بخشی از مقاله
چکیده :
ادب پارسی که از سرچشمه ی زلال قرآن کریم سیراب شده،لبریز از پند و اندرز و عبرت است.مولانا شاعر نامدار قرن هفتم هجری یکی از چهره های پر فروغی است که در تاریخ و ادبیات فارسی ظهور کرده و آثار ارزشمندی در نظم و نثر از خود به یادگار گذاشته است.در این مقاله با بررسی آثار منثور مولانا و نیز با توجه به محتوا و درون مایه و زبان متنی اش،نمونه هایی از ساختارشکنی های او مورد بررسی قرار می گیرد،همچنین تلاش شده است که در این مقاله از برخی عناصر حاکم بر ساختارشکنی چون:کاربرد مثل ها و ترکیبات غریب و شگرف و کلمات منسوخ،آوردن ضمیر اشاره جاندار برای بی جان،به کار بردن جمله های ناقص و کوتاه که باعث ابهام می شود،قصه در قصه آوردن و به کار گرفتن تشبیه های غریب و دوراز ذهن،و... استفاده شود و این در حالی است که خواننده کلام مولوی در فضای آن محو می شود و هرکس در حد فهم خود از آن برداشت می کند. در این مقاله ساختار شکنی بر اساس تقسیم بندی دستور انوری به صورت فعل،اسم،صفت،ضمیر و... انجام شده تا خواننده ی کلام درک بهتری از مصادیق ساختار شکنی داشته باشد.
واژه های کلیدی: مولوی، ساختارشکنی،فیه مافیه،مکاتیب،مجالس سبعه
ساختار شکنی چیست ؟
پرسش فوق مشکل و معمایی بزرگی است، ساختار شکنی دو معنی دارد: یک معنای موسع و مشهورتر و یک معنای خاص و تخصصی تر. معنای خاص ساختارشکنی که توسط ژاکوب دریدا، پل دومن و دیگران ایجاد شد، به مجموعه ای از تکنیک های خواندن متن اطلاق می شود. این تکنیک ها به نوبه خود، از مجموعه ای از نظریات فلسفی در مورد زبان و معنا نشأت می گیرند. با این حال، در نتیجه کثرت استعمال این تکنیک ها و نظریات، امروزه اصطلاح ساختارشکنی بیشتر به عنوان مترادف انتقاد از یا اعتراض به تناقض درونی یک موقعیت استفاده می شود.
با توسعه جهان شمول استعمال این واژه در عرصه های گوناگون از زندگی روزمره تا ادبیات و هنر از جامعه شناسی تا سیاست و اقتصاد ، از روان شناسی تا فلسفه و هر منوتیک تعریف آن مشکل تر می گردد.این اصطلاح بنابر کاربردی که در هر یک از زمینه های نام برده دارد ، معنای ویژه ای کسب می کند . بدین سان نمی توان تعریف واحدی از آن ارائه داد ، بلکه باید از ساختار شکنی های گوناگون و هنجارگریزی های متفاوت سخن راند . اصطلاح - deconstruction - را فیلسوف معاصر ژاک دریدا با مضمومی نه چندان صریح بر ساخت. این اصطلاح از قبل در زبان فرانسه بوده است و دریدا بسط و کاربردهای متفاوت تری برای آن ایجاد کرده است . بحث اصلی دریدا از آنجا شروع می شود که می گوید در تاریخ بشر همیشه دوگانگی و دو قطبی هایی وجود داشته است ؛
مثل دوگانگی جوهر و عرض یا علت و معلول ،زن و مرد، آسمان و زمین ، مکتوب و شفاهی و ... که آنها اساس تفکر بشر هستند . در فلسفه های مختلف این دوگانگی ها شالوده ی تفکر را تشکیل می دهند و هر فلسفه ای یکی از این دوگانگی ها را پذیرفته است بنابراین هر نوع برداشتی از این دوگانگی ها آزاد می شود.ژاک دریدا 1930 - تا - 2004 فیلسوف الجزایری تبار فرانسه و پدید آورنده ی ساختار شکنی است . تئوری های وی در فلسفه ی پست مدرن و نقد ادبی تاثیر فراوان گذاشته است.وی که از عرصه ی پدیدار شناسی به ساختار گرایی و ساختار شکنی نزدیک شد با دید گاه هایش درباره زبان دانش و معنا و به ویژه ماهیت متن، مورد توجه ارتباط شناسان قرار گرفت . او شاگرد نهضت ساختار گرایی و اندیشه های پسا ساختار گرایی مسئله فوکو بود و با نقدی که براین اندیشه و بیشتراز جنبه ی نشانه شناسی وارد نمود مورد توجه محافل نقد ادبی و جامعه ی پست مدرن قرار گرفت.
و به عنوان یک منتقد ادبی قدرتمند در عصرخویش شناخته شد . مشهور ترین اصطلاح دریدا مفهوم - deconstruction - است که آن را در فارسی به ساختار شکنی، واسازی و شالوده شکنی ترجمه کرده اند. البته واژه ساختار دراین اصطلاح نباید با اصطلاح فلسفی ساختار به معنی - - structure در عبارت ساختارگرایی و پسا ساختار گرایی یکسان تصویر شود. لغت - deconstruction - در زبان های دیگر معمولا ترجمه نشده و با همان املای فرانسوی به کار می رود که دریدا آن را به مفهوم از نو بنا نهادن، ویران کردن و درعین حال ساختن ، به کار برده است.
- شکرخواه، - 37- 38: 1384
دریدا و ساختارشکنی:
ساختار شکنی دریدا به منزله پلی است که فلسفه را به زبان شناسی و ادبیات و زمینه های دیگر انسانی و علمی مرتبط می سازد . آنچه این زمینه های مختلف را تحت عنوان ساختار شکنی یا نوشتارشناسی به یکدیگر پیوند می دهد، زبان به منزله نظامی رابط ای از نشانه هاست که بر - تفاوت - بنا شده است .با وجود این، در این که بتوان ساختارشکنی را از مطالع های زبان شناختی یا ادبی دانست، شک، بسیار است. درست همان طور که در محصور ساختن آن در قلمرو فلسفه تردید فراوان است .دریدا، به عنوان یک فیلسوف که در قلمرو فلسفه از آرای فلاسفه بزرگی چون نیچه و هایدگر تأثیر فراوان پذیرفته، به دنبال نقطه ای خارج از فلسفه است تا بدین طریق فلسفه را با - دیگر - خود، که می تواند بنیان های آن را به لرزه در آورد، روبه رو سازد .این نقطه چیزی جز زبان نیست و آن هم نه زبانی که زبانشناس در بوته آزمایش می گذارد، بلکه زبانی سر شار از استعاره و مجاز،زبانی که اساسا بر تفاوت و غیرّیت تکیه دارد و چیزی، از بازی نیروهای متعارض آن مصون نمی ماند. چنین مفاهیمی که ظاهرا در مقابل هر نوع یک پارچگی و همگنی قرار دارند، ابزارهایی کلیدی هستند در دست منتقدان بزرگ متافیزیک غرب نظیر هایدگر، نیچه و مارکس .بدین لحاظ، ساختار
8630