بخشی از مقاله
چکیده:
نظریهساختارگرایی در ادبیات، با مفاهیمی از قبیل اسطوره و کهنالگو ارتباط مستقیم دارد. اساطیر، مجموعهاي از کهن الگوها هستند که گذشته از تفاوتهاي آنها در فرهنگهاي گوناگون، همگی مفاهیم و ساختار مشترکی را به ذهن القا می کنند و پدیدههاي سطحی و ساختار ظاهري آنها در نهایت به یکدیگر پیوند میخورد. در حقیقت واحدهاي بنیادین اساطیر، داراي ساختارهایی هستند که خاستگاههاي یکسان اندیشه، میان آنها همبستگی ایجاد میکند.
این پژوهش، با بررسی ساختارگرایانه داستان »فریدون و پسرانش«، در صدد است ارتباط کهنالگو و ساختارگرایی را بررسی کرده، نشان دهد که تأثیر کدام دسته از عوامل درونمتنی، ساختار اساطیري این داستان را بهوجود آورده است و عناصر شکلدهندة روایت داستان کداماند. از این رو با توجه به بررسیهاي صورت گرفته بهنظر میرسد این روایت داستانی، علاوه بر آشکار ساختن محورهاي اندیشه باستانی، عناصر و مضامینی مانند »ملّیگرایی« و »وطنپرستی« را در قالب اسطورة »برادرکشی« مطرح میسازد و »روح ملّیگرایی« در ساختار اساطیري داستان، تأثیر بنیادینی بر جاي نهاده است.
مقدمه
ساختارگرایی درصدد است ضمن درك ساختار بنیادین یک اثر، در اصل ساختار زیربنایی تجربه بشري را دریابد. تحلیل ساختارگرایانه اساطیر و خوانش ساختارگرایانه داستانی آنها، براي درك چارچوب ساختاري یک اثر ادبی، به بررسی و تحلیل قواعد زبانی، نشانهشناسی، و روایتشناسی میپردازد و به عوامل سازندة اثر، توجه دارد: »توصیف ساختار یک داستان کوتاه ]یا اثر ادبی[ براي تفسیر معناي اثر یا ارزشیابی آن بهمنزله اثر خوب یا بد کار ساختارگرایان نیست. اما بررسی ساختار تعداد زیادي از داستانهاي کوتاه براي پی بردن به قواعد زیربنایی حاکم بر ترکیببندي آنها- مثلاً قواعد پیشروي روایت - ترتیبی که وقایع پیرنگ مطابق آن اتفاق میافتد - ، یا قواعد شخصیتپردازي - عملکرد هر شخصیت نسبت به کل روایت - - کار ساختارگرایان است.«
در داستان »فریدون و پسرانش«، از آنجا که اساطیر کارکرد و ساختار اصلی داستان را بنا مینهد، بنمایههاي داستان میتواند نکات مهمی براي مطالعه ساختاري ادبیات فراهم آورد. بررسی ساختار کنشهاي کلامی شخصیتها در داستان نیز، در بررسی محور ساختگرایانه داستان مؤثر است: »وقتی ما کنشهاي کلامی جدي را بهطور مضاعف تعلیق و حذف میکنیم، به این معنی است که نمیتوانیم به فراگردهاي فکري اندیشمندان بزرگ و یا پیشرفتهاي علوم بهسوي شناخت استناد کنیم.« بررسی ساختگرایانه داستانهاي اساطیري موجب میشود تا طبق آراي کلود لوي استروس، در یابیم که تمامی روایات اساطیري، زیربنایی مشترك دارند و در قالب مفاهیمی مشابه بازتاب مییابند. در این زمینه، پرداختن به داستانهاي شاهنامه فردوسی میتواند ما را در تبیین ساختارهاي اساطیري یاري کند.
کهنالگو و ساختارگرایی
در ساختار فرهنگ، بهعنوان برترین دستاورد بشري در جهان، علاوه بر وجود تفاوتهایی که میان برخی آیینها وجود دارد، زیربنا و قواعد یکسانی بهچشم میخورد، که بدون در نظرگرفتن تفاوتهاي مشهود در پدیدههاي فرهنگی، ناخودآگاه جمعی تمامی انسانها را به یکدیگر پیوند میدهد. در این میان اساطیر، محور اصلی این پیوند بهشمار میآیند. اساطیر جهان، در عین تفاوتهاي ظاهري، بنمایههاي مشترکی دارند.
از آنجا که ساختارگرایی بین ادبیات و متن توازي ایجاد میکند، باید گفت اساطیر نیز با این مفاهیم ارتباطی تنگاتنگ دارد و در حقیقت اندوختههاي ناخودآگاه جمعی بشر بهشمار میآیند. بهگفته یونگ: »فعالیت ناخودآگاهی به هر شکلی که باشد، در جهت وصول به کلیت است و این تجربهاي است که در تمدن جدید ما حضور ندارد. ناخودآگاه شارع و شاهراهی است که به اونوس موندوس ]جهان وحدت[ میرسد.« - سرانو، - 26:1368 اساطیر، حاصل وحدت فرایندهاي روانی ذهن مردم باستان است که ناخودآگاه جمعی، آنها را به تصویر میکشد. این تصاویر که در قالب صورتهاي اساطیر جلوه مییابد، کهنالگو نام دارد: »کهنالگو بر آن است تا انگیزههاي نمودهایی برام که گرچه در جزئیات متفاوت هستند، اما شکل اصلی خود را از دست نمیدهدب،م به ما بشناساند.
« بنابراین »تصاویر ذهنی جهانشمولی برام که در این ضمیر ناخودآگاه جمعی جاي دارندب،م یونگ »کهنالگو« مینامد و اسطوره را نمود آن میداند.« وجوه مشترك ساختاري در کهنالگوها، در حقیقت اصل فرافکنی مشترك در ساختارهاي ذهن انسان را تبیین میکند: »در واقع، کهنالگوها خود ذاتاً خاصیت ساختاري دارند: براي کهنالگو بودن، یک تصویر یا نوع شخصیت یا عنصر روایی دیگر باید در مقام مدلی ساختاري عمل کنند که نسخههاي مختلف متعددي از خود تولید میکند، یعنی پدیدههاي سطحی مختلف متعددي با یک ساختار زیربنایی واحد.« - تایسن، - 361:1387 بنابراین اگر داستان »فریدون و پسرانش« با توجه به این مشترکات بررسی شود، میتوان گفت اساطیر شکلدهندة آن، مانند تمامی اساطیر جهان علاوه بر اینکه ساختاري رو به کمال و آرمانی دارند، تخیلات روایی تراژیکی را هم به تصویر میکشند.
بر همین اساس، نورتروپ فراي روایات اساطیري را در سطح جهانی بر مبناي چهار الگوي روایی دستهبندي میکند و هر طبقه را »میتوس« - کپلاصyع - نام مینهد و معتقد است هنر اساطیري »صناعتی است که ساختار تصویري خاص خود را دارد و واسطه بررسی آن، خود آن است و نیازي به ارجاع به چیزهاي دیگر مثل آن نیست.« - فراي، - 118:1377 از آنجا که داستان »فریدون و پسرانش«، بازنمایی جهانی آرمانی است و در آن ماجراجوییهاي موفّقیتآمیزي به سود قهرمان داستان رقم میخورد، فراي این نوع اسطوره را که بر اساس تبیین قواعد جهان اساطیري است، »میتوس تابستان« مینامد: »به نظر فراي، انسان تخیلات روایی خود را اساساً به دو طریق ترسیم میکند.
جهان آرمانی، که از جهان واقعی بهتر است، جهان معصومیت و وفور نعمت و خرسندي است که فراي آن را »میتوس تابستان« مینامد و با نوع ادبی رمانس ارتباط میدهد.« - تایسن، - 357:1387 اساطیر، اشکال ابتدایی روایت هستند و از لحاظ مبانی شخصیتپردازي، در دستهبندي فراي، موجوداتی آسمانی بهشمار میروند و از انسانهاي نوعی محیط پیرامون آنها برتر هستند. اینک لازم است براي تحلیل ساختار روایی اساطیر در این داستان، به بررسی ساختار روایت و پیرنگ آن پرداخته شود.
بررسی ساختار روایت در داستان
براي بررسی روایتشناسانه این داستان، ابتدا باید مفهوم اصطلاح روایتشناسی را دریافت: »روایتشناسی شعبهاي از رویکرد علمی نسبتاً نوینی است که دغدغه اصلی آن شناسایی عناصر ساختاري و حالتهاي مختلف ترکیب این عناصر در روایت، شگردهاي متکرر روایت، و تحلیل انواع گفتمان در روایت میباشد.« - داد، - 254:1389 روایت، بازگویی سلسلهاي از وقایع است، که حوادث را حین وقوع آن بررسی میکند و بهعنوان گونهاي از گزارش، به سیر اتّفاقات در چارچوب زمانی متن اهمیت میدهد: »هدف روایت، ارائه واقعیتی است که خواننده آن را پیش چشم بیاورد و علاقهاش نسبت به آن جلب شود و شاید همدردي یا کینه او را بر انگیزد.«
در داستان فریدون و پسرانش، روایت سیري خطّی و رو به جلو دارد. اساساً در داستانهاي اساطیري، سیر روایت به گذشته نقب نمیزند و همواره زمان رو به جلو پیش میرود. علاوه بر این، در این داستان، سه شخصیت فریدون، ایرج، و سلم و تور - از آن رو سلم و تور یک کاراکتر محسوب میشوند که در ساختار داستان، تأثیري واحد بر جاي میگذارند - ، کنشگران داستانی هستند. سلم و تور، شخصیتهایی در ظاهر دوگانه هستند که در روند روایت داستان، تأثیري تک بعدي بر جاي میگذارند. در سیر رویدادهاي داستان نیز میبینیم هنگامی که فریدون جهان را به سه بخش تقسیم میکند و پس از گذشت مدتزمانی، سلم و تور به این تقسیمبندي اعتراض میکنند، در نامه خود خطاب به فریدون مینویسند:
سه فرزند بودت خردمند و گرد دیدي هنر ، با یکی بیشتر یکی را دم اژدها ساختی
بزرگ آمده نیز پیدا ز خرد کجا دیگري، زو فرو برد سر یکی را به ابر اندر انداختی
- فردوسی، - 329-331/110:1386
در مصرع اول بیت آخر از این شاهد مثال، »یکی« به مفهوم سلمو تور است؛ بنابراین در قالب همین لفظ، وحدت این دو شخصیت را در روایت داستان میبینیم. بر همین اساس، شکلگیري و پیشرفت روایت و پیرنگ در داستان - حرکت از کشمکش به گرهگشایی، نزاع به آشتی و... - نیز در قالب همین سه کنشگر اصلی شکل میگیرد. در ساختار این داستان، صفات فریدون بهعنوان ابرقهرمان به ایرج انتقال مییابد و سرخوردگی و نابودي سلم و تور نیز در فریدون تحول عاطفی ایجاد میکند.
علاوه بر این، انتقامجویی نیاي ایرج - منوچهر - ، موجب میشود در پایان داستان، بین شخصیت منوچهر و ایرج نوعی انتقال - انتقال یک ویژگی یا یک شئ - رخ دهد، که در کنشپذیري ساختاري شخصیتهایی چون سلم و تور تأثیرگذار است؛ بنابراین در ساختارگرایی »ساختار بنیادي روایت با ساختار بنیادي زبان یکی است: فاعل- مفعول- فعل.« - تایسن، - 365:1387در این داستان، کنشگري کاراکترها در روایت و پیرنگ، بر اساس تقابل دو عنصر »فاعل- مفعول« پیش میرود، از آن جهت که نوع پیرنگ مربوط به داستانهاي اساطیري است و در آن به قهرمان برتري پرداخته میشود، که در جستجوي یک مفعول - یک فرد، شئ یا موقعیت - است.
در بررسی جنبههاي روایت در یک داستان، »روایتگري« نیز عاملی بسیار مهم است: »منظور از »روایتگري«، عمل داستان گویی براي تعدادي از مخاطبان و از این رو ایجاد روایت است.«راوي این داستان، از نوع »خودآگاه« است و نسبت به وقایع نگاهی جهتیافته دارد. اینگونه راوي، تنها روایتگر آنچه میبیند نیست، بلکه دادههاي ذهنی خویش را نیز به مخاطب القا میکند و با تکیه بر سه اصل »ترتیب زمانی«، »فضا« و »صدا«، سلسلهوقایع روایت داستان را در پیوند با یکدیگر قرار میدهد:
-1 ترتیب زمانی: همانطور که پیش از این گفته شد، زمان در این داستان، رو به جلو پیش میرود: فریدون پس از ضحاك به تخت مینشیند؛ سپس سه فرزندش متولّد میشوند. پدر در زمان مقرّر براي پسران همسرانی درخور شأن اختیار میکند. پس از آن، طی آزمایشی نمادین، برتري ایرج بر پدر و برادران خویش آشکار میشود. جهان میان سه پسر تقسیم میشود و ایران از آن ایرج میگردد. طی گذشت مدت زمانی، برادران سرکش ایرج، علیه او توطئه می کنند و او را به قتل میرسانند. فریدون به کینخواهی ایرج، منوچهر - نوة ایرج - را علیه قاتلین میشوراند و در پایان داستان، انتقام ابرقهرمانی چون ایرج، که صفاتی همتا با فریدون دارد، گرفته میشود و ضد قهرمان، سزاي خویش را میبیند.