بخشی از مقاله
چکیده :
شکوه باغ های ایرانی در دوره صفویه بوده است، از آنجایی که هنر هر منطقه برگرفته از دین و فرهنگ آن منطقه بوده به مطالعه در رابطه با تفکرات قالب آن زمان باید پرداخت و دلیل این تکامل شتابزده را یافت. چرا که نگرش و ادراک حسی نگاههای هنرمندان و خلق کنندگان این آثار باارزش حکایت از جایگاه والایی میکند که در آن دوره حاکم بوده است. از میان علوم و صنایع مختلف در زمان صفویه، فلسفه رونق و تجلی خاصی پیدا کرد، به طوری که حاصل آن فیلسوفانی چون میرداماد، سهروردی، شیخ بهایی و ملاصدرا بود.
در اینجا به چند سوال بنیادین برمیخوریم: آیا این خلق باغ ایرانی و هنرمندی طراحان آن با فلسفه حاکم برآن دوره ارتباطی داشتهاند؟ تعریف فلسفه از هنر چه بود؟ هنر چه جایگاهی در فلسفه داشته است؟ اگر ارتباطی بین فلسفه و هنر باغ ایرانی وجود دارد تاثیر آن بر دیگری چیست؟ برای برطرف شدن این پرسشها در جستار آورده شده به تعریف فلسفه هنر و چیستی آن از نگاه فلاسفه پرداخته شد که در این میان نظر ملاصدرا 1571-1635 - میلادی - به معقوله هنر به عنوان بزرگترین فیلسوف ایرانی استناد شده است.
برای رسیدن به این شناخت نخست به مفهوم و کلیاتی از نظامفلسفیِ او پرداخته شد؛ چرا که با بررسی نظام فلسفی هر فیلسوفی به خوبی میتوانیم جایگاه هنر و مباحث زیباییشناسی را در جغرافیای اندیشه او مشخص کنیم. پس به تعریف کمی و کیفی او از زیبایی و رسیدن به اصول زیبایی ملاصدرا باید پرداخت؛ و نهایت در میابیم که نشانههایی از عالم مثال که تمامیت زیبایی در آن وجود دارد به هنر و هنرمند کمک میکند تا به مقصود خود از طرح و عینیت بوجود آورده شدهاش برسد.
مقدمه
بحثهای فراوان در رابطه با چیستی هنر وجود دارد. مردم و عامه هر جامعه تعاریف خود را برای این مفهوم و پدیده دارند، تعاریفی که در بستر تاریخی و فرهنگی متفاوتی شکل گرفته و نمودهای متفاوتی از خود را در ادبیات، فلسفه و فرهنگ هر جامعه برجای میگذارد؛ تعاریفی که معمولا تفاوتهای قابل توجهی با درک دانشپژوهان و خواص جامعه دارند. اندیشمندان، فیلسوفان و صاحبنظران نیز هنوز نتوانستهاند تعریفی جامع و یکپارچهای را برگزینند، چرا که تفاوتهای بنیادین تعاریف مردمی از برخی مفاهیم، تحلیلشان را مخدوش سازد؛ که حاصل آن الگویی برای خلق کردن یک اثر هنری بدست هنرمند خواهد بود.
ریشه شناسی واژه هنر
واژه "هنر" در زبانهای اروپایی به یونانیتِخْنِه"" - techne - به لاتین "آرتوس" و "آرتیس" - artis - و "آرس" - ars - ، به فرانسه " آر" - ar - و به انگلیسی "آرت" - art - و به آلمانی "کونست" - kunst - گفته میشود که از ریشه هندی و اروپایی ar به معنای ساختن و به هم پیو ستن و در ست کردن آمده ا ست. این الفاظ در تاریخ گذ شته اروپا فقط برای هنرهای خاص به کار نمیرفته؛ بلکه به معنای ف ضیلت هم به کار میرفته است. هر چند بیشترین کاربرد آن در فرهنگ یونانی در اصطلاح هنرهای هفتگانه یونان و در قرون وسطا در اصطلاح هنرهای آزاد بوده است که منظور همان هنرهای فکری بوده اند.
اصل و ریشه هنر در زبان فارسی به سانسکریت باز میگردد و با لفظ "سونر" - sunar - و "سونره"، - sunara - که در اوستایی و پهلوی به صورت هونر - - hunar و هونره - - hunara - سو= هو به فار سی نیک و خوب، نر و نره به فار سی به معنای مردی و زنی - به معنای نیک مردی و نیک زنی، هم ریشه است. در زبان فارسی قدیم نیز "چهار هنران" به معنای فضایل چهارگانه شجاعت، عدالت، عفت و حکمت - به معنای فرزانگی - آمدها ست. واژه هنر در قلمرو زبان فار سی در طول تاریخ معانی متنوع دا شته؛ از جمله به معنای کمالات، ف ضایل، حسنات، برتریها، صفات نیک، توانایی، قابلیتها، توانمندی، قدرت، صنعت، حرفه، کسب، و خطر و تهدید به کار رفته است.
با صرف نظر از معنای عام، هنر در معنای خاص خود به م صادیق وایژهاز قبیل شعر، نقا شی، فیلم، عکّا سی، خطّاطی، معماری، تئائر، منبت کاری، مجسمه سازی، نمایشنامه نویسی و ... اطلاق میشود.
ماهیّت هنر
همانطور که گفته شد مفهوم هنر از جمله مفاهیمی است که در طول تاریخ اندیشه، دهها تعریف متفاوت برای آن ارائه شده است و هنوز اندی شمندان، فیل سوفان و صاحب نظران به یکتعریف تامّ و تمام برای هنر نر سیدهاند. مفهوم هنر از این نظر با مفاهیمی از قبیل "دین"، "فرهنگ" و ... شباهت دارد؛ از این رو در بیان ماهیت هنر نباید به دنبال جنس و ف صل حقیقی و حدّ تام گ شت؛ بلکه باید به تعریفی که تا حدودی جامع افراد و مانع اغیار باشد، بسنده و قناعت کرد. چنان که میدانیم، در تعاریف منطقی به دنبال ویژگیهای ذاتی معرﱠف میگردند. تعیین این که ویژگی ذاتی هنر که در همه آثار هنری موجود باشد چیست، از محوریترین مباحث فلسفه هنر در محافل آکادمیک است.
یکی از ق سمتهای فل سفه های م ضاف، فل سفه هنر ا ست. گاهی از این مبانی نظری با عنوان مبانی متافیزیکی و مابعدالطبیعی هنر اسم برده میشود. باید توّجه داشت که در این کاربرد، "متافیزیک" یا "مابعدالطبیعه"به معنای عامّ به کار رفته و معادل الاهیّ"ات" نیست.
فلسفه هنر
فلسفه هنر به تشریح مبانی غیرهنری هنر، یا به تعبیر دیگر به تشریح مبادی فلسفی هنر میپردازد. هر چند فلاسفه شرقی بخش م ستقلی را در آثار خود به فل سفه هنر اخت صاص ندادهاند، اما بهطور پراکنده در لابلای مباحث گوناگون به طرح مباحثی پرداختهاند که در قالب فلسفه هنر میگنجد. چنانچه در مورد معرفت شناسی و فلسفه علم هم وضع به همین منوال است.
هنرمند میتواند از آن به عنوان مبادی و مبانی ابتدایی برگرفته از فرهنگ و تمدن خود برگزیند تا ارتباط سازندهتری بین اثر بوجود آمده با مخاطبین آن برقرار شود. یکی از مباحث محوری در فلسفه هنر بحث زیبایی است. از آنجا که به زعم بسیاری از طرفداران و مفسران "هنر اسلامی مترادف هنر قدسی است، هنری است که پیام الهی را منتقل میسازد و زمان و مکان را درمینوردد، ریشههای خود را از عالم روحانی میگیرد و خود را در عالم جسمانی متجلی می سازد".
بایستی ارتباط هنر و زیبایی را در نسبت با تعالیم اسلامی مدنظر داشت. از سوی دگر بحث محوری در فلسفه هنر، نقش خیال در پیدایش آثار هنری است. حکمای اسلامی به وجه مبسوط به بحث خیال و قوّه خیال و عالم خیال و تاثیر آن در پیدایش آثار هنری مثل شعر پرداختهاند. پس برای تکمیل بحث به تعریف فیلسوفان اسلامی در مسائل کلی فلسفه و به نحو خاص در باب هنر و زیباشناسی باید پرداخت.
فلسفه هنر و زیبایی نزد فیلسوفان اسلامی
در کتابهای فیل سوفان ا سلامی برای هنر - یا معادل عامّ آن یعنی فنّ و صنعت - به معنای امروزی آن که شامل م صادیق متعددی میشود، تعریفی نیافتیم؛امّا این دو واژه هم فقط در مورد هنر به کار نرفتهد؛ان بلکه کاربرد گسترده و عامّی دارند که فقط یکی از کاربردهای آنها در کتابهای فیلسوفان اسلامی به معنای هنر است و بجای آن بر روی عنصر زیبایی و زیبا آفرینی تاکید شده؛ از این رو ضرورت دارد به تعریف زیبایی از منظر این فیلسوفان پرداخته شود.
فارابی، زیبایی را چنین تعریف میکند: »الجمال و البهاء والزینه فی کلّ موجود هو ان یوجد وجوده الافضل ویحصل له کماله الاخیر - «فارابی، 1991م: . - 50 پیدایی وجود برتر هر موجودی و حصول واپسین کمالش زیبایی است. فهم مقصود فارابی در مثال نمایان خواهد شد: وجود برتر درخت انار به این است که بیشترین انار و بهترین و شیرینترین انار را تولید کند، برتری درخت انار به این نیست که مثل سرو راست قامت و به اندازه بید و سپیدار و نارون دراز و طویل باشد.
وجود برتر انسان به این است که بیشترین تشابه را به حق تعالی دا شته و مظهر ا سما و صفات جمال و جلال خداوند با شد؛ امّا دا شتن چ شمانی به تیزی چ شمان عقاب و گوشهایی به تیزی گوشهای برخی حیوانات و... برای انسان وجود برتر و کمال نهایی تلقی نمیشود. بههمین سیاق در هر موجودی، زیبایی آن به نحوه وجود افضل و برتر آن است. این تعریف از زیبایی شبیه تعریف سقراط و افلاطون از زیبایی است که مطابق آن، زیبایی بیشتر به اموری از قبیل مفید بودن، سودمند بودن وخیر و نیک بودن ناظر است.
ابنسیناسه امر را مقوّم زیبایی تلقی میکند: .1 »داشتن نظم؛ .2 داشتن تالیف؛ .3 داشتن اعتدال - «ابن سینا، 1953م: - 17 که نتیجه این سه، حصول تناسب و هارمونی است. تعریف زیبایی به تناسب و هماهنگی پیوسته مناقشاتی به دنبال داشتهاست؛ از جمله این که این تعریف صرفا شامل زیباییهای مح سوس و مادّی می شود، نه زیباییهای معقول و معنوی؛ چون وجودهای ب سیط مثل حقتعالی دارای اجزا نیستند تا بین اجزا تناسب و هماهنگیاشدب. در دفاع از تعریف پیشینی گفته شده است که حتّی در وجودهای بسیط هم نوعی هماهنگی و تناسب وجود دارد؛
برای مثال در حقتعالی بین صفات گوناگونش هماهنگی هست. بین رحمانیّت و رأفت خدا از یک طرف و قهاریّت و جباریّت خداوند از طرف دیگر هماهنگی وجود دارد. ابنسینا زیبایی، به ویژه زیبایی خدا را چنین تعریف میکند: »زیبایی خدا یعنی به گونهای باشد که بر اوضرورت دارد؛ چنان باشد - افزون بر اینکه عنصر زیبایی در هنر باعث ایجاد لذّت است، محاکات هم سبب حصول لذّت میشود.