بخشی از مقاله
فردوسي
يك نوع عدم تعلق به دنيا و نوعي فلسفه اپيكوري متعالي دارد كه به «پندهاي سليمان» ميماند و ارزشهاي جاوداني شاعر، كه همراه با عواطف انساندوستانه و نرمي طبع خاص و با تركيبي زيبا و جالب در شاهنامه به چشم ميخورند، آثار متفكران بزرگ هند را به ياد ميآورد. علاقه آرنولد به شاهنامه ، و به ويژه به داستان رستم و سهراب، ناشي از شرحي بود كه سنت بوو بر ترجمة ژول مول از شاهنامه نوشت. در اينجا، اشاره به برخي ديگر از مترجمان اروپايي شاهنامه بيفايده نيست. سرويليام جونزازاولين شرقشناساني بود كه به ترجمة داستان رستم وسهراب به سبك تراژديهاي يوناني روي آورد. اندكي بعد جوزف چمپيون (Joseph Champion)
بخشهايي از آغاز
شاهنامه را به شعر ترجمه كرد و به سال 1875 در كلكته به چاپ رسانيد. سبك شعري او بيشتر تقليدي بود از شاعر بزرگ انگليس الكساندر پوپ كه ايلياد هومر را به انگليسي به نظم درآورده بود. از مترجمان ديگر شاهنامه بايد به جيمز اتكينسن اشاره كرد كه بيشتر از چمپيون با ادبيات فارسي آشنايي
داشت. او در سال 1814 داستان «رستم و سهراب» را به انگليسي به نظم درآورد و در 1832 نيز خلاصهاي از شاهنامه را در تركيبي از نظم و نثر به همان زبان ترجمه كرد. اتكينسن همانند بسياري از علاقهمندان به ادبيات شرق معتقد بود كه «آثار بزرگ شرقي قابل توجه و از جهات گوناگون نظير آثار كلاسيك غرباند.» از همين رو، وي به يافتن وجوه تشابه بين شاهنامه و نوشتهها و سرودههاي كلاسيك اروپايي پرداخت. به عنوان نمونه، ابيات زير از شاهنامه را در وصف زيبايي تهمينه ترجمه كرده و همراه با شرح گستردهاي دربارة آثار مشابه شاعراني چون هومر، ويرژيل، آناكرئون و شكسپير انتشار دادهاست
خيام نيشابوري :
نكته’ ديگري كه به نظر مي رسد در مورد انسان گرائي فلسفي خيام قابل ذكر باشد، نگرش اخلاقي اوست. شايد اينگونه تصور شود كه خيام از لحاظ اخلاقي پيرو افكار اپيكور (341 _ 270 پيش از ميلاد) فيلسوف مادي يونان بوده است. هر چند اپيكور و خيام، به جهت ارزش نهادن به خرد، دوري جستن از خرافات، و اهميت قائل شدن براي خوشبختي وشاد زيستن، هر دو از يك دريچه به انسان و زندگي و هستي مي نگرند، و وجوه اشتراك فراواني دارند، اما بين اين (( دو )) ، در ارزش هاي اخلاقي ، يك تفاوت ماهوي وجود دارد، و آن اينست كه، اپيكور براي تعديل و آرامشي كه در جستجوي آن است ، نه تنها تلاشي راتوصيه نمي كند، كه حتي از درگير شدن پرهيز مي كند. او دوري جستن از ناملايمات را توصيه مي كند، وخيام در كنار گرايش به خوشي و دوري از اندوه، تعهد وتلاش ، براي به دست آوردن نيك بختي و شادي، و سر ناسازگاري گذاشتن با زمانه’ نادرست را، لازم مي داند وتاكيد مي كند:
زان باده كه عمر را حيات دگر است پر كن قدحي گرچه تو را دردسر! است
بر نه به كفم كه كار عالم سمر است بشتاب كه عمر اي پسر در گذر است
هشدار! كه روزگار شور انگيز است ايمن منشين! كه تيغ دوران تيز است
در كام تو گر زمانه لوزينه نهد زنهار! فرو مبر! كه زهر آميز است.
انديشههاي فلسفي حكيم عمر خيام و فلسفه معروف او (اپيكوري):
حكيم عمر خيام در نيشابور زاده شد. زمان تولد و وفات او به درستي مشخص نيست، ولي به بعضي احتمالات در روز پنجشنبه 12 محرم 439 متولد شده و در سالهاي مابين 508 – 530 و به بعضي احتمالات در سال 515 وفات يافته است. به طور كلي ميتوان گفت كه از نيمهي اول قرن پنجم تا دهههاي نخستين قرن ششم در اين دنيا زيسته است. نامش عمر، كنيهاش ابوالفتح، لقبش غياثالدين و نام پدرش ابراهيم بود. دليل شهرت او به خيام يا خيامي به درستي معلوم نيست، اما ظاهراً اين عنوان را از پدرش داشته است؛ چون شغل وي خيمهدوزي بوده است. قبر خيام در ايوان امامزاده محروق، تقريباً به مسافت نيمفرسخي شهر نيشابور فعلي واقع شده است.
او در همهي فنون و معلومات زمان خود از جمله حكمت، فلسفه، رياضي، طب و نجوم تبحر داشته است. حكايت كردهاند كه خيام در نيشابور با حسن طوسي و حسن صباح همدرس بوده است. آن سه جوان به اميد اينكه يكي از ايشان به مرتبهي عالي خواهد رسيد، با يكديگر پيوند ميبندند كه اگر هريك از آنها به مقامي بالا رسيد، دو دوست خود را نيز از نظر دور نكند.
از قضا حسن طوسي به وزارت جلالالدين ملكشاه سلجوقي ميرسد و خواجه نظامالملك طوسي مشهور ميشود. او به عهد خود وفا ميكند و حسن صباح را به خدمت سلطان ميبرد؛ اما خيام كه اهل علم بود و تمايلي به خدمت سلطان نداشت، از خواجه نظامالملك تقاضا ميكند كه معاش مختصري براي او مقرر دارد و به همان اندازه هم اكتفا ميكند و به غير از فراگيري دانش، به كار ديگري نميپردازد.
با چيرگي اعراب بر ايرانيان، تقويم هجري قمري در ايران كاربرد پيدا كرد و پس از مدتي به علت ناسازگاري با روند زندگي كشاورزان ايراني، منجمان ايراني دست به اصطلاحاتي در اين زمينه زدند. در سال 467 هجري، يعني در زمان سلطنت جلالالدين ملكشاه سلجوقي و وزارت خواجه نظامالملك طوسي، تصميم گرفته شد كه تقويمي بر اساس قواعد نجومي ايجاد شود. بنابراين هيأتي از دانشمندان اهل فن هيأت و نجوم براي اين مقصود گرد هم آمدند. خيام يكي از آن دانشمندان و گويا بر همهي آنها مقدم بود.
اين منجمان با محاسبات رياضي، زيجهايي (مجموعه جدولهايي كه بر اساس مطالعات و مشاهدات ستارهشناسي تدوين ميشد)، براي شمارش وقت فراهم ساختند. تقويم اصلاح شده، چون به فرمان جلالالدين ملكشاه سلجوقي فراهم آمده بود، به تقويم جلالي شهرت يافت.
آنچه مسلم است، اين است كه خيام در نزد دانشمندان و سلاطين، منزلتي عظيم داشته است. در حكمت او را تالي «ابوعلي سينا» ميخواندند؛ در رياضيات سرآمد فضلا به شمار ميرفت و در احكام نجوم، قول او را مسلم ميدانستند؛ هرچند كه خودش اعتقاد راسخي به دستي آن احكام نداشت.
دنياي رياضي مديون تحقيقات و اكتشافات اين دانشمند است. مثلاً اولينبار تعريف منطقي اعداد اصم (گنگ) به وسيلهي رشتههاي بينهايت در مجموعه تحقيقات خيام ديده شده است. قضاياي بسياري كه در سيزده معادلهي اقليدس بياستدلال مانده بود، به وسيلهي فرضيهي خيام ثابت ميشود.
ميتوان گفت خيام اولين كسي است كه هندسهي تحليلي را براي حل معادلات به كار برده است و از اين جهت خيام به هنگام بررسي مسئلهاي هندسي، به معادلهي درجه سوم برخورد كرد و با توسل به مقاطع مخروطي به حل اين معادله درجهي سوم فائق آمد.
خيام رسالهي مختصري تحت عنوان رساله في الحتيال لمعرفه الذهب و الفضه في جسم مركب منهما دربارهي تعيين عيار طلا و نقره و شمشي كه از اين دو فلز تركيب شده است، تأليف كرده كه نسخهي منحصر به فردي از آن در كتابخانهي گوتا آلمان موجود است. اين رساله در حقيقت توضيح طريقهي ارشميدس و مبتني بر اصل معروف اين دانشمند است كه به اصل هيدروستاتيك نيز شهرت دارد.
خيام و حافظ و اپيكوريسم:
نظر به اين كه در عصر ما اپيكوريسم به مفهوم عاميانه و مبتذلش عملاً رايج شده بود، عده اي مي خواستند برخي بزرگان انديشه و فلسفه و عرفان را منسوب به اين مكتب نمايند؛ مثلاً خيام و يا حافظ را. مدعي هستند كه خيام و حتي حافظ، مرداني لذت پرست، دَم غنيمت شمار و لاابالي بوده اند. مخصوصادرباره خيام عقيده بسياري همين است. آنچه مسلم است، اين است كه خيام رياضيدانِ فيلسوف چنين نبوده و چنين نمي انديشيده است.
از ظاهر اشعار منسوب به خيام همان مطلب پيدا شده است، ولي از نظر محققان جاي بسي ترديد است كه اشعار معروف، متعلق به خيام رياضيدان فيلسوف باشد.
به فرض هم اين اشعار از او باشد، هرگز از زبان شعر نمي توان نظريه فلسفي شاعر را دريافت. خصوصا كه اخيرا رساله هايي از خيام بدست آمده و چاپ شده است كه اتفاقا همان موضوعات را طرح كرده است كه در اشعار منسوب به او مطرح است، ولي آن ها را آن گونه حل مي كند و پاسخ مي گويد كه به قول خودش، استادش بوعلي حل كرده است. درباره حافظ، مطلب از اين هم واضح تر است. آشنايي مختصر با زبان حافظ و يك مراجعه كامل به تمام ديوان حافظ و مقايسه اشعار او با يكديگر كه برخي مفسر ديگرند، مطلب را كاملاً روشن مي كند.
خيام: كافر شرابخوار يا...؟
خيام شاعري كمگو بوده است. خيام اگرچه در درجهي اول از علم و فضل بود، ولي عامهي مردم او را به سبب رباعياتش ميشناسند. در مورد خيام نگرشهاي مختلفي در بين مردم وجود داشته و دارد. عدهاي كلمات او را كفرآميز دانسته و يا او را شرابخوار پنداشتهاند و به اشعار او از جهت ترغيب به ميخوارگي نگريستهاند و حتي عدهاي او را بياعتقاد به مبدأ و معاد فرض كردهاند.
يك جام شراب صد دل و دين ارزد
يك جرعهي مي، مملکت چين ارزد
جز بادهي لعل نيست در روي زمين
تلخي كه هزار جان شيرين ارزد.
اصولاً خيام شاعري را پيشهي خود نساخته و اين به جهت آن نيست كه شعر امري حقير است و شاعر شأن و ارزشي ندارد، بلكه از آن جهت بود كه در آن دوره يك شاعر غالب اوقات خود را براي استفادهي مالي، به مداحي بزرگان و سلاطين، مجلسآرايي و مزاحگويي ميپرداخت و در مراسم خوشگذراني اهل فسق و فجور شركت ميكرد. در آن زمان امثال فردوسي، ناصر خسرو و حكيم سنايي كه شاعراني متين و با مناعت بودند، نادر مينمودند. بنابراين هر كس كه پيشهي شاعري را اختيار ميكرد، مردم به او به چشم مداح سلاطين مينگريستند و همين مسأله باعث شد كه حكيم عمر خيام از اينكه شاعر خوانده شود، احتراز كند و قوهي شاعري خود را تنها در سردون رباعي به كار بگيرد. رباعي بهترين قالب شعر براي ثبت لحظات كوتاه شاعرانه است. اين نوع شعر بر وزن لا حول ولا قوه الا بالله، سروده ميشود و از مشكلترين اقسام شعر است؛ زيرا با شروطي كه براي آن مقرر شده و تنگ بودن و مجال سخن، گوينده بايد طبعي توانا داشته باشد و معاني را به بهترين صورت ممكن در اين دو بيت بگنجاند.
نخستين كساني كه او را شاعر خواندهاند، «شهرزوري» در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم و در كتاب «تاريخ الحكما» و ديگري «شيخ نجمالدين رازي» صاحب كتاب «مرصاد العباد» در اوايل قرن هفتم بود.
رباعيات خيام :
در مورد اشعار (رباعيات) خيام، تا به حال تحقيقات زياد و دامنهداري صورت گرفته است و «شايد بيش از دو هزار كتاب و رساله و مقاله دربارهي خيام نوشته شده باشد. خيام فيلسوف و رياضيدان، موجودي است مشخص و يافتن او به واسطهي رسانههاي علمي و فلسفي وي آسان. ولي خيام شاعر ناشناخته مانده، سيمايي دارد مشوش و مغشوش؛ زيرا وسيلهي تشخيص سيماي او رباعيهايي است كه معلوم نيست از خيام باشند، بلكه رباعيهايي است كه محققاً از او نيست.»
همهي خيامشناسان آگاهند كه رباعيات الحاقي بسيار در طي قرون به رباعيات اصيل حكيم نيشابور پيوستهاند و بسياري از رباعيگويان به دلايلي چند، از جمله بيم از اوضاع سياسي، نداشتن شهامت كافي براي بيان عقايد خويش و يا به منظور برخورداري از شهرت خيام و ترويج سرودههاي خويش در سايهي اين شهرت عالمگير، سرودههايشان را به او منسوب كردهاند. از سوي ديگر گاهي برخي از كاتبان نيز براي تعديل فلسفهي خيامي و آميختن آن با تصوف، رباعيهاي صوفيانهاي نوشتهاند و به اين ترتيب با اين افزايشها كار تشخيص و تحليل را دشوارتر كردهاند. با اين همه اگر با ديدهي انصاف به همان معدود رباعياتي كه تعلقشان به خيام قطعي مينمايد بنگريم، اقرار خواهيم كرد كه – بر خلاف استنباط و تفسير سفسطهآميز برخي از پژوهشگران متعصب – نهتنها با خرد و دانش مغايرتي ندارد، بلكه مؤيد فرزانگي و حجتي قاطع بر دانش و بصيرت او هستند؛ زيرا كه فقط بخردان انديشمند از كنار مجهولات عالم هستي بيتفاوت نميگذرند و همواره ذهن وقّاد و پرسشگرشان جوياي اسرار نايافته است.
اما قبل از هر چيز بايد به گونهاي مطمئن شويم كه خيام منجم و رياضيدان، رباعيسرا نيز بوده است. اگر كساني همچون نويسندهي كتاب خيامِ پنداري به نام هواداري از خيام رياضيدان، به هجو و طردِ خيامِ رباعيگو پرداختهاند و با ذكر دلايلي كه چندان اساس و استحكامي ندارند، خيام عالم را از خيام شاعر جدا كردهاند و حتي شهرت و محبوبيت او را در دنياي غرب نتيجهي غرضورزي غربيان دانستهاند و گفتهاند: «كسي چه ميداند كه غربيان آزمند و پولاندوز از ترويج رباعيات خيام در شرق اين نتيجه را نخواستهاند كه كارخانههاي شرابكشي خود را به كار اندازند و از اين راه كيسهي شرقيان را از زر و سيم تهي كرده و كاسهشان را به باده پر سازند.» بايد يادآوري كنم كه به حقيقت از انصاف دور افتادهاند و راه افراط رفتهاند. حقيقت امر اين است كه خيام منجم و رياضيدان بيهيچ ترديدي، رباعيگو هم بوده است و ديگر اين كه فراموش نبايد كرد كه داوري يكبُعدي، دور از رويهي تحقيق و پژوهش است. بنابراين شايسته است كه اولاً حقيقتبين باشيم و ثانياً به نكات مثبت و چشمگير تفكر خيامي كه حاكي از فلسفهي خوشبينانه، آزادگي و نظريات بديع علمي او هستند و در رباعيات اصيل خيام – نه الحاقي – ميدرخشند، توجه كنيم و در قضاوت واقعبين و معتدل باشيم نه متعصب؛ به علاوه باور كنيم كه اشاعهي افكار و اشعار خيام در جهان غرب – با پذيرفتن منت و ديني كه بيترديد فيتز جرالد بر ادب و فرهنگ ما دارد – ناشي از صراحت بيان، از دل برخاستگي سخن و وسعت انديشهي خيام است، نه زد و بندهاي سياسي!
از خصايص كلام حكيم عمر خيام ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
1. كلام او در نهايت فصاحت و بلاغت است و از تصنّع و تكلف به دور است. او در پي آرايش كلام نيست و مقام حواس خود را متوجه معني و پيام شعر ميكند.
2. از ديگر خصايص خيام ذوق لطيف و حس شديد اوست. با اينكه قصد شاعري ندارد، از ديدن مناظر زيباي طبيعت و ديدن مهتاب و ابر و باران، بياختيار به سرودن شعر ميپردازد. از سخنان او برميآيد كه از مرگ بيمي ندارد؛ زيرا كسي كه از مردن ميترسد، اين اندازه اصرار در يادآوري مرگ ندارد، بلكه تا ميتواند خود را از ياد آن منصرف و غافل ميسازد.
«آن كس كه زمين و چرخ و افلاك نهاد
بس داغ كه او بر دل غمناك نهاد
بسيار لب چو لعل و زلفين چو مُشك
در طبل زمين و حقه خاك نهاد»
3. خاصيت ديگر كلام خيام، سنگيني، متانت و مناعت اوست. او اهل مزاح و مطايبه نبود، بلكه حكيمي متفكر و متذكر مينمود كه مدار فكرش حول اين مطالب ميگشت: تذكر مرگ، تأسف بر ناپايداري زندگاني و بياعتباري روزگار. كلام او سرشار از پند و عبرت براي همگان است. حكيم عمر خيام از ديرگاه سرآمد رباعيسرايان شناخته شده بود و گاهي ميگفتند همچنان كه فردوسي در رزمسازي و سعدي در غزلسرايي در نخستين پايهاند، خيام هم در سرودن رباعي اين مقام را دارد.
بازار رباعيات خيام وقتي گرم شد كه يك شاعر با ذوق انگليسي به نام «فيتز جرالد» تعدادي از رباعيات خيام را در نهايت مهارت به شعر انگليسي درآورد و شاهكاري گرانبها از خود به جا گذاشت. ترجمهي «فيتز جرالد» به قدري زيبا و موزون بود كه به او لقب «خيام انگليسي» را دادند. بعد از اين كار فيتز جرالد، اهل ذوق بسياري از كشورها به ترجمهي رباعيات خيام به زبانهاي مختلف مشغول شدند و اين رباعيات هزاران بار در انواع و اقسام كتابهاي كوچك و بزرگ و مصور و غيرمصور به چاپ رسيد و امروزه كمتر كسي در دنيا هست كه از رباعيات خيام بيخبر باشد.
سرانجام تعدادي از اروپائيان تصميم گرفتند كه به بررسي رباعيات منسوب به خيام بپردازند و تشخيص دهند كه كدام رباعيها به راستي متعلق به خيام هستند. از جمله اين افراد ميتوان به «والانتن ژوكونسكي» خاورشناس روسي، «فريدريخ رُزن» دانشمند آلماني و «آرتور كريستين سن» محقق دانماركي اشاره كرد. در كشور خودمان نيز تلاشهايي در اين زمينه صورت گرفته است، ولي هنوز هم در مورد بسياري از رباعيات، شك و ترديد وجود دارد. رباعياتي كه نام خيام در آنهاست، معدودند و نميتوان مطمئن بود كه حتي آنها هم متعلق به خيام باشند؛ زيرا تعدادي از آنها خطاب به خيام و يا نقل قول از اوست. مانند اين رباعي كه ظاهراً مولانا جلالالدين در جواب خيام گفته است:
خيام تنت به خيمهاي ماند راست
سلطان روح است و منزلش دار فناست
فرّاش ازل ز بهر ديگر منزل
ويران كند اين خيمه چون سلطان برخاست
يا رباعي ديگري كه مشخص است در آن استناد به قول خيام شده است:
تا بتواني خدمت رندان ميكن
بنياد نماز و روزه ويران ميكن
بشنو سخني راست ز خيام اي دوست
مي خور و ره مي زن و احسان ميكرد
باري، اكنون نخست، به طور اجمالي و به استناد مآخذ معتبر، به اصل رباعيسرايي خيام ميپردازيم، با مطالعهي متون كهن و قابل اعتبار، به ويژه آنها كه به زمان زندگي خيام نزديكترند، درمييابيم كه او سرايندهي رباعياتي است كه حتي در روزگار حيات خودش، بر دلها مينشستهاند و بر لبها زمزمه ميشدهاند و حتي گاهي برايش دردسرآفرين بودهاند.
اولين كساني كه با ذكر نام گوينده يعني خيام، در آثار خود، رباعياتي آوردهاند، امام فخر رازي و نجمالدين رازي، معروف به «نجم دايه» هستند. امام فخر رازي در رسالهي التنبيه علي بعض الاسرار المودعه في بعض سور القرآن العظيم، ضمن بيان مسألهي معاد، رباعي زير را به نام خيام آورده است:
دارنده چو تركيب طبايع آراست
باز از چه سبب فكندش اندر كم و كاست
گرخوب نيامد اين بنا، عين كه راست
ور خوب آمد، خرابي از بهر چراست
نجم دايه نيز در كتاب مرصاد العباد رباعي فوق و رباعي زير را به نام خيام ذكر نموده است:
در دايرهاي كامدن و رفتن ماست
آن را نه بدايت، نه نهايت پيداست
كس مينزند دمي در اين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست
شيخ نجمالدين رازي، با وجود متعصب بودن، به فضل و دانش خيام اشاره نموده و به دانشمندي و حكمتدانيش اقرار كرده است.
از ديگر مآخذي كه خيام در آنها مورد ستايش فراوان قرار گرفته است، رسالهي اعتقادي يكي از پيروان و مؤمنان فرقهي اسماعيليه است كه در آن لقب «صدر كونين» به خيام داده شده است و از فضايل و دانش و بينش او، ستايش شده است. علاوه بر موارد فوق، در آثار بسياري از بزرگان علم و ادب و عرفان ايران، نشانههايي از خيام و سردوههايش مييابيم كه در مجموع برهان قاطعي بر شهرت علمي و فلسفي و همچنين دال بر شهرت او به رباعيسرايي هستند.
و در آخر هم اين دو رباعي كه در كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و تاريخ گزيدهي حمدالله مستوفي آمده است:
«اجزاي پياله كه در هم پيوست
بشكستن آن روا نميدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر دست
بر مهر كه پيوست و به نام كه شكست.»
«هر ذره كه بر روي زميني بوده است
خورشيد رخي زُهره جبيني بوده است
گَرد از رخ نازنين بآرزم منشان
كان هم رخ و زلف نازنيني بوده است.»
بررسي انديشههاي خيام:
اينك با حصول اطمينان به تعلق رباعيات اصيل به حكيم نيشابور، به تلحيل اجمالي انديشه و فلسفهي او از خلال اين سرودههاي ارزشمند و مغتنم ميپردازيم. ملاك كار و مرجع استناد در اين تحليل، رباعيات محدود و اصيلي است كه تعلق آنها به خيام مورد تأييد همهي خيامشناسان محقق است.
رباعيات خيام در زمينه افكار فلسفي است و زبان اصلي او در خدمت بيان تفكراتش است؛ آن هم نه فيلسوفي كوچك بلكه با تمام شرايطي كه يك فيلسوف بزرگ ميطلبد به ميدان آمده است. شناخت پيشينههاي انديشه مهم است و وظيفه محقق آن است كه اين پيشينهها را برجسته و آشكار سازد.
رگ و ريشهي تفكرات فلسفي خيام در نهايت، سر از فلسفهي يوناني درميآورد. قفطي نيز در تاريخ الحكماء به تأسي خيام از فيلسوفان يونان اشاره كرده است.
اما خلط شبهه نشود. فلسفهاي كه عمر خيام ارائه ميدهد با آن كه آميزهاي از فلسفهي يونان است اصالت انديشهي ايراني دارد و خلاف گفته ارنست رنان است كه ميگويد «فلسفهي اسلامي همان فلسفهي يوناني است كه به خط عربي نگاشتهاند». حكيم در رباعيها به فلسفهي افلاطون نزديك ميشود اما نه به نظام اشراقي او بل به سياست، اخلاق و فضائل انسانياش. فلسفه افلاطون در اوج پايگاهش با سياست ميپيوندد و عمر خيام از اين مقام است كه بر فلسفهي حكومت مينگرد و به اجراي آن سفارش ميكند. تأثير خيام از دموكريت و اپيكور نيز كم نبوده است اما آنچه از مقدمهي ابنقفطي مستفاد ميشود نظرگاه حكيم در توجيه و اجراي قواعد يوناني، كتابها يا رسالههايي همچون جمهوري، قوانين، تيمائوس (جهان و انسان) پروتاگوراس (سوفيست) پولتيتكيوس (سياست) تئهتتوس (شناخت) فايدروس (عشق و زيبايي) از افلاطون است. از سويي وي فلسفهي ارسطو را تا حد ابنسينا تأييد ميكند و به آثار جالينوس، اقليدس و بطلميوس احاطه كامل دارد. با مطالعهي اوضاع و شواهد تاريخي آن روزگار به قرايني دست مييابيم كه به قول آقاي فولادوند نتيجه ميگيريم كه «مسلماً كتاب التحقيق ماللهند بيروني و رواج فلسفهي يوناني به خصوص افكار افلاطون و فيثاغورث و انتشار اشعار ابوالعلاء معري شاعر نابيناي عرب و يادآوريهاي فردوسي از گذشتهي دردناك و پرشكوه شاهان ايراني و حتي پارهاي از قسمتهاي قرآن و تورات (جامعهي سليمان) در پيدايش اين جهانبيني خاص مدخليت داشتهاند.
اما با وجود همهي تأثيراتي كه وي از فلسفهي يونان و به خصوص افلاطون پذيرفته است وي حركتي كاملاً خلاف آنچه توصيه ميكند انجام داده است. افلاطون شعر را نوعي هذيان ميداند و شاعر را كسي ميداند كه آشفته و پريشان است و اينها را ناشي از ديوانگي و جنون برميشمرد اما در عين حال ديوانگي را نوعي نعمت الهي ميداند. افلاطون شاعران را بيدانش ميشمرد و به زعم وي شاعر نميتواند حكمي راستين دربارهي گفتههاي خود را ابراز كند و آنها را بسنجد و مورد نقد و بررسي قرار دهد زيرا شاعر در حالت وجد و شور سخن ميگويد و بر آنچه ميگويد وقوف ندارد با اين همه خيام درست در نقطهي مقابل وي براي بيان افكار فلسفي خود شعر را برميگزيند مضاميني كه خيام در اشعار خود ميپرورد مضاميني هستند كه درونمايهي جان هر انساني كه اندك خرد و تمييزي داشته باشد دغدغه ايجاد ميكند و به نوعي ميتوان گفت كاملاً انساني هستند كه هر كس به هنگام تفكر دربارهي سرنوشت خود و دنياي پيرامون خود از خود سؤال كند و از آنجا كه جواب قانعكنندهاي نمييابد در درونش غلغله بر پا ميشود و او را در غم و اندوه ميبرد.
يكي از ويژگيهاي فلسفي در سخن خيام «واقعگرايي» اوست و اينكه او «زندگي را شيرين و دلانگيز ميداند». خيام ميداند و ميگويد كه اين ما هستيم كه شرايط شادماني يا غم را براي خود فراهم ميكنيم. به عبارت بهتر هرچه پيش ميآيد، از خود ماست:
ماييم كه اصل شادي و كان غميم
سرمايهي داديم و نهاد ستميم
پستيم و بلنديم و تماميم و كميم
آيينهي زنگ خورده و جام جميم
پيداست كه او با اصل قرار دادن خود ما – دستكم در شيوهي زيستن – ضمن خط بطلان كشيدن بر ادعاي برخي كه او را جبري محض ميدانند – ما را به انتخاب احسن دعوت ميكند. خيام، فناپذيري و بياعتباري دنيا و گذرا بودن عمر را همچون يك واقعيت غيرقابل تغيير ميپذيرد؛ دچار يأس و نوميدي نميشود، بلكه با ديدگاهي خوشبينانه، صلاي مبارزه با غم و استقبال از شادماني سر ميدهد:
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است
هر ذره زخاك كيقبادي و جمعي است
احوال جهان و عمر فاني و وجود
خوابي و خيالي و فريبي و دمي
شاعر فرزانه، با بينشي منطقي، عزم خود را جزم ميكند تا از فرصت ناپايدار و بيبديل موجود، نهايت بهره را برگيرد؛ زيرا ميداند كه تنها حقيقت ملموس و معتبر، «حال» است و «گذشته» و «آينده» به هيچ روي در اختيار كسي نيستند و نيز خوب دريافته است كه انديشيدن به گذشتهي از دست رفته و آيندهي نيامده و تضمين نشده، نتيجهاي جز خراب كردن «حال» و بر باد دادن عمر ندارد، بنابراين ميگويد:
از دي كه گذشت هيچ از او ياد مكن
فردا كه نيامده است فرياد مكن
از نامده و گذشته بنياد مكن
حالي خوش باش و عمر بر باد مكن
فلسفهي اپيكوري خيام، برخلاف تصور برخي از مردم، با لااباليگيري و گريز از مسووليت و به يك سو نهادن تجسس علمي همسويي ندارد؛ بلكه بر عكس، آثار و خدمات علمي او، نشانهي آن هستند كه وي پرهيز از غمهاي بيهوده و خودخوريهاي كاهنده را براي داشتن جسم سالمي ميخواهد كه عقل سالمي در آن مجال جولان يابد. عقلي كه – دست كم دربارهي هويت بشري خود در اين غم آشيان – جوياي دانستن باشد:
دشمن به غلط گفت كه من فلسفيم
ايزد داند كه آنچه او گفت نيم
ليكن چو در اين غم آشيان آمدهام
آخر كم از آن كه من بدانم كه كيم
اگر ميبينيم كه خيام با وسواس بيسابقه بر غنيمت شمردن دم تأكيد ميكند و نميخواهد كه عمر گرامي را به هيچ ببازد، به اين دليل است كه ميخواهد با شاد زيستن زمينهي باروري استعداد و هوش فطري خويش را در جهت خلاقيتهاي علمي فراهم سازد. شاهد اين مدعا، سخن خود اوست كه ميگويد:
تركيب طبايع چو به كام تو دمي است
رو شاد بزي اگرچه بر تو ستمي است
با اهل خرد باش كه اصل تن تو
گردي و شراري و نسيمي و نمي است
و بار ديگر، در مورد عالم زيستن خود، عمري فكر كردن و فهم اسرار و رموز دنيا چنين ميگويد:
هرگز دل من ز علم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
تفكر طولاني هفتاد و دو ساله و رسيدن به جايي كه عليرغم دانستهها و يافتههاي فراوان علمي به انبوه مجهولات و معماهاي نگشودهاي ميانديشد كه او را احاطه كردهاند، خود، گواه پايهي بلند دانش و بينش اوست.
نكتهي ديگري كه در نگرش فلسفي خيام برجسته مينمايد، هشدارهاي مكرر اوست نسبت به رعايت حال خشت، كوزه، سبزه، لاله و ... تكرار گوشزدهاي مداوم او به اين دليل است كه هر يك از موارد فوق، حاصل دگرگوني وجود ماهرويي سيمين عذار، جواني سروبالا و يا پادشاه و وزيري صاحب جلال است:
خاكي كه به زير پاي هر ناداني است
زلفين بتي و ابروي جاناني است
هر خشت كه بر كنگرهي ايواني است
انگشت وزيري و سر سلطاني است
خيام در اين دسته از رباعيات، نه تنها با ديدگاهي واقعگرايانه، فناپذيري انسان و جهان را يادآوري ميكند و مورد تأكيد قرار ميدهد، بلكه به يك اصل مهم و جديد علمي نيز اشاره ميكند؛ اصلي كه مطابق آن عناصر موجود، بيشي و كمي نميپذيرند و تنها تغيير و تبديل مينمايند. به عبارت ديگر اصل بقاي عناصر. به اين ترتيب حكيم نيشابور، قرنها پيش، با بياني شاعرانه و به ظاهر قلندرانه، اين واقعيت مهم علمي را كه دنياي غرب در دوران اخير مدعي رسيدن به آن و اثبات آن است، به جهان عرضه كرده است.
نكتهي شاخص و عالمانهي ديگري كه گوياي سلطهي خيام بر دانش و دليل فراخي انديشهي اوست، اذعان اين امر است كه انسان با همهي عظمتش، تنها جزئي از آفرينش است، نه كل آن:
يك قطرهي آب بود با دريا شد
يك ذرهي خاك بود با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندرين عالم چيست
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد
فلسفه خيام هيچوقت تازگي خود را از دست نخواهد :
داد. چون اين ترانههاي در ظاهر كوچك ولي پر مغز تمام مسائل مهم و تاريك فلسفي راكه در ادوار مختلف انسان را سرگردان كرده و افكاري را كه جبراً باو تحميل شده واسراري را كه برايش لاينحل مانده مطرح ميكند. خيام ترجمان اين شكنجههاي روحيشده: فريادهاي او انعكاس دردها، اضطرابها، ترسها، اميدها و يأسهاي ميليونها نسلبشر است كه پي در پي فكر آنها را عذاب داده است. خيام سعي ميكند در ترانههايخودش با زبان و سبك غريبي همة اين مشكلات، معماها و مجهولات را آشكارا و بي پرده حل بكند.او زير خندههاي عصباني و رعشهآور، مسائل ديني و فلسفي را بيان ميكند، بعد راه حل محسوس و عقلي برايش ميجويد.
بطور مختصر، ترانههاي خيام
آئينهاي است كه هر كس ولو بي قيد و لاابالي هم باشد يك تكه از افكار، يك قسمت از
يأسهاي خود را در آن ميبيند و تكان ميخورد. ازين رباعيات يك مذهب فلسفي مستفاد
ميشود كه امروزه طرف توجه علماي طبيعي است و شراب گس و تلخ مزه خيام هر چه كهنهتر
ميشود بر گيرندهگيش ميافزايد.به هيمن جهت ترانههاي او در همه جاي
دنيا و در محيطهاي گوناگون و بن نژادهاي مختلف طرف توجه شده. هر كدام از افكار
خيام را جداگانه ميشود نزد شعرا و فلاسفه بزرگ پيدا كرد. ولي رويهمرفته هيچكدام
از آنها را نميشود با خيام سنجيد و خيام در سبك خودش از اغلب آنها جلو افتاده.
قيافة متين خيام او را بيش از همه چيز يك فيلسوف و شاعر بزرگ همدوش لوكرس، اپيكور،
گوته، شكسپير و شوپنآور معرفي ميكند. اكنون براي اينكه طرز فكر و فلسفة گويندة
رباعيات را پيدا بكنيم و بشناسيم ناگزيريم كه افكار و فلسفة او را چنانكه از
رباعياتش مستفاد ميشود بيرون بياوريم، زيرا جز اين وسيله ديگري در دسترس ما نيست و
زندگي داخلي و خارجي او، اشخاصي كه با آنها رابطه داشته، محيط و طرز زندگي، تأثير
موروثي، فلسفهاي كه تعفيب ميكرده و تربيت علمي و فلسفي او به ما مجهول است. اگر
چه يك مشت آثار علمي، فلسفي و ادبي از خيام به يادگار مانده ولي هيچكدام از آنها
نميتواند ما را در اين كاوش راهنمائي بكند. چون تنها رباعيات، افكار نهاني و
خفاياي قلب خيام را ظاهر ميسازد در صورتيكه كتابهائي كه به مقتضاي وقت و
محيط يا به دستور ديگران نوشته حتي به وي تملق و تظاهر از آنها استشمام ميشود و
كاملا فلسفة او را آشكار نميكند. به اولين فكري كه در رباعيات خيام برميخوريم اين
است كه گوينده با نهايت جرئت و بدون پروا با منطق بيرحم خودش هيچ سستي، هيچ يك از
بدبختيهاي فكري معاصرين و فلسفه دستوري و مذهبي آنها را قبول ندارد، و به تمام
ادعاها و گفتههاي آنها پشت پا ميزند. در كتاب «اخبارالعلمإ باخبارالحكمإ» كه در
سنه 646 تأليف شده راجع به اشعار خيام اين طور مينويسد: « . . . باطن آن اشعار
براي شريعت مارهاي گزنده و سلسله زنجيرهاي ضلال بود.و وقتيكه مردم او را
در دين خود تعبيب كردند و مكنون خاطر او را ظاهر ساختند، از كشته شدن ترسيد و عنان
زبان و قلم خود را باز كشيد و به زيارت حج رفت . . . و اسرار ناپاك اظهار نمود . .
. و او را اشعار مشهور است كه خفاياي قلب او در زير پردههاي آن ظاهر ميگردد و
كدورت باطن او جوهر قصدش را تيرگي ميدهد.» پس خيام بايد يك انديشه خاص و سليقه
فلسفي مخصوصي راجع به كائنات داشته باشد. حال ببينيم طرز فكر او چه بوده: براي
خواننده شكي باقي نميماند كه گويندة رباعيات تمام مسائل ديني را با تمسخر نگريسته
و از روي تحقير به علمإ و فقهائي كه از آنچه خودشان نميدانند دم ميزنند حمله
ميكند. اين شورش روح آريائي را بر ضد اعتقادات سامي نشان ميدهد و يا انتقام خيام
از محيط پست و متعصبي بوده كه از افكار مردمانش بيزار بوده. واضح است فيلسوفي مانند
خيام كه فكر آزاد و خرده بين داشته نميتوانسته كوركورانه زير بار احكام تعبدي،
جعلي، جبري و بي منطق فقهاي زمان خودش برود و به افسانههاي پوسيده و دامهاي
خربگيري آنها ايمان بياورد. زيرا دين عبارتست از مجموع احكام جبري و تكليفاتي كه
اطاعت آن بي چون و جرا بر همه واجب است و در مبادي آن ذرهاي شك و شبهه نميشود
بخود راه داد و يكدسته نگاهبان از آن احكام استفاده كرده مردم عوام را اسباب دست
خودشان مي نمايند. ولي خيام همة اين مسائل واجب الرعاية مذهبي را با لحن تمسخرآميز
و بياعتقاد تلقي كرده و خواسته منفرداً از روي عمل و علل پي به معمول و معلول
ببرد و مسائل مهم مرگ و زندگي را بطرز مثبت از
روي منطق و محسوسات و مشاهدات و جريان مادي زندگي حل بنمايد، ازين رو تماشاچي
بيطرف حوادث دهر ميشود. خيام مانند اغلب علماي آن زمان به قلب و احساسات خودش
اكتفا نميكند، بلكه مانند يك دانشمند به تمام معني آنچه را كه در طي مشاهدات و
منطق خود بدست ميآورد ميگويد. معلوم است امروزه اگر كسي بطلان افسانههاي مذهبي
را ثابت بنمايد چندان كار مهمي نكرده است، زيرا از روي علوم خود به خود باطل شده
است. ولي اگر زمان و محيط متعصب خيام را در نظر بياوريم، كار او بياندازه مقام او
را بالا ميبرد. اگر چه خيام در كتابهاي علمي و فلسفي خودش كه بنا بدستور و خواهش
بزرگان زمان خود نوشته، رويه كتمان و تقيه را از دست نداده و ظاهراً جنبة بيطرف
بخود ميگيرد، ولي در خلال نوشتههاي او ميشود بعضي مطالب علمي كه از دستش دررفته
ملاحظه نمود. مثلا در «نوروزنامه» ميگويد:«به فرمان ايزد تعالي
حالهاي عالم ديگرگون گشت، و چيزهاء نو پديد آمد. مانند آنك در خور عالم و گردش
بود.» آيا از جملة آخر، فرمول معروف Adaptation du milieu استنباط نميشود؟ زيرا او
منكر است كه خدا موجودات را جدا جدا خلق كرده و معتقد است كه آنها به فراخور گردش
عالم با محيط توافق پيدا كردهاند. اين قاعدة علمي كه در اروپا ولوله انداخت آيا
خيام در 800 سال پيش بفراست دريافته و حدس زده است؟ در همين كتابنوشته: «و
ايزد تعالي آفتاب را از نور بيافريد و آسمانها و زمينها را بدو پرورش داد.» پس
اين نشان ميدهد كه علاوه بر فيلسوف و شاعر ما با يكنفر عالم طبيعي سر و كار داريم.
ولي در ترانههاي خودش خيام اين كتمان و تقيه را كنار گذاشته. زيرا درين ترانهها
كه زخم روحي او بوده به هيچ وجه زير بار كرم خوردة اصول و قوانين محيط خودش
نميرود، بلكه برعكس از روي منطق همة مسخرههاي افكار آنان را بيرون مي آورد. جنگ
خيام با خرافات و موهومات محيط خودش رد سرتاسر ترانههاي او آشكار است و تمام
زهرخندههاي او شامل حال زهاد و فقها و الهيون ميشود و به قدري با استادي و
زبردستي دماغ آنها را ميمالاند كه نظيرش ديده نشده;خيام همة مسائل ماورإ مرگ را با لحن
تمسخر آميز و مشكوك و بطور نقل قول با «گويند» شروع ميكند: گويند: «بهشت و حور عين
خواهد بود . . .گويند مرا: «بهشت با حور خوش است . . .گويند مرا كه:
«دوزخي باشد مست . . .در زماني كه انسان را آينة جمال الهي و مقصود آفرينش
تصور ميكردهاند و همة افسانههاي بشر دور او درست شده بود كه ستارههاي آسمان
براي نشان دادن سرنوشت او خلق شده و زمين و زمان و بهشت و دوزخ براي خاطر او برپا
شده و انسان دنياي كهين و نمونه و نمايندة جهان مهين بوده چنانكه بابا افضل
ميگويد: افلاك و عناصر و نبات و حيوان، عكسي ز وجود روشن كامل ماست. خيام با منطق
مادي و علمي خودش انسان را جام جم نميداند.پيدايش و مرگ او را همانقدر
بياهميت ميداند كه وجود و مرگ يك مگس: آمد شدن تو اندرين عام چيست؟ آمد مگسي پديد
و ناپيدا شد!حال ببينيم در مقابل نفي و انكار مسخرهآلودي كه از عقايد فقها و
علما ميكند خودش نيز راه حلي براي مسائل ماورإ طبيعي پيدا كرده؟ در نتيجة مشاهدات
و تحقيقات خودش خيام به اين مطلب بر ميخورد كه فهم بشر محدود است. از كجا ميآئيم
و به كجا ميرويم؟ كسي نميداند، و آنهائي كه صورت حقبجانب به خود ميگيرند و در
اطراف اين قضايا بحث مينمايند جز ياوه سرائي كاري نميكنند؛ خودشان و ديگران را
گول ميزنند.هيچ كس به اسرار ازل پي نبرده و نخواهد برد و يا
اصلا اسراري نيست و اگر هست در زندگي ما تأثيري ندارد، مثلا جهان چه محدث و چه قديم
باشد آيا به چه درد ما خواهد خورد؟ چون من رفتم، جهان محدث چه قديم.تا كي ز
حديث پنج و چار اي ساقي؟ بما چه كه وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر
بگذرانيم؟ پس به اميد و هراس موهوم و بحث چرند وقت خودمان را تلف نكنيم، آنچه
گفتهاند و به هم بافتهاند افسانة محض ميباشد، معماي كائنات نه بوسيلة علم و نه
بدستياري دين هرگز حل نخواهد شد و به هيچ حقيقتي نرسيدهايم.در ورإ اين زميني كه
رويش زندگي ميكنيم نه سعادتي هست و نه عقوبتي.گذشته و آينده دو عدم است و ما
بين دو نيستي كه سرحد دو دنياست دمي را كه زندهايم دريابيم! استفاده بكنيم و در
استفاده شتاب بكنيم. به عقيدة خيام كنار كشتزارهاي سبز و خرم، پرتو مهتاب كه در جام
شراب ارغواني هزاران سايه منعكس ميكند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقيان ماهرو، گلهاي
نوشكفته، يگانه حقيقت زندگي است كه مانند كابوس هولناكي ميگذرد. امروز را خوش
باشيم، فردا را كسي نديده. اين تنها آرزوي زندگي است: حالي خوش باش زانكه مقصود
اينست.در مقابل حقايق محسوس و مادي يك حقيقت بزرگتر را خيام معتقد است، و آن
وجود شر و بدي است كه بر خير و خوشي ميچربد. گويا فكر جبري خيام بيشتر در اثر علم نجوم و
فلسفة مادي او پيدا شده. تأثير تربيت علمي او روي نشو و نماي فلسفيش كاملا آشكار
است. به عقيدة خيام طبيعت كور و كر گردش خود را مداومت ميدهد. آسمان تهي است و به
فرياد كسي نميرسد: با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل، چرخ از تو هزار بار بيچارهتر
است!چرخ ناتوان و بياراده است. اگر قدرت داشت خودش را از گردش بازميداشت:
در گردش خود اگر مرا دست بدي، خود را برهاندمي ز سرگرداني. بر طبق عقايد نجومي
آن زمان خيام چرخ را محكوم ميكند و احساس سخت قوانين تغيير ناپذير اجرام فلكي را
كه در حركت هستند مجسم مينمايد.و اين در نتيجة مطالعة دقيق ستارهها و
قوانين منظم آنهاست كه زندگي ما را در تحت تأثير قوانين خشن گردش افلاك دانسته،
ولي به قضا و قدر مذهبي اعتقاد نداشته زير كه بر عليه سرنوشت شورش ميكند و ازين
لحاظ بدبيني در او توليد ميشود. شكايت او اغلب از گردش چرخ و افلاك است نه از خدا.
و بالاخره خيام معتقد ميشود كه همة كواكب نحس هستند و كوكب سعد وجود ندارد: افلاك
كه جز غم نفزايند دگر . . .در نوروزنامه بطور نقل قول مينويسد «. .
. و چنين گفتهاند كه هر نيك و بدي كه از تأثير كواكب سياره بر زمين آيد، به تقدير
حكايتي كه از خيام ميآورد مي؛ويد كه ملكشاه از خيام درخواست ميكند كه پيشگوئي
بكند هوا براي شكار مناسب است يا نه و خيام از روي علم نيور نيوار Meterologie
پيشگويي صحيح ميكند بعد ميافزايد: «اگر چه حكم حجهالحق عمر بديدم، اما نديدم او
را در احكام نجوم هيچ اعتقادي.» در رباعي ديگر علت پيدايش را در تحت تأثير چهار
عنصر و هفت سياره دانسته:اي آنكه نتيجة چهار و هفتي، وز هفت و چهار دايم
اندر تفتي.چنانكه سابق گذشت بدبيني خيام از سن جوانيش وجود داشت و
اين بدبيني هيچوقت گريبان او را ول نكرده. يكي از اختصاصات فكر خيام است كه پيوسته
با غم و اندوه و نيستي و مرگ آغشته است و در همان حال كه دعوت به خوشي و شادي
مينمايد لفظ خوشي در گلو گير ميكند. زيرا در همين دم با هزاران نكته و اشاره هيكل
مرگ، كفن، قبرستان ونيستي خيلي قويتر از مجلس كيف و عيش جلو انسان مجسم ميشود و
آن خوشي يكدم را از بين ميبرد. طبيعت بياعتنا و سخت كار خود را انجام ميدهد. يك
دايه خونخوار و ديوانه است كه اطفال خود را ميپروراند و بعد با خونسردي خوشههاي
رسيده و نارس را درو ميكند. كاش هرگز بدنيا نميآمديم، حالا كه آمديم، هر چه زودتر
برويم خوشبختتر خواهيم بود: ناآمدگان اگر بدانند كه ما، از دهر چه ميكشيم، نايند
دگر.خرمدل آنكه زين جهان زود برفت، وآسوده كسيكه خود نزاد از مادر.
اين آرزوي نيستي كه خيام در ترانههاي خود تكرار ميكند آيا با نيروانه بودا شباهت
ندارد؟در فلسفه بودا دنيا عبارتست از مجموع حوادث
به هم پيوسته كه تغييرات دنياي ظاهري در مقابل آن يك ابر، يك انعكاس و يا يك خواب
پر از تصويرهاي خيالي است: احوال جهان و اصل اين عمر كه هست، خوابي و خيالي و فريبي
و دمي است.اغلب شعراي ايران بدبين بودهاند، ولي بدبيني آنها وابستگي
مستقيم با حس شهوت تند و ناكام آنان دارد. در صورتيكه در نزد خيام بدبيني يك جنبة
عالي و فلسفي دارد و ماهرويان را تنها وسيلة تكميل عيش و تزيين مجالس خودش ميداند
و اغلب اهميت شراب بر زن غلبه ميكند. وجود زن و ساقي يك نوع سرچشمة كيف و لذت
بديعي و زيبائي هستند. هيچكدام را بعرش نميرساند و مقام جداگانهاي ندارند. از
همة اين چيزهاي خوب و خوشنما يك لذت آني ميجسته. ازين لحاظ خيام يكنفر پرستنده و
طرفدار زيبائي بوده و با ذوق بديعيات خودش چيزهاي خوشگوار، خوشآهنگ و خوشمنظر را
انتخاب ميكرده. يك فصل از كتاب «نوروزنامه» را دربارة صورت نيكو نوشته و اينطور
تمام ميشود: «. . . و اين كتاب را از براي فال خوب بر روي نيكو ختم كرده آمد.» پس
خيام از پيشآمدهاي ناگوار زندگي شخصي خودش مثل شعراي ديگر مثلا از قهركردن معشوقه
و يا نداشتن پول نمينالد. درد او يك درد فلسفي و نفريني است كه بر پايه
احساس خويش به اساس آفرينش ميفرستد. اين شورش در نتيجة مشاهدات و فلسفة دردناك او
پيدا شده. بدبيني او بالاخره منجر به فلسفة دهري شده. اراده، فكر، حركت و همه چيز
به نظرش بيهوده آمده: اي بيخبران، جسم مجسم هيچ است، وين طارم نه سپهر ارقم هيچ
است.به نظر ميآيد كه شوپنآور از فلسفة بدبيني خودش به همين نتيجة خيام
ميرسد: «براي كسي كه به درجهاي برسد كه ارادة خود را نفي بكند. دنيائي كه به نظر
ما آنقدر حقيقي ميآيد، با تمام خورشيدها و كهكشانهايش چيست؟ هيچ!» خيام از مردم
زمانه بري و بيزار بوده. اخلاق، افكار و عادات آنها را با زخم زبانهاي تند محكوم
ميكند و بههيچوجه تلقينات جامعه را نپذيرفته است. از اشعار عربي و بعضي از
كتابهاي او اين كينه و بغض خيام براي مردمان و بياعتمادي به آنان به خوبي ديده
ميشود. در مقدمة جبر و مقابلهاش ميگويد: «ما شاهد بوديم كه اهل علم از بين رفته
و بدستهاي كه عدهشان كم و رنجشان بسيار بود منحصر گرديدند. و اين عدة انگشتشمار
نيز در طي زندگي دشوار خود همتشان را صرف تحقيقات و اكتشافات علمي نمودند. ولي
اغلب دانشمندان ما حق را به باطل ميفروشند و از حد تذوير و ظاهر سازي تجاوز
نميكنند؛ و آن مقدار معرفتي كه دارند براي اغراض پست مادي بكار ميبرند، و اگر
شخصي را طالب حق و ايثار كننده صدق و ساعي در رد باطل و ترك و تزوير بينند استهزإ و
استخفاف ميكنند.» گويا در هر زمان اشخاص دو رو و متقلب و كاسه ليس چاپلوس كاشان
جلو است!;ديوژن معروف روزي در شهر آتن با فانوس روشن
جستجوي يكنفر انسان را مينمود و عاقبت پيدا نكرد. ولي خيام وقت خود را به تكاپوي
بيهوده تلف نكرده و با اطمينان ميگويد: گاويست بر آسمان، قرين پروين، گاويست دگر
بر زيرش جمله زمين؛ گر بينائي چشم حقيقت بگشا: زير و زبر دو گاو مشتي خر بين. واضح
است در اينصورت خيام از بس كه در زير فشار افكار پست مردم بوده بههيچوجه طرفدار
محبت، عشق، اخلاق، انسانيت و تصوف نبوده، كه اغلب نويسندگان و شعرا وظيفة خودشان
دانستهاند كه اين افكار را اگر چه خودشان معتقد نبودهاند براي عوام فريبي تبليغ
بكنند. چيزيكه غريب است، فقط يك ميل و رغبت يا سمپاتي و تأسف گذشته ايران در خيام
باقي است. اگر چه بواسطه اختلاف زياد تاريخ، ما نميتوانيم به حكايت مشهور سه رفيق
دبستاني باور بكنيم كه نظامالملك با خيام و حسن صباح همدرس بودهاند. ولي هيچ
استبعادي ندارد كه خيام و حسن صباح با هم رابطه داشتهاند. زيرا كه بچة يك عهد
بودهاند و هر دو تقريباً در يك سنه 517 -518 مردهاند. انقلاب فكري كه هر دو در
قلب مملكت مقتدر اسلامي توليد كردند اين حدس را تأييد ميكند و شايد به همين مناسبت
آنها را با هم همدست دانستهاند. حسن بوسيلة اختراع مذهب جديد و لرزانيدن اساس
جامعة آن زمان توليد يك شورش ملي ايراني كرد. خيام بواسطة آوردن مذهب حسي، فلسفي، و
عقلي و مادي همان منظور او را در ترانههاي خودش انجام داد. تأثير حسن چون بيشتر
روي سياست و شمشير بود بعد از مدتي از بين رفت. ولي فلسفة مادي خيام كه پايهاش روي عقل و منطق
بود پايدار ماند. نزد هيچ يك از شعرا و نويسندگان اسلام لحن صريح نفي خدا و بر هم
زدن اساس افسانههاي مذهبي سامي مانند خيام ديده نميشود شايد بتوانيم خيام را از
جملة ايرانيان ضد عرب مانند: ابن مقفع، بهآفريد، ابومسلم، بابك و غيره بدانيم.
خيام با لحن تأسف انگيزي اشاره به پادشاهان پيشين ايران ميكند. ممكن است از خواندن
شاهنامة فردوسي اين تأثر در او پيدا شده و در ترانههاي خودش پيوسته فر و شكوه و
بزرگي پايمال شدة آنان را گوشزد مينمايد كه با خاك يكسان شدهاند و در كاخهاي
ويران آنها روباه لانه كرده و جغد آشيانه نموده. قهقهههاي عصباني او، كنايات و
اشاراتي كه به ايران گذشته مي “مايد پيداستت كه از ته قلب از راهزنان عرب و افكار
پست آنها متنفر است، و سمپاتي او به طرف ايراني ميرود كه در دهن اين اژدهاي هفتاد
سر فرو شده بوده و با تشنج دست و پا ميزده. نبايد تند برويم، آيا مقصود خيام از
يادآوري شكوه گذشته ساساني مقايسة بيثباتي و كوچكي تمدن ها و زندگي انسان نبوده
است و فقط يك تصوير مجازي و كنايهاي بيش نيست؟ ولي با حرارتي كه بيان ميكند جاي
شك و شبهه باقي نميگذارد. مثلا صداي فاخته كه شب مهتاب روي ويرانة تيسفون كوكو
ميگويد مو را به تن خواننده راست ميكند: آن قصر كه بر چرخ همي زد پهلو، بر درگه
او شهان نهادندي رو، ديديم كه بر كنگرهاش فاختهاي بنشسته همي گفت كه: «كوكو،
كوكو؟» آن قصر كه بهرام درو جام گرفت، آهو بچه كرد و شير آرام گرفت؛ بهرام كه گور
ميگرفتي همه عمر، ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت؟ چنانكه سابقاً ذكر شد خيام جز روش
دهر خدائي نميشناخته و خدائي را كه مذاهب سامي تصور ميكردهاند منكر بوده است.
ولي بعد قيافة جديتر به خود ميگيرد و راه حل علمي و منطقي براي مسائل ماورإ طبيعي
جستجو ميكند. چون راه عقلي پيدا نميكند به تعبير شاعرانة اين الفاظ قناعت
مينمايد. صانع را تشبيه به كوزهگر ميكند و انسان را به كوزه و
ميگويد:;اين كوزهگر دهر چنين جام لطيف، ميسازد و
باز بر زمين ميزندش!به حقيقت مطلب كاري نداريم ولي مجلس اين كوزهگر ديوانه
را با قيافة احمق و خونخوارش كه همة هم خود را صرف صنايع ظريف ميكند ولي از روي
جنون آن كوزهها را ميشكند، فقط قلم آقاي درويش نقاش توانسته روي پرده خودش مجسم
بكند. بهشت و دوزخ را در نهاد اشخاص دانسته: دوزخ شرري ز رنج بيهودة ماست، فردوس
دمي ز وقت آسودة ماست.گلهاي خندان، بلبلان نالان، كشتزارهاي خرم، نسيم
بامداد، مهتاب روي مهتابي، مهرويان پريوش، آهنگ چنگ، شراب گلگون، اينها بهشت ماست.
چيزي بهتر از اينها روي زمين پيدا نميشود، با اين حقايقي كه درين دنياي بيثبات
پر از درد و زجر برايمان مانده استفاده بكنيم. همين بهشت ماست، بهشت موعودي كه مردم
را به اميدش گول ميزنند! چرا به اميد موهوم از آسايش خودمان چشم بپوشيم؟ كس خلد و
حجيم را نديده است، اي دل، گوئي كه از آنجهان رسيده است؟ اي دل.يك بازيگر
خانة غريبي است. مثل خيمهشببازي يا بازي شطرنج، همة كائنات روي صفحه گمان ميكنند
كه آزادند. ولي يك دست نامرئي كه گوئي متعلق به يك بچه است مدتي با ما تفريح
ميكند. ما را جا به جا ميكند، بعد دلش را ميزند، دوباره اين عروسكها يا مهرهها
را در صندوق فراموشي و نيستي مياندازد: ما لعبتگانيم و فلك لعبت باز، از روي
حقيقتي نه از روي مجاز . . .خيام ميخواسته اين دنياي مسخره، پست غم انگيز و
مضحك را از هم بپاشد و يك دنياي منطقيتري روي خرابة آن بنا بكند;گر بر فلكم دست بدي چون يزدان، برداشتمي من
اين فلك را ز ميان . . .براي اينكه بدانيم تا چه اندازه فلسفة خيام در نزد
پيروان او طرف توجه بوده و مقلد پيدا كرده، اين نكته را ميگوئيم كه مؤلف «دبستان
مذاهب» در چند جا مثل از رباعيات خيام مياورد و يك جا رباعي غريبي باو نسبت ميدهد
«. . . سمراد در لغت وهم و پندار را گويند . . . فرهمند شاگرد فر ايرج
گفته: اگر كسي موجود باشد داند كه عناصر و افلاك و انجم و عقول و نفوس حق است. و
واجب الوجودي كه ميگويد هستي پذير نشد و ما از وهم گمان بريم كه او هست و يقين كه
او هم نيست. من الاستشهاد حكيم عمر خيام بيت: «صانع به جهان كهنه همچون ظرفي است.
«آبيست بمعني و بظاهر برقي است؛ «بازيچه كفر و دين بطفلان بسپار، «بگذر ز مقامي كه
خدا هم حرفي است!» در جاي ديگر راجع به عقايد چارواك ميگويد: «. . . عاقل
بايد از جميع لذات بهره گيرد و از مشتهيات حتراز ننمايد. از آنكه چون بخاك پيوست
باز آمدن نيست. ع: «باز آمدنت نيست، چو رفتي رفتي. «روشنتر گوئيم عقيده، چارواك
آنست كه ايشان گويند: چون صانع پديدار نيست و ادراك بشري به اثبات آن محيط نيارد
شد، ما را چرا بندگي امري مظنون، موهوم، بل معدوم بايد كرد؟ . . . و بهر نويد جنت و
راحت آن از كثرت حرص، ابلهانه دست از نعمتها و راحتها بازداشت؟ عاقل نقد را به
نسيه ندهد . . . آنچه ظاهر نيست باور كردن آن را نشايد تركيب جسد مواليد از عناصر
اربعه است، به مقتضاي طبيعت يك چند با هم تأليف پذير شده . . .، چون تركيب متلاشي
شود، معاد عنصر جز عنصر نيارد بود. بعد از تخريب كاخ
تن، عروجي به برين وطن و ناز و نعيم و نزول نار و جحيم نخواهد بود.» آيا تجزية
افكار خيام را ازين سطور درك نميكنيم؟ هرون آلن در اضافات به رباعيات خيام
از كتاب «سرگذشت سلطنت كابل» تأليف الفينستن كه در سنة 1815 ميلادي به طبع رسيده
نقل ميكند و شرح ميدهد كه فرقهاي دهري و لامذهب باسم ملازكي شهرت دارند: «به نظر
ميآيد كه افكار آنها خيلي قديمي است و كاملا با افكار شاعر قديم ايران خيام وفق
ميدهد، كه در آثار او نمونههاي لامذهبي به قدري شديد است كه در هيج زباني سابقه
ندارد. . . اين فرقه عقايد خودشان را در خفا آشكار ميكردند و معروف است كه عقايد
آنها بين نجباي رند دربار شاه محمود رخنه كرده بود.» اختصاص ديگري كه در فلسفة
خيام مشاهده ميشود دقيق شدن او در مسئلة مرگ است، نه از راه نشئات روح و فلسفه
الهيون آن را تحت مطالعه درميآورد، بلكه از روي جريان و استحاله ذرات اجسام و
تجزيه ماده تغييرات آنرا با تصويرهاي شاعرانه و غمناكي مجسم ميكند. براي خيام
ماورإ ماده چيزي نيست.دنيا در اثر اجتماع ذرات بوجود آمده كه بر حسب اتفاق كار
ميكنند. اين جريان دايمي و ابدي است، و ذرات پي در پي در اشكال و انواع داخل
ميشوند و روي ميگردانند. ازين رو انسان هيچ بيم و اميدي ندارد و در نتيجه تركيب
ذرات و چهار عنصر و تأثير هفت كوكب بوجود آمده و روح او مانند كالبد مادي است و پس
از مرگ نميماند: بازآمدنت نيست، چو رفتي رفتي.چون عاقبتت كار جهان «نيستي»
است.هر لاله پژمرده نخواهد بشكفت.اما خيام به همين اكتفا نميكند و
ذرات بدن را تا آخرين مرحله نشئاتش دنبال مينمايد و بازگشت آنها را شرح ميدهد.
در موضوع بقاي روح معتقد به گردش و استحاله ذرات بدن پس از مرگ ميشود.زيرا آنچه محسوس است و به تميز در ميآيد