بخشی از مقاله

نقش والدین در بزهکاری نوجوانان
پيش گفتار
مطالعه انحرافات و کجروی هاي اجتماعی و به اصطلاح، آسیب شناسي اجتماعی (Social Pathology) عبارت است از مطالعه و شناخت ريشه بي نظمي هاي اجتماعی.

در واقع، آسيب شناسي اجتماعی مطالعه و ريشه يابي بي نظمی ها، ناهنجاري ها و آسيب هايي نظیر بيكاري، اعتياد، فقر، خودكشي، طلاق و...، همراه با علل و شيوه هاي پيش گيري و درمان آن ها و نيز مطالعه شرايط بيمارگونه و نابساماني اجتماعي است. به عبارت ديگر، مطالعه خاستگاه اختلال ها، بي نظمي ها و نابساماني هاي اجتماعي، آسيب شناسي اجتماعي است; زيرا اگر در جامعه اي هنجارها مراعات نشود، كجروي پديد مي آيد و رفتارها آسيب مي بيند. يعني، آسيب زماني پديد مي آيد كه از هنجارهاي مقبول اجتماعي تخلفي صورت پذيرد. عدم پاي بندي به هنجارهاي اجتماعي موجب پيدايش آسيب اجتماعي است.


از سوي ديگر، اگر رفتاري با انتظارات مشترك اعضاي جامعه و يا يك گروه يا سازمان اجتماعي سازگار نباشد و بيشتر افراد آن را ناپسند و يا نادرست قلمداد كنند، كجروي اجتماعي تلقّي مي شود. سازمان يا هر جامعه اي از اعضاي خود انتظار دارد كه از ارزش ها و هنجارهاي خود تبعيت كنند. اما طبيعي است كه همواره افرادي در جامعه يافت مي شوند كه از پاره اي از اين هنجارها و ارزش ها تبعيت نمي كنند.

افرادي كه همساز و هماهنگ با ارزش ها و هنجارهاي جامعه و يا سازماني باشند، «همنوا» و يا «سازگار» و اشخاصي كه برخلاف هنجارهاي اجتماعي رفتار كنند و بدان ها پاي بند نباشند، افرادي «ناهمنوا» و «ناسازگار» مي باشند. در واقع، كساني كه رفتار انحرافي و نابهنجاري آنان دائمي باشد و زودگذر و گذرا نباشد، كجرو يا منحرف ناميده مي شوند. اين گونه رفتارها را انحراف اجتماعي يا (Social Devianced) و يا كجروي اجتماعي گويند.


تعريف بزه، بزهكار و بزهكاري
بزه عبارت است از اقدام به عملي كه برخلاف موازين، مقررات و قوانين و معيارهاي ارزشي و فرهنگي جامعه باشد.
بررسي هاي جرم شناسي نشان مي دهد كه هر معلولي علتي دارد و هيچ چيز به خودي خود به وجود نمي آيد. بنابراين هر جرمي هم داراي علت هاي سازنده اي است كه، برافراد جامعه اثر مي گذارد و آنان را به سوي ناسازگاري و ناهنجاري سوق مي دهد. پيامد اين سوق دادن ها: ارتكاب بزه است و كسي كه مرتكب بزه مي شود (بزهكار) ناميده مي شود. (


از لحاظ تكنیكی، نوجوان بزهكار كسی است كه به ارتكاب رفتار ضد اجتماعی یا قانون شكنی متهم است; ولی به علت اینكه به سن قانونی (معمولا 18 سالگی) نرسیده مانند یك مجرم بزرگسال، مجازات نمی‏شود. رفتار نوجوان بزهكار موجب می‏گردد تا به چنگ قانون بیفتد; زیرا رفتار او، نه تنها خود نوجوان، بلكه دیگر افراد جامعه را نیز به مخاطره می‏اندازد.


بزهكاري مجموعه اي از جرم ها است كه در يك زمان و مكان معين به وقوع مي پيوندد. در واقع بزهكاري شناخت عامل هايي است كه، جرم ايجاد مي كند. يا به عبارت ديگر مطالعه اين پديده مورد بررسي قرار مي گيرد، در حقيقت كليه پديده هاي اقتصادي، فرهنگي، بهداشتي، سياسي، مذهبي، خانوادگي و مانند آنها را در جامعه شامل مي شود.


در ايران بزهكاري به كل جرم هايي گفته مي شود كه، در صورت ارتكاب، به موجب قوانين قصاص، ديات، حدود و تعزيرات داراي مجازات هستند. حداقل سن بزهكاري در جامعه هاي مختلف فرق مي كند: حداقل سن در آمريكا ،7 انگلستان ،10 يونان ،12 فرانسه و لهستان ،13 اتريش ، آلمان ، ايتاليا، بلژيك و يوگسلاوي 14 سال است . حداقل سن بزهكاري در زندان اصفهان 12 سال گزارش شده است. در كانون اصلاح و تربيت تهران و مشهد حداقل سن 10 سال بوده است.


از نظر اجتماعي بزهكاري را به سه دسته تقسيم كرده اند:
بزهكاري درباره اشخاص عادي جامعه مانند ضرب و جرح، تجاوز به عنف، كشتن به عمد يا غيرعمد.
بزهكاري برضد دارايي و مالكيت ديگران مانند دزدي، جعل اسناد.
بزهكاري برضد نظم عمومي مانند فحشا و خريد و فروش موادمخدر.
بزهكاري را نبايد منحصر به طبقه خاصي دانست. شايد عده اي راه فرار از قانون را بدانند و با حيله و دسيسه از چنگ قانون فرار كنند و طبعا جزو آمار محسوب نشود. آنچه مسلم است بزهكاري در تمام طبقه ها وجود دارد ولي ميزان آن در طبقه هاي پايين اجتماع بيشتر است.


با اينكه بزهكارى يك مشكل اجتماعى است و به دلايل زياد در بين نوجوانان رو به ازدياد مى‏باشد، ولى بزرگسالان نبايد فراموش كنند كه حداقل 95 درصد از نوجوانان، برحسب تعريف قانونى و حقوقى، بزهكار نيستند و نيمى از حدود 5 درصد بقيه، مرتكب جرم شديد و جدى نشده‏اند. و صرفا به علت‏سهل‏انگارى والدين و يا شرايط خانوادگى نامناسب و همكارى با مجرمان و بزهكاران بزرگتر، به چنگ قانون افتاده‏اند.


از نظر روان‏شناسان، سازگار كسى است كه بتواند خود را با اهداف انديشيده حيات و ضوابط و مقرراتى كه جهت وصول به آن وضع شده، تطابق دهد و در مسير صراط مستقيم و در تلاش براى بهبود وضع خود و بهسازى محيط باشد. بر اين اساس، ناسازگار كسى است كه در خلاف چنين جهتى باشد و ناسازگارى، وجود همه احساسات، انگيزه‏ها و عملكردهايى است كه نقش مخرب دارند و زمينه را براى درهم ريختن نقشه و هدف تكامل فراهم مى‏كنند.


بر اين اساس ناسازگار كسى است كه در خلاف مسير و موازين مورد قبول گام برمى‏دارد; كسى كه كارى خلاف رفتار انسانهاى منضبط و معقول انجام مى‏دهد، رفتارى مشوش و مغشوش، بر خلاف انتظار و غير قابل تحمل دارد و در برابر مشكلات زندگى ابراز ضعف نموده، به اعمال خلاف شرع و منافى با اخلاق در جامعه دست مى‏زند; مثل كودكى در اثر مشكلات اقتصادى و اجتماعى و.. بر اموال ديگران دست مى‏يازد و اقدام به سرقت مى‏كند.


عوامل پیدایش آسیب های اجتماعی
حال سؤال اين است كه آسیب ها و انحرافات اجتماعی چگونه پدید مي آيند و عوامل پيدايش آسيب ها و انحرافات اجتماعي كدامند؟ بررسي و ریشه يابي انحرافات اجتماعی از اهمیّت زيادي برخوردار است. انحرافات و مسائل اجتماعي امنيت اجتماعي را سلب و مانعي براي رشد و توسعه جامعه محسوب مي شود. به طور كلي، هر رفتاری كه از آدمی سر مي زند، متأثر از مجموعه اي از عوامل است كه به طور معمول در طول زندگي سر راه وي قرار دارد و وي را به انجام عملي خاص وادار مي كند.


در پيدايش انحرافات اجتماعي و رفتارهاي نابهنجار و آسيب زا عوامل متعددي به عنوان عوامل پيدايش و زمينه ساز مي تواند مؤثر باشد:
عوامل فردي: جنس، سن، وضعيت ظاهري و قيافه، ضعف و قدرت، بيماري، عامل ژنتيك و....
عوامل رواني: حساسيت، نفرت، ترس و وحشت، اضطراب، كم هوشي، خيال پردازي، قدرت طلبي، كم رويي، پرخاشگري، حسادت، بيماري هاي رواني و...


عوامل محيطي: اوضاع و شرايط اقليمي، شهر و روستا، كوچه و خيابان، گرما و سرما و....
عوامل اجتماعي: خانواده، طلاق، فقر، فرهنگ، اقتصاد، بي كاري، شغل، رسانه ها، مهاجرت، جمعيت و... .
در میان این عوامل ،خانواده از نقشی تأیین کننده برخوردار است.
نقش خانواده
خانوده كوچكترين واحد اجتماعي است كه بوسيله ازدواج زن و مرد تشكيل مي شود و با تولد فرزندان تكامل مي‌يابد. اهميت زندگي خانوادگي براي كودكان به مراتب از افراد بالغ بيشتر است. چراكه در اينجا است كه كودك اولين تجربيات خود را در زيستن با ديگران مي آموزد. در محيط خانواده است كه پايه رشد و فعاليت هاي آينده كودك گذاشته ميشود.

اينكه در روابط ما با سايرين عشق و محبت حكمفرما است يا خصومت و نفرت، تا حد بسيار زيادي به تربيت خانوادگي بستگي دارد.
بدون تردید، خانواده در همه ی جامعه ها،مهمترین کارگزار جامعه پذیری است. یکی از دلایل این اهمیت، بر عهده داشتن مسئولیت اصلی اجتماعی کردن کودکان در سالهای حساس اولیه زندگی از جانب این نهاد است و از آنجا که نوع روابط اجتماعی در درون خانواده عمومأ مبتنی بر تماس بسیار نزدیک، مستقیم، رودررو، صمیمی و غیر رسمی است یکی از اساسی ترین و محوری ترین کارگزاران جامعه پذیری شناخته می شود.
کودکان در خانواده و در ارتباط با والدین خود به کسب هویت می پردازند، همانند آنان می شوند و آنچه آنها می کنند و می گویند انجام می دهند، در نتیجه رفته رفته رفتار درست را طبق نظر والدین فراگرفته، به کار می برند. از این رو، دختران و پسران به شیوه های مختلف اجتماعی می شوند و الگوی رفتارهای متفاوتی را با توجه به سن خود یاد می گیرند.


كودك براي رشد و سازندگي شخصيت وجودي اش از همان اوان كودكي از رفتارهاي اعضاي خانواده به ويژه والدين خود تقليد مي كند و در حقيقت رفتارهاي گوناگون را از طريق مشاهده يا يادگيري ضمني از آنها مي آموزد.
اصولا كليه رفتارهاي دوران نوجواني، جواني و بالاتر، چه اجتماعي باشد ويا ضد اجتماعي، در نتيجه تجربيات گذشته به وجود مي آيد و با توجه به اين تجربيات است كه ميتوان اين حالات و رفتارها را توجيه كرد.


لذا محيط خانواده عامل مؤثر در تكوين و تحول شخصيت كودك است و حكم كانالي را دارد كه به وسيله آن، كودك با فرهنگ اجتماع خود مأ نوس مي شود و عادات و عواطفي را در او ايجاد مي كند كه شخصيت او را تحت تأثير قرار مي دهد .به طور كلي طرز تفكر والدين يا ساير اعضاي خانواده به هر شكلي كه باشد كم و بيش در فرزندان آنها تأثير مي گذارد.


بزهكاري در كودكان و نوجوانان هرچند مي تواند به عوامل بسيار، ازجمله مشكلات فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و… وابسته باشد. امّا در گام نخست اين خانواده است كه كودك را به مسير صحيح هدايت مي كند يا بستر گناه و جرم و انحراف را براي او مهيا مي سازد. انسان به دليل ويژگي اجتماعي بودن خود از بدو تولد تحت تأثير افكار، عقائد و رفتار اطرافيان قرار مي گيرد و بعدها به تقليد از اين رفتارها و گفتارها، الگوهايي را كه به نحوي در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاري خود قرار خواهد داد.


خميرمايه مولفه هاي اصلي شخصيت متعادل و پويا يا متزلزل و آسيب پذير كودكان و نوجوانان در كانون خانواده و در سايه تعامل مطلوب با والدين، به ويژه مادر، شكل ميگيرد.
پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص) در تاكيد بر اهميت دوره هاي مختلف رشد و تحول شخصيت فرزندان، به ويژه هفت سال اول زندگي، فرموده اند: فرزند در هفت سال اول زندگي “محبت پذير است”، در هفت سال دوم “آموزش پذير است” و در هفت سال سوم حيات خود ” مشورت پذير است”.


ويژگي هاي زيستي و رواني- اجتماعي كودكان در سالهاي اوليه رشد (هفت سال اول حيات) بگونه اي است كه بيشترين تعلق خاطر را به پدر و مادر دارند و ميخواهند همواره همه وجود پدرو مادر خود را در قبضه مهر خود داشته باشند. از همين رو زيباترين و موثرترين روش پرورش فرزند در اين دوران، حاكميت مهر و محبت وسيطره عاطفي كودك بر پيكره شخصيت پدر و مادر است.
بنابراين محروميت هاي عاطفي، تنبيه، اعمال رفتارهاي خشونت آميز با كودك و تحميل آزردگي ها وناكامي هاي مكرر بر احساس فرزندي با شاكله محبت پذير، ميتواند آسيب هاي اجتماعي همراه داشته باشد.


گزل، پدر روانشناسي كودك ميگويد: شخصيت كودك در پنج، شش سالگي نسخه كوچكي از جواني است كه بعدا خواهد شد. كودكاني كه از مهر و محبت پدري و مادري محروم مانده و عموما در عين برخورداري از نعمت پدر و مادر، دچار بد سرپرستي شده اند و به گونه اي كه انتظار ميرود از تعامل عاطفي خوشايند و دوست داشتني با والدين بهره مند نميشوند، با دنيايي از نگراني و ناكامي، بي انگيزه و شكننده وارد مدرسه ميشوند.


در زمينه شرايط خانوادگى و ايجاد بزهكارى در كودك بايد گفت: بيشتر بزهكاران، متعلق به خانواده‏هايى هستند كه در آن محبت و تفاهم كمترى وجود دارد. و غالبا داراى خانواده‏هاى از هم پاشيده(در اثر طلاق، مرگ يكى از والدين و...) مى‏باشند يا داراى والدين بسيار خشن و سختگير يا بى تفاوت و بى توجهند. والدين آنها كم سواد، بى سواد و عده زيادى از نظر مالى در وضعيت نامطلوب و بيكار مى‏باشند. پايبند نبودن خانواده‏ها به اصول و ضوابط صحيح اخلاقى و اعتقادى را نيز مى‏توان عاملى مؤثر در گسترش بزهكارى نوجوانان دانست.


كودكي كه در محيط خانوادگي خود پدر و مادر دلسوز و متعهدي ندارد، طبعاً احساس عدم تعهد نموده و سعي مي كند خود را حتي المقدور ازكانون خانوادگي دور ساخته و هويت گمشده خود را در محيط بيرون از خانه بيابد.
كمبود محبت سبب گريز نوجوان از خانواده و پناه بردن به جمع دوستاني مي شود كه خود بامشكلات احساسي، عاطفي و رفتاري عديده يي مواجهند. نبود كانون آرام خانوادگي، آرامش رواني نوجوان را به هم مي زند. او را به كار و تحصيل بي رغبت مي كند. اين عوامل دست به دست هم مي دهند و زمينه هاي فرار جسمي ويا جدايي رواني و عاطفي او را از خانه فراهم مي كند


از مؤلفه هاي مهم در سوق يافتن نوجوانان و جوانان به سمت و سوي بزهكاري و انحرافات اجتماعي، گسسته شدن پيوندهاي عاطفي و روحي ميان اعضاي خانواده است. هر چند در بسياري از خانواده ها، پدر و مادر داراي حضور فيزيكي هستند، اما متأسفانه حضور وجودي و معنوي آنان براي فرزندان محسوس نيست. در چنين وضعيتي، فرزندان به حال خود رها شده، ارتباط آنان با افراد مختلف بدون هيچ نظارت، ضابطه و قانون خاصي در خانوده صورت مي گيرد. روشن است كه چنين وضعيتي زمينه را براي خلأ عاطفي فرزندان فراهم مي كند

.
در برخي از خانواده ها پدر، مادر و يا هر دو، بنا به دلايلي همچون طلاق و جدايي، مرگ والدين و... نه حضور فيزيكي دارند و نه حضور معنوي. مطالعات نشان داده اند که هر قدر رفتار ضد اجتماعی شدیدتر باشد، این احتمال که فرد جدایی و محرومیت از والدین را تجربه کرده باشد، بیشتر است. اکثر نویسندگان خاطر نشان ساخته اند که محرومیت از والدین فی نفسه و خود به خود موجب ظهور رفتار ضد اجتماعی نمی شود، بلکه فضای هیجانی که به طلاق سرعت بخشیده، و رویدادهای بعد از آن در شخصیت ضد اجتماعی مؤثر است. مثلأ مشاجره ها ودعواهای شدید، درگیری ها و هرج و مرج ها، می بارگی، بی ثباتی والدین،و بی توجهی پدر از عوامل عمده ی ایجاد کننده ی فضای هیجانی ضایعه گر محسوب شده اند


در اين گونه خانواده ها كه با معضل طلاق و جدايي مواجه هستند، فرزندان پناهگاه اصلي خود را از دست داده، هيچ هدايت كننده اي در جريان زندگي نداشته، در پاره اي از موارد به دليل نيافتن پناهگاه جديد، در درياي موّاج اجتماع، گرفتار ناملايمات مي شوند.


علاوه بر طلاق، مرگ پدر و يا مادر نيز بسان آواري سهمگين بر كانون و پيكره خانواده سايه افكنده، و در برخي موارد به دليل بي توجهي يا كم توجهي به فرزندان و جايگزين شدن عنصر نامناسب به جاي فرد از دست رفته، ضعيف شدن فرايند نظارتي خانواده، افزايش بيمارگونه بحران هاي روحي و رواني فرزندان و... موجب روي آوري فرد به ناهنجاري ها و انحرافات اجتماعي مي شود.
بر اساس نتايج يك پژوهش، 47 نفر از جامعه آماري به نحوي از انحاء از جمله عوامل كليدي و مهم بزهكاري خويش را والدين، خانواده، بي توجهي، بي موالاتي و عدم نظارت آنان دانسته اند; به عبارت ديگر، از نظر آنان والدين ايشان در بزهكاري شان نقش داشته اند.


در وضعيتي كه والدين ، نوجوانان را ناسازگار مي پندارند و نوجوانان هم رفتار والدين خود را قبول ندارند ، امكان وقوع بسياري از حوادث ناگوار براي نوجوان وجود دارد . نوجوان با رسيدن به سن بلوغ و بحران هويت ، رفتاري ناسازگار از خود نشان مي دهد . والدين افرادي هستند كه با ارتباط صحيح با وي مي توانند به او كمك كنند تا از اين سن پرآشوب بگذرد نوجوان به تفاهيم نياز دارد و بايد به او كمك شود تا به استقلال همه جانبه برسد .

خصوصيات و نحوه رفتار والدين به تكامل شخصيت نوجوان كمك مي كند و يا جلوي رشد طبيعي او را مي گيرد . خصوصيات والدين را مي توان به صورت هاي زير ترسيم كرد : حالت اول ، پدر تندخو و مستبد ، مادر مهربان و آرام . حالت دوم ، پدر مهربان و آرام ، مادر تندخو و مستبد

. حالت سوم ، پدر تندخو و مستبد ، مادر تندخو و مستبد . حالت چهارم ، پدر مهربان و آرام ، مادر مهربان و آرام .
در خانواده نوع اول پسر ممكن است خود را با پدر انطباق دهد و از روش تحكم آميز وي تقليد كند و پدر را الگو قرار دهد و هر گونه خشونت را سركوب كند و خواهر و برادر كوچك تر از خود را مورد ضرب و شتم قرار دهد . همچنين ممكن است بعدا در برابر مردم از روش پرخاشجويانه اي كه از پدرش آموخته است استفاده كند يا ممكن است پسر رفتار مادرش را سرمشق خود قرار دهد و رفتار و خوصوصيات زنانگي در وي تقويت شود .

در اين صورت از داشتن رفتاري مردانه محروم مي ماند و در زندگي اجتماعي و زناشويي با مشكلاتي مواجه مي گردد . دختر ميز ممكن است خود را ما مادر منطبق كند و از نظر رفتار مادري مشكلي نداشته باشد ولي تصوير نادرستي از مردان پيدا مي كند و همه مردان را مانند پدر خود مي انگارد و در زندگي بعدي و در برخورد با مردان مشكلاتي خواهد داشت .


در خانواده نوع دوم ، دختر نمي تواند به آساني خود را با مادرش انطباق دهد و در ايفاي نقش واقعي خود به عنوان يك دختر دچار اشكال مي شود . انطباق با مادر و پيروي از رفتار وي موجب مي شود كه در مناسبات خود با ديگران مستنبد باشد و نتواند در روابط اجتماعي موفق گردد . پس به سادگي در اين خانواده با پدر انطباق مي يابد و رفتار او را الگو قرار مي دهد . ولي در اثر نداشتن يك الگوي مناسب در رفتار مادري با مشكلاتي در آينده مواجه مي گردد و نمي تواند در برابر جنس مخالف رفتار مناسبي داشته باشد . سران چنين خانواده اي نسبت به زنان بدبين بوده و همواره آنان را مورد سرزنش قرار مي دهند .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید