کنند. آنها صرفاً واقعيت را نشان نمي دهند بلکه آنرا باز- مي نمايانند.
حتي زمانيکه رسانه ها درگير حوادث زندگي واقعي مي شوند( مثلاً در اخبار يا ژانر مستند)، فرايند توليد رسانه با انتخاب و ترکيب رويدادها، حوادث را به درون داستان ها و خلق شخصيت ها مي کشاند. از اينرو، بازنمايي رسانه ما را به ناچار به نگريستن جهان تنها از راههاي خاصي و نه هر راهي دعوت مي کند. راههايي که بيشتر از آنکه عيني باشند، يکسويه و جانبدارانه اند. البته نبايد از اين مطلب چنين برداشت کرد که آنها از طريق بازنمايي هاي ناصحيح واقعيت قصد فريب مخاطبين خود را دارند: همانطور که پيش از اين نيز اشاره شد، مخاطبان (البته باسواد رسانه اي ) رسانه ها را با تجربه هاي شخصي خويش و بطور کلي با بافت زندگي روزمره و فرهنگ خود مقايسه کرده و پيرامون واقعي بودن آنها و درنتيجه ميزان مورد اعتماد بودنشان قضاوت خواهند کرد. علاوه براين ، بازنمايي هاي رسانه ها را مي توان طي شيوه هاي خاصي داراي سويه هايي از واقعيت در نظر گرفت : آنچه که ما افسانه و خيال مي دانيم هنوز هم مي تواند برايمان مطالبي پيرامون واقعيت بيان کند.
توليد رسانه اي سومين محور آموزش سواد رسانه اي است . اگر چه مفهوم توليد کاربرد و معنايش را بيش از هر جا در حوزه اقتصاد مي يابد و به نوعي آميزش کار و سرمايه اشاره دارد. مارکسيسم مفهوم توليد را بيش از ديگران با مفهوم فرهنگ پيوند داد و ديالکتيک ميان توليد فراورده ها يا محصولات فرهنگي و از جمله محصولات رسانه اي و توليد اقتصادي را فراهم ساخت . از يک سو، توليدات فرهنگي در توليد اقتصادي ريشه داشته و با آن تعيين مي شود و از سوي ديگر و در برخي جنبه ها توليد فرهنگي با توليد اقتصادي اين همان مي گردد. اين امر بويژه از زمان مکتب فرانکفورت که يک مکتب فکري انتقادي در حوزه فلسفه ، جامعه شناسي ، ادبيات و بويژه فرهنگ است ، در مفهوم «صنعت فرهنگ » تجلي مي يابد که وارد ادبيات مطالعات رسانه ، ارتباطات و مطالعات فرهنگي شد(آدورنو و هورکهايمر، ۱۳۸۴). صنعت فرهنگ مکانيسم تمرين تقليد است : يعني توليد اثر نازل . هدفش تضمين اطاعت از سلسله مراتب و تمايزهاي اجتماعي است و فريب ايدئولوژيک به خاطر کسب سود. صنعت فرهنگ مکانيسم سودآور نظام سرمايه داري است و رسانه هاي توده اي از جمله صنايع فرهنگي هستند که بر اساس منطق سلطه عمل مي کنند و اثراتي از جمله ، استاندارد سازي و يکدست کردن ، منفعل کردن و کودک شدن مخاطب دارند. براي نمونه تئودور آدورنو(از متفکرين مکتب فرانکفورت ) در هجوم به موسيقي عامه پسند- و در مقابل ارزش دهي به موسيقي کلاسيک و فاخر و ستايش کساني چون بتهوون ، واگنر و شوئنبرگ و به طور کلي هنر و موسيقي فاخر، سه ويژگي عمده ي موسيقي عامه پسند را بيان مي کند:
الف - استاندارد شده است : اجزاي يک آهنگ عامه پسند را مي توان جايگزين اجزاي آهنگ ديگري کرد.اين درست برخلاف ساختار ارگانيک موسيقي جدي است که هر جز بيانگر کل است .هدف از استانداردسازي برانگيختن واکنش هاي استاندارد در شنونده است . شنونده از خودانگيختگي و صرافت تهي شده و به واکنش هايي شرطي شده واداشته مي شود.موسيقي عامه پسند موسيقي از پيش جويده شده و هضم گشته است .
ب - شنيدن منفعلانه را ترويج مي کند: موسيقي عامه پسند محصول صنعت فرهنگ ، رخوت زا است ، زيرا الگو پذيرفته و از پيش هضم شده است . ذهن جذب شده به اين موسيقي مربوط به انسان هاي حواس پرت ، بي مبالات و گيج و پريشان است . مفهوم خودکارشدگي که از سوي فرماليست هاي روس در برابر آشنايي زدايي بکار رفته است ، با توصيف آدورنو قرابت دارد.
ج - به مثابه سيمان اجتماعي عمل مي کند: مصرف موسيقي عامه پسند دلالت بر تاييد دنيا همانگونه که هست ، دارد.کارکرد اجتماعي - رواني آن منجر به توجيه رواني مصرف کننده براي مکانيسم هاي زندگي در حال حاضر مي شود.اين امر ما را به مفهوم و کارکرد ايدئولوژي نزديک مي کند. موسيقي عامه پسند کارکردي ايدئولوژيک دارد(آدورنو، ۱۹۹۸: ۱۹۷-۲۰۹).
البته در مقابل اين نگاه بدبينانه ، طيف مطالعات فرهنگي مکتب بيرمنگام چندان به اهميت صنعت فرهنگ نپرداخته و در مقابل به مفهوم مخاطب فعال و سوژه هاي مقاوم بها مي دهد. برخي ديگر(نگاه کنيد به نگوس ، ۲۰۰۶: ۱۹۷) نيز به «صنايع خلاق » در برابر صنايع فرهنگي اشاره مي کنند که بر ظرفيت خلاقيت ، نوآوري و مشارکت فعال همگان در چرخه توليد انتقادي محصولات فرهنگي . رسانه اي تمرکز دارد. يکي از مهمترين خصيصه هاي آموزش سواد رسانه اي دستيابي به چنين سوژه اي است ؛ سوژه اي که آگاهي انتقادي يا سواد رسانه اي خويش را نه تنها در مصرف محصولات رسانه اي ، بلکه به