بخشی از مقاله
طلاق
اختلافات زناشويي
اختلافات زناشويي سابقهاي به قدمت تاريخ و به عمر زندگي زناشويي بشر دارد. زوجيت يك رابطهي منحصر به فرد است. در زوجيت، فرد ميتواند از عميقترين صميميت، آرامش و دوستي را تا دردناكترين مسائل زندگي را تجربه كند. عضو يك زوج شدن ميتواند منجر به رشد شخصي و خودباوري شگفتانگيز شود و يا بر عكس ميتواند منجر به صدماتي شود كه درمان آن سالها به طول انجامد. كمتر رابطهي ديگري را ميتوان سراغ داشت كه چنين قدرت چالشانگيزي را داشته و باعث چنين دردي شود.
رابطهي زوجين ميتواند براحتي تبديل به چالش شود، حتي كوچكترين فعاليتهاي روزانه روي ديگري به طور چشمگيري اثر ميگذارد. سازگاري با نيازها يا آرزوهاي شخص ديگر در تمام جنبههاي زندگي مشكل است.
«ازدواج به دلايل عديده دچار مشكل و تعارض ميشود، بروز تعارض در روابط انسانها با يكديگر اجتناب ناپذير است. تعارض از رايجترين پديدهها در روابط انسانهاست… در ازدواج بايد فرض را بر اين گذاشت كه بروز تعارض جزيي از رابطهي زناشويي و زندگي مشترك با هر كسي است، پس بايد زن و شوهر ياد بگيرند كه تعارضهاي خود را حل كنند تا خوشبخت شوند، اگر چنين نكنند، ممكن است كار آنها به جدايي بكشد، يا اينكه تعارض آنها تا هنگام بزرگ شدن و رفتن فرزندان از خانه مسكوت و در حالت كمون باقي بماند و عاقبت هم زن و شوهر بعد از سالها زندگي مشترك طلاق بگيرند» (ثنايي، 1375).
فرآيند نارضايتي زناشويي
نارضايتي زناشويي فقدان تدريجي وابستگي عاطفي، كاهش توجه، دوري عاطفي، و افزايش احساس بيتفاوتي و بي علاقگي است. احساسات مثبت در طول زمان با احساسات خنثي و حتي منفي در طول زمان جانشين ميشود. كينگز بري و ميندا (1988) به نقل از رايس نارضايتي زناشويي را شاخصي ميدانند كه زوجين به وسيله آن به رابطهي خود ادامه داده و يا آنرا ختم ميكنند، آنان تأكيد ميكنند كه نارضايتي متقابل نتيجه مشكلات در رابطه است و از دست دادن عشق معمولا نتيجه سالها تنش حل نشده در رابطه است.
يكي از روشنترين توصيفات از رشد نارضايتي توسط كرستن انجام شده كه فرآيند نارضايتي را به سه مرحله ابتدايي، مياني و پاياني تقسيم ميكند(رايس، 1996، به نقل از دهقان،1380).
الف) مرحله ابتدايي. اين مرحله بوسيله نوميدي فزاينده، سرخوردگي، احساس ضربه و خشم مشخص ميشود. افكار يك همسر يا هر دو روي ويژگيهاي منفي شريك ديگر متمركز ميشود زيرا رفتار شريك ديگر آن چيزي نبوده كه قابل انتظار بوده است، همسران هنوز دربارهي آيندهي ازدواجشان و تلاش براي حل مشكلات از طريق ابراز احساسات و يا تلاش براي خشنود سازي همسر ديگر خوشبين هستند.
ب) مرحله مياني. طي اين مرحله خشم و آزار افزايش و شدت مييابد، همسران انتظار دارند شركايشان به شيوههاي منفي مشخصي رفتار كنند. شروع بيتفاوتي فزاينده گزارش ميشود. بعضي از همسران شروع به سبك و سنگين كردن مزايا و معايب ازدواج خود ميكنند و تصميم ميگيرند كه آيا به ازدواج خود ادامه داده يا آنرا فسخ كنند. تلاش براي خوشنودسازي همسر كمتر ديده ميشود، اما تلاش براي حل مسئله (مثل شروع به يك برنامه داروييـ درماني) افزايش مييابد.
ج) مرحله پاياني. در اين مرحله احساس و ابراز خشم به وفور ديده ميشود، احساس اعتماد كاهش مييابد و احساس بيتفاوتي و درماندگي افزايش مييابد. شايعترين افكار طي اين مرحله تمايل به خاتمه ازدواج و تعيين دقيق نحوه انحلال آن است. به هر حال هنوز ممكن است ابهاماتي وجود داشته باشد. قبل از اين مرحله مشاوره به ندرت دنبال ميشود، اما در اين مرحله بسياري از زوجين به آخرين تلاش خود براي نجات ازدواج يا براي ترك آن به زناشويي درماني اقدام ميكنند.
مبناي انحلال رابطه اين احساس است كه ضررهاي با هم بودن بيش از نفع آن است. همسران روي ويژگيهاي منفي يكديگر تأكيد ميكنند، به طوري كه تغيير احساسات آنها خيلي مشكل است و تغيير احساسات منفي مستلزم تغيير چشمگير همسر است؛ بعضي مواقع تغييرات انجام ميشود و احساسات دوباره مثبت ميشود، اما اين كار مستلزم تلاش زيادي است. اگر ازدواج منحل شود، همسر ناراضي شروع به تمركز روي ويژگيهاي منفي همسر سابق ميكند و خود را متقاعد ميسازد كه انحلال رابطه درست بوده است.
تعريف طلاق
وقتي كه زوجين هنوز در قيد حيات هستند و يكي از آنها و يا هر دو مايل به خاتمه زندگي مشترك خود و گسستن پيوند زناشويي ميباشند، طلاق صورت ميگيرد. در واقع ميتوان گفت طلاق انحلال ازدواج رسمي و عملي اختياري و انتخابي توسط حداقل يكي از زوجين است.
طلاق در گذشتهاي نه چندان دور به طور كلي ننگآور تلقي ميشد. امروزه طلاق نه تنها يك رسوايي خانوادگي نيست بلكه به عنوان امري پذيرفته شده است. طلاق به راه حلي معقول براي وضعيتي غير معقول تبديل گرديده است. (برنشتاين ،1985؛ به نقل از سهرابي، 1377) ضمانتهاي اخلاقي، مذهبي، اقتصادي، اجتماعي ديگر مفيد واقع نميشوند، طلاق به شكل بسيار آساني در جامعه، قابل دستيابي است و رواج دارد.
ولتر (1990، به نقل از ستوده، 1372) ميگويد:« ازدواج و طلاق در اين جهان تقريبا با هم متولد شدهاند شايد ازدواج چند روزي زودتر متولد شده باشد، زيرا پس از ازدواج و گذشت چند روز كار زن و مرد به زد و خورد و طلاق كشيده است. در حقيقت اين است كه ازدواج و طلاق با هم به دنيا آمدهاند و هر دو از قديم بودهاند و هر دو براي بشر ضروري و لازماند». از اين رو در تمام قوانين و تواريخ ملل قديم يونان و ايران باستان و قوانين همورابي مسئلهي طلاق وجود داشته و غالبا نيز طلاق دهنده مرد بوده و زن را در آن اختياري نبوده است. با ملاحظه قوانين حقوقي دنيا ميتوان گفت كه طلاق تا اواخر قرن نوزدهم در اروپا رسما ممنوع بود. اما عليرغم مخالفت اربابان كليسا، از آن پس رفته رفته قانوني و مجاز شد(دهقان، 1380).
طلاق در اسلام
« منفورترين حلالها در اسلام طلاق است، اگر طلاق در مكتب ما تشريع شده به خاطر آن است كه در مواقعي كه استمرار زندگي لازمهاش استمرار ظلم و تضعيف حقوق است و نصايح و اندرزها ديگر كارساز نيست براي نجات و رهايي طرف ظلم شده مسئلهي طلاق مطرح گرديد» (ارفع، 1367)
اسلام به زن و شوهرها توصيه ميكند چنانچه مابين آنها اختلافي پديد آمد كه حل آن توسط خودشان ممكن نبود بلافاصله به فكر طلاق نيفتند، بلكه هر يك با انتخاب نمايندهاي صالح و مورد اعتماد به عنوان داور، در جهت رفع تفاهم و فراهم نمودن زمينهي آشتي اقدام نمايند.
علل و عوامل طلاق
«هزاران عامل ميتواند در تصميم به جدايي و طلاق زوجين تاثير بگذارد. به طور كلي اين عوامل را ميتوان در سه مقوله طبقهبندي كرد: 1. عوامل اجتماعي 2. عوامل شخصي 3. عوامل رابطهاي
1. عوامل اجتماعي: ما اكنون در عصر تغييرات سريع و بيسابقه زندگي ميكنيم. در جريان چنين تغييرات سريعي است كه باورها و رسوم ما پيوسته به زير سؤال ميروند و از هر سو تهديد ميشوند. اين نكته در هيچ حوزهاي به اندازه حوزه روابط زناشويي و خانواده آشكار نيست. اكنون براي زوجهاي جوان، شكلهاي قابل دسترس پيوند زناشويي به ازدواج تك ـ همسري سنتي محدود نميشود.
2. عوامل شخصي: ادراكات غلط، انتظارات غير واقع بينانهاي كه به درون ازدواج رسوخ ميكنند نمونههاي اصلي عوامل شخصي هستند. تا زماني كه جامعه به پروردن آرمانهاي رمانتيك و انتظارات خيالي ادامه دهد و افراد نيز آنها را بپذيرند، سرخوردگي زناشويي ادامه خواهد يافت. اميدهاي اشتباه و اهداف غير واقع بينانه فقط زوجها را به سمت يأس، دلسردي، ناكامي و خشم سوق ميدهد.ارزشها و اهداف شخصي افراد نيز در افزايش نرخ طلاق دخالت دارند.
3. عوامل رابطهاي: ممكن است مشكلات رابطهاي زمينه ساز اصلي همهي مسائل باشند. اين زمينه سازي داراي شكهاي مختلفي است و ميزان پاداش كم، مشكلات ارتباطي و ناچيز بودن مهارتها حل تعارض را در بر ميگيرد. اين مشكلات ميتوانند بر يك موضوع خاص (مانند رابطهي جنسي، پول، استقلال و …)متمركز گردند و يا بصورتي فراگير تمام تعامل را شامل شوند» (برنشتاين، به نقل از سهرابي، 1377).
گرچه عوامل اجتماعي احتمال طلاق را نشان ميدهد اما اين دلايل به طور قطع علل طلاق نيستند. با مطالعه افراد در حال طلاق ميتوان به ميزان تاثير هر يك از عوامل فوق و بويژه عوامل رابطهاي در اتخاذ تصميم و اقدام به طلاق بيشتر آگاه شد.
علل طلاق از نظر زنان و مردان مطلقه
«سه مطالعه انجام شده در مورد طلاق در ويسكانستين، ازهايو و اوكلند و همچنين در سيدني استراليا نشان داد كه مهمترين علل طلاق از نظر زنان: عدم خوشبختي، سوءاستفاده عاطفي، مشكلات ارتباطي، ناسازگاري در زمينههاي متفاوت، مشكلات جنسي، فقدان تعهد مرد نسبت به خانواده، سوء مصرف الكل و مواد، مشكلات مالي يا شغلي ،خيانت شوهر ،عدم علاقه به شوهر هنگام ازدواج و عدم اختصاص وقت كافي به خانه و خانواده توسط مردان بوده است. مهمترين عللي كه مردان براي انحلال زندگي خود ذكر كردند عبارت بودند از : خوشبخت نبودن، مشكلات جنسي و ارتباطي، ناسازگاري در زمينههاي مختلف، نداشتن علاقه به زن در موقع ازدواج، سوءاستفاده عاطفي، خيانت زن، نداشتن حساسيت نسبت به خانواده، نگذاشتن وقت براي خانواده، سوءاستفاده فيزيكي، بيرحمي و مشكلات مالي» (رايس ، 1996، به نقل از دهقان، 1380)
شايعترين اختلافات زناشويي از ديد درمانگران
در يك مطالعه (گيس والري، 1981؛ به نقل از رايس، 1996) از 116 درمانگر انجمن خانواده و ازدواج، 29 مورد از شايعترين، شديدترين و مشكلترين مسائل مشترك به تفكيك در مورد زوجهاي مشكل دار مشخص شد. از درمانگران خواسته شد كه فقط 5 حوزه عمده از مشكلات مشترك تفكيكي را انتخاب كرده و 5 مورد از زمينه هاي مشكل براي درمان موفقيت آميز را رتبهبندي كنند. 10 حوزهي رتبهبندي شده توسط درمانگران براي روابط زناشويي عبارت بود از: 1. ارتباطات 2. انتظارات غيرواقعي از ازدواج با همسر 3. تنازع قدرت 4. مشكلات فردي 5. تعارض نقش 6. فقدان احساس عشق 7. نشان ندادن علاقه 8. اعتياد به الكل 9. روابط نامشروع 10. مسائل جنسي.
درمانگران زناشويي فقدان ارتباط را به عنوان مهمترين عامل مخرب ذكر كردهاند. در تجزيه و تحليل بيشتر اطلاعات اين مطالعه، مشكلات ارتباطي به عنوان متداولترين مشكلات در زندگي زوجهاي طلاق ذكر شده است. اين پاسخها به نقش مهم و كليدي ارتباط در ازدواجهاي موفق اشاره دارد.
از اين درمانگران همچنين خواسته شد تا حوزههايي را براي مقابله يا درمان مشكلتر ميبينند طبقه بندي كنند، حوزههاي زير به عنوان مشكلترين موارد ذكر شدند: 1. الكسيم 2. فقدان احساس عشق 3. مشكلات فردي 4. تنازع قدرت 5. رفتارهاي اعتيادي 6. تعارض ارزشها 7. سوءاستفاده فيزيكي 8. انتظارات غيرواقعي از ازدواج با همسر 9. روابط نامشروع 10. زناي محارم.
اساساً عوامل مرتبط با نارضايتي زناشويي و طلاق را ميتوان به دو دسته عوامل ايستا و پويا تقسيم كرد. عوامل ايستا شامل تاريخچه طلاق والدين، سطوح تحصيلات و درآمد، عدم تشابه مذهبي، فرهنگي شخصيت و سن ميباشد و عوامل پويا شامل توانايي گفتگو، سطح مهارت كنار آمدن با تعارض، نگرش در مورد تعهد، انتظارات، عقايد و غيره ميباشد. اين تقسيم بندي در شناخت عوامل قابل تغيير براي كساني كه مشاوره قبل از ازدواج ميكنند مهم است (استنلي و همكاران، 1995؛ به نقل از استنلي و ماركمن 1997).
اثرات منفي طلاق
طلاق اثار منفي زيادي روي تمامي افراد خانواده و بويژه كودكان دارد، آثار مخربي كه گاه جبران ناپذير بوده و در تمامي ابعاد زندگي رد پايي از خود باقي ميگذارد. احساس رنج، افسردگي، اضطراب، احساس گناه و پوچي معمولا در افراد خانوادههاي طلاق به وضوح ديده ميشوند.
«مشكل سازگار شدن با جدايي، مراقبت از فرزندان و قبول نقش « تك همسر خانواده بودن» و مشكلات عملي در رابطه با مسائل حقوقي و مسئوليهاي اقتصادي از مسائل مبتلا به اشخاص درگير طلاق و جدايي است. علاوه بر اينها از مشكلات سازگاري فرزندان طلاق نيز نميتوان غفلت كرد. مشكلات وفاداري نسبت به والدين، قرارهاي ديدو بازديد و حضانت هم خصوصا اگر با احساس گناه و افت عزت نفس كودكان طلاق همراه باشد عواقب رواني و جسمي به دنبال خواهد داشت.» (گيبسون،1996، به نقل از ثنائي، 1376).
اكثر تحقيقات نشان ميدهد كه افراد مزدوج معمولا سازگاري بيشتري و مشكلات و بيماريهاي كمتري از خود نشان ميدهند تا كساني كه مجردند و يا طلاق گرفتهاند (بلوم و همكاران، 1987؛ به نقل از بري و جورليس ، 1995).
مشكلات زناشويي عامل مهمي در 50% از پذيرش شدگان بيمارستانهاي رواني است. مردان طلاق گرفته در معرض خطر روزافزون خودكشي، پذيرش در بيمارستانهاي رواني، آسيب پذيري در مقابل بيماريهاي فيزيكي و اقدام به خشونت هستند و زنان طلاق در معرض خطر روزافزون افسردگي و مشكلات پزشكي مختلف هستند. يك ازدواج مشكل دار عامل مهمي در اكثر قتلهاست (بلوم، اشر و وايت ، 1978؛ دوريان و همكاران، 1982؛ زيس و جانسون ، 1980؛ به نقل از بري و جورليس، 1995). بچهها در خانوادههاي طلاق يا داراي تعارضات زناشويي
در معرض خطر بيشتري براي مشكلات عاطفي و رفتاري مختلف هستند از جمله : رفتار مخالفت آميز، پرخاشگري، افسردگي و اضطراب(بري، هيترنيگتون ، 1993، امري ، 1982؛ جرليس، فريس و مك دونالد ، 1990) (به نقل از بري و جرليس، 1995). به طور خلاصه طلاق و تعارضات زناشويي با مشكلات خانوادگي چندگانه مرتبط است كه به طور منفي روي سعادت اعضاي خانواده تأثير ميگذارند.
اثرات مثبت طلاق
به طور قطع همهي طلاقها به پيامدهاي منفي منجر نميشود طلاق براي بسياري از افراد موهبت الهي است. از طريق طلاق، روابط مضر، مخرب و بسيار رنج آور خاتمه مييابند و ممكن است به جاي آن روابط پرشور، مهيج و هدفمند شكل گيرند. اين آزادي تازه بدست آمده و تغييري كه در زندگي روزمره ايجاد ميشود ميتواند بسيار مثبت باشد. «شايد زوجي، تعارض و كشمكش را براي سالها تجربه كرده باشند و طلاق، فرصت يك زندگي تقريبا بدون تعارض را براي آنان بوجود آورد، بعلاوه دو جنبه ديگر طلاق بر احتمال پاداش شخصي ميافزايد: اول،
فرد بار ديگر فرصت مييابد كه زندگي خود را به طور كامل تحت كنترل گيرد، يا نگران نباشد كه اعمال او چه اثراتي بر نگرش و رفتار همسرش خواهد گذارد. دوم، در مواردي كه مسئله كودكان وجود دارد، فرد ميتواند به بهترين وجه بر اساس علائق فرزندش عمل كند بدون اينكه نگران مخالفتهاي مداوم و مزاحمت آميز همسرش باشد. در اصل زندگي آسانتر ميشود چون هم سطح تنش و هم تعداد برخوردهاي پرتعارض كاهش مييابد» (برنشتاين، به نقل از سهرابي، 1377).
بچهها اغلب با يك وضعيت ثابت طلاق بهتر سازگار ميشوند تا با يك محيط پر از تعارض و ناشاد. بعلاوه طلاق براي بعضي زنان باعث عزت نفس بيشتر، كسب سطوح بالاتر شايستگي و پيشرفتهاي شغلي ميشود (امري ، 1982؛ هترينگتون و كاكس ، 1982؛ به نقل از بري و جورليس، 1995).
البته ذكر دلايل بالا بدان معنا نيست كه طلاق راه حل خوبي است يا براي ازدواجهاي مشكل دار توصيه ميشود، به طلاق هميشه بايد بعنوان آخرين حربه در حل تعارضات و اختلافات زناشويي نگريسته شود.
بررسي نقش ويژگيهاي شخصيتي بر سازگاري زناشوئي
همانطور كه گفته شد شخصيت يكي از متمايزترين جنبههاي رواني هر فرد ميباشد و درحقيقت شخصيت فرد همان علائق ، استعدادها، توانائيها و گرايش و نگرشهاي وي ميباشد. لذا برهمين اساس خصيصههاي شخصيتي هر فرد نحوه عملكرد وي را در ارتباط با ديگران تحت تاثير قرار ميدهد. نوع سازگاري و تطابق فرد در روابط زناشوئي از جمله عواملي است كه از خصيصههاي شخصيتي تاثير ميپذيرد و در همين زمينه تحقيقات متعددي انجام گرفته است.
مثلاً در تعدادي از اين نوع تحقيقات حالتهاي روانآزردگي، در تعدادي نيز رگهها منفرد و در تعداد ديگري نز عوامل متعدد و رگههاي عمقي شخصيت مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. در مقابل در مورد متغير سازگاري نيز تعدادي از تحقيقات درخصوص موفقيت يا شكست، پايداري و ناپايداري روابط و تعدادي هم در مورد كيفيت روابط حاكم بر زوجين صورت گرفته است. مثلاً رنجوري خويي يكي از زوجين اغلب بعنوان منبع نارضايتي زناشوئي شناخته شده است. لذا در اين قسمت به بررسي اينگونه تحقيقات پرداخته ميشود.
اسپنسون (1992) تحقيقي در زمينه بررسي نقش ويژگيهاي شخصيتي بر سازگاري انجام داد. در اين تحقيق 760 زوج ازدواج كرده پرسشنامه چندوجهي شخصيت MMPI را تكميل نمودند تا معلوم شود كه آيا ميزانهاي باليني MMPI بطور معناداري درارتباط با آشفتگيهاي زناشوئي ميباشد يا نه. نتايج حاصله نشان داد زوجهايي كه از نظر روابط زناشوئي دچار پريشاني و آشفتگي بودند. نسبت به زوجهايي كه اينگونه آشفتگيها را ندارند نمرات بالائي در ميزانهاي باليني كسب كرده بودند، بويژه در بعد جامعهستيزي داراي نمره بالائي بودند.