بخشی از مقاله

چکیده

صادق هدایت در زمره نویسندگان متعهد ایرانی است که با باریکاندیشی خاصی، به دنیای اطرافش مینگرد؛ از گزندهایی که به نوع انسان میرسد، روحش آزرده میشود و با خلق آثار داستانی تأثیرگذار، در جستوجوی راهی برای پایان بخشیدن به مشکلات مردمان دنیای اطرافش، بر میخیزد. صادق هدایت، در بوف کور، گریزان از سنتهایی است که در تقابل با عشق است و آن را نابود میکند. او، در داستانش، از زهر کشندهای میگوید که حاصل سنتهای خشن و بیرحم جامعهای است که میتوان آن را »پدرسالار« یا » مرد سالار« خواند. سنتهای چنین جامعهای است که راوی بوف کور، هم از آن در هراس است و هم بهوسیله آن، موجبات نابودی خود، عشق و زن را فراهم میکند.

در این کتاب، حرف از قوانین سختگیرانهای است که زندگی راوی داستان، شدیداً متأثر از آن، پیش میرود. پژوهش پیش رو بر آن است همراه با تشریح وضعیت زنان و مردان داستان به شکلی متفاوت از سایر تأویلهای انجام شده، موانعی را که مانع کامیابی راوی بوف کور در بخش نخست داستان میشود، مورد بررسی قرار دهد. پژوهش پیش رو نشان میدهد که اختناق و پدر سالار حاکم بر زندگی و ذهن مرد داستان، مانع از کام جوییهای او میشود.

درآمد

مرد بوفکور را میتوان از جمله افراد رمانتیک جامعهای سنتی دانست که با وجود ویژگیهایی سنتی و تن دادن به به امور سنتی، باز هم در جاه هایی، در پی یافتن یا حفظ عشقند؛ عشقی که همواره از آنها جدا می شود! مرد داستان، یک بازنده همیشگی است! عاشق است، اما هیچگاه به لذتی که میخواهد، نمیرسد! همواره چیزی هست! خنده مشمئز کنندهای هست که مانع لذتجویی او میشود. مرد داستان، نه لذت مهر مادری را حس کردهاست و نه لذت از جنس عشق به یک زن! وقتی داستان را میخوانیم، سیطره افکار کهنه و قوانین سختگیرانه را بر روح و روان این مرد احساس میکنیم.

مردی که به راستی و با تاسف، خود، کمر به قتل لذاتش بستهاست و خودش هم نمیداند! او، عاشق میشود، اما به زودی عوامل نابودی عشقش را فراهم می کند! زن هم که خاموش و    بی صدا است؛ کاملا اسیر خواست مرد است و به نابودی، تن میدهد! مرد، در گمان خویش و در خلسهای از خلسههای مداومش، و    شاید در خوابی عمیق، به تصویر زن، روح میبخشد و با رسیدن به وصال، عشق میمیرد و جز روزمرگی و نفرت و ناپاکی، چیزی باقی نمیماند. همهچیز، دیگرگون میشود و حالا دیگر، دختر، اثیری و پاک نیست و مرد نیز مجرمی گناهکار است و در عذابی سخت به سر میبرد.

در این قسمت از مقاله، معرفی یکی از فرضیات مربوط با تصویر معروف داستان، ضروری به نظر میرسد؛ منظور، همان، تصویر روی جلد قلمدان و کوزه و گلدان لعابی و منظره پشت خانه مردجوان است. تصویری که در آن، دختر یا زنی، گل نیلوفری را به پیرمردی گوژپشت تعارف میکند، در حالیکه رودخانهای میان آن دو، فاصله انداختهاست و پیرمرد، خنده خشکی میزند که البته، این خنده، فقط مربوط به منظرهای است که مردجوان، پشت دیوار خانهاش دید، و بیراه نیست اگر تاثیر این خنده را بر روح تندیده شده در جلد قلمدان و کوزه و گلدان حس کنیم!

دختری که در تصویر حضور دارد؛ هم میتواند دختراثیری باشد و هم مادر مردجوان و هم لکاته! اگر دختری که به پیرمرد گوژپشت، گل نیلوفر تعارف میکند، بوگامداسی باشد، در این صورت، باید پیرمرد را سنتی دیرین یا همان معبد فرض کنیم و گل نیلوفر، نیز، پاکی بوگامداسی است که از طرف پدر و مادر، به معبد تقدیم میشود؛ اما پس جریان عشقورزی و بارداری دختر، آن پاکی، رد می شود و معبد، دختر را با خنده خشکش- که همان تعصبها و سنتهای آزاردهنده است-، پس میزند. لازم به ذکر است که همینجا، نام این فرضیه را'معبد' می گذاریم و در مقاله، تحت این نام یادآوری میشود.

پیشینه پژوهش

در مورد بوفکور صادق هدایت، بزرگان بسیاری دست به پژوهش زدهاند. برخی از این کتب و مقالات، عبارتند از: داستان یک روح، شمیسا، سیروس، .1372 صادق هدایت و هراس از مرگ، صنعتی، محمد، .1384 درباره بوف کور صادق هدایت، کاتوزیان، محمدعلی، .1373 تاویل بوفکور، غیاثی، محمدتقی، .1377 بوفی بر دایره زمان - نگاهی به زمان بوفکور صادق هدایت - ، شمیسا، سیروس، .1371 تحلیل روانشناختی شخصیتهای بوفکور، خلیلی تیلمی، فهیمه، .1384 نقدادبی: نوشتندرمانی در بوفکور، قانونپرور، محمدرضا، .1369 پس از بررسیها و مطالعات لازم، کتاب یا مقالهای یافت نشد که با این رویکرد به تحلیل بوفکور پرداخته باشد.

سوال پژوهش

این پژوهش، بر آن است: همراه با تشریح وضعیت زنان و مردان داستان به شکلی متفاوت از سایر تاویلهای انجام شده، موانعی که مانع کامیابی راوی بوفکور در بخش نخست داستان میشود را مورد بررسی قرار دهد.

روش پژوهش

یکی از روشهایی که امروزه در تحقیقات و پژوهشها به ویژه در حوزه علومانسانی مورد استفاده قرار میگیرد؛ روش تحلیل متحوا است. در این روش، محقق با استفاده از مطالعه متن و دیگر ابزار پژوهش، به اثبات یا رد فرضیات خود میپردازد. در پژوهش پیش رو نیز از روش تحلیل محتوا استفاده کردهایم.

درباره بوفکور

بوفکور، مهمترین اثر روانکاوانه هدایت است که به شکلی ساده و دلپذیر نوشته شده است و ساختار آن، کاملا نو است؛ اما موضوع، ذهنی بودن اثر، خاصیت نمادین اشیاء، پیچیدگی خاص افراد و چندلایگی داستان، باعث میشود که سبک و ساختار بوفکور، دشوار به نظر برسد. - مهرور، - 35 :1380 این رمان، دریچهای است بر جهان درون! بعد دیگری از واقعیتهای زندگی درونی و پنهانی را جستوجو می کند. موضوع آن، در دو دنیای واقعی و دنیای وهم و خیال سیر میکند.

- میرصادقی، - 56 :1382 در بوفکور، اندوه و رنج انسانی را احساس میکنیم که با جستوجویی دردآور، تلاش می کند جایگاه خود را بیابد. او، تلاش می کند که در میان انبوهی از تردیدها، حقیقتی را بیابد - میرعابدینی، :1383 ج1و - 98 /2 درحقیقت، این اثر، بخشی از زندگینامه روحی خود هدایت است که نمیتواند با زندگی سر تا پا دروغ و خرافات کنار بیاید. - میرعابدینی، :1383 ج1و - 99 /2 هدایت، در این داستان، فاجعهآمیز بودن دورانی را که به وسیله تبلیغات، شکوفا و به سامان نشان میدهند را پیش چشم خواننده میآورد. راوی بوفکور، روشنفکری مضطرب، تنها و آشفتهذهن است که خاطرات و رویاهای مملو از بیهودگی و مرگ را مرور میکند. - مهرور، - 29 :1380 درحقیقت، بوفکور، شرح روحی تلاش مردی زجرکشیده است که گریزان از پستی و مسکنت زندگی روزمره، در پی رویای زیبای خویش است.

تحلیل

»در زندگی، زخمهایی هست که مثل خوره، روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد.« - هدایت، - 9 :1355 الف- به نظر میرسد، منظورش، زخم عشق است. عشق به مادر - بوگامداسی - و دختراثیری. بر اساس سخنان دکترصنعتی، رابطهای که نوزاد، در ابتدا با مادر خود برقرار میکند، پیوندی که در آغوش مادری که به او شیر میدهد و از او پرستاری میکند، مادری که به او مهر میورزد، شکل میگیرد و سپس به رابطه با پدر، گسترش مییابد. اگر به هر دلیلی، این پیوند، شکل نگیرد و یا شکل بگیرد ولی خدشهدار شود، در این صورت، زخمی به جای میگذارد که اگر به درستی ترمیم نشود، با تکرار جدایی و ناایمنی، داغ آن تجربههای دردناک، در ژرفای وجود او در پیکر داغ جای عشق، باقی می ماند. - صنعتی، - 73 :1380 ب- در سراسر داستان، حرف بر سر 'بریدن' است.

زخم: می توان به بریدن مادر از فرزند و همچنین، بریدن و جدایی زن از شوهر و عشق، اشارهکرد. همچنین، مدام صحبت از 'گزلیک' است و بدن دختراثیری و لکاته، به وسیله کارد دسته استخوانی یا گزلیک بریده میشود! روح: -1 روح جسم - کالبد - -2 روح عشق یا به کل، خود عشق. خوره و تراشیدن: به نظر میرسد، زندگی نکبتبار راوی، گرفتار بیماری خوره است؛ هرروز که می گذرد، به زوال جسم و روح نزدیکتر میشود. عشق نیز، هنوز آغاز نشده، در بیماری خوره، دستوپا میزند! عمق معنای جمله اول بوفکور، به قدری است که گزاف نیست اگر آن را براهت استهلالی برای کل داستان بدانیم! این جمله، مختصر و پوشیده، گویای وقایعی است که در داستان رخ می دهد!

»من، فقط به شرح یکی از این پیشامدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده و به قدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهمکرد و نشان شوم آن تا زندهام - از روز ازل تا ابد- تا آنجا که خارج از فهم وادراک بشر است، زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد.« - هدایت، - 10 :1355 آیا منظور از 'نشانشوم'، همان شومی مرگ عشق و لکاتگی دختراثیری نیست؟ آیا این نشان شوم، تلویحا به نحوست زندگی راوی، پس از مرگ دختراثیری اشاره ندارد؟ البته به نظر میرسد که زندگی او، پیش از حضور دختراثیری نیز غرق در نحوست بوده است! نحوستی که از روز ازل تا ابد؟ آیا راوی، تلویحا اشاره نمی کند که این اتفاق، از ازل تا ابد، برای بشر، تکرار خواهد شد؟

»زهرآلود نوشتم، ولی خواستم بگویم داغ آن را تا همیشه با خودم داشته و خواهم داشت .« - هدایت، - 10 :1355 چرا زندگی زهرآلود؟ آیا زهر، همان ناکامی های زندگیاش نیست؟ همان نبودن عشق، همان نبودن مادر. همان نبودن پدر. همان نبودنهایی که ماترک زهرآلود پدر و مادر است! در ابتدا می گوید زهرآلود، سپس تصحیح می کند که میخواستم بگویم داغ! شاید داغ، چیزی است که در ناخودآگاه راوی وجود دارد، اما به قدری زهر را بر شریان جسم و روح خود دیدهاست که برخلاف حس درونیاش، آنچه حس بیرونیاش فریادکش است را بر زبان جاری میسازد! دکترصنعتی معتقد است: مردجوان، »گرچه آن رویداد نخستین را به یاد ندارد، ولی داغ آن را همواره با خود داشته و اثر زهرآگینش را در زندگیش احساس میکند... و بارها و بارها مانند کلیشهای از پیش ساخته، تجربهای واپسزده، تکرار میشود.« - صنعتی، - 78 :1380

همچنین، کلمه 'داغ'، ذهن را به سوی پیرمرد نعشکش و اسبانش _که گویا سم هایشان را در روغن داغ گذاشتهاند_ میکشاند! »فهمیدم که تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایهام معرفی بکنم؛ سایهای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هرچه مینویسم، با اشتهای هرچه تمامتر میبلعد. برای اوست که میخواهم آزمایشی بکنم، ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم .

« - هدایت، - 10 :1355 به نظر میرسد که خود راوی، شاید همان پیرمرد داستان است که هرآنچه از آن مرد است؛ از دختراثیری گرفته تا کوزه و هستی و زندگیاش، همه و همه را میبلعد! شاید، خود مرد است که زندگی خویش را، عشق را، تا انتها به درون میکشد و به آن، مجال جولان نمیدهد! همچنین، به نظر میرسد، تمام گوژپشتهایی که در داستان وجود دارند، میتوانند سایهای از سایههای مرد باشند! بلعیدن نوشتههای مرد، توسط سایهاش -که گویا تنها دلخوشیاش است-، ما را به یاد همان گوژپشتهایی میاندازد که طی داستان، خوشی و لذات مرد را میبلعند و نابود می کنند! آیا آزمایشی که مرد، به قصد شناخت، بین خود و سایهاش برقرار کردهاست، تا حدی شبیه به آزمایشی نیست که بوگام داسی، یعنی مادرش، بین شوهر و برادرشوهر، برگزارکرد؟

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید