بخشی از مقاله

پرندگان منظومه منطق الطیر عطار
منطق الطیر
: مأخوذ است از آیه شریفه: «و ورث سلیمان داود و قال یا ایها الناس علمنا منطق الطیر واوتینا من کل شی ء ان هذا لهو الفضل المبین» (سوره نمل آیه 16)- در تفاسیر قرآن کریم از مرغان مختلفی که با سلیمان (ع) سخن گفته اند و او گفتار آنان را برای پیروان خود ترجمه فرموده است. اسم برده اند و جهت مزید اطلاع ر. ک. : تفاسیر فخررازی ج 6 ص 556 و بیضاوی ج 2 ص 194 و کشف الاسرار ج 7 ص 189 و ابوالفتوح ج 4ص 153- این کلمه را شعرای فارسی زبان به همین معنی در اشعار خود بسیار آورده اند.


هدهد
: در فارسی پویک و شانه سر را گویند. (برهان) – مرغیست بدبو که بر زباله آشیان سازد، بر بدنش خطوط و رنگهای فراوان است و کنیه او ابوالاخبار و ابوثمامه و ابوالربیع و ابوروح و ابوسجاد و ابوعیاد است. گویند که از بالای آسمان آب را در زیر زمین ببیند همانطور که آدمی آنرا در شیشه ببیند. (دمیری) – گفته اند که هدهد راهنمای سلیمان بود بر آب و آن چنان بود که سلیمان هرگاه که خواستی نماز گزارد هدهد او را ره نمودی به آب و در بیابان زمین را می کندند و به آب می رسیدند تا سلیمان با آن غسل می کرد یا وضو می ساخت. (جهت مزید اطلاع ر. ک. : قصص انبیا ذیل قصه سلیمان و بلقیس و حیاة الحیوان جا حظ ج 4 ص 77 و حیاةالقوب ج1 ص264)

بلبل
: نمونه مردمان جمال پرست وعاشق پیشه است.


طوطی
: حیوانیست ثاقب الفهم ونرم خو که قوه تقلید اصوات و قبول تلقین را بسیار داراست. ارسطا طالیس گوید برای تعلیم طوطی او را جلوی آینه نهید و از پس آن صحبت کنید تا او خوب تقلید کند (دمیری ذیل ببغاء)- در اینجا نمونه آن دسته از مردمان اهل ظاهر و تقلید است که به دنیای باقی و حیات جاوید اعتقاد دارند و به آن سخت پابندند.


طاوس
: پرنده ایست عزیز و جمیل و عفیف الطبع و اهل ناز و تبختر است و بر خویش سخت معجب است (دمیری)- در مثنوی نمونه ای از مردم منافق و دو رنگ است که برای نام و ننگ جلوه گری می کند و همّ خود را صرف صید خلق و شکار آنها می نماید و از نتیجه عمل خود نیز بی خبر است (ر. ک. ج 5 نی ص 28). ولی در این جا نموه اهل ظاهر است که تکالیف مذهب را به امید مزد یعنی به آرزوی بهشت و رهایی از عذاب دوزخ انجام می دهد.


بط
: مرغابیست و این کلمه عربی محض نیست (جوالیقی ص 64) و مُعرّب بت است (آنندراج) – در تفاسیر قرآن (ذیل آیه 120 واقع در سوره بقره راجع به مرغ خلیل الله (ع) آنرا ضمن چهار مرغ خلیل نام برده اند (ابوالفتوح ج 1ص 458)- و در مثنوی کنایه است از حرص و آز که یکی از عوامل شیطان رجیم و نفس عاقبت سوز است (ج 5 نی س 37)- در اینجا نمونه مردمان عابد و زاهد است که همه عمر گرفتار وسواس طهارت و شستشواند.


کبک
: نمونه مردم جواهر دوست که همه عمر خود را صرف جمع آوری انواع جواهرات و احجار کریمه و یا اشیاء قیمتی و عتیق می نمایند.


همای
: مرغیست افسانه ای که گویند استخوان خورد و جانوری نیازارد و بر سر هر کس سایه افکند پادشاه شود (انندراج)- و در افسانه ها بسیار از او نام برده اند از جمله باین صورت که در شهرها و ممالک هنگام انتخاب پادشاه این مرغ را به پرواز می آورده اند و بر هر کس که می نشست او را شاه می کردند- در اینجا نمونه ایست از مردان جاه طلب که از زهد و عبادت برای جلب حطام دنیوی استفاده می کنند و از راه عزلت و عبادت ظاهری درصدد بر می آیند که ارباب مملکت و سیاست را بخود جلب نمایند و برای خود دستگاهی داشته باشند. خواجه حافظ اینگونه زهاد را "واعظ شحنه شناس" اصطلاح کرده است:
و اعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش زانکه منزلگه سلطان دل مسکین من است (حافظ قزوینی ص 37)


کوف
: پرنده ایست بنحوست مشهور و آن دو قسم می باشد کوچک و بزرگ؛ کوچک را جغد و بزرگ را بوم خوانند (برهان) –این پرنده را که به نامهای جغد و بوم و کوف و بوف و مانند آن خوانند در ادبیات زرتشتی بهمن مرغ نامیده شده است و مرغیست اهورایی و بدون نحوست (ر. ک: ح- برهان ص 318)- کنیه او در عربی ام الخراب و ام الصیبان و غراب اللیل است. مرغیست که شب نمی خوابد و پرهایش بد پوست. طائریست منزوی و منفرد و حرام گوشت (دمیری ذیل بوم)- قدما برای این مرغ احکام و خواصی ذکر کرده اند که شرح آنهمه در اینجا میسر نیست (ر. ک. نفائس الفنون ج2 ص 151 و حیاة الحیوان جاحظ و دمیری ذیل کلمه بوم)- در اینجا کنایه است از مردم زاهد و منزوی که گنج مقصود را در انزوا و خلوت وانعزال (گوشه گیری و عزلت نشینی) و گوشه گیری و بریدن از خلق و اجتماع می جویند.


باز
: قدما باز را حیوانی متکبر و تنگ خُـلق تصور می کردند (دمیری ذیل البازی)- در اینجا نمونه مردم درباری و اهل قلم است که بعلت نزدیکی به شاه همیشه بر دیگران فخر و مباهات می نمایند و تکبر می فروشند و از سپهداری و کله داری خویش سوء استفاده می نمایند.


بوتیمار
: نام مرغیست که بر لب آب نشیند و آب نخورد و گویند تشنه است و آب نخورد مبادا آب تمام شود آنرا مرغ «غم خوراک» گفته اند (آنندراج)- آنرا بعربی یمام گویند (برهان)- و حال آنکه «یمام» در عربی به کبوتر دشتی (منتهی الارب) یا کبوتر وحشی اطلاق می شود (دمیری) – در اینجا نمونه ای از آندسته از مردم خسیس است که مواهب زندگانی را از خود و دیگران دریغ می دارند، نه خود از آن متمتع می شوند و نه می توانند از تمتع دیگران لذت برند.
منطق الطير با ستايش آفريننده ی جان بلند پرواز آسمانی آغاز می شود، و از سر ستايش و شگفتی، آفرين می گويد بر آن كه آسمان را در زبر دستی، در برابر زمين به غايت پست برافراشته و چونان خيمه ای بی ستونش بر زمين استوار ساخته ، سپس مرغ جان آدمي را آفريده كه چونان پرنده ای سبكبال و بلند اوج بر فراز گنبد سپهرين هستی در طيران و پرواز است:
آفرين جان آفرين پاك را
آن كه جان بخشيد و ايمان خاك را
آسمان را در زبر دستی بداشت
خاك را در غايت پستی بداشت
آسمان چون خيمه ای بر پای كرد
بی ستون كرد و زمينش جای كرد
دام تن را مختلف احوال كرد
مرغ جان را خاك پر و بال كرد
از ديدگاه منطق الطير، جان آدمی آشيانه و فرازگاه هزاران مرغ آشنا و ناشناس است كه از عالم علوی بر آن فرود آمده، چند صباحی آنجا را مقامگاه خويش ساخته، تا پس از لختی آسودن و دانه چيدن، و نفسی تازه كردن، دوباره از آن قفس تنگ به پرواز درآيند و اوج گيرند، و آفاق رفيع وجود را يكی از پی ديگری به زير پرو بال كشند و آنگاه، به آشيان نخستين خود، در ملكوت اعلا باز گردند.

 

اين پرندگان آشيان گزيده در گلشن جان آدمی، از همه دست و همه گونه اند و هركدام قدرت پرواز معينی دارند،صعود را تا ارتفاع معينی تاب می آورند، اوجشان سقفی دارد و پروازشان دارای بردی ويژه است، و وقتی خوب در رفتار و كردارشان دقيق می شويم، ملاحظه می كنيم، كه هر كدام از اين پرندگان نماينده و نماد روحيه ای خاص و منشی ويژه از روحيات و منش های گوناگون نهفته در جان آدمی هستند.


در آغاز داستان، برخی از مهم ترين اين پرندگان معرفی می شوند و شرحی مختصر در باره مهم ترين جنبه های شخصيت جذاب و رنگارنگشان داده می شود تا خواننده با اين مرغان پران در صحن جان آدمی آشنايی مختصر و موجزی پيدا كند.
هدهد هادی مقام، رهبر مرغان و رهنمای ديگران است. او به دليل هم نشينی با سليمان و هم كلامی با او، به مقام راز داری سليمان و صاحب اسراری او رسیده، به همين سبب مقامش والا تر و منزلتش شامخ تر از ساير پرندگان است. او مرغی ست ممتاز،صاحب رفعت و مرتبت، و در حقيقت شخصيت شاخص داستان عطار است، و رهنمای مرغان ديگر در سفر روحانی به سوی آسمان جان و زيارت سيمرغ والامقام، برفراز قاف حقيقت.


موسيچه موسی صفت است و موسيقار نواز بزم معرفت. او جانی نوا شناس دارد و لحن موسيقی را از آهنگ خلقت اقتباس كرده است.
طوطی طوبی نشين، حله پوش است و آتشين طوق. توان آن دارد كه چون ابراهيم خليل خويشتن از بند نمرود نفسانيات و شهوات برهاند و خوش در آتش نشيند.
كبك خرامان كوه عرفان است. باز تيز چشم و تيز خشم و تيز پرواز است. دراج در آرزوی عروج به معراج الست است. عندليب مرغ باغ عشق است و در ناله سرخوشانه از سوز و درد داغ عشق. طاوس بهشت نشين از بخت بد درگير زخم مار هفت سر است و اغوای فريبكارانه اين همنشين مكار از بهشت عدنش بيرون افكنده و تا مار نفس مكار و فريبكار خويش هلاك نگرداند، اجازت بازگشت به بهشت مينوی ندارد. تذرو دوربين است و چشمه بينای دلش غرق بحر نور معرفت. قمری تنگدل در خون مانده، گرفتار سرگشتگی ماهی لغزان نفس است، و تا ماهی بدخواه نفس سركوب و منكوب نكند، مونس يونس جان نگردد. فاخته طوق وفا بر گردن دارد و كمال وفای او ترك وجود است و گذشتن از جان. شاهين تيز پرواز سر آن دارد كه از دنيا و عقبی مغرورانه درگذرد تا لايق دست ذوالقرنين غرور شود. مرغ زرين آتشين نهاد است و با سوزاندن خويش در آتش اشتياق، قابليت وقوف بر اسرار حق می يابد و نزل حق هر دمش پيش می آيد.


مجمع مرغان جان در جستجوی رهبری نظم بخشنده اند تا آن پراكندگان را متحد سازد و پروازشان را هماهنگ گرداند، و از مجموع جان های چندگانه آنان جانی يگانه، تيز پرواز و بلند اوج گرد آورد.
مرغ معرفت- هدهد هادی صفت - آن تيز فهم و دانای اسرار كه به روشنی بر رازهای نهان جان آگاه است، به مرغان سلطان انديش بشارت می دهد كه نيازی به جستجو نيست، زيرا رهبر يگانگی بخش آنان- سيمرغ بلنداوج- در جايگاه رفيع و دور دستش، واقع بر فراز قاف جان، در حريم عزت آرميده است و آشيانش مستور در صد هزار پرده است و مقدم بر نور و ظلمت.

هدهد شعله اشتياق سفر به سوی سيمرغ را در جان آن مرغان اوج انديش برمی افروزد، و در عين حال، به آنان هشدار می دهد كه راه رسيدن به قاف جان و درك محضر سيمرغ آرمانی ،بسيار دشوار و پر خطر است،و آنان را از خطرات مرگبار اين راه سخت گذر و دشوار آگاه می كند.
جايگاه اين سيمرغ يگانگی بخش كه مظهر كمال مطلق جان بلند پرواز است، آن چنان رفيع است كه حتی فهم طاير نيز بدان راه ندارد، و علم و خرد، هر چقدر هم بلند پرواز باشند، به آستان او نمی رسند. صد هزاران خلق سودا زده ی او هستند، اما افسوس كه بضاعت و سرمايه ی ادراك او ندارند. جان و عقل با چشمان تيره بين خويش، خيره می مانند در نور كور كننده ی نگاه او:

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید