بخشی از مقاله


بررسی حکایتهای باب اول کلیله و دمنه بر بنیاد » الگوی کنش« گریماس (با تأکید بر حکایت شیر و گاو )

چکیده

ساختارگرایی یکی از رایجترین و دیرپاترین مکتبهای روایتشناسی است. این دیدگاه به پیروی از زبانشناسی پایهریزی شد؛ و در پی تدوین دستور زبان داستان بود تا بتواند ساختار روایتهای پایه(هسته) را توضیح دهد. گریماس یکی از روایتشناسان است که شیوهی پراپ را اساس کار خود قرار داد، اما از چارچوب کار پراپ فراتر رفت. او با بکارگیری این شیوه نشان داد که هر داستان از تعدادی پیرفت و هر پیرفت از تعدادی الگوی کنش تشکیل شده است.

در این مقاله بر پایهی رویکرد گریماس نشان داده شده که این شیوه برای بررسی حکایتهای فارسی و از جمله حکایتهای کلیله و دمنه از چه میزان توانایی برخوردار است. بر اساس این رویکرد مشخص شد که حکایتهای اپیزودی در باب » شیر و گاو « و دیگر بابهای کلیله و دمنه، در قالب کنشگرهای یاری دهنده و بازدارنده باعث پیشبرد پیرفتهای اصلی میشوند. کنشگران دیگر این باب علاوه بر شخصیتهای انسانی و حیوانی، مفاهیم انتزاعی، خصایل شخصیتها، ویژگیهای ظاهری، اشیاء بیجان، حوادث، صحنهها، محیط،گفتگوها، نیات و انگیزهها و حتی پیرنگ حکایت و توصیفات نویسنده را نیز در بر میگیرند. تمامی کنشگران نام برده به عنوان مهمترین عناصر تشکیل دهندهی روایت، نقش اساسی را در خلق جوهرهی محتوایی این باب بر عهده دارند.

کلید واژهها: ساختارگرایی، روایت، الگوی کنش، گریماس، کلیله و دمنه

مقدمه

زبان فارسی یکی از غنیترین زبانهای جهان به لحاظ دارا بودن آثار ادبی است؛ به همین دلیل دارای مفاخر و چهرههای برجسته و آثار گرانقدر منظوم و منثور بسیاری است. این آثار ادبی ارزشمند که در طی دورههای مختلف از تاریخ ایران به دست بزرگان ادب سرزمینمان آفریده شدهاند، باعث درخشش هنر و ادب ایرانی و اعتلای آن در سطح جهان شدهاند. یکی از مهمترین این آثار ادبی که نمونهای از هنر داستانپردازی گذشتهی ایران را به اثبات میرساند، کلیله و دمنه است که به لحاظ نوع ادبی، اثری تمثیلی از نوع فابل به شمار میآید. این اثر ابتدا در نیمهی اول قرن دوم توسط ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ترجمه شد و سپس چهار قرن بعد یعنی در عصر سلجوقیان، نصراالله منشی در نیمهی اول قرن ششم( حدود سال 536 هجری) آن را به نثر مصنوع فارسی ترجمه کرد. این ترجمه با نثر

1


منشیانهی بلیغ و استشهادها و تمثیلهای لطیفی که در آن بکار رفته یکی از عالیترین نمونههای نثر پارسی و از جمله کتبی است که علاوه بر مسائل ادبی به لحاظ مسائل اجتماعی و فکری از اهمیت بالایی برخوردار است و از مقولهی ادب تعلیمی محسوب میشود. این اثر به عنوان یک روایت داستانی نمایش دهندهی تفکرات، ارزشها و نوع نگرش انسان قدیم است. شکل و ساختار منسجم و جنبههای روایی بکار رفته در آن، سبب شده است تا بتوان آن را از چشمانداز نظریههای نقد ادبی بازخوانی کرد. ازاینروی، کنشهای موجود در حکایتهای کنش محور باب اول آن که شامل حکایت »شیر و گاو« است و در ارتباط با درونمایهی کل اثر قرار دارد، با رویکرد گریماس بررسی میشود.

بررسی متون کهن فارسی اعم از تاریخی و تمثیلی بر اساس رویکردهای ساختارگرا و به ویژه از چشمانداز گریماس مدتی است که در دانشگاههای ایران آغاز شده است، که میتوان به این مقالهها اشاره کرد:

» (1تحلیل ساختاری داستان پادشاه سیاهپوش از منظر بارت و گریماس(1387)« از فاطمه کاسی.
» (2تحلیل معنای ساختاری دو حکایت از تاریخ بیهقی با تکیه بر الگوی کنشگرهای گریماس(1388)« از نرگس خادمی.

» (3بررسی تحلیلی ساختار روایت در کشف المحجوب هجویری بر اساس الگوی نشانه شناسی روایی گریماس(1390)« از ناهید دهقانی.

» (4تحلیل داستان » شیخ صنعان« منطق الطیر عطار بر اساس نظریه کنشی گریماس(1391)« از مسعود روحانی و علی اکبر شوبکلایی.

» (5تحلیل منطق الطیر بر پایهی روایتشناسی(1390)« از کاظم دزفولیان و فؤاد مولودی.
» (6الگوی کنشگر در برخی روایتهای کلامی مثنوی بر اساس نظریهی کنشگر آلژیر داس گریماس(1390 )« از جلیل مشیدی و راضیه آزاد.

» (7بررسی ساختاری حکایتهای مرزباننامه(1388)« از مرضیه آزاد.
» (8تحلیل ساختاری داستان جولاهه با مار بر پایهی نظریهی گریماس(1391)« از محمود فضیلت و صدیقه نارویی.

از چند مقاله دربارهی حکایتهای کلیله و دمنه نیز میتوان یاد کرد که این اثر را به لحاظ ساختاری و همچنین عناصر داستان مورد بررسی قرار دادهاند از جمله:

» (1روایتشناسی داستان بوم و زاغ در کلیله و دمنه(1389)« از رضا نبیلو.
» (2بررسی عناصر داستان در کلیله و دمنهی فارسی و عربی(1390)« از فرناز نقیزاده و طیبه امیریان.

» (3شیوه و سبک قصهگویی و شخصیتپردازی در کلیله و دمنه(1390)« از پروین دخت مشهور و زهرا شاهسونی.
» (4بررسی تطبیقی ساختار داستانهای شیر و گاو در کلیله و دمنه و افراسیاب و سیاوش در شاهنامه(1388)« از سعید حسامپور.

هر چند از رویکرد گریماس در تحلیل روایتهای متون کهن فارسی اعم از متون منظوم و منثور بهره برده شده است، اما تا کنون تنها یک حکایت از کلیله و منه یعنی حکایت »بوم و زاغ« با این رویکرد تحلیل شده است. باب »شیر و گاو« به عنوان اولین باب از کلیله و دمنه، برای نخستین بار است که در این مقاله، با رویکرد گریماس و چنین نظرگاهی مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میگیرد.

ساختار روایت

شناخت ساختار روایی داستان یکی از مهمترین نکتهها در پژوهشهای ادبی است که آغاز توجه به آن دستآورد فرمالیستهای روسی است. روایتشناسی1 شاخهای از نشانهشناسی1 است که میکوشد تا ساختار و مناسبات درونی


2


نشانها را در متن بازیابد. اصولاً هر داستانی از بیان حادثهای آغاز میشود. راوی با نحوهی گزینش خود طرحی روایی به آن میبخشد و برای اینکه برای مخاطب معنا پیدا کند ناگزیر به یک مبنای مشترک واقعی و یا حتی خیالی دست مییازد که استوار بر گونهای همدلی میان راوی و مخاطب است. این همدلی در شکل داستان یافتنی است؛ که در هرمنوتیک ادبی آن را »مکالمهی افق معنایی« می نامند. در ساختارگرایی شکل روایت بر اساس این همدلی پدید میآید و گریماس به عنوان یکی از نظریهپردازان روایت، فهم ساختارهای بنیادین معناشناختی را در گرو درک اشکال میداند.

او روایتشناسی خود را بر پایهی روش پراپ در »ریختشناسی قصههای پریان2« بنا نهاد. پراپ دستور زبان روایت را بر اساس شخصیت( موضوع یا نهاد جمله) و خویشکاریها یا نقش ویژهها 3 (محمول یا گزارهی جمله) قرار داد. او »خویشکاریها را اندک و شمار شخصیتها را بسیار زیاد میدانست و معتقد بود که خویشکاری شخصیتهای قصه، سازههای معنایی قصه هستند)« پراپ، 1368، .(52 به نظر پراپ، کارکرد عنصر بنیادی روایت است که معنا را معین میکند. »میان این یافتهی پراپ و یافتههای کمبل و راگلان همانندیهایی یافت میشد)«مارتین، 1382، .(63 ثمربخشی نظریهی پراپ در نوشتههای کسانی مشهود است که راه او را دنبال کردند. دو منتقد فرانسوی یعنی کلود برمون و گریماس از جمله کسانی هستند که آرای پراپ را دستمایهی نظریههای جامعتر قرار دادند . گریماس4 از ژانر خاص پراپ - قصههای پریان - فراتر رفت و کوشید تا »دستور زبان داستان« را بیابد. او به جای هفت دسته شخصیتهای پراپ سه دسته از تقابلهای دوگانه را پیشنهاد کرد که بنا به قاعدههای معناشناختی شکل میگیرند. روش معناشناسی داستان با اصول متعارف روششناختی در معناشناسی همخوان است. »چنین مینماید که داستان نیز همچون جمله دارای ساختاری است؛ ابتدا باید جملهها را به گروههای همانند تقسیم کرد و سپس در هر گروه، پیرفت5را همانند اجزای گفتار یافت(همان، .(67 او معتقد است که روایت دارای دو سطح ظاهری و ذاتی است که سطح ظاهری آن در زبان تجلی مییابد و سطح ذاتی آن نوعی بدنهی ساختاری مشترک ایجاد میکند. گریماس با بکارگیری این شیوه نشان میدهد که: » هر داستان از تعدادی پیرفت و هر پیرفت از تعدادی الگو-که گریماس آنها را الگوی کنش6 نامیده است – تشکیل شده است)«احمدی، 1370، .(162 الگوهای کنش قابل سنجش با شخصیتها در الگوی پراپ هستند. همانگونه که برای شناخت معنای یک جمله باید معنای واژگان و قاعده های دستوری و نحوی را دانست، برای شناخت معنای یک روایت نیز باید معنای پیرفتها و قاعدههای دستور زبان داستان را دانست. هر چند که دلالت معنایی پیرفت، مانند دلالت معنایی واژه قراردادی نیست و بستگی به مناسبتهای درونی عناصر اسمی با فعل دارد. همانطور که در معناشناسی، واحدهای معنایی برای فهم قاعدههای معنایی جمله مطرح میشوند، در معناشناسی روایت نیز جملههای اسمی برای فهم قاعدههای معنایی متن به کار میروند. در واقع گریماس با این روش ساختارگرایانه میخواهد به لایهای انتزاعیتر از روایت برسد که آن لایه » ساختار بنیادی است که امکان پدیدار شدن معنا را به وجود میآورد) « برتنز، 1382، .(96

گریماس پیرفت را به جای خویشکاری بکار برد و از سه پیرفت اصلی همچون قاعدهی نحوی نام برد. این سه پیرفت عبارتند از:
(1 » اجرایی7، که وابسته است به زمینهچینی وظایف، نقش ویژهها، کنشها و غیره است.


3


(2 پیمانی یا هدفمند1، که وضعیت داستان را به سوی یک هدف راهنمایی میکند، همچون اراده به انجام کاری یا سرباز زدن از آن.
(3 متمایز کننده یا انفصالی2 ، که دگرگونیها و حرکتها را در برمیگیرد.

پیرفت اجرایی طرح داستان را میسازد، و ساختار روایی هر داستان متکی به آن است. اما به لحاظ روششناسی پیرفت پیمانی یا هدفمند مهمتر از آن است؛ چرا که نشان میدهد وضعیتها در خود نکتهی مرکزی طرح نیستند، بلکه آنچه ما وضعیت میخوانیم در حکم پذیرش یا رد پیمان است« (احمدی، 1370، .(162

گریماس معتقد است که میتوان تعدادی اندک از الگوهای کنش شخصیتها را یافت و از این کنشها منطق جهان داستان را آفرید. او کوشید تا بر اساس »الگوی کنشها« بنیاد و قاعدهی ظهور رخدادها در داستان را بیابد. طرح گریماس از شش واحد که با هم مناسبات نحوی و معنایی مییابند تشکیل میشود. » این شش واحد عبارتند از:

(1 فرستندهی پیام یا تقاضا کننده (2گیرندهی پیام (3 موضوع (4 یاریدهنده (5 مخالف

(6 قهرمان« (همان، .(163
گریماس میان هر یک از این عناصر و کنشگرها، مراحلی را دخیل میداند؛ از جمله: » میان فرستنده و گیرنده چند مرحله را دخیل میداند که عبارتند از: ارتباط، قرارداد تا تبدیل اطلاعات. به همین ترتیب میان یاریدهنده(فاعل)

و مخالف(مغعول) مراحل مشاجره و رویارویی را قرار میدهد)« مارتین،.(72 :1382 در طرح گریماس جایگاه قهرمان را کنشهای او با کنشهای سایر الگوهای کنش تعیین میکند؛ او گاه گیرنده است و گاه نیست. از این شش عنصر ممکن است » هر شش دسته در حکایتی یافت شود و گاه فقط شماری از آنان مطرح میشوند)« احمدی،.(163 : 1370 در طرح گریماس، موضوع (مورد سوم) مورد تأکید است. او »الگوی کنش« را در سه دستهی کلی جای داد که در هر یک مناسبت شخصیت با موضوع خاصی مطرح است:
(1 نسبت خواست و اشتیاق (2 ارتباط شخصیتها با یکدیگر (3 نسبت پیکار.

او نوشته است که »باید شخصیتها را در گسترهی روایی چونان الگوی کنش دید و نه در گسترهی معنایی و نقشی که بر اساس درونمایهی حکایت بر عهده دارند)«همان، .(177 به عبارت دیگر، گریماس شخصیتها را نه بر اساس آنچه هستند بلکه بر اساس آنچه انجام میدهند دستهبندی کرده و به آنها عنوان الگوی کنش داده و حضورشان را در سه ساحت معناشناختی هر جمله( فاعل، مفعول، فعل) بررسی کرده است. به این ترتیب به نظر گریماس هر متن مجموعهای از دالها یا واحدهای معنایی است. این واحدها از راه فهم مناسبات بینامتنی تبدیل به موضوعهای معنایی میشوند. اکنون در این مقاله سعی شده است تا چگونگی تحقق این الگو بر حکایتهای شخصیت محور باب اول کلیله

و دمنه یعنی باب »شیر و گاو« بررسی شده و کنش شخصیتهای آن توصیف، تحلیل و تأویل گردد.

4


خلاصهی پیرنگ خطی باب »شیر و گاو«

این باب از کلیله و دمنه به عنوان اولین و مهمترین باب از این کتاب، یکی از پنج باب اصلی کتاب »پنجاتنتره« در زبان سانسکریت است. اهمیت این باب به گونهای است که نام کتاب برگرفته از دو شخصیت اصلی آن یعنی کلیله و دمنه میباشد. موضوع این باب حول محور حکایتی است که از زبان »برهمن « برای »رای هند« تعریف میشود و در آن، حکایت دو دوست نقل میشود که دوستی آنها به خاطر بدگویی و سخنچینی بد خواهان و سخنچینان به جدایی و مفارقت و دشمنی میانجامد. خلاصهی خطی این باب با درنظرگرفتن حکایت اصلی آن به این صورت است:

بازرگانی بود که مال و دارایی فراوان داشت، فرزندان او بزرگ شدند ولی با اسراف و زیادهروی مال پدرشان را به باد میدادند. در نتیجه بازرگان، نصیحت فرزندان را برخود واجب دید و آنها را به تلاش و کوشش در راه کسب روزی و اهتمام در نگاهداشت آن تشویق کرد. پسران پند پدر را پذیرفتند. پسر بزرگ او، تجارت را انتخاب کرد و سفری دور و دراز را در پیش گرفت . او در این سفر با خود دو گاو به نامهای »شنزبه« و »نندبه« به همراه برد. در راه شنزبه در باتلاقی گیر کرد و پسر تاجر مجبور شد او را در آنجا رها کند و سفرش را بدون او ادامه دهد.

بعد از رفتن پسر تاجر، شنزبه رو به بهبودی نهاد و به یک چراگاه خوش و خرم رفت و در آنجا به تدریج قوی و نیرومند شد. شنزبه یک روز از سر خوشی و زیادی نعمت بانگ برداشت(ماغ کشید). بانگ او باعث ترسیدن شیری شد که در آن بیشه فرمانروایی میکرد.

در نزدیکی آن بیشه دو روباه دانا و باهوش به نامهای »کلیله« و »دمنه« زندگی میکردند. یک روز دمنه بعد از مشاهدهی ناراحتی و گوشهگیری شیر تصمیم میگیرد که برای تقرب به درگاه شاه و بالا بردن مرتبهی خود در نزد شیر، به او نزدیک شود و جویای حال و روزش گردد. کلیله که روباه داناتر و محتاطتری است؛ سعی میکند که با آوردن مثل و حکایت و پند و نصیحت، دوستش یعنی دمنه را از این تصمیم بر حذر دارد. پند و نصیحتها و استدلالهای کلیله بر روی دمنه که به چیزی جز برآورده کردن خواستههای جاهطلبانهی خود نمیاندیشید، تأثیر نمیگذارد. سرانجام دمنه به نزد شیر میرود و زمینه را برای صحبت و معاشرت با او فراهم میآورد. دمنه در این مصاحبت، جویای حال شیر میشود و دلیل ترس و تشویش او را میپرسد. شیر که در ابتدا سعی میکند حال و روز خود را از دمنه پنهان سازد، ناگهان با نعرهی شنزبه اختیارش را از دست میدهد و ترس و وحشت او بر دمنه آشکار میشود. دمنه که روباهی زیرک و جاهطلب است، موقعیت را برای خود فراهم میبیند. در نتیجه با شیر از در دوستی درآمده و او را به آرامش دعوت میکند و به شیر قول میدهد تا منبع این صدا را که باعث ترس و نگرانی شاه شده برای او پیدا کند. سرانجام دمنه شنزبه را پیدا میکند و شیر را از وجود او باخبر میسازد. در ادامه دمنه به اجازه و دستور شیر، شنزبه را به نزد شیر میآورد و زمینهی آشنایی بین آن دو را فراهم میسازد. بعد از مدتی به دنبال معاشرت بین شیر و شنزبه، رفته رفته شنزبه به خاطر حسن نیت و درستکاری در نزد شیر مورد احترام و ارج بسیار قرار میگیرد و دارای تقرب و جایگاهی والا در نزد او میشود، تا آنجا که حسادت دمنه را برمیانگیزاند.

دمنه که نسبت به موقعیت شنزبه دچار حسادت شده، موقعیت خود را در خطر میبیند و تصمیم میگیرد تا میانهی شیر و شنزبه را به هم بزند و دوستی بین آنها را به دشمنی و کینه مبدل سازد. او با کمک حیله و نیرنگ، شیر و شنزبه را نسبت به هم بدبین میکند و از هر یک در نزد دیگری بدگویی کرده و سخن از جنگ و توطئه و دشمنی میزند، تا اینکه موفق میشود آن دو را کاملاً علیه یکدیگر تحریک کرده و زمینهی جنگ بین آنها را فراهم سازد. پس از توطئهها و سخن چینیهای مداوم دمنه، شیر به علت ضعف اندیشه و گاو به دلیل ناتوانی نفس و سادگی، تسلیم نقشهی دمنه شده و آمادهی جنگ میشوند. سرانجام بین آن دو جنگ اتفاق میافتد و در این جنگ شنزبه به دست شیر کشته شده و خونش به ناحق ریخته میشود. دمنه که به دلیل بدذاتی و حیلهگری باعث ریخته شدن خون شنزبه


و عذاب وجدان و ناراحتی شیر شده؛ عاقبت نه تنها مقامش در نزد شیر بالا نمیرود؛ بلکه سرانجام دستش برای شیر رو شده و به سزای عملش میرسد.

ارتباط روساخت و ژرفساخت در باب شیر و گاو بر اساس الگوی کنش

باب شیر و گاو که شخصیتهای آن تلفیقی از شخصیتهای انسانی و حیوانی هستند، حول محور چهار شخصیت اصلی شیر، شنزبه و کلیله و دمنه قرار دارد و موضوع آن مربوط به داستان »دوستی دو نفر است که با سخنچینی یک فتنهگر خائن بنای دوستی آنها خراب شده و به دشمنی و جدایی میانجامد.« این باب به عنوان یک روایت داستانی زمانمند و خطی از عناصر مهم روساختی چون عناصر زمانی، مکانی، شخصیت، کنش، کنشگر، رخداد، پیرفت و غیره تشکیل شده است؛ بطوری که تمامی این عناصر روساختی به پیش برندهی درونمایهی آن هستند. این باب از کلیله و دمنه و دیگر بابهای آن بر اساس ویژگی روایی و ساختارمندی که در آنها وجود دارد قابلیت این را دارند که میان اجزاء آن شبکهای از روابط درونی برقرار کرد. شکل و ساختار این باب در ارتباط با جوهرهی محتوایی و ژرفساخت آن قرار دارد. ژرفساخت و درونمایهی کل این باب در ورای موضوع ظاهری و حکایت تمثیلگونهی آن که از زبان برهمن در آغاز حکایت بیان می شود؛ مطابق با ماهیت و رسالت داستانهای تمثیلی یک ژرفساخت اخلاقی و بالتبع آن اجتماعی و سیاسی است و آن عبارت از » نشان دادن ارزش راستی و درستی و پیروزی نهایی آن بر نیرنگ و فتنه« است. بر پایهی این ژرفساخت، بطور کلی پیروزی نهایی نیکی بر بدی، خیر بر شر، راستی بر دروغ، حق بر باطل و در معنای عامتر نیروهای اهورایی بر اهریمنی به ذهن خواننده متبادر میشود. تمامی اندیشههای نامبرده به صورتهای مختلف در قالب یک تقابل فراگیر در سطح این حکایت تجلی پیداکرده و به نمایش گذاشته شده است. این درونمایهی اخلاقی برگرفته از ساختار دو قطبینگر اندیشهی انسان کهن است که همه چیز را در دو جبههی خوب و بد؛ خیر و شر و یا نیکی و بدی(اهورایی و اهریمنی) قرار میداد. بر همین اساس مبنای اصلی و ژرف ساخت این حکایت » ارزش و اعتلای راستی« است که در قالب تقابل شخصیتهای خوب و بد و پیروزی نهایی جبههی راستی در مقابل جبههی باطل به خواننده انتقال داده میشود. نویسنده این نکته و درونمایهی مهم اخلاقی را در قالب نمایش داستان شیر و گاو و کلیله و دمنه و نقشآفرینی و کشمکش بین آنها و همچنین حکایتهای اپیزودیک به تصویر کشیده است. کلیهی این عناصر روساختی و زیرساختی در این باب دو سطح ظاهری و ذاتی داستان(کنان، 1387، (38- 28 و روایت را به وجود آوردهاند.

این باب از کلیله و دمنه به عنوان یک داستان و برساخته، در جریان نوعی حرکت ایجاد میشود. این حرکت در درون یک طرح زمانمند و خطی قرار گرفته (اسکولز، 1377، (16 و در جریان فرایندهای » تقابل و کشمکش«، »تغییر«، »ثبات« و »حذف« به اتمام میرسد. شکل و ساختار این باب و حکایتهای موجود در آن بگونهای است که در آن بستر مناسب برای بازنمائی شخصیت فراهم است. شخصیتها در این باب در طی کنش و واکنش به رویدادها و همچنین کنش دیگران، به تدریج دگرگون و تعریف شده و در سطح روایت و پیرنگ، باعث افزایش نیروی تقابل(کوری، 1390، (204-201 رویدادهای پیرنگ میشوند. این تقابل از شخصیتها، ویژگیهای شخصیتی، رفتار و اعمال شخصیتها، خصایل، حرکت و واکنش شخصیتها، اتفاقات و حوادث و خرده روایتها و خرده توالیها شروع میشود و به سطح پیرفتها و توالی کلان و کلان روایت در این باب کشیده شده و تسری مییابد.

در این حکایت، یک نظام دو قطبی برقرار است. در این نظام اگر چه به ظاهر در پایان، جبههی بدی بر نیکی پیروز میشود اما در نهایت با مجازات عامل بدی یعنی دمنه، قصاص خون شنزبه از او گرفته شده و به سزای اعمالش میرسد و این نکتهی اخلاقی به صورت »عبرت« به خواننده ارائه میگردد. آنچه از این باب و حکایتهای موجود در آن در ذهن خواننده به تصویر کشیده میشود، نه فقط موضوع ظاهری آن بلکه درونمایهای والاتر است که در طی آن

6


خواننده درمییابد در نظام کشمکش بین اهورا و اهریمن و خوب و بد پیروزی نهایی همواره ازآن راستی و نیکی است. همانطوری که پایان سخنچینی، بدذاتی و حیله و کردار بد دمنه چیزی جز تباهی خود او نیست.

بر اساس طرح زمانمند روایت در این باب، در جریان همنشینی پیرفتهای اصلی و پیرفتهای میانی و فرعی، داستان از مرحلهی تعادل آغازین شروع میشود و با ورود به مرحلهی عدم تعادل میانی، و گذر از آشفتگیها و کشمکشها و رخدادهای فرعی سرانجام با رسیدن به تعادل پایانی یک سیر صعودی و در عین حال نزولی را طی کرده

و توالی پیشرفت و آشفتگی را بطور همزمان و به موازات هم ایجاد میکند و با پایانی بسته به اتمام میرساند. داستان در سطح روساختهای خود، بگونهای است که در آن شخصیتها از طریق کنشها رخدادها را به وجود میآورند؛ رخدادها در جریان حرکت و تغییر و توالی پیرفتها را ایجاد میکنند و کنشگران نیز در طول داستان و پایان آن یا از داستان حذف میشوند، یا ایستا باقی میمانند و یا دچار تغییر میشوند. خط سیر افقی حوادث در این باب به گونهای است که در سطح کلان، به صورت توالی پیشرفت به اتمام میرسد؛ بصورتی که در طی آن کلان روایت »راستی« به عنوان یک کلان روایت مهم در اندیشهی انسان قدیم بر کلان روایت » نیرنگ« غلبه مییابد و با مرگ عاملان نیرنگ، جبهه و قطب خیر و نیکی و اهورایی که شخصیتهای شیر و گاو هستند، به اعتلا میرسند. اما در مقابل، جبههی نیرنگ

و عاملان آن یعنی دمنه در جریان توالی رخدادهای داستان با مرگ و عقوبت توسط نیروهای خیر در پایان داستان کشته شده و با توالی آشفتگی فرجام مییابند.

این باب شامل چندین پیرفت اصلی و چندین پیرفت میانی، فرعی و یا اپیزودی است. ساختار حکایت در حکایت این اثر و از جمله این باب، در واقع به صورت قرار گرفتن پیرفتهای میانی(فرعی) و یا رخدادهای

واسطهای(شاخهای) در دل پیرفتهای اصلی است که در قالب روایتهای درون کاشت و گسترش یافته در خدمت پیشبرد پیرفت های اصلی و ایجاد ژرفساخت روایت است. پیرفتهای اصلی در قالب پیرفتهای » الف- ب - ت- ج- د- ذ«، شامل پیرفتهایی است که حول محور شخصیتهای اصلی انسانی و حیوانی این باب یعنی بازرگان و پسران بازرگان، شنزبه (گاو)، شیر و کلیله و دمنه قرار میگیرند. اما پیرفتهای فرعی شامل پیرفتهای میانی هستند که از زبان شخصیتهای اصلی به صورت حکایتهای تمثیلی و اپیزودی در دل پیرفتهای اصلی بیان میشوند. این پیرفتها به عنوان کنشگر فعال در داستان عمل کرده و منفصل از پیرفتهای اصلی نیستند بلکه مکمل و تأیید کنندهی آنها هستند . پیرفتها یا حکایتهای فرعی در واقع در حکم تمثیلی برای حکایت اصلی بوده و به عنوان کنشگر یاری دهنده و بازدارنده در خدمت پیرفتهای اصلی حکایت قرار گرفتهاند. در این باب بر اساس پیرنگ داستان و سیر زمانی و علی و معلولی رخدادها، در هر پیرفت نوع چینش کنشگرهای داستان تغییر کرده و مدام جابجا میشود. کنشگرها در این باب با تشدید نیروی تقابلی در درون حکایتها باعث نقشآفرینی در پیرنگ داستان شده و کنش و گفتار و رفتار آنها در کنار خصایل و ویژگیهای ظاهری و شخصیتیشان در رابطهی علی و معلولی باعث پیشبرد داستان و درونمایه و رسالت اصلی آن شده است.

همانطور که در الگوی کنش گرماس ارائه شد؛ در این باب نیز کنشگرها مهمترین تشکیل دهندهی عناصر داستان هستند که علاوه بر شخصیتهای اصلی پیرفتهای اصلی آن یعنی شخصیتهای انسانی بازرگان و پسرانش، و شخصیتهای حیوانی شنزبه و نندبه، شیر، کلیله و دمنه و همچنین شخصیتهای فرعی موجود در پیرفتهای فرعی و حکایتهای اپیزودی آن؛ دربردارندهی کنشگران دیگری چون: مفاهیم انتزاعی(ارزشها)، خصایل درونی شخصیتها؛ شکل و شمایل شخصیتها(ویژگیهای ظاهری)، نیات( اهداف/ انگیزهها)، اسباب ظاهری(اشیاء بی جان)، ویژگیها یا ملازمات شخصیتها، نام شخصیتها، گفتگو(مکالمات)، صحنه( ظرف زمان و مکان)، اعمال(کنشها)، حوادث، اندیشه، عادات، و از همه مهمتر حکایتهای فرعی و اپیزودی، پیرنگ و توصیفات مستقیم نویسنده نیز میشوند. تمامی کنشگرهای نام برده در این حکایت به صورت عاملهایی مؤثر در داستان، در پیشبرد ژرفساخت روایی این باب قرار


7


گرفته و در تشکیل روساختها و پیوند بین آنها مؤثر هستند. جایگاه و نسبت بین این کنشگرها همانند الگوی کنش گرماس در سه مناسبت تقابلی شوق و آرزو؛ حمایت و ممانعت؛ و ارتباط در سه پیرفت اجرایی، انفصالی و پیمانی است. نظام تقابل در سطح تمامی این کنشگرها از شخصیتها گرفته تا اندیشهها، نیات و حتی حکایتهای فرعی برقرار است. در پیرفتهای اصلی کنشگرها از طریق کنشهای خود بعد از ایجاد خرده رخدادها و سپس پیرفتها، توالی کلان را به صورت توالی پیشرفت ایجاد میکنند؛ بطوری که یا در طی ارتباط تقابلی خود با یکدیگر سرانجام به توافق و سازش میرسند، و یا با حذف کنشگرها به توالی آشفتگی منجر میشوند.

کنشگران در باب» شیر و گاو«

در این باب، کنشگر در معنایی عام تنها دربردارندهی شخصیتها نیست؛ بلکه حتی خود شخصیتها هم نه درقالب نقششان در حکایت بلکه در گسترهی نقشی که در روایت دارند به عنوان کنشگر قرار میگیرند. دامنهی کنشگران در سطحی فراتر علاوه بر شخصیتهای موجود در این باب، عوامل کنشی دیگری را نیز شامل میشود که عبارتند از:

(1شخصیت: اولین کنشگر فعال در سطح این حکایتها، شخصیتها هستند. شخصیتها در این باب، در دو دستهی شخصیتهای انسانی و شخصیتهای غیر انسانی(حیوانی) قرار میگیرند. دلیل این امر این است که این باب جزء آن دسته از حکایتهای کلیله و دمنه قرار میگیرد که شخصیتهای آن هم انسانی و هم حیوانیاند. بنابراین شخصیتهای مهم این باب که در نقش کنشگران اصلی عمل میکنند، عبارتند از: -1 شخصیتهای اصلی: رای، برهمن، بازرگان، پسران بازرگان، پسر بزرگ بازرگان، شنزبه و نندبه، کارگر مزدور، شیر، کلیله، دمنه -2 شخصیتهای فرعی موجود در حکایتهای اپیزودی. شخصیتهایی که در داستانهای اپیزودی یا داستانهای فرعی آورده شده علاوه بر اینکه به شخصیتهای داستان تنوع و کثرت میبخشد و باعث برجسته شدن درونمایهی داستان میشود، بگونهای هستند که شخصیتهای اینگونه حکایتها با شخصیتهای حکایتهای پیشین ارتباط تمثیلی و معنایی دارند و نقش آنها را برای خواننده پر رنگتر جلوه میدهند.

یکی از ویژگیها و نکات مهمی که در مورد شخصیتها در این باب و دیگر بابهای کلیله و دمنه برجسته و مهم است این است که شخصیتها در این داستان در دو دستهی اصلی قرار میگیرند: - 1 شخصیتهای ایستا -2 شخصیتهای پویا و متغیر. شخصیتهای این باب بطور عمده به عنوان کنشگر در داستان دارای شخصیتهایی ایستا هستند و معمولاً ثابت باقی میمانند و حالت شخصیتهای تیپیک به خود میگیرند. در این باب اکثر شخصیتها چون دمنه، کلیله، گاو و حتی شیر شخصیتهایی ایستا هستند؛ بطوری که تا پایان یا به صورت شخصیتهایی منفی(ضد قهرمان) چون دمنه و یا بالعکس شخصیتهایی مثبت(قهرمان) چون شنزبه باقی میمانند و تنها تغییر آنها یا به صورت حذف(مرگ) شخصیت اتفاق میافتد مثل: گاو و دمنه؛ و یا به لحاظ درونی دچار عذاب وجدان شده و تغییر رویه

میدهند مثل: شخصیت شیر در پایان داستان.
(2 مفاعیم انتزاعی: دومین کنشگر فعال این باب، مربوط به مفاهیم انتزاعی است. مفاهیم انتزاعی در معنای یک عامل کنشی و تأثیرگذار جزء کنشگرهای فرستنده و یاریدهنده و بازدارنده و حتی به عنوان موضوع ارزشی قرار میگیرند. از جمله مفاهیمی که در این باب میتوان نام برد عبارت است از: قدرت، صداقت، آزادگی، اندیشهی شاه سالاری(پدر سالاری)، مناعت طبع، قناعت، حرص و طمع، رستگاری و ... .
(3 خصایل شخصیتها(منش شخصیت): یکی دیگر از عوامل کنشی در این باب، خصایل درونی شخصیتهای قصه است؛ خصایلی چون بی مسئولیتی پسر بازرگان، بدذاتی، جاه طلبی، ریا و نیرنگ و سیاست بازی و حسادت در دمنه، ذکاوت و هوشیاری و عاقبت اندیشی در کلیله، شایستگی و امانتداری و در عین حال ساده لوحی و تسلیمپذیری

8


شنزبه، ضعف اندیشه و استبداد رأی شیر و ... به عنوان کنشگر در داستان قرار میگیرند. ویژگیها و خصایل نام برده، به عنوان عوامل کنشی در درون شخصیتها معمولاً به حالت ایستا تا پایان قصه باقی میمانند.

(4 نیات/ اهداف/ انگیزهها: انگیزه و هدف و نیت در درون شخصیتها یکی از مهمترین عوامل کنشی فرستنده و یاریدهنده است که به عنوان یک محرک درونی باعث پیشبرد داستان و رخدادهای آن میشود. از جملهی این انگیزهها که در واقع بیشتر در جایگاه موضوع ارزشی قرار میگیرند میتوان به اهدافی چون: رسیدن به قدرت و مقام در دمنه، خدمتگزاری و به دست آوردن آرامش و امنیت در شنزبه، حفظ جان و قدرت در شیر، مصونیت و رعایت جانب احتیاط در کلیله، کسب روزی در پسر بازرگان و .... اشاره کرد.

(5 اشیاء بیجان: یکی دیگر از عوامل کنش در سطح داستان جدا از شخصیتهای جاندار، اشیاء بیجان است که در کنار شخصیتهای اصلی کار خود را انجام میدهد. این عامل کنشی در سطح این حکایت به صورت کمرنگی در مورد اشیاعی چون پول و ... تجلی یافته است.

(6 ویژگیهای ظاهری: ظاهر و ویژگیهای ظاهری شخصیتها یکی دیگر از عواملی است که در ایجاد رخدادها و ساخت کنشهای داستانی نقش آفرین است. جثه، صدا، رنگ، اندازه، زیبائی و زشتی، ضعف جسمانی و یا قدرت و ... از جمله ویژگیهای ظاهریای هستند که در سطح این باب در مورد شخصیتها به عنوان کنشگر دیده میشود.

(7 حکایتهای اپیزودی: در این باب و بابهای دیگر کلیله و دمنه، ساختار حکایتها به صورت داستان در داستان و روایت درونکاشت است. این نوع روایت بگونهای است که در طی آن در دل حکایت اصلی یعنی حکایت شیر و گاو، از زبان شخصیتهای اصلی حکایتهای تمثیلگونهای آورده میشود که به عنوان روایتهای گسترش یافته در چارچوب نخستین داستان قرار گرفته و با آن در ارتباطاند. این نوع داستانها با درونمایهی حکایت اصلی رابطهی معنوی کاملی دارند. در سطح این باب، اینگونه حکایتها به عنوان پیرفتهای فرعی در نقش کنشگرهای یاری دهنده و باز دارنده قرار میگیرند و نقش کنشگر را در پیشبرد پیرفتهای اصلی این باب ایفا میکنند . این حکایتهای فرعی عبارتند از: -1 حکایت بوزنهای که درودگری پیش گرفت -2 حکایت روباهی که در بیشهای طبلی دید -3 حکایت زاهدی که پادشاهی او را کسوتی داد -4 حکایت زاغی که بر بالای درختی خانه داشت -5 حکایت ماهی خوار و خرچنگ -6 حکایت خرگوشی که به حیلت شیر را هلاک کرد -7 حکایت سه ماهی که در آبگیری بودند -8 حکایت بطی که در آب، روشنی ستاره میدید -9 حکایت زاغ و گرگ و شگال و شیر و شتر -10 حکایت طیطوی و وکیل دریا-11 حکایت دو بط و باخه -12 حکایت بوز نگان و کرم شب تاب -13 حکایت دو شریک یکی زرنگ ودیگری ساده لوح -14 حکایت غوکی که در جوار ماری میزیست -15 حکایت بازرگانی که صد من آهن داشت.

(8 پیرنگ: پیرنگ را نیز میتوان یکی از عوامل کنشی به حساب آورد؛ چرا که به زنجیرهی علی و معلولی رخدادها در داستان میپردازد. در سطح این کتاب و از جمله این باب، نویسنده در جای جای داستان علتها را بطور مستقیم بازگو میکند. بطور مثال علت علاقه، کینه، قدرت، مرگ و ... و با این عمل باعث تقویت پیرنگ و پیشبرد داستان میشود.

(9 صحنه ( زمان و مکان): یکی دیگر از عوامل مهم کنشی ظرف زمان و مکان و یا صحنهی زندگی شخصیتها و وقوع رویدادهای داستان و یا محیطهای فیزیکی و انسانی موجود در روایت است. در سطح این باب این عامل کنشی در سطح مکان یا محیط فیزیکی باعث ایجاد و پیشبرد قصه میشود. از جملهی این صحنهها میتوان به باتلاق، چمنزار خوش و خرم، بیشه و ... اشاره کرد.
(10 توصیفات: یکی از ویژگیهای داستانپردازی در آثار کلاسیک و از جمله کلیله و دمنه، بکارگیری شگرد توصیف است. این نوع شگرد دربردارندهی توصیف صحنهها، مکانها، زمانها، ویژگیهای ظاهری و اخلاقی شخصیتها و ...

است. این نوع از شخصیتپردازی و توصیف مستقیم جزئی از شگردهای بکار رفته در این اثر است که از طریق آن بطور مستقیم در لابلای حکایت و یا در همان آغاز داستان، به توصیف مستقیمی از آنها پرداخته میشود. توصیفات

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید