بخشی از مقاله
چکیده:
امنیت، یکی از مهمترین نیازهای بشر است، چنانکه در طبقهبندی نیازهای امنیت در درجه دوم اهمیت و پس از نیازهای فیزیولوژیک قرار گرفتهاست. محققان بر این باورند که عوامل گوناگونی چون عوامل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ... در ایجاد امنیت مؤثرند، که در این میان میتوان به نقش و تاثیرات محیط نیز اشاره نمود. هدف مقاله بررسی مراحل تکامل رویکرد پیشگیری از جرم توسط طراحی محیطی، بعنوان مهمترین رویکرد در جلوگیری از وقوع جرم و ایجاد امنیت محیطی با استفاده از طراحی و سپس ارائه راهکارهایی برای کمک به معماران و طراحان شهری در جهت طراحی محیط مسکونی ایمن در برابر جرایم است.
این مقاله با بکارگیری روش اسنادی، سیر تحول این رویکرد را، مشتمل بر نسل اولCPTED از 1960تا 1970، با تمرکز بر اصلاحات فیزیکی محیط برای رسیدن به امنیت، نسل دوم از 1997 با نقد نسل اول به جهت توجه مطلق بر اصلاحات فیزیکی و پیشنهاد بکارگیری جنبههای روانی و اجتماعی به عنوان یکی از ارکان اصلی ایجاد امنیت برای پایدار نگهداشتن امنیت در محلات مسکونی، مورد بررسی قرار داده و کاربست این ایدهها را با هدف خلق یا افزایش امنیت در محیط، مورد مطالعه تطبیقی قرار داده است.
مقدمه
جرم یکی از ناهنجاریهای اجتماعی است که بطور مستقیم با کیفیت زندگی شهروندان مرتبط است. این ناهنجاری در دورههای زمانی مختلف همواره مورد توجه پژوهشگران حوزه علوم رفتاری، جامعهشناسان، روانشناسان و ... بودهاست. از آنجا که وقوع هر نوع جرمی از یکسو نیازمند مکان و بستر محیطی مساعد است، لذا وجود برخی ویژگیها در محیطهای شهری، آنها را به مکانهایی جرمخیز بدل میکند. تئوریهای مطرح شده در زمینه تأثیر علّی عوامل محیطی بر روی رفتارهای اجتماعی به دو بخش تقسیم میشود. یکی بر عوامل محیط طبیعی - آب و هوا، باد، دما، کوه و ... - و دیگری بر عوامل محیط انسان ساخت و مصنوع بویژه محیطهای شهری و تأثیر آنها بر رفتار انسانی تأکید دارد
تئوریهای مرتبط با تأثیرعوامل محیط انسانساخت در بروز رفتارهای نابهنجار و مجرمانه، به تئوریهای پیشگیری از جرمِ مکان محور شهرت دارند. تئوریهای مکان محور شامل رویکردهایی چون پیشگیری از جرم موقعیتی ، پیشگیری از جرم توسط طراحی محیط، امنیت از طریق طراحی و ... میشوند. در این میان رویکرد مورد توجه این مقاله، رویکرد پیشگیری از جرم توسط طراحی محیط یا &37 - است که از دهه 1960 مطرح شده است. اولین تلاشها در قالب این رویکرد از اصلاحات کالبدی شروع شده اما در سیر تکامل از تمرکز بر کالبد کاسته و بر نقش ایجاد ارتباط میان ساکنین و تقویت حس جمعی تأکید شده و در نهایت برای پایدار ماندن امنیت در محلات، وظیفه ایجاد و تداوم آن به خود ساکنین سپرده شدهاست.
این تلاشها هرکدام به نامهای نسل اول &37 - ، نسل دوم &37 - و مدل چندجانبه امنیت گستری شهرت یافتهاند. خلق و افزایش امنیت در محیط با استفاده از مداخلات طراحانه، همواره با طرح دو پرسش بنیادین همراه است:
-1 چگونه میتوان از طریق طراحی، امنیت محیط را افزایش داد؟
-2 چگونه میتوان امنیت ایجاد شده را در طول زمان تداوم بخشید؟
:1معرفی رویکرد پیشگیری از جرم توسط طراحی محیط:
نظریهپردازان و رویکردها:
پیشگیری از جرم توسط طراحی محیط، مشهورترین رویکرد در کاهش فرصتهای وقوع جرم است. این رویکرد با بهرهگیری از ایدههای "اختلاط کاربری" در شهر و "چشمان ناظر بر خیابان" که در سال 1961 در کتاب تأثیرگذار "مرگ و زندگی شهرهای بزرگ امریکایی" جین جکوبزمطرح شده بود، آغاز شد. جکوبز معتقد بود که شکل جدید شهرها بسیاری از کنترلهای طبیعی بر رفتارهای مجرمانه را مخدوش کرده است. بر اساس نظریه چشمان ناظر بر خیابان، برای نظارت و مراقبت از خیابان، چشمان کسانی که میتوان آنها را مالکین طبیعی خیابان نامید یعنی همان ساکنان، لازم است.
بنابر نظریات او خیابان موفق دربرگیرنده سه کیفیت اصلی است؛ مرزبندی روشن بین فضای عمومی و خصوصی، چشمهای ناظر بر خیابان و استفاده مداوم از پیادهراهها - جیکوبز, - 1386 عبارت - اس پی تی دی - اولین بار در سال 1971 توسط جفری ، جرمشناسی از دانشگاه ایالت فلوریدا با انتشار کتابش به همین نام ، به کار برده شد. کار او بر اساس احکام روانشناسی تجربی و مبتنی بر این ایده بود که با حذف تقویت-کنندههای بروز جرم، جرم بوقوع نمیپیوندد.
همزمان با کار نظری جفری، مطالعات عملی اسکار نیومن در اواخر سال 1970، انجام گرفت. او در کتابش با نام "فضای قابل دفاع: مردم و طراحی در شهرهای جرمخیز، نظریات براساس آمارهای دقیق در خصوص میزان جرم گزارش شده در محیطهای مسکونی با فرم فیزیکی متفاوت مشتمل بر خانههای ردیفی دو طبقه تا بلوکهای 36 طبقه آپارتمانی در نیویورک بنا نهاد.
فضای قابل دفاع، ایده اصلی نیومن، مشتمل بر چهار عنصر اصلی است: قلمروبندی، نظارت، بهبود کیفیت محیط و مجاورت کاربری مسکونی با دیگر امکانات مورد نیاز مردم . نظریه فضای قابل دفاع، شامل دو بخش اصلی است؛ اول اینکه این فضا باید به ساکنین اجازه دیدن و دیده شدن داده و با اطمینان از مشاهده، شناسایی و در نهایت توقیف خلافکار، ترس از جرم در آنها کاهش یابد.
دوم اینکه ساکنین باید بدلیل وجود حس مالکیت و علاقه به محیط زندگیشان وقتی که جرمی اتفاق میافتد، خود مایل به دخالت و گزارش به پلیس باشند. وقتی که مردم در محله خود احساس امنیت کنند، احتمال ایجاد روابط اجتماعی در میان آنها و دخالت ایشان در هنگام وقوع جرم افزایش مییابد. ویلسون و کلینگ در سال 1982 نظریه معروف خود را با عنوان" پنجرههای شکسته درباره تأثیر منظر فاقد نظم و آثار ناشی از بیتوجهی ساکنین به ساختمانها و فضاهای محله خود روی رفتار خلافکاران، ارائه کردند. تأکید آنها بر نقش حیاتی نگهداری از محیط بعنوان شاخص فیزیکی سطوح همبستگی اجتماعی و کنترل غیررسمی ساکنین بود.
در سال 1996، سازمان مسکن و توسعه شهری واشینگتون از نیومن خواست که رسالهای در ادامه و برای اصلاح کار قبلیاش، با عنوان" خلق فضای قابل دفاع بنویسد.
او در کتاب خلق فضای قابل دفاع خود تأثیر گونههای مسکن بر توانایی ساکنان در کنترل محیط را مورد بررسی قرار داد. او این کار را از طریق تقسیمبندی گونههای مختلف مسکن در سه گونه خانههای تکواحدی، خانههای 2 تا 3 طبقه یا همان باغ- آپارتمانها و بلندمرتبهها انجام داد. او با مقایسه این گونهها به این نتیجه رسید که هرچه کاربران یک فضای جمعی بیشتر باشد، برای ساکنان دشوارتر است که آن فضا را به عنوان قلمرو خود شناخته و یا حقی در کنترل یا شکل دادن فعالیتی خاص در آن برای خود قائل باشند. تا جایی که استفاده کنندگان، هیچ کاربرد مفید دیگری غیر از راه رفتن در آن فضا نمی یابند و دستیابی به آن برای افراد غریبه راحتتر می شود.