بخشی از مقاله
پژوهشی در زمینه کتاب دمیه القصر و عصره اهل العصر
مقدمه:
به نام خالق هستی بخش که هر چه داریم از اوست و آغاز و انجام امور در ید تواناییش.
بی تردید می توان ادب را پدیده ای مهم و مایۀ آرامش در زندگی انسان دانست زیرا با توجه به ابعاد گوناگون وجود انسان: الهی ، عقلانی ، اجتماعی، عاطفی و بدنی؛ ادب پاسخگوی خوبی برای بُعد عاطفی انسان به شمار می رود. محور اعجاز قرآن کریم نیز ادب است و بررسی های فراوانی که در این زمینه انجام شده است این مطلب را به خوبی اثبات می کند. بنابراین پژوهش در آثار ادبی ازجنبه های گوناگون برای جوامع بشری بسی سودمند بوده است و سبب شده تا انسان از محدود شدن در جنبه های مادی و پرداختن محض به علوم تجربی- هر چند که ضرورتشان انکار ناپذیر است – رهایی یابد.
یکی از این آثار زیبای ادبی کتاب ارزشمند «دُمیه القصر و عُصره اهل العصر» تألیف ادیب نام آور ایرانی در قرن پنجم هجری ابوالحسن باخرزی است که ما در این پژوهش به ترجمه و شرح اشعار
ده تن از شاعران مندرج در آن پرداختیم.
در این کتاب هر چند که شرح حال شاعران به صورت ناقص ذکر شده و یا در برخی موارد اصلاً ذکر نشده است و در منابع بسیار عربی و فارسی جستجو به عمل آمده اما فقط شرح حال مختصری ، و آن هم در مورد بعضی از شعرا بدست آمد و یا اینکه اشارۀ کامل به اسم و یا کنیه بعضی از شاعران در این کتاب نشده است همچون ابوالفوائد و یا ابونصر که در اصطلاح علمای رجال و ارباب سیر، کنیه و یا اسم اصلی جمعی و افر می باشد ، اما به راستی اشعار زیبایی از آنها توسط باخرزی گلچین شده است که شرح و بررسی آنها بسیار سودمند است و مطالب ادبی و حتی اجتماعی فراوانی رامی توان پیرامون آنها به دست آورد.
قبل از پرداختن به هر موضوع پژوهشی طبعاً آن موضوع مبهم و دشوار و نازیبا جلوه می کند اما همینکه با عزمی استوار دست به کار شویم پس از چند گام در می یابیم که زیبایی و شیرینی یافته های پژوهشی دشواری آن را تا حد زیادی خنثی می کند و همین امر عامل روحیه بخشی می شود برای اینکه با نشاط فزون تری کار را دنبال کنیم و به دستاوردهای بهتری برسیم.
در شرح اشعار این ده شاعر از کتاب دمیه القصر ما به چنین موردی برخورد کردیم یعنی اول با ایهام و دشواری مواجه شده اما بعد از مراحل مقدماتی و فیش برداری دریافتیم که زمینه و عرصۀ تحقیق بسیار گسترده و جالب توجه است.
یکی از ویژگی های درخشان اشعار روایت شده در کتاب دمیه القصر تنوع موضوعات و توجه به جزئیات آن است و دامنۀ این تنوعات حتی با برخی از جنبه های اجتماعی و انقلابی همانندی پیدا می کند بطور مثال در فصل پنجم در بیتی از محمد بن الحسن بن مرزوق اصفهانی به موضوع بلند همتی و ارادۀ قوی اشاره شده است که در این خصوص همانندی بیتی از متنبی شاعر نام آور دورۀ عباسی با بیت مذکور به ذهن آمد و نگاشته شد و بالاتر از همۀ اینها آن بیت ما را به یاد بیانات جالبی از متفکّر بزرگ اسلام استاد شهید مرتضی مطهری انداخت که آن استاد با بیان انقلابهای حیوانی و انسانی به دو بیت سرودۀ شاعر ایرانی حنظله بادغیسی استشهاد جسته اند و مامشابهت این بحث جالب را با موضوع بیت مذکور دریافتیم و مورد شرح و بررسی قرار دادیم تا اعتبار و ارزش این کار پژوهشی افزوده شود.
در این اثر پژوهشی همانندی های محتوایی فراوانی میان بیتهای شاعران کتاب دمیه القصر و دیگر شاعران پیدا شد که در این راستا قصیدۀ میمیۀ فرزدق شاعر دورۀ بنی امیّه در مدح امام زین العابدین (ع) سهم به سزایی دارد . همچنین لامّیة العرب سرودۀ شنفری شاعر صعلوک دورۀ جاهلی، متنبّی و حطیئة.
و نیز زمینه های مناسبی پیش آمد تا به بیتهای فارسی هم استشهاد شود شاعرانی مانند منوچهری، سعدی، حافظ، مولوی و حنظله باد غیسی.
ترکیب بیتها و اشاره به برخی از نکته های جالب صرفی و نحوی و یافتن معنای مهمترین و دشوار ترین واژه های بیتها با استفاده از فرهنگنامه های گوناگون از جمله المحیط، لاروس ، المنجد، منجدّ الطلاب و الرائد . با استفاده از همین فرهنگنامه ها تلاش کردیم تا روان ترین ترجمه ها برای بیتها انجام گیرد که البته در طی این مراحل ترجمۀ ارتباطی را در الویت قرار دادیم و از ترجمۀ معنایی(تحت اللفظی) چشم پوشی کردیم.
از آنجایی که سروده ها و آثار ادبی سرشار از زیبایی های بدیعی و جنبه های بلاغی است.کشف این موارد در شعرهای این کتاب از ده شاعر مورد نظر مورد توجه قرار گرفت که البته مراقبت می شد که در این زمینه زیاده روی نشود. جنبه هایی مانند انوع جناس، مراعات نظیر ، ایهام تناسب ، انواع مجاز و استعاره هر جا که موجود بوده مورد اشاره قرار گرفته اند.
بنابراین می توان ادعّا کرد که در این اثر پژوهشی موارد فراوانی در زمینۀ کشف شواهد مثال تازه برای جنبه های بلاغی و صرفی و نحوی و متون وجود دارد که برای دیگر فعالیتهای پژوهشی ای که تشابه موضوعی با این کار دارند کاملاً سودمند خواهد بود.
ذکر منابع، موضوع بسیار مهم دیگر در این اثر پژوهشی است که حتی الامکان تلاش ما بر این بوده تا همراه با هر استشهاد ، منبع مربوط به آن نیز معرفی گردد و از این رو خوانندگان گرامی با مطالعۀ این اثر با منابع فراوانی در زمینۀ ادبیات عربی و فارسی آشنا می شوند که برای کارهای پژوهشی خودشان نیز بسیار مفید خواهد بود ضمن آنکه فراموش نکنیم که در موارد ضروری استشهاد به آیات قرآن کریم صورت گرفته است که مایۀ تقدس و نورانیت تلاش ما به شمار می رود.
یکی دیگر از رهاوردهای مهم این اثر پژوهشی این است که ما را از اوج استعداد ایرانیان و مهارت آنها در آفرینش آثار ادبی به زبان عربی کاملاً آگاه می کند، مهارتی شگفت انگیز آنگونه که برای درک هر چه بهتر آن وادار شدیم تا آنها را با سروده های نوابغی همچون امرؤ القیس، متنّبی ، فرزدق و دیگران در مقام مقایسه آوریم و در برابر فصاحت و ترکیب خیره کنندۀ واژگان و عبارتهایشان وادار به تحسین شویم.
با توجه به ویژگی هایی که برای این کار پژوهشی برشمردیم، فعالیت دکتر محمد تونجی دربارۀ کتاب دمیه القصر به صورت یک جمع آوری و تصحیح و شرح واژگان بسیار اندک جلوه می کند پس آن را منبع این اثر پژوهشی باید شمرد نه پیشینه ای برای آن. اما اگر بخواهیم به دنبال آثاری باشیم که نوع تألیف و تحقیق آنها با این کار همانندی دارند؛ به آثار بسیار می توانیم اشاره کنیم که همان شرح دیوانهای شاعران نام آور است ، مثلاً «شرح زوزنی بر معلقات سبع»یکی از این آثار است که البته در موارد متعددی از این منبع شاهد مثال آورده ایم . یا«شرح دیوان زهیر ابن ابی سُلمی » از ابوالعبّاس ثعلب با مقدمه و حاشیه نویسی و فهرست نگاری دکتر حنا نصر الحِتّی ، و یا «شرح المعلّقات العشر » از خطیب تبریزی و یا « شرح دیوان متنّبی »اثر عُکبری.
این اثر پژوهشی با همۀ کاستی هایش رهاورد اوج تلاش نگارنده است ، نگارنده ای که توانایی های پژوهشی اش در حال حاضر فراتر از این متصّور نیست و لذا امید به فضل الهی دارد تا اگر خداوند بخواهد در دوره های بعدی عمر خودش در راستای دانش افزایی و تجربه اندوزی پژوهشهایی فراتر از این عرضه بدارد. اکنون که نگارش این رساله به پایان رسید سر تعظیم فرود
می آوریم در برابر راه گشایان دامنه اندیشه استاد گرامی و بزرگوار دکتر خسروی که با سعه صدر و علم و فضیلت خود مرا راهنمایی و کاستی کار راگوشزد کردند و همچنین استاد مشاور جناب آقای فاتحی نژاد که با توصیه ها و راهنمایی های علمی و پر محتوای خود موجب بهتر شدن کیفیت نگارش این رساله شدند.
امید است اساتید بزرگوار کاستی های آن را به دیده اغماض نگریسته و در پایان مبحث مقدمه اشاره به این بیت مناسبت دارد:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
و من الله التوفیق
توضیح: استفاده از حرف«ح» در کنار بعضی از واژگان اشاره به حاشیۀ کتاب مؤلف، در ترجمه بعضی مفردات دارد.
کلیات
بیان مسئله
این پایان نامه پژوهشی پیرامون یکی از آثار ادبی ارزشمند به نام « دمیه القصر و عصره اهل العصر » تألیف نام آور ایرانی در قرن پنجم هجری ابوالحسن باخرزی می باشد که در این پژوهش به ترجمه و شرح اشعار ده تن از شاعران ایرانی تازی گوی مندرج در آن پرداخته شد .
اهمیت تحقیق
این پایان نامه سعی دارد زوایای بیشتری ازخدمات ادبی باخزری را به نمایش بگذارد و جنبه های زیبایی ـ شناختی و محتوایی آن را با اشعار دیگر شاعران ایرانی و تازی گوی عرب مورد مقایسه قرار دهد و همچنین استعداد و مهارت ایرانیان در آفرینش آثار ارزشمند و برجسته ادبی به زبان عربی را به نمایش بگذارد .
فرضیه
استعداد ایرانیان و مهارت آنها در آفرینش آثار ادبی به زبان عربی.
محدودیت
به دلیل اینکه تا کنون به شرح و ترجمه اشعار کتاب دمیه القصر پرداخته نشده و تنها به وسیله محققی به نام تونجی گردآوری شده بود از جهت دستیابی به منابع و مآخذ در شرح و ترجمه اشعار محدودیت های فراوانی وجود داشت .
پیشینه تحقیق
تا آنجایی که قبل از نگارش پایان نامه مطالعه نموده ام تا کنون کسی چه به عنوان کتاب و چه به عنوان پایان نامه به ترجمه و شرح اشعار آن نپرداخته است.
روش کار
روش تحقیق در این پژوهش ، کتابخانه ای و با استفاده از کتب، منابع و فرهنگ نامه های معتبر بوده است .
1-1 باخرز
پیش از پرداختن به زندگی نامة باخرزی بهتر است که گزارش کوتاهی دربارة باخرز آورده شود. باخرز یکی از توابع نیشابور در خراسان بوده است. این منطقه پس از استیلای مغولان بر خراسان، آسیب چندانی ندیده است و در سدة هشتم قمری باخرز ولایتی معتبر و آباد بوده و محصولات کشاورزی آن به دیگر نقاط صادر می شد (همدانی ، 1381 ، 11/52 ).
باخرزی در سدۀ نهم قمری (دورۀ تیموریان) از توابع هرات به شمار می رفت و پس از
فرو پاشی تیموریان و در دوران فترت سیاسی ایران و هجوم ازبکان مستقر در ماوراءالنهر به خراسان، رفته رفته منجر به کاهش جمعیت و نابودی کاریزها در منطقه شد و بدین سان، باخرز رو به ویرانی نهاد (همان، 11/53).
اصل آن «بادهرزه» بوده است که معنای آن در زبان پهلوی، محل وزش باد است. این منطقه دارای یکصد و شصت و هشت روستا بوده که از جملة آنها «جوذ قان» و مرکز آن «مالین» است که بازار مرکزی آن بشمار می آید. این استان از مناطق حاصلخیز بشمار می آید و به باغهای خود شهرت دارد و در قرن چهارم هجری از بزرگترین صادر کنندگان حبوبات به شمار می آمد. ادیبان زیادی درآن ظاهر شدند از جمله : احمد الحسین، تاج الدین اسماعیل، سیف الدین مظفر باخرزی و علی بن حسن باخرزی صاحب کتاب «دمیه القصر» که پدرش ادیب فاضل و سرشناسی بود (باخرزی، 1414، 3/1542).
جهانگردانی که در سده سیزدهم از این ناحیه دیدن کرده اند با خرز را ناحیه ای نیمه ویران، کم آب، با جمعیتی اندک توصیف کرده اند. پس از آخرین جنگ ایران بر سر هرات، نزدیک به پنج هزار خانوار از هزاره های اطراف بادغیس توسط حسام السلطنه به ایران کوچ داده شدند و به آنها زمینهایی در حوالی جام و باخرز داده شد تا بر جمعیت این منطقه افزوده شود، ولی بعدها بیشتر آنان به نواحی دیگر کوچ کردند و تنها شماری از آنها در آن منطقه باقی ماندند. با استیلای روسیه بر خان نشینهای ازبک در سدۀ سیزدهم قمری/نوزدهم میلادی، به چپاول و غارت ازبکان در خراسان پایان داده شد اما شدت آسیبهای وارده به این منطقه به حدی بود که بیشتر نواحی جام و باخرزو سرخس تا یک قرن پیش تقریباً خالی از سکنه بود. آثار برجها و کاریزهای ویران که در طول بیابانهای شرقی و غربی و شمالی به چشم می خورد، از رخدادهای هولناک وایام خونریزی و هجوم و ویرانگری مغولان و ازبکها خبر می دهد(همدانی، 1381، 11/53).
1-2 نام، کنیه و لقب او
او نورالدین ابوالحسن علی بن الحسن بن ابوطیب باخرزی است و منسوب به شهر خود «باخرز» می باشد که در آن متولد گردیده، رشد پیدا کرده و بخشی از علوم را در آن فرا گرفته است. کنیة او«ابوالحسن» است این امر در بسیاری از کتب ادبیات و تاریخ که به شرح حال او پرداخته اند، ذکر شده است و همچنین در صفحات اول و آخر نسخه های خطی که در آنها تحقیق کرده ایم آمده است. ولی ما کنیة دیگری برای او پیدا کرده ایم و آن ابوالقاسم است که آن را یاقوت از ابوالحسن بیهقی نقل کرده در حالیکه ابتدا او را ابوالحسن می نامد. چیزی که صحت این کنیه را ثابت می کند خطاب «البارع الزوزنی» به اوست که می گوید:
اٌباقاسمٍ لازلتَ فینا عطیهً من الله لا اٌٌمست یدُ الدّهر مَجذودَه
ترجمه: ابوالقاسم، تو هنوز هم هدیةخداوند برای ما هستی، دست روزگار همیشه بسته نمی ماند.
این بیت را باخرزی در کتاب دمیهٌ خود آورده است. عجیب نیست که باخرزی دو کنیه داشته باشد چون، بارها در کتب شرح حال، دیده ایم که ممکن است یک شخص چند کنیه داشته باشد. حتی ممکن است یک نفر به نام دو تن از فرزندان خود مورد خطاب قرار گیرد و یا اینکه با کنیۀ خاصی بدون داشتن فرزند و یا به نام فرزند بزرگ و یا فرزند مشهور خود مورد خطاب واقع شود. ولی ما فکر می کنیم که کنیة ابوالحسن از نام پدر او «حسن» گرفته شده باشد. وی در دیوان خود در این زمینه گفته است:
لقدکنتُ اٌ عرف با بن الحسن فلقَّبنی العشقُ با بن الحَزَن
ترجمه: من به نام فرزند حسن معروف بودم ولی عشق مرا فرزند حزن واندوه لقب داد.
(با خرزی، 1414، 3/1542و1543).
اورا سنخی نیز گفته اند که سنخ یکی از روستاهای خراسان بوده است و باخرزی در آغاز کارش در زادگاه خودش به کسب علم پرداخت و در نیشابور فقه خواند و در جلسة درس فقه عبدالله بن یوسف جوینی(متوفی 438ق) حضور یافت و سپس به ادب و نویسندگی علاقمند شد(فروخ، 1989، 3/170).
منابعی که در شرح احوال او می شناسیم، چندان متعدد نیست و کهن ترین آنها کتاب خود او، دمیه القصر است که در جای جای کتاب به ویژه در مقدمه پرتصنع آن به مراحل زندگی خود اشاره کرده، هرچند که شیفتگی به آرایه پردازی، گاه این اطلاعات را گنگ ساخته است.(باخرزی،1412،2/791 ).
درتاریخ و فرهنگ ایران، باخرزی از آن جهت اعتباری می یابد که وضعیت زبان و ادب عربی را در جامعة ایران سدة پنجم قمری باز می نماید، به ویژه که او در سلسلة یتیمه-دمیه- خریده حلقة میانی است. هرگاه این آثار از دیدگاه ادبی- جامعه شناسی- تاریخی مورد بررسی قرار گیرند و با آثار فارسی به ویژه لباب الالباب اثر عوفی(628ق) قیاس شوند، آنگاه می توان دربارة تاریخ ادب در سرزمین گستردة ایران، طی شش سده هوشمندانه تر اظهار نظر کرد.
1-3 پدر او و مقام و منزلت وی
باخرزی در خانواده ای مرفه متولد شد کتابهایی که دربارة باخرزی سخن گفته اند همگی به اتفاق می گویند که پدرش شیخ ابوعلی حسن بن ابوطیب می باشد تنها یکی از شاعران به نام ابو علی الحسن عبد الله العثمانی، او را در یکی از اشعار خود، با کنیة ابواحمد خوانده است :
اِنَّ کلامَ اُبی احمدَ الحسن أُسا کلام الهموم و الحزن
ترجمه: سخن ابو احمدالحسن، سخن غم انگیز و کلام اندوه و حزن است.
ولی باخرزی چیزی در این مورد نگفته است پس معلوم میشود که پدر نیز مانند پسر دارای دو کنیه بوده است. از شرح حال جامع و کلی که باخرزی دربارة پدرش در شعر و نثر خود آورده است معلوم می شود که او شاعر فاضل و سرشناس و دارای مقام و منزلت ادبی و آشنا به پدیده های عصر خود بوده است. در لا به لای کتاب الدمیه قطعات زیادی از اشعار او را می بینیم که فرزند او به همراه اشعار برخی از شعرای عصر خود آورده است. تنها ثعالبی در مورد پدر او چنین گفته است : «جوانی است که خداوند فضائل و نیکیهای او را زیاد کرده و شمایل او را نیکو گردانیده است صورت او زیباست و نعمت صالحی او را نگه می دارد، خلق و خوی او عظیم و والاست و ادبیات برتر آنرا زینت می بخشد نثروی دارای بلاغت است و همة نظم او نیکو و درخشان است.» (تتمه الیتیمه، 1403،2/37)
باخرزی در شرح حال پدر تنها بیست و چند قطعه در وصف وی گفته است با وجود این که در مورد پدرش گفته است که او در مدح گفتن بخل می ورزد ولی شیوة غالب بر این قطعات، مدح
می باشد.(باخرزی، 1414، 3/1542 و 1543).
خانهُ او در نیشابور، در همسایگی خانة ثعالبی قرار داشت و باخرزی به دوستی آن دو افتخار
می کرد به ویژه که او در دوران کودکی و نوجوانی نامه های آن دو ادیب را که در باب اخوانیات به هم می نوشتند به هردو می رساند(آذرنوش،1381، 11/53).
1-4 دانش و اخبار او
پدر چون آثار استعداد را در پسر مشاهده کرد به تربیتش همت گماشت و به گفتة باخرزی بهترین معلمان شهر را برای آموزش او فرا خواند. نخستین کتابی که آموخت قرآن کریم بود و سپس صرف و نحو و فقه وحدیث و ادب را نزد استادانی چون امام موفق نیشابوری، ابو محمد عبدالله جوینی(438ق) مدرس بزرگ و شیخ شافعیه در نیشابور بعد از 407 به بعد،ابو عثمان صابونی(449ق) ملقب به شیخ الاسلام، امام جماعت نیشابور از 407 به بعد ، ابو الفضل میکالی(436ق) ادیب مشهور نیشابور، و عمید ابوبکر قهستانی فرا گرفت. باخرزی که گویی به ادب مایل تر بود تا فقه، بنابر تأئید ابوالحسن بیهقی به فن نویسندگی و سپس به دیوان نامه نگاری و امور مربوط به آن روی آورد.
کارهایی که باخرزی در آغاز به عهده گرفته اندکی مبهم است و اشارات منابع را گاه نمی توان با اطلاعات تاریخی منطبق ساخت. در هر حال وی دیر زمانی در کار تحصیل بود تا بی شکیب شد و در 434 ق، تصمیم گرفت با وجود کمی سن، در طلب دانش یا شغل بار سفر ببندد. وی در مقدمة دمیه به بزرگانی که در شهرهای گوناگون دیده اشاره کرده است مهم ترین شهرهایی که وی در نور دیده است عبارتند از: نیشابور، هرات، جرجان، مرورود، بلخ، ری، اصفهان، همدان، بغداد، بصره، واسط و جزء آنها.
درست پیدا نیست که باخرزی کار دیوانی را از کجا آغاز کرد، اگرچه خدمت او در دیوان رسائل عمید الملک کندری اندکی روشن تر است. کندری در نیشابور به خدمت طغرل- که در کشاکش جنگ با غزنویان بود- درآمد و سال 447 ق همراه او به بغداد رفت. در روایات دقیقاً روشن نیست که باخرزی کجا به او پیوسته است؛ اما اگر دو روایت عمده ای را که در این باب نقل کرده اند با یکدیگر بسنجیم چند نکته آشکار می شود. نخست آنکه باخرزی و کندری در جوانی(434 ق) نزد امام موفق نیشابوری درس می خواندند. با خرزی جوان که شعر سرایی
آموخته بود، سه بیت هجای شوخی آمیز برای کندری سرود که بیشترین منابع نقل کرده اند. همدرسی این دو جوان، بر همسالی تقریبی آن دو نیز دلالت دارد. حال اگر کندری در 415 ق متولد شده باشد، می توان تاریخ تولد باخرزی را نیز همین سال یا یکی دو سال بیشتر یا پس تر قرار داد. روایت دوم که او خود نقل کرده و در ادبای یاقوت تکرار شده است حکایت از آن دارد که کندری- پس از ماجراهایی که میان او و طغرل گذشت- و حتی به خصی شدنش انجامید- دوباره نزد پادشاه سلجوقی اعتبار یافت و همراه او در مقام وزارت به بغداد رفت.
می دانیم که این امر بنابه گفتة ابن اثیر در رمضان 447 رخ داده است. باخرزی خود می نویسد که وی تازه در دیوان رسائل به کار مشغول شده بود که روزی وزیر آمد و پرسید که آیا او همان گویندة «اَقبلَ» (نخستین کلمه از سه بیتی با خرزی که حدود سیزده سال پیش در هجو او سروده بود) است؟ این سوال نشان می دهد که در فاصلة این سیزده سال- بر خلاف ادعای برخی- هیچ گاه نزد کندری نرفته است. در هر حال وزیر به نیکی از او استقبال می کند . «اَقبل» را به فال نیک می گیرد. بنا بر روایت یاقوت فردای آن روز بود که باخرزی دالیة بزرگ خود را در مدح وزیر خواند این قصیده که مجموعاً چهل بیت از آن باقی است باعث شد که وزیر، نزد امیران عرب به این شاعر عجم بنازد و او را صله ای هزار دنیاری ببخشد(همان،11/54)
فردای آن روز بود که باخرزی دالیة بزرگ خود را در مدح وزیر خواند. این قصیده که مجموعاً چهل بیت از آن باقی مانده است، باعث شد که وزیر، نزد امیران عرب به این شاعر عجم بنازد و او را صله ای هزار دیناری ببخشد. با این همه و به رغم آنکه وی انتظار داشت به لطف وزیر، مراتب عالی یابد، هیچ گاه از دبیری دیوان پا فراتر ننهاد.سفر او به بصره و کار دیوانی، در آنجا نیز گویی پس از دیدار وزیر در بغداد رخ داده است. اگر این گزارش درست باشد ناچار باید پذیرفت که کندری چندان عنایتی به او نداشته و نمی توان باور کردکه وی پیوسته به امید عنایت کندری بوده است، زیرا در دیوان باخرزی به غیر از دالیه معروف، فقط یک قصیده در ستایش او وجود دارد. دو قطعۀ دیگر، یکی در دلداری اوست پس از سمتی که طغرل بر او روا داشت و دیگر، رثا گونه ای است که به پراکندگی جسد او در سرزمینهای گوناگون اشاره دارد پس از قتل وزیر باخرزی خطاب به
الب ارسلان شعری می سراید که یاقوت سخت آن را زیبا می پندارد. باخرزی که در اواخر کار کندری یعنی در 455 ق، در بغداد بود، کوشید به درگاه خلیفه نفوذ کند و سرانجام توانست بائیه ای را که بیست و نه بیتش در دیوان گردآمده است، به او تقدیم کند. باخرزی شیفتة قصیده خویش بود و حتی آن را در صدر دیوان «خطی» قرار داد. قصیده از نظر فنی بی عیب است اما بر تکلف و تهی از ذوق شاعرانه نیز هست. با این همه، روایت یاقوت را دربارة آن نباید باورداشت؛ بنابراین روایت، مردم بغداد شعر او را سست خواندند، زیرا درآن «برودت عجمی» احساس می کردند.
باخرزی نیز ناچار چندی در کرخ بغداد زیست تا زبان و ذوقش قوام یافت و مورد قبول بغدادیان قرار گرفت. ظاهراً مدح خلیفه در به روی او نگشود، زیرا اندکی بعد، او را در نیشابور
می یابیم خود می گوید که در آنجا به دیدار کندری که در خانۀ حاکم زندانی بود رفته و با او به گفتگو نشست.
از آن پس تا زمان گوشه گیری، از زندگی او اطلاع روشنی نداریم. بعید نیست که در دستگاه طغرل و نظام الملک به کاردبیر
ی مشغول شده باشد زیرا می بینیم که طغرل را در یک قصیدۀ بزرگ و یک قطعۀ کوچک، و نظام الملک را در سه قصیده مدح گفته است و در دمیه بارها در بزرگداشت این وزیر سخن گفته و اساساً دمیه را به او تقدیم داشته است. باخرزی را در بسیاری شهرهای دیگر همراه با بزرگان ادب می یابیم؛ و نیز می دانیم که وی با ادیب یعقوب بن احمد نیشابوری صاحب نخستین فرهنگ عربی- فارسی همنشینی داشته است. اما به آسانی نمی توان برای این سفرها ترتیب زمانی روشنی یافت. در 464 ق باخرزی به دلیلی که بر ما پوشیده مانده از هر کار کناره جست و از آن پس در شهر خود باخرز کاری جزتألیف و نیز خوشگذرانی نداشت.(همان،11/55)
1-5 مقام و ادبیات او:
باخرزی یکی از ادیبان دورة عباسی سلجوقی قرن پنجم به شمارمی آید که به دو زبان عربی و فارسی تسلط داشت و زبان عربی او قویتر و دارای دستاوردهای بیشتری بود. می گویند باخرزی دارای خلق و خوی نیکو، رتبة بالا و صورت زیبائی بود. اوادیبی فاضل، درخشان و دارای طبع لطیف بود. در میادین فصاحت و بلاغت و بخشندگی وارد شد او در زمان خود از نظر بخشش و هوش یگانه و بی نظیر بود و در نظم و نثر از همگان جلوتر و در نگارش و انشاء و نویسندگی از همه بالا تر بود. باخرزی دارای مذهب تسنن بود و از غزنویان و سلجوقیان معاصر خود پیروی می کرد و به سنّی بودن خود تعصب نداشت.
از لابه لای دمیة او چیزهایی را در حمایت از مذهب تسنن می بینیم ( با خرزی ، 1414 ، 3/1546).
1-6 چگونگی قتل او:
زمانی که باخرزی در یکی از مجالس تفریحی بود یک غلام ترک با چاقویی به او حمله می کند که باعث مرگ وی می شود هویت قاتل شناخته و علت قتل شناخته نشد. قزوینی داستانی را دربارة علت قتل وی روایت می کند که رنگ و بوی خیال بافی دارد یعنی همان ویژگی کتب تاریخ و جغرافیایی آن زمان. خلاصة داستان آن است که سلجوقیان حکومت باخرز را به یک امیر دادند وزنی از قبیلة بنی سلجوقیان را به عقد او در آوردند آن زن هنگامیکه ابوالحسن را دید گفت: «رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که با همین شکل و شمایل ظاهر شده بود.» پس جاه و مقام نزد آنان پیدا کرد و آخر الامر به سبب همین زن کشته شد چرا که زیبایی او وبال وی گردید. اینگونه وقایع گاهی اتفاقمی افتد ولی بعید به نظر می رسد که بانوی امیر عاشق مردی شود که پنجاه و چند سال عمر داشته و رونق جوانی از صورتش رخت بربسته و شاید برخی از حسودان بخاطر رابطۀ او با نظام الملک و سلجوقیان او را به قتل رساندند و همانطور که می دانیم سلجوقیان، دشمن اسماعیلیان بودند(همان،3/1542).
دکتر ذبیح الله صفا در جلد یک کتاب «تاریخ ادبیات ایران» درباره سرانجام او چنین نگاشته است: «باخرزی در جوانی کاتب سلطان رکن الدین طغرل سلجوقی بود لکن انزوا اختیار کرد و دست از کار بکشید و روز و شب با حریفان اهل و ظریفان با فضل به معاقرت عقار و معاشقت دلدار مشغول شد وقتل او هم در یکی از همین مجالس اُنس به دست ترکی به سال 467 یا 468 اتفاق افتاد.»(صفا،1374، 1/374 و 376).
1-7 رشد علمی و استادان او:
در کتابها بجز مطالب اندک، چیزی درباره رشد علمی و استادان او نیامده است. مثلاً یاقوت اشاره ای به شیخ امام موفق نیشابوری می کند ولی در این خبر، نوع استفاده و مدت حضور در حلقه درس او نیامده کتابهای شرح حال نیز در مورد ماهیت این امام و نوع فرهنگ آن سخنی نگفته اند تا بتوانیم علوم موثر روی شخصیت باخرزی را بشناسیم. شیخ ابومحمدعبدالله بن یوسف الجوینی از برجسته ترین اساتیدی است که باخرزی در نیشابور نزد آنها تحصیل نمود باخرزی فقه شافعی را از او فرا گرفت و حدیث و ادبیات را استماع نمود.(ابن
خلکان،ب.ت.3/475) در کتاب الدمیه آمده است که پدرش اولین استاد او بوده است لذا می بینیم پدرش چون نشانه های تمایل فرزند به علم و دانش و استفاده از انواع دروس را در او می بیند خود اقدام به تربیت او نموده و اساتیدی را برای تعلیم و ارشاد او پیدا می کند. ولی این سوال مطرح می شود و آن اینکه باخرزی چه نوع دانشی را به دست آورده است؟ و پدرش کدام اساتید را برای او بکار گرفته است؟ و پدرش چه چیزی را به به او آموزش داده است؟ ما نمیدانیم چگونه باید به این سوال پاسخ دهیم ولی کورسوئی در این راه وجود دارد
آنجا که خود باخرزی می گوید که از حفظ قران فارغ گردید و آن مرحله اول آموزش بود و پس از آن تحصیلات خود را در مکتب خانه ها و نزد اساتید آغاز نمود و بعد از آن به مطالعات خاص خود پرداخت. اگر به متون دمیه خوب توجه کنیم این کورسو روشن تر می شود بدین ترتیب که پدرش با بهترین ادبای آن زمان در ارتباط بود و بسیار اتفاق می افتاد که پسر حلقه وصل بین آنها
می شد،پس نوشته های شعری و برادرانه را حمل می نمود و یا در مجالس ادبی آنان شرکت می نمود. بنابراین می بینیم که باخرزی ادبیات را نزد همنشینان پدرش مانند ثعالبی فرا می گرفت لذا این جو ادبیات بر روح باخرزی اثر می گذاشت داستان دمیه نیز سرشار از تاثیر پذیری او از رفت و آمدهای مکرر به کتابخانه ثعالبی و اطلاع از چک نویس های او بوده است. ولی باخرزی که در سال 434 هجری آماده مسافرت بوده شیوه تحصیل علم خود را بر ما مسدود نموده است . ما موفق شدیم دو نوع فرهنگ او را پس از مسافرت به دو بخش تقسیم کنیم اول آن که بخشی است که از استادان فرا گرفته و دوم از ادیبان و اندیشمندانی است که به دیدار آنان رفته و اشعاری را که روایت کرده اند گرفته و یا راویانی که چندین بار به دیدار آنان رفته تا محفو ظاتشان را منتقل نماید، کافی است اسامی ادیبانی را مطرح کنیم که در هنگام تدوین دست آوردهایشان به دیدار آنان رفته است تا نوع استفاده و بهرۀ او را
ارزیابی کنیم از جمله این افراد: ثعالبی، ابن فارس، عبد القاهـر جرجانی، ابن برهان و ابن کرام می باشند چنین تاثیراتی در کتاب دمیه ظاهر گردیده است خواننده پیگیر می تواند گرایشهای نقدی، ادبی، بلاغی، لغوی، نحوی او را از آموخته هایش به وضوح در نوشته هایش مشاهده کند و نقش ادیبانی که ذوق و قریحه او را صیقل دادند و شناخت او را با شعر و نثر خود آراسته نمودند ببیند. اهمیت کتابخانه هایی که استفاده کرده و ذخایر عربی موجود در آنها و دوستانی که در شغل نویسندگی با او همراه بوده اند را نباید فراموش کنیم. باخرزی به فرزندانش اهمیت
می دهد و بر تربیت و پرورش آنان نظارت می کند و چند استاد را برای آنان بکار می گیرد. چنین چیزی بر شناخت موقعیت ادبی و اهتمام وی به فرهنگ و پرورش فرزندان دلالت دارد و فرهنگ وژرف نگری او را نشان می دهد. از آنچه گفته شد می توان بطور مختصر به پرورش علمی او قبل و بعد از مسافرتش پی ببریم و مهمترین استادان او را که زمانه به او داده بود نام بردیم ولی نتوانستیم نام استادی را که همواره با او همراه بوده است بشناسیم و یا اینکه از چه کسی پیروی کرده و یا تاثیر گرفته است و همین امر باعث می شود آموزش و یادگیری عمومی را در ورد او بکار ببریم و آن به علت کثرت نقل و انتقال او در شهرها و کشورها بعد از آغاز مسافرت می باشد ولی شکی نیست که او از هر هنری بهره ای برده و کلیه علوم مشهور عصر خود را جمع آوری کرده و در ذهن خود ذخیره نموده است که نتیجه علمی، شعری و ادبی آن در دمیه آشکار است.(باخرزی،1414،3/1549 و 1550)
1-8 گشت و گذار علمی او:
اسامی کشورهایی که به آنها سفر کرده و انسان فاضل و یا راوی را در آنها ملاقات کرده و یا به یکی از کتابخانه های دیوان آن مراجعه نموده را جمع آوری کنیم می بینیم که تعداد آنها نوزده شهر و روستا خواهد بود راویان زیادی بوده اندکه اشعار این مناطق را بر او عرضه داشتند برخی از این شهرها را چندین بار مسافرت کرده مانند نیشابور، زوزن، خراسان و ری. گویی که باخرزی به بلاد شام، مصر، الجزیره و حجاز نرفته است چون حتی یک نام از آنها برده نشده است. سال تولد او دقیقاً مشخص نیست ولی از کلامش مشخص است که سفر او در سال 434 هجری آغاز گردیده و در سنین نوجوانی و زیر بیست سال بوده است و اگر برنامۀ سفرهای خود را در سال 464 هجری پایان داده باشد نتیجه می گیریم که مدت سی سال را در سفر بوده و توقفی نداشته است مگر آنکه خستگی به وی روی آورده و سالمندی او را از پای انداخته است.
باخرزی نقشه منظمی را از مهمترین شهرهای خود ترسیم کرده و اشخاصی را که در آن شهرها با آنان دیدار نموده را نام برده است. پس از آن، گروه دیگری از افراد که آنان را ملاقات نموده است را نام می برد. اگر این اسامی را با یکدیگر مقایسه کنیم نتیجه می گیریم که ابتدا افراد مشهور را نام
می برد و پس از آنها افرادی که اهمیت کمتری از لحاظ دستاورد علمی و جاه و مقام بوده اند را نام برده است گاهی می بینیم اسامی اشخاص را با قید تاریخ دیدار نام می برد این امر( باوجود اندک بودن) بسیاری از امور مربوط به سفرهایش را روشن می سازد مثلاً در بغداد در سال 425 هجری با ابن برهان نحوی و در سال 466 هجری در نیشابور با ابو سعید دیدار داشته است. در سال 425 هجری در نیشابور، عبدالصمد طبری را زیارت کرده است او می گوید در برخی از شهرها علاوه بر بزرگان و شاعران از کتابها و کتابخانه ها دیدار داشته است. این امر، شیوه تحقیقات و اقتباس و اهتمام او به اینگونه امور را نیز روشن می سازد. سفرهای او در اصل جهت جمع آوری اطلاعات و مقارنه شخصیتها و افراد سرشناس بوده است ولی
سفر نیاز به گنج بی پایان دارد و باخرزی از جمله افراد و خانواده های متمول نبوده است لذا می بینیم که از شهری به شهر دیگر منتقل می شود و در آنجا کار می کند وسعی و تلاش خود را برای خدمت به بعضی از امیران و حاکمان به کار می گیرد خواه در دیوان دربار و یا کتابخانه و یا اینکه بصورت نسخ برخی کتابها مشغول می گردید. همچنین می بینیم که در رکاب برخی امیران به سفر می رفته به ویژه به همراه نظام الملک (همان،3/1554).
1-9 نشانه های فرهنگی او:
پس از پرداختن به شیوه پیشترفت علمی و آشنائی با اصول فرهنگی سابق او این سوال مطرح می شود: این موضوع چه تاثیری در دمیه اوداشته است؟ آیا چیزی هست که علوم به دست آمده او را روشن نماید؟ بدهی است فرهنگهایی که یک نویسنده گردآوری می کند هنرهای زمان خود را در دستاورد خود منعکس می نماید. نخستین چیزی که در دمیه با آن روبرو می شویم آن است که نویسنده آن حافظ قرآن وحدیث بوده و نسبت به ادبیات جاهلی و اسلامی اطلاع داشته است علاوه بر ادبیات عصر خود که با آن زندگی کرده و آن را منتقل نموده و مردم نیز از زبان او منتقل نموده اند. از طرفی او یک ناقد، لغت شناس، ادیب و صاحب بلاغت می باشد چون فرهنگ ادبا در دوره عباسی آن است که از هر علمی گوشه ای را برگیری، پس از نگاه به دمیه متوجه می شویم که باخرزی یک ادیب سرشناس و خبره می باشد و با صنعت شعری آشنائی داشته و به نیازهای ادبی عصر خود آگاه بوده است.
همچنین نتیجه می گیریم که باخرزی قدرت نگارش علوم خود را به خوبی داشته که آنها بطور مستقیم ارائه نموده و گاهی بصورت نثر غیر مستقیم به رشته تحریر در آورده است. او به آیات قرآنی یا ابیات شعری یا اخبار استناده می کند و مواردی را به عنوان شاهد ذکر می کند و یا به آنها اشاره می نماید زیاده روی او در این زمینه نشان دهنده قدرت درخشان یا تعهد و یا تظاهر او می باشد. گاهی می بینیم که یک سرقت ادبی یا اقتباس و یا تضمین را در آثار دیگران کشف می کند مثلاً در مورد بیت زیر:
تفثُ المرءِ حیثُ یُقضی حلالٌ و جَمالٌ یحقُ أن نَقتَنیهِ
ترجمه: گاهی به انسان روزی حلال و زیبایی می دهند که شایسته است برگرفته شود. باخرزی می گوید: چه نیکو اقتباس کرده است.
قدرت اکتشافات او تنها در قرآن نیست بلکه در عموم ادبیات، شعر، نثر و اخبار او وجود دارد. او زمانیکه می خواهد موضوعی را بنویسد یا شرح حال یکی از ادیبان را به رشته تحریر در آورد بسیاری از مثلهای عربی را ذکر می کند مثلاً می گوید: «به بهترین وجه آنرا راه برده است بگو کمان به دست کمانگر افتاده است» که در آن از مثل «کمان را به دست کمانگر بدهید» استفاده کرده است. و یا اینکه در حین معرفی یکی از شعرا چنین نمی گوید که او شاعر غزل سرائی است که هوش از سرآوازه خوانان می برد، بلکه می گوید: او مانند ابن ربیعه است و یا اگر مداح مشهوری باشد او را به حسان تشبیه می کند و این چنین مورد ستایش قرار می دهد مسلماً این امر نشان دهندۀ آگاهی وسیع وی از کتابخانه نظامی نیشابور یا دارالعلم بغداد و یا کتابخانه های خصوصی برخی از بزرگان که به دیدار آنها رفته و شرح حال آنان را نوشته و مطالبی را از تالیفات آنان انتخاب کرده است، می باشد. باخرزی گاهی اوقات به اشعار شاعران استناد می کند بدون اینکه نام شاعر را ذکر کند و یا به آن اشاره کند و بدین ترتیب کار ما را دشوار می کند که چگونه آنان را پیدا کنیم و آیا این اشعار از خود او بوده و یا از شاعران دیگر است(همان،3/1556).
1-10 منابع باخرزی
باخرزی در طی سفر های علمی خود توانست کتابهایی را پیدا کند که روزگار آنها را فراموش کرده بود و دیوانهایی را یافت که زمانه آنها را مفقود کرده بود قضا و قدر چنین خواسته بود که باخرزی و مانند او را به ماهدیه کند تا کتابها و دیوانها را به ما معرفی نماید و کتابخانه های بزرگی که اغلب آنها فعلاً از بین رفته اند را به ما بشناساند. از مهمترین کتابهای مورد استناد باخرزی دو کتاب هستند که شامل نمونه های بیشماری از شعر و شعرا می باشند لذا شایسته است که این دو کتاب را در زمره کتابهای ادبیات و شرح حال دسته بندی کنیم: کتاب اول«جونة النّد» تالیف یعقوب بن احمد نیشابوری و دوم «قلائدالشرف» تالیف ابوعامراالفضل بن اسماعیل جرجانی است هر دو مؤلف و هر دو کتاب از نخستین راویان مورد اعتماد باخرزی بوده اند، او کتاب «طراز الذهب علی و شاح الادب» تالیف ابو المطهر را نیز مورد مطالعه قرار داده است. هر سه کتاب متاسفانه مفقود شده اند.(باخرزی، 1414،3/1556).
باخزری از کتابخانه هایی نام می برد که دیوانهای شاعران را درآنها مطالعه کرده است. این امر ، میزان توجه او را به تحقیق و همینطور توجه و عنایت به ادیبان را در مورد تأسیس کتابخانه های خصوصی و توجه امیران در مورد تأسیس کتابخانه های عمومی را نشان می دهد. از مهمترین کتابخانه هایی که به آنها رجوع کرده ودر آنها مشغول شده است بیت الحکمه، دارالعلم ، خزانۀ عمید الملک ، خزانۀ نظامی در نیشابور و کتابخانۀ ناصح الدوله فندورجی می باشند. بنابراین می توان گفت نخستین منابع باخرزی در تحقیق عبارتند از : کتابخانه ها، نوشته ها و ارتباط مستقیم با ادیبان یا راویان آنها استفاده از دو زبان عربی و فارسی (همان ، 3/1557)
1-11 کشورها در کتاب دمیه:
باخرزی با معرفی شهرهایی که بازدید کرده یا شهرهای مورد انتساب شاعران، بر کمال دمیه خود افزوده است با وجود اینکه شرح او در مقایسه با اسامی صدها کشور مورد نیاز ما بسیار اندک
می باشد ولی همین تلاش او قابل ستایش می باشد چون اغلب این اسامی، شهر های کوچک یا روستاهای دور افتاده می باشند که سفر به آنها برگردشگران محال بوده و یا اینکه به موقعیت آنها توجه نکرده اند در حالیکه باخرزی را می بینیم که جغرافیا و موقعیت آنها را در نوشته های خود شرح داده است. این شرح او بسیار مختصر است و از چند کلمه تجاوز نمی کند. مثلاً می گوید: «ولاز: از روستای خواف است» و «قلندوش: از نواحی سرخس است». گاهی اوقات باخرزی از اختصار دوری کرده و در شرح طبیعت برخی کشورها مطالبی را در چند سطر یا صفحه می نویسد و آب و هوا، مناطق زیبا، دانشمندان آن مناطق یا اراضی آنها را شرح می دهد مثلاً در مورد زوزن، بخارا و نیشابور، او برای شرح مزایای این شهرها مطالب را دسته بندی می کند و به اشعار و سخنان بزرگان استناد می نماید. وی می گوید که هزار رساله در شرح احوال اراضی نیشابور نوشته و آنرا «غالیه السکاری» نامیده و بخش کوچکی از آنان را در دمیه آورده است.(همان،3/1557)