بخشی از مقاله
مدیریت اسلامی
موضوع : تحقيق دربارة مديريت اسلامي آنگونه كه بايد باشد و اجراء شود .
قبل از هر چيزي ميخواهم مقدمهاي دربارة مديريت بيان كنم تا مطلب فوق را بهتر درك كنيم .
تا قبل از انقلاب صنعتي علم مديريت در قلمرو فلسفه قرار داشت و فلاسفه بطور غير مستقيم روشهايي را براي حسن رفتار انسانها و روابط اجتماعي و نيز امور مربوط به آنها ارائه ميدادند.اما بعد از انقلاب صنعتي به دليل رشد بنيههاي اقتصادي و توسعة مؤسسات و سازمانهاي صنعتي ، دگرگوني قابل ملاحضهاي در نظام اجتماعي و سياسي جامعه بوجود آمد ، و محققان در راستاي اين تحولات و دگرگوني در صدد برآمدند تا روشهاي سيستماتيك و تئوريهاي جديدي را كه مناسب با تكامل صنعتي باشد به نظام اجتماعي عرضه كنند .
حاصل اين پژوهشها و تحقيقات منجر به ظهور علم مديريت در جهان غرب پس از انقلاب صنعتي گرديد .
جوهر ذاتي اين علم مبتني بر افزايش فراودههاي اقتصادي و كالاهاي صنعتي بود ، و تنها راهها توليد بهتر و دستيابي با سود بيشتر را نشان ميدادهاست ، و همين امر موجب شد كه كارفرمايان و صاحبان سرمايه رشد چشم گيري پيدا كرده و در مقابل كاگران به ابزار توليد مبدل گردند و تضادها و برخوردها طبقاتي بين آنها به اوج خود برسد .
براي نمونه به پايهاي از نظرات انديشمندان غرب در اين زمينه استفاده ميكنيم .
فايل ميگويد : علم و هنر متشكل و هماهنگ نمودن و رهبري و كنترل فعاليتهاي دستهجمعي براي رسيدن به هدف يا هدفهاي مشترك را مدريت مينامند . « كتاب علم مديريت و روابط انساني ، ناصر شادرخ »
آقاي چارلزاف آستن ميگويد : مديريت و اداره كردن براي بعضي هنر است و براي بعضي علم ، مديريت خواه علم باشد ، خواه هنر تاريخ بشري گواه آن است كه توانائي شخص در رسيدن به يك هدف مشخص بوسيلة افراد ديگر يكي از مهمترين و با ارزشترين هنرها در علوم انساني است « بيماريهاي مديريت چارلزلف آستن-ترجمة سيروس پرهام»
و بلاخره تعريفي كه اكثريت متخصصان علم مدريت آنرا قبول دارند ، مدريت را انجام دادن كارها بوسيله و از طريق ديگران ميدانند .
به طوري كه از تعريف فوق بر ميآيد ، مديريت عمدتا بستگي به دو عامل دارد ، اول تامين هدف سازمان به هر طريق ممكن ، و دوم وجود نيروي انساني . بر اساس توجه و اولويت قرار دادن هريك از اين دو عامل ، نظريهها و مكاتب مختلفي بوجود آمدند كه مجموعا از آنها بهعنوان مديريت علمي ياد ميشود . از جملة آن نظريههاي مكيت مديريت علمي تيلور است . نامبرده مسائلي را از جهت پيشبرد اهداف سازمان مورد بررسي قرار داد كه بعدا بهعنوان اصول مديريت علمي تيلور نام گرفت و آن اصول عبارتند از :
1. تفكيك ، تخصص و تقسيم كار به كوچكترين جزء ممكنه و بهطريق علمي .
2. پيدا كردن بهترين روش انجام كار .
3. يافتن استاندار انجام كار .
4. استخدام بر اساس تخصص و از طريقة علمي .
5. وضع دستمزدها با توجه بهانجام كار و نه فقط از روي قدمت خدمت .
6. همكاري بين مدير و مجري براي حصول اطمينان از انجام كارها .
7. تقسيم كار به تساوي بين مدير و مجري با تفكيك وظايف مديريت از وظايف اجرائي .
از جمله اشخاص ديگري كه وظايف مديريت را با ارائة اصولي تبيين نمودهاست ، هانري فايول فرانسوي است كه بعدا به مكتب يونيورساليست يا همگاني معروف گرديد . اصول مكتب همگاني مديريت عبارتند از :
1. وابستگي اختيار و مسوليت
2. وحدت فرماندهي
3. وحدت مديريت
4. ارتباط موازي
5. تقسيم كار
6. انضباط
7. پرداخت در برابر انجام كار
8. تمركز امور سازماني
9. نظم و عدالت
10. ايجاد سيستم كار بر خدمتي
11. ابكار و قسمتها
12. تابعيت منافع شخصي از منافع عمومي سازمان
بطوريكه ملاحضه ميشود در اينگونه مكاتب صرفا هدف سازمان ملاك و مبنا قرار گرفتهاست و نقش انسان در فرآيند كارها ناچيز و يا ناديده گرفته شدهاست .
بهخاطر ضعف محسوس و آشكار در نظريههاي فوق ، شخص ديگري بنام النون مايو مكتب روابط انساني را بنيان نهاد ، ايشان طي آزمايشات مكرر بر روي كارگران يك كارخانه متوجه اين حقيقت شد كه عامل روحي نقش مهمي در افزايش سطح محصول كارخانه دارد و حتي نقشي كه عامل روحي در ايجاد انگيزه و علاقه در كارگران دارد با عوامل مادي اصلا قابل مقايسه نميباشد .
بهرحال مديريت صنعتي نهتنها مشكل جامعه را حل نكرد بلكه بر وخامت اوضاع افزود و روح ماشين گرائي و ابزار زدگي را در مردم حاكم نموده و شخصيت وجودي آنان را به بوتة فراهوشي سپرد . سرانجام در مقابل مشكلات عديده و فراواني كه روز به روز در حال افزايش بود جامعه شناسان و روانكاوان به اين فكر افتادند كه صرفا مديريت صنعتي تكاپوي نياز بشر را نميكند ، بلكه بايد براي هر مؤسسهاي با توجه به ساختار تشكيلات آن مديريت مجزائي تدوين نمود . لذا ميبينيم در قرن بيستم انواع مديريت از قبيل مديريت آموزشي و نظامي و سياسي و غيره به جامعه بشري در غرب ميشود .
با اطمينان ميتوان گفت همة اين مديريتها از درجة بهرهوري و پويايي لازم برخوردار نيستند ، زيرا كه اصول اخلاص و انساني در آنها رعايت نشدهاست .
در حوضة مديريت چه صنعتي و چه آموزشي و … يكسري عوامل اخلاقي وجود درند كه بدون توجه به آنها مفهوم مديريت كامل نميشود ، و از اينكه اغلب روشهاي مديريت از جامعيت و قوت لازم برخوردار نيست ، بدليل ناديده انگاشتن همان عوامل مهم است .
مكتب اسلام علم مديريت را صرفا در چارچوب فن و حرفة عملي محصور نميكند ، بلكه به مسائل رواني و اخلاقي در محيط كار و فعاليت بيشتر اهميت ميدهد ، وقتي سلامت يك نظام و تشكيلات را رهين حاكميت همان اصول و مباني ميداند .
از آنجا كه هدف نهائي در نظام اسلامي ، تحكيم ارزشهاي الهي و تعميم عدالت در جامعه است ، بر دولتمردان و مسؤلان نظام فرض است كه زمينهها و قابليتهاي لازم را در ابعاد مختلف بوجود آورند و عوامل منفي و بازدارنده را شناسائي و در صدد محو و نابودي آن برآيند .
اگر قالبهاي ساختهشدة فرهنگ غرب و ساير بيگانگان از جهات مختلف سياسي ، اقتصادي و اداري شكسته نشود و از نو بر مبناي اصول و مباني خواست اسلام پي ريزي نگردند ، ريشههاي بجا مانده از نظام طاغوت مجددا جوانه ميزنند و عنقريبا ، دستتاوردهاي انقلاب و ارزشهاي متعالي اسلام را محو و بي اثر خواهند ساخت .
بديهي است كه در هر حركت بنيادي ، تحول نمادها و سيستمهاي دولتي در اولويت قرار دارند ، چون اگر دولت صالح باشد مردم نيز صالح خواهند شد و بلعكس اگر دولت فاسد باشد ميتواند مردم را فاسد و ناصالح بار آورد ، حتي نقش دولت در تربيت مردم از نقش خانواده هم بالاتر است . حضرت علي (ع) در اين رابطه ميفرمايند « الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم » شباهت مردم به حكومت حاكم بيشتر از شباهت مردم به پدران خويش است .
به لحاظ اهميت نقش زمامداران در اصلاح امور است كه اسلام تاكيد دارد حكومت بايد در دست انبياء و ائمه معصومين (ع) و فقهاء جامع الشرايط باشد چون انبيا و اولياي خدا افرادي صالح و متقي و از هوي و هوس و مقاصد مادي بدور ميباشند ، مآلا از هركس به زمام داري شايسته ترند .
با توجه به تعريف كلي مديريت كه به طور مختصر آن را ذكر كرديم و خلاصهاي از مديريت غربي را توضيح داديم به تعريف مديريت اسلامي ميپردازيم :
مديريت به طور مطلق يعني حسن تدبير در امور جهت نيل به اهداف تعيين شده . اما هدفها بر اساس نوع مكاتب متفاوت ميباشند مثلا در محافل شرقي و غربي هدف از مديريت استفاده كامل از نيروهاي انساني و مادي جهت دستيابي به سرمايه و منافع بيشتر ميباشد . اما در اسلام هدف بر مبناي معيارهاي مادي طرحريزي نشدهاست بلكه هدف در اسلام منتهي شدن همة امور به خداوند متعال است ( الي الله المصير ) و منظور از ايجاد نظم كامل و فراهم نمودن زمينه رشد و حركت انسان ، به خاطر تامين همان هدف است .
( به برالاهر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون ) .
او عالم را با نظامي محكم و آيات قدرت را با دلائلي مفاصل و منظم ساخت باشد كه شما بندگان به هدف اصلي خود كه معرفت خدا و وصول به عالم بقاست پي ببريد . (سوره رعد – آيه 2 )
بنابر اين مديريت اسلامي عبارتند از : ايجاد هماهنگي در اجزاء يك نظام و فراهم نمودن زمينة رشد مطابق قرآن و سنت و سيوة معصومين (ع) جهت سير انسانها بسوي الله .
با توجه به تعريف مدريت اسلامي به تعريف برخي از اجزاء آن ميپردازيم .
تعريف نظام : نظام عبارت از اجزائي كه بمنظور تامين هدف مشترك با يكديگر ارتباط و منطقي و هماهنگ بر قرار ميكنند مانند نظام اجتماعي و نظام تربيتي و نظام آفرينش .
تعريف مدير : كسي است كه مسئوليت هماهنگي و تنظيم ارتباط اجزاء يك تشكيلات با نظام را بعهده دارد . بنابر اين مدير بعنوان يك محور عمل ميكند و همة اجزاء حول آن در مدار معين بهحركت در ميآيند .
در اين رابطه مولا علي (ع) ميفرمايد :
و مكان القيم بالاهر مكان النظام من الخرز ، بجمعه و يفمه فازا انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذا فيده ابداء .
مكان زمام دار در مملكت مانند رشتة مهرهاست كه آنرا گرد آورده به هم پيوند مينمايند ، پس اگر رشته بگسلد مهرهها از هم جدا شده پراكنده گردد ، و هرگز همة آنها گرد نخواهد آمد . ( خطبه 146 – نهج البلاغه )
و همچنين در خطبة شقشقيه ميفرمايد :
انه ليعلم ان محلي هنما محل القطب من الرحي ينحدر عني السيل و لا يرقي الي الطير .
يعني( ابوبكر ) ميدانست من براي خلافت مانند قطب و سط آسيا هستم ، علوم و معارف از سرچشمه فيض من مانند سيل سرازسر ميشود ، هيچ پرواز كنندهاي در فضاي علم دانش به اوج من نميرسد .
با توجه به اين روايت حضرت علي (ع) به اين نتيجه ميرسيم كه همانطور كه گردش آسياب به ميخ وسط آن بستگي دارد ، گردش چرخ يك اجتماع نيز به مدير خوب وابستهاست نشبيه بسيار جالب حضرت علي (ع) نهتنها اهميت نقش مدير را آشكار ميكند بلكه ظرافت كار يك مدير را نيز با بداهد روشن مينمايد .
اصولا اگر ميخ وسط آسياب محكم نباشد و قدرت تحمل نيروي چرخشي آسياب سنگين را نداشتهباشد ، اخلال در گردش ايجاد ميشود و نهايتا از مدار خود خارج ميگردد . بديهي است كه اگر يك مدير نتواند چون استوانهاي محكم همة جريبانات حوزة مسئوليت را حول محور مديريت خود به حركت درآورد كنترل كار از دست او خارج شده و هرج و مرج و نابساماني دامنگير يك نظام ميگردد .