بخشی از مقاله

روايتي ديگر از برزونامه
چکيده
در ميان حماسه هـايي کـه پـس از شـاهنامه ي فردوسـي بـه نظـم درآمده اند، "برزونامه " نسبتا رواج بيشتري در ميـان عامـه ي مـردم داشـته است . طرح داستاني ساده و عامه پسند، زبان روان و خـالي از آرايـه هـاي دشوار بياني و بديعي ، زودياب بودن موقعيت هاي داستاني ، بافت حماسي و سرگرم کننده و... سبب شده است اين داستان بيش از ديگر حماسه هـاي ملي و تاريخي پس از شاهنامه در انديشه ي مردم برخي از منـاطق ايـران جاي گير شود و با حفظ ويژگي هاي حماسي خود در رديف داستان هـايي مانند امير ارسلان نامدار و حسين کرد شبستري ، در حافظه ي تاريخي مردم رخنه کند و بماند.
رواج اين متن در گوشه و کنار ايران سبب شده است کـه در گـذر زمان ، روايـت نخـستين ايـن منظومـه دسـت خـوش دگرگـوني شـود و روايت هاي شفاهي گوناگوني از آن در ميان مردم پديدار شود که گـاه بـا يکديگر کاملاً متفاوت هستند.
در اين جستار کوشش شده است ، نخست روايتـي شـفاهي از ايـن منظومه که در منطقه ي کوهمره سـرخي رواج دارد، معرفـي و سـپس بـه واکاوي شباهت ها، تفاوت ها و بررسـي تطبيقـي ايـن روايـت و روايـت مکتوب و منظوم موجود، پرداخته شود.
واژه هاي کليدي : ۱. برزونامه ۲. روايت منظـوم ۳. رسـتم ۴. بـرزو ۵. سوسـن رامـشگر
۶. کوهمره سرخي
۱. مقدمه
فولکلور و باورهاي عاميانه ، آبستن رمز و رازهايي است که مي تواند کليد گـشايش بسياري از دشواري هـا در فهـم متـون حماسـي و اسـاطيري باشـد. امـروزه بـسياري از اسطوره شناسان بزرگ دنيا، مانند "کلود لوي استروس " و ديگران ، کليد نادانسته هاي خود را در باورها و انديشه هاي عوام مي جويند؛ انديشه ها و باورهايي که زماني بي ارزش و يا کم ارزش شمرده مي شدند؛ امروزه در فهم بـسياري از معماهـاي حماسـي و اسـاطيري ، کليدي ارزشمند و گاه ، تنها کليد به شمار مي روند.
بيگمان گستره ي فراوان و موقعيت جغرافيايي سرزمين ايران ، زمينـه ي پيـدايش و رواج بسياري از باورها و انديشه ها را در خود داشته است و در بسياري از مواقع ايـران مانند چهار راهي براي نقل و انتقال اين انديشه ها بوده است و خود از آن ها بهره ها بـرده است ؛ از اين رو نميتوان ايران را در مبادلات فرهنگي و اجتماعي جهان ناديده انگاشت .
سرزميني با موقعيت ويژه ي ايران ، پيوسته مهاجمان را به سـوي خـود کـشانده و باعـث شده اسطوره ها و تاريخ اين سرزمين پر از جنگ هاي گوناگون باشد و در اين کـشمکش و جدال ها، دلاوري و جنگاوري از جمله ارزش هاي بنيادي به شمار رود.
در گيرودار نبردهاي ملي و حتي گاه قومي ، قهرمـان هـايي پـرورش يافتـه انـد کـه هسته ي نخستين حماسه ها را شکل داده اند؛ اين حماسه ها از همان آغاز شکل گيـري بـه دليل پيوند عميقي که با زندگي و روح و روان مردم داشته انـد، در همـه جـا گـسترده و متناسب با فضاي فکري مردم آن سرزمين ، دست خوش دگرگوني شده اند.
"برزونامه " يکي از حماسه هاي دلنشين ايراني اسـت کـه از سيـستان تـا کـوهمره سرخي ۱ گسترده شده است . آنچه در اين باره شگفت مي نمايـد ايـن اسـت کـه از ميـان حماسه هاي بزرگي مانند گرشاسـب نامـه ، بهمـن نامـه ، فرامرزنامـه ، کـوش نامـه و... تنهـا برزونامه اين چنين رواج يافته و در ميان عامه ي مردم دهان به دهان زمزمه مي شود.
یکي از مناطقي که اين منظومه در آن راه يافته اسـت ، منطقـه ي کـوهمره سـرخي است . اين منطقه با کوه هاي سر به فلک کـشيده و محـصور، از ديربـاز گـستره اي بـراي پيدايش يا بازآفريني باورها و انديشه هاي حماسي و اسطوره اي بوده است . باورهايي که هنوز هم بي آنکه مردم دليل و يا پيشينه ي آن را بدانند، به آن پايبند هستند. داستان بـرزو از ديرباز در اين منطقه رواج داشته و در گذر زمان دست خوش دگرگوني شده است . بـا درنگ در روايـت شـفاهي بـرزو بـه نظـر مـي رسـد نقـالان و راويـان داسـتان همـواره کوشيده اند، با از ميان بردن کاستيهاي روايت منظـوم ، داسـتاني يـکدسـت بـا طرحـي سنجيده براي شنوندگان بازگويند. دست کاري راويـان در روايـت شـفاهي بـه گونـه اي است که گاه سير داستان نسبت به روايت مکتوب کاملاً متفاوت مي شود.
شايد بتوان گفت ، اين روايت ، حماسي ترين و سنجيده ترين روايتـي اسـت کـه از برزونامه به دست آمده است .
تاکنون درباره ي اين اثر حماسي پژوهش هايي صورت گرفته اسـت . بـراي نمونـه ژول مول در مقدمه اي که بر شاهنامه نوشته است ، دربـاره ي برزونامـه ، اشـاره وار سـخن گفته و بر آن است که اين منظومه در سده ي پنجم و يـا اوايـل سـده ي شـشم بـه نظـم درآمده است . ذبيح الله صفا، در کتاب "حماسه سرايي در ايران " با آوردن دلايلـي سـبک شناسانه کوشيده است ، گفته ي ژول مول را به اثبات برساند. هم چنين احمد محمدي در مقاله اي زير عنوان "سرگذشت برزو"، برزونامه را تقليدي از شاهنامه دانسته و سپس بـه بررسي تطبيقي اين داستان و داستان رستم و سهراب در شاهنامه پرداخته اسـت . عبـاس سلمي در مقاله ي "برزونامه و زمينه هاي مختلـف آن " بـه معرفـي نـسخه هـاي برزونامـه پرداخته و ويژگي هاي ادبي ، زباني ، محتوايي و املايي آن را بررسي کرده است .
افزون بر موارد يادشده در اين باره اکبر نحوي در مقاله اي زير عنوان "ناگفته هايي درباره ي برزونامه " برزونامه را به دو بخش جديد و قديم بخـش مـي کنـد و گوينـدگان برزونامه را مشخص مي کند. ايشان ، با نادرست دانـستن گفتـه ي ژول مـول و بـا آوردن
دلايلي مستند، تاريخ دقيق سرايش هر دو بخش را روشن مي سازد. (نحـوي، ۳۷۸-۳۷۱: (۱۳۸۱
در سال هاي اخير نيز از برزونامه دو چاپ مختلف در دسـترس علاقـه منـدان قـرار گرفته است ؛ کتاب نخست با عنوان «حماسه ي برزونامه » (بخش يکم ) به چـاپ رسـيده که علي محمدي آن را تصحيح کرده است . ايشان دو مقدمه بر برزونامه نگاشته انـد و در مقدمه ي نخست به سابقه ي تاريخي اثر پرداختـه انـد و در مقدمـه ي دوم توضـيحاتي در پيوند با عطاء بن يعقوب و چگونگي انتساب حماسـه ي برزونامـه بـه او ارائـه داده انـد.
(محمدي، ۲۸-۱۱: ۱۳۸۴) کتاب دوم با عنوان «برزونامه » (بخش کهن ) به چاپ رسـيده و اکبر نحوي آن را تصحيح کرده است . ايشان در مقدمه اي مفصل به بيان برخي ابهام هـا در پيوند با برزونامه پرداخته اند؛ براي نمونه پس از بررسي اسناد و ديدگاه هـاي موجـود به اين نتيجه ميرسد که سراينده ي بخش کهن شمس الـدين محمـد کوسـج ، در سـده ي هشتم بوده است و شخصي ملقب به عطايي ، بخش دوم ايـن داسـتان را سـروده کـه در قرن دهم مي زيسته است . البته ايشان تاکيد مي ورزد که اين عطايي ، با عطاء بـن يعقـوب متفاوت است . (نحوي، ۵۴: ۱۳۸۷) ايشان هم چنين به مقايسه ي داستان بـرزو و داسـتان رستم و سهراب پرداخته اند، شباهت ها و تفاوت هاي اين دو سروده را بيان کرده اند و در ادامه موارد اختلاف روايت هاي شفاهي و روايت مکتوب برزونامـه را برشـمرده انـد کـه البته در اين مقدمه به روايت شفاهي مورد نظر در اين مقاله اشاره اي نشده است . (همان ، (۶۴-۶۸
انجوي شيرازي در کتاب "فردوسي و مردم " روايت هاي شفاهي برزونامه را کـه در مناطق گوناگون ايران رواج داشته ، گرد آورده است . اما ايشان اشاره اي به روايت شفاهي موجود در منطقه ي کوهمره سرخي نکرده است . با توجه به اهميت شناخت روايت هاي گوناگون از يک داستان و تفاوت هاي آن ها و هم چنين آميخته شدن آن بـا فرهنـگ هـا و باورهاي ويژه ي منطقه اي خاص ضروري مـينمـود، ايـن روايـت شـفاهي کـه تـاکنون مکتوب نشده بود و از ديد و دسترس پژوهـشگران پنهـان مانـده بـود، ثبـت ، تحليـل و بررسي شود؛ چون اين روايت تفاوت هاي چشمگيري با ديگر روايت ها دارد و ميتواند در مطالعات مردم شناسي نيز پژوهشگران را ياري دهد و به دليل تفاوت هاي فراوان ايـن روايت ، نگارندگان به ناچار خلاصه اي نسبتا طولاني از روايـت را آورده انـد تـا بتواننـد مقايسه و تحليل دقيق تر و سنجيده تري از اثر را ارايه دهند.
در اين جستار کوشش شده نخـست ، روايتـي شـفاهي از ايـن منظومـه کـه در منطقه ي کوهمره سرخي رواج دارد و تاکنون کتابت نشده است ، مکتوب شـود و سـپس با رويکردي تطبيقي ، به بررسـي تحليلـي عناصـر داسـتان در روايـت منظـوم و روايـت شفاهي پرداخته شود. گفتني اسـت ايـن روايـت شـفاهي بـا روايـت کهـن از برزونامـه مطابقت دارد و در اين پژوهش روايت شفاهي با بخش کهن مقايسه ميشود. هـم چنـين نگارندگان با توجه به پژوهش دقيق اکبر نحوي درباره ي سراينده ي برزونامـه ، تـصحيح ايشان از برزونامه را در مقاله مبنا قرار دادند و ابيات برزونامه به آن ارجاع داده شد.
۲. روايت شفاهي
روايتي که در پي ميآيد روايتي از «برزونامه » است که از سوي علي حـسين عـالي نژاد و شکرالله مرادي، دو گويشور منطقه ي کوهمره سرخي استان فارس ، روايـت شـده
است :
سهراب که از دست يافتن به گردآفريد نااميد شده ، پهلواني به نام "گروز" را در پـي او مي فرستد. گروز که در جستجوي رد گم شدگان و پيدا کردن آن هـا همتـا نـدارد، بـه همراه چند پهلوان در پي گردآفريد روانه مي شود. ردپاي آن هـا را دنبـال مـي کنـد و بـه سرزميني به نام گلريز مي رسد؛ در آنجا گردآفريد و ساکنان قلعه را مي يابد که در جـايي اطراق کرده اند و به مي گساري و خوش گذراني سرگرم شـده انـد. گـروز بـه خيمـه گـاه سهراب بازمي گردد و سهراب را از محـل اطـراق سـاکنان دژ مـي آگاهانـد. سـهراب بـا گروهي از سپاهيان راهي گلريز مي شود. گردآفريد که از دور گرد و خاک سپاه توران را مي بيند، آهنگ فرار مي کند؛ اما چون فرار را بي فايده مي يابد، بـه ناچـار تـسليم سـهراب مي شود. گردآفريد که سهراب را ترکزاده و از نژاد ترکان مي پندارد، نخـست بـه پيونـد با او راضي نمي شود و حتي تهديد مي کند که درصورت اصـرار سـهراب بـراي ازدواج ، خود را خواهد کشت . سهراب به ناچار نزد گردآفريد پرده از هويت خـود برمـي دارد و مهره اي را که نام رستم بر آن نقش بسته است ، به او نشان مي دهد. گردآفريـد بـا ديـدن مهره ي منقش به نام رستم ، قرار از کف مي دهد و عاشقانه ، پيوند با او را مي پذيرد.
سهراب هفت روز و هفت شب درگلريز مي ماند و پس از روز هفتم سپاه مي آرايـد و آهنگ ايران زمين مي کند. گردآفريد، گريان و پريشان ، از سهراب مي خواهـد بـه ايـران نرود و او را تنها نگذارد، اما سهراب به او نويد مي دهد که پس از پيروزي بر سپاه ايـران و از ميان برداشتن کي کاووس ، نزد او بازگردد و او را شهبانوي ايـران کنـد. بامـداد روز هشتم ، سهراب ، گردآفريد را بدرود مي گويد و مهره اي را که نام رستم بر آن نقش بـسته است و مادرش تهمينه به او داده ، به دو نيم مي کند؛ نيمي از آن را به گردآفريد مـي دهـد و به او مي گويد: اگر پسر به دنيا آوردي مهره را بر بازوي او ببند و اگر دختر بود، آن را بر ساعد او بياويز و خود، راهي ايران مي شود. ۲
گردآفريد که با ازدواج با سهراب باردار شده ، پس از نه مـاه و نـه روز، پـسري بـه دنيا مي آورد که نام او را برزو مـي نهنـد.گردآفريـد، سـنداي ، اخترشـناس هنـدي را فـرا مي خواند و از او مي خواهد فرجام کار برزو و آينده ي او را پـيش گويـد. سـندا سـه روز زمان مي خواهد و براي پيش گويي آينده ي برزو زير درخت بلوط مي رود. به زيـج هـا ،
اسطرلاب و ستاره نظر مي افکند و پس از سه روز بازمي گردد و به گردآفريد مـي گويـد: فرزند تو پهلواني زورمند و گرزافکن خواهد شد و هيچ کس را يـاراي رويـارويي بـا او نيست . او در جواني به نبرد با نياي خود خواهد رفت اما روشن نيست کـه سـرانجام او چه خواهد شد.
پس از چندي پيکي به سرزمين گلريز مي آيد و گردآفريد را از کشته شدن سـهراب به دست رستم باخبر مي سازد. گردآفريد از شنيدن اين پيام ، بي هوش مي شـود، مـاه هـا در سوگ سهراب ، سياه مي پوشد و گريه و زاري مي کند و بـا خـود پيمـان مـي بنـدد تـا زماني که انتقام شوهرش را نگيرد، جامه ي سياه از تن به در نکند.
از سوي ديگر گردآفريد براي در امان نگاه داشتن برزو از آسيب هـاي احتمـالي بـه همراه سپاهيان خود و ساکنان قلعه راهي کناره ي رود جيحون مي شود تا به پندار خـود، برزو را از گزند رستم دور کند. برزو، رفته رفته جواني برومند مـي شـود و ماننـد ديگـر هـم سـالان خـود بـه برزگـري و کـشاورزي مـشغول مـي شـود و از ايـن راه روزگـار مي گذراند.او البته به سفارش مادرش ،از آموختن آداب رزم نيز غافل نميشود. گردآفريد نام و نشان سهراب را بـر بـرزو آشـکار نمـي کنـد و بـه بـرزو مـي گويـد،گژدهم (پـدر گردآفريد)، پدرش است .
در همين احوال ، افراسياب با لشکري که تعداد فراوانـي از آن هـا زخمـي و کوفتـه شده اند، به کناره ي رود جيحون مي رسد. او فرمان مي دهد سپاه متوقف شود و سـپاهيان بي درنگ به مي خواري و باده گساري مي نـشينند. از سـوي ديگـر چنـد تـن از سـپاهيان افراسياب براي تهيه ي غذاي سپاهيان و خوراک اسب ها، به روسـتاها و نـواحي کنـاره ي رود جيحون حمله مي برند.
گروهي از اين سواران در راه به شاليزاري مي رسند که برزگري در آن مـشغول بـه کار است و خود، خيش و جي (ابزار شـخم = گـاوآهن ) را بـر دوش گرفتـه و زمـين را شخم مي زند و هر بار که تا انتهاي زمين پيش مي رود، به اندازه ي بلنـداي آدمـي ، زمـين گود مي شود و کوهي از گل پديد مي آيد. همه از ديدن او به شگفت مـي آينـد. يکـي از پهلوانان به پيش مي رود و با لحني تند از برزو مي خواهد هرچه غذا و خوردني دارد به آن ها بدهد وگرنه کشته خواهد شد. برزو خشمگين مي شود و با بيل خود به آن ها حمله مي کند و چهار نفر از آن ها را تباه مي سازد. يکي از سپاهيان که به شـدت زخمـي شـده خود را به افراسياب مي رساند و ماجرا را باز مي گويد. افراسـياب ، گرسـوز(گرسـيوز) را مي فرستد تا از چگونگي ماجرا باخبر شود و برزگرگـستاخ را نـزد او بيـاورد؛ بـرزو بـا ديدن فردي سپاهي که به او نزديک مي شود با بيل به او حمله مي برد. گرسيوز که جـان خود را در خطر مي بيند، پا به فرار مي گذارد اما برزو دم اسب او را مـي گيـرد و آن قـدر مي چرخاند که دم اسب از جا کنده مي شود و گرسيوز به گوشه اي پرتاب مـي شـود و از هوش مي رود.
چون آمـدن گرسـيوز بـه درازا مـي کـشد، افراسـياب نگـران و پريـشان ، پيـران را مي فرستد تا از گرسيوز خبري بياورد. پيران اين مرد سرد و گرم روزگار چـشيده ، لبـاس رزم از تن به در مي کند و در جامه ي روستاييان نزد برزو مـي رود و بـا سـخناني نـرم و اميد بخش برزو را رام مي کند و نزد شاه توران مي برد.
افراسياب با ديدن يال ، کوپال و بازوان نيرومند برزو، بي اختيـار از تخـت بـه زيـر مي آيد و برزو را در آغوش مي گيرد و کنار تخت خود جاي مي دهـد. سـپس بـه خـوان سالار فرمان مي دهد، پلو هفت رنگ و جام شراب پنج مني براي برزو بياورنـد. و بـراي سنجيدن زور و قدرت رزم برزو، مسابقه اي ترتيب مي دهد و از او مي خواهد بـا دلاوران توراني مانند کلباد و رويي (رويين ) و... نبرد کند؛ برزو که از کودکي آداب رزم آموختـه است ، پهلوانان توراني را ناتوان تر از آن مي بيند که جدا جدا با آن ها نبرد کنـد، بنـابراين ، از افراسياب مي خواهد تا پهلوانان بزرگ توراني با هم به نبرد او بيايند.
افراسياب درخواست بـرزو را مـي پـذيرد و بعـد از ظهـر آن روز مـسابقه برگـزار مي شود. در اين نبرد، برزو، نخست با گرز خود پهلوانان را به زمين مـي افکنـد و آنگـاه دوتا دوتا آن ها را زير بغل مي گيرد و پيش پاي سپاهيان مي افکند. افراسياب کـه از تـوان و زور بازوي برزو به شگفت آمده اسـت ، بـا خوارداشـت شـغل برزگـري و تاکيـد بـر سزاواري او براي فرماندهي لشکر مي فريبدش و هـداياي بـسياري ماننـد چنـدين رأس اسب و قاطر و خيکهاي روغن به او مي بخشد. برزو از افراسياب مي پرسد که در برابـر اين هدايا از او چه مي خواهد؟ افراسياب در پاسخ مي گويد: پهلواني به نام رستم ، خواب و آسايش را بر من و خاندانم حرام کرده است و اگـر تـو بتـواني او را شکـست دهـي ، دختر خويش را به زني به تو خواهم داد و سرزمين ايران را نيز به تو خواهم بخشيد.
برزو در پاسخ خواسته ي افراسياب مي گويد: من در اين دنيا به چهار چيز وابـسته ام که جدايي از آن ها برايم دشوار است ؛ ورزاوهايم که برايم شخم مي زنند، زمين که ماننـد مادر مرا مي پرورد، سرچشمه ي آبي که پاک و پاککننده است و تيشتري که باران بـرايم به ارمغان مي آورد و سبب قوت من و زمينم مي شود. افراسياب در پاسخ برزو مي گويـد: اين جنگ خيلي زود به پايان مي رسد و تو مي تواني دوباره به وطنت بازگردي .
شب هنگام برزو به خانه بازمي گردد و ماجرا را براي مادر خـويش بـاز مـي گويـد.
گردآفريد با يادکرد دلاوري ها و رشادت هاي رستم و برشمردن جنگ ها و دلاوري هـاي او، مي کوشد مانع تصميم برزو شود. اما چون نمي تواند برزو را از رفتن بازدارد، نيمـه ي مهره اي را که سهراب به او داده بود، بر بازوي راست او مي بندد و به او مـي گويـد: اگـر کسي آهنگ کشتن تو کرد، مهره را به او نشان بده . اين مهره سبب خواهـد شـد کـه آن پهلوان (اگر ايراني باشد) تو را نکشد. گردآفريد هم چنين پهلواني با برزو همراه مي کند تا هر اتفاقي که رخ دهد، براي گردآفريد خبر بياورد.
از سوي ديگر، گردآفريد اميدوار است رستم به دست برزو کـشته شـود تـا انتقـام شوهر خود را گرفته باشد.
سپاه توران ديگر بار به ايران مي تازد اما اين بـار بـرزو، سـپاه سـالار آن هـا اسـت .
کي خسرو، سپاهي به فرماندهي توس به رويارويي با تورانيـان مـي فرسـتد. دو سـپاه در برابر يکديگر صف آرايي مي کنند. نبرد با حمله ي تورانيان آغاز مـي شـود. بـرزو در هـر حمله تعداد زيادي از سپاهيان ايران را از بـين مـي بـرد. گـرگين و کـوهزاد- دو تـن از پهلوانان نامدار ايراني - براي رويارويي با برزو به او حمله مـي برنـد؛ امـا بـرزو در يـک حمله هردو را زير بغل مي گيرد و آن ها را به سراپرده ي افراسياب مي برد. افراسـياب ، بـر آن مي شود تا بامدادان هردو را به دار بياويزد.
از سوي ديگر کي خسرو که سپاه ايران را شکست خورده مـي بينـد، پيکـي روانـه ي زابل مي کند تا رستم را از حمله ي دوباره ي تورانيـان بـاخبر سـازد؛ امـا پـيش از آمـدن رستم ، افراسياب ، کوهزاد را به دار مي آويزد. رستم براي نجات گرگين شـب هنگـام بـه اردوگاه افراسياب مي رود،گرگين را که بر در خيمه گاه بسته اند، مـي ربايـد و بـه جبـران کشتن کوهزاد، خورشيد، فرزند افراسياب را در دم مي کـشد و آنگـاه بـه اردوگـاه سـپاه ايران باز مي گردد. بامدادان خبر ربوده شدن گرگين و کشته شـدن خورشـيد بـه دسـت رستم در ميان سپاه توران دهان به دهان زمزمه مي شود و به گوش افراسياب مي رسد. او برزو را فرا مي خواند و از او مي خواهد انتقام فرزندش خورشيد را از رستم و سپاه ايران باز ستاند.
فرداي آن روز نبرد سختي ميان سپاه ايران و توران در مي گيرد. بـرزو رسـتم را بـه مبارزه مي خواند. رستم نيز ببربيان مي پوشد و به نبرد برزو مـي رود. نخـست هـر دو در برابر يکديگر رجز مي خوانند و سپس با تير و کمان به نبرد مي پردازند؛ اما چـون کـاري از پيش نمي برند، به ناچار با گرز مبارزه را ادامه مي دهند. نخست رستم بر پايه ي عـادت ديرينه از حريف خود مي خواهد ،او با گرز مبارزه را شروع کند. برزو مي پذيرد و با گرز نهصد مني خود چنان بر پيکر رستم مي کوبد که کتف و دسـت او مـي شـکند و زخمـي عميق برمي دارد. رستم به زحمت برمي خيزد و ضربه اي نه چندان قوي (به دليل شکـستن کتف و دستش ) بر سپر برزو فرود مي آورد، امـا او خـم بـه ابـرو نمـي آورد. رسـتم کـه حريف خود را تواناتر مي بيند و مي داند که توان رويارويي با او را ندارد، تـاريکي شـب را بهانه قرار مي دهد و از او مي خواهد شنبه و يک شنبه را بـه نبـرد نپردازنـد؛ چـرا کـه ايرانيان اين دو روز را شوم مي دانند و از او مي خواهد روز سوم ، نبرد را از سر بگيرند.
در اين ميان طبيبان بر بالين رستم مي آيند و درمان داروي او را با گياهي مـي داننـد که از خون سياوش در خاک توران مي رويد. پهلواني به نام نستي ، مأمور مي شود تـا بـه توران برود و آن گياه را براي درمان رستم بياورد؛ نستي در راه ، پس از نبردي سخت بـا درياداران رود جيحون ، موفق مي شود از رود بگذرد و گياه پرسياوشـان را بـراي درمـان رستم بازآورد. از سوي ديگر رستم که توان رويارويي با برزو را در خود نمي بيند، پيکي براي آوردن فرامرز به زابل مي فرستد.
پس از پايان زمان دو روزه ، برزو به سپاه ايران حمله مـي بـرد و تعـداد فراوانـي از سپاهيان را از ميان مي برد. رستم براي نبرد با او خود را آماده مي کند و چون مي دانـد در مبارزه با گرز از پس برزو برنمي آيد و چه بسا کشته شود، با برزو قرار مي گذارد کـه آن روز را فقط با تير و کمان نبرد کنند. در اين نبرد هر دو زخمي مي شوند، ولي زخم هاي رستم عميق تر و کاري تر است . شامگاه آن روز فرامرز به همراه زال به ايـران مـي رسـد.
رستم با ديدن فرامرز و زال دسيسه گر، جاني تازه مي گيـرد و از فرامـرز مـي خواهـد بـه گونه اي ناشناس و در جامه ي او به نبرد برزو برود.
زال که وصف قدرت و زور بازوي برزو را از رستم مي شنود، درمي يابد که فرامـرز توان رويارويي با برزو را ندارد و بي گمان در چنگال او اسير و يا کشته خواهد شد. زال راه چاره را در اين مي بيند که دست به دامان سيمرغ شـود و از او يـاري بخواهـد. زال ، نخست رستم را شبانه ، به گونه اي که کسي متوجه رفتن او نشود، به سيستان مـي فرسـتد و خود، در تاريکي شب براي يافتن سيمرغ به دامنـه ي کـوه قـاف مـي رود و چـون بـه دامنه ي کوه مي رسد، در تاريکي شب پري از پرهاي سيمرغ را آتش مي زنـد، سـيمرغ از بلنداي کوه قاف به زير مي آيد و دليل نگراني زال را مي پرسد. زال ماجراي برزو را براي سيمرغ باز مي گويـد. سـيمرغ چـاره گـر، راز بـرزو را بـراي زال فـاش مـي کنـد و از او مي خواهد اين راز را سربسته نگاه دارد و درباره ي آن با هيچ کس - حتي فرامرز- سـخن نگويد. زيرا برزو اين سخنان را درست نمي پندارد. از سوي ديگر افراسـياب آن مهـره را با مهره اي که نام خودش بر آن نوشته شده ،جابجا کرده است ، تا مبادا برزو از نام و نژاد خود آگاه شود.
سيمرغ به زال مي گويد: چاره ي کار اين است که شب هنگام به ميدان نبرد برويد و در مسير حرکت اسب برزو چاله هايي به اندازه ي دست اسب حفر کنيد و روي آن را بـا خار و خاشاک بپوشانيد و فرامرز در ميدان نبرد، برزو را به دنبال خود به سمت چاله ها بکشاند تا دست اسب برزو در اين چاله ها فرو رود و برزو به زمين بيفتد،آنگاه با کمنـد او را اسير کند و به سوي سپاه ايران بتازد.
فرداي آن روز، فرامرز با تدبير زال به ميدان مي رود و برزو را اسير مي کند. در پـي اين ماجرا، سپاه ايران و توران با هم درگير مي شوند. بيژن که اوضاع را آشفته مـي بينـد، کمند برزو را از فرامرز مي گيرد و از مهلکه مي گريزد. زال به بيژن فرمان مي دهد برزو را به سيستان ببرد و به زواره بسپارد و به او بگويد که با برزو مدارا کند.
نبرد ميان ايران و توران در نبود رستم و برزو به درازا مي کشد. در اين ميـان پيکـي که گردآفريد به همراه برزو فرستاده ، به نزد گردآفريد بـاز مـي گـردد و خبـر دسـتگير و زنداني شدن برزو در دژ سيستان را به او مي دهد. گردآفريد با شـنيدن ايـن خبـر، بـراي رهايي فرزند، راهي ايران مي شود. گردآفريد، همدم و نديمي رامشگر به نام سوسن دارد که نغمه هايش دلکش است ، ني ُنه بند۳ را خوش مي نوازد و همگان را به رقـص و آواز خود حيران مي سازد.
سوسن ۴ به رسم هميـشگي شـب هنگـام بـه اتـاق گردآفريـد مـي رود تـا بـرايش رامشگري و مطربي بياغازد، اما او را افسرده مي بينـد. گردآفريـد، مـاجرا را بـرايش بـاز مي گويد. سوسن با آرام کردن گردآفريد به او مي گويد: من مـي تـوانم بـرزو را نـزد تـو بياورم و نقشه ي خود را براي اين کار مي گويد. فرداي آن روز گردآفريد طبق نقشه ، بـه همراه سوسن با جواهرات گرانبهاي زيادي راهي سيستان مي شود.
آن ها پس از تحمل رنج ها و سختي هاي بسيار به دژ سيـستان مـي رسـند و پـس از چندي با کوشش فراوان به در دژ مي روند و از نگهبـان مـي خواهنـد در برابـر دريافـت گوهرهاي گرانبها، به آن ها اجازه دهد تا به درون دژ بروند و استراحت کنند؛ اما نگهبـان دژ به آن ها اجازه ي ورود نمي دهد.
آن ها به ناچار سراپرده ي خود را بيرون از دژ برپا مي کنند و در پي فرصـتي بـراي ورود به دژ مي مانند.يک هفته مي گذرد، مردي گوهر فروش به نام بهـرام ، بـه سـوي دژ مي رود. بهرام از ديدن سراپرده ي خوش رنگ و نگار بيرون دژ، در شگفت مي ماند ، بـه سوي آن مي رود و صاحب سراپرده را صدا مي زند.
سوسن که در انتظار چنين فرصتي است ، آراسته با هفت قلم آرايش ، به در سراپرده مي آيد و خود را شهرو۵ و از نژاد فريدون معرفي مي کند و گردآفريـد را کنيـز زرخريـد خود مي نماياند. سوسن چون درمي يابد که مرد گوهرفروش قصد دارد به دژ برود، از او مي خواهد آن ها را نيز با خود ببرد. بهرام گوهرفروش راضي مي شود که تنهـا سوسـن را با خود ببرد. گردآفريد بيرون دژ مي ماند و سوسـن بـه همـراه بهـرام وارد دژ مـي شـود.
سوسن ، پس از ورود به کمک نشانه هايي کـه گردآفريـد بـه او داده ، بـرزو را شناسـايي مي کند و پس از دو روز به بهرام مي گويد: من اهل شور و ترانه و آوازم و نمي تـوانم در گوشه اي ساکت و آرام بنشينم ، درون دژ بزمي بيـارا و همگـان را بـه جـشن فرابخـوان .
سوسن چند پاره گوهر گرانبها به بهرام مي دهد و از او مي خواهد با بهاي آن مرغ بريان ، بره و هفت خيک شراب آماده کند. پيش از آغاز بزم ، سوسن نزد فرمانده ي دژ مي رود و از او مي خواهد اجازه دهد، برزو نيز مانند ديگران به جشن بيايد. فرمانـده ي دژ نخـست خواسته ي او را نمي پذيرد؛ اما ناز و کرشمه هاي سوسن او را رام خود مـي کنـد. سوسـن پيش از آغاز جشن به سراغ خيکهـاي شـراب مـي رود و داروي بيهوشـي درون شـش خيک مي ريزد. سپس در هنگامه ي جشن نزد برزو مي رود و به بهانـه ي شـراب دادن بـه او، از راز حضور خود در قلعه پرده برمي دارد و از او مي خواهد همين که همه ي سـاکنان دژ از خوردن شراب بي هوش شدند، از دژ بيـرون بيايـد تـا بـه همـراه او و مـادرش – گردآفريد- از آنجا بگريزند. سپس ني ُنه بند خود را به دست مي گيرد و بـا نـواختن آن همگان را از خود بي خود و شيدا مي کند.
نقشه ي سوسن با موفقيت انجام مي شود؛ برزو به سـختي خـود را بـه بيـرون از دژ مي رساند و به همراه گردآفريد و سوسن از آنجا مي گريزند. رستم در سيـستان ، از فـرار برزو آگاه مي شود و سپاه مي آرايد و در پي برزو، روانه مي شود؛ رستم پس از يک شبانه روز اسب تاختن در منطقه اي به نام شومنه به برزو و همراهانش مي رسد. نبـرد ايـن دو پهلوان تا شب هنگام به درازا مي کشد و جنگ نتيجه اي جز خسته و زخمي شدن هـر دو در پي ندارد. فرداي آن روز نيز نبرد آن ها به نفع هيچ يک نيست .
هنگام ظهر، گربز که پهلواني زيرک و چاره جوست ، براي از ميـان بـردن بـرزو، بـه رستم پيشنهاد مي کند غذايي زهرآلود براي برزو بفرستد. رستم نخست نمي پذيرد و ايـن کار را مايه ي ننگ خويش مي داند؛ اما در ادامه چاره را در پذيرش تصميم گربز مي بينـد و مرغ و بره ي بريان زهرآلود براي برزو مي فرسـتد. امـا پـيش از آنکـه بـرزوي گرسـنه آهنگ خوردن کند،گردآفريد به سالم بودن غذا شک مي کند و از گربز مي خواهد پاره اي از آن بره بخورد؛ اما چون گربز از اين کار سر باز مي زند، از آلـوده بـودن غـذا مطمـئن مي شود و به يک ضربه ي گـرز، گربـز را از پـاي درمـي آورد. رسـتم کـه از دور شـاهد ماجراست ، نزد برزو مي رود و به او مي گويد که از آلوده بودن غذا بي خبر بوده اسـت و از او مي خواهد که جنگ را به فرداي آن روز موکول کند.
رستم ، شب هنگام در نيايش خود از خداوند مي خواهد زور و توان روزگار جواني را براي شکست برزو به او بازگرداند. در همين هنگام ، نبرد سپاه ايران و توران به پايـان مي رسد و تورانيان شکست خورده به سوي رود جيحون مي گريزنـد. زال کـه بـه همـراه فرامرز و گروهي از سپاهيان راهي سيستان شده است ، در ميانه ي راه باخبر مي شـود کـه برزو از دژ گريخته و رستم نيز به دنبال او راهي شده است . زال که بـيم آن دارد کـار از کار گذشته باشد، سيمرغ را باز مي خواند و از او مي خواهد او را به جـايي کـه رسـتم و برزو هستند، ببرد. سيمرغ ، زال را بر پشت خود مي گيـرد و راهـي شـومنه مـي شـود. از سوي ديگر رستم و برزو، نبرد خود را آغاز کرده اند. رسـتم در حـالي کـه زور روزگـار جواني را بازيافته است ، برزو را بر زمين مي زند و بر سينه ي او مي نشيند. گردآفريـد کـه از دور شاهد ماجراست ، با شتاب خود را به رستم مي رساند و از او مـي خواهـد دسـت نگه دارد و مي گويد که برزو نوه ي رستم است . رستم ، گردآفريد را حيله گر مي خوانـد و از او مي خواهد نشانه اي به او بنمايـد. گردآفريـد در پاسـخ رسـتم مـي گويـد: سـهراب مهره اي به من داده که نشان تو بر آن است و من آن را بر بـازوي بـرزو بـسته ام . رسـتم بازوي برزو را مي گشايد اما چون مهره را به نـام افراسـياب مـي بينـد، آهنـگ کـشتن او مي کند؛ ناگهان زال فرا مي رسد و راز جابجايي مهره را براي رستم فاش مي کنـد. رسـتم چون از راز برزو باخبر مي شـود، او را در آغـوش مـي کـشد و بـه همـراه گردآفريـد و سپاهيان راهي سيستان مي شود.
۳. خلاصه ي روايت منظوم
برزونامه ، يکي از منظومه هاي حماسي پس از شاهنامه ي فردوسي است کـه در قـرن هفتم يا هشتم هجري سروده شده است .اين داستان درباره ي برزو، فرزند سهراب اسـت که به همراه مادرش ، شهرو در

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید