بخشی از مقاله

چکیده

ساختارگرایان در عرصه های مختلف ادبی به تحقیق پرداخته اند ؛ ولی بیشترین کوشش آنها صرف بررسی و پژوهش در داستان و روایت شده است . ساختگرایان معتقدند که هر داستان را می توان به ساختارهای روایتی تجزیه کرد. ساختارگرایی ، اساس کار شکل روایت است که بر پایه آن همدلی میان مخاطب و راوی ایجاد شده است. همانگونه که نظریه پردازانی چون تایسن اشاره نموده اند ، بررسی ساختار تعداد زیادی از داستانهای کوتاه برای پی بردن به قواعد زیربنایی حاکم بر ترکیب بندی آن ها مثلاً قواعد پیشروی روایت یا قواعد شخصیت پردازی کار ساختارگرایان است.

در تحلیل ساختارگرایانه روایت ، جزئیات ظریف ساز و کارهای درونی متون ادبی بررسی می شوند تا واحدهای ساختاری بنیادی یا عملکردهای - مانند عملکرد شخصیت - حاکم بر کارکردهای روایی متون کشف شوند. یکی از این معروف ترین ساختارباوران تزوتان تودوروف  است . وی عملکرد روایی را مانند  مقوله های نحوی می داند و در تحلیل ادبی داستان به سه جنبه کلامی نحوی و معنایی آن توجه می کند.

هدف

ما در این جستار نقد و بررسی شیوه  داستان سرایی عطار در داستان شیخ صنعان بر اساس الگوی ارائه شده تودوروف در دو مبحث کلامی و نحوی است . از این رهگذر ، تحلیل مباحثی چون وجه زمان ،دید ولحن از دیدگاه  کلامی ؛ و نیز گزاره و پی رفت و متن از جنبه نحوی مورد توجه قرار گرفته است . بر اساس الگویی که تودوروف مطرح می کند،کل روایتِ حکایت شیخ صنعان ، نقل قولی از راوی است. این حکایت از ساختار روایی واحدی پیروی کرده است. ساختار روایی آن بر مبنای پنج پی رفت پایه استوار است و شیوه آن زنجیره سازی است .وجه - روایت قضیه ای - غالب در این حکایت  اخباری است . بر اساس این نظر حکایتِ، مورد بحث ، در مجموع از نوع تک محور است .                        

واژگان کلیدی : شیخ صنعان ، عطار ، روایت ،ساختارگرایی ،  تودوروف            

مقدمه                                

ریشه ساختگرایی به فرمالیسم و مکتب پراگ و نئوفرمالیسم و فوتوریسم می رسد و بعدها از نقد نو هم متاثر شده است ..... ساختگرایی یک شیوه و روش است و سخن آن این است که هر جزء یا پدیده در ارتباط با یک کل بررسی شود . یعنی هر پدیده ، جزیی از یک ساختار کلی است دریشه ساختارگرایی را باید در آرایی جست که فردینان دوسوسور مطرح کرد . وی با این تحلیل که هر پدیده ای را می توان هم به صورت تاریخی بررسی کرد و هم به صورت توصیفی ، تمایزی قائل شد میان زبان شناسی تاریخی یا درزمانی و زبان شناسی توصیفی یا هم زمانی . و تقسیم کار میان این دو را نیز چنین توضیح داد که زبان شناسی درزمانی به بررسی تحولاتی می پردازد که زبان در طی تاریخ به خود دیده است.

حال آن که زبان شناسی هم زمانی ، نظام زبان را در یک برش زمانی معیّن مطالعه می کند...قدرت آموزه های سوسور به حدی بود که مسیر مطالعات زبانی را از بررسی درزمانی به بررسی هم زمانی تغییر داد و در نتیجه ، یک انقلاب کپرنیکی را در عرصه مطالعات زبانی رقم زد : اینک پارادایم مطالعات زبانی از بررسی تحولات زبان به بررسی ساختار زبان تغییر کرده بود.

میشل اریوه ، شمای اصلی نظری نقد ساختاری را اینگونه ترسیم کرده استمتن ادبی ، متنی است بسته و محدود به زمان و مکانش که در فاصله حرف بزرگ نخستین واژه اش و واپسین حرف آخرین واژه اش وجود دارد . و هیچ ارتباطی به موارد خارج از خود ندارد . متن ادبی تنها به دنیای خود ، یعنی به دنیای زبانی خویش ، دلالت می کند و نه به چیزی دیگر . وابستگی متن ادبی به ساختارهای زبانی دو سویه دارد، از یکسو از زبان طبیعی سود می جوید ، و از سوی دیگر به یاری آن زبانی تازه می آفریند.

به این اعتبار ادبیات زبان اشارت است ، اشارت به زبان و نه به جهان یکی از ارمغان های ساختگرایی برای ادبیات بحث روایت شناسی است. اولین بار تودوروف در کتاب دستور زبان دکامرون واژه روایت شناسی را به عنوان »علم مطالعه قصه به کار برد و پس از آن در میان دیگر منتقدان ساختارگرا روایی یافت روایت شناسان ، در این چند دهه ای که روایت شناسی به عنوان یک علم مطرح شده است ، پیوسته کوشیده اند به الگوهای روایتی مشخصی دست یابند که بتواند برای تمام ساختارهای روایتی قابل صدق باشد.

پیشینه روایتشناسی ساختارگرا با ریختشناسی قصههای عامیانه،اثر راهگشای ولادیمیرپروپ، فراهم شد که نخستین ترجمه انگلیسی آن در سال 1958 منتشر شد.پراپ 31 کارکرد یا کنش شخصیت را-که بر حسب دلالت شان بر پیرنگ تعریف میشدند-از پیکره قصه های عامیانه روسی استخراج کرد،او همچنین قواعدی برای توزیع آن ها در هر قصه معین ذکر کرد پروپ بازیگران قصه - آدمهای قصه - را شامل هفت تیپ می داند : آدم خبیث بخشنده قهرمان - جستجوگر یا قربانی -  اعزام کننده یاری دهنده شخص مورد جستجو - شاهزاده خانم -   قهرمان قلابی این کتاب پروپ نه تنها در ادبیات بلکه در همه شعب علوم تحولی ایجاد کرد .

تاثیر کتاب پروپ بر ساختارگرایان فرانسوی ، از دهه 1950 آشکار شد . روش او ، هرچند یکسر به همین شکل پذیرفته نشد و به ویژه در آثار گرماس و برمون دگرگون شد ، اما راهگشای تمام مباحث بعدی بود از دیگر ساختگرایان معروف از رولان بارت و لوی استروس و تزوتان تودوروف .... می توان نام برد ؛ اما پیش کسوت این جریان رومان یاکوبسون است که در مکاتب دیگر چون فرمالیسم روسی و مکتب پراگ و نئو فرمالیسم هم حضوری فعال داشته است.

پیشینه تحقیق

در سال های اخیر ، پژوهشگران و محققان به مبحث نظریه های ادبی در زمینه روایت و داستان و تطابق آن با حکایات و روایات کهنتوجّه خاصّی نموده اند و از این رهگذر مقالات و آثار پژوهشی ارزشمند و متنوعی در این زمینه به نگارش در آمده است. بالطبعمنطق الطّیر عطار به عنوان یکی از برجسته ترین منظومه های عرفانی ادب فارسی و نیز طولانی ترین و دل انگیزترین داستان آن حکایت شیخ صنعان، از دید پژوهشگران در این عرصه به دور نمانده است و چندین مقاله پژوهشی در موضوع تحلیل ساختار روایی این داستان زیبا بر اساس نظریات روایت شناسی نگاشته شده است .

از مهم ترین این مقالات می توان به تحلیل داستان شیخ صنعان منطق الطّیر عطار براساس نظریه کنشی گرماس به قلم مسعود روحانی و علی اکبر شوبکلایی ، بررسی» نمایش معنا در صورت حکایت شیخ صنعان در منطق الطّیر« نوشته همایون جمشیدیان و لیلا نوروزپور و نیز »ریخت شناسی داستان شیخ صنعان« از فاطمه مجیدی اشاره نمود .

پرسش های تحقیق

نظریه روایت شناسی تزوتان تودوروف چیست و چه کاربردی در نقد متون ادبی و روایی دارد ؟چگونه می توان بر اساس نظریه تودوروف به تحلیل جنبه های کلامی و نحوی متون روایی مانند شیخ صنعان پرداخت ؟ آیا استحکام و انسجام حکایت شیخ صنعان به گونه ای است که قابلیت تطابق با نظریه روایت شناس بزرگی چون تزوتان تودوروف را داشته باشد ؟

نظریه ساختاری تودوروف

تزوتان تودوروف به سال 1939 در صوفیه بلغارستان به دنیا آمد ؛ به سال 1963 به فرانسه سفر کرد و از آن پس آنجا زندگی کرد . وی از سال 1968 به عنوان پژوهشگر در مرکز ملی پژوهش های علمی فرانسه در زمینه زبان و ادبیات کار کرد و کتاب های زیادی منتشر کرد که بیشتر آنها به زبان های دیگر ترجمه شده اند . تودوروف نقش مهمی در ترجمه و معرفی آثار فرمالیست های روسی و به ویژه میخاییل باختین داشت . روش نظامدار و دقیق کارش ، به همراه شیوه جذاب نگارش و روش بیان ویژه اش سبب شد که بررسی ساختاری متن اعتبار کنونی خود را بیابد .

به گمان تودوروف درک نسبت میان زبان و متن ، نکته اصلی در نظریه ادبی است . او چند بار جمله ای از پل والری را نقل کرده است : ادبیات ، گونه ای گسترش و کاربرد پاره ای از مشخصه های زبان است و نمی تواند چیزی جز این باشد. تودوروف کار خود را روشنگری و شرح این جمله والری دانسته است در تودوروف آشکارا گرایشی به نظریه پردازی ادبی وجود دارد ، گونه ای عشق به نظام  به نظریه و به ارائه احکام کلی از نظر تودوروف قصه ، متنی است ارجاعی که دارای بازنموده زمانی است.

وی روایت را عبارت از گذر از یک مرحله متعادل - وضعیتی که همه چیز عادی است - به مرحله دیگر می داند . پس هر روایت دارای دو نوع حادثه فرعی است : حوادثی که وضعیتی را توصیف می کنند - خواه متعادل و یا غیر متعادل - و آن هایی که بیان کننده گذر از یک وضعیت به وضعیت دیگرند . حادثه نوع اول در مقایسه با نوع دوم ایستا است.تودوروف تلاش کرده است تا ساز و کار روایت را دریابد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید