بخشی از مقاله

چکیده

یکی از مسائل چالشبرانگیز در چند قرن اخیر مطالعات ادبی و فلسفه ادبیات، تلاش برای تعریف و تحدید ادبیات و ماهیت آن بوده است. منحصر کردن ادبیات به اثر ادبی، یک رویکرد مدرن است، درحالیکه ادبیات در بوطیقای کلاسیک، جز متن ادبی، زمینههای گستردهای چون تاریخ، فلسفه، فرهنگ، اندیشه و هر آنچه را در سطحی متعالی قرار داشت، دربر میگرفت. این پرسش در مطالعات ادبی امروز بهصورت »متن ادبی چیست؟ «، »ویژگیها و خصوصیات متن ادبی« و »وجه تمایز متن ادبی از غیر ادبی« تغییر صورت داده است. تغییر صورت دادن پرسش »ادبیات چیست؟« به پرسشهایی در زمینه متن ادبی، تغییر از دیدگاهی ذهنیتگرا، ذاتگرا و مطلقنگر به نگاهی عینیتگرا و نسبی است. اگرچه همین دیدگاه نیز گاه با بیان مباحثی در زمینه تفاوت زبان ادبی از زبان غیرادبی و راز ادبی بودن یک متن، بهسوی دیدگاه مطلقگرای نخست متمایل شده است. نمونه چنین بحثی را درباره متون تاریخی ادبی چون تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، تاریخ وصاف، نفثهالمصدور و غیره میبینیم. آیا این متون، متونی صرفاً تاریخی هستند یا بهخاطر نوع بهکارگیری زبان و ویژگیهای دیگر، میتوان آنها را در زمره متون ادبی محسوب داشت؟ در این پژوهش درباره ادبیات دانستن تاریخ بیهقی و وجوه ادبی آن، نه از منظری صرفاً بوطیقایی، بلکه از دیدگاه فلسفه ادبیات، بحث کردهایم. برخی از مؤلفههایی که این متن را جزو متون ادبی و ادبیات قرار میدهد، عبارت است از: بیان اندیشهای والا و متعالی در زبان و فرمی ادبی و زیبا؛ دیالکتیک انواع ادبی؛ دیالکتیک تشبیه؛ غایت آفرینش متن از نگاه نویسنده؛ ظرفیت خوانش و تأویلپذیری آن؛ زیباییشناسی اسلوبهای خطاب و غیره.

مقدمه

یکی از پرسشهایی که در نقد و نظریه ادبی و مباحث بوطیقایی مطرح بوده و هست، پرسش درباره چیستی ادبیات و ماهیت آن و ویژگیهای متن ادبی است. پرسش کلی »ادبیات چیست؟«، پرسشهای جزئیتر و مصداقپذیرتری را نیز پیرامون خود ایجاد کرده است: نظیر متن ادبی چیست؟ تمایز زبان ادبی با زبان غیر ادبی در چیست؟چه عاملی موجب آفرینش متن ادبی می شود؟ این عوامل بیرونی است یا درونی؟ عنصر غالب در متن ادبی چیست؟ آیا تعریف ادبیات و متن ادبی، امری علمی و امکانپذیر است؟ و پرسشهای دیگری از این قبیل. این پرسشها اگرچه در راستای یک موضوع مطرح شده-اند، اما ماهیت و صبغه یکسانی ندارند؛ برخی پرسشهایی انتزاعی، مطلقنگر و ذاتگرا هستند؛ نظیر ادبیات چیست؟متن ادبی چیست؟ و برخی دیگر ماهیتی نسبی، عینیتگرا و فهمپذیرتر دارند. پرسش »ادبیات چیست« یا راز ادبی بودن یک متن، ادبیات را جهانی جادویی، معماگونه، فراواقعی، ذهنگرا و مطلقگرا معرفی میکند که در قالب تعریف و تحدید نمیگنجد و آن را چونان رازی تلقی میکند که امکان گشودن و توضیح ندارد و هرگونه پاسخی را که به این پرسش داده شود، ناکارآمد و ناقص میپندارد. این پرسش عملا پاسخی در پی نخواهد داشت و در نهایت به یک دور میانجامد و شاید خوشبینانهترین پاسخی که میتوان به آن داد، این است که خودش را چونان امری بدیهی بهوسیله خودش تعریف کنیم و بگوییم: ادبیات، ادبیات است.

» شاید سقراط و افلاطون در جستوجوی مجموعهای از ویژگیها یا حتی ماهیت چیزها برای تعریف آنها راه غلطی در پیش گرفته باشند. شاید حق با ویتگنشتاین باشد که اصرار میورزید که آنچه کاربردهای ما را از واژهای واحد با مجموعهای از پدیدهها هماهنگ میکند، مثلا ادبیات نامیدن آثار متفاوتی نظیر »در جستو جوی زمان از دست رفته« و یک شعر غنایی، ویژگی واحدی نیست، بلکه ویژگیهایی همپوش و ناهمگون است. جست-وجوی کیفیت واحد وحدت بخش جوهر ادبیات، نتیجه درک نادرست از نحوه کار زبان است.« - اسکیلاس، - 88:1387 پرسشهای نوع دوم که واقعبینانهتر و علمیتر به ادبیات نگاه میکنند و سعی دارند با روشی علمی و چارچوبمند، ادبیات و متن ادبی را تعریف کنند، برای رسیدن به پاسخ، زمینه بهتری دارند. البته به شرطی که در دام مطلقنگری و ذاتگرایی گرفتار نشوند. برخی از نظریهپردازان، عامل ادبی بودن یک متن را بیرون از متن و در قصد و انگیزه مؤلف آن جستوجو میکنند و برخی دیگر این عوامل را در خود متن میجویند. منحصر کردن ادبیات در اثر و متن ادبی و کاستن حوزه مفهومی آن، ویژگی جهان مدرن و تخصصگرا است، در حالی که ادبیات تا قرن هجدهم برای تمام حوزههایی چون تاریخ، فلسفه، مذهب، خطابه، فرهنگ و غیره به کار میرفت. خارج ساختن این مفاهیم از حوزه ادبیات به یک مسئله و چالش ادبی و فکری منجر شده است.این چالش، درگیر شدن به یک وسواس فکری و روششناختی در نقد ادبی امروز در مشخص کردن و مرزبندی آثار ادبی است که فایدهای هم در بر نخواهد داشت. مصداق این چالش را در کتابهای تاریخی- ادبیای چون تاریخ بیهقی، تاریخ جهانگشا، تاریخ وصاف، نفثهالمصدور و کتاب-های بسیاری از این قبیل میبینیم. آیا میتوان این آثار را جزو متون ادبی محسوب کرد یا خیر؟ اگر پاسخ خیر است، چه دلایلی برای اثبات این انگاره داریم؛ این که مسائل زبانی و بوطیقایی و صور خیال و روایتگری شرط لازم و کافی برای ادبی بودن یک متن نیستند و متن ادبی، چیز دیگری است و اینها نیست، بیشتر به یک مغلطه فکری شبیه است تا دلایل متقن علمی. اگر هم پاسخ، مثبت است، نشانههای ادبی بودن این متون، در چه زمینههایی نهفته است؟ در این پژوهش سعی داریم از طریق مباحث بوطیقایی و فلسفه ادبیات در باب ادبی یا غیرادبی بودن تاریخ بیهقی بحث کرده و درباره عوامل و زمینههایی سخن بگوییم که جواز ورود یک متن را به حوزه ادبیات صادر میکند.

بحث و بررسی

از همه مقولهها بهویژه مقولات ادبی و زیباییشناختی، نمیتوان تعریفی جامع و مانع ارائه داد. دغدغه ارائه تعریف منطقی از چیزها، مرزبندی مشخص از آنها و آنها را تحت مقوله نامها و اصطلاحات درآوردن، ویژگی تفکر جهان مدرن است، درحالیکه در تفکر کلاسیک که مبتنی بر کلینگری بود، تحت نام و مقوله قراردادن چیزها بهویژه در هنر و ادبیات موضوعیتی نداشت؛ »دغدغه همیشگی تعریف این، آن و هر چیز دیگری، صرفا آسیبی روشنفکری است که حاصل آن در بهترین حالت به دردی نمیخورد. از این گذشته، جهان ما جهانی گونهگون و جورواجور است و عادت به زور گنجاندن همه چیز در مقولاتی که قاطعانه تعریف و تحدید شدهاند، خطر تقلیل اساسی آنها را در پی دارد.« - اسکیلاس، - 70:1387 ادبیات، هنر، زیبایی، وجود و ... از همین مقولاتی است که به جای تعریف و تحدید منطقی و مشخص ماهیت آنها، باید به توصیف ویژگیها، مؤلفهها و اعراضی پرداخت که دستکم در نزد اغلب مردم، متعلق، وابسته و نشاندار شده این مقولات کیفی هستند. در تعریف ادبیات نمیتوانیم هنوز دنبالهرو سنت فکری افلاطون و ارسطو باشیم که در پی تعریف

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید