بخشی از مقاله

چکیده

از اوایل قرن نوزدهم میلادی علمای شیعه با اعلان جهاد علیه روسها عملاً به عرصه سیاست ایران وارد شدند و این حضور در طول قرن نوزدهم و بیستم ادامه یافت. این مقاله با یادآوری منازعات دوران مشروطه به بررسی پیامدها و آسیبهای احتمالی حضور روحانیت در منازعات سیاسی اولاً بر عرصه سیاست و حوزه عمومی و ثانیاً بر جایگاه دین و روحانیت در جامعه ایرانی پرداخته است. مدعای مقاله این است که غفلت از ماهیت متکثر، مبهم و متغیر سیاست و سادهسازی و تقلیل آن به منازعات حق و باطل از یک سو میتواند به بازسازی فضای خصمانه و جبههبندی دوست و دشمن در میان خودیها منجر شده، انسجام داخلی را تهدید کند و از سوی دیگر احتمالاً به کاهش اعتبار اجتماعی روحانیت خواهد انجامید. استناد به منازعات خصمانه و خشونتبار دوره مشروطه و پیامدهای آن، مبنای مقاله در تحلیل و استنتاج این مدعاست.

.1 مرز هویتی امر سیاسی و امر دینی

در طول تاریخ عرصه سیاست همواره به مثابه میدان نبرد خصومت و دشمنی جلوه کرده است و تاریخ آن آکنده از کینتوزی، خونریزی و دیگرکشی است. به همین دلیل بشر از زمانی که تأمل در سیاست را آغاز کرد، در جستجوی راهی برای مهار قدرتِ خصومتآفرین سیاست بود. افلاطون میخواست با ایجاد آرمانشهری که بر حکومت فیلسوفان و تعلیم و تربیت سخت و دقیق نخبگان و تحمیل انضباط آهنین بر مردمان مبتنی بود، آرامش را بر عرصه سیاست حاکم کند.

ارسطو بر ضرورت فضیلتمندی شهروندان و برابری و توجه به خیر عمومی تأکید میکرد. چنین تأملاتی تا دوران مدرن ادامه یافت؛ اما سیاست فارغ از آنچه اندیشمندان میخواستند و مینوشتند، همچنان به راه خود میرفت. دموکراسی محصول تلاش بشر برای کاهش آسیبهای رقابت سیاسی بود؛ اما حاکمیت آن نیز نتوانست دشمنی و کینتوزی را از سیاست بزداید و در عصر حاکمیت دموکراسی نیز این عرصه همچنان جولانگاه خصومت باقی ماند.

برخی از اندیشمندان به جای کوشش برای انکار یا جایگزینی خصومت، به ضرورت پذیرش آن به مثابه واقعیت امر سیاسی اعتقاد پیدا کردند. کارل اشمیت، اندیشمند برجسته آلمانی خصومت را جوهره امر سیاسی تلقی میکرد و معتقد بود بنیان سیاست بر تمایز آدمها به دوست و دشمن استوار شده است و جنگ، طبیعی این وادی است و اصولاً این تمایز است که هویتها، اعمال و انگیزههای سیاسی را شکل میدهد.

سیاست عرصه نبردی است که دشمن یا دیگری در آن سرنوشتی جز حذف و نابودی ندارد و از این منظر تا سیاست هست، خصومت و دشمنی نیز خواهد بود و جهان سرشار از صلح و صفا و جهان بدون تمایز دوست و دشمن جهانی بدون سیاست خواهد بود - همان، ص - 62 که البته آرمانشهری است دستنایافتنی. از منظر وی تمایز سیاسی دوست و دشمن گروه بندی اساسی جامعه انسانی بوده، بر همه تمایزهای دیگر در حیات اجتماعی بشر اولویت دارد و تمامی انگیزههای دیگر را تحت تأثیر خود قرار میدهد. - همان، ص. - 65

این نظریه شاید بازنمایی سیاست واقعی باشد؛ اما چارهساز مشکلات جامعه انسانی نیست؛ به همین دلیل بسیاری دیگر در مقابل این برداشت خصمانه از سیاست موضع گرفته و تفسیرهای دیگری ارائه کردهاند. این تفسیرها با پذیرش ستیزها و منازعات دائمی در عرصه سیاست به دنبال راهی برای مهار دشمنی در سیاستاند. از این منظر سیاست همچنان عرصه منازعه است و جامعه یک دست و منسجم و سرشار از آشتی و صلح متعلق به دنیای پساسیاست و بدون سیاست بوده و آرمانشهری است که بشر در حسرت ایجاد آن تا پایان تاریخ به انتظار خواهد نشست. در واقع سیاست همواره عرصه تکثر و تنوع و رقابت بوده و همچنان خواهد ماند اما این به معنای وجود دائمی جنگ و دشمنی در این میدان نیست.

منازعه سیاسی میتواند سطوح مختلفی از رقابت مسالمتآمیز و حتی دوستانه تا جنگ و دشمنی آشکار را در بر گیرد. به سخن دیگر در وادی تاریک سیاست اختلاف و تنوع طبیعی است، ولی این ضرورتا به معنای دشمنی نیست و رقابت میتواند بدون دشمنی دنبال گردد. این دیدگاه مستلزم آن است که مخالف را نه بسان دشمنی که حیات ما در گرو نابودی اوست، بلکه بسان رقیبی در نظر گرفت که وجودش مشروع است و باید تحمل شود و بالاتر از آن، وجود رقیب را باید برای تداوم حیات خود ضروری شمرد. میتوان و باید با ایدهها و گروههای رقیب مبارزه کرد؛ اما وجود آنان و حقشان در دفاع از خود را باید به رسمیت شناخت و به اهمیت آنان در تکامل و رشد جامعه اذعان داشت.

بدین ترتیب تمایز دوست و دشمن ناپدید نمیشود؛ اما دچار دگرگونی شده و وجود دیگری به مثابه امری ضروری و حداقل مشروع به رسمیت شناخته خواهد شد. از این منظر منازعه سیاسی همیشه منازعه خیر و شر نیست و مخالف همواره دشمنی نیست که باید از میان برود - موفه، 1390، ص. - 13 بدین ترتیب چهره سیاست همیشه چهره عبوس و خشمگینی نیست که مخالفت و رقابت را بر نمیتابد و جز به نابودی رقیبان رضا نمیدهد؛ بلکه گاه خشم خود را فرو میخورد و لبخند بر لب در کنار رقیب مینشیند.

برای تحقق چنین امری ابتدا باید هویتی فراگیر و پیوندی مشترک شکل گیرد و چنان گروهها و نیروهای درگیر را در بر گیرد که نوعی احساس همگونگی در ورای تفاوتها ایجاد شده و همگان بر سر رقابت فارغ از خصومت و همکاری در سطح منافع مشترک توافق کنند. در این صورت نیروهای سیاسی رقیب در درون یک جامعه بر سر تعریفی از منازعه سیاسی اجماع میکنند و رقیبان میپذیرند که یکدیگر را دشمن تلقی نکنند و در صدد نابودی یکدیگر نباشند. بدین ترتیب منازعه سیاسی همواره منازعه اخلاقی خیر و شر تلقی نشده، کنشگران، سیاست را همواره دنیای سفید و سیاه و حق و باطل نخواهند دید.

بر خلاف سیاست، دین عرصه جولان امر قدسی بوده و هویت مومنان بر غیریتسازی بین کفر و ایمان و حق و باطل بنا شده است و روحانیون ترسیمکننده این مرزهای هویتی به شمار میآیند. بدین ترتیب ذهن و اندیشه روحانیون با دوگانههای متضادی چون کفر و ایمان و حق و باطل خو گرفته است و با توجه به این نکته ورود آنان به سیاست میتواند به تعمیم منطق امر قدسی به حوزه امر سیاسی منجر شده و غیریتسازی در این عرصه را تشدید نماید.

این مقاله این فرایند را با استناد به منازعات سیاسی عصر مشروطه دنبال میکند و به دنبال توجهدادن به این نکته است که بیاعتنایی به ماهیت متکثر سیاست و قدسیدیدن امر سیاسی و شبیهسازیهای تاریخی مبتنی بر حق و باطل میتواند آسیبهای فراوانی در پی داشته باشد. در این راستا پس از ذکر مقدمهای تاریخی درباره روحانیت و سیاست در تاریخ معاصر ایران به منازعههای روحانیون در عصر مشروطه اشاره میشود که به شکلگیری دوگانه خصمانه مشروطهخواه - مشروعهخواه منجر شده، سرانجام مشروطه را به ناکامی کشاند، روحانیت را به حاشیه راند و راه را برای سکولاریسم آمرانه رضاخان هموار کرد.

.2 روحانیت و سیاست در ایران

ورود روحانیت به عرصه منازعات سیاسی در تاریخ معاصر ایران بهطورمشخص از جنگهای ایران و روس و با اعلام حکم جهاد آغاز شد. در گرماگرم این جنگها و زمانی که حاکمان دریافتند که توان شکستدادن نیروهای منظم و مدرن روس را ندارند، به علما روی آوردند تا شاید با فتوای جهاد، شور مذهبی ایرانیان را برانگیخته، سرنوشت جنگ را تغییر دهند. علما از این فرصت استقبال کردند و مردم را به جهاد تهییج کردند و برخی علاوه بر فتوای جهاد، خود با سپاهیان همراه شدند؛ اما علیرغم همه تلاشها و فداکاریها برنده نهایی جنگ، روسهای کافر بودند و ایرانیان تحقیرآمیزترین شکست را بعد از سقوط اصفهان تجربه کردند؛ شکستی که این بار متفاوت از دفعات پیشین نشان از نوعی عقبماندگی و انحطاط تمدنی نسبت به قوم غالب داشت.

به هر حال برخی از درباریان و دولتمردان و البته بخشی از تودههای مردم علما را در این شکست مقصر دانستند و این تجربه ناکام مدتی علما را از حضور در عرصه منازعات سیاسی باز داشت. صاحب جواهر و شیخ انصاری دو مرجع بلندآوازه شیعه در این عصر عملاً از عرصه سیاست کناره گرفتند؛ اما سیر تحولات جامعه ایران به گونهای بود که علما را به وادی سیاست سوق میداد. در سراسر قرن سیزدهم شمسی اقتدار شاهان قاجار رو به زوال بود و در کنار آن، مشکلات مردم همراه با ظلم و ستم حاکمان محلی افزایش مییافت و مردم شکایت به عالمان میبردند و از آنان یاری میخواستند. بدین ترتیب نهاد روحانیت به تکیهگاه و پشتوانه مردم در مقابل حاکمان تبدیل شده بود.

بر خلاف سلطنت که در سراسر قرن سیزدهم شمسی رو به ضعف و زوال میرفت، نهاد روحانیت در تمامی این قرن رو به رشد بود و اقتدار اجتماعی آن، روز به روز افزایش مییافت. به لحاظ نظری زمینه این اقتدار را پیروزی اصولیها فراهم ساخته بود. پذیرش اصل اجتهاد و نهادینهشدن آن، تحولی شگرف را در نهاد روحانیت به وجود آورد. اجتهاد امکان بسط گستره شریعت را فراهم کرد و ظرفیت گفتمان دینی را در مواجهه با دنیای جدید افزایش داد و به مجتهد یا به عنوان نایبان امام7 اقتدار ویژهای بخشید و با تقسیم امت به مجتهد و مقلد، امکان بسیج اجتماعی گسترده را برای مجتهدان فراهم کرد. بدین سان ایمان و دینداری مردم به تقلید از عالمان پیوند خورد.

شکلگیری و تثبیت نهاد مرجعیت که از دوره شیخ انصاری صورت گرفت، از پیامدهای آموزه تقلید بود و تأثیری شگرف در تحولات ایران بر جای گذاشت. از این پس حتی شاه، به عنوان یک شیعه، یکی از مقلدان پرشمار مرجع وقت به شمار میرفت و ملزم به پیروی از او بود. همچنین احیای خمس از پیامدهای دیگر این تحول نظری بود. خمس واجبی فراموششده بود که با شکلگیری نهاد مرجعیت به مثابه نایب امام احیا شد و به استقلال مالی علما کمک کرد.

بدین ترتیب نهاد مرجعیت و مجتهدان بنام در جایگاه رهبری معنوی مردم با تکیه بر منابع مالی مستقل از دولت و با بهرهگرفتن از شبکه گسترده روحانیت امکان بسیج تودهها را در اختیار داشتند و درحالیکه نفوذ فرمانهای حکومتی شاهان بهسختی بیرون از پایتخت را در بر میگرفت، اقتدار اینان در سراسر جامعه شیعی گسترش یافته بود. بدین ترتیب و با تکیه بر این تحول نظری و در پرتو شرایط اجتماعی مناسب، روحانیت بهتدریج به قدرتمندترین نهاد مدنی ایران تبدیل شد و تنها این نهاد بود که با سرمایه اجتماعی گسترده میتوانست در مقابل حکام و دولتمردان مقاومت کند - لمبتون، 1375،

اولین جلوه سیاسی این اقتدار در جنبش تنباکو ظاهر شد. زمانی که تقاضاهای عمومی برای لغو امتیاز به جایی نرسید و دولت تن به خواسته مردم نداد، میرزای شیرازی حکم تحریم تنباکو را صادر کرد. در این حکم استعمال توتون و تنباکو در حکم محاربه با امام زمان دانسته شده بود. تأثیر این حکم چنان بود که به گفته شیخ حسن کربلایی »کار استعمال دخانیات به جایی رسید که در نظر همه کس از همه منافی و منکرات اسلام به مراتب عظیمتر گردید و از هرگونه ننگ و عاری در انظار مردم ننگینتر شد«

- کربلایی، 1382، ص. - 142 تنباکو در پی این حکم به حرامترین حرامها تبدیل گردید و تمامی مردم، حتی آنان که چندان اعتنایی به شعائر دینی نداشتند، از مصرف آن دست برداشتند، حتی در حرمسرای شاهی قلیانها شکسته شد - همان، ص. - 140 عاقبت دربار با بیمیلی تمام و از روی ناچاری لغو قرارداد را اعلام کرد و بدین سان اولین جنبش ملّی ایران به رهبری روحانیت به پیروزی رسید. این پیروزی نشاندهنده اوج اقتدار مرجعیت و روحانیت بود و مقدمهای شد برای ورود روحانیت به منازعات سیاسی بعدی و هماوردی با دولت.در تمامی سالهای بعد از این جنبش درحالیکه قدرت دولت همچنان رو به زوال میرفت و ناتوانی آن در اداره کشور مردم را به ستوه آورده بود، اقتدار اجتماعی روحانیت رو به فزونی بود.

انقلاب مشروطه در زمانی آغاز شد که دولت در اوج ضعف و روحانیت در اوج قدرت بود. اعتراضهایی که منجر به انقلاب شد، بهرغم اینکه بیشتر ماهیتی اقتصادی داشت، عموماً به رهبری روحانیون صورت میگرفت؛ به عبارت دیگر مردم خواستهها و تقاضاهای غیرمذهبی خود را نیز با واسطه روحانیت مطرح میکردند و در اعتراضها و شورشها به حمایت آنان چشم داشتند و در مقابل حاکمان ظالم و چپاولگر قاجاری به علما پناه میآوردند. بدین ترتیب روحانیت در میان شور و شوق عمومی و در اوج اقتدار وارد منازعات منتهی به مشروطه شد.

.3 روحانیت و منازعات مشروطه

جنبش مشروطه در نارضایتی عمیق مردم از دولت قاجاری ریشه داشت که بهتدریج از نیمه دوم سلطنت ناصرالدینشاه افزایش یافت و با بهسلطنترسیدن فرزند بیمار و ناتوانش به اوج خود رسید. ظلم و ستم حکام، قحطیها و بیماریهای پیاپی، فقر عمومی و ناتوانی دولت در حل مشکلات مردم ریشههای این نارضایتی بودند. جنبش مشروطه به نام عدالت و در جستجوی عدالتخانه - دولتآبادی، 1361، ج2، ص - 23 از سوی ملتی که از ظلم و ستم حاکمان به ستوه آمده بودند، آغاز گردید و در میانه راه با هدایت روشنفکران - حاجسیاح، 1359، ص - 590 به جنبش مشروطهخواهی تبدیل گردید و این در حالی بود که اغلب ایرانیان و آنانکه در متن جنبش بودند، از معنا و هویت نظام مشروطه آگاهی چندانی نداشتند - مجدالاسلام، 1356، ص. - 23 همین بیخبری بود که زمینه اتحاد اولیه و تفرقه بعدی را فراهم آورد.

به هر حال در پی اعتراضهایی که به رهبری علما صورت گرفت، مظفرالدینشاه در برابر موج قدرتمند مشروطهخواهی مقاومت چندانی از خود نشان نداد و فرمان مشروطه را صادر کرد و بدین ترتیب ایرانیان با هزینه اندکی صاحب نظام مشروطه شدند. شادی پیروزی مشروطه دیری نپایید و زمانی که تلاشها برای تأسیس و تثبیت نظام جدید آغاز شد و لوازم مشروطیت و اهداف گروههای مختلف آشکار گردید، اختلافها اوج گرفت و دوستیها به دشمنی تبدیل شد و شیرینی پیروزی را در کام ایرانیان تلخ کرد.

دو دستگی و اختلاف با طرح قانون اساسی آغاز شد و بهتدریج جامعه را به دو دسته مخالفان مشروطه یا مشروعهخواهان و مشروطهخواهان تبدیل کرد. دسته اول از حمایت علمای بزرگی چون شیخفضل و سیدکاظم یزدی و البته محمدعلی شاه و دربار برخوردار بودند و دسته دوم حمایت مراجع بزرگ نجف، یعنی آخوند خراسانی، حاج میرزا حسین میرزا خلیل تهرانی و ملاعبد مازندرانی را با خود داشتند. در جامعهای که هزاران سال به سلطنت استبدادی خو کرده بود، مشروطه اندیشه نو و نظامی نو محسوب میشد و با تجربه و اندیشه ایرانیان بیگانه مینمود و طبیعی است که بر سر تعریف و تأسیس آن اختلاف در گیرد و گروهها و جریانها به وجود آید؛ اما مسئله اصلی نه وجود اختلاف که شیوه برخورد با آن بود.

شیخفضل نوری عالم بزرگ تهران از موافقان اولیه مشروطه و مخالف سرسخت بعدی آن بود. وی در روند تدوین قانون اساسی به این نتیجه رسید که در پس پرده مشروطه، بیگانگان و لامذهبان میکوشند نظمی کفرآمیز را بر ایران شیعی حاکم کنند و به همین دلیل وی مشروطه را باعث نابودی دین میدانست - آبادیان، 1386، ص - 38 و نگران ازدسترفتن ایمان ایرانیان بود. تندروی برخی مشروطهخواهان و افراط روزنامهها عزم شیخ را بر مخالفت با بنیان جدید جزم میکرد و در این راه از همراهی با شاه و مستبدان ابایی نداشت؛ البته شیخ در مخالفت با مشروطه، حمایت بسیاری از علمای شهرهای ایران را با خود داشت که همگی چون شیخ، بنیاد نظم جدید را بر بیدینی میدیدند و عاقبت آن را تضعیف ملت و دولت تصور میکردند. در این راه آنان مفاهیم بنیادین مشروطه چون قانون و قانونگذاری، رأی اکثریت، آزادی و برابری را در تعارض با دین میدیدند.

در مورد قانونگذاری تصور مشروعهخواهان این بود که چون در اسلام قانونهای کاملی برای تنظیم دین و دنیای مردم وجود دارد، به قانونگذاری نیازی نیست و اگر گاه قانونگذاری ضرورتی پیدا کند، تنها فقیهان این حق را دارند. در رساله »حرمت مشروطه« از رسائل مهم مشروعهخواهان دلیل اصلی حرمت مشروطه بهرسمیتشناختن قانونگذاری است. به نظر نویسنده این رساله، مسلمان حق جعل قانون ندارد - زرگرینژاد، 1377، ص. - 48 مشروعهخواهان در مورد آزادی معتقد بودند این اصل سبب تقویت فرقههای منحرف و انتشار کفریات و حلیت غیبت و ایذای مومنین و گسترش افترا و توهین و القای شبهه و نهایتا تضعیف دین میشود.

در مورد برابری این عده معتقد بودند در اسلام تفاوتهای بسیاری بین افراد گذاشته شده است و مثلاً بین کافر و مسلمان، ذمی و غیرذمی، مؤمن و مرتد، زن و مرد، مجتهد و مقلد، عالم و جاهل و برده و آزاد فرق است و با چنین احکامی برابری و مشروطیت مبتنی بر آن محال است و سخنگفتن از تساوی حقوق به انکار مسلمات اسلامی میانجامد - همان، ص. - 50 در مورد شورا و رأی اکثریت نیز معتقد بودند این دو، خلاف اعتقادات شیعی است و هیچ یک در اسلام جایز نیست و در تاریخ اسلام هرچه مصیبت است، از شورا ناشی شده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید