بخشی از مقاله
فصل اول
مقدمه
آنچه كه شعر نو را از شعر كهن جدا ميكند، فقط سبك و ساختار آن نيست ، بلكه محتوا و نگرش آن نيز تفاوت دارد. شاعر نو از مردم، ميگويد و از مسائل آنان. شاعراني مثل نيما، شاملو، فروغي، هدايت و اخوان ثالث كه در اين امر، درخشيدهاند از بطن مردم برخاستند و براي مردم، سخن گفتند. آنچه مسلم است، شرايط اجتماعي و حوادث سياسي، بسيار بر شاعران، مؤثر ميباشد.
اشعار اخوان ثالث كه در دوران 1320 تا 1369 سروده شده است به روشني، گوياي شرايط اجتماعي زمان خود، نابسامانيها، غربزدگيها، استثمارشدنها و بي كفايتي شاهان و دولت ميباشد. اخوان نارضايتي و نااميدي خويش را در تمام اشعارش، چه با زبان كهن و چه با سبك نيما، بيان كرده است.
او اشعار خود را، در مجموعههاي زير سروده است: ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه، از اين اوستا، زندگي ميگويد اما …، در حياط كوچك پائيز در زندان، دوزخ اما سرد، تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم و كه جانشين نام كتاب چاپ نشده اوست، كه «شوش و دوباره جهانم آه» ، بهترين آنها است.
از اين اشعار، زمستان مورد نظر است و پيرامون حوادث سالهاي سرودن اين شعر، بحث و بررسي شده است.
فصل دوم
دورههاي ادبي ايران
در كتاب آقاي سپانلو، «نويسندگان پيشرو ايراني» دوره ادبي ايران به چهار دوره تقسيم شده است.
* اولين دوره ، به سالهاي قبل از 1300 بر ميگردد كه به آن ادبيات حوزه مشروطيت نيز ميگويند كه داراي خصلت اجتماعي و سياسي ميباشد. عشق به آزادي، قانون، ترقي و انتقاد از حكومت و طبقات بهره كش، مثل مالكان و بطور كلي يك قوميت خواهي، از خصوصيات اين دوره است مثل چرند و پرند دهخدا. در اواخر دوره ناصري تفكر قانون و حكومت ملي، بتدريج در ميان مردم رواج يافت. انتقاد اجتماعي بطريق عام فهم و عصبيت شكل گرفت.
* دوره دوم ، از 1300 تا 1315 ميباشد. زمان غير سياسي شدن ادبيات است. تقريباً احساس گرايي و اخلاق گرايي، جاي آنرا ميگيرد. يك ناسيوناليسم گذشته نگر و غير سياسي، حاكم ميشود. يعني يك مليت خواهي و اصلاح طلبي بدون كيفر بنيادهاي موجود. با وجود ظاهر خوش بيني در ادبيات، مايههاي رمانتيك و حسرت به گذشته، يأس، خودكشي و تسلط نيروهاي مجهول طبيعت در آن وجود دارد و كتابهاي نيما، مبدأ اين دوران است. در اين دوران بيشتر تحقيقات تاريخي و ادبي و داستان پردازيهاي احساساتي ، متأثر از رمانتيك غربي ، به دور از واقعيتهاي زندگي، انجام ميگرفت.
* دوره سوم ، از سال 1315 تا 1340 ميباشد. اين دوره با انتشار بوف كور صادق هدايت، آغاز شد. ادبيات اين زمان، ميخواهد خود را از قلمرو خيالبافيبيرون كشد و به واقعيات اجتماعي و انتقادي بپردازد. البته دست به عصا راه ميرود. شعر نيما يوشيج، مدير مدرسه و آخر شاهنامه اخوان ثالث ، از اين ايام ميباشند. رواج انديشه ضد استعماري و انعكاس آن در ادبيات، رسوخ ديد انتقادي و اجتماعي و سياسي حتي در تحقيقات ادبي ، رواج قصه نويسي به سبك اروپايي مثل هدايت و علوي، چرخش روزنامه نگاري به شيوه تند دوران مشروطه، از ويژگيهاي اين دوران است و همچنين، بازگشت دانشجويان اعزاميبه خارج. آنها بر تمام جوانب و مسائل كشور، تأثير
گذاشتند، بخصوص بر ادبيات و فرهنگ . آنها همراه خود فكر و ايدههاي نو آوردند و به مشاغل آموزشي، اداري، سياسي و مطبوعاتي ، جذب شدند. مانند علي شايگان، مهدي بازرگان، خليل ملكي، بزرگ علوي، صادق هدايت و سپهبدي.
نثر معاصر فارسي، صنايع مزاحم و ايهامات را از خود دور كرد. بدنبال توفيق آثار هدايت و پيروانش، شيوه واقعيت گرايي حاكم شد. توجه به شيوه نگارش آثاري از اروپا، مثل گي دو موپاسيان، انتوان چخوف، نويسندگان ايراني را در مسير تازهاي انداخت، تصوير واقعيت با زبان زنده مردم و توصيف عيني و حسي موقعيتها. نخستين كوشش در اين زمينه، بعد از سال 1310 بود، جروههايي بنام«افسانه» كه توسط هدايت، نيما، شين پرتو و علوي نوشته شده بود.
جوّ ديگر حاكم بر نويسندگان، خيال و راز بود كه سرچشمه آن به آشنايي با آثار افرادي مثل كافكا و سارتر و آلن پو ، برميگردد. قصههايي مثل داش آكل، سگ ولگرد، چنگال از نوع اول و قصههايي چون سه قطره خون، آخرين لبخند از نوع دوم ميباشد. همزمان با نگارش رئاليستي، ترجمه قصههاي خارجي نيز افزوني يافت.
* دوره چهارم ، از 1340 تا 1350 اين دوره، ادامه منطقي دوره قبل است و از نظر كشف قلمروها و كاربرد دستاوردهاي غني و ادبي، اهميت زيادي دارد. رمان نويسي و نقد ادبي، پيشرفت كرد. نوعي سيماي قابل قبول ايراني متولد شد. تأتر بسيار درخشيد، آثار پژوهشي مهميدرباره تاريخ ، فلسفه و ادبيات ايراني به چاپ رسيد. ديد تحليلي در آثار، گنجانده شد. يكي از نكات برجسته آن، هشدار در برابر تأثيرات غربزدگي، تمايل به شناخت ريشههاي بوميو مردميبود كه انتشار غربزدگي آل احمد، مبدأ اين دوره بود. آثار ديگر مثل، سنگ صبور صادق چوبك و يا ماهي سياه كوچولو از صمد بهرنگي.
فصل سوم
مهدي اخوان ثالث
1-3 زندگينامه
مهدي اخوان در سال 1307 در مشهد به دنيا آمد. پدرش عطار طبيب بود. پدر او، علي اخوان ، به اشعار فردوسي، سعدي و حافظ علاقمند بود . اما مهدي در ابتدا به موسيقي علاقه داشت و بدور از چشم پدر ، به تار زدن ميپرداخت. هنگاميكه پدر فهميد ، او را منع كرد. پس از آن به شعر علاقمند شد. وي پس از آموزش ابتدايي ، وارد هنرستان شد و از كار سوهان كشي، اره كشي و آهنگري چيزهايي بياموخت. سپس به تهران رفته در كريم آباد ورامين به معلميمشغول شد.
سال 1328 وارد نبردهاي اجتماعي ميشود و به زندان ميافتد و او را به كاشان تبعيد ميكنند. اشعار او در اين دوره جنبه رئاليسم حزبي دارد. او و شاملو، كسرائي، ابتهاج و شاهرودي و نيما در جبهههاي حزبي ، فعاليت داشتند.
و از سال 1331 به پويندگان راه صلح ميپيوندند. او بخاطر شعري كه درباره مبارزه صلح طلبانه سروده، جايزه صلح را دريافت ميكند . بعد از كودتاي 1332 نيما و مهدي زنداني شده و يك سال در زندان قصر و قزل قلعه ميمانند او پس از آزادي به كار روزنامه نويسي ميپردازد و در راديو و سازمان فيلم ايراهيم گلستان ، مشغول ميشود. مدتي بعد به خوزستان رفته و برنامه ادبي اهواز را به راه مياندازد. او در سال 1345 به دليل منازعه شخصي 9 ماه به زندان ميافتد.
وي 4 پسر و 2 دختر داشت كه يك دختر او همراه با نامزدش در سد كرج غرق ميشود و اين حادثه ضربه شديدي براي او بوده است.
او قبل از مرگش ، سال 1369 براي خواندن شعر به آلمان و انگلس
تان سفر ميكند.
2-3ساختار و محتواي اشعار اخوان
اشعار اخوان داراي سه ضلع است. ابتدا او به سبك خراساني ميسروده است شعرهايي مثل ارغنون و عصيان.
ضلع دوم به سالهاي بعد از 1331 بر ميگردد كه به روش نيمايي ، گرايش پيدا كرده است.
ضلع سوم به آن دوراني بر ميگردد كه وي به قالبهاي سنتي شعر فارسي برگشته است البته در اين زمان رخدادها به شكل طنزآميزي ، در شعرهاي او مجسم مييابد و همه چيز براي او جديت خود را از دست داده است.
از نظر او شاعر دانسته شعر نميگويد و تا درونش از معاني شاعرانه سرشار نشود. شعر نميسرايد.
او به سراغ شاعران قديميميرود و موجي از واژگان قديميرا زنده ميكند، براي نمونه به جاي سلام و خداحافظي از كلمات درود و بدرود استفاده ميكند ميتوان او را كلاسيك جديد ناميد. وي به پاكي و اصالت كلمه اهميت ميدهد و افعال را دقيق بكار ميبرد. مثل بخشيدن و بخشائيدن.
گويا در وجود او دو سراينده است ، يكي در «آخر شاهنامه» از نيما پيروي ميكند و يكي به سبك و روش كهن ، شعر ميگويد. وي با يادآوري اسطورهها، مكانهاي سنتي، بين گذشته و حال ، پيوند برقرار ميكند. تركيبهاي نو و كهنه را بكار ميبرد مثل بسيط زمهرير، شط دشنام، شكوفه هنر و همچنين از اساميتاريخي مثل بيژن، اسكندر، لات و عزي نيز بهره برده است. در بسياري از اشعار خود ، سوي واقعيتهاي اجتماعي و سياسي زمان خود ، نظر داشت و اوج اين سبك را ميتوان در اشعار«آخر شاهنامه» و «از اين اوستا» مشاهده كرد او تا شعر زمستان روشي ديگر داشت . اما پس از آن به عنوان يك شاعر معاصر مطرح شد ولي تا حد مدرنيسم، يعني به حد فروغ نرسيد و نميخواست و نميتوانست.
در مقابل حماسه گرايي شعر نيما، شعر مهدي تراژيك است. تصوير سازي را در اشعار قصه شهر سنگستان، زمستان و خوان هشتم ميبينيم. مشاركت و نزديكي انسان و طبيعت را ميتوان در شعر نماز او ديد. آنچه نقطه مشترك تمام اشعار اخوان است، اندوه، گريه، نوميدي، شكست و در
عين حال مملو از نجابت و روشني و راستي ، ولي بر عكس ساختار اشعار او، از نظر فكري هيچ تنوعي ندارد.
اخوان بر خلاف فروغ كه شاعري آينده بين بود ، فقط براي حال ميسرود ، آنهم براي ايران نه جهان. او خود را شاعري ملي ميداند نه جهاني. خصوصيات جهاني شدن ، يعني داشتن يك ذهن فرهنگي جهاني و ديگر جسارت ايستادن در برابر همه موانع شعر كلاسيك، بيشتر از همه در نيما و سپس شاملو وجود داشت.
مهمترين دهه شعري او به سالهاي 1334 تا 1343 بر ميگردد. در واقع شعر «ناگه غروب كدامين ستاره» در سال 1343 همان شعر «زمستان» سال 1334 ميباشد اما پردردتر و شكوه آميزتر. او شاعري آرمانگرا و واقع بين است . نقطه ديگر موقعيت اخوان را ، ميتوان سرودن شعرهاي سياسي و اجتماعي دانست كه آئينه اي از نقاط تاريخي 40 ساله اخير است.
در مورد او نوشتهاند كه زندگي را دوست ميداشت. وي شاعري است كه دشواريهاي شخصي و خانوادگي را در آثار و يادداشتهاي خود ثبت كرده است. او بذله گو، تيز هوش و حاضر جواب بود.
اخوان به نقد نويسي، تحقيق ادبي هم پرداخته است. دو داستان ، بنام مرد جنزده و درخت پير و جنگل ، هم نوشته است.
بر آثار او، افرادي مثل كدكني، داريوش آشوري، آل احمد و خليل دولتخواه، سيمين بهبهاني، محمد حقوقي و عبدالعلي دستغيب ، نقد و تفسير نوشتهاند.
تفاوت او با شاملو اين است كه اخوان نقاط عطف تاريخ و ظالميت دولت را در نظر داشت ولي شاملو با اشخاص و انسان سروكار داشت
3-3نگرش شاعر
اخوان در مقدمه كتاب زمستان، ديدگاه خود را بطور كلي اينچنين بيان كرده است. همانند يك تماشاگر كه در مورد نمايشي حق قضاوت دارد، اين «زمستان» هم داوري اين حال و روز من است ، درباره زندگي و زمانهاي كه در آن هستم حرفهايي هم هست كه ظاهراً آراسته و بشر دوستانه است. به نظر من، عشق به همه كس داشتن يك دروغ شاخدار و يك فريب است. سياستمدارها از اين حرفها ميزنند، تا احمقها باور كنند، عشق براي يك نفر هم كافي نيست چه رسد براي همه. مگر آنكه قصد فريبي و سياستي در كار باشد.
شعر و هنر ، از جمله وسايل پيوند همدلي و الفت است يعني هم وسيله است و هم هدف. اما من در اين حال و هوا نه اميدي را به دروغ بر خود تحميل كردم نه يأسي را. همچنين نميخواهم در ابهام و تيرگي و فراز و نشيبهاي جنگلي تاريك گم شوم.
آن كس كه بگويد. دل خوشدار، بخند، دست افشاني و پايكوبي كن ، از آن كس كه به چهار ميخ ميكشد، كمتر ظالمانه نيست.
دنيا ، چنين مينمايد كه از هيچ كس، هيچ توقعي نبايد داشت. من در زمستان كه چيزي جز سرما نيست از خراسان ديروز به مازندران امروز سير كرده ام.
من تنها مردم را به رسميت ميشمارم. همچنين ستمها، جنايتها، باجها و اراجها جاري است و دروغها برقرار.
نامردمان فريبكار ، بر من تهمت «يأس مطلق سياه و بدبيني وحشتناك» زدهاند. اما من ميخواهم ، كه ما مردم فراموش نكنيم در چه وضع ناگوار و حال شوميبه سر ميبريم. من تمام شيوههاي قديم مثل غزل و قصيده و مثنوي و قطعه را به ارغنون اختصاص دادم و قطعات بنيادين را به زمستان.