بخشی از مقاله
عدالت اجتماعي در اسلام
اسلام وقرآن كريم به مسئله عدالت اجتماعي توجه ويژه اي دارند هرگاه عدالت فردي برقرار گرديد ، عدالت اجتماعي بدنبال آن خود بخود بوجود خواهدآمد ، وهمه بايد براي ايجاد چنين عدالتي تمام تلاش خودر ابه كارگيرندتا عدالت اجتماعي به معناي واقعي كلمه به تمام جهات ، عملي گردد . بنا براين هرگاه حكومتي راه ظلم وستم را پيش گيرد وازدادگري وعدالت دوري گزيند بر توده مردم لازم است كه برعليه او قيام نموده وبجنگد .
اسلام براي از بين بردن ظلم ، مسلمين را به قيام برانگيخته ميسازد و امر به جهادداده است وبراي مجاهديني كه خواهان عدالت هستند عاليترين درجات را قايل شده است .اسلام براي اين آمده است كه ع دالت اجتماعي وعدالت قانون گذاري وعدالت بين المللي را برقرار نمايد ومسلمين بايد براي برقراري عدالت تا پاي جان بايستند واز جهاد وفعاليت دست برندارند و اين نظام عدالت است كه انسانهاي با وجدان را مؤظف ميسازد كه به وظيفه خود بخوبي رفتار نموده و از جامعه ، ظلم وتبعيض را ريشه كن نمايد تا تمامي انسانها بتوانند به حقوق مشروع خود دست يابند ، امتيازات فردي گروهي از اجتماع رخت بربسته ونظام مساوات جايگزين شود
«آن چیزی که روحانیون هرگز نباید از آن عدول کنند و نباید با تبلیغات دیگران از میدان به در روند حمایت از محرومین و پا برهنه ها ست. چرا که هر کسی از آن عدول کند از عدالت اجتماعی اسلام عدول کرده است.» (امام خميني (ره))
روحانیون و عدالت اجتماعی اسلامی
صدها سال است كه روحانيت اسلام تكيه گاه محرومان بوده است، هميشه مستضعفان از كوثر زلال معرفت فقهاي بزرگوار سيراب شدهاند. از مجاهدات علمي و فرهنگي آنان كه به حق از جهاتي افضل از دماء شهيدان است كه بگذريم، آنان در هر عصري از اعصار براي دفاع از مقدسات ديني و ميهني خود مرارتها و تلخيهايي متحمل شدهاند و همراه با تحمل اسارتها و تبعيدها، زندانها و اذيت و آزارها و زخم زبانها، شهداي گرانقدري را به پيشگاه مقدس حق تقديم نمودهاند.
علماي اصيل اسلام هرگز زير بار سرمایهداران و پولپرستان و خوانين نرفتهاند و همواره اين شرافت را براي خود حفظ کردهاند و اين ظلم فاحشي است كه كسي بگويد دست روحانيت اصيل طرفدار اسلام ناب محمدي با سرمایهداران در يك كاسه است و خداوند كساني را كه اين گونه تبليغ كرده و يا چنين فكر مي كنند، نمي بخشد. روحانيت متعهد، به خون سرمایهداران زالوصف تشنه است و هرگز با آنان سر آشتي نداشته و نخواهد داشت. آنها با زهد و تقوا و رياضت درس خوانده اند و پس از كسب مقامات علمي و معنوي نيز به همان شيوه زاهدانه و با فقر و تهيدستي و عدم تعلق به
تجملات دنيا زندگي کردهاند و هرگز زير بار منت و ذلت نرفتهاند.
امروز عده اي با ژست تقدس مابي چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مي زنند كه گويي وظيفه اي غير از اين ندارند، خطر تحجرگرايان و مقدسنمايان احمق در حوزههاي علميه كم نيست. طلاب عزيز لحظه اي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند، اينها مروج اسلام آمريكاييند و دشمن رسول الله. آيا در مقابل اين افعيها نبايد اتحاد طلاب عزيز حفظ شود؟ استكبار وقتي كه از نابودي مطلق روحانيت و حوزهها مايوس شد، دو راه را براي ضريه زدن انتخاب نمود : يكي راه
ارعاب و زور ديگري راه خدعه و نفوذ. در قرن معاصر وقتي حربه ارعاب و تهديد چندان كارگر نشد، راههاي نفوذ تقويت گرديد.
اولين و مهمترين حركت، القاي شعار جدايي دين از سياست است كه متاسفانه اين حربه در حوزه و روحانيت تا اندازه اي كارگر شده است تا جايي كه دخالت در سياست دون شان فقيه و ورود در معركه سياسيون تهمت وابستگي به اجانب را به همراه ميآورد. يقيناً روحانيون مجاهد از نفوذ بيشتر زخم برداشتهاند. گمان نكنيد كه تهمت وابستگي و افتراء بي ديني را تنها اغيار به روحانيت
زده است، هرگز! ضربات روحانيت ناآگاه و آگاه وابسته به مراتب كاري تر از اغيار بوده و هست. در شروع مبارزات اسلامي اگر مي خواستي بگويي شاه خائن است، بلافاصله جواب ميشنيدي كه شاه شيعه است ! عده اي مقدسنماي واپسگرا همه چيز را حرام مي دانستند و هيچ كس قدرت اين را نداشت كه در مقابل آنها قد علم كند. خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است. هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است. وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد و قهراً فقيه هم مجاز
نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست و حكومت دخالت نمايد، حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد. به زعم بعض افراد، روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاي وجودش ببارد والا عالم سياس و روحاني كاردان زيرك، كاسه اي زير نيم كاسه داشت. واين از مسايل رايج حوزهها بود كه هر كس كج راه مي رفت متدين تر بود.
البته هنوز حوزهها به هر دو تفكر آميخته اند و بايد مراقب بود كه تفكر جدايي دين از سياست از لايههاي تفكر اهل جمود به طلاب جوان سرايت نکند و يكي از مسايلي كه بايد براي طلاب جوان ترسيم شود، همين قضيه است كه چگونه در دوران وانفساي نفوذ مقدسين نافهم و ساده لوحا
ن بي سواد، عده اي كمر همت بسته اند و براي نجات اسلام و حوزه و روحانيت از جان و آبرو سرمايه گذاشته اند.
اگر روحانيون طرفدار اسلام ناب و انقلاب دير بجنبند ابر قدرتها و نوكرانشان مسايل را به نفع خود خاتمه مي دهند. جامعه مدرسين بايد طلاب عزيز انقلابي و زحمت كشيده و كتك خورده و جبهه رفته را از خود بدانند. حتما با آنان جلسه بگذارند و از طرحها و نظريات آنان استقبال نمايند و طلاب انقلابي هم مدرسين عزيز طرفدار انقلاب را محترم بشمارند و با ديده احترام به آنان بنگرند و در مقابل طيف بي عرضه و فرصت طلب و نق بزن يد واحده باشند و خود را براي ايثار و شهادت در راه هدايت مردم آماده تر كنند، حال جامعه و مردم طالب حقيقت باشند مثل زمان ما كه حقا مردم بيشتر از آنچه كه ما فكر مي كنيم وفادار به روحانيت بوده و خواهند بود ـ يا نباشند مثل زمان معصومين عليهمالسلام-. اما مردم شريف ايران توجه داشته باشند كه نوعا تبليغاتي كه عليه روحانيت انجام مي پذيرد به منظور نابودي روحانيت انقلاب است، ايادي شيطان در تنگنا و سختيها به سراغ مردم مي روند كه بگويند روحانيت مسبب مشكلات و نارساييهاست : آنها هم كدام روحاني، روحاني بي درد و بي مسئوليت؟ نه! بلكه روحانيتي كه در همه حوادث جلوتر از ديگران در معرض خطر بوده است.
سوالهایی راجع به عدالت اجتماعی در اسلام از دکتر حسن بلخاری کرده ایم که شایان ذکر است:
1. عدالت اجتماعي در فرهنگ سياسي غرب، چه نسبتي با عدالت مهدوي در عصر ظهور دارد؟
2. زمينه ها يا مقوّمات عدالت اجتماعي در اسلام به ويژه در عصر ظهور با پايه ها و زمينه هاي عدالت در فرهنگ غرب چه تفاوتهايي دارد؟
3. شاخصه هاي عدالت اجتماعي مهدوي كدام است؟
4. دستآورد جهانيسازي با توجه به شاخصه هاي فوق چيست؟
5. با توجه به بحراني كه در نتيجة جهانيسازي و سياستهاي غلط مربوط به آن پديد آمده، براي برون رفتن از اين بحران و رسيدن به وضعيت مطلوب چه بايد كرد؟
6. با توجه به شاخصه هاي بالا، سياستهاي مربوط به عدالت اجتماعي در جمهوري اسلامي ايران را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
7. راهكارها و موانع رسيدن از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب (عدالت اجتماعي مهدوي) كدامند؟
دكتر حسن بلخاري
پاسخ سوال1)
اگر بنا را بر فرهنگ معاصر غرب بگذاريم، هيچ گونه نسبتي وجود ندارد. غرب به دليل ورود به دوران تكنوپولي يا سلطه سرمايه بر فرهنگ و پذيرش تمامي خواسته هاي فرهنگ سرمايه، عملاً در راهي قرار گرفته است كه بنيانيترين اصول يك جامعه انساني را در خود دفن ميكند. عدالت اجتماعي، تنها ركن قوام و دوام موفق يك جامعه است، ولي فرهنگ امروز غرب مستند بر مباني و قوانين سرمايه داري مدرن (كه اصولي چون رقابت و مصرف را تنها محورهاي رشد و موفقيت خود ميدانند) نميتواند حتي با فرمهاي عدالت انساني سازگار باشد، چه رسد به عدالت مهدوي.
در طي دوره هاي گوناگون حيات بشري، نمونه هاي كم و بيش موفقي از تلاش انسان در ايجاد عدالت اجتماعي وجود دارد، به غير از دوره بسيار درخشان حكومت پيامبر(ص) در مدينه و پنج سال حاكميت اميرالمؤمنين علي (ع) در كوفه نمونه هايي (حداقل در مباني تئوريك) در تمدنهاي ديگر در رسيدن به ايجاد يك جامعه مطلوب يا اصطلاحاً مدينه فاضله، وجود دارد. در جهان بيني شرقي، تعاليم كنفسيوس (با تمامي نقاط ضعف و قوتش) و در جهان غربي، تلاش فلاسفهاي چون افلاطون و كليساي قرون وسطي و حتي برخي فلاسفه سياسي دوره مدرن، جزئي از اين نمونه ها به شمار ميروند. از سوي ديگر، در مباني تئوريك بيشتر جهان بينيها، دست كم مباني عدالت اجتماعي به عنوان يك آرمان مورد توجه نظريه پردازان بوده است.
با كمال تأسف علم زدگي حاكم بر دويست سال اخير زندگي انسان و گسترش و شيوع جهاني آن، عدالت اجتماعي را يكي از گوهريترين حلقه هاي گم گشته جوامع انساني قرار داده است.
بايد گفت مباني فلسفي و معرفت شناختي عدالت و آزادي در غرب با آنچه در عمل با آن روبهرو هستيم متفاوت است. غرب در بنيانها نظري خود به مباني فطري اين معاني نزديك شده است. (نمونه آن اعلاميه حقوق بشر است) ولي در عمل (به دليل حاكميت معيارهاي اقتصادي) با اين معاني فاصله بسيار دارد.
پاسخ سوال 2)
در غرب يكي از بنيانها و پايه هاي عدالت، اومانيزم است. همه چيز در پناه انسان و براي انسان تعريف ميشود. انساني كه افق تعريفش محدود به جنبه هاي مادي زندگي اوست. در حالي كه در اسلام افق تعريف انسان بسيار وسيع است. اين عدالت محوري براساس آيات و روايات اسلامي مبتني بر سه مؤلفه زير است.
اول: عدالت در پناه وحدانيت و توحيد تعريف ميشود؛ يعني بر خلاف ديگر مكاتب بشري و به دليل حاكميت مطلق اصل توحيد بر جهان بيني اسلامي، عدالت مقصود و غايت الهي دارد.
در جامعه انساني عدالت برقرار ميشود تا فرد بستري براي ظهور يك جامعه وحداني و يكتاپرست باشد. جامعهاي كه ميكوشد انسان را نه به وجه سفلاي او در قالب و ماده كه به وجه معناي او در (فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي(18 تعريف كند و مقصد و غايت زندگي را براي او تصوير نمايد.
دوم: بنياد عدالت بر معرفت و گسترش مباني معرفتي در جامعه مهدوي استوار است. بنابراي
ن، ضامن اجراي عدالت، قواي حاكم بر اجتماع نيست. بلكه خرده عقلانيت و معرفتي است كه بنا به شناخت ماهيت عدالت و ضرورت آن در جامعه بشري، خود پاسدار و ضامن جريان آن ميشود.
معرفت در جامعه مهدوي نه تنها ضامن جريان عدالت، كه عامل تحقق و تداوم آن نيز هست. جامعه مهدوي جامعهاي است كه قوام و دوام خود را در پرتو ارادهاي جمعي مبتني بر نوعي شناخت شهودي بدست ميآورد. اين شناخت شهودي كه توسط جامعه ادراك شده است. عدالت را به عنوان اصلي ترين زمينه ظهور و بروز استعدادها و خلاقيتهاي انساني و شكوفا شدن جنبه هاي مختلف خليفه الهي او ضروري ميسازد.
سوم: اصل عزت و كرامت انسان در جامعه مهدوي است. انسان بنا به ادراك و معرفت به جايگاه رفيع انساني خود، اسير و برده هيچ گونه ابزار و هيچ گونه غايتهاي كاذب مادي نخواهد بود. آن چه امروز شاهد آنيم ذبح شخصيت و هويت انساني در پاي سامري نَسبي به نام تكنوپولي است كه به تعبير ظريفي، انسان در خدمت آن قرار دارد تا تكنوپولي در خدمت انسان.
از اين هر سه كه به نظر اين جانب محوري ترين شاخصه هاي عدالت اجتماعي مهدوي است، نه تنها غرب بلكه حتي ديگر جوامع بشري امروز نيز با آن فاصله بسيار دارند.
پاسخ سوال 4)
جهاني سازي (چيزي كه امروز شاهد آنيم) همچنان كه در پاسخ پرسش اول ذكر كردم
هيچ نسبتي با شاخصه هاي ياد شده ندارد. مهمترين شاهد عدالت اجتماعي مهدوي، برپايي قسط و عدل براساس معاني توحيدي است. جهاني سازي نه تنها مسير و طريقي در اين مقصد نيست، بلكه دقيقاً روندي عكس آن را پيش گرفته است. اقتصاد به عنوان مهمترين شاخصه جهاني شدن، يكي از اصليترين شاخصه هاي فضيلت كه همان پاسداشت اخلاق و معيارهاي اخلاقي است را به عنوان عاملي كه در مواردي مخل ارتباطات اقتصادي است ناديده ميگيرد و امروزه اين بحث كه نميبايست مباني اخلاقي را در امور اقتصادي به كار گرفت يا جدي انگاشت، يكي از مباحث روز اقتصاد است. عنصر ديگر جهاني سازي، اطلاعات و رسانه ها هستند و كيست كه نداند محققان و متفكران ژرف انديش اطلاعات را به عنوان عاملي در جهت افزايش دامنه جهل انسان
ارزيابي ميكنند و نه عاملي در راستاي افزايش معرفت و شناخت انساني، تزئين، گزينش، بخش انحصاري، خبرسازي، جعل و تصوير كردن كلمات آن هم با مقاصدي خاص عقل آدمي را در باصره او قرار داده است و به تعبير ((مك لوهان)) جهاني آفريده است كه تلويزيون امتداد ديدن ما و نه انديشيدن ماست. در عرصه سياست نيز نظم نوين جهاني برخورد تمدنها، پايان تاريخ (با آن ادعاي سست بنيادش در پيروزي بلامنازع ليبرال دمكراسي) همه تئوريهايي در جهت عدالت سياسي
جهاني نيست؛ بلكه سلطه تمدن، فرهنگ و منشي خاص بر جهان است، آن هم مبتني بر زر و زور و تزوير. پس جهاني سازي جاري، دستاوردهاي اصيل عدالت ارزشي و انساني را ناديده ميگيرد و با نام جهاني شدن و حذف مرزها، مرزها و حصرهاي جديدي متولد ميكند. مرزهاي و حصرهايي كه اينك انسانها را محصور و محدود ميكند و نه جغرافيا را. جهاني شدن معاصر، مرزي را حذف نميكند، دامنه مرزها را به جامعه انساني ميكشاند و با طبقاتي كردن (يا تقسيم جهان به جهان اول و دوم و سوم يا به شمال و جنوب) جامعه، هويت اجتماع را كه تعامل است باز ميستاند و انسانها را به
موجوداتي موازي هم و نه مكمل هم تبديل ميسازد. جامعه آمريكايي روشنترين مصداق و نمونه دستاوردهاي جهاني سازي است.
پاسخ سوال 5)
راه چارهاي جز افزايش تعاملات، مناسبات و ارتباطات منطقهاي وجود ندارد. از ديد محققان مهمترين عامل غلبه بر انحصارگري جهاني سازي ( كه از سوي گروهي خاص تبليغ و ترويج ميشود) افزايش همكاريهاي منطقهاي است. مناطق مختلف جهان كه گاه شامل چند كشور ميشود به دليل گستره فرهنگي مشترك و نيز منافع سياسي و اقتصادي و اطلاعاتي مشترك، تجانس افزونتري براي تشكيل نخستين هسته هاي جهاني شدن از يك سو و مقابله با جهاني سازي تصنعي غرب از سوي ديگر هستند. به عبارت ديگر منطقي است كه جهاني شدن با افزاي
ش دامنه همكاريهاي منطقهاي حاصل شود تا از سوي گروهي بر جهان ديكته و تحميل نشود. گام دوم، سياستهاي ايجابي است. بسياري از تمدنها و فرهنگهاي معاصر، راه هاي برون رفتي براي اين بحران ندارند؛ زيرا فاقد مباني فكري و نظري قدرتمندي در شناسايي اين بحران و ارائه الگوها و طرحهايي براي برون رفت از آن هستند. تفكر اسلامي به طور اعم و نظام سياسي ـ عقيدتي شيعه به طور اخص كه الگوهاي تمام عياري در متن فرهنگ خود براي جهان شدن (به معناي
حقيقي خود) دارد، رسالتي افزونتر و سنگينتر دارد. تلاش در جهت تشكيل سمينارهايي در سطح جهاني، همراه با تبديل مباني نظري به استراتژيهاي روز، بهوسيله انديشمندان و محققان شيعي به ويژه در حوزه هاي علميه و دانشگاه ها امري بسيار ضروري به شمار ميآيد.