بخشی از مقاله
مدرسه
تاريخ نخستين گونه
مدرسه را به طور خلاصه ميتوان: مؤسسهاي براي آموزش عالي تعريف كرد كه در آن علوم سنتي اسلامي- حديث، تفسير، فقه و جز آن – آموزش داده ميشود. اين نوع مؤسسات آموزشي به طور مرسوم مسكوني هستند. مدرسه، بر خلاف انواع عمده بناهاي اسلامي، حاصل دست و پنجه نرم كردن فرهنگ نوپاي اسلامي با تمدنهاي همجوار در آن قرن (قرن اول هجري) نيست.
آنگونه كه سنتهاي هزار ساله دنياهاي كلاسيك و خاور نزديك كهن از طريق امپراطوريهاي بيزانس و به روي معماري مسجد، مناره و مقبره بر جا گذارده بودند. ولي مدرسه، پاسخي به نيازهاي معيني از جامعة اسلامي بود؛ مدرسه طراحي شده بود تا در خدمت يك نهاد كاملا ابداعي قرار گيرد. افزون بر آن، مدرسه مخلوق تمدني خودباور، شكل يافته و نزديك به اوج توفيق
خود بود: نخستين مدارسي كه از آنها در متون ياد ميشود مدارس قرن دهمي خاور ايران است. در اين زمان معماري اسلامي سبكهاي خود را توسعه داده و فكر تبديلپذيري انواع بنا به يكديگر نيز – با همين درجه اهميت امري شناخته شده بود كه رباطهاي تونسي نشانگر آن است. از اين رو معماران قرن دهم براي الهام، اختيار جستجو در معماري خود را داشتند. ممكن است اين
تبديلپذيري، همانگونه كه ميتوان از حديث منقول از ابوهريره استنباط كرد، در اعتقاد فرد مسلمان ريشه دوانده باشد: «هر كس به قصد تعليم و تعلم نيكيها به مساجد ما گام نهد بسان مجاهدان في سبيلالله است». بدين طريق فعاليتهاي آموزشي، عبادي و به خصوص جهادي به يكديگر پيوستهاند. عملا، بعضي از ريشههاي مبهم مدرسه چنين به ذهن متبادر ميسازد كه نمونههاي اوليه اين مدارس چيزي جز نهادهاي دولتي نبودهاند، كه براي اين امر خاص طراحي شده و در همين جهت عمل ميكردند.
اين نهاد به آرامي و با گامهايي طبيعي رشد كرد، و احتمالا متداول شدن آن به واسطة تغيير عمدهاي بود كه در شيوة آموزش به وجود آمد. در سدههاي نخستين اسلام اطلاعات صرفاً به طريق ديكته به شاگردان منتقل ميشد. از قرن دهم، اگر پيش از آن نباشد، اين شيوه آموزش همراه با تشريح و تفسير «تدريس» شد كه به نوبة خود با مباحثه و مناظره توأم بود. بديهي است كه مسجد براي چنين امري، فضايي مناسب نبود و اين هم درست نبود كه طلاب فقير در مناره
مسجدي بخوابند كه در آن درس ميخواندند. در آغاز، مدرسه اطاقي در خانه خود مدرس بود و طبعا مراد از آن صرفا فراهم آوردن فضايي براي درس خواندن طلاب بود نه اينكه در آن بخوابند. نميتوان به دقت گفت كه چند سال طول كشيد تا اين حالت منتهي به تدبيري تا حدي رسمي و دائمي گرديد. ولي شواهد بدست آمده از كاوشهاي مورخين امروزي كه بر روي دورههاي پيش از عهد سلجوقي كار ميكنند، دلالت بر اين امر دارد كه دورة حيات «پيش ازتاريخ» مدرسه حداقل به
يك قرن و نيم پيش از زماني برميگردد كه سلاجقه به مدرسه شكل يك نهادي رسمي دادند. به هر حال، بسيار بعيد به نظر ميرسد كه اين مدارس اوليه اساساً بناهايي عمومي بوده باشند. تعداد آنها خود دلالت بر اين واقعيت دار. به سال 416/6-1025 بيش از بيست مدرسه در شهر كوچك ايالتي ختال گزارش داده شده كه هر كدام از آنها داراي موقوفاتي نيز بودهاند. حركت تبليغي كرميه، كه در سدة دهم و يازدهم در بخش خاوري ايران از قدرت زيادي برخوردار بود، تمايلات
سياسي و مذهبي مشخصي داشت و مدارس و خانقاههاي متعددي از سوي پيروان آن فرقه ساخته شد. غزنويان نيز موقوفاتي را به مدارس اختصاص ميدادند تا اسلام را در سرزمين معاندين كافر غور، احتمالا از طريق اعزام هيئتهايي از سوي كرميه، انتشار دهند.
اين گونه بنيادها، بيش از همه بايد در بستر سنت پايدار شده مدرسهسازي در شهرهاي بزرگ ايران شرقي ديده شود. بهترين مورد مستندسازي شده آن نيشابور است كه در آنجا حدود سي و هشت مدرسه پيش از تأسيس نظاميه بزرگ آن شهر (حدود 450/1068) گزارش شده است.
ظاهرا قديميترين آنها، كه در منابع از آن ياد شده، مدرسه ميان داهيه است. اين مدرسه احتمالا در پايان قرن نهم بنيان گذارده شده و بوليه (Bulliet) دلايل قانعكنندهاي آورده تا ثابت كند كه آن نخستين مدرسه نبوده است. بعضي از اين بناها يا توسط معلميني بر پا شده كه در آن آموزش
ميدادهاند، يا توسط اهل تصوف، يا توسط ثروتمندان برجستهاي كه گاه توليت مدرسه را در طول قرنها به اعضاي خاندان خود ميسپردند. اتصال مدرسه به خانة باني آن امري معمول بود و گاه خود خانه تبديل به مدرسه ميشد. غالبا مدرسه در جوار و يا درون مسجدي قرار ميگرفت و باني و يا مدير آن ميتوانست در آن دفن شود. برخي از مدارس نيشابور چون تحت توجهات حاكم وقت بودهاند، لذا داراي اهميت خاصي هستند. مثلا پيش از سال 372/3-982، مدرسه اين فورك را
حاكم سيمجوري ايجاد كرد؛ برادر محمود غزنوي مدرسه السعيدي/ سعديه را به سال 390/1000-999 بنيان گذارد؛ طغرل بيگ، سلطاني سلجوقي، مدرسه سلطانيه را به سال 437/6-1045 ساخت. در قرن بعد نيز ميبايد ديگر شاهزادگان سلجوقي مدارسي را در مرو، بغداد، اصفهان و همدان ساخته باشند. بدين ترتيب بنظر ميرسد كه مقدم بر سرمايهگذاري حكومت، اين نوع بناها داراي سابقهاي قابل توجه بودهاند و نمونههايي كه شايد قديميترين مدارس باقيمانده از گذشت
ه باشند- نظير بناي سمرقند منتسب به 3/4 ابراهيم اول قرهخاني (60-444/68- 1052)، مدرسه معروف خواجه مشهد در تاجيكستان كه مشابه و شايد هم عصر بناي قبلي است- نمايانگر اين نكته هستند، ولي برنامه ساختماني در مقياس عظيم و با اهداف سياسي مشخص، كه توسط نظامالملك آغاز شد، اساسا پديدهاي نو بود.
ريشههاي معماري
خاستگاه مدرسه در شرق ايران است و همين امر جستجوي ريشههاي معماري اين نهاد را در آن منطقه روشن ميكند. دو شق محتمل وجود دارد، كه اگر يكي را بپذيريم آن ديگري را بايد كنار بگذاريم.
اولي، شصت سال پيش توسط بار تولد و با زيركي خاص او ابراز شده است كه ميخواهد مدرسه را با Vihars بودايي مرتبط سازد كه در آسياي ميانه و افغانستان ديده شده است. مكتب بودايي در سدههاي پيش از فتح مسلمانان اين منطقه را اشباع كرده بود و دور از ذهن نيست كه نهادي بودايي كه كاركردهاي عبادي، آموزشي، زندگي اجتماعي و تدفيني را در هم آميخته، توانسته
باشد در ارتباط با شكلگيري مدارس اوليه مؤثر گردد. پيشگويي بار تولد با كشف يك چنين محوطهاي در ادژينه تپه Tepe Adzhina واقع در شمال بلخ تأييد شد. اين محوطه مشتمل بر يك مجموعة مركب از دير و استوپا است كه كلا از دو قسمت مساوي تشكيل شده و بوسيلة گذرگاهي به يكديگر مرتبط هستند. هر يك از اين قسمتها حدود پنجاه مترمربع مساحت دارد. هر دو عنصر داراي نقشة چهار ايواني و يك حياط مركزي است. قسمت مربوط به دير، علاوه بر حجرههاي متنوع فرعي، مشتمل بر بناهاي جديد، حجرههايي براي راهبها و تالار اجتماعات بزرگي است كه
همگي آنها با يك راهرو به يكديگر مرتبط ميشوند. با اين كه تأكيد مسلمين بر آموزش تا حدي مشخصتر است، معذالك روح اين بناي قرن هفتم- هشتم ميلادي در اصول و حتي از نظر طرح چهار ايواني، به طور قابل ملاحظهاي نزديك به يك مدرسه است. در دو دهة اخير محوطههاي متعدد ديگر بودايي در آسياي ميانه كاوش شده است كه از آن ميان ميتوان از اقبشيم Ak-Beshim، آيرتم Airtam، قلعه كافر ميگن حاليست كه در ايران مهمترين محوطة بودايي احتمالا در جنوب آمودريا- نوبهار بلخ – بوده است.
منبع معماري ديگري كه براي مدرسه ايراني پيشنهاد شده، خانه متداول خراساني، همانند نمونة قرون وسطايي باميان است. مدافع اين نظريه گدار است. او اول بار مجبور شد تداوم سنتي پيوستهاي را بين خانههاي قرون وسطايي و هم عصر منطقه فرض كند. سپس اين شكل مسكوني را با مدارس بعدي مقايسه كرد و نتيجه گرفت كه بناي خانه شخصي مبناي به وجود آمدن بناي عمومي شده است. با اين كه شواهد نوشتاري بسياري وجود دارد كه بهرهگيري از خانهاي
شخصي براي كاربريهاي مدرسه را محرز ميكند، هيچ نمونهاي از يك چنين خانهاي در دست نيست. بدين ترتيب نظر گدار يا اينكه نغز است ولي جز حدس و گمان نيست.
مدارس تحت نظر دولت در اوايل دوره سلجوقي
تاريخ رسمي مدرسه، در مقابل تاريخ غيررسمي آن، عموما از سال 460/1068 پذيرفته شده و اين زماني است كه مدرسه نظاميه بزرگ در بغداد گشايش يافت. پس از آن مدارس متعدد ويژة مذاهب اسلامي توسط بخش خصوصي ساخته شد و در سراسر امپراطوري سلجوقي گسترش پيدا كرد – مثلا در مرو، بلخ، هرات، نيشابور، توس، ري و اصفهان. در اين مورد دو مقوله مرتبط با يكديگر
شايسته توجه خاص است. اول اينكه آيا اين امر، آنطور كه ادعا ميشود، ناشي از اعتقادي قلبي بوده، يا اين كه (آنطور كه مقدسي اظهار ميدارد) انگيزة اين اقدام به نگرانيهاي فردي كساني باز ميگشته است كه با استفاده از ابزار شرع ميخواستهاند خودمختاري شخصي خود را حفظ كنند. شاخصترين چهره در اين ميان، خواجه نظامالملك وزير اعظم سلجوقي است. با اين حال، اقدام او در حمايت مالي از يك رشته مدارس كه به نام او خوانده ميشدند (نظاميه) با توجه به نقش او به عنوان برجستهترين سياستمدار عصر، كاري دو پهلوست. اين اقدام وي را بايد به عنوان
سرمايهگذاري بسيار عظيم دولت دانست و هم اقدام شهروندي مقتدر براي اش اعه مذهب شافعي خود، چنان كه تاجالدين سبكي اظهار ميدارد «وي در هر يك از شهرهاي عراق و خراسان مدرسه داشت.» مطلب ديگري كه بايد بدان توجه داشت موقعيت موفق و حساب شده اين مدارس در شهرهاي بزرگ در قلمرو سلجوقي است. از اين نكته اخير ميتوان نتيجه گرفت كه هر يك از اين مدارس به صورتي طراحي شده بود كه به عنوان مدرسة مركز ايالت عمل كند و حوزة وسيعي شامل شهرهاي كوچكتر و روستاهاي ايالت را بپوشاند. يك چنين عملكردي مستلزم بناهايي با
مقياس و ظرفيت قابل ملاحظه بوده است.
دلايل موجود پشت سر اين فعاليت ساختماني يكباره و فراوان كه به طور معنيداري به محدودة امپراطوري سلجوقي محدود بود، عمدتا سياسي است. با كمي توضيح اين مطلب روشن ميشود. علما به طور اعم و علماي ديني مسلمان به طور اخص در طول صدها سال مايل به ادامه كار علمي خود در مسجد بودند كه در واقع همين رسم تا به امروز نيز ادامه دارد. معمولا مدرس بر يكي از
ستونهاي شبستان تكيه ميزد و طلاب اطراف او گرد ميآمدند. طلاب با آزادي از حلقهاي به حلقههاي ديگر ميرفتند و چنين تحصيلي رايگان بود. اين رويه با روي كار آمدن فاطميان در شمال آفريقا دچار آشفتگي شد. در واقع اينان براي شيعة هفت امامي، كه رو در روي جهان اهل تسنن قرار داشت، مبلغ مبارز تربيت ميكردند. «عادت» يا مبلغين ايشان به سراسر جهان اعزام
ميشدند كه معمولا اين امر با موفقيتي فوري و هشداردهنده همراه بود. مركز ثقل نيروي محركه تبليغات فاطمي مسجد كبير الازهر در قاهره بود. اين مسجد درسال 361/970، يعني تنها يك سال پس از بنيان خود شهر، پايه گذارده شد و هدف از ايجاد آن از همان آغاز صرفا مسجد نبود، بلكه مركزي براي تحصيلات عاليه بود. تنها كمي پس از آن بود كه دارالحكمه خليفه الحاكم و ديگر مراكز تبليغاتي كوچكتر محلي فاطمي بوجود آمدند.
فاطميها در ظرف يك نسل فلسطين و بيشتر خاك شبه جزيرة عربستان را كه دو شهر مقدس مكه و مدينه را نيز شامل ميشود به تصرف خود درآوردند. خليفة ضعيف شده بغداد در وضعي نبود كه بتواند عليه ايشان به مقابله برخيزد، از سال 334/945 خليفه تحت سيطره درباريان و خاندان آل بويه كه شيعه دوازده امامي بودند قرار داشت. از اين رو در اوايل قرن يازدهم شرايط سياسي براي اهل تسنن در شرق آسيا به نظر اسفبار ميرسيد.
عكسالعمل ايشان، به هر حال حتمي بود. بنيادهاي فكري اين واكنش در خود بعداد، در پرتو تفكرات ابن عقيل عالم اهل تسنن و خليفه القائم همراه با انتشار كلام اشعري و مذهب حنبلي فراهم
آمد. از سوي ديگر به قدرت رسيدن محمود غزنوي، كه يك سني متعصب بود، در شرقيترين بخشهاي ايران قدرت آلبويه را به تحليل برد. آخرين ضربه ترحمآميز بر اين محتضر در سال 447/1055 وارد آمد و آن زماني بود كه بغداد (و آخرين فرد از خاندان آل بويه) به دست سلجوقيان، كه خود سنيان سرسختي بودند، افتاد. اينان سرزمين آسياي ميانهاي خود را در دو دهه پيش ترك كرده و وضع خود را در شمال شرقي و ايران مركزي با دستاندازيهاي مشابه عليه آل بويه و غزنويان تثبيت كرده بودند. سلجوقيان با دستيابي به ايران و بينالنهرين و قسمتهايي از آناتولي و سوريه، به طور اجتنابناپذيري حريف عمده قدرت فاطمي شدند. مبارزه در دو بعد سياسي و
مذهبي بود. از اين رو ميتوان گفت كه حركت رسمي مدرسه (سازي)، هر چند با تأخير، عكسالعملي ارادي عليه الازهر بود. اگر چنين باشد، پاسخ متقابل شيعيان زمان زيادي نبرده است، چه بر اساس كتاب النقض، اواخر قرن دوازدهم شاهد بسط و توسعه مدارس شيعي در ري، قم، كاشان، آوه، ورامين، سبزوار و ديگر جاها بوده است. در واقع يكي از مدارس شهر ري در اوايل قر
ن يازدهم بنيان گذارده شد. شكل اين مدارس روشن نيست، همانگونه كه از شكل مدارس اهل تسنن اطلاع درستي در دست نيست، ولي با توجه به مشابهت ميان مدارس شيعه و سني در دورههاي بعد در ايران، احتمالا تفاوت شكلي مشخصي بين آنها نبوده است.
كميت مدارس برپا شده در فاصلة زماني كوتاه و در سراسر امپراطوري سلجوقي به فرمان خواجه نظامالملك اشاره روشني است بر اين كه شكل مشخصي براي اين منظور طراحي شده بود. متأسفانه هيچ يك از اين مدارس اوليه ايراني باقي نمانده است؛ در واقع تا همين اواخر قديميترين نمونه ساختمان ايراني از اين نوع كه در مدرسه بودن آن شكي نيست، مدرسه اماميه (725/1325) در اصفهان بود. اين بناي فشرده (بزرگترين ابعاد يك چنين بنايي حدود 92 72 متر است) مانند بناهاي متداول در ايران، داراي طرحي چهار ايواني است ولي تغيير طرح آن نسبت به طرحهاي سنتي قابل تأمل است. ايوان ديگر مانند گذشته از طاقنماهاي طرفين خود خيلي بلندتر نيست، خط بام تنها اندكي شكسته شده است. اين تغيير ساده، طرح سنتي را از اين نقطهنظر
نقض ميكند كه ايوان عنصر مسلط بود و طاقهاي طرفين كوتاهتر بودند. نماهاي ايواندار دو طبقه، كه حجرههاي طلاب در پشت آن قرار دارد، در مجموع تاكيد بر نما دارند و ايوان مركزي را از طرفين در بر ميگيرند. سؤال اين است كه آيا نظاميهها نيز مانند اين مدرسه، نماهاي توپر و پرتگاه مانند داشتهاند؟ مثال مدرسه اماميه، تعلق خاطر سلجوقيان به طرح چهار ايواني و نيازي كه نظاميهها به پذيرايي از تعداد زيادي طلبه مقيم و نه ميهمان داشتهاند، همگي حكايت از اين امر دارند كه در واقع اولين مدارس رسمي ايراني نسبتا شبيه اخلاف ايلخاني خود بودهاند.
تا اينجاي بحث فرض بر اين بود كه مهمترين مدارس اوليه بناهايي سفارشي بوده و براي اسكان طلاب در نظر گرفته شده بودهاند. ولي در اين مورد نظريات ديگري ارائه شده كه شايد مهمترين آنها
را سواژه (Sauvaget) مطرح كرده است. او ميگويد بناهايي كه به عنوان مساجد عمده شهري دوره سلجوقي پذيرفته شدهاند- مانند اردستان، قزوين، گلپايگان و جز آن – در واقع مدرسه بودهاند. اين نظريه مغاير رأي سليم است. چون فقدان مسجد جامع را در اين مراكز نديده ميگيرد و كاربري دوگانه نيز به اين بناها نميدهد. احتمال معقولتر اين است كه مساجد بزرگتر عنصر مدرسه را به شكل يك طبقه دوم در اطراف حياط خود پيشبيني كرده باشند. درباره اين احتمال بعداً در همين فصل در بستر تحولات بعدي مدارس ايراني بحث خواهد شد. در عين حال كافي است توجه داشته باشيم كه ايوانهاي اين طبقة فوقاني در برخي موارد به راستي ميتوانستند به حجرههاي مستقلي دسترسي دهند، منتهي عملكردهاي كاملا متفاوتي كه مسجد جامع در يك شهر بزرگ به عهده دارد بدان معني است كه ميتوان دامنة وسيعي از ديگر منظورها را براي اين حجرهها تصور كرد. در جاي ديگر جهان اسلامي، بنيادهاي مشترك نامهاي گوناگوني به خود ميگرفتند از قبيل: مسجد – مدرسهها يا مسجد- مقبرهها و ديگر انواع آن كه در قاهرة مملوكي فراوان است. دليل ديگري كه عليه عملكرد مدرسه در طبقه فوقاني مساجد بزرگ شهر در جهان ايراني ميتوان ارائه داد، پيشبيني مدرسه در مساجد داير (براي مثال اصفهان و مشهد) است. اگر مسجد علاوه بر
كاركردهاي ديگر عملكرد مدرسه را نيز ميداشت قاعدتا نيازي به افزودن اين بناهاي جديد نميبود. اگر دقيق نبودن واژگان عربي را در ارتباط با انواع بنا و نيز قابليت تبديل اينگونه بناها را به يكديگر به ياد آوريم روشن خواهد شد كه براي شكل مدارس پيش از مغول در ايران نميتوان حكم به هيچ نوع نتيجه ثابتي داد. شواهد اكثرا بر اين امر دلالت دارند كه تنوع شكلهاي مدارس كمتر از تنوع شكل مساجد بوده است، ولي فقدان بناهاي پا برجا هر گونه بحثي را در مورد مدارس اوليه بياثر ميسازد. تشكيلات، كاركنان، برنامة تحصيلي و امور مالي اين مدارس ميتواند با جزئيات در منابع مدون دنبال شوند؛ ولي سؤال اصلي يعني شكل دقيقي كه مدارس داشتند، براي دانشجوي معماري، مبهم باقي ميماند.
موارد مشكل آفرين
بررسي مدارس پيش از ايلخاني در جهان ايراني
با اين كه شواهد مكتوب فراواني در مورد مدارس پيش از مغول ايران در اختيار است، با اين همه جاي تعجب است كه چرا ايران تعدادي اين چنين اندك از اين مدارس را حفظ كرده است. و بلكه شايد دو بناي شناسايي شده منتسب به اين دوره هم – صرفنظر از بناي قرن دوازدهمي نگرفته است. بهتر است كه موضوع را از اين دو مورد مسئلهدار آغاز كنيم.
خرگرد
در اين ميان بحثانگيزتر از همه، بقاياي بناي خشتي در خرگرد است. كتيبه آسيبديده اين بنا باني آن را به طور مشخص نظامالملك ميداند، از اينرو بايد تاريخي قبل از 485/1092 داشته باشد. بخش اصلي باقيماندة آن ايوان عريض و عميق سوي قبله و حداقل يك اتاق با عمق قابل مقايسه طرفين ايوان است. از آنچه كه باقي است نميتوان تصوري از ساختار آن به دست داد، ولي ابعاد حياط حدود 22 28 متر است. نام نظامالملك به عنوان باني بنا در كتيبه ذكر شده، گر چه تنها يك «شيخ» عملاً نظارت بر كار ساختماني را به انجام رسانده است. چرا شخصيتي اين چنين كه
سكاندار حكومت سلجوقي بوده بايد به خرگرد علاقه پيدا كرده باشد؟ خانواده نظامالملك ريشه از سبزوار دارد و خود او در توس متولد شده است. از اينرو مسئلهاي در توجيه ارتباط وي با اين اثر و تمايل او در برپايي بناي عمومي در موطنش باقي نميماند. خرگرد يك شهر كوچك درجه دوم بود و ضمناً حياط اين بنا، همانگونه كه هر تسفلد يادآور ميشود. براي حياط مسجد در آن دوره بسيار كوچك بوده است؛ همچنين وجود يك رديف پنجره بلند در ايوان قبله، كه دال بر وجود حجرههايي در طبقه اول است ما را بيشتر به يك مدرسه نزديك ميكند تا به عنصري از معماري مسجد. اين
عوامل متنوع دلالت بر اين امر دارد كه طبيعيترين تفسيري كه ميشود از اين ويرانه كرد اين است كه آن را تنها بازماندهاي از برنامه گسترده مدرسهسازي نظامالملك بدانيم. ابنالاثير نيز ميگويد: «مدارس نظاميه شهرت جهاني دارند، شهري نيست كه يكي از اين مدارس را نداشته باشد...».
از سويي وجود محرابهاي اضافي، احتمال مسجد بودن بنا را بيش از مدرسه بودنش به ذهن متبادر ميسازد. تالارهاي مجاور (ايوان) نيز به عنوان شاهدي بر اين مدعي ارائه شده است، ولي اين كيفيت غالبا در مدارس سلجوقي آناتولي ديده ميشود. خلاصه آنكه، به نظر ميآيد شواهد موجود متمايل به تفسير آن به عنوان مدرسه باشد، ولي بدون شواهد تازه نميتوان مطلب را نهايي كرد.
ري
مدرسة بحثانگيز ديگر بنايي است كه در كاوشهاي سالهاي 1930 در ري به دست آمد. شخص گدار، كه منبع تمامي اطلاعات قابل دسترس است، ابتدا با احتياط دربارة كاركرد بنا اظهارنظر غربي عمداً در جهت جنوبغربي، يعني در جهت قبله، ساخته شده است، در واقع اين سادهسازي همان ويژگي بناهاي مذهبي شرق ايران است كه احتمالا به طرف غرب (ري) نيز سرايت كرده است. نهايتا و مهمتر از همه، حضور محراب به سادگي توجيهپذير نيست. متأسفانه پلان گدار محراب را مشخص نميسازد و از اين رو تعيين طاقنماي موردنظر به عنوان محراب قدري مخاطرهآميز است.
معهذا، عليرغم اينكه شكل فعلي اين محراب به صورتي كه در موزة تهران ارائه شده به ميزان قابل توجهي متأثر از ذهنگرايي مرمتكار آن است، عكسي كه از اين محراب در محل واقعي خود برداشته شده نيز خطوط قرآني را به حد كافي واضح نشان ميدهد. حضور محراب با خطوط قرآني در يك خانه شخصي احتياج به توضيح و توجيه بيشتري دارد تا خارج بودن جهت بناي يك مدرسه از
جهت قبله. با تمام اين احوال، بايد توجه داشت كه بناي مورد بحث در ري بيشتر از همتاي خود در خرگرد مسئله دارد. نتيجه بحث هر چه ميخواهد باشد، جاي تأسف است كه نقش انكارناپذير ايران در توسعة آغازين مدرسه، به دليل عدم وجود بناهايي كه مدرسه بودن آنها قطعي باشد، مبهم است.
طبس
ترديدهاي مشابهي كه در مورد عملكرد و تاريخ بناي دو منار در طبس وجود دارد. ارزش مدرسه بودن آن را به عنوان راهنمايي جهت دستيابي به طبيعت مدارس مفقوده سلجوقي تضعيف ميكند. بازسازي عمدهاي كه اين بنا سالها بعد از برپايي منارهها به خود ديده است- احتمالا در دورة صفويه يا بعد از آن- حتي دستيابي به استنتاجات موقت و مشروط را از روي شكلي كه در سالهاي 1970 داشته است، مخاطرهآميز ميسازد. گزارشهاي اخير دلالت بر اين دارد كه بناي مذكور در زلزله چند سال پيش فرو ريخته است و از اين رو تاريخ آن به صورت معما باقي ميماند. براي يادآوري بايد گفت كه بنا طرح چهار ايواني مشخصاً نامنظم داشته و با پيروي از عرف معمول، ايوان طرف قبله
عميقترين ايوان بوده و ايوان روبروي آن در آن سوي حياط داراي عرضي مساوي ولي كمعمقتر بوده است. ايوانهاي جانبي با عرض بيشتر ولي كمعمقتر، مركز وجوه جانبي را مشخص ميكردهاند. اين ايوانها را طاقنماهاي دو طبقه به هم مرتبط ميساختند. حوضي آراسته به درخت، مركز حياط را اشغال ميكرده است. بناي مذكور از هر حيث با نمونههاي مدارس بعدي جفت و جور است، نه معماري آن و نه تزيينات آن نشاني از كارهاي سدههاي مياني را بر خود نداشته است؛ تنها ويژگي
خطاناپذير سلجوقي بنا، جفت منارههاي كوتاه با خطوط كوفي كاشيكاري بوده كه در طرفين سر در قرار داشتهاند. اين امر دلالت بر اين داشته كه پشت آن بنايي عمده واقع بوده است، ولي اين كه امروزه بتوان آن را به عنوان مدرسه تشخيص داد و اين كه اين تشخيص صحيح است يا نه، نميتوان آن را بر مبناي اطلاعات موجود اثبات كرد. همين مطلب را دربارة هر مدرسة ديگر، كه ظاهرا ايلخاني هستند و اخيرا معرفي شدهاند، يعني مدارس واقع در پاسارگاد و چها ر دو نزديك طبس، ميتوان ابراز داشت.
شاه مشهد
قديميترين مدرسهاي كه در جهان ايراني از طريق كتيبهاش تشخيص داده شده، بناي تازه كشف شده شاه مشهد (571/6-1175) در شمال شرقي افغانستان است. اين بنا عليرغم ويرانه بودنش اطلاعات ارزشمندي ارائه ميدهد. خود تزيينات عالي آن به تنهايي گوياي اهميت و درجه يك بودن اثر است. با توجه به عناوين و القاب آورده شده، باني بنا بانويي است عالي مقام. بنا به طور قطع ساختماني است دو ايواني و احتمالا چهار ايواني، داراي دو گنبدخانه با ابعادي متفاوت در جانب شرقي ورودي، كه به احتمال زياد قرينه آنها در جانب غرب نيز بوده است. نماي آن با
طاقنماها، اسپرها، تويزهها به طور جدي تقسيمبندي شده و بزيبايي تزيين گرديده است، در مركز نما سردري بلند و پيش آمده قرار دارد. بنا از نظر صرف ابعاد نيز به نسبت زمان خود اثري قابل ملاحظه است؛ هر ضلع آن حدوداً 44 متر است. اين ابعاد خيلي بيش از ابعاد مدارس قرن دوازدهمي در صفحات غربيتر جهان اسلامي است، ولي تقدير چنان بود كه اين نمونه اخلاف بيشماري در جهان ايراني پيدا كند. ويژگي جزئي ديگري، كه در مدارس بعدي ايراني نيز انعكاس يافت، يخ به كار رفته در تنها گوشه باقيماندة حياط است.
در اين مقياس جاهطلبانه از دو قرن بعد از آن هيچ چيز باقي نمانده است، و سؤال اين است كه چرا اين بناي استثنايي و گران در منطقهاي برپا شده كه هميشه دور و پرت بوده است. مناره جام شايد كليد لازم را براي گشودن اين معما فراهم آورد. نقش آن برج به عنوان برج ديدهباني اسلام در بستري كه تا همين اواخر كافر بوده است به خوبي موقعيت، ابعاد و خطنگاري، آن را توضيح ميدهد. مدرسه شاه مشهد، با پانزده كتيبه آن ممكن است قصد آن داشته كه به همان روش مهر حضور اسلامي را، بر يك منطقه كافر سرسخت بزند. ابعاد و شكوه آن مسلما ميتوانسته تأثيرگذار باشد، منتهي احتمالا به انسانهاي متزلزل نيز كمك ميكرده است تا اسلام را به عنوان دين حق بپذيرند.
زوزن
مدرسه – مسجد عظيم زوزن، با اهميتي هم سنگ و قابل مقايسه، در شمال شرقي ايران قرار دارد. كتيبه آن بيان ميدارد كه به سال 615/9-1218 توسط شخصيت مهم محلي به نام قوامالدين مؤيدالملك ابوبكربن علي كه از سوي محمدبن تكش خوارزمشاهي در شهر حكومت ميكرد، ساخته شده است. از مدتها پيش كتيبهاي عظيم پشت ايوان جنوبي (ديوار قبلي) شناخته شده بود، ولي اين كتيبه اخيرا توسط شيلا بلر توصيف شده و در آن چنين آمده است كه اين بنا «براي پيروان امام كبير، سراجالامم ]عنوان متداول مؤسس مذهبي حنفي[ ابوحنيفه نعمان... بود». دويست سال بعد حمدالله مستوفي گزارش ميدهد كه مردم زوزن هنوز حنفي مذهبان معتقدي هستند. حتي جهتگيري غيرعادي قبلة مدرسه تابع قواعد حنفي است و در اين مورد حتي چنين به نظر ميرسد كه همين قاعده جهت كاخ حاكم را نيز كه در جانب غربي مدرسه واقع شده است تعيين كرده باشد. اين نوع كنار هم قرار دادن بنيادهاي مذهبي و غيرمذهبي، نظير حالت قرار گرفتن كاخ
سلطنتي و مسجد جامع در صدر اسلام، قابل توجه است. آياتي از آغاز سوره بيست و سوم قرآن (سورة مؤمنون) كه خبر از پيروزي مؤمنين را ميدهند بر ديوار ايوان جنوبي (قبله) قاب گرفته شدهاند. ايوان شمالي درست مقابل ايوان جنوبي ولي با عرض و عمقي كمتر از يك سوم آن قرار دارد، در نتيجه دقيقا انعكاس دهنده شيوه مساجد بيشتر و همعصر خود است. با اين وجود اين
ايوان داراي يكي از تماشاييترين طاقهاي مقرنس اين دوره است، كه با به كار بردن دورنگ آجر، تزيينات آن را عاليتر نموده است. سر در خارجي آن داراي محرابي است تا رهگذران بتوانند فريضة واجب خود را به جاي آورند؛ محراب مشابهي را ميتوان در كاروانسراي قديمي سلجوقي در همين منطقه در رباط شرف يافت كه خود يادآور رسم مجاز بودن دسترسي عمومي از خارج به مساجد در برخي از كاخهاي اموي است.
با توجه به عدم تناسب سر در خارجي زوزن با مقياس عظيم بقيه بنا، معلوم نيست كه اين همان ورودي اصلي به بنا بوده باشد. اين بنا با وجود آنكه خرابي در آن بسيار پيشروي كرده است، چون يك غول بر فراز روستاي حقيري كه از زوزن باقي مانده، و در چنان محيط فلاكتباري همچون بازماندهاي از عهد اساطير است كه به گل نشسته باشد. اين مقياس عمداً غولآسا كه شكوه آن بايد با تزيينات كاشيكاري و آجركاري شگفتآور مدرسه تشديد ميشده، مشابه خود را در بناهايي مانند مدرسه غرجستان و مناره جام مييابد. مدرسه زوزن اگر در چنان بستر وسيعتري مورد
ملاحظه قرار گيرد، ميتواند به عنوان بياني از قدرت شاهانه هم در برابر بدعتهاي داخلي و هم اعلام آن به مردم كافري كه هنوز در زواياي شرق اسلامي باقي مانده بود تعبير گردد. با توجه به مقياس بيسابقه و باشكوه اين مسجد- مدرسه، كه همتاي آن را تنها ميتوان در مدرسه غرجستان در همان منطقه پيدا كرد، دريغ است كه هنوز هيچ چيز دربارة باقيمانده معماري آن و رابطه دقيق آن با بناهاي مجاورش دانسته نيست. اين دو مدرسه، همراه با آجركاريهاي تزييني گنبدخانههاي مدرسه معروف به خواجه مشهد در تاجيكستان، اين مطلب را روشن ميسازند كه مدارس در جهان ايراني، پيش از حمله مغولان، ميتوانستند در مقياسي برپا شوند كه از همتاهاي خود در آناتولي، سوريه، مصر و مغرب فراتر باشند؛ و كيفيت تزيينات آنها تا حد مقياسشان بالا
ميرفته است. اين بناها بر فاصلة عظيمي دلالت دارند كه در تاريخ معماري مدرسه به علت از بين رفتن مدارس ايراني پيش از مغول رخ داده است.
مدارس نخستين در خاور نزديك
نظرية كرسول
از اين رو با كمي آسودگي، به بررسي مدارس خواهيم پرداخت كه تحت اين عنوان جاي هيچگونه مناقشهاي ندارد. قديميترين نمونه مستقل و آزاد اين گونه مدارس، مدرسه گوموشتگين در بوصره است كه تاريخ يأسآور متأخري – 530/1136- را برخود دارد و در سوريه واقع شده است. منطقهاي كه هنوز به بحث دربارة آن نپرداختهايم. به دنبال اين مدرسه تعداد ديگري از مدارس باقيمانده در
سوريه ميآيد كه تاريخ همة آنها به پيش از 700/1300 ميرسد. شواهد مكتوب بر اين امر تأكيد دارند كه اين مدارس تنها بخشي از آن چيزي هستند كه در اين دوره ساخته شده و از آن زمان به بعد از بين رفتهاند. براي مثال در شرح وقايع تفصيلي دمشق سدههاي ميانه از هشتاد و دو مدرسه، و در گزارش خلاصهتر قرون وسطايي حلب از چهل و شش مدرسه ياد شده است.
هر چند اين اعداد برانگيزانندهاند، ولي به معناي تأييدي بر تفوق سوريه در توسعه معماري مدار
س نيست. بر خلاف نظر كرسول، چنين افتخاري نميتواند بلافاصله نصيب مصر نيز گردد. درباره اين موضوع بعداً با تفصيل بيشتري بحث خواهد شد. ولي ملاحظات مختصري جهت معرفي مسائل مشكلساز هميشگي درباره ريشههاي معماري مدرسه و نقش مختص به هر يك از سرزمينهاي سوريه، مصر، آناتولي و ايران در توسعه آن ضرورت دارد. كرسول بيست و نه مدرسة مربوط به سالهاي پيش از 700/1300 را در قاهره فهرست ميكند كه از آنها تنها چهار مدرسه باقي
ماندهاند. وي بر اساس اين واقعيت ترديدناپذير كه اين گروه اخير شامل اولين مدارس باقيمانده چهار مذهبي چليپايي شكل هستند، پاية بحثي را بر پا ساخته است تا بتواند نقش نورپردازانه مصر را در مدرسه اثبات كند.
همانگونه كه بزودي روشن خواهد شد، منطقهاي از جهان اسلامي كه در آن بيشترين مدارس پيش از 700/1300 باقي مانده، آناتولي سلجوقي است. اين منطقه به داشتن بيش از پنجاه نمونة اين نوع بنا ميبالد كه نه باب آن قرن دوازدهمي هستند. عليرغم اين ارقام، در تاريخ كرسول از اين نوع معماري يادي نرفته است. عقل سليم حكم ميكند كه مدارس آناتولي بايد در مجموع انعكاسدهنده مدارس سلجوقي ايران باشند. اين مدارس در فضايي ساخته شدهاند كه از نظر فرهنگي وابسته به ايران و از نظر جغرافيايي به آن نزديك است و بانيان آن خود از خاندان سلجوق بزرگ برخاستهاند، خانداني كه نقش قاطع آنها در شكلگيري اين گونه بنا هيچگاه به طور جدي زير سؤال نرفته است. به هر حال، نفوذ ايراني به سهولت در گونه نقشهها، آجركاريها و تزيينات
كاشيكاري بسياري از آثار معماري سلجوقيان روم قابل مشاهده است. زمينه تاريخي ترسيم شده فوق اين فرض را تقويت ميكند كه بايد خطوط اصلي مدرسه رسمي را در همين مدارس ايراني – سلجوقي جستجو كرد. بدين ترتيب است كه مدارس سلجوقي- آناتولي به عنوان نزديكترين وابستگان باقيمانده نوع ايراني از اهميت تاريخي درجه اول برخوردار ميشوند. بسياري از ويژگيهاي آنها در مدارس همعصر سوريه كه ميتوانند به عنوان گروه مشابه يا هم تاريخ به حساب آيند تكرار شده است. شناختن ريشة ايراني عناصري نظير گنبدهاي مركزي شبستانها و ايوانهايي كه نماي حياط را تقسيم ميكنند در مدارس آناتولي، سوريه و (شايد هم پس از آن) در مدارس
مصر چندان دشوار نيست، نهايتاً زماني كه به ياد آورده شود كه طرح چهار ايواني ريشة كهن در ايران دارد و جايي در معماري سنتي مصر ندارد، عملا قبول نظرية كرسول دربارة اصالت مدارس مكتب مصر غيرممكن ميشود. شايد بتوان قبول كرد كه فكر اختصاص هر ايوان نه هر مذهب و از اين راه، آن گونه كه كرسول استدلال ميكند، به وجود آوردن مدرسه چهار مذهبي چليپايي دست آوردي مصري باشد، هر چند تحقيقات اخيري كه مايكل مينك انجام داده، حتي براي نظريه سايه ترديد افكنده است.
مدارس سوريه تا 648/1250
آنچه تاكنون گفته شد براي نشان دادن خطرات استدلال صرف تنها بر اساس بناهاي باقيمانده، بويژه در مورد نوع بنايي با بيش از دويست سال قدمت كافيست. حال با توجه به اين هشدار ممكن است به ملاحظهاي دربارة مدرسه بورسه برگرديم. اين مدرسه بسان بسياري از مدارس سوريه، داراي ابعاد كوچكي است؛ با اين وجود باني آن يك امير ارشد اتابكان دمشق بود؛ ابعاد خارجي آن از 17 20 متر تجاوز نميكند. در يك چنين مقياس خردي فضاي كافي براي حياطي مناسب، و جايي كه معمولا براي گنبدخانه اختصاص مييابد باقي نميماند. ويژگي كه يك قرن بعد در برخي از
مدارس سلجوقي در قونيه و ديگر جاها رخ ميدهد. دو ايوان جانبي اين فضا را باز ميكنند، در حالي كه نمازخانه و چيزي شبيه پس نمازخانه در جنوب است. اين بخش اخير از شرق و غرب به دو كرياس تنگ ميرسد. در اين بناي يك طبقه تنها فضايي كه باقي ميماند فضاهاي طرفين نمازخانه است كه از هر طرف دو اتاق به دست ميدهند. از آنجا كه مساحت هر يك از اتاقها كمتر از چهار مترمربع است، جمع گنجايش طلاب در اين مدرسه به سختي از دوازده تن تجاوز ميكرده
است. يك چنين بنايي طبعاً شايستة تصور عموم از سرمايهگذاري رسمي حكومت براي مدارسي نخواهد بود كه در نقاط سوقالجيشي سراسر امپراطوري سلجوقي ميشدند و – حداقل تا حدودي- كاركردهاي مشخص سياسي داشتند.
مدارس بعدي سوريه از بسياري از راه حلهايي كه در نمونه بوصرهاي يافت ميشود، ابا كردند نظير: ابعاد كوچك، جفت ايوان، فضاي مركزي گنبددار و دو ورودي كرياسدار، اين بدان معني نيست كه اين مدارس با انتظارات عمومي همخواني بهتري داشتند. شايد مشخصترين ويژگي محلي اين مدارس نمازخانه آن بود كه در عرض توسعه يافته بود و داراي ورودي سه قوسي و تنوعي از پوششهاي طاقي بود