بخشی از مقاله
چکيده :
«فقر» و «فنا» دو مفهوم مهم در عرفان اسلامي هستند. فقر همواره با «غنا» و فنا با «بقا» ملازم است . جايگاه زوج نخست در ميانه و زوج دوم در انتهاي سلوک ميباشد. اما فقر و فنا در عرفان عطار آميخته شده و در قالب مقام «فقر و فنا» و به عنوان آخرين مرحله سلوک درآمده است . اين موضوع يک مسألۀ متمايز در سبک عرفاني عطار محسوب ميشود. به تبع تمايز سبکي مذکور، نقش فقر و فنا در تحليل روايت منظومه هاي عطار نيز متفاوت خواهد بود. در اين مقاله ، ابتدا از زاويه سبک شناسي عرفاني و سپس از چشم انداز روايت شناسي به تحليل مقام فقر و فنا و ويژگيهاي آن در عرفان عطار پرداخته ميشود. تمرکز نويسندگان در تبيين مطالب ، بر دو منظومۀ منطق الطير و مصيبت نامه است .
١.مقدمه
«فقر» و «فنا» دو اصطلاح مهم در عرفان اسلامي است که در متون عرفاني بابي در معرفي و يا توصيف ويژگيهاي آنها وجود دارد. معمولا تلقي عرفا از اين دو مفهوم مشابه است و اکثر قريب به اتفاق آنها کارکرد و جايگاهي واحد را براي فقر و فنا در نظر گرفته اند. فقر همواره با اصطلاح «غنا» همراه است و فنا با «بقا». اما نگاه عطار نيشابوري با ديدگاه صوفيه پيش از خود تفاوت دارد. او جايگاه و نقشي ديگرگون براي فقر و فنا در طي سلوک قائل است . همين موضوع منجر به ايجاد تمايز سبکي در عرفان عطار ميشود. به موازات طرح انديشه هاي عرفاني در قالب تمثيل داستاني، تمايز سبکي آثار عطار در باب فقر و فنا منجر به تمايز روايت در آنها ميشود؛ و فقر و فنا کارکردي متفاوت در روايت شناسي داستانهاي شيخ نيشابور ايفا مينمايند.
تحقيق حاضر شامل دو بخش است . در قسمت نخست ، جايگاه فقر و فنا در نظام عرفان اسلامي و عرفان عطار نيشابوري بررسي ميشود. در اين بخش از مقاله که مربوط به سبک شناسي تصوف است ، به تمايز سبکي شيخ نيشابور در کاربرد مفاهيم فقر و فنا و تفاوت نگاه او با ديدگاه عام صوفيان در اين موضوع پرداخته ميشود. در اين راه از نظريه تقابلهاي دوگانه در تبيين مطالب استفاده شده است . البته عمدة تاکيد مقاله بر روي مفهوم فقر است و بيشتر مطالب در ارتباط با اين اصطلاح است زيرا عمدة اين تمايز سبکي و روايي به خاطر حضور متفاوت فقر در منظومه هاي منطق الطير و مصيبت نامه است و مفهوم فنا با قرار گرفتن در کنار فقر، جايگاهي متفاوت (نسبت به تاليفات صوفيان ديگر) يافته است .
بخش دوم درباره روايت شناسي و نقش روايي فقر و فنا در آثار عطار است . دانش روايت شناسي از جملۀ علومي است که در دنياي غرب (اروپا و آمريکا) ساخته و پرداخته شده است . اما در ادب عرفاني، به دليل ماهيت متفاوت جهانبيني صوفيان با جهانبيني حاکم بر دنياي غرب و به تبع آن ، متون روايي تاليف شده در آن فضا، مسائلي مطرح است که در نقد روايت اين نوع ادبي بايد آن را لحاظ نمود. يکي از آن مسائل بحث احوال و مقامات و در اين نوشتار، مشخصا، دو اصطلاح فقر و فنا است . اين دو چنانکه خواهد آمد- داراي قابليتهاي ويژه روايي هستند. در ادامه بحث به مبحث مهم
«درد» در عرفان پرداخته ميشود. اين قسمت نيز ارتباط مستقيمي با جايگاه روايي فقر در آثار عطار دارد در اين پژوهش دو منظومه منطق الطير و مصيبت نامه مورد نظر بوده است . در اين انتخاب چند عامل دخيل است . هر دو اثر داراي قصه اصلي و به اصطلاح «کلان پيرنگ » هستند. البته الهينامه نيز داراي کلان پيرنگ است اما ساير ويژگيهاي مورد نظر در اين پژوهش را ندارد. همچنين ، در هر دو، قصۀ سفر و طي منازل و مقامات عرفاني به دقت و بر اساس مشرب عرفاني عطار آمده است .
نهايتا اينکه ، بنا به تصريح عطار، منطق الطير و مصيبت نامه دو منظومۀ پاياني وي هستند(مختارنامه : ص ٧٠) و بنا بر اصل تکامل شخصيت ، آخرين آثار از لحاظ ادبي و داستانپردازي و بويژه ديدگاه عرفاني قاعدتا از غناي بيشتري برخوردارند.
منطق الطير از مصيبت نامه شهرت بيشتري دارد و داستان مرغاني است که با انتخاب هدهد به عنوان راهنما و با هدايت او مسافر مأواي سيمرغ ميشوند. آنان پس از طي هفت «وادي» طلب ، عشق ، معرفت ، استغنا، توحيد، حيرت و فقر و فنا و تحمل مخاطرات راه ، به درگاه سيمرغ بار مييابند.
مصيبت نامه نيز داستان شخصيتي به نام «سالک فکرت » است که طالب «جان پاک» است . او در ميان پليدي و در تاريکي مطلق و «سه ظلمت » به دنيا ميآيد؛ سرگردان و مضطرب است . «درد»ي بر جانش ميافتد. به جستجوي پير و راهنما ميرود. بعد از تلاش بسيار او را مييابد. به توصيه پير راه سفر در پيش ميگيرد، ملک و ملکوت را ميپيمايد و چهل مرحله را طي ميکند که عبارتند از: جبرئيل ، اسرافيل ، ميکائيل ، عزرائيل ، حملۀ عرش ، عرش ، کرسي، لوح ، قلم ، بهشت ، دوزخ ، آسمان ، آفتاب ، ماه ، آتش ، باد، آب ، خاک، کوه ، دريا، جماد، نبات ، وحوش ، طيور، حيوان ، شيطان ، جن ، آدمي، آدم ، نوح ، ابراهيم ، موسي، داوود، عيسي، مصطفي(ص )، حس ، خيال ، عقل ، دل و جان . در پايان هر دو داستان رمزي، سالک در مييابدکه آنچه که در جستجويش بوده ، در خودش وجود داشته است .
١,١. شيوه پژوهش
روش پژوهش به صورت اسنادي و کتابخانه اي است . ابتدا مطالب مربوط به فقر و فنا در عرفان اسلامي و آثار عطار (منطق الطير و مصيبت نامه ) يادداشت برداري و سپس ، به تفصيل درباره جايگاه فقر و فنا در دو منظومه مذکور و اهميت آن در پرداخت داستاني بحث شد. آنگاه مباحث مورد نظر با توجه به مولفه هاي مطرح در روايت شناسي ساختارگرا تحليل شد.
در تمام بحث ، ديدگاهي ساختاري حاکم است . از ميان چهار منظومه داستاني عطار يعني اسرارنامه ، الهينامه ، منطق الطير و مصيبت نامه – چنانکه پيشتر گفته شد- دو اثر آخر بعنوان نمونه هاي مورد مطالعه برگزيده شد. ساختار اين دو کتاب به دو بخش کلي ١) مقدمه و موخره و ٢) کلان پيرنگ يا قصه اصلي تقسيم ميشود که قسمت دوم مد نظر و مبناي تحليل قرار گرفته است . در تمام ارجاعها به منظومه هاي داستاني عطار، از متن مصحح دکتر شفيعي کدکني استفاده شده است .
١,٢. ضرورت پژوهش
در کشور ما قريب به اتفاق مطالعات سبک شناسي درباره متون کهن معطوف به تحقيق دربارة سبکهاي ادبي است . تا کنون توجه چنداني به مقولۀ سبک شناسي عرفاني نشده است ؛ حال آنکه پديده شگرف عرفان اسلامي با آن همه طول و تفصيلي که در پهنه تاريخ ايران داشته و براي روزگاري طولاني، عنصر مسلط و «وجه غالب » Dominant تاريخ و فرهنگ اين سرزمين بوده
است ، ساختار خاصي دارد و سبک ويژه اي از زندگاني را ارائه ميدهد. درون نظام تصوف نيز سبکهاي فرعي متنوعي وجود دارد که هر يک ، در ضمن تبعيت از اصل ، نوآوريهايي را به نمايش ميگذارد.
يکي از بسترهاي تشخص سبک عرفاني، دايره اصطلاحات هر عارف و مقام و مکان هر اصطلاح در منظومۀ ذهني وي است . در اين تحقيق ، به جايگاه دو اصطلاح مهم فقر و فنا در عرفان اسلامي و آثار عطار پرداخته و تمايز سبکي وي در اين باره نمايانده ميشود. تمايز سبکي حاصل دستاوردهاي روحي و «حال » اوست . شيخ نيشابور – مانند هر عارف صاحب تجربه - در آثارش ، احوال خويش را به سطح لفظ و قال آورده و براي اين انتقال از تمثيل رمزي استفاده کرده است . لذا، قصه هاي تمثيلي، همچون آيينه اي است براي انعکاس احوال او. پس براي مطالعه درباره ديدگاه عطار نسبت به فقر و فنا، بررسي دقيق و توأمان سبکي و روايي ضرورت دارد.
١,٣. پيشينه پژوهش
درباره سبک شناسي تصوف مطالبي در برخي آثار مطرح شده است . قابل اعتناترين اثر در اين باب ، کتاب زبان شعر در نثر صوفيه از محمدرضا شفيعي کدکني و عليالخصوص دو مقالۀ اين کتاب با عناوين «امکان سبک شناسي تصوف » و «درآمدي بر سبک شناسي تصوف » است . اين اثر به تفاوت هاي دو سبک بزرگ عرفان اسلامي يعني تصوف ايراني و غير ايراني، آن هم از لحاظ ساختار زبان ميپردازد. مقاله «نگاهي به داستان پردازي عطار» از تقي پورنامداريان نيز از برجسته ترين پژوهشها در باب بررسي ساختار روايي منظومه هاي عطار است . مولف به نوعي به ريخت شناسي منظومه هاي عطار پرداخته است . درباره ديگر آثار عرفاني، بايد از کتاب از اشارت هاي دريا: بوطيقاي روايت در مثنوي نام برد که درباره ابعاد مختلف روايت در مثنوي تاليف شده است . اما درباره اصطلاحات عرفاني فقر و فنا در عرفان عطار و تمايز سبک عرفاني و به تبع آن ، سبک روايت ، تا کنون پژوهشي صورت نگرفته است .
٢. سبک شناسي تصوف
در سبک شناسي ادبي از دو مفهوم «سبک دوره » و «سبک شخصي» سخن ميرود. اولي به معناي طرز حاکم بر آثار ادبي در يک دورة معين تاريخي است و دومي به شيوه خاص يک شاعر يا نويسنده اطلاق ميشودکه اثر او را متمايز از آثار ديگران ميسازد.(کليات سبک شناسي، شميسا: ص
٦٩) بايد گفت که مفاهيم سبک دوره و شخصي منحصر به ادبيات نيست بلکه هر نظام حاضر در جامعه مانند عرفان ، در طول تاريخ ، سبکهاي مختلفي را تجربه کرده است . در دل عرفان ، چند سبک دوره و تعداد قابل توجهي عارف صاحب سبک نشو و نما يافت که گاهي از شيوه آنها با تعابير «جريان » يا «مکتب » ياد ميشود.
نخستين تقسيم بندي از سبکهاي عرفاني از جانب خود صوفيه ارائه گشت . کلابادي کل عرفان زمانۀ خويش را در دو گروه جاي داده و آن دو را بنا بر موقعيت جغرافيايي، «مکتب بغداد» و «مکتب خراسان » و به خاطر روش زندگي عرفاني، «صحويه » و «سکريه » ناميد.(التعرف لمذهب التصوف ، کلابادي : ص ٢٧١) هجويري تمامي سبکهاي عرفاني را در دوازده گروه جاي داد.١ بعدها محييالدين ابن عربي نظريه «وحدت وجود» را ارائه داد و دوره اي جديد در سبک شناسي عرفان را رقم زد.
در مطالعات معاصران نيز به سبک شناسي دوره توجه شده و تقسيم بنديهايي ارائه گشته است . بطور مثال ، هانري کربن معتقد بود که در قرن هفتم ، دو جريان بزرگ عرفان ، پيروان نجم کبري و شخص ابن عربي، تصادفا در مرزهاي شرق ايران آن زمان به همديگر رسيدند.(تاريخ فلسفه اسلامي، کربن : ص ٤٢١) شفيعيکدکني در بحث خود متوجه تمايز سبک دوره و شخصي بوده است . وي اعتقاد دارد که کل عرفان اسلامي قابل تقسيم به دو سبک دوره «تصوف ايراني» شامل «از مولوي تا بايزيد و قبل از بايزيد» و «تصوف غير ايراني» يا «تصوف ابن عربي يا تصوف عربي به معناي عام کلمه » ميباشد.(زبان شعر در نثر صوفيه ، شفيعي کدکني: ص ٥١٨) در دل هر يک از دوره ها، عارفان بسياري وجود دارند که برخي راوي اقوال صوفيان سلف هستند و برخي علاوه بر نقل قول ، صاحب تأمل و تعمق و صاحب تجارب روحي هستند. گروه دوم به تشخص سبکي رسيده اند.
هجويري از دو دسته مذکور با اسامي «صاحبان نقل » و «صاحبان تصرف » ياد ميکند.(کشف المحجوب : ص ٢٣٧)
از مدخل ساختارگرايانه هم ميتوان به بحث فوق وارد شد. اين نوع نگاه به مسأله سبک دوره و شخصي از ديدگاه فردينان دوسوسور Ferdinand du Saussure، زبانشناس مشهور ساختارگرا، به شکل ديگري مطرح و وارد مطالعات ساختارگرايانه و بويژه روايت شناسي شده است . وي اعتقاد داشت که زبان (به مفهوم خاص او) Langue نظامي با قواعد ثابت است که سخنگويان يک زبان (به معناي عام ) آن را رعايت ميکنند. در برابر آن ، گفتار Parole وجود دارد هر کسي در ضمن تبعيت از نظام زبان به شيوه خاصي حرف ميزند؛ دقيقا مانند بازي شطرنج که قواعد مشخصي دارد اما هر کس به روش مخصوصي بازي ميکند.(دوره زبانشناسي عمومي، سوسور: ص ٣٥) حرف سوسور مبناي مهمي براي تمام تحليلهاي ساختاري است .
اگر نظر سوسور را در سبک شناسي عرفاني پيگيري نماييم ، اينگونه بايد گفت که آن عارفي که از قوانين از پيش تعيين شده پيروي ميکند، مصداق پارول را دارد و هر اندازه در محدودة اين قوانين روش تازه تري را ارائه دهد، برجسته تر و خلاقتر است . اما آن عارفي که قوانين را عوض نموده و
١ از اين جمع ، ده گروه محاسبيه ، قصاريه ، طيفوريه ، جنيديه ، نوريه ، سهليه ، حکيميه ، خرازيه ، خفيفيه و سياريه مقبول بودند و دو دسته حلمانيه و حلاجيه مردود. ملاک هجويري ، برجسته بودن يک مبحث خاص در منش عرفاني هر گروه
است . چنانکه محاسبيه رضا را اساس مذهب خود قرار ميدهد، قصاريه ملامت و طيفوريه سکر را و.. .(کشف المحجوب : صص ۲۶۷- ۳۸۹)
طرحي نو در ميافکند، سبک دوره يا لانگ جديدي را معرفي مينمايد. دورة اول عرفان اسلامي که از نيمه دوم قرن دوم تا زمان اين عربي را شامل ميشود، يک لانگ محسوب ميگردد و عارفاني چون بايزيد، خرفاني، ابوسعيد، سنايي، عطار و مولوي پارولهاي برجسته و خلاق آن يا همان صاحبان تصرف هستند. در آن سوي، عرفان دورة دوم يا تصوف وحدت وجودي حکم لانگ را دارد و ابن عربي پارول برجستۀ اين عرفان1 .
٢,١. فقر و فنا در عرفان اسلامي
به رغم تاثيرپذيري تصوف اسلامي از اديان ديگر٢، آبشخور اصلي عرفان و دايرة واژگان عرفاني، قرآن کريم است . عطار صراحتا ميگويد: «بعد از قرآن و حديث بهترين سخنها، سخنهاي ايشان [صوفيان ] ديدم جمله سخن ايشان ، شرح قرآن و حديث ديدم .»(تذکره الاولياء: ص ٧)٣ اصطلاحات عرفاني برگرفته از واژه هاي قرآني است . متصوفه ، توضيح درباره هر اصطلاح عرفاني را با آيه يا آياتي از قرآن آغاز ميکردند، سپس تعريفي از آن اصطلاح به دست داده و به تبيين مطالب خود ميپرداختند.
ايشان در اين راه ، از سخنان مشايخ تصوف نيز بهره فراوان ميبردند.
صوفيه معمولا براي فتح باب فقر به آيات «للفقراء الذين أحصروا في سبيل الله لايستطيعون ضربا في الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف » (بقره .٢٧٣) و «يا أيها الناس أنتم الفقراء إلي الله و الله هو الغني الحميد.»(فاطر.١٥) و حديث نبوي الفقر فخري و به أفتخر علي سائر الأنبياء (بحارالانوار، ج ٦٩: ص ٥٦) استناد ميکنند. عطار از عبدالله منازل نقل ميکند که از او «درباره حقيقت فقر پرسيدند. پاسخ داد که حقيقت فقر انقطاع است از دنيا و آخرت ، و مستغني شدن به خداوند دنيا و آخرت .»(تذکره الاوليا: ص ٥٤١) صوفيه گاهي به جاي لفظ فقر، معادل فارسي آن يعني «درويشي» را به کار ميبردند.«يحيي بن معاذ را پرسيدند از درويشي گفت حقيقت وي آن بود که جز به خداي مستغني نگردد.»(رساله قشيريه : ص ٤٥٣)
درباره فنا عموما به دو آيۀ ذيل استناد ميشود. «ما عندکم ينفد و ما عند الله باق » (نحل .٩٦) و
«کل من عليها فان و يبقي وجه ربک ذوالجلال و الإکرام » (الرحمن .٢٦ و ٢٧). از فنا تعاريف مختلفي ارائه شده است . «قوم اشاره کرده اند به فنا و گفته اند پاک شدن است از صفات نکوهيده و اشاره کرده اند ببقاء بتحصيل اوصاف ستوده .»(رساله قشيريه : ص ١٠٦)
١ در تصوف غير ايراني، تنها کسي به تشخص سبکي رسيده ، ابن عربي است که بنيانگذار اين سبک هم محسوب ميشود.
ً
ديگران هر چه گفته اند، نتوانستند خود را از سايه ابن عربي خارج سازند و عمدتا در تکرار مطالب وي متوقف مانده اند. به دليل همين رکود است که اين سبک عرفاني نسبت به سبک قبلي، جذابيتي براي پژوهشگران و علاقمندان عرفان ندارد.
٢ براي توضيح بيشتر، بنگريد به : جستجو در تصوف ايران ، زرين کوب : صص ۳- ۱۵.
٣ پل نويا در کتاب زبان قرآني و تفسير عرفاني(اغلب صفحات ) پژوهشي مفصل در اين باب انجام داده است . ِ
ذکر دو نکته درباره فنا و فقر در تصوف اسلامي لازم است . نکته نخست ، جايگاه فقر در زنجيرة سلوک است . در سلوک عرفاني، بنا بر اصل تکرار ناپذيري تجربه (رک: زبان عرفان ، فولادي: صص
٦٦-٦٧) هر عارف حالات منحصر به فردي را تجربه کرده و راهي جداگانه را پيموده است . لذا موقعيت منازل و مقامات عرفاني در نزد هر عارف متفاوت از ديگري است . عده اي چون قشيري و هجويري اصلا مقامي خاص براي فقر قائل نشدند برخي ديگر، براي فقر مقام و مرتبه اي در بين مقامات سلوک لحاظ کرده اند. مثلا ابونصر سراج فقر را مقام چهارم از مقامات شش گانه (اللمع في التصوف : ص ٤٧) و خواجه عبدالله انصاري آن را ميدان سي و يکم از «صد ميدان » خويش ميداند.(صد ميدان : ص ٣٥) اما همگي صوفيه در جايگاه فنا به عنوان انتهاي سلوک و التزام آن با بقا اتفاق نظر دارند.
نکتۀ دوم درباره اصطلاحات دوگاني است . در عرفان نوعي اصطلاحات وجود دارد که همواره به صورت ترکيبي و ملازم به کار ميروند. قبض و بسط ، انس و هيبت ، تلوين و تمکين ، خوف و رجا از زمرة اين دوگانيها هستند. هر يک از مفاهيم فقر و فنا نيز در شمار زوجهاي عرفاني هستند. فقر همواره با غنا ميآيد و فنا با بقا. علت اصلي اين ملازمتها، الگوپذيري زبان تصوف از زبان قرآن است .
البته دو قطبي بودن وجود انسان که يک سويه ، حرکت به سوي خدا و سويه ديگر، لذت جويي و تمايل به دنيا را ترغيب ميکند نيز علت ديگر محسوب ميشود. در تمامي اصطلاحات متقابل دوگانه که در عرفان مطرح ميشود، يک طرف حاکي از حرکت سالک به سوي خدا و جانب ديگر ناظر به توقف عارف در مسير سلوک است . به هر حال ، ملازمت اصطلاحات دوگانه در آثار متعلق به هر دو سبک بزرگ تصوف ايراني يعني بغداد و خراسان مشاهده ميشود.
همه اين دوگانيها را ميتوان در ذيل تقابل دوگاني بزرگ جاي داد. قبل از ورود به بحث تقابلها و به جهت اهميت اين مفهوم ، نياز است که آن را به اجمال معرفي کرد. تقابلهاي دوگانه binary opposion يکي از مفاهيم بنيادي و به قول رولان بارت اساسيترين مفهوم نقد ساختارگرايي است .(عناصر نشانه شناسي، بارت : ص ١٥) بر اساس اين مفهوم ، ساختار جهان اعم از دنياي ذهن و دنياي عين – از ابتداي آفرينش تا انتهاي آن - بر پايۀ تقابل بنا شده است . ساده ترين تقابلها همانند روز. شب ، و تاريکي. روشني را ميتوان در طبيعت مشاهده کرد. ساختارگرايان معتقدند که پيچيده ترين نظامهاي عالم نيز از تقابل ساخته شده اند. نکته مهم اينکه همه دوگانيهاي يک نظام ، از يک تقابل بزرگتر که «تقابل مادر» ناميده ميشوند، منشعب ميگردند. مهمترين کار منتقد ساختگرا شناسايي تقابل مادر و فرعيات آن است . بر پايه اين شناخت است که ميتوان به تفسير آن ساختار و درک معنا و علت وجودي آن پرداخت .(درآمدي بر نظريه ها و روشهاي نقد ادبي، برسلر: صص ١٣٦ – ١٣٧)
شفيعي کدکني در سبک شناسي عرفان قبل از ابن عربي(مشخصا مولوي)، تقابل دو کليدواژة «غيب » و «شهادت » را اساس تفکر عرفاني ميداند. او معتقد است که تقابل بزرگ موجود در عرفان ابن عربي، تقابل «حق » و «خلق » است .(شفيعيکدکني، زبان شعر در نثر صوفيه : ص ٥٣٧) مولفين مقاله پيشنهاد ميکنند که بجاي تقابل بزرگ غيب و شهادت ميتوان از تقابل «خدا» و «خود» استفاده کرد که به مقصود نزديکتر است ؛ زيرا لفظ خلق صرفا ناظر به انسان و ذوي الاجسام و به طور کلي، موجودات داراي عينيت است اما کلمۀ خود دايرة گسترده تري را در بر ميگيرد و علاوه بر انسان و ديگر مخلوقات ، دنيا و تعلقات آن و مفاهيم ذهني را نيز شامل ميشود. ضمنا موارد استعمال لفظ خود در متون صوفيه به مراتب بيشتر از خلق است .
در اين تقابل ، بطورکلي، در يک سوي خدا قرار ميگيرد و در ديگر سوي، هر چه غير از خدا و يا همان ماسوي الله . بايد گفت که در واقع تمام جريان سلوک و طي مراحل و منازل متعدد جز گامي بزرگ نيست و آن اينکه از خود به خدا برسي. ابوحفص سهروردي در تعريفي که از فنا ارائه ميدهد، همين موضوع را تاييد ميکند. وي ميگويد: «فنا آن است که [عارف ] از خود متلاشي شود به حق .» (عوارف المعارف : ص ١٩١)
٢,٢. جايگاه فقر و فنا در آثار عطار
فقر و فنا در ديدگاه عرفاني عطار از دو جهت قابل بررسي است . گاهي او همانند سبک دورة خويش يعني عرفان دوره اول ، فقر را با غنا و فنا را با بقا ممزوج ميسازد. در اين مواقع ، او تابع سنت Tradition عرفاني يا همان سبک دوره خويش است . ابيات ذيل مثال هايي براي کاربرد فقر و فنا در اين معاني هستند.
بنــوش درد و فنــا شــو اگــر بقــا خــواهي کـــه زاد راه فنـــا دردي خرابـــات اســـت
(ديوان عطار: ص ٣٣)
مســــلماني بترســــائي بــــدل کــــن بـــده فقـــر و غنـــا گيـــر و عمـــل کـــن
(الهينامه : بيت ٢١٢٦)
بقــــاي مــــا بــــلاي ماســــت مــــا را کـــه راحـــت در فنـــاي ماســـت مـــا را
(اسرارنامه : بيت ٢١٥٢)
اين موارد از لحاظ سبکي فاقد تشخص است . نوآوري شيخ نيشابور در جائي است که بطرزي بيسابقه ، فقر را در کنار فنا مينشاند و مقامي به عنوان «فقر و فنا» را معرفي مينمايد. وجود اين مقام که در مرحله آخر سلوک قرار دارد، يک تمايز سبکي و نوآوري عرفاني براي عطار محسوب ميشود. ِ
عطار در تذکره الاوليا و در توصيف ابوسعيد ابوالخير او را فردي ميداند که «در فقر و فنا و ذل و تحمل شأني عظيم داشت ». (تذکره الاولياء: ص ٨٠٠) مهمتر اينکه وي در منطق الطيرآخرين منزل
سلوک را «وادي فقر و فنا» معرفي ميکند:
بعـــد از ايـــن وادي فقـــر اســـت و فنـــا کـــي بـــود اينجـــا ســـخن گفـــتن روا عـــــــين وادي فراموشـــــــي بـــــــود گنگـــــي و کـــــري و بيهوشـــــي بـــــود
(منطق الطير: ابيات ٣٩٦٨-٣٩٦٩)
عطار در اين مرحله و در ادامه ابيات فوق ، از وجود انسان يا همان اصطلاح خود با اسامي «سايه » و
«نقش » و از ذات خداوند متعال با عناوين «خورشيد» و «بحر» نام ميبرد.
صـــــدهزاران ســـــايه جاويـــــد، تـــــو گــم شــده بينــي ز يــک خورشــيد، تــو بحــر کلــي چــون بــه جنــبش کــرد راي نقشــها بــر بحــر کــي مانــد بــه جــاي
(منطق الطير: ابيات ٣٩٧٠-٣٩٧١)
با در نظر گرفتن مجدد مبحث تقابلهاي دوگانه ، بايد گفت که در اين نقطه از سلوک تقابل بين خود و خدا به صفر نزديک ميشود. از آن همه منيت و نفسانيت انسان تنها سايه اي باقي مانده است .
سايه وجودي از خود ندارد، جرم و جوهري ندارد. وجود سالک به منتهاي پالايش و تزکيه رسيده است . اين سايه و نقش نيز در برابر پرتو خورشيد و جنبش درياي بيکران ذات احديت محو و نابود ميشود.
مقاله سي و پنجم مصيبت نامه ، «رفتن سالک پيش مصطفي (ص )»، نقشي اساسي در پيشبرد داستان اصلي و تعيين تکليف سالک براي ادامه مسيرش است ؛ سالکي که حيران و سرگردان ، سي و چهار منزل را در جستجوي «جان پاک» طي کرده و هنوز نتوانسته نشان دقيقي از مقصودش به دست آورد. اما حضرت محمد(ص ) که اکمل انبيا و زبده عالم آفرينش است ، در اين مرحله افق روشني را در برابر ديدگان سالک فکرت به تصوير ميکشد و پنج منزل باقيماندة مسير را برايش روشن ميسازد.آن حضرت به سالک فکرت نکته اي را يادآور ميشود و ميفرمايد که راز رسيدن به مقصد اين است که تو از هستي خود درگذري و هر نوع تعلق و علاقه نسبت به دنيا را نابود کني، و
سپس از فقر و فنا به عنوان آخرين مرحله نام ميبرد:
ليــــک اگــــر فقــــر و فنــــا ميبايــــدت نيســــت در هســــت خــــدا ميبايــــدت ســــايه اي شــــو گمشــــده در آفتــــاب هـــــيچ شـــــو و الله اعلـــــم بالصـــــواب
(مصيبت نامه : ابيات ٦٠٢٥-٦٠٢٦)
عطار در اين ابيات نيز انسان در شرف فنا را به سايه تشبيه مينمايد. بعدها مولوي، به تبعيت از عطار، فقر را همراه با فنا استعمال ميکند. جالب اينکه او هم تقابل انسان و خدا در اين مرحله از سلوک را در قالب تشبيه سايه و نور و تقابل اين دو ابراز ميدارد.
چـــون فنـــاش از فقـــر پيرايـــه شـــود او محمـــــدوار بـــــيســـــايه شـــــود فقــــر فخــــري را فنــــا پيرايــــه شــــد چـــون زبانـــۀ شـــمع او بـــيســـايه شـــد
(مثنوي معنوي، د ٥: ابيات ٦٧٢-٦٧٣)
عطار در استعمال اين دوگاني به چند علت ذيل از هنجار کلام صوفيه خروج کرده و سبکي نو به
وجود آورده است . همه اين علتها وابسته به يکديگر و متداخل هستند:
الف ) عطار جايگاه جديدي را براي مفهوم فقر در نظر گرفته و آن را از يک عامل و انگيزة ادامۀ مسير تصوف و مقامي در ميانۀ سلوک به منزلي در انتهاي سلوک انتقال داده است . در قسمت بعدي(روايت شناسي) مقاله مفصلا بدان پرداخته ميشود.
ب ) شيخ نيشابور معنايي جديد براي فقر متصور شده است . وي با اين نوآوري فقر را از معناي متعارفي که در نزد صوفيه داشته (رک: صص ٦-٧) خارج ساخته و بدان معنايي جديد بخشيده است . پيش از عطار، عموم صوفيه فقر را نياز سالک به خدا دانسته اند اما در نگاه نوآورانۀ او، فقر مترادف فنا و آزاد شدن از سيطره «خود» است . اين موضوع صرفا در لفظ اتفاق نيفتاده بلکه حاصل تجارب عرفاني است و از سطح حال به قال انتقال يافته است . عطار صراحتا به اين تجربه ها اشاره ميکند.
ج ) عطار فقر را از ملازمت غنا و فنا را از معيت بقا دور کرده است . در عرف متصوفه و ديدگاه ايشان درباره مراحل سلوک، فقر همواره با غنا همراه است و فنا با بقا. حضور يکي و غيبت طرف ديگر ممکن نيست زيرا هر يک از آنها با در نظر گرفتن طرف مقابل معنا مييابند. اما عطار از اين هنجار خروج کرده است . در سبک عرفاني وي، دوگانيهاي مزبور از بين رفته اند. فقر در کنار فنا قرار دارد و بقا و غنا از شمار اصطلاحات متقابل خارج شده اند. البته مطلب فوق در مورد مصيبت نامه کاملا صدق ميکند اما در منطق الطير، بقا همچنان حضور پر رنگي در کنار فنا دارد.
د) غنا و بقا از مرکز مباحث خارج گشته و به حاشيه برده شده است . اين موضوع درباره غنا چشمگيرتر است . عطار در منظومه منطق الطير هرگز کلمه غنا را به کار نبرده بلکه به جاي آن از اصطلاح استغنا استفاده کرده است .
در اکثر قريب به اتفاق متون عرفاني، غنا مترادف استغناست و اين دو در يک معني به کار ميروند.
در نظر شيخ نيشابور، استغنا چهارمين وادي سلوک است . او در توصيف اين منزل ميگويد:
بعــــد از ايــــن وادي اســــتغنا بــــود نــــه در او دعــــوي و نــــه معنــــي بــــود ميجهــــد از بــــينيــــازي صرصــــري ميزنـــد بـــر هـــم بـــه يـــک دم کشـــوري هفـــت دريـــا يـــک شـــمر اينجـــا بـــود هفـــت اخگـــر يـــک شـــرر اينجـــا بـــود..
گــر شــد اينجــا جــزو و کــل ، کلــي تبــاه گــم شــد از روي زمــين يــک بــرگ کــاه
(منطق الطير: ابيات ٣٦٠٤-٣٦٠٦ و ٣٦٢٥)
در مصيبت نامه حتي يک بار هم اصطلاحات غنا يا استغنا به کار نرفته و بحث غنا به طور کلي از مبحث سلوک خارج شده است . درباره بقا بايد گفت که اين اصطلاح در منطق الطير همچنان اهميت خود را به عنوان سويۀ متقابل فنا حفظ کرده است .
چــون برآمــد صــد هــزاران قــرن پــيش قرنهــاي بــيزمــان ، نــه پــس نــه پــيش بعـــد از آن مرغـــان فـــاني را بـــه نـــاز بـــي فنـــاي کـــل بـــه خـــود دادنـــد بـــاز چون همـه بـيخـويش بـا خـويش آمدنـد در بقــــا بعــــد از فنــــا پــــيش آمدنــــد نيســت هرگــز گــر نــو اســت و گــر کهــن زان فنــــا و زان بقــــا کــــس را ســــخن
(منطق الطير: ابيات ٤٢٩٧- ٤٣٠٠)
اما در مصيبت نامه بقا جايگاه خود را از دست ميدهد. در اين اثر فقط يک بار به بقا اشاره شده است .
٣. قابليتهاي روايي فقر و فنا در تحليل منطق الطير و مصيبت نامه
در بخش پيشين راجع به فقر و فنا و مفهوم آن در عرفان اسلامي و عرفان عطار سخن رفت . اکنون به جايگاه اين دو مفهوم و قابليتهاي آنها در روايت شناسي داستانهاي عرفاني پرداخته ميشود.
روايت شناسي Narratology از دانشهاي متعلق به حوزه نقد ادبي است که در آن ، ظرفيت بالايي براي بررسي ظرائف و دقايق روايت و داستانپردازي وجود دارد. «روايت شناسي شعبه اي از رويکرد علمي نسبتا نويني است که دغدغه اصلي آن شناسايي عناصر ساختاري و حالتهاي مختلف ترکيب اين عناصر در روايت ، شگردهاي متکرر و تحليل انواع گفتمان در روايت است ».(فرهنگ اصطلاحات ادبي، داد: ذيل «روايت شناسي») روايت شناسي ساختارگرا – همانند تمامي تحليلهاي ساختاري- در پي يافتن ساختار اصلي روايت است .
به زعم معتقدان اين گروه ، همۀ داستانهاي متعلق به يک نظام (مثلا عرفان ) داراي ساختاري هستند که از يک نمونه اصلي منشعب شده اند. هر يک از داستانها، يک گشتار transformation است .
گشتار يک واحد روايي تکرار شونده است که هميشه قابل شناسايي و تبديل به نسخه اصلي است .(نظريه هاي نقد ادبي معاصر، تايسن :ص ٤٥٢) ١ کار منتقد نيز تأمل در اين ساختارهاي فرعي يا گشتارها و کشف ساختار اصلي است .
در قرن بيستم و با رواج تحليلهاي ساختارگرا، اين علم بصورت جدي وارد عرصه مطالعات مربوط به نقد ادبيات داستاني شد و هر روز بر اهميت آن افزوده شد تا جائي که امروزه ، «جالب ترين و متمايزترين عرصه تحليل ادبي ساختگرا» به حساب ميآيد.(هارلند، درآمدي تاريخي بر نظريه ادبي از افلاتون تا بارت : ص ٣٦٠) ولاديمير پراپ Vladimir Propp، کلود لوي-اشتراوس Claude
١ صورتي ديگر از مبحث لانگ و پارول است . رک: ص ۵.
Levi-straus، کلود برمون Claude Bremound، ژرار ژنت Gerard Genette، آلژيرداس گريماس Aljirdas Grimas و تزوتان تودوروف Tzvetan Todorov مشهورترين چهره هاي روايت شناسي ساختارگرا هستند. نکته قابل ذکر اينکه تقريبا تمامي قصه هاي کهن عرفاني به دلايل متعدد و از جمله هدف نبودن داستانگويي و ضعف تکنيکهاي داستان پردازي، ساختار ساده اي دارند لذا در تحليل روايت آنها بايد از مباحث روايت شناسي ساختارگرا مدد گرفت .
پرداختن به قصه هاي عرفاني مستلزم در نظر داشتن فضاي عرفاني و مولفه هاي فکري و اعتقادي موجود در اين فضاهاست . ادبيات عرفاني ژانري مملو از حکايات است . مولفين صوفيه به کرات از ابزار تمثيل داستاني و حکايت در آثار خود بهره بردند. علل و انگيزه هاي زيادي براي اين کار وجود دارد١ اما مهمترين علت ، تبيين مسائل غامض عرفاني براي مريدان است . چنانکه هجويري در مقدمه کشف المحجوب ، خطاب به فردي که تقاضاي تاليف کتاب را از او داشته است ، مينويسد: