بخشی از مقاله
نمادهاي جاودانگي (تحليل و بررسي نماد دايره در متون ديني و اساطيري )
چکيده
تصور و ساختن نمونه هاي جاودانه ، يکي از آشکارترين تلاشهاي انساني است که از نخستين لحظات زندگي ، مرگ و زوال را به چشم مي ديده ، و همة مظاهر دنيا را در حال فرو ريختن مي يافته است . يکي از مهمترين اشکالي که با جاودانگي و مفهوم بي نهايت پيوند دارد، نماد دايره است . در حقيقت انسان ، مفاهيم جاودانه را در اين شکل مجسم کرده است . اين تجسم ، گاه به صورت تصويري ذهني و گاهي نيز به شکل نمونه هاي ديدني درآمده است . از مهمترين ويژگيهاي اين نماد (همچون ديگر نمادها)، شناور بودن آن است ؛ به همين سبب ، در کسوتهايي گوناگون نمود يافته است ؛ چنان که گاهي تجلي قداست مي گردد، گاهي آفرينش کيهاني را تکرار مي کند و گاهي نيز با اشيايي ديگر، گره مي خورد و مفهومي يکسان را نشان مي دهد.
مقدمه
انسان از روزگاران ازلي تا به امروز، در دنيايي به سر مي برده است که همه چيز در آن در حال زوال و مرگ و نابودي بوده است ؛ از اين رو، همواره درجستجوي گريزگاهي بوده است تا بتواند از اين حس زوال رهايي يابد و به گستره اي بي مرگ و جاودانه پناه ببرد. آنچه توانسته است عطش جاودانگي انسان را فرو بنشاند، تصور يا ساختن نمونه هاي جاودانه است . در حقيقت ، او به معناي جاودانگي ، فرم و شکلي جاودانه مي بخشد. به اين ترتيب ، اسطوره هاي گوناگوني گرد مفهوم و معناي جاودانگي شکل مي گيرد. شايد بتوان گفت : ويژگي اصلي ديگر اسطوره ها نيز همين است ؛ اسطوره ها همواره مفهوم و معنا را تبديل به فرم و شکل مي کنند تا قابل فهم و درک باشند (ر.ک : بارت ، ۵۸:۱۳۷۵).
ساختن نمونه هاي ازلي ، هم مي تواند به صورت تصور ذهني باشد و هم به صورت آفريدن نمونه اي ديدني . او بايد شکلي برگزيند تا بتواند جاودانگي را در آن تصور کند؛ از اين رو، هر گاه مي خواهد چيزي بيافريند که به بي نهايت و جاودانگي منتهي گردد، بايد آن را به شکل تصويرهاي ازلي جاودانگي درآورد و اجزاي ديدني را با الگوهاي ناديدني ، همانند سازد. اين جريان ازطريق پيوند دادن ناديدني ها با اشکال و صورتهاي نوعي که در ناخودآگاه او وجود دارند، صورت مي گيرد (ر. ک : يونگ ، ۳۸٦:١٣٧٨- ۳۸٧).
يکي از اشکال و نمادهايي که با جاودانگي پيوند دارد، نماد دايره است . در حقيقت ، انسان جاودانگي را در اين نماد تجسم کرده است . از اين رو، هرگاه خواسته است مفهومي بي نهايت را نشان دهد، از طرحهاي ماندالايي و دايره اي شکل ، استفاده کرده است .
يکي از ويژگيهاي مهم هر نمادي ، شناوربودن آن است . نماد دايره نيز از اين قاعده مستثني نيست ؛ به همين سبب نمي توان آن را در مورد يا جنبة خاصي بررسي کرد. به اين ترتيب ، نماد شناور دايره ، گاهي تجلي قداست مي گردد و گاهي آفرينش کيهاني را تکرار مي کند. گاهي مفهوم بي نهايت را نشان مي دهد و گاهي نيز با فلز و سنگ گره مي خورد و حادثه آفريني مي کند. در اين جا چند سؤال مي توان مطرح کرد:
۱- چرا انسان در بسياري از آفرينشهاي ذهني و عيني خود، از شکل دايره استفاده کرده است ؟
۲- چرا هاله هاي معنايي گوناگوني گرد اين شکل ، پديد آمده است ؟
۳- چرا شکل کهن الگويي دايره در هر زمان در کسوتهاي گوناگوني ؛ همچون معماري ، شهرسازي ، الگوهاي لباس و... آشکار شده است ؟
فرضيه
دايره ، شکلي کهن الگويي در ذهن و روان هر انسان است که مفاهيمي ، همچون : تقدس ، کمال ، بي نهايت و جاودانگي را نشان مي دهد؛ لذا انسان هر گاه خواسته است هر کدام يا دسته اي از اين مفاهيم را بيان کند، از اين نماد بهره برده است . هاله هاي معنايي گردِ اين شکل ، به سبب جنبة نمادين و شناور بودن آن شکل گرفته است و همين ويژگي باعث شده است که نماد دايره ، در هر زمان ، در کسوتهاي گوناگوني آشکار شود.
۱- دايره و تجلي قداست
پيشينيان بر اين باور بودند که فضاهاي دايره اي وحلقه اي ، حافظ و نگاهدار هر آن چيزي است که در درون حلقه جاي دارد. «الياده »، دايره ساختن و دايره زدن را به گونه اي رمزي ، ايمني بخش و مانع از هجوم ارواح خبيثه مي داند. به عقيدة او دايره هاي بسته شده گرد مقابر، مانع از سرگرداني ارواح مي شود و شگردي است براي حفاظت از آنها و نيز موجب باقي ماندن ارواح در فضايي مقدس است (دوبوکور، ۱۳۷۶: ۹۳).
مي توان گفت دايره از آن رو که فاقد آغاز و پايان و فراز و فرود است ، نوعي کمال اوليه و تماميت و کليت را القا مي کند (کوپر، ۱۳۷۹: ۱۴۰ و ۱۴۱). «فون فرانتس » (از پيروان يونگ )، دايره ( يا کره ) را نماد «خود» ناميده است . اين شکل ، تماميت روان را در تمام جنبه هاي آن ، از جمله رابطة ميان انسان و کل طبيعت ، بيان مي کند. کارکرد دايره در اسطوره ها، رؤياها، ماندالاها، آيين هاي پرستش خورشيد و نيز نقشه هاي قديم شهرها، بيانگر توجه به «تماميت » به عنوان اصلي ترين و حياتي ترين جنبة زندگي انسان است (گوستاو يونگ ، ۱۳۷۸: ۳۷۹).
يکي از مهمترين تجليات قداست دايره ، ماندالاست . ماندالا، غالباً از دايره هاي هم مرکز ساخته مي شود که همه همگرا به مرکزي دروني هستند (دوبوکور، ۱۳۷۶: ۱۰۶). بنابراين ، ماندالا را مي توان بازتابي از جهان معنوي در اين جهان دانست .
همگرايي دايره ها در ماندالا، آن را به محلي براي تمرکز حواس ، سلوک دروني و نمودار سير سالکان تبديل کرده است (کوپر، ۱۳۷۹: ۲۹۱). در هنرهاي تصويري هند و خاور دور نيز، ماندالاها به شکل دايره هاي چهار و يا هشت پرتوي تصوير مي شوند که جهان و پيوند آن با نيروهاي الهي را آشکار مي کنند (گوستاو يونگ ، ۱۳۷۸: ۳۸). در برخي از ماندالاها نيز مربعي در داخل دايره آشکار است . در اين اشکال مي توان دايره را نماد آسمان و مربع را نماد زمين در نظر گرفت (دوبوکور، ۱۳۷۶: ۱۰۴).
از ديگر زمينه هاي ظهور قداست دايره ، مي توان به «مندل » و «دايرة تعويذ» نيز اشاره کرد، که ويژگي حفاظت کنندگي دايره را آشکار مي کنند.
در زبان فارسي واژه هاي «مندل » و «مندله » و «مندر»- که با نام «خط عزيمت » و «دايرة تعويذ» نيز خوانده مي شوند- به نظر مي رسد که تغيير شکل يافتة واژة سانسکريت ماندالا هستند. «استاد فروزانفر» خط عزيمت را اين گونه تعريف مي کند:
«خط عزيمت خطي است که عزايم خوانان به شکل دايره رسم کنند ودرون آن نشينند» (بهاء ولد، ۱۳۵۲: ۴۷۵). در تعريف مندل و مندله نيز چنين آمده است :
«دايره اي است که عزيمت خوانان بر گرد خود کشند و در ميان آن نشسته ، عزايم و ادعيه خوانند.» (شميسا، ۱۳۷۷، ۲: ۱۰۰۲)
در متون شعر مي توان دربارة مندل و خط عزيمت ، به ابياتي اشاره کرد:
نشينم در خط و خوانم عزيمت کنم از خانه ديوان را هزيمت
(همان جا)
در داستاني به نام «شيخ الملوک » نيز از رسم مندر کشيدن ياد شده است :
«شيخ دستور داد هر روز يک گوسفند سياه بکشند و با نخستين قطره هاي خون آن مندر بکشند که عبارت است از دايره اي که با چوب يا نوک چاقو دور مرتاض رسم شده باشد تا از شرٌ موجودات نامرئي در امان بماند، چون آنها نمي توانند وارد مندر شوند. تنها کاري که از دستشان برمي آيد، اين است که با ظهور در بيرون دايره او را چنان دچار وحشت کنند که فرار را برقرار ترجيح بدهد و کار چلّه نشيني بي نتيجه بماند.» (شاملو، ٢٧٠ :١٣٨١ (
دايرة تعويذ نيز، با کاربردي مشابه مندل و خط عزيمت به منظور درمان ومحافظت از مجانين و صرع زدگان ، چهارپايان ، اموال و..... به کار مي رفته است (شميسا، ، : ):
چون شبان راعي از گرگ عنيد وقت جمعه بر رعا خط مي کشيد تا برون نايداز خط گوسفند از درآيد گرگ و دزد با گزند
(مثنوي ٤٨١٥.٦و ٤٨١٦) چنين دايره هايي با در برگرفتن فضايي تابو گونه ، به ابزار محافظت از اشيا و اشخاص تبديل مي شوند. بر پاية همين باور، کشتي گيران ، پيش از کشتي گرفتن ، دايره اي گرد خود مي کشيدند تا از خود، در برابر حريف ، محافظت کنند ( دوبوکور، ۱۳۷۶: ۹۴ و ۹۵).
۲- تکرار آفرينش کيهاني
از آنجا که هم شهر و هم انسان ، نمونه هايي فشرده از عالم کبير هستند، کالبد و ساختار شهر را مي توان چون کالبد انسان پنداشت .«سهروردي »، در رساله في حقيقه العشق در اين باره مي نويسد: «بدن انسان بر مثال شهري است . اعضاي او کوههاي او و رگهاي او جويهاست که در کوچه ها رانده اند و حواس او پيشه وران اند که هر يک به کاري مشغول اند.» ( سهروردي ، ۱۳۷۲، ج ۳:۲۸۹ و ۲۹۰)
پايه و اساس شهرهاي اسطوره اي ايران نيز، همچون کالبد انسان ، بر نظمي کيهاني منطبق است . بر اساس اين نظم - که در ايران باستان به آن اشه (asa) مي گفتند- تمامي عوامل بي نظمي در جهان ، برآمده از نيروهاي شيطاني و اهريمني است (آيت الله زاده شيرازي ، ۱۳۷۸، ۱: ۱۳). انسان نيز در آفرينش هر چيز، و از جمله کالبد شهر و روابط اجتماعي درون آن ، از الگوي اين نظم کيهاني پيروي کرده است ؛ بنابراين هر آنچه خارج از قلمرو اين نظم قرار گيرد، چيزي نيست جز خرابي و طبيعت خارج و مکانهايي که اراده و هستي موجودات اهريمني در آن جاري است . از اين رو، در شهرها، موجودات اهريمني ، در خرابه ها و بيغوله ها مسکن دارند. اين مکانها- که خارج از حصار شهرها واقع اند- محل زندگي تمامي نيروهاي شر، از جمله راهزنان ، دشمنان مهاجم ، بلاياي طبيعي و موجودات اهريمني چون جن و پري هستند (الياده ، ۱۳۶۵: ۴۲۷). بر اين اساس ، مي توان گفت ساختار شهرها، تقليد و تکراري است از آفرينش کيهاني . در کتاب تاريخ شکل شهر تا انقلاب صنعتي ، در اين باره آمده است : «شهر رومي بيانگر تصويري آسماني در زمين بوده و به شيوه اي خاص و طي مراسمي مشخص و پيچيده پايه گذاري شده است .» (جيمز، ۱۳۶۸: ۴۲۷) ساختار شهرهاي «دوگون » و «بامبارا» در کشور «مالي » نيز، از اين الگوي کيهاني پيروي مي کند. در اين شهرها، کشتزارها، به صورت مارپيچ آمادة کشت مي شوند، چون در باور آنها، جهان به صورت مارپيچ خلق شده است . همچنين در اين مناطق به تقليد از آسمان و زمين ، روستاها به صورت جفت ساخته مي شوند (ال .راس ، ۱۳۷۹: ۵۹). به نظر مي رسد ساخت شهرها، با طرح دايره اي نيز به نوعي ، تکرار و تقليدي باشد از الگوي آسماني آنها. شهر «حضرا» (هاترا) در عراق ، يکي از شهرهايي است که به شکل دايره ساخته شده است و معبد کبير آن در ميان شهر جاي گرفته است . گرداگرد «حضرا» حصاري دايره اي به منظور حفاظت از شهر ساخته شده است (سفر، فواد، ۱۳۷۶: ۲۱). شهر بغداد نيز که شش قرن پس از ساخته شدن شهر حضر بنيان نهاده شده است ، به شکل دايره اي است که کاخ و مسجد و جامع در مرکز آن قرار دارد (همان : ۲۱ و ۲۲). بناهاي سنتي داخل شهرها نيز، محلي براي ظهور ويژگيهاي آسماني دايره بوده است . اين مکانها را نيز همچون شهرها، مي توان نتيجة تکرار الگوي آسماني آنها دانست . در معماري سنتي ، دايره ، نقشي ويژه در ارتباط بناها با نمونه هاي آسماني داشته است .
۲- ۱. کاربرد دايره در معماري سنتي
ماندالا، طرح اساسي بناهاي مذهبي و غير مذهبي را در تمام تمدنها تشکيل مي دهد (گوستاو يونگ ، ۱۳۷۸: ۳۸۴). به نظر مي رسد که کاربرد طرحهاي ماندالايي در ساختار شهرها و بناها به منظور تبديل آنها به فضايي قدسي بوده است . اين بناها، فرافکني است از يک تصوير «کهن الگويي » از درون ناخود آگاه انسان به سوي جهان خارج . به اين ترتيب ، شهر و قلعه و معبد آن ، به نشانه اي از تماميت رواني تبديل مي شوند و تأثير و نفوذ ويژه اي بر افرادي که وارد آن مي شوند و در آن زندگي مي کنند، مي گذارند (همان : ۳۸۶ و ۳۸۷). فضاي قدسي در معماري ، به نوعي تکرار حضور آغازين انسان در بهشت را به ذهن مي رساند. از اين رو، انسان براي متبرک کردن فضاي مقدس ، به جداسازي اين فضا از دنياي پيرامون مي پردازد (الياده ، ۱۳۷۲: ۳۴۶). گفتني است که ، تصور قداست در ميان فضايي محصور، تنها کارکرد ديوارهاي کشيده شده در اطراف حريمهاي مقدس نيست ، بلکه اين ديوارها انسان را از خطرات اطرافش نيز محافظت مي کنند. «قداست همواره براي کساني که بدون آمادگي يافتن و انجام دادن اعمال تقرب به محيطي مقدس وارد مي شوند، خطرناک تصور شده است .»(همان : ۳۴۸) هنگامي که موسي به وادي «طوي » نزديک مي شود، خداوند به او دستور مي دهد که پابرهنه شود: « َفاخَلع َنعَليک إَّنک ِبالوادِ المقَدسِ طُوي » (طه . ١١ و ١٢) سرزمين «طوي »، مکاني مقدس است ؛ از اين رو براي وارد شدن در آن ، بايد آيين هاي خاصي را رعايت کند تا شايستگي ورود به آن سرزمين را پيدا کند.
در معماري ، بخشهاي مختلف يک بناي سنتي ، منعکس کنندة معنايي کيهاني هستند. براي نمونه ، در اسلام ، دايره نشانه اي است که بيانگر جلال خداوندي و معنايي آسماني است ، چنان که مساجد اسلامي که تالاري است چهارگوش با گنبدي بر روي آن ، همچنين ، قبلة مسلمانان که عبارت است از مکعب عظيمي از سنگ سياه در مرکز صحن دايرة سفيد، مجسم کنندة دوگانگي زمين و آسمان است (دوبوکور، ۱۳۷۶: ۱۰۴).
۳- راز آميزي حلقه
حلقه ، در فرهنگهاي مختلف ، همواره با راز آميزي و حادثه آفريني همراه بوده است . راز آميزي حلقه را مي توان نتيجة ارتباط دايره با نيروهاي ماورايي و قدسي دانست . قداست و حلقه هاي راز آميز، در بسياري از اسطوره ها، داستانها و حتي باورهاي عاميانه نمود يافته است . «وارنيگ » در کتاب «فرهنگ خرافات »، به باوري اشاره مي کند که بنابر آن ، اروپاييان ، بيرون آمدن حلقه اي آهني ، اطراف يک بشکه بزرگ آب يا آب جو، در شب کريسمس را نشانة وقوع مرگ يکي از افراد خانواده در آن سال مي دانند (وارنينگ ، ۱۳۷۱: ۱۴۶). در باور برخي نيز، افتادن حلقه ازدواج در مراسم عروسي ، همچنين گم شدن حلقة زن پس از ازدواج ، از نشانه هاي نحسي و اتفاقات شوم به شمار مي رود (همان جا). همچنين بنابر داستاني افسانه اي که «هرودوت » آن را نقل کرده است ، حلقه را مي توان به عنوان نشانة سرنوشت نيز تصور کرد. در اين افسانه ، «پوليکرات » به منظور حفظ بخت و اقبال روي آورده به وي ، حلقة زمرد نشانش را به عنوان قرباني به دريا مي افکند. پس از چندي ، ماهي اي که حلقه را ربوده بود، صيد مي شود و به اين ترتيب ، حلقه دوباره به نزد پوليکرات برده مي شود. به اين ترتيب ، دريا، با بازگرداندن حلقه به صاحبش ، گريزناپذيري از دست سرنوشت را به وي مي آموزد.
پوليکرات ، چندي بعد، از داريوش شکست مي خورد و به دار آويخته مي شود (دوبوکور، .۹۶ :۱۳۷۶ (
حلقه گاهي نماد ابزاري است که در بند مي کشد و به دام مي اندازد. وقتي يک پاپ جديد برگزيده مي شود، حلقة ماهيگيران را به او مي دهند. اين حلقه نماد اين سخن عيسي است با حواريون (که ماهيگير بودند): «من شما را صياد انسانها خواهم کرد.» (کمبل ، ۱۳۸۰: ۱۵)