بخشی از مقاله


مديريت استراتژيك

چکیده:
هنر وعلم تدوین ، اجراوارزیابی تصمیمات ،وظیفه ای چندگانه است که سازمان را قادر می سازد به هدفهای بلند مدت خود دست یابد.فرایند مدیریت وتصمیم گیری استراتژیک در بر گیرنده 3مرحله تدوین استراتژیها،اجرای استراتژیهای تنظیم شده وارزیابی استراتژیها است.

تدوین استراتژی(strategy formulation):
عبارت استاز تعیین ماًموریت موًسسه،شناسایی عواملی که در محیط خارجی،سازمان را تهدید می کنند
با فرصتهایی را بوجود می آورند.شناسایی نقاط قوت و ضعف داخلی سازمان ،تعیین هدفهای بلند مدت در نظر گرفتن استراتژهای گوناگون وانتخاب استراتژیهای خاص جهت ادامه فعالیت.


در متن حاضر ضمن ارایه ی برخی تعاریف رایج از اصطلاحات کاربردی در برنامه ریزی ومدیریت تصمیم گیری استراتژیک وبه خصوص تعاریفی از استراتژی ومدیریت استراتژیک،مراحل تدوین،اجرا وارزیابی استراتژی شرح داده شده است.
برای تدوین استراتزی ابتدا پیش نیازهای آن ،شامل1- ماًموریت سازمان،2- آرمان وارزشهای سازمان و3-ویژگیهای هر کدام شرح داده شده است. رویکردهای موجود برای تدوین استراتژی معرفی

شده اند ودر نهایت، الگوی زنجیره ارزش برای تشخیص نقاط قوت وضعف در سازمان وتکنیکهایpest,swot ،همچنین الگوی 5نیروی پورتر برای تحلیل محیط خارجی شرح داده شده اند.
در قسمت بعد مراحل اجرای استراتژی وارزیابی آن معرفی شدهاند ودر نهایت با ارایه ی یک مطالعه ی موردی مربوط به برنامه ریزی استراتژیک معاونت پژوهشی دانشکده ی علوم پزشکی دانشگاه کرمان مطلب پایان می پذیرد.

 اهمیت استراتژی وتصمیم گیری استراتژیک:
امروزه نیروی انسانی در تو سعه صنعتی واقتصادی جوامع،نقش اصلی را بر عهده دارد. نیروی

انسانی
در حا ل حاضر، دیگر به عنوان یک عا مل کمی در تولید وتوسعه مطرح نیست،بلکه کارآیی وکیفیت نیروی انسانی وافزایش بهره وری بسیار حائز اهمیت است. بنا براین افزایش بهره وری عوامل تولید،به ویژه بهره وری عوامل نیروی انسانی (که خود موجب بهره وری وکیفیت در تولید می شود)از عمده ترین اهداف اقتصادی در جریان تو سعه است ودر این میان مدیریت نقش به سزایی در بهره ورکردن نیروی انسانی دارد وبا استراتژی صحیحی که انتخاب می کند به افزایش بهره وری نیروی انسانی کمک شایانی خواهد کرد.یکی از مهم ترین کوشش های انسانی ،مدیریت ،است زیرا همه مدیران در همه رده ها ودر هر سازمانی ،وظیفه بنیادی طراحی ونگهداری محیطی را بر عهده دارند که قرار است افراد از راه همکاری وبه گونه گروهی ،ماًموریت ها وهدفهای برگزیده را به اجرا در آوردند.
به عبارت دیگر مدیران این مسًولیت را بر عهده دارند تا فرصتی پدید آورند که افراد بتوانند بهترین یاریهای خود را برای رسیدن گروه به هدفهای خود ارایه دهند.
فرض کنید که قرار است محصولی را بوجود آوریم وکلیه ی عوامل از قبیل نیروی کار،وسایل وتجهیزات ومواد اولیه را نیز برای تو لید آن محصول فراهم کرده ایم ،دست به تو لید نمی زنیم ،چرا که قبل از هر تو لیدی باید به پرسشهایی پاسخ داده شود .
پرسشهایی که تو لید یا عدم تو لید به آن بستگی دارد،نظیر :
آیا هر شخصی میتواند کاری را که به او محول شده انجام دهد ؟
آیا کار انجام شده همان کاری بوده که از او خواسته شده یا نشده ؟
وآیا تو لید محصولی که قرار است تو لید شود مقرون به صرفه است؟
از کیفیت مطلوب برخوردار است ؟چه مقدار برای تولید آن با ید هزینه کرد؟
وتا چه وقت وچه مقدار باید آن را تو لید کرد؟


وپرسشهایی دیگر .
کسی که به این سوالها پاسخ می دهد ،مدیر وفرآیندی که این کار را به سامان می رساند ،فرآیند مدیریت است .


 تصمیم گیری چیست؟
به طور کلی مدیریت تصمیم گیری فرآیند به کار گیری موًثر وکارآمدمنابع مادی وانسانی در برنامه ریزی وسازمان دهی بسیج منابع وامکانات ،هدایت وکنترل است که برای دست یابی به اهدا

ف سازمانی صورت می گیرد .
در هر موًسسه وسازمانی قبل از هر فعالیتی ،مدیریت باید به دو پرسش اساسی پاسخ دهد :
1- به کجا می خواهیم برویم ؟
2- چگونه میخواهیم به آن جا برسیم ؟


پرسش اوّل هدف ومسیر را معین می کند
وپرسش دوّم چگونگی رسیدن به آن را مدیریتی که می تواند مسیر حرکت وچگونگی رسیدن به آن را تعیین کند ،یک مدیریت استراتژیک است .
استراتژی عبارتست از برنامه جامعه واحد وکاملی که بر مبنای آن نیل به اهداف اساسی سازمان تضمین می شود.استراتژی نو عی بر نامه است که مقصود یا منظور سازمان را بر حسب خدمتی که به جامعه عرضه خواهد کرد ، معیین می کند وبه بیان دیگر استراتژی همان مسیر حرکت است .استراتژی الگویی برای پاسخ سازمان به محیط اطرافش در طول زمان است.
استراتژی برای هر سازمان با تو جه به اهداف چند گانه اش مسیر واحدی معیین کرده وبه کارگیری منابع را در جهت کسب اهداف جامه هدایت می کند واز این جهت

 

برنامه هایی را در دو سطح با در نظر داشتن دو وظیفه اصلی؛
1- فراهم آوردن ابزار مورد نیاز برای کسب اهداف تعیین شده
2-ارایه اهدافی برای برنامه های سطوح پایین تر ، تنظیم می کند.
عوامل مهّمی که در این برنامه ریزی مورد توجه وارزیابی قرار می گیرند ،
در مرحله اوّل عبارتند از اهداف سازمان،وضعیت کنونی نقاط قوّت وضعف سازمان ،موقعیت محیط بیرون سازمان ،از نظر اقتصادی،قوانین والزامات اجتماعی،تکنولوژیک وغیره.


ودر مرحله دوّم (یعنی اجرای استراتژی)
عوامل موًثر عبارتند از :ساختار سازمان،فرهنگ ومنابع سازمان وزیر سیتم هایی چون کنترل ،نظام حقوق ودستمزد وتشویق سازمانی که به طور کلی متغییر های سازمانی نامیده می شوند.این متغییرها را در مرحله اجرای استراتژی باید به نحوی تغییر داده ومتحول کرد که منطبیق با مسیر انتخاب شده باشد.
چگونگی اجرای استراتژی را مدیریت استراتژیک گویند لذا،مدیریت استراتژیک وظیفه ی شکل دادن به ساختار سازمان ،تخصیص منابع،تو سعه فرهنگ سازمان وبه کار گیری مناسب زیر سیستم هایی نظیر کنترل ،پاداش،نظام اطلاعات و...را در جهت استراتژی انتخاب شده بر عهده دارد.
تفاوت های مهّم برنامه ریزی ومدیریت استراتژیک در این است که در برنامه ریزی ما باید مشخص کنیم به کجا می رویم؟وهدف کدام است؟وفرمول استراتژی ما چیست ؟ولی در مدیریت استراتژیک باید تعیین کرد که چگونه باید برویم؟وسیله کدام است؟وچگونه استراتژی فرموله شده را پیاده کنیم؟ودر نهایت پلی که برنامه ریزی استراتژیک ،یعنی استراتژی واجرای استراتژی یعنی مدیریت استراتژیک را به هم پیوند می دهد وانجام هر دورا آسان می سازد ،رهبری استراتژیک است.رهبری مناسب در برنامه ریزی استراتژیک رهبری گروهی است.او مشوق فرهنگ وجوی است که در آن ،زیر دستان با علاقه مندی در تصمیم گیری ها واجرای آن در ارتباط با برنامه ریزی به طور فعال مشارکت می کنند واین رهبری استراتژیک است که شرایط مناسب واجرای استراتژیک را فراهم می کند وسبب تحقق اهداف سازمان می شود.

 مفهوم نامه:
1)استراتژی


1-1)استراتژی تعیین هدفهای اساسی وبلند مدّت یک سازمان وگزینش اقدامات وتخصیص منابع لازم برای دست یابی به این هدفهاست (chandler 1962).

1-2) استراتژی ، برنامه ای یک پارچه جامع ،منسجم وهماهنگ است که مزیتهای استراتژیک سازمان را به چالشهای محیطی آن مرتبط می سازد.استراتژی برای ایجاد اطمینان از این ک

ه هدفهای اساسی سازمان از طریق اقدامات مناسب تامین خواهند شد،طراحی می گردد (Jauch and Glueck 1988).

3-1)استراتژی الگو یا برنامه ای است که هدفهای بنیادی ،سیاستها وزنجیره ی اقدامهای یک
سازمان را در قالب یک مجموعه ی منسجم نظام می بخشد.(Quinn1999)

(2 مدیریت استراتژیک

 

2-1)مدیریت استراتژیک ،جریانی از تصمیم ها واقدامهایی است که منجر به ایجاد یک یا چند استراتژی موًثربرای تسهیل دستیابی به هدفهای سازمانی می شود(Jauch and Glueck 1988).

2-2)مدیریت استراتژیک ،مجموعه ای از تصمیم ها واقدامهایی است که در

نتیجه آن استراتژیهایی برای
دستیابی به هدفهای یک سازمان طراحی واجرا می شوند .(Pearce and Robinson 1988)

2-3) مدیریت استراتژی فرآیندی مداوم وتکراری است که با هدف انطباق مناسب یک سازمان با محیطش انجام می شود.(Certo and Peter 1990)

3) تصمیم استراتژیک


3-1)تصمیم های استراتژیک ، تصمیمهایی هستند که مسیر وجهت کلی یک سازمان وحیات آن را در پرتو تغییر های قابل پیش بینی ،غیر قابل پیش بینی وناشناخته در محیط پیرامون آن تعیین می کنند (Quinn1995) .

3-2)تصمیم های استراتژیک ،تصمیم هایی هستند که باید تو سط مدیریت رده با لا اتخاذ شوند،به تخصیص منابع زیادی از سازمان منجر می شوند ،سازمان رابرای مدت زیادی متعهد می کنند ،آینده مدار هستند ،هماهنگ کننده ی بخشهای گوناگون سازمان هستند .(Pearce and Robinson 1988)

3-3) تصمیم های استراتژیک ،ابزاری برای دستیابی به هدفها هستند،این تصمیم ها در بردارنده ی تعریف نوع کسب وکار،محصولات،بازارهایی که باید به آن ها ارائه محصول کرد،وظایفی که باید انجام
شوند وسیاستهای بنیاد ینی که نیازهستند تاسازمان را برای دستیابی به هدفهایش به انجام رساند ،می باشند(Jauch and Glueck 1988).

4)بر نامه ریزی استراتژیک
4-1)برنامه ریزی استراتژیک فرآیندی است که با تخصیص منابع یک سازمان به منظور دستیابی به ماموریت وهدفهای حال وآینده آن در محیطی پویا ورقابتی سروکار دارد
.(DuBrin,Ireiand,and Williams1989)

 

4-2)برنامه ریزی استراتژیک نوعی از برنامه ریزی است که بر جهت ومسیر سازمان متمرکز است وتمامی سطوح مدیریت را در بر می گیرد.(Plunkett and Attner1989)

4-3)برنامه ریزی استراتژیک ،تلاشی منظم وسازمان یافته در جهت اتخاذ تصمیمها ومبادرت به اقدامات بنیادی است که به موجب آن ها اینکه یک سازمان چیست ،چه می کند،وچه اموری را انجام می دهد مشخص خواهد شد (برایسون 1988).

5) تدوین استراتژی

5-1)تدوین استراتژی،گرفتن تصمیم هایی است برای تشریح فلسفه وماموریت یک س

ازمان . هدف گذاری،وانتخاب استراتژیهایی که در دستیابی به هدفها استفاده می شوند . (Byars 1991)

5-2)تدوین استراتژی ،فرآیند وگزینش استراتژیهایی است که سازمان را به سمت هدفهایش رهنمون می سازد (Certo and Peter1990).

6)اجرای استراتژی

6-1)اجرای استراتژی ،تصمیم گیری دربارهی همخوانی استراتژی وساختار؛تو سعه بودجه ها ،استراتژیهای عملیاتی ،وسیستمهای انگیزشی ونظارت بر اثر بخشی استراتژی است . (Byars 1991)

6-2)اجرای استراتژی فرآیندی است در بردارنده ی مجموعهای همخوان وهماهنگ از انتخابها واقدامهایی که برای تخصیص منابع،سازماندهی،ماموریت دادن به مدیران کلیدی،تنظیم خط مشیها،وبرقراری یک سیستم اجرایی برای تقویت ،کنترل وارزیابی یک استراتژی،به انجام می رسند
(Jauch and Glueck 1988).

6-3)اجرای استراتژی ،شامل تخصیص منابع یا تخصیص دوباره ی منابع ،اعتبارات،تجهیزات ونیروی انسانی است.اجرای استراتژی نیاز به منابع دارد که تنها از طریق مدیریت رده ی بالای سازمان قابل تامین هستند.(chandler 1962)

7)ماموریت

7-1)ماموریت یک سازمان ،خط یا خطوط کسب وکار آن را تشریح می کند.محصولات وخدمات آن را تعیین می نماید.وبازارهایی را که در حال وآینده در آنها فعالیت می کند مشخص می سازد(.(Byars 1961
7-2)ماموریت ،باورهای کلی وهدف مدار مدیران یک سازمان درباره ی هدف،قابلیتها وجایگاه سازمان در دنیاست که موجودیت سازمان را تو جیه می کند( 5.(Stoner,Freeman and Gilbert199

7-3)ماموریت ،بیان رسمی هدف اساسی ای است که در پشت موجودیت یک سازمان قرار دارد یا به عبارت دیگر دلیل وجودی سازمان است.(Plunkett and Attner1995)
8)استراتزیک بازرگانی
8-1)واحدهای استراتژیک بازرگانی ،واحدهای عملیاتی در یک سازمان که هر یک ،نوع خاصی از محصولات یا خدمات را به گروه شناخته شده ای از مشتریان در رقابت با مجموعه ای

تعریف شده از رقبا عرضه می کند.(Byars 1961)

8-2)یک واحد استراتژیک بازرگانی،یک بخش عملیاتی سازمان است که به یک قسمت بازارـــ کالای خاص ،مجموعه ای تعریف شده از مشتریان یا یک منطقه ی عملیاتی ارائه خدمت می کند واحد استراتژیک بازرگانی اختیار گرفتن تصمیمهای استراتژیک مربوط به خود را در چارچوب را

هنماها ی
جامع سازمانی که هدفهای سازمان را تامین کند،دارااست (Jauch and Glueck 1988).
9)برنامه استراتژیک
9-1)برنامه استراتژیک ،برنامه ای استکه به وسیله مدیران رده ی بالای یک سازمان وبرای تشریح ودستیابی به هدفهای جامع آن طراحی می شود.(Stoner,Freeman and Gilbert 1955)

9-2)برنامه استراتژیک، تصمیمی درباره ی هدفهای بلند مدت ومجموعه ی اقدامهایی که برای رسیدن به این هدفها لازم هستند می باشد.(Plunkett and Attner 1989)
10)خط مشی
10-1)خط مشیها، قواعد ،چارچوبها با راهنماهایی هستند که محدودیتهایی که اقدامها باید در چارچوب آن ها انجام پذیرند را تشریح می کنند.(Quinn1999)

10-2)یک خط مشی ،برنامه ای جاری است که راهنماهای کلی را برای تصمیم گیری فراهم می سازد
.(Stoner,Freeman,Gilbert 1995)

10_3)خط مشی ،راهنمای جامعی است که مدیران هر سطح در تصمیم گیری درباره ی اقدامها با وضعیتهای تکراری کمک می کند.(Plunkett and Attner 1989)


 استراتژی:
سرآغاز کاربرد مفهوم استراتژی در تئوریهای سازمان:
سابقه کاربرد مفهوم استراتژی،در حقیقت به زمانی باز می گردد که نظریه پردازان سازمان

 

به عنوان یک سیستم طبیعی شکل گرفتند.این نظریه پردازان برای اولین بار عامل محیط را در مطالعه سازمانها وارد کردند،عاملی که در حقیقت برای نیل به اهداف باید در چارچوب آن باید فعالیت کرد(اسکات_1992،99) واستراتژی تعیین کننده ی چگونگی وجهت این فعالیتهاست.
«سلزنیک»از اولین نظریه پردازان تئوریهای سازمان است که مفاهیم مربوط به حوزه ی استراتژی را بدون بکار بردن واژه ی استراتژیدر سال 1957در کتاب «رهبری در اداره»مطرح ساخت.
اوبه مواردی مانند قابلیتهای ممتاز کننده سازمان وایجاد هماهنگی بین وضعیت درونی وانتظارات بیرونی سازمان اشاره کرد وبه طور تلویحی موضوع اجرای استراتژی رامطرح ساخت (Mintzberg 1990) .


اما برای اولین بار واژه استراتژی توسط «آلفرد چندلر»در سال 1962در کتاب «استراتژی وساختار»به کار رفت .وی تاریخچه دهها شرکت بزرگ تجاری امریکا را مورد مطالعه قرار داد که در نتیجه مفهوم استراتژی در درک رفتار وبویژه رشد سازمانهای تجاری هویدا شد .علاوه براین ، موضوع مهّم ارتباط بین استراتژی شرکت وساختار پدیدار گشت .هر چند «چندلر»بر اهمیت ارتباط بین سازمانها وبازار تاکید داشت .
توضیحات وی درباره ی واقعیت فرمول بندی واجرای استراتژی کاملاًً روشن ساخت که این ارتباطات بی اندازه پیچیده تر از آنی هستند که قبلاًً فکر می شد 1996) .(Mansfield
موضوع اصلی کتاب «چندلر»انتقال استراتژیک از وضعیت تک محصولی به تنوع محصولات بود.این تنوع ،مشکلات زیادی را برای سازمانهای سنتی اوایل این قرن پدیدآورده بود.به عنوان مثال ،شرکت دو پونت در زمان جنگ اوّل جهانی وپس از آن برای کاهش وابستگی اش به تجارت مواد منفجره که کار اصلی آن بود اقدام به ایجاد تنوع در محصولاتش کرد. این شرکت به سرعت در یافت که ساختارش بیش از آن حدی متمرکز است که بتواند بر پیچیدگیهای ناشی از این اقدام غلبه کند بنابراین در سالهای 21-1919 دچار زیان شد.شایان توجه است که مشکل دوپونت از استراتژی تنوع محصول به خودی خود ناشی نمی شد بلکه مشکل از ساختار سنتی آن بود که نمی توانست این استراتژی را به خوبی مدیریت کند.در این زمینه «چندلر»می گوید که در صورتی ساختار سازمانی از استراتژی آن پیروی نکند نا کارآیی به بار خواهد آمد .راه حل مشکل دوپونت می توانست از ساختاری باشد که «چندلر» آن را چند بخشی می نامد.
نو آوری ساختار چند بخشی در آن بود می توانست در عین ایجاد عدم تمرکز در مسئولیتهای عملیات که به واحدهای تولید محصولات گوناگون تعویض می گشت استراتژی کلی سازمان را در کنترل مدیران سطح بالا نگه دارد .عامل اصلی موفقیت این گونه ساختار آن بود که مدیران رده ی بالا را که مسئولیت سرنوشت کل سازمان را در دست داشتند از مسئولیتهای مربوط به امور روزمره دور کرده وزمان ، اطلاعات وحتی وتعهدروانشناختی لازم را برای برنامه ریزی بلند مدت برای آنان فراهم می ساخت
. (Chandler 1962,Whittington1996)

 تعریف استراتژی
«چندلر»که برای اولین واژه ی استراتژی را بکار برد ،خود آن را به این صورت تعریف کرد:
«استراتژی به معنای تعیین هدفهای بلند مدت یک سازمان وگزینش مجموعه ی اقدامات وتخصیص منابع لازم برای دستیابی به این هدفهاست » . (chandler 1962)
وی برای اولین بار نیز تفاوت بین استراتژی وتاکتیک را در قالب تعریف تصمیم های استراتژیک (که با سلامت بلند مدت سازمان سرو کاردارند)وتصمیم های تاکتیکی (که بیشتر فعالیتهای روزمره مربوط می شوند) مطرح کرد.(chandler 1962)
پس از وی «اندروز»و«انسوف»در سال 1965به ترتیب در کتابهای «خط مشی بازرگانی»و«واستراتژی شرکت»از دو دیدگاه استراتژی را تعریف کردند .دیدگاههای انها در تعریف استراتژی دست کم دو تفاوت اساسی داشتند .«اندروز»معتقد بود که مفهوم استراتژی در بردارنده ی هدفهایی است که سازمان هم به دنبال دستیابی به آنهاست وهم وسایل وچگونگی دست یابی یه آنها ولی در مقابل «انسوف»اعتقاد داشت که استراتژی تنها به معنای وسایل وچگونگی دست یابی به هدفها منحصر می گردد.شواهد نشان می دهند که این اختلاف نظر همچنان به عنوان یک موضوع قابل ملاحظه وجود دارد.
«انسوف»خود برای استراتژی چهار مولفه مطرح می کند:

1)تمرکز کالا/بازار

تشریح تنوع محصولاتی که یک سازمان تولید می کند وبازارهایی که این محصولات را در آن به فروش می رساند

2)بردار یا جهت رشد

 

تغییرات برنامه ریزی شده واگاهانه در حوضه فعالیتهای سازمان در آینده.
3)مزیت رقابتی جنبه هایی از محصول یا نگرش بازار یابی که مشخصاًموقعیت رقابتی سازمان را نسبت به رقبای اصلی یا بازار به طور عام،بهبود می بخشد.
4)هم توانی (هم افزایی)

 

اشاره به این موضوع که فعالیتهای سازمان در مجموع ودر کنار هم به صورت بالقوه قویتر ورقابتی تر از جمع تک تک آنها با یکدیگر هستند.

«هوفروشندل»در سال 1978در کتاب فرمول بندی استراتژی نگرش نسبتاً مشابهی را با«انسوف»مطرح کرده اند.آنها نیز چهار مولفه را برای استراتژی بیان می کنند که سه تای آنها یعنی تمرکز ،مزیت رقابتی وهم توانی عیناًمانند مولفه هایی مطرح شده توسط «انسوف»هستند امّا مولفه چهارم آنها ،آرایش با آماده کردن منابعبا مولفه چهارم «انسوف»تفاوتدارد (Mansfield 1996).

از زمانی که «چندلر»واژه ی استراتژی وتعریف خود را از آن ارائه کرد تاکنون هر دانشمندی فراخور نگرش خود تعریفی از استراتژی ارائه کرده است «چافی»این تعریفها را در سه مدل دسته بندی می کند:


(Chaffee1985)

مدل1)استراتژی خطی

مدل اوّل ،استراتژی خطی است که بر برنامه ریزی تاکید دارد واژه ی خطی به این دلیل برگزیده است که این مدل بیان کننده اقدامهای متدولوژیک ،هدایت شده وترتیبی در برنامه ریزی است.
تعریف «چندلر»از استراتژی در همین مدل قرار می گیرد.براساس این مدل ،استراتژی از تصمیمها،اقدامها وبرنامه های مرتبط به همی تشکیل شده است که هدفهای حیاتی سازمانی را تنظیم وحصول آنها را تضمین می کنند هم هدفها وهم وسایل دستیابی به آنها ،هر دو از نتایج تصمیمهای استراتژیک هستند.برای دست یافتن به این هدفها ،سازمانها روابط خودرا با محیط از طریق تغییر محصولات یا بازارهایشان یا انجام دیگر اقدامهای کار آفرینانه تغییر می دهند.اصطلاحات مرتبط با این مدل شامل برنامه ریزی استراتژیک ،فرمول بندی استراتژی واجرای آن استراتژی هستند .
در این مدل ، مدیران سازمان برای چگونگی برخورد با رقبا در جهت دستیابی به هدفهای سازمانی ،برنامه ریزی می کنند .


مدل 2)استراتژی انطباقی

تعریف«هوفر»از استراتژیکه آن را« مرتبط با ارتباط بین فرصتها ومخابراتی که در محیط خارجی وجود دارد وتواناییها ومنابع سازمان برای استفاده از این فرصتها»می داند ، مدل استراتژی انطباقی را به خوبی بیان می دارد.از سازمان انتظار می رود که همواره شرایط داخلی وخارجی را ارزیابی کند

.ارزیابی باعث می شود که سازمان خود با محیط مرتبط با خود را تعدیل نماید که بدین ترتیب تعادل رضایت بخشی بین فرصتها ومخاطرات محیطی از یک طرف وقابلیتها ومنافع سازمانی از طرف دیگر پدید آید این مدل با مدل خطی چند تفاوت دارد. اول این که در این مدل نظارت محیطی وایجاد تغییرات به صورت همزمان ومداوم صورت می پذیرد .
دوّم ، مدل انطباقی انچنان که در مدل خطی چنین است ، بر تصمیم درباره ی هدفها تاکید نمی

ورزد .
سوّم ، این مدل علاوه بر اینکه تغییرات اساسی در محصولات وبازارها را مانند مدل خطی ملحوظ می دارد،تغییر در الگو،بازاریابی،کیفیت وسایر جنبه های محصول را نیز در بر دارد.
چهارم ،این مدل به برنامه ریزی اهمیت کمتری می دهد بنابراین استراتژی را کمتر متمرکز در حوضه مدیریت رده بالا ی سازمان می داند وان را بیشتر چند جنبه ای ونسبت به مدل خطی کمتر ب

هم پیوسته فرض می کند .در نهایت ،محیط در این مدل،به صورت یک سیستم پشتیبانی کننده از حیات ،متشکل از روند ها وقایع ،رقبا وسازمانهای ذینفع ملاحظه می شود.

مدل 3)استراتژی تفسیری
مدل استراتژی تفسیری به موازات علایق اخیر در فرهنگ سازمانی ومدیریت سمبلیک ودر خارج از حوضه ادبیات استراتژی توصیه ورشد یافته است .
پارامترهای ظهور این مدل هنوز هم روشن نیستند. هرچند عقیده ای وجود دارد که این مدل را بیشتر مبتنی بر یک قرار داد اجتماعی می داند تا دیدی بیولوژیکی یا ارگانیستی از سازمان که به خوبی با مدل تطبیقی سازگاری دارد.دیدگاه قرار داد اجتماعی سازمان را به شکل مجموعه ای از توافقات همکاری می داند که به همرا افراد با ازادی کامل وارد سازمان می شوند.
حیات سازمان به توانایی آن در جلب افراد برای همکاری در تبادل منافع دو جانبه وابسته است .
استراتژی در این مدل ممکن است به عنوان جهت دهنده استعاره ها(73)با چار چوبهای مرجعی که سازمان ومحیط آن را برای افراد وسازما نهای ذینفع قابل فهم ودرک می کنند ف تعریف شود.بر این اساس ، افراد وسازمانهای ذینفع ترغیب می شوند تا به نحوی که انتظار می رود برای سازمان نتایج مطلوبی به بار آورد،اعتقاد داشته باشند وعمل کنند.
شایان ذکر است که این سه استراتژی مستقل از یکدیگر نیستند هرچند که به صورت جدا

گانه مطرح شده اند. ارتباط این سه مدل شباهت زیادی به سلسه مراتب سیستم ها دارد که در آن هر سطح در بردارنده سطح ساده تر قبلی خود است.
ارتباط سه مدل ارائه شده برای استراتژی نیز یک ارتباط سلسه مراتبی است . علاوه بر ای سلسله مراتب سیستم ها با سلسله مراتب استراتژیها ارتباط دارد. به عبارت دیگر سیستمهای ساده تر از مدل ساده تر استراتژی وسیستمهای پیچیده تر از مدل پیچیده تر استراتژی اس

تفاده می کنند.
تعاریفی که برای استراتژی ارائه شده اند عمدتا یگانه هستند وهر دانشمند تلاش کرده است تا یک تعریف واحد از استراتژی بدست دهد .این باعث شده است که هریکی به جنبه ای از این مفهوم توجه کنند که این باعث می شود به برخی از زوایای آن کمتر توجه شود «مینتزبرگ»از دانشمندانی است که چند تعریف را برای استراتژی بیان کرده وارتباط بین آنها را تبیین کرده است(مینتیزبرگ،بی تا).
ــ استراتژی به معنای طرح ونقشه:
تقریباً از هرکس بپرسید خواهد گفت استراتژی یک نقشه است؛یعنی نوعی مسیر اقدام آگاهانه ومورد نظر ،یک رهنمود (یا مجموعه ای از آن ها) برای برخورد با یک وضعیت ،کودک برای عبور از یک نرده ،«استراتژی»دارد وهر شرکت نیز برای تسلط بر بازار «استراتژی» بهره می برد.
بر مبنای این تعریف،استراتژی ها دو ویژگی اساسی دارند:
یکی آن که پیش از به کاربرنشان ایجاد می شوند
ودوّم آنکه آگاهانه وهدف دار به وجود می آیند.


اغلب به طور روشن ودر قالب مدارک رسمی به نام طرح ها بیان می شوند وگاهی نیز رسماًبیان نمی شوند ولی به همان روشنی در ذهن کسی وجود دارند.از نظر «دراکر»استراتژی «اقدام هدف دار»است؛واز نظر «مور»،«طرحی برای اقدام »؛یعنی «تصوری پیش از اقدام» .
مطالعه شماری چند از تعاریف در قلمروهای مختلف این نوع تعریف استراتژی را روشن تر می کند.
در امور نظامی :

 


استراتژی عبارت است از «تهیه پیش نویس طرح جنگ ،شکل دهی مبارزات واقدامات فردی در درون این طرح ،وتصمیم گیری در مورد بر خوردهای فردی»

در نظریه بازی:
استراتژی عبارت است از «یک طرح کامل:طرحی که معین می کند بازیکن در هر موقعیت ممکن چه انتخاب هایی را خواهد کرد».
در مدیریت:
«طرحی واحد وجامع ویکپارچه است که برای اطمینان از دست یابی به هدف اساسی موسسه تنظیم می شود».
در فرهنگ لغات:
(گذشته از معانی دیگر) عبارت است از طرح «طرح ،شیوه با سلسله ای از اقدامات یا برنامه ها برای برای دست یابی به هدف یا نتیجه ای خاص».
وقتی استراتژی یک نقشه است ،گاهی کلی وگاهی خاص است،در اینجا معنای خاص آن است که باید به آن بپردازیم.نقشه می تواند یک نوع صف آرایی هم باشد؛یعنی عملیات ویژه ای برای چیرگی بر حریف یا رقیب.
کودک مورد اشاره ممکن است برای جلب سگی به داخل حیاط خودش که در آن سگ دیگری اماده مبارزه است از نرده استفاده کند.به همین ترتیب شرکت نیز ممکن است برای متوفق کردن رقیب خود از ساختن یک کارخانه جدید ،تهدید به گسترش ظرفیت کارخان

ه خود بکند.در اینجا استراتژی واقعی (بعنوان نقشه ،یعنی قصد واقعی )همان تهدید است ونه گسترش آن ؛وبه این ترتیب یک صف آرایی .

ــ استراتژی به معنای الگو:
اگر استراتژی ها بتوانند از پیش اندیشیده شوند ،پس قطعا می توانند دست یافتنی هم باشند.به عبارتی دیگر،تعریف استراتژی به معنای یک نقشه پیش از اقدام ،کافی ب

ه نظر نمی رسد ؛هم چنین به تعریفی نیاز داریم که در بر گیرنده نتیجه ای باشد ،یعنی استراتژی هایی که در خلال آن اقدامات پی گیری شده اند.به دیگر سخن لازم است استراتژی هایی را بشناسیم که سازمان ها واقعا به آن ها دست یا فته اند ،نه اینکه تنها قصد پی گیری ان ها وجود داشته است.
از این رو ما تعریف دیگری را برای آن پیشنهاد می کنیم:
استراتژی یک الگو است ،به ویژه الگویی از یک سلسه اقدامات.
بر اساس این تعریف ،وقتی پیکاسو برای مدتی رنگ آبی بکار می برد ، این خود یک استراتژی درست مانند مدل T در کارخانه فورد که وقتی تو سط هنری فورد عرضه شد تنها به رنگ مشکی بود.
به عبارت دیگر این تعریف می توان گفت استراتژی تداوم رفتار است چه اندیشیده باشد یا نباشد .این بیان ممکن است برای واژه ای که مقید به آزادی انتخاب بوده است عجیب به نظر آید و امّا در حالی که بعید به نظر می رسد کسی استراتژی را بدین گونه تعریف کند، بسیاری هستند که گاهی ان را به این صورت به کار می برند .به نقل قولی از یک مدیر بازرگانی تو جه کنید:
شیوه های موفق به تدریج به صورت الگوی اقدامی در می ایند که استراتزی ما را تشکیل می دهد ما قطعاًً یک استراتژی کلی در این مورد نداریم.
این برداشت تنها زمانی مصداق دارد که ما خود را به یک تعریف استراتژی محدود می کنیم،آنچه ظاهراً این مدیر می خواهد بگوید آن است که استراتژیدر موسسه وی جنبه الگو دارد ونه نقشه ؛یا آن که تفسیر مشروح در زیر را در نظر بگیرید که در مورد یک مشارکت خاص به بین جنرال موتورزو وتویوتا در مجله Week Business چاپ رسیده است:


اقدام بازرگانی تویوتا ممکن است حائز اهمیت بسیار باشد زیرا نمونه دیگری است از استراتژی جنرال موتورزوواین که چگونه استراتژی این کارخانه تا بدان جا کوچک می شود که بازار ،خود مسیرش را مشخص کند(31 اکتبر 1983).
از این بیان پیداست که روزنامه نگار در رفتار یک شرکت الگویی را استنباط کرده وان را استراتژی نام نهاده است.
نکته مورد نظر ما این است که اگر روزنامه نگاری یک استراتژی

را به شرکتی یا دوستی نسبت می دهدف واگر مدیری همین کار را با یک رقیب یا حتی مدیر عالی رتبه سازمان خودش می کندفآنان (روزنامه نگار ومدیر)به طور ضمنی استراتژی را به عنوان الگویی در عمل تعریف می کنند (یعنی تداوم رفتار را استنباط می کنند وبه آن بر چسب استراتژی می زنند).
بدین ترتیب ،تعاریف ما از استراتژی به عنوان نقشه والگو می توانند کاملاًمستقل از هم باشند:
نقشه ها ممکن است تحقق نیابند،والگوها شاید بدون نقشه ای باشند که از پیش به آن فکر شده باشد.«هیوم»بر پایه اندیشه «ماژون»نظر دارد که خلاصه آن چنین است:
«استراتژی ممکن است نتیجه اقدامات واعمال انسانی باشند ونه طرح های انسانی».
حال مطابق نمودارف اگر نخستین تعریف خود را ،استراتژی مورد نظر ودومین تعریف استراتژی را استراتژی تحقق یافته بنامیم آنگاه خواهیم توانست وجود افتراق میان استراتژی های اندیشیده واستراتژهای نو پدید را باز شناسیم،به نحوی که در استراتژهای اندیشیده قصد وجود داشته وحقق نیز شده است ،امّا در استراتژی های نو پدید الگوها در غیبت قصد یا حتی علیرغم آن پ

دید آمده اند ومحقق هم نشده اند.
برای آن نوع از استراتژی که واقعا اندیشیده باشد (یعنی برای الگویی که به گونه ای محقق شده که مورد نظر بوده است)تذتیب تقدیم دلخواهی وجود دارد.بدین گونه که ابتدا مقاصد یا هدفهایی دقیق باید از پیش تو سط مدیریت موسسه بیان شده باشند؛این هدفها باید مقبول همگان قرار گرفته باشند وسپس بدون مداخله ای نیروهای حاکم بر بازار ،تکنولوژی،سیاست وجز اینها تحقق یافته باشند.مشابه آن، یک استراتژی واقعاًنو پدید دارای ترتیب دلخواهی است، به نحوی که به تداوم اقدام ها نیاز دارد بدون آن که قصدی در میان باشد (ناپیوستگی بهاستراتژی ها به هریک از این دو حالت نزدیک می شوند ،وبعضی دیگر (شاید بسیاری از آن ها )بر روی خط تداومی قرار دارند که در بین آن دو کشیده شده است ولذا هم جنبه اندیشیده دارند وهم نوپدید.

 

جدول زیر در بردارنده انواع مختلف استراتژی ها در طول این خط تداوم است.
استراتژی برنامه ریزی شده:
هدفهای دقیق توسط رهبری مرکزی تنظیم وبیان می شود،سپس به نظارت رسمی برای اطمینان از اجرای طبیعی ان ها در محیطی متعادل ،قابل کنترل یا قابل پیش بینی پشتیبانی می شود(برای اطمینان از اینکه هیچ گونه انحرافی از هدف وجود ندارد).این نوع استراتژی ها به شدت اندیشیده
هستند.
استراتژی کار سالارانه:


هدفها ومقاصد به صورت تصورات ذهنی بیان نشده یک رهبر موجودیت دارند،وبنابراین با فرصت های جدید قابل انطباق هستند.سازمان تحت کنترل شخصی این رهبر است واو در محیط خود از موقعیتی حمایت شده برخوردار است.این استراتژیهابه طور نسبی اندیشیده هستند ولی می توانند نو پدید نیز باشند.
استراتژی ایدئولوژیکی:
هدفها به صورت تصورات ذهنی جمعی همه اعضای سازمان موجودیت دارند وبه کمک هنجارهای مشترک قوی کنترل می شوند .سازمان اغلب در مقابل محیط تحول پذیر است.این استراتژیها نسبتاًاندیشیده هستند.
استراتژی چتری :


رهبری سازمان که بطور نسبی بر اقدامات آن نظارت دارد هدف ها ومرزهای استراتژیک را بیان می کند ودیگران باید بر مبنای آن اقدام کنند (مثلاًتمامی محصولات جدید باید قیمت بالا داشته باشند واز تکنو لوژی خوب برخوردار باشند ؛هر چند این واقعیت که محصولات چگونه از آب در خواهند آمد بعداً معلوم خواهد شد).در نتیجه استراتژی را می توان نو پدید اندیشیده نیز نامید؛از آن جهت که رهبری عمداًاجازه می دهد دیگران در عملکرد خود انعطاف داشته باشند والگوها را در درون مرزها شکل دهند.
استراتژی فرآیندی:


رهبری سازمان ابعاد فرآیند استراتژی را کنترل می کند (اینکه چه کسی استخدام شود ولذا مکان اثر گذاری بر استراتژی را داشته باشد،یا اینکه افراد باید در چه ساختارهایی کار کنند وجز اینها ...)ولی محتوای عملی استراتژیرا به دیگران وا می گذارد .در اینجا نیز استراتژیها بخشی اندیشیده (فرآیند اقدامات)وبخشی نو پدید هستند (محتوای اقدامات)،ولذا نو پدید اندیشیده اند.
استراتژی نا پیوسته:
اعصا واحدهای فرعی که سست گونه به بقیه بخش های سازمان مرتبط اند ،الگوهایی در جریان اقدامات وعملیات خود پدید می آورند واین امر در تناقض با (یا در غیبت)هدف های مشترک یا مرکزی سازمان صورت می گیرد. استراتژی ها می توانند برای کسانی که پدید شان می آورند اندیشیده باشند.
استراتژی توافقی :
اعضای مختلف سازمان با برقراری تعادل متقابل بر الگوهایی که در سازمان مطرح است ودر حالی که هدف های مشترک یا مرکزی وجود ندارد،اتف

اق نظر دارند.این استراتژهای ها ماهیتا تا حدودی نو پدید هستند.
استراتژی تحمیلی :
محیط خارجی الگوهای اقدامات را تعیین می کند ،یا با تحمیل مستقیم (مثلاًیک مالک برون سازمانی یا به وسیله مشتری قدرتمند)یا با انتخابهای سازمانی اجباری غیر آشکار (همچون یک موسسه هواپیمایی که باید از جموجت نیز استفاده کند تا موفق باقی بماند ).این استراتژیها از نظر سازمانی نو پدید هستند ،هر چند ممکن است حالت درون سازمانی به خود بگیرند واندیشیده شوند.

ــ استراتژی به معنای موضع:
پس از دادن نامهایی چون نقشه والگو به استراتژی(صرف نظرااین که تا چه حد اندیشیده یا نوپدید هستند)هنوز یک سوال اساسی باقی می ماند:
استراتژی درباره چه چیزی ؟امکان دارد یک ارتش بخواهد تعداد نعل اسب ها را کاهش دهد یا ممکن است شرکتی یک الگوی بازار یابی را تنها در

محصولی به رنگ مشکی تعیین کند؛امّااینها شاید پاسخ گوی وازه بر جسته استراتژی نباشند.
واژه استراتژیهمان گونه که از ارتش اخذ شده است به چیزهای مهّم اشاره دارد وواژه تاکتیک به جرئیات .به بیانی رسمی تر ،«تاکتیک یا دانش رزم آرایی چگونگی استفاده از نیروهای مسلح را به هنگام در گیری به ما می آموزد،و استراتژی به چگونگی استفاده از در گیر ها در جهت هدف جنگ مربوط می شود».نعل اسب ورنگ اتومبیل بدون تردید از جزئیات هستند.
مساله ای که در اینجا با ان مراجعه هستیم این است که وقتی به گذش

ته نظر افکنیم می بینیم جزئیات گاهی اوقات استراتژیک جلوه کرده اند.
در واقع یکی از دلایلی که هنری فورد در مبارزه خود با جنرال موتورز بر سر سهم بازار شکست خورد آن بود که وی اتو مبیل های خود را هیچ رنگی نزد جز مشکی.
«آر .پی .روملت»گفته است « استراتژی یک شخص تاکتیک شخص دیگری است واستراتژیک بودن چیزی بستگی به آن دارد که شما کجا می نشینید».هم چنین بستگی به آن دارد که شما کی می نشینید:آن چه امروز تاکتیکی جلوه می کندف شاید فردا استراتژیک باشد.نکته مورد نظر ما این است که باید با این گونه تفاوت های ظریف با احتیاط تمام برخورد کرد ونامها وبرچسب ها نبایدورد که استراتژی درباره چه؟ این است که :بالقوه درباره همه چیز (فرآورده ها وفرایند ها ،مشتریان وشهروندان ،مسئوولیتهای اجتماعی ومنابع شخصی ،کنترل ورنگ).با وجود این ،ما باید برخی جنبه های ویژه محتوای استراتژی را مجزا کنیم ،زیرا آن ها اهمیت خاصی دارند ودر نتیجه نقش بر جسته ای در مقوله مورد بحث ما دارند.برای چهارمین تعریف خود باید بگوییم استراتژی یک موضع است،به معنای دقیق تر ،وسیله ای برای مشخص کردن این که یک سازمان (یا یک فرد)در کجای محیط(واژه ای که مورد بحث مدیریت است)ودر کجای بازار (به عنوان یک موسسه بازرگانی)قرار دارد.با این

تعریف ،استراتژی به گونه نیروی واسط میان سازمان ومحیط جلوه می کند .یعنی میان بافت داخلی وخارجی .
به زبان بوم شناسی با این تعریف ، استراتژی به تعریف ، استراتژی یک «موضع یا جایگاه»محیطی است؛به کلام اقتصادی،مکانی برای تولید «اجاره بها»،به تعبیر مدیریت ،یک «قلمرو»بازارتو لید یعنی مکانی از محیط که در آن منابع متمرکز می شوند.


تو جه داشته باشید که چهارمین تعریف ما از استراتژی با هر یک (یا همه)تعاریف قبلی سازگار است:«یک موضع را می توان از طریق نقشه (یا صف آرایی)تعریف کرد وبه آن دست یافت،وشاید هم از طریق یک الگوی رفتار».

ـــ استراتژی به معنای دیدگاه:
در حالی که تعریف اخیر ما از استراتژی به خارج از سازمان نظر داشت ودر پی یافتن جایگاه سازمان در محیط خارجی آن بود.تعریف بعدی توجه به درون سازمان دارد ؛در واقع در درون ذهن مجموعه استراتژیست ها.این تعریف حاکی از ان است که استراتژی یک دیدگاه است که محتوای آن تنها از یک وضعیت شاخص تشکیل نمی شود.بلکه نوعی تصور ذهنی پایدار را نسبت به جهان در بر می گیردبه طور مثال ،برخی سازمان ها پیشروانی مهاجم اند که تکنولوژی نو می افرینند وبازارهای جدید را در چنگ خود می گیرند؛وبرخی دیگر در جهان را بصورت مجموعه پایدار می انگارندوبا تکیه بر بازارهای قدیمی یک دیوار حفاظتی به دور خود می کشندوبیشتر به تاثیر سیاسی اعتماد دارند تا کا رآیی اقتصادی.
در این ارتباط استراتژیبه سازمان همان نسبتی را دارد که شخصیت به فرد.«فیلیپ سلزنیک»می گوید:«شخصیت سازمان را تعهدهایی می سازند منسجم ومشخص نسبت به چگونگی عمل وبازتاب،که در درون آن جای گرفته اند ».
در میان تعاریف بالا ،آخرین مورد حاکی از آن است که استراتژی فراتر از هر چیز ،یک مفهوم ذهنی است.این نکته بدان معنا است که تمامی استراتژی ها جنبهانتزاعی دارند وتنها در ذهن افراد ذینفع وجود دارند(یعنی ان هایی که استراتژی ها راپی گیری می کنند وتحت تاثیر این پی گیری قرار می

گیرند یا آن که نسبت به پی آمد آن ها علاقه نشان می دهند).خوب است به خاطر داشته باشیم که تاکنون هیچ کس یک استراتژی را ندیده است وآن را لمس نکرده است.هر استراتژی یک نو آوری است؛نتیجه تصورات یک فرد است ،چه به صورت مقاصدی برای نظم بخشیدن به یک رفتار پی

ش از وقوع آن ، وچه به صورت الگوهای قیاسی برای تو صیف رفتاری که از پیش رخ داده است.
با این وصف نکته بسیار حائز اهمیت در مورد این تعریف آن است که دیدگاه ،یک امر «مشترک»است.همان گونه که در واژه های جهان بینی فرهنگ،ایدئولوژی والگو مستتر است

،استراتژی دیدگاهی است مشترک میان اعضای یک سازمان (یا گروه)بر مبنای کقاصد یا اقدامات آن ها با هم مقاصد وهم اقدامات آنان. در واقع وقتی ما در این
ارتباط از استراتژی صحبت می کنیم ،پای قلمرو اندیشه جمعی می گذاریم (یعنی افرادی که قصد یا عمل یا هم قصدوهم عمل واحدی دارند).بدین ترتیب ،نکته اساسی در برسی استراتژی عبارت است از چگونگی درک وشناخت اندیشه جمعی(یعنی درک اینکه مقاصد (هدفها)چگونه

در درون مجموعه ای به نام سازمان پراکنده می شوند تا به صورت مشترک درایند وعمل (اقدام)چگونه به طور جمعی ودر عین حال پایدار به اجرا در می آید).

ـــ مدیریت استراتژیک:
فرآیند برنامه ریزی نیازمند مدیریت اثر بخش است.اولین قدم قبل از شروع مراحل اصلی ،ایجاد فرآیند از طریق آموزشو تو جیه،تصمیم در خصوص مسئوولیت ها وتعیین یک برنامه زمان

ی تخمینی است. تمام کارکنان باید دخالت داده شوند؛از بعضی انتظار می رود که نقش مهّمی ایفا کند،دیگران ممکن است توان محدودی داشته باشند امّا باید آن ها را آگاه نگه داشت وفرصتی برایشان قائل شد تا بیانیه های مقدماتی را بخوانند وتحت تأ ثیر قرار گیرند. گروه مدیریت رده بالا باید به صورت فعال به کار گرفته شوند بدون این که به دلیل جایگاه خود بر جریان مباحثات مسلط شوند؛برای مثال،مفید است که مدیریت عالی از برخی از بحثها دست بردارند تا مشارکت وسیع تر ومباحثه دوستانه وبه دور از شرایط خشک ورسمی تشویق گردد.هم چنین معمول است که یک گروه برنامه ریزی برای کنترل تولید برنامه استراتژیک منصوب شود.این گروه در شکل ایده آلخود متشکل از نمایندگانی از علایق،وظایف وسطوح متفاوت کارکنان استغاین گروهمی تواند در نقش رهبری عمل کند،فرآیند ومقصد را به آگاهی سایر کارکنان برساند وداده ها راجمع آوری ومقابله نماید.دیگر گروهها ونیروهای کار ی می توانند در مراحل مختلف تشکیل شوند وبه گروه کمک نمایند وبعضی از فعالیتها می توانند در جلسات عمومی انجام شوند.


تمام مدیران می بایست به دخالت نه تنها مشتریان بلکه دیگر ذینفعان .(Stakeholders)در سازمان توجهیعنی افراد یا گروههایی با نوعی وابستگی یا بهره (سپرد یا سهم ( (Stake)کنند،برای مثال ،تامین کنندگان منابع،سازمان ارجاعی یا تعاونی،اتحادیه های صنفی ورهبران جامعه.(این مفهوم ،تأکید مفیدی بر این مطلب است که مخاطب بالقوه یک برنامه استراتژیک خیلی وسیعتر از چیزی است که در ابتدا انتظار میرود).خیلی از سازمانها از مشاوران وتسهیل کنندگان بیرون سازمان استفاده می کنند تا آن ها را در تمام یا بخشی از فرآیند کمک نمایند. خصوصاًزمانی که

اولین بار اقدام به برنامه ریزی استراتژیک کرده باشند. تعیین طول زمان مورد نیاز برای تولید یک برنامه استراتژیک از ابتدای کار خیلی مشکل است چرا که متغییرهای زیادی وجود دارد مثل اندازه سازمان،کارکنان موجود،استفاده از برسی ها،تسهیل کنندگان بیرونی وغیره.امّا تجربه نشان می دهد که دوازده ماه حداقل زمان مورد نیاز برای یک نتیجه رضایت بخش است.عملیات بعدی برای پیشبرد برنامه موجود ،به زمان کمتری نیاز دارد چرا که فرآیندبرنامه ریزی مستقر شده است.طبیعت دخالت هیاتهای موسس مختلف ،خیلی پیچیده است .متون ومنابع برنامه ریزی استراتژیک پر از مدلهای تصمیم گیری استراتژیک است که به صورت کلی به دو دسته «بالاـ پایین»یا «پایین ــبالا»تقسیم بندی می شوند.تفاوت این دو دسته روشدر تنظیم کردن استراتژاز بالا ویا اجازه دادن به آن ها برای به وجود امدن یا شکل گرفتن از سطوح پایین است.در عمل، ترکیبی از این دو روش معمول است.
ورویکرد آرمان ها به سمت پایین ــ برنامه ها به سمت بالا plans) - (up Goals down استفاده می شود.
درک این مطلب مهّم است که فرآیند برنامه ریزی نظام یافته مبتنی بر روش شناسی قدم به قدم به معنی یک روش خشک نیست.انعطاف پذیری،جوهر مدیریت استراتژیک است ویک نظام برنامه ،روش بالا به پایین یا پایین به بال نیست.یا اینکه باید تحلیلی یا به عکس ،حسی عمل کرد.بلکه همه چیز نیاز است :رویکرد شهودی ضرور تا به خلاق ترین راه حل ها منجر نمی شود همانطور که حس وشهود به وسیله تجربه وسنت محدود می شود؛در حالی که تحلیل واقعیت را نشان می دهد وملاحظه گزینه های متفاوت را ایجاب می کند وبنابراین باعث انگیزه خلاقیت می شود.
واژه برنامه ریزی دو سویه یا تعاملی (Interactive planning) ویژگی رویکردی را که در اینجا د

ر مورد آن تو ضیح داده شد ،خلاصه می کند ومی تواند به عنوان تو سعه پیوسته هدفها واستراتژیها از طریق فرآیندی نا متمرکز ومشارکتی تعریف شود.

 تعریف مدیریت استراتژی
ارائه مناسب ترین چارچوبی است که در آن می شود فراگرد برنامه ریزی را مدیریت کرد.
یا به عبارتی :
فرآیندی که در آن نگرش استراتژیک لحاظ شده باشد.یعنی قادر باشد موضوعات استراتژیک سازمان را شناسایی وتحلیل کند،سپس با هدف گذاری نموده ورسالت ها واهداف سازمان را بشناسد سپس بتواند استراتژی مناسب را انتخاب کند.

 تعریف مدیریت استراتژیک(گری هامل):
تحت نظارت نظم وقاعده در آوردن (فرموله کردن)،به اجرا در آوردن وارزیابی کردن کلیه اقدامات و عملیاتی که سازمان را قادر می سازد آینده رادقیق تروروشن تر ترسیم نموده واهداف خویش را تحقق بخشد.


هنر وعلم تدوین ،اجرا وارزیابی تصمیمات ،وضیفه ای چند گانه است که سازمان را قادر می سازد به هدفهای بلند مدت خود دست یابد . فرآیند مدیریت استراتژیکدر بر گیرنده سه مرحله تدوین استراتژیها ،اجرای استراتژیها ی تنظیم شده وارزیابی استراتژیهااست.
تدوین استراتژی (Strategy Formulation) عبارت است از تعیین مأموریت سازمان،شناسایی عواملی که در محیط خارجی،سازمان را تهدید می کنندیا فرصتهایی را به وجود می آورند، شناسایی نقاط قوت و
ضعف داخلی سازمان ،تعیین هدفهای بلند مدت ،در نظر گ

رفتن استراتژیهای گوناگون وانتخاب استراتژیها خاص جهت ادامه فعالیت.
در یک سازمان بزرگ فعالیتهایی که در زمینه تدوین،اجرا وارزیابی استراتژیها انجام می شود در سه سطح از مدیریت (سلسه مراتب سازمانی)انجام می گیرد،که عبارتند از سطح کل سازمان،سطح بخش ها یا واحدهای سازمان وسطوح میدانی.کار اصلی مدیریت استراتژیک این است که از زاویه مأموریت موسسهبه سازمان نگاه کند.یعنی مطرح کردن این پرسش که «کار اصلی ما چیست ؟»باعث می شود که هدفهایی تعیین گردند،استراتژیهایی تدوین شوند وتصمیماتی امروز گرفته شود که نتیجه های آن فردا به دست آید . فرآیند مدیریت استراتژیک بر اساس این باور قرار دارد که سازمان ها ناگریزند به طور دائم بر رویدادهای داخلی وخارجی وروندها نظارت کنند تا بتوانند در زمان مناسب وبر حسب ضرورت خود را با تغییرات وفق دهند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید