بخشی از مقاله
فهرست صفحه
مقدمه : 5-2
(در باره ي فردوسي وشاهنامه)
زن در تعبير شاهنا مه 10-6
فرانك مادر فريدون 12-11
رودابه 16-13
تهمينه 19-17
سودابه 23-20
نتيجه 24
چکیده 26-25
منابع و مآخذ 27
مقدمه
درباره ي فردوسي وشاهنامه
حكيم ابوالقاسم فردوسي از ستارگان قدراوّل آسمان ادب وفرهنگ ايران است كه در دوره هاي گذشته ي تاريخي،با كتاب گرانقدرخود شاهنامه،درميان مردم شهرت يافته است واز غايت روشني بعدها زندگي اودرغباري از تيرگي وناشناختگي فرورفته است.فردوسي را همگان مي شناسند امّاحيات و كاروانديشه او،چنانكه بوده،برهيچ كس روشن نيست.
قديمي ترين كتابي كه به نام فردوسي واثرجاودانه ي او اشاره مي كند،تاريخ سيستان متعلق به نيمه ي قرن پنجم است ومفصّل ترازآن چهارمقاله ي نظامي عروضي كه درسال550 هجري يعني نزديك به يك قرن و نيم پس ازفردوسي تأ ليف شده است.
اطّلاعات تاريخ سيستان درباره ي فردوسي ا ز چند سطر نمي گذرد آنچه درچهار مقاله درباره ي وي آمده است ،ومتاسّفانه به كتاب هاي ديگر نيز راه يافته،مانند بسياري ازاطّلاعات ديگرآن كتاب توأم با داستان پردازي و فاقد اعتبار لازم تاريخي است.
آنچه درباره ي فردوسي به كمك قراين و نشانه هاي تاريخي از شاهنامه بدست مي آيد و تا حدودي مي توان به صحّتش اطمينان داشت ،اين است كه وي در يكي از سال هاي329 يا330 هجري ،يعني همان سال هايي كه شمع زندگاني رودكي سمر قندي‹‹ شاعر تيره چشم و روشن بين ››عصر ساماني خاموشي مي گرفت،در منطقه ي طوس(شايد قريه ي باژ يا فاز كنوني) به دنيا آمد.از خانواده و كسان او اطّلاع چنداني در دست نيست ؛ همين قدر مي دانيم كه وي از نجيب زادگان طوس بود واز خود املاك واموالي داشت،به طوري كه مي توانست از درآمد ملك موروثي نزديك به دو بهره از حيات بارور خود را در رفاه نسبي بگذراند.
نجيب زادگان ايراني تباردرروزگارفردوسي طبقه اي صاحب مقام وداراي امتياز اجتماعي خاصّي بودند كه به ‹‹دهقانان›› شهرت داشتند؛وعبارت بودند از گروهي از نجباي درجه ي دوم كه از امور لشكري به دور بودند وتنها خود را به دفاع از ارزش هاي قومي وهمچنين ولايتي كه درآن پاي بند بودند،مي ديدند.
اين طبقه در هروقت وزمان نزد معلمان ديني به خوبي تربيت وتهذيب مي شدند وحافظ سنت وفرهنگ ايراني بودند،چنان كه پس ازسقوط امپراطوري ساساني روايات تاريخي وداستان – هاي ملي ايران را حفظ داشتند وسينه به سينه به نسل هاي بعد از خودمنتقل مي كردند.
نام او وپدرش در نخستين ترجمه ي شاهنامه به زبان عربي كه در حدود سال620 هجري صورت گرفته ،منصوربن حسن وكنيه ولقب شاعري اش بنا برقد يمي ترين مآخذ، يعني تاريخ سيستان وچهار مقاله ابوالقاسم فردوسي امده است ودر اين ترديدي نيست.
از كودكي ونوجواني فردوسي اطّلاع چنداني ازشاهنامه به دست نمي آيد،امّا ظاهراً بين سي و پنج تا چهل سالگي بود كه دقيقي شاعر حماسه پرداز وهم ولايتي او، كه نظم روايات ملّي ايران را چند سال پيش آغاز كرده بود،درسن جواني به دست غلامش كشته شد وفردوسي بر آن شد كه كار ناتمام اورا دنبال كند.
دراين كارجوانمردي ازدوستانش به تشويق اوهمت گماشت وخداينامه ي منثور را كه دربرگيرنده ي تاريخ شاهان قديم ايران بودوچندسال پيش ازآن به امرابومنصورمحمدبن عبدالرزاق طوسي فراهم آمده بود دراختيارش گذاشت وفردوسي ازروي آن سرودن شاهنامه را آغاز كرد.
هنگامي كه فردوسي تقريباً پنجاه وهشت ساله بود وبيش از دو ثلث كتاب خود را به نظم درآ ورده بود، محمود غزنوي درسال 387هجري به جاي پدرنشست وباافزودن قلمروسامانيان وصفاريان به محدوده ي فرمانروايي پدر،امپراطوري وسيعي در شرق وشمال شرق ومركز ايران آن روز به هم زد.فردوسي كه بر اثرمرور زمان وعدم رسيدگي لازم ونيز خشكسالي هاي پياپي املاك خود را يا از دست داده بود ويابر سر كار نظم شاهنامه گذاشته بود، در اواخرعمر براثر تنگدستي و يا به سبب آن كه تقديم آن را به پادشاهي مقتدر براي بقاي كتاب خود لازم مي ديد،به اين انديشه افتاد كه شاهنامه را به نام محمود كند.
اما نظر به اينكه شاهنامه اثري ايراني بودوبه كام تركان تلخ آمد وديگراينكه فردوسي شيعي مذهب ومحمود سني متعصب بوده است ودرشاهنامه چنان كه توقع مي داشته ازوي ستايشي به عمل نيامده است همچنين به سبب شعرناشناسي محمود وحسد حاسدان ،اين كتاب مقبول طبع سلطان غزنه واقع نشد و قدركار بزرگ استاد طوس ناديده گرفته شد وپاداشي كه شايسته ي اين اثر عظيم و رنج سي ساله ي او بود به وي نداد.از اين رو فردوسي ناكام ورنجيده خاطرسال هاي آخرعمرخود را در تنگدستي وضعف قوا وبيماري وتنگدلي گذرانيدوسرانجام درحالي كه نزديك به هشتاد سال داشت به سال 411هجري در گذشت ودر زادگاه خود طوس به خاك سپرده شد.
فردوسي در اواسط كار (شايد سال 394) به دلايلي كه پيش از اين گفتيم تصميم مي گيرد شاهنامه را به نام محمود كند،وبراي نخستين بار در پايان داستان كيخسرو وپس از آن درچند جاي ديگر از او به نيكي ياد كر ده است.
درعرصه ي معتقدات ديني،فردوسي روشن بينانه راه اقليت بر حق رابرگزيده است.مذهبش شيعه ي معتزله وشيوه ي فكري او شعوبيه است.همين روشن بيني حكيمانه سبب شده است كه مناقشات نژادي را با معتقدات مذهبي نياميزد. در مقدمه ي كتاب پس از ستايش پيامبر اسلام دلبستگي وشيفتگي خود را به خاندان پيامبر اين گونه آشكار مي كند:
به گفتارپيغمبرت راه جوي دل از تيرگي ها بدين آب شوي
گواهي دهم كين سخنها زاوست تو گويي دو گوشم بر آواز اوست
كه من شهر علمم عليم در است درست اين سخن قول پيغمبرست منم بنده ي اهل بيت نبي ستاينده ي خاك پاي وصي
فردوسي ، روشن انديش شيعه مذهب و باورمند مخلص مولاي متقيان، و نيز شيفته فرهنگ ايران است. به يك معنا شاهنامه تجلي گاه عناصر ياد شده مي باشد ، وپيكار نامه اي است كه دريك زمان در دو جبهه به كوشش ايستاده است. بنابراين گزافه نيست ، اگر بگوييم،آنچه را كه زبان وانديشه ايراني مي توان ناميد،يك جااز خامه ي حكيم دشت طوس تراوش كرده است.
بي هيچ گماني فردوسي،برجسته ترين شاعرايران است.كاربزرگ اويعني شاهنامه منظومه اي است كه زير بناي آن اصا لت رنج آدميزاد است. به حيث چنين شالوده اي همواره عامه ي مردم آن را خوانده اند وجان تشنه ي خود راازسرچشمه ي لايزال بينش فردوسي كه از ملتقاي قضيلت وايمان تركيب يافته است بي دريغ سيراب كرده اند.
زن در تعبير شاهنامه
ايران اسلامي همواره و درهمه جا به فرهنگ و ادبيا ت ديرپا و با لنده اش شناخته شده است ، اين عنصر اصيل است كه ايران را پيوسته بر سر پا داشته و هم اكنون نيز با اتكا به آن وبرقراري رابطه بين ادبيات كهن ايران زمين وبا توجه به نكات اخلاقي ، عرفاني وسرگذشت يلان،دلاوران وپهلواناني كه به وفوردرادبيات ايران يافت مي شود،مي توان با پيامد هاي شوم تهاجم فرهنگي كه هم اكنون كشور ما با آن مواجه است مقابله كرد.
شاهنامه،آبرو،هويت ومايه ي مباهات هرايراني است.فردوسي درشاهنامه ازموارد مختلفي نام برده است.ازجنگ آوري ودلاوري پهلوانان ايراني وازذكاوت ودرايت آنها،اما يكي از نقاط بر جسته ي شاهنامه فردوسي زنان مختلف شاهنامه است.
زناني كه درموقعيت هاي مختلف نقشي بسيار مهم در زندگي مردان بزرگ شاهنامه دارند.
زناني مانند تهمينه،سودابه ، رودابه فرانك ، شيرين ، ارنواز، شهنواز، منيژه ، سيندخت وديگران كه جمعاً پنجاه ونه نفر هستند.
فردوسي درشاهنامه ازتعبيرات واظهار نظر هاي متفاوتي در باره ي زنان سود جسته است .
كه اين اظهارنظرها ياعقيده ي خود فردوسي درموردزنان بوده ويااززبان قهرمانان داستان ها ي حماسي اوست كه به اقتضاي زمان ومكان بيان كرده اند.
او در شاهنامه گاهي زنان را بسياروالامقام ودرحد ومنزلت فرشتگان وبه پاكي ومعصومي آنان مي بيند و آنان را عامل سعادت و خوشبختي براي هرمردي مي داند وگاهي نيزپاكدامني ، دانش وعقل،پرهيزكاري،تيز هوشي وشجاعت زنان راهمانند مردان مي داند وآنهارامي ستايد.
در بعضي مواقع زنان را ديو صفت و بد كردار مي داند وهمانند دانستن رفتار وگفتار يك مرد را به زنان نوعي توهين ودشنام به مرد وتأ ثير پذيري اززنان را موجب گمراهي وبدبختي مي داند:
كسي كو بود مهتر انجمن كفن بهتر اورا زگفتار زن
سياوش به گفتار زن شد به باد خجسته زني كو زمادر نزاد
ودر جايي دختران وپسران را برابر ومساوي مي داند وميان آنها تفاوتي قايل نيست واورا مانند پسران عزيز و گرامي مي داند مثلأ هنگامي كه فريدون دختران شاه يمن را براي پسرانش خواستگاري مي كند، شاه يمن كه دختران خودرابسيارعزيزمي داشت اندوهگين وناراحت شد.
پيامش چوبشنيد شاه يمن بپژمرد چون زاب كنده سمن
همي گفت گر پيش بالين من نبيند سه ماه اين جهان بين من
مرا روز روشن بود تيره شب ببايد گشادن بپاسخ دو لب
زن دريك موقعيت راز دار ،هوشمند ومشاور مرد است وگره گشاي اودر زندگي است وميتواند با ذكاوت وهوشمندي وتدابير عاقلانه ي خود مرد را ا مشكلات رهايي دهد مانند سيندخت مادر رودابه،هنگامي كه مهراب پدر رودابه ازعلاقه دختر خود به زال آگاه مي شود،خشمگين وعصباني مي گردد. سيندخت با تدبير ورازداري خود از خشم مهراب شاه مي كاهد. سپس به ديدار سام مي رود وبا رفتن به نزد او اختلافات را رفع مي كند.
چوبشنيد سيندخت بنشست پست دل چاره جواندرانديشه بست يكي چاره آورد از دل به جاي كه بد ژرف بين و فزاينده راي ودر موقعيتي ديگر زنان را متهم مي كند كه راز دار نيستند ونبايد در هيچ زماني رازي را به آنان گفت زيرا كه زنان رازداري نمي دانند واز موهبت اين صفت بر خوردار نيستند.
چه نيكوسخن گفت آن رازدان زمردان نكن ياد در پيش زن
دل زن همان ديو راهست جاي ز گفتار باشند جوينده راي
اينها همه تناقضاتي است كه درشاهنامه ي فردوسي به ضرورت موقعيتهاي مختلف مكاني و زماني آورده شده است كه متأ سفانه درحا ل حاضر دستاويزي براي كساني شده كه مي خواهند فرهنگ ما را زير سوا ل ببرندوبدون درك شرايط ، بعضي ازاشعار فردوسي را مثال آورده وجزنشان دادن ضعف وخواري زنان در جامعه ي كنوني ايران زمين از آن نتيجه نمي گيرند دشمنان دين وفرهنگ و آداب ما به هر چيزي متوسل شده اند تا بگويند زن در ايران از ارزش واعتبار برخوردار نيست.زنان درايران هيچ آزادي عملي ندارند.اما همه ي ما مي دانيم كه دول غربي با اين حيله ونيرنگ مي خواهند ما را ازارزشهاي خود دوركرده وهمقدم وهم-آوا با خود كنند.
اما اگر زنان ايراني با فرهنگ ودين و ادبيات خود به اندازه كافي آشنا باشند مي دانند كه اينها همه ترفند است ، وبايد دانست كه شعر شاعراني همچون فردوسي را نمي توان تنهادرچند بيت خلاصه ،و آن را معني كرد.زيرا شعر فردوسي را بايد از ابتدا تا انتها خواند،موقعيت زمان ومكان را در نظر گرفت وبعد در مورد آن قضاوت كرد.
شعر فردوسي بيشتر به صورت محاوره وگفتگوي دو نفره است . گاهي اوقات
صحبتها از زبان شخصي گفته مي شود كه شايد خود او شخصيت مثبتي نباشد و درجايي ديگر از زناني صحبت مي شود كه فاقداخلاقها وارزشهاي واقعي هستند كه درشاهنامه چندين موردازاين زنان به چشم مي آيد.ودر كل بايد تمام داستان را خواند ودر مورد آن اظهار نظر كرد.
در شاهنامه همگي زنان به جز چند تن از طبقه خاص و بالا بوده اند.همه ي آنان يا ملكه هستند يا شاهزاده هاي زيبا از كشورهاي مجاورايران از جمله چين،هند ،توران،يمن وغيره.
يكي از جلوه هاي زيبا در شاهنامه عشق است كه در همه جا به ازدواج مي انجامد واين عشق حقيقي است،نه عشقهاي رنگي وننگي.
ازدواج در شاهنامه با توافق پدر ومادر ودر صورت لزوما اجازه پادشاه ومطابق آيين وسنت انجام مي شود.
يكي ديگر از نكات جالب شاهنامه نشان دادن عشق است ،كه هيچ گونه ممنوعيتي براي دختر وپسر ايجاد نمي كند .دختران مي توانند بدون هيچ گونه نگراني عشق خود را نسبت به مردان مورد علاقه خود بيان كنند.،آنان عشق خود را بدون هيچ ابايي ابراز مي كنند واگر به هر دليلي خود نتوانند اين كار را انجام دهندازكنيزان خود مي خواهندكه اين كار را براي آنها انجام دهند.
دختران شاهنامه يا در يك نگاه عاشق وشيفته پهلوانان مي شدند ويا با شنيدن پهلواني ودلاوري و زيبايي آنان مشتاق او گشته وخواستار اوبودند.
تهمينه كه باشنيدن اوصاف رستم عاشق وشيفته اوبود،هنگامي كه او به كاخ پدرش آمده بود نيمه شب به سراي رستم رفت وبا اوبه گفتگو پرداخت:
بپرسيد زو گفت نام توچيست چه جويي شب تيره كام توچيست
چنين داد پاسخ كه تهمينه ام تو گويي كه از غم به دو نيمه ام
يكي دخت شاه سمنگان منم ز پشت هژير و پلنگان منم
به گيتي زخوبان مرا جفت نيست چومن زير چرخ كبودانه نيست
به كردار افسانه از هر كسي شنيدم همي داستانت بسي
كه از شير وديو ونهنگ وپلنگ نترسي وهستي چنين تيز چنگ
هر آنكس كه گرز توبيند بچنگ بدرد دل شير و چنگ پلنگ
نشان كمند تو دارد هزبر ز بيم سنان تو خون بارد ابر
چو اين داستان ها شنيدم زتو بسي لب به دندان گزيدم زتو
بجستم همي كفت ويال وبرت بدين شهر كرد ايزد آبشخورت
ترا ام كنون گر بخواهي مرا نبيند جز اين مرغ وماهي مرا
يكي انكه بر تو چنين گشته ام خرد را ز بهر هوا كشته ام
وديگر كه از تو مگر روزگار نشاند يكي پورم اندر كنار
مگرچون توباشدبه مردي وزور سپهرش دهد بهركيوان و هور در شاهنامه ازدواج ها يا به خاطرعشق است يا به مصالح سياسي دوكشور،يابه خاطرتشويق پهلوانان و رزم آوران به جنگاوري ودلاوري است.
زنان شاهنامه اكثراً از كشورها ي ديگر هستند، اما همه جا نسبت به شوهران خود مهربان هستند به جز چند مورد نادر (زن اردشيرمادر شاپور،سودابه زن كاووس و...)
اما اگر به لحاظ رعايت حقوق خانواده وحقوق مردان واستحكام بنياد خانواده وزناشويي نباشد.بايد گفت كه به مصداق گفته سعدي ‹‹زن جوان را تيري در پهلو به كه پيري››.
زن شاهنامه در همه جا وفادار ،پاكدامن،راز دار وعلاقه مند به شوهر خود باقي مي ماند. پارسايي،پاكي،عفت، شرم وپوشيد گي زنان در همه جا مورد مدح وستايش قرار گرفته است .
ودر شاهنامه به جاي به كار بردن واژه هايي چون ‹‹دختر››،‹‹زن›› ا زلفظ پوشيده رويان استفاده شده است كه اين اين پوشيد گي يكي از صفات خوب وبرترزنان ايران زمين است .
همه روي پوشيدگان را زمهر پراز خون دلست وپراز آب چهر
زپوشيده رويان يك شهر ناز د گر پاكدا من بنام ارنواز
يكي ديگر از مشخصه هاي شاهنامه اين است كه فردوسي در اين كتاب براي مادر احترام و ارزش بسياري قايل است. دراين كتاب فداكاري مادرهميشه درحد اعلا بوده ومحرماسراروراهنماوغمخوارفرزنداست.مانند:‹‹فرانك››مادرفريدون،‹‹سيندخت›مادررودابه،‹‹تهمينه››مادر سهراب،‹‹كتايون››مادر اسفنديار وديگر مادراني كه در شاهنامه ذكر شده است.
‹‹ فرانك››مادر فريدون
ستاره شناسان به ضحاك كه پادشاه وقت بود گفته بودند به دست سالار وفرماندهي دلاور به نام فريدون كه هنوز از مادر متولد نشده است كشته خواهد شد.ضحاك براي حفظ تاج وتخت خود در جستجوي فريدون بود تا اورا بكشد ودر امان باشد.چندين سال گذشت وفريدون متولد شد.
خجسته فريدون زمادر بزاد جهان را يكي ديگر آمد نهاد
بباليد بر سان سرو سهي همي تافت زو فر شاهنشهي
جهانجوي با فر جمشيد بود به كردار تابنده خورشيد بود
پدر فريدون آبتين نام داشت.اوبه دست ضحاك ستمگر كشته شدمادر دانا وفرزانه فريدون كه فرانك نام داشت وقتي مرگ همسر راديد فريدون را به چمنزاري زيباوسرسبز برد. آنجا گاوي بود بسيار شيرده كه نام او را ‹‹پر مايه ›› گذارده بودند.مردي آنجا زندگي مي كرد كه مادر فريدون از او خواست تا فريدون را بپذيردو با شير آن گاو او را بزرگ كند آ ن مرد پذيرفت. فريدون سه سال با شير آن گاو پرورش يافت. ضحاك كه همچنان در جستجوي فريدون بود از وجود آن چمنزار و گاو پر مايه خبردار شد اما قبل از آن, مادر فريدون آنجا رفت وفريدون را با خود به كوه البرز نزد يكي از مردان خداجو گذاشت.ضحاك به آنجا رسيد وچمنزاررا به آتش كشيد وگاو را نيز كشت.
هنگامي كه فريدون شانزده ساله شد به ملاقات مادرش آمد و سراغ پدر را گرفت. از او خواست كه در مورد پدرش براي او توضيح دهد.
بگو مرمرا تاكه بودم پدر كيم من ز تخم كدامين گهر
چه گويم كيم بر سر انجمن يكي دانش داستانم بزن
وفرانك به فريدون چنين گفت:
زتخم كيان بود وبيدار بود خرد مند وگرد وبي آزاربود
وطهمورث گرد بودش نژاد پدر بر پدربر همي داشت ياد نام پدر تو آبتين بودكه به دست ضحاك كشته شد.ضحاك دومار بر شانه داردوبراي در امان ماندن از شر مارها بايد هر روزمغز دوجوان را بخورد. وآشپزان هر روز از مغز دو جوان براي او غذا درست مي كنند.روزي پدر تورا براي اينكار بردند. آتش انتقام در دل فريدون روشن شد.با خود گفت بايد از ضحاك انتقام بگيرم.مردم كه از ستم هاي ضحاك بسيار ناراحت ودر فشار بودند به طرفداري او بر خواستند وكاوه ي آهنگرهم كه يكي از مخالفان ضحاك بود به او پيوست. آنها به كمك يكديگر ضحاك را شكست داده وفريدون به تاج وتخت شاهي رسيد.