بخشی از مقاله

بررسي سبک شناسي حکايتي از بوستان سعدي

چکيده :
نوشتار حاضر جستاري کوتاه در بررسي سبک شناسي حکايت «دانشمند» از بوسـتان سعدي است که در آن دورنمايي از هنرنماييهاي پنهان و مزّين به صنايع ادبي در لفافـه تصاوير ساده و قابل فهم شعر نموده ميشود، تا در حـدودي ويژگـي و زمينـه مـشترک لفظي و نحوه بيان و نيز نوع بينش و انديشه سـعدي در ايـن اثـر سـترگ ادب پارسـي بازنموده شود.
هدف از نگارش اين مقاله به جلوه درآوردن تابعيّت سعدي از شکل شعري با اسـتفاده از آرايه ها و ترفندهاي شايسته ادبي در کنار محتواي تعليمي آن است که بـه زيبـاترين نحوي در لباسي از حکايتهاي جذّاب درآمده تا خشکي پند و اندرز را از ميان بردارد و با مخاطب همدل و همراه گردد.
در اين مقال پس از مقدمه و بررسي عناصر داستاني و جنبه هاي گوناگون سبک شناسي
اين حکايت در سه سطح ذيل ميپردازيم :
الف ) بررسي سطح زباني که شامل سه سطح آوايي (موسيقايي )،لغوي و نحوي است .
ب ) بررسي سطح ادبي که شامل سه سطح بيان ،بديع معنوي و معاني است .
ج ) بررسي سطح فکري که به بيان مهمترين حوزه هاي معنايي انديشه شاعر و ارتبـاط آن با اصالت انساني در راستاي حضور ديدگاههاي مذهبي است .
کلمات کليدي :
سبک شناسي ، سطح زباني ، سطح ادبي ، سطح فکري ، بوستان ، سعدي
مقدمه :
دريافت روش بيان افکار و سبک شناسي (Stylistics)،يکـي از مباحـث تـازه و دشـوار ادب پارسي است که تا رسيدن به تکامـل نـسبي ، راه درازي در پـيش دارد. زيـرا مکتبهـاي سبک شناسي با پيشرفت زبانشناسي و ظهور مکاتب جديد در آن ، پيوسته در تغيير و تکامل است و از سوي ديگر ورود به مباحث سبکي نيز آگاهي کامل بر تمامي تحوّلات تاريخي و اجتماعي ،حکمت و علوم ،فلسفه و عرفـان ،علـم الاديـان ،فنـون ادبي ،معـاني و بيان ،دسـتور زبان ،عروض وقافيه ،تاريخ ادبيات و... را ميطلبد. لذا مطالعه دوره کامل سبک يک اثـر و يـا دوره خاص زبان فارسي ،از توان و حوصله فردي خارج است و گردهمايي اديبـان و غـور جمعي را الزام ميکند. لذا در اين مقاله به بررسي حکايتي از بوستان ميپردازيم ، تا قطره اي از اقيانوس هنرنماييهاي نهفته درآن را دريابيم و تـا حـدودي بـا ويژگيهـاي سـبکي ايـن اثـر ارزشمند ادب پارسي آشنايي پيدا کنيم .
حکايت دانشمند:
١.فقيهـــي کهـــن جامـــه اي تنگدســـت نگـــه کـــرد قاضـــي در او تيـــز تيـــز نـــداني کـــه برتـــر مقـــام تـــو نيـــست نــه هــرکس ســزاوار باشــد بــه صــدر
٥.دگـر ره چـه حاجـت بـه پنـد کـست ؟ بــه عــزت هــر آن کــو فروتــر نشــست بـــه جـــاي بزرگـــان دليـــري مکـــن چــو ديــد آن خردمنــد درويــش رنــگ چــــو آتــــش بــــرآورد بيچــــاره دود
١٠.فقيهـــان طريـــق جـــدل ســـاختند گــشادند بــر هــــم در فتــــــنه بــاز تــو گفتــي خروســان شــاطر بــه جنــگ يکي بي خـود از خـشمناکي چـو مـست در ايــوان قاضــي بــه صــف برنشــست معّـــرف گرفـــت آســـتينش کـــه خيـــز فروتــر نــشين ، يــا بــرو، يــا بايــست کرامت به فضل اسـت و رتبـت بـه قـدر همـــين شرمـــساري عقوبـــت بـــست بــه خــواري نيفتــد ز بــالا بــه پــست چو سـر پنجـه ات نيـست ، شـيري مکـن که بنشست و برخاست بختش بـه جنـگ فروتـــر نشـــست از مقـــامي کـــه بـــود لِـــــــم و لا اُسَلِّــــــم درانــــــداختند بــــه لا و نعــــم کــــرده گــــردن دراز فتادنـــد در هـــم بـــه منقـــار و چنـــگ يکــي بــر زمــين ميزنــد هــر دو دســت فتادند در عقــــده اي پيـــــچ پيـــــچ
١٥.کهـــن جامـــه در صـــفّ آخرتـــرين بگفـــت اي صـــناديد شـــرع رســـول دلايــــل قــــوي بايــــد و معنــــوي مــرا نيــز چوگــان لعــب اســت و گــوي بــه کلــک فــصاحت بيــاني کــه داشــت
٢٠.سراز کوي صـورت بـه معنـي کـشيد بگفتنــــدش از هــــر کنــــار آفــــرين ســـمند ســـخن تـــا بجـــايي برانـــد بــرون آمــد از طــاق و دســتار خــويش کـــه هيهـــات قـــدر تـــو نـــشناختيم
٢٥.دريـــغ آيـــدم بـــا چنـــين مايـــه اي معـــرّف بـــه دلـــداري آمـــد بـــرش بـه دسـت و زبـان منـع کـردش کـه دور کـــه فـــردا شـــود بـــر کهـــن ميـــزران چـــو مـــولام خواننـــد و صـــدر کبيـــر
٣٠.تفــــاوت کنــــد هرگــــز آب زلال خــرد بايــد انــدر ســر مــرد و مغــز کــس از ســر بزرگــي نباشــد بــه چيــز ميفـــراز گـــردن بـــه دســـتار و ريـــش بــه صــورت کــساني کــه مــردم وشــند
٣٥.بــه قــدر هنــر جــست بايــد محــل نــــي بوريــــا را بلنــــدي نکوســــت بــدين عقــل و همــت نخــوانم کــست چه خـوش گفـت خـر مهـره اي در گلـي مـــرا کـــس نخواهـــد خريـــدن بهـــيچ کــــه در حــــلّ آن ره نبردنــــد هــــيچ بــه غــرش درآمــد چــو شــير عــرين بـــه ابـــلاغ تنزيـــل و فقـــه و اصـــول نــه رگهــاي گــردن بــه حجــت قــوي بگفتنـــد اگـــر نيـــک دانـــي بگـــوي بـــدلها چـــو نقـــش نگـــين برنگاشـــت قلـــم در ســـر حـــرف دعـــوي کـــشيد کــه بــر عقــل و طبعــت هــزار آفــرين کــه قاضــي چــو خــر در وحــل بازمانــد بـــه اکـــرام و لطفـــش فرســـتاد پـــيش بــــه شــــکر قــــدومت نپــــرداختيم کـــه بيـــنم تـــو را در چنـــين پايـــه اي کــه دســتار قاضــي نهــد بــر ســرش منــــه بــــر ســــرم پايبنــــد غــــرور بدســــتار پنجــــه گــــزم ســــرگران نماينـــد مـــردم بـــه چـــشمم حقيـــر گــرش کــوزه زريــن بــود يــا ســفال ؟ نبايـــد مـــرا چـــون تـــو دســـتار نغـــز کـدو سـر بـزرگ اسـت و بـي مغـز نيـز که دسـتار پنبـه اسـت و سـبلت حـشيش چـو صـورت همـان بـه کـه دم درکـشند بلنــدي و نحــسي مکــن چــون زحــل کــه خاصــيّت نيــشکر خــود در اوســت وگـــر ميـــرود صـــد غـــلام از پـــست چـــو برداشـــتش پـــر طمـــع جـــاهلي بــــــديوانگي در حريــــــرم مپــــــيچ
٤٠.خبــزدو همــان قــدر دارد کــه هــست نــه مــنعم بــه مــال از کــسي بهترســت بــدين شــيوه مــرد ســخنگوي چــست دل آزرده را ســــخت باشــــد ســــخن چــو دســتت رســد مغــز دشــمن بــرآر
٤٥.چنان مانـد قاضـي بـه جـورش اسـير بـــه دنـــدان گزيـــد از تعجّـــب يـــدين وزان جـــا جـــوان روي همـــت بتافـــت غريـــو از بزرگـــان مجلـــس بخاســـت نقيــب از پــيش رفــت و هــر ســو دويــد
٥٠.يکي گفت از اين نـوع شـيرين نفـس بــر آن صــد هــزار آفــرين کــاين بگفــت وگــــر در ميــــان شــــقايق نشــــست
خــر ار جــلّ اطلــس بپوشــد خرســت بـــه آب ســـخن کينـــه از دل بشـــست چــو خــصمت بيفتــاد ســستي مکــن کــه فرصــت فــرو شــويد از دل غبــار کـــه گفـــت ِنَّ هَـــذَاَ ليَـــومٌ عَـــسِير بمانــدش در او ديــده چــون فرقــدين برون رفـت و بـازش نـشان کـس نيافـت که گويي چنين شوخ چشم از کجاست ؟
که مردي بدين نعت و صورت که ديـد ؟
در اين شــهر سـعدي شناسـيم و بـــس حـق تلـخ بين تا چه شيـرين بگـــــفت (بوستان ١١٩.٤)
اين مثنوي بطريق مقامه سروده شده اسـت . بـدان معنـا کـه در آن شـاعر از زبـان راوي بـه توصيف حالات و برجستگيهاي شخصي ناشناس ميپردازد و او را بعنـوان قهرمـان داسـتان خويش قرار ميدهد و ماجراي شگفت آور حکايـت را بـر حـول محـور وجـودي او قـرار ميدهد.(فقيه کهن جامه ) قهرمان داستان به ايراد بيانات و ايجـاد حـوادثي دسـت ميزنـد کـه همگـان را بـه شـگفت مي آورد و در پايان داستان شناخته ميشود و ناپديد ميگردد.
2عناصر داستاني :
١- اعمـــال و حرکـــات و نـــوع داســـتان پـــردازي در ايـــن حکايـــت بـــر اســـاس تجربه (Experience)انسانيست که به بيان انديشه و افکار خويش ميپردازد و در وجودش به اين نتيجه رسيده که بايد تصويري از آنچه که در محيط خويش ميبيند به نمايش گذارد.
٢- جدال (Conflict)مطرح در اين حکايـت ،جـدال دو انـسان بـا يکديگرسـت . (جـدال دانشمند کهن جامه با قاضي مغرور).
٣- جدال منجر به حادثـه (Event) ميگـردد.(سـخنان گـستاخانه دانـشمند کهـن جامـه بـا قاضي ،در نهايت سبب شگفتي و تسليم او ميشود.)
٤- داستان (Story)که خود يکي از اجزاي داستان ميباشد،شامل ؛ توالي و تسلسل حوادث و اتفاقاتي چون : ورود فقيه کهن جامه به مجلـس و در صـدر نشـستن ، تحقيـر او از سـوي قاضي و معرّف ، جدال فقيهان با يکديگر و ناتواني در حل مسئله بوجود آمده ، حـل مـسئله از سوي دانشمند و اظهار فضل و دانش او، اعتراف قاضي بـه بلنـد مرتبگـي فقيـه و پـيش فرستادن دستار خود براي او،رد کردن دستار و رگبار سخنان تند و تمثيلهايي در بيـان حـال قاضي متکبّر،تسليم قاضي و شگفتي از شخصيت فقيه است .
٥- راوي داستان يا زاويه ديد(Point of view) در ايـن حکايت ،سـوم شـخص ،عـلام و داناي کل (Omniscient) است . شاعر از تمامي ماجراها و حوادث و افکار قهرمانان مطّلع است .او داراي اختيارات بيشماري است که ميتواند آزادانه به همه جا سـر بزنـد و افکـار و عواطف اشخاص در صحنه را به خوانندگان بنمايد.(ذکـر حرکـات و بيانـات فقيـه ،غرور و خشم قاضي ،جدال فقيهان ، انديشه و افکار هر يک از آنـان و تحليـل و تفـسير حـوادث از اختيارات اين شيوه روايت داستاني است .)
٦- هسته داستان (plot) بيان ترتيب و تـوالي حـوادث داسـتان بـر حـسب روابـط علـي و معلولي است و ساختمان فکري و ذهني و دروني داستان را در پي دارد. در واقع پـلات بـه چرايي حوادث ميپردازد.چنانکه در اين حکايت قاضي و در پي او معرّف ، فقيه کهن جامه را به سبب صدرنشيني تحقير و او را به جايگاهي پايينتر هدايت ميکنند. قاضـي و معـرّف بـه سبب فضل و دانش بسيار فقيه به دلجويي از او بر مي آيند و دانشمند ژنده پوش بـه سـبب غرور و تکبر بيش از اندازه قاضي او و جايگاه و دستارش را ناچيز ميشمارد و سخنان تنـد و تمثيلهايي در بيان حال قاضي بيان ميکند.
٧- شخـصيتها (Characters) در ايـن حکايـت متغيّرنـد(Round Characters). فقيـه کهن جامه نخست به آرامي وارد مجلس ميشود.بدون هيچ سخني بنا بـر دسـتور معـرّف بـه پايين مجلس مينشيند .پس از بالاگرفتن جدال و درگيري فقيهان به سخن گفتن ميپـردازد و تا چند بيت پاياني حکايت به وعظ خويش ادامه ميدهد.قاضي نيز در ابتدا متکبّـر و مغـرور است . اما پس از مشاهده فضل و کمالات فقيه کهن جامه از غرور خويش دست ميـشويد و متواضعانه دستار خويش را به نشانه دلجويي براي فقيه ميفرستد. لذا ميتوان گفت که هـدف از آفرينش متون تعليمي ، دگرگوني و تغيير مخاطبان به تبعيّت از شخصيتهاست .
٨- شيوه شخصيت پردازي (Characterizing)در اين حکايت روايي (Telling)اسـت و تـــا حـــدود بـــسياري بـــشيوه نمايـــشي (Showing)نزديـــک ميـــشود.ويژگيهـــاي ظاهري ،افکار،حرکات ، صفات و گفتگوهاي متقابل آنـان بـدون حاشـيه در برابـر چـشمان مخاطب قرار ميگيرد.
٩- فضا سازي ، منظره و صحنه داستاني (Atmosphere)به کمک رفتار،گفتـار و حرکـات شخصيتها از نماي نزديک به مخاطبان نشان داده شده و فضاي حاکم بر داستان را مبتني بـر پند و اندرز و تعليم و تواضع و منع از غرور ساخته است .
١٠- لحن (Tone) در شخصيتها، مفهومي نزديک به سـبک دارد و فـضا را در کـلام ايجـاد ميکند. در واقع قهرمانان را با لحن و نحوه گفتـار آنـان ميـشناسيم و بـا آنـان رابطـه ايجـاد ميکنـــيم . در ايـــن حکايـــت لحـــن قاضـــي و معـــرّف مغرورانـــه و لحـــن فقيـــه کهن جامه سرزنشگرانه و تحکّم آميز است .
جنبه هاي سبک شناسي حکايت :
الف )سطح زباني :(Literally Level)
١)آوايي (موسيقايي ): (Phonological Level)
موسيقي بيروني (وزن ): بوستان سعدي در قالب مثنوي و بـر وزن (فعـولن فعـولن فعـولن فعل ) و در بحر متقارب مثمن محذوف است . اين وزن بيشتر در اشعار حماسي کاربرد دارد و سعدي آن را در حکايات تعليمي بوستان به استخدام گرفته است .
موسيقي کناري (قافيه و رديف ): ايـن شـعر عيـوب قافيـه نـدارد و تنهـا در بيـت (٣٤) در کلمات قافيه (وَشند و کِشند)هجـاي قافيـه (وَش و کِـش )اسـت کـه اگـر حـروف الحـاقي (ند)پس از آن نمي آمد،قافيه داراي عيب اقوا(اختلاف در مصوت توجيه )ميگرديد.
بيشتر قافيه ها يک هجايي هستند و تنها دو مورد قافيه دو هجايي ، در کلمات قافيـه (بـرش وسرش )–َ رش (بيت ٢٦)وکلمات قافيه (اسير و عسير)–َ سير(بيت ٤٥)،در شعر وجود دارد. در اين مثنوي تنها چهار بيت مردَّف است .(ابيات ٥١-٢١-٢٠-٧)
موسيقي دروني (صنايع بديع لفظي ): بررسي چگونگي موسيقي دروني کلام ، در سه سـطح سجع ،جناس و تکرار سنجيده ميشود.
سجع :در اين شعر حدود سي مورد «سجع متوازي » مانند: تيز و خيز.صدر و قدر.رنگ و جنگ .مست و دست .رسول و اصول . معنـي و دعـوي .مايـه و پايـه .کبيـر و حقيـر.زلال و سفال .مغز و نغز.زحل و محل .اسير و عسير.بتافت و نيافت و... وجود دارد.
نيز حدود بيست و هشت مورد «سجع مطرف » مانند:حاجت و عقوبت . شير و دليـر. بـاز و دراز. معنوي و قوي . داشت و نگاشت . براند و بازماند.دلداري و قاضي .دور و غرور.ريـش و حشيش .گل و جاهل .آر و غبار.يدين و فرقدين .نفس و بس .و... يافت ميشود.
همچنين در حدود بيست و يک مورد «سـجع متـوازن » ماننـد: عـزّت و خـواري . طريـق و جدل . فتنه و گردن .گردن و حجـت .نيـک و لعـب .کلـک و نقـش .صـورت و قلـم .عقـل و طبع .سمند وسخن وقاضي و وحل .اکرام ودستار.کهن وگزم .هنروزحل و... بکار رفته است .
اين بسامد نشان دهنده اين مطلب است کـه سـجع متـوازي کـه از لحـاظ آوايـي از ارزش بيشتري در ايجاد موسيقي کلام برخوردار اسـت ،در ايـن شـعر بيـشتر از سـجع مطـرف و متوازن که بترتيب از ارزش موسيقايي کمتري برخوردارند ، وجود دارد.
جناس : تعداد جناسها در متن ، هشت مورد است .
در بيت « ٣٤ و٤٩ » (صورت و صورت ) و (که و که ) «جناس تام »،در بيت «١٨ و٤٤»(گوي و بگــوي ) و (آر وغبــار)«جنــاس زايــد(مطــرف )»،در بيــت «٤٩» (دويــد و ديــد) «جنــاس زايــــد(وســــط )»،در بيــــت «٤٥»(اســــير و عــــسير)«جنــــاس لفــــظ »،در بيــــت «١٢ و ٤٧»(جنگ و چنگ ) و (بتافت و نيافت ) «جناس خط » هستند.
تکرار: شامل همحروفي ،همصدايي و تکرار کلمه است .
اين شعر شامل بيست و هفت مورد همحروفي (Alliteration) است کـه نمونـه هـايي از آنها را در ابيات بيان ميکنيم :
- همحروفي (ب )مانند«به کلک فصاحت بياني که داشت .بدلهاچونقش نگين برنگاشت »(بيت ١٩).
- همحروفي (ت ) مانند « دگر ره چه حاجت به پند کست .همين شرمساري عقوبت بست ».
(بيت ٥) و «به عزت هر آنکو فروتر نشست . به خواري نيفتد زبالا به پست » (بيت ٦) و«کـه هيهات قدر تو نشناختيم . به شکر قدومت نپرداختيم »(بيت ٢٤) .
- همحروفي (چ ) مانند«فتادند در عقده اي پيچ پيچ .که در حلّ آن ره نبردند هيچ »(بيت ١٤)
- همحروفي (د) مانند«چو آتش برآورد بيچاره دود.فروتر نشست از مقامي که بود»(بيـت ٨) و«خبزدو همان قدر دارد که هست .وگر در ميان شقايق نشست » (بيت ٤٠) و«به دندان گزيـد از تعجب يدين . بماندش درو ديده چون فرقدين » (بيت ٤٦).
- همحروفي (ر) مانند«نه هر کس سزاوار باشد به صدر.کرامت بفـضل اسـت و رتبـت بـه قدر» (بيت ٤) و «کهن جامه در صفّ آخرترين . به غـرش در آمـد چـو شـير عـرين »(بيـت
١٥)و«خــرد بايــد انــدر ســر مــرد و مغــز.نبايــد مــرا چــون تــو دســتار نغــز»(بيــت ٣١).
- همحروفي ( ز) مانند«تفاوت کند هرگز آب زلال . گرش کوزه زرين بود يا سـفال » (بيـت
٣٠) و«کس از سر بزرگي نباشد به چيز. کدو سر بزرگ است و بي مغز نيز»(بيت ٣٢).
- همحروفي (ن ) مانند:«گشادند برهم در فتنه باز . به لا و نعم کرده گـردن دراز»(بيـت ١١) و «بر آن صد هزار آفرين کاين بگفت . حق تلخ بين تا چه شيرين بگفت » (بيت ٥١).
- همحروفــي (ي ) ماننــد«نــي بوريــا را بلنــدي نکوســت . کــه خاصــّيت نيــشکر خــود دروست »(بيت ٣٦).
در اين شعر شانزده مورد همصدايي (Assonance) است که نمونه هايي از آنها را در ابيات بيان ميکنيم :
- همــصدايي (آ) ماننــد« چــو آتــش بــرآورد بيچــاره دود. فروتــر نشــست از مقــامي کــه بــود»(بيــت ٩) و«ســمند ســخن تــا بجــايي برانــد. کــه قاضــي چــو خــر در وحــل بازمانـد»(بيـت ٢٢)و«بـرون آمـد از طـاق و دسـتار خـويش . بـه اکـرام و لطفـش فرسـتاد پيش »(بيت ٢٣).
- همصدايي (اي ) مانند:«يکي بيخود از خشمناکي چو مست . يکي بـر زمـين ميزنـد هـر دو دست »(بيت ١٣) و«دلايل قوي بايد و معنوي . نه رگهاي گـردن بـه حجـت قـوي »(بيـت ١٧) و«دريغ آيدم با چنين مايه اي . که بينم تو را در چنين پايه اي »(بيت ٢٥) .
تکــــــــــرار عــــــــــين کلمــــــــــه شــــــــــش مــــــــــورد اســــــــــت تيز(بيت ٢)،پيچ (بيت ١٤)،يکي (بيت ١٣)،قوي (بيت ١٧)،کشيد(بيت ٢٠) وچنين (بيت ٢٥).بسامد تکرارها ، نماينده اين مطلب است که تقريباً در تمامي ابيات ،تکرار نقش مؤثري در دلنشين کردن موسيقايي شعر دارد.
توزيع هجاها در شعر:در اين مثنوي پنجاه و يک بيتي که مشتمل بر حـدود چهارصـد و يک کلمه است ،حدود يکصد و پنجاه کلمه يـک هجـايي ،يکـصد و هفتـاد و دو کلمـه دو هجايي ، شصت و نه کلمه سه هجايي و ده کلمه چهار هجايي وجود دارد.
مختصات آوايي سبک قديم :
١-١)تشديد مخفف :در دو مورد کلمات بدون تـشديد، بنـابر ويژگـي سـبکي قـديم بـه صورت مشدد تلفظ ميشود:«کهن جامه در صفّ آخرترين »(بيـت ١٥).«خـر ار جـلّ اطلـس بپوشد خر است »(بيت ٤١)کلمات «صف و جل » با تشديد ادا ميشود.
٢-١)حذف از کلمه (مخفف ) :در چهار مورد تخفيف کلمه به کار رفته : در مـصرع «نگـه کرد قاضي درو تيز تيز» (بيت ٢) نگه مخفف نگاه است . در دو مصرع «دگر ره چه حاجت به پند کست » و «که در حل آن ره نبردند هيچ » (ابيات ٥و١٤) ره مخفـف راه اسـت . نيـز در مصرع « به دستار پنجه گزم سرگران »(بيت ١٨) پنجه مخفف پنجاه است .
٢)سطح لغوي : (Lexical level)
1
١-٢)صرف واژگان :
- اســـم معنـــي و ذات : در ايـــن شـــعر حـــدود پنجـــاه و يـــک اســـم معنـــي نظيـــر کرامت ،فـــضل ،رتبت ،قدر، بخـــت ، فتنـــه و... نيـــز حـــدود هـــشتاد و نـــه اســـم ذات نظيرايوان ،آستين ،آتش ،دود،گردن ،خروسان و... بکار رفته است .
- اسم ساده و مرکب : حدود يکصدوسي و پنج اسم ساده نظير:
ايوان ،قاضي ،صف ،آستين ،کرامت و...در شعر است . و تنها شانزده لغت مانند : مرکب
تنگدست ،سرپنجه ،نيشکر،دلآزرده ،سرگران ،سزاوار،شرمسار،خردمند،بيچاره ،خشمناک ،دلداري ، پايبند،زرين ،خرمهره ، پرطمع ، سخنگو، در آن بکار رفته است .
1
مختصات لغوي سبک قديم :
٢-٢) بررسي هويت واژگان :اين شعر از مجموع دويست و نود و دو کلمه ، يکـصد و هشت لغت عربي دارد يعني در حدود سي و هفت درصد لغات متن را به خود اختـصاص داده که نسبت به قرن هفتم که دوره عربي گرايي شاعران بوده در حـد متعـادل و معمـولي است . اکثر اين کلمات مانند: فقيه ، قاضي ، کرامت ، فضل ، فتنه ، طمع ، جاهل و...از لغـات رايج و معمول فارسي امروز است و کاربرد بسياري دارد.
لغات فارسي در متن يکصد و هشتاد و چهار مورد يعني در حدود شـصت و سـه در صـد است و مانند:کهن جامه ،تنگدست ،ايوان ،سزاوار ،پند ، خواري ، کـوزه ،خـرد ، مـرد ،هنـر و...از لغات ساده و معمـول زبـان هـستند و کلمـات دشـوار و مهجـور فارسـي کـه دچـار پيچيدگي و ديريابي ميگردد در دايره لغات شعر وجود ندارد. لذا از تشخّص خاص سـبکي برخوردار نيستند.
- استعمال لغات پهلوي : «اندر» بجاي «در» که در پهلـوي andar بـوده ، بيـشتر کلمـات پهلوي شعر در فارسي امروز نيز کـاربرد دارنـد ماننـد:دراز(diraz) ،رگ (rag) ،نيـز(niz) ،نيک (nik) ،بلند( buland) ،نيشکر(naisakar) و...
- استعمال برخي از کلمات عربي بجاي فارسي معمول :فضل بجاي برتري ، عقوبت بجـاي شکنجه ، جدل بجاي ستيزه ،صناديد بجاي بزرگان ، عقده بجاي گره ،لعب بجـاي بازي ،شـاطر بجاي چالاک ،خصم بجاي دشمن ،طريق به جاي راه و... .
٣-٢) معاني حروف اضافه :
«به » به معني «با» (به وسيله ): به کلک فصاحت بياني که داشت . به دست و زبان منع کردش که دور . ميفراز گردن به دستار و ريش . به دندان گزيد از تعجب يدين . بدين شـيوه مـرد سخنگوي چست و...
«به » به معني «به سوي »: سر از کوي صورت به معنا کشيد.
٤-٢) «بين » از ادات تحسين و شگفتي : در مصرع :حق تلخ بين تا چه شيرين بگفت
٣)سطح نحوي :(Syntactical Level)
ســعدي بــه زبــاني نــاب و روشــن ســخن ميگويــد و مــا نيــز بــا زبــان او ســخن ميگوييم .دشوارترين آشنايي زداييها در قلمرو نحو اتفاق مي افتد. زيرا خارج کردن سـخن از زبان خودکار و معمول بسيار دشوارست و سعدي در آشنايي زدايي نحوي بـي همتاسـت .در ذيل نمونه هايي از اين آشنايي زداييها را بيان ميکنيم .
مفهوم جملات در اکثر بيتها و گاه در مصرعها تمام شده و تنها دو مورد موقوف المعاني در ابيات (٨ ، ٩) و(١٦،١٧)است .
تنها درُ نه بيت « ابيات ٥٠-٤٩-٤٠-٣٦-٢٦-١٧-١٥-١٠-١» منطق نثري بر ساخت جملات حاکم است و ترتيب نهاد(فاعل يا مسند اليه )- مفعول -متمم -مسندوفعل رعايت شده است .
در اين شعر از حدود هفتاد فعل ، در حدود چهـل و يـک فعـل پويـا(Dynamic)اسـت ، مانند:روي تافت ،برون رفت ،بخاست ،دويد،خوانند،ميفراز و حدود بيـست و نـه مـورد فعـل ايستا(Stative)است مانند:نهد،برنشست ،نيست ،بايست و...با توجه به اين بسامد ،حرکت و پويايي و تلاش براي اصلاح جامعه مورد توجه اسـت و نيـز خواننـده را درگيـر پيگيـري جريان و روند تکاملي آن ميگرداند.
مختصات نحوي سبک قديم :
١-٣)جمله بندي
مقدم داشتن فعل :در ده بيت «٣٣-٣٠-٢٥-٢٣-٢١-١٦-١٤-١١-٣-٢» فعل مقدم بر ساير اجــزاي جملــه شــده اســت و در بعــضي مــوارد کــلام را قــاطع ، مؤکــد و بــا فخامــت ميگرداند.مانند:ميفراز گردن .گشادند برهم .فتادند در عقده اي پيچ پيچ .بگفت اي صناديد و...
ايجاز وکوتاهي جملات :جملات شعر در کل ،به سبک خراساني کوتاه و روشن هستند .
ايجازحذف که با حذف قسمتي از کلام صورت ميگيرد و در فهم مخاطـب اخـتلال ايجـاد
نميکند ،حدود هشت مورد در شعر آمده است ،که نمونه هايي از آن را در شعر بيان ميکنيم :
گشادند بر هم در فتنه باز . به لا(اَقِبـلُ کلامـکَ ) و نعـم (انـا اُوافقـکَ ) کـرده گـردن دراز )
(بيت ١١) .تو گفتي (فقيهان )خروسان شاطر به جنگ (بودند که ) . فتادند درهم بـه منقـار و چنــگ (بيــت ١٢).دلايــل قــوي بايــد (باشــد)و معنــوي . نــه (آنکــه )رگهــاي گــردن بــه حجت (آوردن ) قوي (باشد) (بيت ١٧).به دست و زبان منع کردش کـه دور(شـو) . منـه بـر سرم پاي بند غرور.(بيت ٢٧)باقي موارد ايجازحذف را در ابيات «٣١-٢١-١٣-٥» آمده است .
ايجاز قصر: که حذفي در کلام صورت نميگيرد و مفهوم مورد نظر با کوتاهترين جمـلات و حداقل الفاظ به مخاطب القا ميشود. در بيت ؛ «نداني که برتـر مقـام تـو نيـست . فروتـر نشين يا برو يا بايست »ايجاز قصر بکار رفته ونمونه هاي ديگرآنرا در تمثيلهاي ١ شعر ميبينيم .
بسط کلام : در اين شعر بنا بر بافت شعر تعليمي ، جملات بهمراه شرح و بسطي که مبتني بر اطناب است بيان شده .سعدي آنقدر مفهوم مطلوب انديـشه خـويش را تکـرار ميکنـد و برآن پاي ميفشارد که گويي بر آن است که تا پايان حکايت در دلهاي مخاطبانش نفوذ کنـد و در آنان تغيير چشمگيري ايجاد کند. چنانکه بيت : «نداني که برتر مقام تو نيـست . فروتـر
نشين يا برو يا بايست » ، با ابيات بعدي آن (٧-٦-٥-٤ )شرح و توضيح داده شـده و بيـت :
«فقيهان طريق جدل ساختند.لم و لا اسلم در انداختند» ، با ابيـات پـس از آن (١٣-١٢-١١) تقويت شده ،تا مخاطب به خوبي فضا و اعمال آنان را مجسّم کند. نيز بيت :« بـه دسـت و زبان منع کردش که دور . منه بر سرم پاي بند غرور »،با ابيـات (٢٢-٢١-٢٠-١٩-١٨)بـسط داده شده است و بيت «ني بوريا را بلندي نکوست . که خاصيت نيشکر خود دروسـت » بـا ابيات (٣١-٣٠-٢٩-٢٨-٢٧) در ذهن خواننده برجسته ميشود.
٢-٣) فعل ماضي :
آوردن «ب » بر سر فعل ماضي : گاه بر سر فعل ماضي به سبک قديم «ب » آمده مانند:
«بنشـــــست ، بگفـــــت و برانـــــد» وگـــــاه بـــــه ســـــبک امـــــروز بـــــدون
«ب »آمداست .مانند:«گرفت ،ديد،فتادند،کشيد،فرستاد،دويد،گزيد،ماند» کـه نـسبت اسـتفاده از اين گونه افعال بيش از افعال ماضي به سبک خراساني است .
ماضي ساده بجاي مضارع التزامي : مانند: وگر در ميان شقايق نشست (بنشيند).
٣-٣) فعل مضارع :
مضارع ساده بجاي مضارع اخباري ، مانند:دريغ آيدم با چنين مايه اي (دريغ مـي آيـدم ).کـه فردا شود بر کهن ميزران (ميشود) . تفاوت کند هرگز آب زلال (تفاوت ميکند).کـس از سـر بزرگي نباشد به چيز(نميباشد) .بدين عقل و همت نخوانم کست (نميخـوانم ) و... ، امـا در بعضي موارد مضارع اخباري در جاي خود و به سبک امروز بکار رفته مانند: يکي بر زمـين ميزند هر دو دست .
مضارع ساده بجاي مضارع التزامي ،مانند: که بينم تو را در چنين پايه اي (ببينم ). چو مـولام خوانند و صدر کبير(بخوانند) . نمايند مردم به چشمم حقير(بنمايند).
مضارع اخباري بجاي مضارع التزامي : مانند: وگر ميرود صد غلام از پـست (بـرود) وگـاه مضارع التزامي در جاي خود و به سبک امروز آمده است : مانند: خر ار جلّ اطلس بپوشـد خر است .سمند سخن تا به جايي براند و... .
٤-٣) فعل امر و نهي : فعل امر گاه به سـبک فعلهـاي کهـن بـدون «ب » آورده شـده ماننـد:
نشين ،خيز ،بين و... و گاه به سبک امروزي با«ب » آمده است .مانند: بايـست ، بـرو، بگـوي .
فعل نهي در متن به سبک فعلهاي کهن بـا پـيش جـزء« مَ » در ابتـدا بـه جـاي « نَ » آمـده است .مانند:مکن ،منه ،مپيچ ،ميفراز و... .
٥-٣) افعــال پيــشوندي :گــاه بــه ســبک قــديم ،ميــان پيــشوند و فعــل فاصــله افتــاده است .مانند:گشادند بر هم در فتنه باز (باز گشادند)گاه پيشوند پس از فعل قرار گرفته است ، مانند: به اکرام و لطفش فرستاد پيش (پيش فرستاد)،اما در بيشتر موارد ،اجزاءفعل پيـشوندي بطريق معمول آمده است ، مانند :برنشست ،برخاست ،درانداختند،برنگاشت ، فروشويد و...
٦-٣) صفت :
ياء صفت و موصوف : در مصرع نخست شعر - «فقيهي کهن جامه اي تنگدست » صـفت و موصوف به سبک قديم آمده و بر سر هر دو «ياء» نکره قرار گرفته است .همچنين ميتوان
«ياء» مذکور را «ياء» ترادف صفات ناميد که پس از بيان هر صفت به آن «ياء» مي افزودند.
«ازين »بيان جنس : که در سبک قديم پيش از صفات آورده ميشده ، مانند:
يکي گفت ازين نوع شيرين نفس . درين شهر سعدي شناسيم و بس (بيت ٥٠)
صفت تفضيلي «به »:در سبک قديم «به »را بدون است و با «که » بمعناي بهترمي آوردند:
به صورت کساني که مردم وشند . چو صورت همان به که دم در کشند(بيت ٣٤)
٧-٣)جمع :
تمايل استفاده از « ان » بجاي « ها » : در اين شعر شش مورد کلمه جمع است که کلمـات فارسي ، بزرگان ،خروسان ،کسان با « ان » جمع بسته شده و کلمه فقيهان به سبک قديم کـه لغت عربي را با « ان » فارسي جمع ميبستند ،آورده شده اسـت .دو کلمـه دلهـا و رگهـا، بـه سبک امروزي نزديکتر است و با « ها » جمع بسته شده است .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید