بخشی از مقاله


جایگاه یابی ارزشی و پدیدار شناسی نظام حقوقی زن در اسلام و فمینیسم

چکیده:

این مقاله با رویکردی استنادی و تطبیقی به جایگاه یابی ارزشی و پدیدارشناسی نظام حقوقی زن در اسلام و فمینیسم میپردازد. نتایج تحقیق نشان میدهد که اسلام بر اساس وحی بناشده، اما فمینیسم انسان را مصدر تشریع قرار میدهد و خود را بینیاز از وحی میداند. فمینیسم خواهان تشابه حقوقی بین زن و مرد در تمام امور و خواهان جامعهای است که در آن زن و مرد، ماسوای جنسیت، در تمام مسئولیتها، نقشهای مساوی برگزینند. فمینیسم صفات زنانه را صفات برتر می داند و جنس مذکر را عامل فرودستی زن معرفی می کند؛ درحالیکه در اسلام، زن و مرد از یک جنساند، اما در عرصه تکالیف و حقوق متفاوتاند، صفات مردانه و زنانه هیچکدام برتر از دیگری نیست و اسلام راه رفع ظلم به زنان را اصلاح ذهنیتها، آشنایی زن و مرد به نظام ارزشی و حقوقی و شخصیتی یکدیگر و تدوین برنامههای اخلاق محور میداند.


واژههای کلیدی: نظام حقوقی، جایگاه ارزشی، اسلام، فمینیسم، جنسیت



مقدمه:

زنان موهبتی الهی و از همان گوهر خلقت مردان میباشند که در طرح نظام احسن آفرینش قرار گرفته، خدای تبارک و تعالی به خاطر آفریدن او به خود تبریک گفته است. با وجود این در طول تاریخ به زنان که بخش مهمی از جامعه انسانی را تشکیل میدهند ستم روا رفته، حقوق و شأن انسانی آنها رعایت نشده است (شهیدیان،45،.(1377 اینان در رم باستان از همه حقوق محروم و فاقد هرگونه جایگاه و شأن و منزلتی بودند، بلکه مانند شیء مملوک معامله می شدند، و از حقوق اقتصادی بهرهای نداشتند، چون اصلاً از اطلاق عنوان انسان بر آنان دریغ می شد. همچنان که در یونان باستان، نه تنها مخلوقی حقیر شناخته می شد، بلکه حداقل به عنوان انسان با زن رفتار نمیشد. زن همانند شیء در اختیار مرد بود و

مرد مجاز بود هر گونه رفتاری را با او انجام دهد. از این رو در این منطقه نیز زنان بیبهره از هرگونه حقوق انسانی و فعالیتهای اقتصادی بودند.
ایران عصر هخامنشیان و اشکانیان وضعیت بهتر از این نبود . رقتبارتر از همه وضعیت زنان در عربستان و دوره جاهلیت قبل از اسلام بوده است که در آن مردان دارای اختیارات نامحدود بوده، ولی زنان ملک پدران و شوهران تلقی شده، قابل معامله بودهاند. یکی از بدترین سنتهای رایج در جاهلیت، عمل غیرانسانی زندهبهگور کردن دختران بوده است. با ظهور اسلام کرامت انسانی زن احیا شد و زن در کنار مرد به عنوان نیمی از پیکره حیات بشری مطرح گردید (اسحاقی،57،.(1387
اسلام زندهبهگور کردن دختران را ممنوع کرد و حرمت نهادن به زنان را جزو تعالیم خود قرارداد. از این رو، زنهای صدر اسلام در امور اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و کارهای دیگر مشارکت داشتند، اما این وضعیت اسفبار، در اروپا حتی در قرون وسطی نیز باقی مانده بود. چنان که نه در بین عوام بلکه در مجامع علمی، در انسانیت زن تردید میشد؛ چنان که در سال 1586 میلادی کنفرانسی در فرانسه برای بررسی این موضوع منعقد شد که آیا زن انسان است یا نه و بع د از بحث و بررسیهای زیاد، در نهایت به این نتیجه رسیدند که زن انسان است، اما انسان طفیلی که فقط برای خدمت به مردان خلق شده است و قبل از آن در اصل این که آیا زنان دارای »روح« هستند یا نه، شک و تردید شده، پس از بحث و تبادلنظر به این نتیجه رسیدند که زنان دارای روح هستند، اما روح حیوانی. به عقیده قوم یهود، طبیعت آنجا که از آفریدن مرد، ناتوان است، زن را میآفریند. زنان و بندگان از روی طبیعت محکوم به اسارت هستند و به هیچوجه سزاوار شرکت در کارهای عمومی نیستند. یهوه در آخرین بند از فرمانهای دهگانهاش که بنا به گفته مشهور به موسی فرستاد، زنان را در ردیف چارپایان و اموال غیرمنقول ذکر کرد. یهودیان، زن را مایه مصیبت و بدبختی میدانستند .(Code,1991,81)
یهودیان قدیم، به هنگام تولد دختر شمع روشن نمیکردند، مادری که دختر می زایید، بایستی دوباره غسل کند، اما پسر که به عهد خود با یهوه میبالید، همیشه در نماز خود تکرار میکرد: خدایا تو را سپاسگزارم که مرا کافر و زن نیافریدی. به گفته ویل دورانت، در اروپا زنان تا حدود سال 1900 کمتر دارای حقی بودند که مرد ناگزیر باشد بر اساس قانون آن را مراعات کند (توحیدی،94،.(1386

بازخوانی این موارد نشان از اجحاف در حق زن در طول تاریخ بوده است، این در حالی است که دین اسلام در چهارده قرن پیش یکی از رسالتهای خویش را برابری حقوقی با رویکرد انسانی دانست و پیشگام احقاق حقوق زن در جامعه عرب شد و بانفوذ اسلام در دیگر سرزمینها طلیعه این آیین درخشان مبین حفظ ارزش و منزلت انسانی و حقوقی زنان شد. این در حالی است که زن تا قبل از قرن بیستم اصولاً جایگاهی حقوقی و ارزشی در جامعه غرب نداشت و با رهیافتی انتقادی برخی مکاتب و اندیشهها پیگیر حقوق از دست رفته زنان در جامعه مردسالار آن زمان شد؛ یکی از این اندیشهها تفکر و


531

گفتمان فمینیست است که خواهان برابری و تساوی حقوق زنان بود. پژوهش حاضر با رویکرد استنادی و تطبیقی میکوشد تا به جستاری در جایگاه یابی ارزشی و پدیدارشناسی نظام حقوق زن در اسلام و فمینیسم بپردازد.

مفهوم فمینیسم:

در فرهنگ واژگان زبان فرانسوی، فم1F0 به معنای موجود انسانی با جنسیت مؤنث و از ریشه کلمه لاتینی فمینا2F1 است. فیمل3F2 با ریشه لاتینی فیملا4F3 به معنای جنسیت مؤنث و فمینین5F4 با ریشه فمینیسم6F5 به معنای خصوصیات زنانه از لاتین وارد زبان فرانسه شدهاند . واژه فمینیسم7F6 نیز یکی از این واژهها است که در سال 1837 به زبان فرانسه افزوده شده است. در فرهنگ لغت فرانسوی8F7 واژه فمینیسم را چنین تعریف کرده است: آئینی که طرفدار گسترش و نقش زن در جامعه است (اسحاقی،86،.(1387 بر اساس تعریف »روزالیندا دلمار« فمینیست به کسی اطلاق میگردد که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند که نیازهای مشخصی دارند که نادیده گرفته و ارضا نشده میماند و لازمه ارضای این نیازها تغییر اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. از اواخر قرن نوزدهم به بعد این واژه به جنبشی اطلاق گردید که هدف اصلی آن تلاش برای » دستیابی به حقوق همسان و متشابه برای زنان« بود. از نظر فمینیستها جامعه تحت حاکمیت مردان به نفع مردان و علیه منافع زنان و در یک کلمه »مرد سالار « بوده است.(Ferguson,1984,94) « فمینیسم در اصل شورشی است علیه نگرش سنتی به زنان و نقش آنان در جامعه؛ با این باور که استناد به عوامل بیولوژیکی یا روانشناختی در تقسیم وظایف و تفکیک برخی کارکردها به زنانه و مردانه، توجیهی ساختگی برای موقعیت پایینتر زنان در جامعه است.

ماهیت فمینیسم:

جنبش فمینیستی یک نظریه واحد و یا حتی یک سیستم فکری واحد نیست، بلکه آراء و افکار متعددی در آن وجود دارد. با وجود این مهمترین دغدغه آنان ارتقای موقعیت زنان در جامعه و ایجاد برابری و همسانی بین زن و مرد است. در آغاز، جنبش فمینیستی نوعی اعتراض به مردسالاری آشکار حاکم در غرب و اعلامشده در اعلامیه حقوق بشر فرانسه و آمریکا بود که حتی برای زنان در نظر نگرفته بودند، ولی فمینیسم پس از گذر از مرحله اولیه وارد مرحله حساستر و مهمتر یعنی سیاسی و ایدئولوژیکی شد. بدینسان فمینیسم معاصر بعدی سیاسی و ایدئولوژیکی به خود گرفته، و به دنبال مطالعه توزیع بین دو جنس مذکر و مؤنث است (زیبایی نژاد، سبحانی،103،.(1379 نهضت فمینیسم مانند دیگر جریانهای اصلاحی در بستر زمان مورد استفاده قدرتها قرار گرفته است . در کشورهای غربی فمنیستها یک امتیاز بالقوه و دائمی برای احزاب سیاسی محسوب میشوند. احزاب سیاسی از تبلیغات و تظاهرات زنگرایان بهره میگیرند و وعده های کاندیداهای این احزاب به زنان در واقع تضمینی برای پر شدن صندوق های رأی به نفع خودشان است. نفوذ فمینیستهای سیاسی در مجامع و کنگرههای زنان سازمان ملل، تجمع زنان جهان را برای بحث درباره مسائلی مانند صلح، آزادی و عدالت اجتماعی،

 

دستاویزی برای تقویت سیاستهای ابرقدرتها و به انزوا کشیدن کشورهای مترقی قرار داده است . در نهایت آنکه نهضت فمینیسم مولود رنسانس و مبتنی بر جهانبینی غرب باT 1T مبانی فکری مدرنیته و محوریت اومانیسم است (آبوت، والاس،67،.(1388 بنابراین تمامی گرایشهای زنگرایانه بر این پیشفرض استوارند که انسان را مصدر تشریع و بینیاز از هدایت وحی میدانند. پس در هیچ یک از گرایشهای فمینیستی توسل به وحی و اعتقاد به حاکمیت دین در شئونات اجتماعی پذیرفته نیست . هدف مورد نظر فمینیستها با وجود اختلاف فراوان آنها جامعهای است که در آن تفاوت گذاری بر اساس جنسیت جای خود را به تشابه و همسانی در حقوق امکانات و فرصتها بدهد تا آرمان برابری در برخورداری از رفاه مادی تحقق یابد. اصولاً بر اساس جهانبینی غرب توسعه در رفاه که دایره آن تنها امور مادی را شامل میشود غایت فعالیتهاست. از نگاه دیگر مردسالاری در بعد اجتماعی و پدرسالاری در خانواده به ویژه در خانواده هستهای که بر

مدیریت و سرپرستی مرد مبتنی است، همواره مورد انتقاد فمینیستهای مختلف بوده است .(Code,1995,88)

خاستگاه اندیشه فمینیسم:

اندیشه برابری زن و مرد به قرن هفدهم بازمیگردد. حرکتی که از قرن هفدهم میلادی به نام حقوق فطری و طبیعی بشر آغاز شد و در قرن هجدهم، در فرانسه به ثمر نشست. البته بنیانگذاران حقوق بشر، زنان را به دیده تحقیر می نگریستند. چنانکه مونتسکیو از بنیانگذاران انقلاب کبیر فرانسه در کتاب روحالقوانین (1748) زنان را موجوداتی با روحهای کوچک و دارای ضعف دماغی، متکبر و خودخواه معرفی میکند. همچنین در اعلامیه حقوق بشر که در سال 1789 در فرانسه به تصویب رسید، از برابری حقوق زن و مرد سخنی به میان نیامده است و در حقیقت باید آن را اعلامیه حقوق مردان دانست. با این حال، نهضت زنان، در قرن نوزدهم در فرانسه گسترش یافت و نام فرانسوی فمینیسم به خود گرفت. جنبش فمینیستی در واقع نوعی اعتراض به مردسالاری آشکار حاکم بر اعلامیه حقوق بشر فرانسه بود. دستیابی به حق رأی برای زنان انگل یس در سال 1918 یکی از جلوههای پیروزی اندیشه فمینیسم بود، ولی پس از آن فروکش کرد. البته دو دهه اول قرن بیستم را میتوان سالهای خیزش موج اول فمینیسم دانست. پس از جنگ جهانی دوم و در سال 1945، نظریه برابری زن و مرد طرفداران بسیاری یافت، و سرانجام برای اولین بار در اعلامیه جهانی حقوق بشر که از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 منتشر شد، تساوی حقوق زن و مرد به روشنی و در سطح جامعه ملل مطرح شد. با این حال، اعلامیه حقوق بشر که بر حقوق طبیعی و فطری تاکید میکرد، فاقد اعتبار حقوقی و ضمانت اجرایی بود. این امر موجب شد که از آن پس، معاهدات بینالمللی که از اعتبار حقوقی بیشتری برخوردارند و مشخصتر به مسایل زنان توجه دارند، در دستور کار سازمان ملل قرار گیرند. از جمله این معاهدات میتوان به کنوانسیون »حقوق سیاسی زنان(1952) «، کنوانسیون »رضایت برای ازدواج ( 1962) « و کنوانسیون »محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان(1979) « اشاره کرد (پاک نیا، مردیها،82،.(1388 همچنین سازمان ملل سالهای 1976 تا 1985 را به عنوان دهه زنان نامگذاری کرد. در دهه هفتاد، یک زن فمینیست از وضع ظاهرش و موهای کوتاه مردانه و کفش بدون پاشنه و کت و شلوار زمخت و چهره بدون آرایش، به راحتی از دیگران تشخیص داده میشد. در این دهه فمینیستها با رد کلیت ازدواج و تاکید بر تجرد و حرفه اقتصادی، آرمانهای خود را مطرح میکردند . شعار »زنان بدون مردان و یا رفتارهای مردانه« مربوط به همین دوره است. پس از آن حرکتهای فمینیستی تند، رو به اعتدال نهاد و آثار سوء زیادهروی در حرکتهای زنمدارانه، که بیش از همه دامان خود زنان را میگرفت، آشکار شد . خشونت روزافزون در محیط خانواده و در محیط کار و عدم امنیت جنسی از دستاوردهای این دوره بود. پس از آن، جهان غرب به نقشهای سنتی و نهاد خانواده رویکردی دوباره داشته است. شکل قدیمیتر خانواده و آرمانگرایی مجدداً بر صحنه ظاهر شده بود و مردم برای خود پدربزرگ و مادربزرگ ابداع میکردند تا خانوادهها بتوانند سه

نسل را در برگیرند، وضعیتی که احتمالاً هیچگاه در گذشته وجود نداشته است. تقسیم سنتی نقشها به سرعت بازگشته و اقتدار پدرسالارانه نیرومندتر میشد. سازمان ملل متحد هم سال 1994 را به عنوان »سال خانواده « اعلام کرد و از آن پس زنان مدرن در دهههای اخیر سعی میکنند با ظاهری زنانه و رفتاری ظریف تمایز خود را از مردان به نمایش بگذارند .(Harding, Merrill ,49) ضمن اینکه بعضی از فمینیستها، ریشه ستم بر زنان را در فقدان حقوقی مدنی و فرصتهای برابر آموزشی میدانند. بعضی از افراد، جنسیت فرد را تعیینکننده حقوق او نمیدانند، و معتقدند که سرشت
زنانه و مردانه کاملاً یکسان است و تنها انسان وجود دارد، نه جنسیت. یکی از آرمانهای آنان، تحقق جامعه دو جنسی است؛ اعضای جامعه دو جنسی، از نظر جنسی مذکر یا مؤنثاند، اما ویژگیهای مردانه و زنانه را با اختلافات اغراقآمیز روانشناختی نشان نمیدهند؛ یعنی در آنها تضاد شدید میان ویژگیهای مردانه با ویژگیهای زنانه وجود ندارد. دختران و پسران از امکان آموزشی برابر بهرهمند میشوند و ویژگیهای سنتی مردانه و زنانه به آنان القاء نمیشود. آنان نقشهای جنسیتی را محصول روابط اجتماعی در طول تاریخ میدانند، نه ودیعههای طبیعی و غیرقابل تخلف. آنان نظریه » مورگان« را میپذیرند که معتقد است در ابتدای حیات بشری مادر سالاری رایج بوده است و پدرسالاری را واقعیتی تلخ میدانند که به تدریج بر جوامع بشری تحمیل شده است (تانگ،94،.(1387

زن گرایی مارکسیستی:

مکتب مارکسیستی در قرن نوزدهم و بر مبنای نظریه »مورگان « درباره مادر سالار بودن جوامع اولیه بشری، معتقد است که پیدایش مالکیت خصوصی در جوامع سبب اسارت زنان شده است و تا زمانی که نظم بورژوازی، مالکیت و خانواده بورژوایی وجود دارد، این اسارت تداوم خواهد داشت. سرمایهداری در حفظ کار خانگی به شکل امروزی آن میکوشد و با اجتماعی شدن کار خانگی مخالفت میورزد.(» .(Code,1996,71انگلس « و »مارکس« بر اساس همین تحلیل، دیدگاه حذف خانواده به عنوان کوچکترین واحد اقتصادی جامعه را مطرح کردند. انگلس معتقد بود که خانواده بازتابی از روابط استثماری مرد بر زن و فرزندان است. آنها مدعی بودند که زنان پس از بر افتادن نظام بورژوایی به رهایی خواهند رسید. از این رو، مبارزات فمینیستی را تابعی از مبارزه طبقاتی میپنداشتند. با توجه به اینکه نظام سرمایهداری، جامعه را به دو عرصه عمومی ( بازار) و خصوصی (خانواده) تقسیم کرده است، انگلس اولین شرط رهایی زن خانهدار را در آن میبیند که جنس مؤنث به فعالیت عمومی بازگردانده شود. مارکسیستها از این راه ضربهای کاری به ارکان خانواده فرود آوردند که بدین زودیها قابل جبران نیست. زن گرایان افراطی، ازدواج را، از آن جهت که زن را به موجودی »خانهدار« ، »فرزندزا « و »خود دیگر بین« و مرد را به »نانآور«، »پدر « و »من اصلی« تبدیل میکند، انکار میکنند . همچنین به این دلیل که مردان حتی در نزدیکترین روابط خود، زنان را زیر سلطه در میآورند، زنان باید جداً از مردان زندگی کنند. آنان مردان را دشمن اصلی میدانند. آنان نظریه زوج آزاد را آسانترین راه برای رهایی از بردگی ازدواج به شمار میآوردند. نظریه زوج آزاد نوعی همزیستی مشترک میان زن و مرد است که بر مبنای آن هیچ مسؤولیت حقوقی بر عهده طرفین نیست و تنها پاسخی به نیازهای جنسی، بدون در نظر گرفتن وجوه عاطفی آن است. در یک دیدگاه افراطیتر، نظریه زوج آزاد تا همجنسگرایی پیش میرود (مشیر زاده،82، .( 1388 از دهه هفتاد به بعد گروهی به نام » فمینیستهای جدید« و متاثر از دیدگاههای پست مدرنیستی ظهور کردند که با تکیه بر روانشناسی رفتارگرایانه بر حفظ ویژگیهای زنانگی تاکید میورزیدند. آنان با تاکید بر اصل تفاوت انسانها، معتقدند که باورهای جهانشمول فمینیستهای رادیکال نه تنها غیرقابل دسترسی است، بلکه میتواند اشکال جدیدی از ستم را بیافریند، زیرا در این دیدگاهها از تفاوت شرایط جوامع مختلف و اختلاف فرهنگها غفلت شده است. آنها معتقدند که زن نیازمند خانواده، همسر و فرزند است. با وجود اختلافات فراوان در دیدگاههای فمینیستی، میتوان به وجه مشترک تمامی آنها اشاره کرد. آنها یافتههای بشری را منبع و معیار

534

تشریع و قانونگذاری میدانند و همگی فرزندان و نوادگان نهضت رنسانس و تفکرات اومانیستیاند و خانواده، هستهای که بر سرپرستی مرد استوار است را آماج حملات خود قرار میدهند و خواهان رفع تمام تمایزات جنسیتی در قوانین، آموزش و پرورش، فرصتها و امکاناتاند .(Code,1998,53) بر این اساس، فمینیسم که در افق فکری اومانیسم ظهور یافت به بهانه دفاع از حقوق زنان، ضربهها ی سنگینی به ارزش و هویت زنان وارد آورد، و پس از آنکه در اعلامیه حقوق بشر تأثیر گذاشت، برای اجرایی کردن ایدههای خود؛ معاهدهها و کنوانسیونهای بینالمللی نظیر کنوانسیون رضایت برای ازدواج و...
ایجاد کرد. جنبش زنان پیامدهای گوناگون فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در پی داشته، که یکی از مهمترین آنها به چالش کشیده شدن اندیشههای دینی درباره، ارزش، حقوق و تکالیف زنان است. در این دیدگاه، نگاه اسلام درباره زنان نیز مورد پرسش و حمله قرارگرفته، تا آنجا که احکام اسلامی مربوط به زنان، مخالف حقوق بشر و ناقض تساوی حقوق زن و مرد تلقی شده، و اسلام را دین مردان و تأمین کننده مصالح و منافع مردان دانستهاند. از این رو، اندیشمندان بزرگ اسلامی با تکیه بر منابع اصیل اسلامی؛ به ویژه قرآن و روایات به تبیین دیدگاه اسلام درباره جایگاه و حقوق زن پرداخته، و با توجه به اختلاف نظرهای جدی که ناشی از انفعال یا ایستادگی در برابر جنبش زنان بوده، پاسخهای متفاوتی ارائه کردهاند. در این میان به سهم پژوهشهای تاریخی در تبیین جایگاه زن در اسلام کمتر توجه شده، درحالیکه تاریخ گواه روشنی بر تلاش های اسلام در دفاع از حقوق زنان و هویت بخشی به آنها و تأمین مصالح زنان بر اساس حکمت و عقل و نه احساس و شعار بوده است. تا آنجا که باید اسلام را به حق طلایه دار دفاع از حقوق زن دانست. مقایسه وضعیت زن پیش از اسلام و سیر تحولاتی که پس از اسلام در موضوع زن ایجاد شد، یکی از درخشانترین صفحات کارنامه اسلام را در دفاع از نظام
ارزشی و حقوقی زن شکل میدهد .(Scheman,2002,76)

فمینیسم اسلامی:

نهضت فمینیسم در اصل مولود رنسانس و مبتنی بر جهانبینی غرب جدید با محوریت اومانیسم است، و چون در دیدگاه اومانیستی انسان مادی و زمینی تنها موضوع ارزشمند برای تلاش و تفکر است. بنابراین تمامی گرایشهای فمینیستی بر این پیش فرض استوارند که انسان را مصدر تشریع و بینیاز از هدایت وحی میدانند. پس در هیچ یک از گرایشهای فمینیستی توسل به وحی و اعتقاد به حاکمیت دین در شئونات اجتماعی پذیرفته نیست. هر چندگونههای مختلفی از فمینیسم وجود داشته و دارد که از مکاتب عقیدتی، سیاسی و اقتصادی نشأت گرفته است، اما در چند دهه اخیر نام » فمینیسم اسلامی « نیز به آن اضافه گشته است. شاید بتوان ادعا کرد فمینیسم اسلامی تا حدودی متأثر از نظریه های پستمدرن است، زیرا هر دو بر نسبیت فرهنگی استوارند؛ بدین معنی که هر جامعهای برای مسائل خود پاسخ بومی دارد که باید در قالب فضای فرهنگی خود پاسخ آن را ارائه نماید و از آنجا که فمینیستها با گرایشهای مختلفی که دارند در اعتقاد به آرمان برابری باهم مشترک اند از این روی مجبورند اسلام و متون دینی آن را به گونهای تفسیر کنن د که با آن سازگاری یابد و این چیزی است که در نوشتههای فمینیستهای اسلامی نیز به چشم میخورد (هام، گمبل،57 ،.(1383 فمینیسم اسلامی یک ایده آگاهسازی بوده، و بر اساس بازخوانی قرآن و باز آزمایی نوشتههای مذهبی است. به واقع، فمینیسم اسلامی شاخهای تقریباً نوپدید از فمینیسم است که به تفسیر زنمدارانه از اسلام میپردازد و درصدد ارائه آموزههای زن گرایانه با استناد به قرآن است. در واقع، نظریهپردازان فمینیسم اسلامی ادعا می کنند که فمینیسم اسلامی، یافتهها و رسالت اصلی خویش را از قرآن دریافت کرده است. آنها اذعان دا رند که قرآن حقوق و عدالت را برای همه بشریت اعم از زن و مرد به ارمغان آورده است . در این انگاره، ادبیات دینی، بستر طرح مباحث فمینیستی قرار می گیرد نه آن که تفکر دینی، منشأ حرکت دفاع از حقوق زنان باشد؛ چنانکه در تعریف فمینیسم اسلامی آن را تلاش نظری، عملی و


535

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید